درس الروضة البهیة (بخش ۱) (الطهارة - الخمس)

جلسه ۵۰: احکام الاموات (۱۳) + تیمم (۱)

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

۲

عبارت آغازین

۳

ادامه مستحبات دفن

یکی از مستحبات دفن آن است که زمانی که میت در قبر قرار گرفت و خاک روی آن ریخته شد؛ روی قبر صاف شود. به تعبیر ایشان، مانند کوهان شتر حالت گرد ایجاد نشود. چون گرد کردن روی قبر از شعار‌های نواصب و دشمنان اهل بیت است. با این که خود آنان اعتراف دارند به این که این کار خلاف سنت است. اما برای مخالفت با شیعه این کار را انجام می‌دهند. لذا این کار چون از بدعت‌های نواصب است و سنت مسطح کردن قبر است؛ ایشان می‌فرمایند که مستحب است که روی قبر مسطح شود.

یکی دیگر از مستحبات آن است که پس از خاک ریختن روی قبر، مستحب است که روی قبر آب بریزند. پاچیدن آب روی قبر به کیفیت خاص باید باشد و آن عبارت است از این که آب را از قسمت سر میت شروع کنند و دور تا دور قبر را آب بپاچند تا منتهی به پا شود و دوبار از آن قسمت ادامه دهند تا منتهی شود به سر میت. اگر مقداری آب اضافه ماند، آن را وسط قبر بریزند و کسی هم که آب را روی قبر می‌ریزد رو به قبله بایستد. به عبارت دیگر، شخص رو به قبله بایستد و از سمت سر میت (سمت راست خود فرد که آب می‌ریزد) شروع به ریختن آب کند و ادامه دهد تا به قسمت پا برسد و این کار را ادامه دهد تا به سر میت برسد.

مستحب دیگر آن است که مستحب است پس از آب ریختن بر قبر، روی قبر دست بگذارد به گونه‌ای که انگشتان آن فرد بر خاک قبر اثر گذارد. یعنی انگشتان باز باشد و دست را روی قبر بگذارد و به گونه‌ای دست را فشار دهد که روی خاک اثر بگذارد. ظاهر روایات آن است که این حکم اختصاص به لحظه بعد از دفن دارد. یعنی زمانی که دفن می‌کنند این کار را انجام دهند. لذا بعد از آن لحظه (در اوقات دیگر) که دیگران برای زیارت می‌آیند، تأثیر دست در خاک استحبابی ندارد. کتاب، روایتی را نقل می‌کند و توضیح می‌دهد از باب این که روایت مربوط به بعد از دفن است، اصل عدم استحباب دست گذاشتن بر قبر در غیر از بعد دفن وجود دارد، لذا چه بسا بتوان گفت که بعد از دفن، دست گذاشتن بر قبر استحباب ندارد. یعنی نه تنها با دست فشار دادن روی قبر مستحب نیست بلکه اصل دست گذاشتن روی قبر نیز مستحب نمی‌باشد. اما اگر روی قبر خاک نباشد، ایشان می‌فرماید: مطلقا استحباب ندارد. حتی بعد از دفن بر غیر تراب تأثیر ید استحباب ندارد. بلکه ایشان می‌فرماید: اعتقاد به سنت بودن این امر بدعت می‌باشد.

مورد چهارم از مستحبات این جلسه آن است که زمانی که دست روی قبر می‌گذارد، الفاظ و دعا‌هایی را قرائت کند که متضمن ترحم بر میت است. یعنی از خداوند متعال برای میت به هر لفظی که می‌خواهد، طلب رحمت کند. گرچه عبارت مأثوری را ایشان بیان می‌کند و می‌فرماید که افضل آن است که این دعا را بخواند.

مستحب دیگر آن است، پس از آن که افراد از نزد قبر پراکنده شدند، مستحب است که ولی یا کسی که ولی به او امر می‌کند، میت را دوباره تلقین کند. یک تلقین هنگام دفن میت است که شخص دستش را روی شانه میت قرار دهد و او را تکان دهد. همان تلقین را مستحب است که پس از اتمام دفن با صدای بلند، ولی میت یا کسی که ولی به او امر می‌کند، دوباره بخواند. البته اهل سنت، معتقد به این تلقین نیستند. ایشان می‌فرماید بر این اساس که اهل سنت معتقد به این تلقین نیستند، در هنگام تقیه این تلقین را با صدای آهسته قرائت کند.

