درس الروضة البهیة (بخش ۱) (الطهارة - الخمس)

جلسه ۱۶۲: شروط وجوب زکات

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

شرط دوم وجوب زکات

در جلسات گذشته، یکی از شرایط وجوب زکات را که رسیدن به نصاب بود، بیان شد. البته نصاب هر یک از ابل، بقر و غنم بصورت جداگانه مورد بررسی قرار گرفت.

در جلسه حاضر، مرحوم شهید، شرایط دیگری را برای وجوب زکات بیان می‌کند. در ادامه سه شرط را بیان می‌فرماید که با شرط قبلی مجموعا چهار شرط می‌شود. بنابر این، اکنون شرط دو، سه و چهار بیان خواهد شد.

شرط دوم وجوب زکات:

انعام ثلاثه باید سائمه باشند تا زکات به آن‌ها تعلق گیرد. یعنی باید در طول سال از علف چراگاه، تغذیه کنند، نه از علفی که مالک تهیه می‌کند.

حیوانات دو دسته هستند. برخی از آنان به چرا می‌روند و از علف‌های بیابان تغذیه می‌کنند. برخی دیگر، مالک به جهاتی مجبور می‌شود که برای حیوانات علف بچیند یا علوفه را خریداری کند. حیوانی که از علف چراگاه تغذیه می‌کند را سائمه و حیوانی که از علفی که مالک تهیه کرده، تغذیه می‌کند را معلوفه می‌نامند. معلوفه یعنی علف خورده شده من مال المالک.

مرحوم شهید می‌فرماید: اصل کلمه سوم که سائمه مشتق از این واژه است، به معنای چریدن است و مراد، چریدن از غیر علف مالک است. یعنی غیر علفی که مملوک مالک است.

باید توجه داشت که مسئله سائمه و معلوفه بودن، عرفی است. یعنی صرف این که عرف حکم به سائمه بودن حیوان کند، کافی است. لذا اگر در طول سال که ۳۶۰ روز است، یک روز از علف مالک تغذیه کند، چه بسا عرف حکم کند که این مقدار ضرر به سائمه بودن نمی‌زند. همچنین اگر در هر ماه، یک روز از علف مالک تغذیه کند، ضرر به سائمه بودن نمی‌زند[۱]. یعنی مرحوم شهید حکم می‌کند که اگر حیوان ماهی یک روز از علف مالک تغذیه کند، از سائمه بودن خارج می‌شود. اما اگر سالی یک روز از علف مالک تغذیه کند از سائمه بودن خارج نمی‌شود.

ذکر چند نکته:

نکته نخست: علف دادن تحقق پیدا می‌کند به این که علف مملوک مالک را به حیوان بخورانند ولو به چراندن. مثلا اگر کسی زمینی را زراعت کند و در آن زمین جو بکارد. پیش از آن که جو برسد متوجه می‌شود که کیفیت جو کاشته شده خوب نیست و لذا حیوانات را در زمین رها می‌کند و از آن جوها تغذیه می‌کنند. چون جوها برای مالک است، حیوان معلوفه می‌شود. یعنی معلوفه بودن، لازم نیست که حتما مالک، علف را بخرد یا بچیند و در نزد حیوان قرار دهد بلکه صرف این که اگر در زمین مالک هم وجود داشته باشد و حیوان از آن تغذیه کند، معلوفه محسوب می‌شود.

باید توجه داشت که اگر مالک، زمین را برای چراندن در آن زمین اجاره کرده باشد یا مثلا ظالمی وجود دارد و حکم می‌کند که باید ماهی فلان مقدار به من بپردازی اگر می‌خواهی حیوانات را در زمین مباح (زمینی که برای ظالم نیست) بچرانی. مرحوم شهید می‌فرماید: باج دادن یا اجاره دادن برای زمین، حیوان را از سائمه بودن خارج نمی‌کند و مانع زکات نیست. به عبارت دیگر، این صورت با صورتی که مالک، زمین را زراعت کرده، تفاوت دارد.

