درس الروضة البهیة (بخش ۱) (الطهارة - الخمس)

جلسه ۳۸: غسل مس میت + احکام الاموات (۱)

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

۲

عبارت آغازین

۳

غسل مس میت

تا کنون در بحث غسل، غسل جنابت، حیض، استحاضه و نفاس را تمام کردیم. در ابتدا بحث غسل، موجبات غسل که بیان شد، علاوه بر اغسال گذشته، دو مورد دیگر هم برای اغسال بیان شد.

۱- غسل مس میت که در همان قسمت بیان شد، غسل مس میت نجس آدمی که با قید نجس، شهید و معصوم خارج می‌شود. در صفحه ۸۹ این نکات توضیح داده شد.

۲- غسل خود میت که مرگ از موجبات غسل می‌شود و دیگران باید میت را غسل دهند.

اکنون غسل مس میت بصورت مختصر بیان می‌شود اما غسل میت را در این قسمت بحث نمی‌کند بلکه باب دیگری با عنوان القول فی احکام الاموات مطرح می‌کند که در خلال احکام اموات، غسل میت را توضیح می‌دهد. لذا چون موجبات غسل شش مورد بود و اکنون مورد پنجم بیان می‌شود و آخرین مورد در این قسمت است باید توجه داشت که مورد ششم از موجبات غسل (غسل میت) در خلال احکام اموات بیان می‌شود.

غسل مس میت:

غسل مس، مربوط به میت آدمی نجس است. بعد از مردن شخص و سرد شدن بدن و قبل از انجام اغسال ثلاثه میت (یعنی قبل از آن که میت با اغسال ثلاثه تطهیر شود) اگر کسی، میت را مس کند، لازم است که غسل انجام دهد.

نکاتی در این قسمت مطرح می‌شود.

۱) اگر کسی قبل از سرد شدن بدن میت، میت را لمس کند، غسل بر او واجب نمی‌شود.

سوال: زمانی که بدن میت گرم است، اگر کسی دستش با میت تماس پیدا کند، آیا لازم است که دست را تطهیر کند یا لازم نیست؟

مرحوم شهید می‌فرماید: در این رابطه دو نظریه وجود دارد. اجود آن است که دست را تطهیر کند. برخلاف مصنف که آن را واجب نمی‌داند.

در این بحث نکته مهمی وجود دارد که کتاب متذکر نشده است. سوال آیا مس میت در زمانی که بدن میت گرم است نیاز به تطهیر دارد یا خیر؟ در پاورقی عبارتی نقل شده است که از آن استفاده می‌شود که در فرض وجود رطوبت در عضو لامس اختلافی نیست. یعنی اگر دست یا بدن میت مرطوب باشد، اختلافی نیست که باید دست را تطهیر کرد. اما اگر دست و بدن میت خشک باشد، محل اختلاف است. عبارت پاورقی چنین است: فقيل بوجوب الغَسل مطلقاً. مطلقا یعنی چه رطوبت وجود داشته باشد و چه رطوبت وجود نداشته باشد. یعنی حتی اگر دست و بدن میت خشک است اگر لمس شود عضو لامس باید تطهیر شود.

زمانی که خشک است، نجاست انتقال پیدا نکرده است، چرا باید تطهیر شود؟!

 وقيل بعدم وجوب الغَسل إلّا مع الرطوبة. این بدان معنا است که اگر رطوبت باشد، هیچ اختلافی در لزوم طهارت وجود ندارد. به عبارت دیگر، بدن میت حتی در زمانی که گرم است، نجس است و لذا اگر رطوبت وجود داشته باشد حتما باید دست طهارت شود. اختلاف در جایی است که رطوبت وجود نداشته باشد.

اما با بررسی بیشتر روشن می‌شود که برخی این نظریه را نپذیرفته‌اند. مصنف در ذکری از تذکرة الفقها نقل می‌کند که ایشان فرموده‌اند: اوجب غسل یده بمسّه قبل البرد. (یعنی واجب است شستن دست وقتی که با دستش میت را قبل از سرد شدن مس کند.) محتجّا بأنّ المیت نجس. (دلیلش آن است که میت نجس است) لذا چون میت نجس است، هرچند که قبل از سرد شدن نیاز به غسل نیست اما تطهیر دست لازم است.