اختلافی میان فقها وجود دارد. برخی همانند ابن ادریس معتقدند که هنگامی که این تلقین را می‌خواند، رو به قبله و قبر باشد. یعنی پشت قبر بایستد، به گونه‌ای که روی وی هم به قبله و هم به قبر باشد. برخی از فقها معتقدند که پشت به قبله و رو به قبر باشد. یعنی به گونه‌ای نزد قبر باشد که پشتش به قبر باشد. این اختلاف میان فقها را مرحوم نراقی نقل فرموده است. مرحوم شهید، هیچ کدام را نمی‌پذیرد و می‌فرماید: کسی که تلقین می‌کند، مخیر است که رو به قبله یا پشت به قبله بنشیند. زیرا دلیلی برای هیچ کدام وجود ندارد. لذا ملقّن مخیر است که در کدام جهت بنشیند.

مستحب دیگر عبارت است از این که به اهل مصیبت تسلی داده شود. مرحوم شهید کلمه تعزیه را استفاده کرده است. شهید ثانی می‌فرماید: تعزیه از عزا بر وزن تفعله است. واژه عزا هم به مد و هم به قصر بیان می‌شود و به معنای صبر است. زمانی که عرب می‌گوید: «أحسن اللّٰه عزاءك» یعنی خداوند، صبر و خرسندی تو را نیکو گرداند. مراد این است که هنگامی که افراد نزد صاحب عزا حاضر می‌شوند، او را وادار کند و انگیزه در او ایجاد کند که صبر کند و به نوعی او را از مصیبت بیرون آورد. بعد از این مطلب دو نکته بیان می‌کند که در هنگام قرائت متن این دو نکته توضیح داده می‌شود.

۴

تطبیق ادامه مستحبات دفن

﴿ وتسطيحه ﴾ (تسطیح عطف به عمقه است و یستحب در این جا نیز تکرار می‌شود. مستحب است مسطح کردن قبر و قبر را صاف کنند و همانند کوهان شتر آن را بالا نیاورند) لا يُجعل له في ظهره سنم (البته این که می‌فرماید صاف کند، به نظر می‌رسد که ضرورت ندارد که خط کش قرار دهیم. این که می‌فرماید مانند کوهان شتر نشود یعنی خیلی بالا نیاید و همین که قبر را با دست را صاف کنیم کافی است. تسطیح عرفی منظور است. قرار داده نشود برای قبر در پشت قبر سنم. سنم یعنی گرد کردن روی قبر مثل کوهان شتر)؛ لأنّه من شعار الناصبة (بخاطر این که این گرد کردن از شعائر نواصب است) وبِدَعهم (بدعهم عطف به شعار است. لأنّه من بدعهم) المحدثة (از بدعت‌های جدیدی است که آن‌ها قرار داده‌اند و زمان پیامبر اکرم نبوده است) مع اعترافهم بأ نّه خلاف السنّة (با این که این‌ها خودشان اعتراف دارند که این سنت پیامبر نبوده است) مراغمةً (برای مخالفت کردن) للفرقة المحقّة (با شیعه).

﴿ وصبّ الماء عليه (صب نیز عطف به عمقه می‌شود. ریختن آب روی قبر) من قبل رأسه ﴾ (ابتدای آب ریختن سمت سر میت باشد) إلى رجليه (تا قسمت دو پا) ﴿ دوراً ﴾ (بصورت دایره‌ای) إلى أن ينتهي إليه (الی الرأس. از سر میت شروع کند و به پا برسد و باز دور بزند و به سمت سر برود) ﴿ و ﴾ يُصبّ ﴿ الفاضل على وسطه ﴾ (فاضل یعنی مقدار زیادی آب. مقدار اضافه آب را وسط قبر بریزد) وليكن الصابّ مستقبلاً (خوب است کسی که آب می‌ریزد رو به قبله باشد. نکته‌ای که در اینجا وجود دارد عبارت است از این که اگر فرد رو به قبله باشد، سر میت سمت راست و پای میت سمت چپ آن فرد قرار می‌گیرد. مرحوم شهید می‌فرماید: آب را سمت سر شروع کند. آیا از طرف خودش شروع کند و به سمت پا برود یا از سمت بالا -سمت دیگر قبر- شروع به آب ریختن کند و به سمت پا برود؟ این را کتاب مطرح نکرده است. گویی در نظر داشته است که تفاوتی ندارد که از کدام سمت شروع به آب ریختن کند.