نکته دوم: در این که انعام ثلاثه معلوفه هستند تفاوتی ندارد که به جهت وجود عذر این‌ها معلوفه شده‌اند یا بدون وجود عذر معلوفه شده‌اند. گاهی مثلا بخاطر سردی هوا، گوسفندان نمی‌توانند به چراگاه بروند و مالک مجور است که علوفه را برای آنان حاضر کند. در این صورت بخاطر وجود عذر، گوسفندان به چراگاه نرفته‌اند. اما گاهی بدون عذر، گوسفندان به چراگاه نمی‌روند. مثلا مالک، حوصله چوپانی گوسفندان را ندارد و لذا علف را برای آنان حاضر می‌کند. بنابراین، چه با عذر و چه بدون عذر، اگر انعام ثلاثه، معلوفه باشند، دیگر زکات ندارد.

نکته سوم: اگر به علف غیر مالک معلوفه شود. یعنی به جای این که مالک، علف بخرد و به گوسفندان بدهد، غیر مالک، علف می‌خرد و به گوسفندان بدهد. در این صورت، گوسفند به علف غیر مالک، معلوفه شده است. آیا با علف غیر مالک، معلوفه بودن تحقق پیدا می‌کند که دیگر نیاز به زکات نداشته باشد؟ البته باید به گونه‌ای باشد که مستلزم غرامت مالک نباشد. گاهی گوسفند از علف همسایه استفاده می‌کند و مستلزم این است که مالک غرامت پرداخت کند. در این صورت اگر مالک، هزینه آن علوفه را پرداخت کند، در حقیقت همان حکم علف مالک را دارد و معلوفه محسوب می‌شود. اما اگر مستلزم غرامت مالک نباشد. مثلا کسی به عنوان هدیه، علوفه می‌دهد.

مرحوم شهید می‌فرماید: در این صورت دو وجه وجود دارد. از طرفی صدق سائمه نمی‌کند. یعنی به این حیوانات، حیوان سائمه اطلاق نمی‌شود و لذا زکات ندارد. اما از جهت دیگر، حکمت آن است که مالک از مال خودش خرج نکرده است. این که گفته می‌شود حیوان معلوفه، زکات ندارد، علتش این است که مالک از مال خود هزینه کرده است و چون از مال خود خرج کرده است، دیگر زکات پرداخت نکند. آن حکمت در صورت مذکور وجود دارد. زیرا در این صورت، مالک از مال خود خرج نکرده است و حیوان به علف غیر مالک، معلوفه شده است. بر اساس این حکمت می‌توان ادعا نمود که باید زکات حیوان را پرداخت کند. البته مرحوم شهید ثانی می‌فرماید: به نظر من، اجود آن است که این حیوان معلوفه، محسوب می‌شود. زیرا حکم وجوب زکات، دائر مدار صدق اسم سائمه و معلوفه است. یعنی اگر حیوان، سائمه باشد، زکات واجب می‌شود و اگر معلوف باشد، زکات ندارد.

حکم وجوب زکات، دائر مدار آن حکمتی که از حکم متوجه می‌شویم نیست. هرچند که آن حکمت مناسب با مقام است اما حکم وجوب زکات، دائر مدار آن حکمت نیست.


استاد این قسمت را به اشتباه بیان فرموده است که این اشتباه را در هنگام تطبیق متن، تصحیح می‌فرماید.