در ادامه مرحوم شهید در ذکری به علامه چنین پاسخ می‌دهد: و جوابه انما یقطع بالموت بعد البرد. زمانی قطع به مرگ این شخص داریم که بدنش سرد شود. تا زمانی که بدن آن شخص گرم است، هرچند که مرده است اما حکم میت را ندارد. در واقع مرحوم شهید با این پاسخ می‌خواهد بیان کند که تا وقتی که بدن سرد نشده است، اصلا بدن نجس نیست.

بنابر این، اختلاف در این است که بدن میت قبل از سرد شدن، نجس است یا نجس نیست. اگر نجس باشد، تطهیر ید لازم است اما اگر نجس نباشد، تطهیر ید لازم نیست.

بنابر این، این که مرحوم شهید می‌فرماید: انما یقطع بالموت بعد البرد، یعنی بدن میت قبل البرد اصلا نجس نیست که عضو لامس تطهیر بخواهد. معنای کلام ایشان این است که حتی اگر رطوبت هم وجود داشته باشد و میت لمس شود، نیازی به تطهیر نیست. چون قبل از برد که اصلا علم به نجاست و قطع به موت نداریم که بخواهیم حکم به نجاست کنیم.

از این روی مشخص می‌شود که در عبارات فقها شلوغی وجود دارد و همگی به یک نحو بحث نکرده‌اند. برخی از حیث نجاست میت گفته‌اند که نیاز به تطهیر است که طبیعتا با رطوبت محل بحث است و برخی با توجه به پاورقی کتاب، توجهی به نجاست بدن نداشته‌اند. گویی با رطوبت لزوم تطهیر قطعی است و بدون رطوبت هم لازم است که تطهیر شود.

۲) شهید می‌فرماید: غسل به مس میت بعد از اغسال ثلاثه میت، واجب نیست. یعنی پس از این که اغسال ثلاثه میت انجام شد، اگر کسی میت را لمس کند، لازم نیست که غسل مس میت انجام دهد.

سوال: می‌دانیم که میت سه غسل دارد. غسلی با سدر، غسلی با کافور و غسلی با آب خالص. منظور از آب خالص، آبی است که سدر و کافور ندارد.

اگر کسی میت را با سدر و کافور غسل داد و تمام شد. سپس نوبت به غسل با آب خالص شد. اگر سر و گردن را غسل داد و بقیه بدن را با آب خالص غسل نداد. یعنی سر و گردن سه غسلش تکمیل شده است اما بقیه بدن فقط دو غسلش تمام شده است. اگر کسی به سر و گردن این میت دست زد، غسل مس میت واجب می‌شود یا خیر؟

در این مسأله دو نظر وجود دارد. اما مصنف در ذکری فرموده است که غسل مس میت لازم نیست. اما برخی قائلند که چون سه غسل بصورت کامل تمام نشده است، غسل مس میت لازم می‌شود.

۳) اجزاء بدن میت هم اگر از بدن جدا شود در صورتی که مشتمل بر استخوان باشد، حکم خود میت را دارد و مس آن اجزاء غسل دارد. لذا اگر مثلا در تصادف، دست کسی جدا شده باشد، اگر دست جدا شده، سرد شده باشد و هنوز غسل نداده باشند، در صورت لمس آن، غسل مس میت واجب می‌شود.

این فقط مربوط به میت نمی‌شود بلکه اگر جزئی از بدن فرد زنده نیز جدا شود که مشتمل بر استخوان باشد، همین حکم در مورد او جاری است.

بعضی درصدد بیان این نکته هستند که حتی اگر استخوان تنها را جدا کنند. مثلا اگر دنده کسی را از بدن او خارج کردند و دنده مصنوعی در بدن او قرار دادند، این حکم نیز در مورد او جاری است. زیرا غسل مس میت، دائر مدار وجود استخوان است.