روایتی که در این رابطه وجود دارد چنین است: عَنْ مُوسَى بْنِ أُكَيْلٍ اَلنُّمَيْرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: اَلسُّنَّةُ فِي رَشِّ اَلْمَاءِ عَلَى اَلْقَبْرِ -در ریختن آب بر روی قبر سنت آن است که- أَنْ تَسْتَقْبِلَ اَلْقِبْلَةَ -رو به قبله بایستد- وَ تَبْدَأَ مِنْ عِنْدِ اَلرَّأْسِ إِلَى عِنْدِ اَلرِّجْلِ -شروع شود از قسمت سر میت تا قسمت پای میت- ثُمَّ تَدُورَ عَلَى اَلْقَبْرِ مِنَ اَلْجَانِبِ اَلْآخَرِ -سپس از جانب دیگر به سمت سر دور بزند- ثُمَّ يُرَشَّ عَلَى وَسَطِ اَلْقَبْرِ -بقیه آب را وسط قبر بریزد- فَكَذَلِكَ اَلسُّنَّةُ. در روایت نیز می‌فرماید: ثُمَّ تَدُورَ عَلَى اَلْقَبْرِ مِنَ اَلْجَانِبِ اَلْآخَرِ. یعنی اگر از پایین شروع کردی، از بالا به سمت سر برو و اگر از بالا شروع کردی از پایین برو.).

﴿ ووضع اليد عليه ﴾ (گذاشتن دست روی قبر بعد از دفن کردن و آب ریختن مستحب است) بعد نضحه بالماء (بعد از این که روی قبر آب ریخته شد) مؤثّرةً في التراب (دست را به گونه‌ای روی قبر فشار دهد که جای انگشتان روی قبر بماند) مفرّجة الأصابع (انگشتان باز باشد). وظاهر الأخبار أنّ الحكم مختصٌ بهذه الحالة (ظاهر اخبار این است که وضع ید به کیفیتی که بیان کردیم اختصاص به لحظه بعد از دفن دارد.)، فلا يستحبّ تأثيرها بعده (استحباب ندارد تأثیر اصابع بعد از این حالت)، روى زرارة عن أبي جعفر عليه‌السلام (زراره از امام باقر نقل می‌کند) قال: «إذا حُثي عليه التراب (زمانی که بر میت خاک ریخته شد) وسُوّي قبره (و قبرش صاف شد. یعنی با خاک قبر را پر کردند) فضع كفّك على قبره (کف دستت را روی قبر بگذار) عند رأسه (پیش سر میت) وفرِّج أصابعك (انگشتانت را باز کن) واغمز كفّك عليه (اغمز یعنی فشار بده. فشار بده با کف دستت بر آن قبر) بعد ما ينضح بالماء» (بعد از این که بر قبر آب ریختی) والأصل عدم الاستحباب في غيره (اصل این است که اصل وضع ید استحباب ندارد در غیر این مورد. روایت مربوط به بعد از دفن کردن است نه در موارد دیگر. لذا عدم استحباب، عدم استحباب اصل ید است تا چه رسد به آن کیفیت خاص). وأما تأثير اليد في غير التراب (تأثیر دست در غیر خاک. فرض بفرمایید که روی قبر، سنگ یا گچ یا... وجود دارد. در آن موارد دیگر تأثیر دست) فليس بسنّة مطلقاً (مطلقا یعنی حتی بلافاصله بعد از دفن. یعنی تأثیر دست در غیر خاک حتی بعد از دفن نیز استحباب ندارد. چون در روایت بیان شد که إذا حُثي عليه التراب)، بل اعتقاده سنّةً بدعةٌ (اگر کسی اعتقاد داشته باشد به سنت بودن این تأثیر در غیر تراب، بدعت است و حرام است).