۴

تطبیق شرط دوم وجوب زکات

﴿ ويشترط فيها ﴾ (شرط است در انعام ثلاثه) أي في الأنعام مطلقاً (مطلقا یعنی چه ابل و چه بقر و چه غنم. در تمام انعام ثلاثه، شرط است) ﴿ السَّوم ﴾ (سائمه بودن. اصل کلمه سوم در لغت به معنای رعی است.) وأصله الرعي (رعی یعنی چریدن از غیر علف مملوک مالک. البته قید غیر علف مملوک مالک را ما اضافه کردیم. خود رعی به معنای چریدن است.)، والمراد هنا (لذا می‌فرماید مراد در اینجا که می‌گوییم رعی) الرعي من غير المملوك (چریدن از غیر مملوک مالک. مرجع در صدق سائمه بودن، چیست؟ می‌فرماید:)، والمرجع فيه إلى العرف (عرف باید تعیین کند که این حیوان سائمه است یا سائمه نیست. لذا هنگامی که نگاه عرفی به مسئله می‌کند، می‌فرماید:)، فلا عبرة بعَلْفها يوماً في السنة ولا في الشهر. (اشکالی ندارد علف دادن به انعام ثلاثه از علف مملوک، علف دادن یوما فی السنة اشکال ندارد. یعنی اگر مالک یک روز در سال علف بخرد و به حیوانات بدهد، باعث نمی‌شود که دیگر سائمه محسوب نشود. ولا فی الشهر یعنی اگر در ماه یک روز به حیوان علف داده شود، باعث نمی‌شود از سائمه بودن، خارج شود.) ويتحقّق العَلْف بإطعامها المملوكَ ولو بالرعي (تحقق پیدا می‌کند علف دادن به حیوانات به این که اطعام کنند حیوانات را از مملوک ولو بواسطه چراندن. یعنی علف را نچینند و در مقابل او قرار دهند بلکه حیوان را در زمین زراعتی حاضر کنند. لذا می‌فرماید:)، كما لو زرع لها قصيلاً (مثل جایی که زراعت کنند برای انعام ثلاثه، قصیلی را. قصیل یعنی بوته سبز جو. یعنی بخشی از زمین را جو بکارند و هنوز که نرسیده است، بوته سبز را در اختیار حیوان قرار دهند. اگر برای انعام ثلاثه، قصیلی را زراعت کند و حیوان را در آن جا حاضر کند و بچرد بازهم مملوک مالک را تغذیه کرده است و معلوفه محسوب می‌شود و دیگر زکات ندارد.)، لا ما استأجره من الأرض لترعى فيها أو دفعه إلى الظالم عن الكَلَأ (نه آن زمینی که آن را اجاره کرده برای این که انعام در آن زمین بچرند. دفعه، عطف به ما استأجره است. نه آن زمینی که دفع کرده آن را به ظالم عن الکلأ. عن الکلأ یعنی به عوض علف. یعنی به عوض علفی که حیوانات از آن زمین می‌خورند، پولی را به ظالم داده برای این که اجازه دهد که مالک، حیوانات را در آن زمین بچراند. با این که آن زمین، زمین مباح است و برای ظالم نیست. بنابر این، در مواردی که اجاره می‌کند زمین را یا باج می‌دهد به ظالم، از سائمه بودن خارج نمی‌کند.)، وفاقاً للدروس. ولا فرق بين وقوعه لعذر وغيره. (ضمیر وقوعه به علف خور شدن حیوان، بازگشت دارد. فرقی نیست که معلوفه شدن حیوان بخاطر عذر باشد. مثل این که برف باریده و حیوان را نمی‌تواند به چراگاه ببرد. یا بدون عذر باشد. صرف این که معلوفه شوند دیگر زکات ندارد.)

وفي تحقّقه بعلْف غير المالك (علف یعنی علف دادن. در این که آیا تحقق پیدا می‌کند معلوفه بودن به علف دادن غیر مالک به این حیوانات. یعنی مالک به حیوانات علف ندهد بلکه غیر مالک به حیوانات، علف دهد.) لها على وجهٍ لا يستلزم غرامة المالك (البته به گونه‌ای که مستلزم غرامت دادن مالک نباشد. گاهی حیوانات از علوفه همسایه‌ها تغذیه می‌کنند. در این صورت اگر مسلتزم غرامت مالک باشد، می‌توان گفت که حکم آن را دارد که حیوان از علف خود مالک استفاده کرده است و قطعا معلوفه است. اما اگر مسلتزم غرامت مالک نباشد، در تحققش) وجهان (دو وجه است. یعنی در این که آیا معلوفه بودن تحقق پیدا می‌کند یا تحقق پیدا نمی‌کند، دو وجه وجود دارد.): من انتفاء السوم (از طرفی، عرف به این حیوانات سائمه نمی‌گویند و چون سائمه بر آن‌ها اطلاق نمی‌شود دیگر زکات ندارند. اما از طرف دیگر)، والحكمة (اگر به حکمت حکم توجه کنیم باید قائل شویم که این‌ها سائمه هستند و مالک باید زکات را پرداخت کند. زیرا حکمت سقوط زکات در معلوفه آن است که مالک از مال خود هزینه کرده است. یعنی چون مالک هزینه کرده است دیگر زکات نپردازد. اما در این فرض چون غیر مالک به حیوانات علف داده است دیگر مالک هزینه نکرده است و مانند سائمه می‌ماند. مرحوم شهید ثانی می‌فرماید:) وأجودهما التحقّق؛ (اجود آن است که معلوفه بودن تحقق پیدا می‌کند. یعنی هرچند که غیر مالک به حیوانات علف بدهد، معلوفه بودن تحقق پیدا می‌کند.) لتعليق الحكم على الاسم (چون حکم وجوب زکات معلق بر اسم سائمه بودن است. اگر حیوانات سائمه باشند، باید زکات بپردازد و اگر معلوفه باشند دیگر نیاز به پرداخت زکات ندارد. بنابر این، حکم معلق بر اسم است) لا على الحكمة (این حکمت، حکم را به دنبال ندارد. به عبارت دیگر، حکمتی که از حکم می‌فهمیم، کافی نیست برای این که حکم دائر مدارد آن شود.)، وإن كانت مناسبة. (اگر چه حکمت تناسب با مقام دارد. یعنی هرچند که حکمت تناسب با مقام دارد اما بازهم نمی‌توان حکم را دائر مدار آن حکمت بدانیم.)