مرحوم شهید می‌فرماید: این نظر ضعیف است. زیرا چه بسا، غسل مس میت دائر مدار گوشت و استخوان با همدیگر باشد. به چه دلیل غسل مس میت را دائر مدار استخوان می‌دانید؟! این نکته در روایات وجود دارد که اگر عضو از بدن جدا شد و استخوان داشته باشد، نیازمند غسل مس میت است اما در مورد استخوان تنها روایت وجود ندارد. کسی که می‌گوید استخوان تنها نیز غسل مس میت را واجب می‌کند در حقیقت این نکته را بیان می‌کند که غسل مس میت دائر مدار استخوان است. در حالی که چنین نیست زیرا چه بسا دائر مدار گوشت و استخوان با همدیگر باشد. یعنی عضوی باشد که استخوان داشته باشد نه استخوان تنها. لذا شهید می‌فرماید این نظر ضعیف است.

۴

تطبیق غسل مس میت

﴿ وأمّا غُسل المسّ ﴾

للميّت الآدمي النجس (غسل مس میت آدمی نجس. میت آدمی، غیر آدمی را خارج می‌کند که غسل ندارد. نجس هم که شهید و معصوم را خارج می‌کند که مس بدن این‌ها غسل را واجب نمی‌کند. البته غسل مس میت برای) ﴿ فبعد البرد وقبل التطهير ﴾ (بعد از سرد شدن بدن میت و قبل از تطهیر است) بتمام الغُسل (بتمام الغسل یعنی کامل شدن اغسال ثلاثه میت با سد و کافور و آب خالص)، فلا غُسل بمسّه قبل البرد وبعد الموت (اگر کسی از دنیا رفته اما هنوز بدنش گرم است و سرد نشده است. در این صورت نیازی به غسل نیست. سوال: هرچند که غسل ندارد اما آیا اگر مس صورت گرفت، لازم است که عضو لامس تطهیر شود؟). وفي وجوب غَسل العضو اللامس (در واجب بودن شستن عضو لامش -عضوی که لمس کرده است-) قولان أجودهما ذلك (اجود آن است که تطهیر واجب است)، خلافاً للمصنّف (برخلاف مصنف که واجب نمی‌داند. در اینجا بیان شد که از پاورقی مشخص می‌شود که در فرض وجود رطوبت محل اختلاف نیست. جایی که رطوبت وجود ندارد محل بحث است که تطهیر لازم است یا خیر و جالب این است که جایی که رطوبت ندارد، شهید ثانی می‌فرماید: اجود آن است که تطهیر لازم است. گویی به اطلاق روایت تمسک کرده و بر این اساس حکم به لزوم تطهیر نموده است. خواه رطوبت وجود داشته باشد یا رطوبت وجود نداشته باشد. بیان شد که از خلال برخی عبارات این نکته بدست می‌آید که ظاهرا اختلاف در مورد اصل نجاست است. یعنی بدن میت را تا وقتی که گرم است از نظر بعضی فقها اصلا نجس نیست و وقتی که نجس نباشد حتی اگر رطوبت وجود داشته باشد، تطهیر واجب نمی‌شود.) وكذا لا غُسل بمسّه بعد الغُسل (لا غسل یعنی غسل مس میت. غسل دوم یعنی غسل خود میت. معنای عبارت چنین است: بعد از این که غسل خود میت تمام شد، مس میت، غسل مس میت را به دنبال ندارد). وفي وجوبه بمسّ عضوٍ كَمُلَ غسله (در این که آیا واجب است غسل مس میت بواسطه مس کردن آن عضوی که سه غسلش تمام شده. این که گفته می‌شود: عضوی که سه غسلش تمام شده، مشخص می‌شود که برخی از اعضا سه غسلش تمام نشده است. مثل مثالی که در توضیحات بیان شد) قولان (در این رابطه دو قول وجود دارد)، اختار المصنّف عدمه (مصنف قائل است که مس آن نیازی به غسل ندارد. زیرا آن جزء مس شده، سه غسلش تمام شده است).