﴿ مترحِّماً ﴾ (زمانی که دستش را روی قبر قرار می‌دهد الفاظی را بیان کند که مشتمل بر درخواست رحمت بر میت است) عليه (علی المیت) بما شاء من الألفاظ (با هر لفظی که می‌خواهد)، وأفضله (البته افضل الفاظ برای ترحم آن است که بگوید) «اللّهم جاف الأرض عن جنبيه (خدایا! دور کن زمین را از دو پهلوی او. یعنی قبر را برای این میت تنگ نکن) وأصعِد إليك روحه (بالا ببر به سوی خودت، روح او را) ولقِّه منك رضواناً (لقی یلقی یعنی بیانداز، پرت کن. رضوان خودت را شامل او کن) وأسكن قبره من رحمتك ما تُغنيه عن رحمة من سواك» (ساکن کن در قبر این شخص از رحمت خودت، آنچه که بی‌نیاز کند او را از رحمت غیر از تو) وكذا يقوله كلّما زاره مستقبلاً (هر گاه این میت را زیارت می‌کند رو به قبله بایستد و این دعا را بخواند).

﴿ وتلقين الوليّ ﴾ أو من يأمره ﴿ بعد الانصراف ﴾ بصوتٍ عالٍ (ولی میت یا کسی که ولی به آن امر می‌کند، با صدای بلند تلقین کند؛ بعد از این که حاضرین پراکنده شدند.) إلّا مع التقيّة (مگر آن که فضای تقیه باشد که در این صورت آرام گفتن تلقین اشکال ندارد.) ﴿ ويتخيّر ﴾ الملقّن ﴿ في الاستقبال والاستدبار ﴾ (ملقن مخیر است که رو به قبله باشد یا پشت به قبله) لعدم ورود معيِّن (چون هیچ کدام بصورت معین در روایات بیان نشده است. این که ایشان می‌فرماید یتخیر الملقن فی الاستقبال و الاستدبار علتش آن است که برخی مانند ابن ادریس گفته‌اند که باید رو به قبله و رو به قبر باشد. برخی دیگر از فقها بیان نموده‌اند که پشت به قبله و رو به قبله باشد. ایشان می‌فرماید هیچ کدام از این دو قول صحیح نیست و هر دو قول را رد می‌کند).

﴿ ويستحبّ التعزية ﴾ لأهل المصيبة (تعزیه به معنای تسلیت گفتن است. مستحب است که اهل مصیبت را تسلی داد. تعزیه چیست؟)، وهي «تَفْعِلَة» (بر وزن تفعله) من «العزاء» وهو الصبر (عزا به معنای صبر است)، ومنه «أحسن اللّٰه عزاءك» (خدا نیکو گرداند صبر تو را) أي صبرك وسلوَك (سلو به معنای از یاد بردن و فراموش کردن است. یعنی خدا نیکو گرداند از یاد بردن تو مصیبت را.)، يُمدّ ويُقصّر (هم به صورت مد و هم به صورت قصر خوانده می‌شود. عزاء و عزا). والمراد بها (مراد از تعزیه) الحمل على الصبر (این است که اهل مصیبت را به صبر وادار کنیم و او را به صبر بخوانیم) والتسلية عن المصاب (بیرون آوردن او از مصیبت وارده) بإسناد الأمر إلى حكمة اللّٰه تعالى (بگوییم این از حکمت خداوند است) وعدله (عطف به حکمت می‌شود.) وتذكيره بما وعد اللّٰه الصابرين (تذکیر عطف به اسناد می‌شود. یعنی تسلیت بدهد از مصاب بواسطه تذکر دادن به او به آنچه خدای متعال وعده به صابرین داده است) وما فعله الأكابر من المصابين (او را به یاد بزرگان مصیبت بیاندازد. مثلا بگوید که حضرت زینب عليها‌السلام چگونه صبر کردند و هیچ گاه شکایت از خداوند متعال نفرمودند)، فمن عزّى مصاباً (کسی که به مصیبت دیده تسلیت دهد) فله مثل أجره (برای او است مثل اجر آن شخصی که مصیبت دیده است) ومن عزّى ثكلى (ثکلی یعنی زنی که جوانش از دنیا رفته است. کسی که به چنین زنی تسلیت دهد) كُسي بُرداً في الجنّة (پوشانده می‌شود به او بردی در بهشت. برد یعنی نوعی از لباس یمانی یا لباس فاخر. این‌ها عبارات روایات است).

۵

دو نکته پایانی بحث دفن میت

دو نکته:

نکته نخست: تعزیه یعنی تسلی دادن مصیبت زده هم قبل از دفن به اجماع شیعه و سنی مشروع است و هم بعد از دفن مشروع است در نظر شیعه. به نظر ما عبارت بعد از دفن را ایشان خوب بیان نفرموده است. اهل سنت نیز معتقدند که تسلی دادن بعد از دفن اشکالی ندارد. غیر از سفیان ثوری.