۵

شرط سوم و چهارم وجوب زکات

شرط سوم وجوب زکات:

شرط سوم این است که انعام ثلاثه از عوامل نباشد. یعنی عرفا حیوان کاری (حیوان بارکش، حیوان شخم زننده، حیوان آب کش و...) نباشد. حتی در بخشی از سال. یعنی اگر در بخشی از سال، از عوامل باشند، بازهم زکات ندارد. گاهی مالک، یک ماه در سال از این حیوان در امور کشاورزی استفاده می‌کند. در این صورت، هرچند که در بخشی از سال است اما بازهم زکات ندارند، حتی اگر سائمه باشند.

البته شرط سوم را مرحوم شهید اول ذکر نفرموده است و شهید ثانی می‌فرماید باید این شرط را بیان می‌فرمود.

شرط چهارم وجوب زکات:

یک سال بر حیوان بگذرد. یعنی مالک، یک سال حیوان در ملک او قرار داشته باشد.

مراد از سالی که در باب زکات بیان می‌شود؛ آن است که یازده ماه قمری در ملک مالک باشد. هنگامی که وارد ماه دوازدهم شد، زکات واجب می‌شود. هرچند که سال کامل نشده باشد.

البته این که آیا وجوب زکات با ورود ماه دوازدهم مستقر می‌شود یا وجوب حاصل می‌شود اما استقرار وجوب متوقف است بر این که ماه دوازدهم کامل شود. در این مسئله اختلاف نظر وجود دارد.

مرحوم شهید ثانی می‌فرماید: اجود آن است که استقرار وجوب متوقف است بر گذشتن ماه دوازدهم. یعنی اگر بخواهد وجوب زکات مستقر شود باید ماه دوازدهم بگذرد.

سوال: پس حصول وجوب (بدون استقرار) چه اثر و فایده‌ای دارد؟

پاسخ: اثر آن است که مالک، در ماه دوازدهم نمی‌تواند کاری انجام دهد که شرایط وجوب از بین برود. مثلا اگر در ورود ماه دوازدهم، مالک ۴۰ گوسفند است، زکات بر او واجب شده است. هرچند که استقرار زکات متوقف بر گذشتن ماه دوازدهم است. در ماه دوازدهم نمی‌تواند مثلا دو گوسفند را بفروشد که زکات به او تعلق نگیرد. اما اگر شرایط وجوب، خود به خود از بین برود. مثلا در ماه دوازدهم یکی از گوسفندان مریض شود و تلف شود و در آخر ماه دوازدهم، ۳۹ گوسفند مانده باشد. در این صورت دیگر زکات ندارد.

بنابر این، اثرش این است که از اول ماه دوازدهم تا آخر ماه دوازدهم، مالک نمی‌تواند کاری انجام دهد که شرایط وجوب از بین برود. اما اگر شرایط وجوب، خود به خود از بین برود، زکات مستقر نشده است. ضمن این که زکات سال بعد، حولش از بعد از ماه دوازده است. یعنی بعد از این که ماه دوازده تمام می‌شود، سال اول تمام شده و از آن به بعد، سال دوم شروع می‌شود. به عبارت دیگر، سال دوم از انتهای ماه دوازدهم است نه از ابتدای ماه دوازدهم.