وفي حكم الميّت جزؤه المشتمل على عظمٍ (در حکم میت است، جزء آن؛ مثلا دستش از میت جدا شده است. در صورتی که آن عضو جدا شده مشتمل بر استخوان باشد. عظم یعنی استخوان. در این صورت اگر آن جزء بعد از سرد شدن و قبل از اغسال ثلاثه، مس شود، لازم است که غسل مس میت واجب می‌شود. در صورتی که عضوی که مشتمل بر استخوان است از بدن جدا شود، لازم است که همانند بدن میت دفن شوند.)، والمبانُ منه من حيٍّ (ضمیر منه به المشتمل علی عظم بر می‌گردد. آن چه که جدا شده از عضو مشمل بر عظم از انسان زنده)، والعظم المجرّد عند المصنّف (استخوان تنها نیز در نظر مصنف چنین حکمی را دارد.)، استناداً إلى دوران الغسل معه (مع العظم. غسل دائر مدار استخوان است) وجوداً وعدماً (اگر استخوان باشد، غسل لازم می‌شود و اگر استخوان نباشد، غسل لازم نمی‌شود. دیگر مهم نیست که همراه استخوان عضوی باشد یا خیر. مرحوم شهید ثانی می‌فرماید:) وهو ضعيف. (این دوران پذیرفته نیست. زیرا در روایت این چنین بیان نشده است. آنچه که در روایات بیان شده این است که عضو مبان که مشتمل بر استخوان است. چه بسا عضو مبان با استخوان با همدیگر سبب غسل باشند نه استخوان تنها. لذا این سخن دلیل ندارد. نکته پایانی که روی عبارت توضیح می‌دهیم عبارت است از این که) ﴿ ويجب فيه ﴾ أي في غُسل المسّ (اگر بر کسی، غسل مس میت واجب شد و غسل مس میت کرد، آیا لازم است که برای نماز وضو بگیرد یا با همین غسل مس میت می‌تواند نماز را اقامه کند؟ ایشن می‌فرماید: باید وضو بگیرد) ﴿ الوضوء ﴾ قبله (یا قبل از غسل) أو بعده (یا بعد از غسل)، كغيره من أغسال الحيّ غير الجنابة (غیر از جنابت همه اغسال اینگونه است. اکنون نیز این مسئله اختلافی است. همه فقها قائلند که با غسل جنابت می‌توان نماز خواند اما با دیگر اغسال خیر و برخی مانند مرحوم خوئی معتقدند که با غسل جمعه نیز می‌توان نماز را اقامه کرد. کلمه فیه در عبارت ويجب فيه الوضوء، نکته ادبی دارد. مرحوم شهید این نکته را چنین بازگو می‌کند). و «في» في قوله: «فيه» للمصاحبة (کلمه فی در قول مصنف که فرمود یجب فیه به معنا مع است. بنابر این یجب فیه یعنی یجب معه)، كقوله تعالى: (اُدْخُلُوا فِي أُمَمٍ) (که به معنای ادخلوا مع امم است. داخل شوید همراه امت‌ها) و (فَخَرَجَ عَلىٰ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ) (یعنی مع زینته. در چه صورتی فی به معنای مع است؟) إن عاد ضميره إلى «الغُسل» (اگر ضمیر آن به غسل برگردد. معنای عبارت چنین است: یجب مع الغسل الوضوء. یعنی اگر ضمیر فیه به غسل برگردد، کلمه فی را مع معنا کنیم. واجب است که همراه غسل، وضو بگیرد) وإن عاد إلى «المس» فسببيّة. (اگر ضمیر را به غسل بر نگردانیم بلکه به مس برگردانیم. یعنی یجب فی المس، واجب است در مس میت الوضوء. در این صورت باید فی به معنای سببیت گرفته شود. یعنی واجب است به سبب مس، الوضوء. به عبارت دیگر، به سبب مسی که شده است، غسل به تنهایی کافی نیست بلکه وضوء هم برای اقامه نماز لازم است.) 

۵

کلیات احکام اموات

مرحوم شهید به مناسبت، احکام اموات را در کتاب الطهاره بحث کرده است. با این که برخی از احکام اموات ارتباطی با طهارت ندارد.

کلیات احکام اموات

در بحث احکام اموات پنج بحث کلی وجود دارد.

۱) احتضار

۲) غسل (غسل خود میت)

۳) کفن

۴) نماز خواندن بر میت

۵) دفن

۶

احتضار

احتضار

معنای احتضار را چنین مطرح می‌فرماید: و هو السَوق

سوق در لغت به معنای راندن است اما در اینجا به معنای شروع در جان کندن است. گویا روح با جان کندن از بدن رانده می‌شود. از این روی سوق نامیده‌اند.