نکته دوم: ایشان می‌فرماید تمام احکام میت (اعم از واجبات و مستحبات) واجبات و مستحبات کفایی هستند. لذا اگر گفته می‌شود که به کیفیت خاصی خاک ریختن مستحب است اگر فردی این مستحب را انجام داد، از دیگران این استحباب ساقط می‌شود.

البته برخی از مستحبات، مستحب عینی است. مثل این که بعد از دفن روی قبر دست بگذارند و دعا بخوانند. در این مورد کفایی معنا ندارد.

۶

تطبیق دو نکته پایانی بحث دفن میت

وهي (تعزیه) مشروعة (تسلی دادن صاحبان عزا) ﴿ قبل الدفن ﴾ إجماعاً (اجماعا یعنی به اجماع شیعه و سنی) ﴿ وبعده ﴾ عندنا (بعد از دفن کردن در نزد شیعه مستحب است که صاحبان عزا تسلی داده شوند. گرچه به نظر اهل سنت به غیر از سفیان ثوری، بعد از دفن نیز مستحب است که صاحبان عزا تسلی داده شوند).

﴿ وكلّ أحكامه ﴾ أي أحكام الميّت ﴿ من فروض الكفاية ﴾ إن كانت واجبةً ﴿ أو ندبها ﴾ (ندب الکفایة) إن كانت مندوبةً (اگر واجب باشد، واجب کفایی است و اگر مستحب باشد، مستحب کفایی است. البته بیان شد که برخی از مستحبات، مستحب عینی است. نمی‌توان گفت که دعا کردن برای میت و ترحم نمودن برای او مستحب کفایی است. یعنی اگر یک نفر برای او دعا کرد از دیگران ساقط است. معنای واجب کفایی چیست؟). ومعنى الفرض الكفائي: مخاطبة الكلّ به (به یعنی به این فرض) ابتداءً (ابتداءً خداوند متعال خطاب کرده به تمام مکلفین این واجب را. گویی این خطاب واجب مربوط به تمام مکلفین می‌شود) على وجهٍ يقتضي (این خطاب) وقوعه من أيّهم كان وسقوطه بقيام من فيه الكفاية (اقتضا می‌کند وقوع این واجب از هریک که باشد و ساقط می‌شود به واسطه انجام دادن کسی که درش کفایت است. من به الکفایه چون گاهی با یک نفر کار انجام نمی‌شود. مثلا تشییع با یک نفر انجام نمی‌شود و نیاز به مثلا چهار نفر دارد. اگر چهار نفر این کار را انجام دادند از دیگران ساقط می‌شود)، فمتى تلبّس به من يُمكنه القيام به (زمانی که فردی که انجام واجب از او امکان دارد، به این واجب کفایی مشغول شد.) سقط عن غيره سقوطاً مراعى بإكماله (سقوطا مراعی بإکماله یعنی اگر چند نفر شروع به غسل دادن کردند اما در وسط غسل، غسل دادن را رها کردند. اول که شروع به انجام کار کردند، از دیگران ساقط می‌شود اما این ساقط شدن، ساقط شدن تا انتها نیست و زمانی که دست از کار کشیدند دوباره وجوب بر دیگران می‌آید. سقوطاً مراعی بإکماله یعنی سقوط معلق است)، ومتى لم يتّفق ذلك (زمانی که اکمال محقق نشد.) أثم الجميع في التأخّر عنه (همه مکلفینی که خبر دارند و اقدام نمی‌کنند، معصیت کار می‌باشند)، سواء في ذلك الوليّ وغيره (غیر ولی) ممّن علم بموته من المكلّفين القادرين عليه (این معصیت دو شرط دارد. نخست آن که علم به موت داشته باشد و دوم آن که قدرت داشته باشد. یعنی شخص مکلف اگر علم به مرگ دارد و قدرت هم دارد که تجهیز کند، اگر این کار را انجام ندهد معصیت کار می‌باشد).

۷

فصل سوم: تیمم

تا کنون بحث وضو و غسل و احکام اموات که ذیل بحث غسل مطرح شد را به اتمام رساندیم.

فصل سوم: تیمم

مرحوم شهید شرط جواز تیمم را ابتدا ذکر می‌کند که تیمم با وجود یکی از سه شرطی که در ادامه بیان می‌شود، جایز می‌باشد و اگر هیچ یک از شروط وجود نداشته باشد، تیمم جایز نیست.