لذا مرحوم شهید می‌فرماید: اگر شرایط وجوب زکات در ماه دوازدهم از بین برود، مالک در فرضی که اول ماه دوازده زکات را داده باشد، می‌تواند زکات را از فقیر پس بگیرد. اگر عین زکات در نزد فقیر موجود است. مثلا گوسفندی که به فقیر داده است، در نزد فقیر حاضر است. در این صورت، عین زکات را پس می‌گیرد. اما اگر عین زکات، موجود نباشد، نمی‌تواند از فقیر، پولش را پس بگیرد. مگر در موارد خاصی.

گاهی فقیر، اختلال شروط را می‌دانسته است. یعنی می‌دانسته که شرط در ماه دوازدهم از بین می‌رود. در این صورت که فقیر به اختلال شروط، علم داشته، حتی در فرض نبود عین و تلف شدن، باید عوض را پرداخت کند.

اما اگر فقیر، اختلال شروط را نمی‌دانسته و عین را مورد استفاده قرار داده بود، دیگر پرداخت عوض لازم نیست اما اگر عین زکات موجود است باید عین را پرداخت کند.

۶

تطبیق شرط سوم و چهارم وجوب زکات

(شرط سوم) وكذا يشترط فيها (همچنین شرط است در این انعام ثلاثه) أن لا تكون عوامل عرفاً (این که نبوده باشند انعام ثلاثه، از عوامل. یعنی عرفا، حیوان کاری نباشند.) ولو في بعض الحول (هرچند که در بخشی از سال نباید جزء عوامل باشند. زیرا اگر بخشی از سال را عوامل باشند، زکات ندارند.) وإن كانت سائمة. (هرچند که سائمه باشند. حتی اگر سائمه هم باشند چون از عوامل هستند، زکات ندارد.) وكان عليه أن يذكره. (لازم بود بر مصنف که ذکر کند این شرط سوم را.)

﴿ والحول ﴾ (شرط چهارم این است که سال بر آن بگذرد. یعنی یک سال بر حیوان بگذرد که در ملک مالک بوده) ويحصل هنا (حاصل می‌شود حول در باب زکات) ﴿ بمضيّ أحد عشر شهراً هلاليّة ﴾ (به این که یازده ماه قمری بگذرد. یازده ماه قمری در ملک مالک باشد.) فيجب بدخول الثاني عشر وإن لم يكمل. (واجب است به داخل شدن ماه دوازدهم، هرچند که سال هنوز کامل نشده باشد. بنابر این اصل وجوب حاصل می‌شود. سوال: آیا این وجوب، وجوب مستقر است یا وجوب مستقر متوقف بر این است که ماه دوازدهم کامل شود؟ می‌فرماید:) وهل يستقرّ الوجوب بذلك (آیا وجوب پرداخت زکات به واسطه دخول ماه دوازده، استقرار پیدا می‌کند؟ ذلک به دخول ماه دوازده بازگشت دارد.) أم يتوقّف على تمامه؟ (یا متوقف است استقرار وجوب بر تمام حول. یعنی باید ماه دوازدهم تمام شود تا وجوب استقرار پیدا کند؟ مرحوم شهید ثانی می‌فرماید:) قولان (دو نظر در این مسئله وجود دارد.) أجودهما الثاني (اجود دوم است. یعنی یتوقف استقرار الوجوب علی تمام ماه دوازدهم. یعنی باید ماه دوازدهم تمام شود. بیان شد که اثر این مسئله آن است که از اول ماه دوازدهم خود مالک نمی‌تواند کاری انجام دهد که از نصاب خارج شود یا یکی از شرایط وجوب زکات را از دست بدهد. اما اگر خود به خود، شرایط وجوب زکات از بین رفت، دیگر زکات هم ساقط می‌شود. لذا می‌فرماید:)، فيكون الثاني عشر من الأوّل (لذا ماه دوازدهم از اول است. من الاول یعنی من الحول الاول. این از سال اول حساب می‌شود. سال دوم را باید از انتهای ماه دوازدهم حساب کنیم.)، فله استرجاع العين لو اختلّت الشرائط فيه (پس برای مالک است. مالک مجاز است استرجاع عین کند. یعنی پس بگیرد زکاتی را که اول ماه دوازدهم به فقیر داده است. اگر اول ماه دوازده، به فقیری گوسفند داد، می‌تواند گوسفند را از فقیر بگیرد اگر مختل شد شرائط وجوب زکات. مثلا در ماه دوازدهم یکی از ۳۹ گوسفند باقی مانده، مریض شد و تلف شد. در این صورت، از نصاب خارج شده. فیه یعنی در ماه دوازدهم. اگر مختل شد شرائط در ماه دوازدهم می‌تواند برگرداند) مع بقائها (البته مع بقائها. یعنی با فرض بقاء عین زکات در دست فقیر.) أو علم القابض بالحال (علم، عطف به بقاء می‌شود. أو علم القابض بالحال یعنی _قابض یعنی فقیری که گوسفند را گرفته است. _ در فرض علم فقیر به حال. یعنی اختلال شرائط را خبر داشته است. در فرضی که فقیر قابض علم داشته به اختلال شرائط، چه عین زکات باقی مانده باشد و چه باقی نمانده باشد، ضامن است و باید برگرداند. اگر عین زکات باقی مانده باشد باید عین را برگرداند و اگر عین باقی نمانده است باید عوض را پرداخت کند.)، كما (مثال برای صورت علم قابض بالحال چه عین باقی مانده باشد و چه باقی نمانده باشد که باید عوض را پرداخت کند.) في كلّ دفعٍ متزلزلٍ (مثل هر دفع متزلزلی. دفع متزلزل یعنی مثل بیع فضولی. اگر شخصی، مال شخص دیگر را بفروشد. مثلا کسی خانه عمرو را به زید بفروشد. این بیع فضولی است. یعنی آقایی که مال عمرو را بدون اجازه فروخته است، بیعی را انجام داده است. بیع فضولی در صورتی که بعدا مالک، آن بیع را اجازه دهد، صحیح است اما اگر بعدا مالک، آن بیع را اجازه ندهد و اعلام نارضایتی کند، بیع، صحیح نیست. در بیع فضولی، مشتری اگر مال را اخذ کرده است، باید تا اجازه مالک آن را حفظ کند و اگر آن مال را حفظ نکند و مالک، بیع را اجازه ندهد، ضامن خواهد بود. اگر عین مال موجود باشد باید عین را برگرداند و اگر عین نباشد باید عوض عین را پرداخت کند. این دفع متزلزل است. دفع متزلزل یعنی دفعی که کامل نیست.) أو معجّلٍ (معجل، عطف به متزلزل است. یعنی کما فی کل دفع معجل. دفع معجل مثل زکات. مثل این که مقدار زکات را سه ماه قبل از سر سال، مقدار زکات را به عنوان قرض به فقیر بدهد و به او بگوید که این مال را فعلا به تو قرض می‌دهم و اگر موقع سال زکات، بدهکار شدم، این را از مقدار زکات حساب کنم و اگر بدهکار نشدم، از تو پس خواهم گرفت. این دفع معجل است. یعنی دفع جلو جلو.

اگر سر سال زکات، اختلال شرائط پیدا شد و اصلا بدهکار زکات نشد. در این صورت می‌تواند زکات را پس بگیرد. اگر عین مال بود، عین را پس می‌گیرد و اگر عین مال نبود، عوض را پس می‌گیرد.) أو غير مصاحبٍ للنيّة. (غیر مصاحب للنیه، عطف به متزلزل است. زکات، عبادت است و هر عبادتی نیاز به قصد قربت دارد. اگر کسی زکات را بدون قصد قربت پرداخت کند، در این صورت زکات صحیح نیست و زکاتی که بدون قصد قربت داده است، چون صحیح نیست می‌تواند از فقیر پس بگیرد. غیر مصاحب لنیة، یعنی دفعی که همراه قصد قربت نبوده است و چون همراه قصد قربت نبوده می‌تواند از فقیر پس بگیرد.)

الأربعمئة ، فإنّه يستلزم وجوب ثلاث شياه خاصّةً. ولكنّه اكتفى بالنصاب المشهور إذ لا قائل بالواسطة.