سه شرط مجوز تیمم عبارتند از:

۱) عدم الماء (آب وجود نداشته باشد)،

۲) أو عدم الوصلة إلیه (آب وجود دارد اما دسترسی به آن ندارد)،

۳) أو الخوف من استعماله (آب در دسترس هست اما استعمال آب برای او ضرر دارد).

با توجه به این که با حرف أو این سه را به یکدیگر عطف کرده است، باید یکی از این شروط وجود داشته باشد و اگر هیچ یک از آن‌ها وجود نداشته باشد، نمی‌توان تیمم نمود.

شرط اول: عدم وجود آب

مراد از عدم وجود آب، عدم وجود آب واقعا و فی نفس الامر نیست. بلکه ممکن است که آب وجود داشته باشد اما این شخص پیدا نمی‌کند. گاهی فرد در بیابانی است که با فاصله‌ای از او چشمه‌ای وجود دارد. در این حالت آب وجود دارد اما او نمی‌داند. همین که نمی‌داند، به معنای آن است که برای آن فرد، آب وجود ندارد. البته در آینده بیان خواهیم کرد، این که می‌گوییم آب نیست به این معنا نیست که به محض این که شخص، آب نمی‌بیند سراغ تیمم برود. بلکه باید مقداری به دنبال آب بگردد. لذا می‌فرماید: ﴿ وشرطه عدمُ الماء ﴾ بأن لا يوجد مع طلبه على الوجه المعتبر. یعنی باید به وجه معتبر شرعی به دنبال آب باشد.

شرط دوم: عدم وصول به آب

گاهی آب وجود دارد اما وصول به آب میسر نیست. در این صورت نیز می‌تواند تیمم کند. البته عدم میسر بودن وصول به آب ممکن است که دلائلی داشته باشد که ایشان پنج مورد از این دلائل را بیان می‌کند.

دلیل عدم وصول به آب:

۱) آب وجود دارد اما این فرد عاجز است از حرکتی که تحصیل آب نیاز به آن حرکت دارد. مثلا آب روی بلندی قرار دارد و این فرد نمی‌تواند به آن بلندی دست پیدا کند. یا شخصی است که مریض است و نمی‌تواند حرکت کند و آب در ۱۰۰ متری او قرار دارد. البته به شرط این که کمک کاری نداشته باشد. اگر کسی باشد که برای ایصال آب به او کمک کند باید از او کمک بگیرد هرچند که با دادن اجرت باشد. یعنی باید به آن فرد اجرت بدهد تا آب را به او برساند. البته به شرطی که دادن اجرت برای او میسر باشد.

۲) ضیق وقت؛ گاهی آب وجود دارد اما نمی‌تواند از این آب استفاده کند چون وقت نماز ضیق است و اگر بخواهد به آن آب دسترسی پیدا کند، نمازش قضا می‌شود. البته اگر بتواند به گونه‌ای به آب دسترسی پیدا کند و وضو بگیرد که به یک رکعت از نمازش در وقت برسد باید وضو بگیرد. چون اگر یک رکعت از نماز را در وقت بخوانیم، نماز ادا محسوب می‌شود.

۸

تطبیق شرائط جواز تیمم

﴿ الفصل الثالث ﴾

﴿ التيمّم ﴾ 

﴿ وشرطه عدمُ الماء ﴾ (شرط تیمم عدم وجود آب یا عدم وصله یا خوف از استعمال است. عدم الماء به چه چیزی حاصل می‌شود؟) بأن لا يوجد مع طلبه على الوجه المعتبر (به این که آب را نیابد با این که طلب کرده آن آب را به وجه معتبر شرعی که این وجه معتبر شرعی در ادامه بیان می‌شود).