﴿ وكلّما نقص عن النصاب في الثلاثة ، وهو ما بين النصابين وما دون الأوّل ﴿ فعفوٌ كالأربع من الإ بل بين النصب الخمسة وقبلها ، والتسع بين نصابي البقر ، والتسع عشرة بعدهما ، والثمانين بين نصابي الغنم.

ومعنى كونها عفواً : عدمُ تعلّق الوجوب بها ، فلا يسقط بتلفها بعد الحول شيءٌ ، بخلاف تلف بعض النصاب بغير تفريط ، فإنّه يسقط من الواجب بحسابه.

ومنه تظهر فائدة النصابين الأخيرين من الغنم على القولين؛ فإنّ وجوب الأربع في الأزيد والأنقص يختلف حكمه مع تلف بعض النصاب كذلك ، فيسقط من الواجب بنسبة ما اعتبر من النصاب ، فبالواحدة من الثلاثمئة وواحدةٍ ، جزءٌ من ثلاثمئة جزءٍ وجزءٍ من أربع شياه ، ومن الأربعمئة جزءٌ من أربعمئة جزءٍ منها.

﴿ ويشترط فيها أي في الأنعام مطلقاً ﴿ السَّوم وأصله الرعي ، والمراد هنا الرعي من غير المملوك ، والمرجع فيه إلى العرف ، فلا عبرة بعَلْفها يوماً في السنة ولا في الشهر. ويتحقّق العَلْف بإطعامها المملوكَ ولو بالرعي ، كما لو زرع لها قصيلاً ، لا ما استأجره من الأرض لترعى فيها أو دفعه إلى الظالم عن الكَلَأ ، وفاقاً للدروس (١). ولا فرق بين وقوعه لعذر وغيره.

وفي تحقّقه بعلْف غير المالك لها على وجهٍ لا يستلزم غرامة المالك وجهان : من انتفاء السوم ، والحكمة. وأجودهما التحقّق؛ لتعليق الحكم على الاسم لا على الحكمة ، وإن كانت مناسبة.

وكذا يشترط فيها أن لا تكون عوامل عرفاً ولو في بعض الحول وإن كانت

____________________

(١) الدروس ١ : ٢٣٣.

سائمة. وكان عليه أن يذكره.

﴿ والحول ويحصل هنا ﴿ بمضيّ أحد عشر شهراً هلاليّة فيجب بدخول الثاني عشر وإن لم يكمل.

وهل يستقرّ الوجوب بذلك أم يتوقّف على تمامه؟ قولان (١) أجودهما الثاني ، فيكون الثاني عشر من الأوّل ، فله استرجاع العين لو اختلّت الشرائط فيه مع بقائها أو علم القابض بالحال ، كما في كلّ دفعٍ متزلزلٍ أو معجّلٍ أو غير مصاحبٍ للنيّة.

﴿ وللسِّخال وهي الأولاد ﴿ حولٌ بانفرادها إن كانت نصاباً مستقلّاً بعد نصاب الاُمّهات ، كما لو ولدت خمسٌ من الإ بل خمساً ، أو أربعون من البقر أربعين أو ثلاثين.

أمّا لو كان (٢) غير مستقلٍّ ، ففي ابتداء حوله مطلقاً ، أو مع إكماله النصاب الذي بعده ، أو عدم ابتدائه حتّى يكمل الأوّل فيُجزئ الثاني لهما؟ أوجهٌ ، أجودها الأخير.

فلو كان عنده أربعون شاةً فولدت أربعين لم يجب فيها شيءٌ ، وعلى الأوّل فشاةٌ عند تمام حولها. أو ثمانون فولدت اثنين وأربعين فشاةٌ للاُولى (٣) خاصّةً ، ثمّ يستأنف حول الجميع بعد تمام الأوّل.

____________________

(١) أوّلهما لفخر الدين في الإ يضاح ١ : ١٧٢ ـ ١٧٣ ، وابن فهد في الموجز (الرسائل العشر) : ١٧٦. وثانيهما للعلّامة في نهاية الإحكام ٢ : ٣١٢ ، والمصنّف في الدروس ١ : ٢٣٢ ، والبيان : ٢٨٤ ، والمحقّق الثاني في جامع المقاصد ٣ : ١٠.

(٢) في مصحّحة (ر) : كانت.

(٣) في (ع) و (ف) : للأوّل.