﴿ أو عدم الوصلة إليه ﴾ (یا نرسیدن به آب) مع كونه موجوداً (با این که آب موجود است اما در دسترس او نیست): إمّا للعجز عن الحركة المحتاج إليها في تحصيله (یا بخاطر این که فرد عاجز است از حرکتی که احتیاج است به آن حرکت در تحصیل آب. یعنی برای این که به آب بتوانیم دسترسی پیدا کنیم باید حرکتی انجام دهیم که از انجام آن حرکت عاجز هستیم) لكِبَر (بخاطر پیری) أو مرضٍ أو ضعف قوّةٍ ولم يجد معاوناً (معاون و کمک کننده‌ای هم وجود ندارد) ولو باُجرةٍ مقدورة (این بدان معنا است که اگر قدرت بر اجرت دادن داشته باشیم و معاون از من طلب اجرت می‌کند باید اجرت را پرداخت کنیم)، أو لضيق الوقت بحيث لا يُدرك منه معه بعد الطهارة ركعة (ضیق وقت دارد به گونه‌ای که درک نمی‌شود از آن وقت با این تحصیل آب، یک رکعت. به عبارت دیگر، اگر یک رکعت درک نمی‌شود می‌تواند تیمم کند اما اگر می‌تواند آب را تحصیل کند و وضو بگیرد و یک رکعت از نمازش را در داخل وقت بخواند دیگر نمی‌تواند تیمم کند.)

﴿ وجعلُ شيءٍ من ﴿ تربة * الحسين عليه‌السلام ﴿ معه تحت خدّه أو في مطلق الكفن أو تلقاء وجهه. ولا يقدح في مصاحبته لها احتمالُ وصول نجاسته إليها؛ لأصالة عدمه مع ظهور طهارته الآن.

﴿ وتلقينه الشهادتين والإقرار بالأئمّة عليهم‌السلام واحداً بعد واحد ممّن نزل معه إن كان وليّاً ، وإلّا استأذنه ، مُدنياً فاه إلى اُذنه قائلاً له : «اسمع» ثلاثاً قبله.

﴿ والدعاءُ له بقوله : «بسم اللّٰه وباللّٰه وعلى ملّة رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه وآله ، اللّهمّ عبدك نزل بك ، وأنت خير منزول به ، اللّهمّ افسح له في قبره ، وألحقه بنبيّه ، اللّهمّ إنّا لا نعلم منه إلّاخيراً وأنت أعلم به منّا» (١).

﴿ والخروج من قِبَل ﴿ الرجلين لأنّه باب القبر ، وفيه احترامٌ للميّت ﴿ والإهالة للتراب من الحاضرين غير الرحم ﴿ بظهور الأكُفّ مسترجعين أي قائلين : «إنّا للّٰه وإنّا إليه راجعون» حالة الإهالة ، يقال : رجَّع واسترجع ، إذا قال ذلك (٢).

﴿ ورفع القبر عن وجه الأرض مقدار ﴿ أربع أصابع مفرّجات إلى شبر لا أزيد ، ليُعرف فيزار ويُحترم ، ولو اختلفت سطوح الأرض اغتفر رفعه عن أعلاها وتأدّت السنّة بأدناها.

﴿ وتسطيحه لا يُجعل له في ظهره سنم؛ لأنّه من شعار الناصبة وبِدَعهم

____________________

(*) في (س) : التربة.

(١) راجع الوسائل ٢ : ٨٤٥ ، الباب ٢١ من أبواب الدفن ، الحديث ٢.

(٢) اُنظر القاموس ٣ : ٢٨. وفي لسان العرب (٥ : ١٥٠) : ترجّع واسترجع.

المحدثة مع اعترافهم بأ نّه خلاف السنّة مراغمةً للفرقة المحقّة (١).

﴿ وصبّ الماء عليه من قبل رأسه إلى رجليه ﴿ دوراً إلى أن ينتهي إليه ﴿ و يُصبّ ﴿ الفاضل على وسطه وليكن الصابّ مستقبلاً.

﴿ ووضع اليد عليه بعد نضحه بالماء مؤثّرةً في التراب مفرّجة الأصابع. وظاهر الأخبار أنّ الحكم مختصٌ بهذه الحالة ، فلا يستحبّ تأثيرها بعده ، روى زرارة عن أبي جعفر عليه‌السلام قال : «إذا حُثي عليه التراب وسُوّي قبره فضع كفّك على قبره عند رأسه وفرِّج أصابعك واغمز كفّك عليه بعد ما ينضح بالماء» (٢) والأصل عدم الاستحباب في غيره. وأما تأثير اليد في غير التراب فليس بسنّة مطلقاً ، بل اعتقاده سنّةً بدعةٌ.

﴿ مترحِّماً عليه بما شاء من الألفاظ ، وأفضله «اللّهم جاف الأرض عن جنبيه وأصعِد إليك روحه ولقِّه منك رضواناً وأسكن قبره من رحمتك ما تُغنيه عن رحمة من سواك» (٣) وكذا يقوله كلّما زاره مستقبلاً.

﴿ وتلقين الوليّ أو من يأمره ﴿ بعد الانصراف بصوتٍ عالٍ إلّا مع التقيّة ﴿ ويتخيّر الملقّن ﴿ في الاستقبال والاستدبار لعدم ورود معيِّن.

﴿ ويستحبّ التعزية لأهل المصيبة ، وهي «تَفْعِلَة» من «العزاء» وهو الصبر ، ومنه «أحسن اللّٰه عزاءك» أي صبرك وسلوَك ، يُمدّ ويُقصّر. والمراد بها الحمل على الصبر والتسلية عن المصاب بإسناد الأمر إلى حكمة اللّٰه تعالى وعدله وتذكيره بما وعد اللّٰه الصابرين وما فعله الأكابر من المصابين ، فمن عزّى مصاباً

____________________

(١) راجع المجموع للنووي ٥ : ٢٦٥.

(٢) الوسائل ٢ : ٨٦٠ ، الباب ٣٣ من أبواب الدفن ، الحديث الأوّل.

(٣) راجع الوسائل ٢ : ٨٥٥ ، الباب ٢٩ من أبواب الدفن ، الحديث ٣.

فله مثل أجره (١) ومن عزّى ثكلى كُسي بُرداً في الجنّة (٢).

وهي مشروعة ﴿ قبل الدفن إجماعاً ﴿ وبعده عندنا.

﴿ وكلّ أحكامه أي أحكام الميّت ﴿ من فروض * الكفاية إن كانت واجبةً ﴿ أو ندبها إن كانت مندوبةً.

ومعنى الفرض الكفائي : مخاطبة الكلّ به ابتداءً على وجهٍ يقتضي وقوعه من أيّهم كان وسقوطه بقيام من فيه الكفاية ، فمتى تلبّس به من يُمكنه القيام به سقط عن غيره سقوطاً مراعى بإكماله ، ومتى لم يتّفق ذلك أثم الجميع في التأخّر عنه ، سواء في ذلك الوليّ وغيره ممّن علم بموته من المكلّفين القادرين عليه.

____________________

(١) كما ورد في الحديث ، راجع المستدرك ٢ : ٣٤٨ ، الباب ٤٠ من أبواب الدفن ، الحديث ٢.

(٢) كما ورد في الحديث أيضاً ، راجع المستدرك ٢ : ٣٤٩ ، الباب ٤٠ من أبواب الدفن ، الحديث ٦.

(*) في (ق) : فرض.

﴿ الفصل الثالث

﴿ التيمّم

﴿ وشرطه عدمُ الماء بأن لا يوجد مع طلبه على الوجه المعتبر.

﴿ أو عدم الوصلة * إليه مع كونه موجوداً : إمّا للعجز عن الحركة المحتاج إليها في تحصيله لكِبَر أو مرضٍ أو ضعف قوّةٍ ولم يجد معاوناً ولو باُجرةٍ مقدورة ، أو لضيق الوقت بحيث لا يُدرك منه معه بعد الطهارة ركعة ، أو لكونه في بئرٍ بعيد القعر يتعذّر الوصول إليه بدون الآلة وهو عاجز عن تحصيلها ولو بعوضٍ أو شقّ ثوبٍ نفيس أو إعارة ، أو لكونه موجوداً في محلٍّ يُخاف من السعي إليه على نفسٍ أو طَرَفٍ أو مالٍ محترمةٍ أو بُضعٍ أو عرض أو ذهاب عقلٍ ولو بمجرّد الجبن ، أو لوجوده بعوضٍ يعجز عن بذله لعُدمٍ أو حاجةٍ ولو في وقت مترقّب.

ولا فرق في المال المخوف ذهابه والواجب بذله عوضاً ـ حيث يجب حفظ الأوّل وبذل الثاني ـ بين القليل والكثير. والفارق النصّ (١) لا أنّ الحاصل بالأوّل العوض على الغاصب وهو منقطع وفي الثاني الثواب وهو دائم؛ لتحقّق الثواب

____________________

(*) في (ق) : الوصول.

(١) راجع الوسائل ٢ : ٩٦٤ ، الباب ٢ من أبواب التيمّم ، الحديث ٢. و ٩٩٧ ، الباب ٢٦ من أبواب التيمّم ، الحديث الأوّل.