این که به شروع در جان کندن، احتضار گفته می‌شود ممکن است که وجه تسمیه یکی از موارد ذیل باشد.

۱) ممکن است از باب حضور خود مرگ. یعنی از باب این که خود مرگ حاضر شده است، احتضار می‌نامند.

۲) ممکن است از باب حاضر شدن ملائکه موکل موت

۳) ممکن است از باب این باشد که معمولا در حال احتضار، بستگان شخص دور محتضر حاضرند، احتضار گفته شود.

در وجه تسمیه ادنی مناسبت کافی است.

نکات بخش احتضار:

۱) واجب کفایی است که محتضر را رو به قبله بخوابانند. مشهور این عمل را واجب می‌دانند اما برخی مستحب می‌دانند.

رو به قبله در میت که داخل قبر می‌گذارند به این شکل است که به شانه راست رو به قبله می‌خوابانند. یعنی شانه راست روی زمین قرار می‌گیرد و بدن روی شانه راست قرار می‌گیرد و رو به قبله باشد. اما موقع احتضار رو به قبله نمودن به گونه‌ای دیگر است. در احتضار باید محتضر را به پشت بخوابانند به گونه‌ای که کف پا رو به قبله باشد. به شکلی که اگر محتضر نشست صورت و سینه او رو به قبله قرار گیرد.

تفاوتی هم ندارد که محتضر صغیر یا کبیر، زن یا مرد باشد. وجوب هم اختصاص به ولی محتضر ندارد بلکه وجوب کفایی است و هرکسی که علم به احتضار پیدا می‌کند این کار بر او واجب است. گرچه در مورد ولی محتضر و حاضرین تأکید بیشتری وجود دارد.

۲) مستحب است که محتضر را به مصلی یا مکانی که در آن مکان نماز می‌خوانده است منتقل کنند. یا روی سجاده، حصیر یا قلیچه‌ای که نماز می‌خوانده قرارش دهند. البته مرحوم شهید ثانی می‌فرماید: در روایت چنین بیان شده است که این استحباب برای زمانی است که مرگ برای محتضر سخت باشد. در روایت چنین بیان شده است: إذا اشتد علیه النزع فضعه فی مصلاه الذی کان یصلى فیه أو علیه.

این قید را مرحوم مصنف در غیر کتاب لمعه نیز ذکر کرده است اما در کتاب لمعه را قید اذا اشتد علیه النزع را ذکر نکرده است.

۳) مستحب است که به محتضر، شهادتین و اقرار به ائمه اثنی عشر را تلقین نمایند. مراد از تلقین، تفهیم است. یعنی فهماندن برای کسی که کنار محتضر است استحباب دارد. همچنین مستحب است که خود محتضر، تلقین را به لسان و قلب متابعت نماید. یعنی هم با زبان و هم با قلب بیان کند. اگر نمی‌تواند با زبان بیان کند این موارد را تصدیق کند.

۴) همچنین مستحب است که کلمات فرج را به او تلقین کنند. «لَاإلهَ إلّا اللّٰهُ الحَليمُ الكَرِيمُ ـ إلى قوله ـ وَسَلامٌ عَلى المُرْسَلينَ وَالحَمْدُ للّٰهِ رَبِّ العَالَمِينَ»

البته ایشان می‌فرماید: خوب است که خاتمه تلقین لا اله الا الله باشد. زیرا در روایت بیان شده است کسی که آخرین کلام او لا اله الا الله باشد، داخل بهشت می‌شود.

۷

تطبیق احتضار

﴿ القول في أحكام الأموات ﴾

﴿ وهي خمسة ﴾:

﴿ الأوّل: الاحتضار ﴾

وهو السوق (سوق در لغت به معنای راندن است و در این جا به معنای شروع در جان کندن است. به این مناسبت که روح از بدن رانده می‌شود)، أعاننا اللّٰه عليه (خداوند کمک کند بر ما بر این احتضار) وثبّتنا بالقول الثابت (ثابت بدارد ما را به کلمه ایمان) لديه (در هنگام احتضار. چرا احتضار نامیده‌اند؟). سُمّي به (زمان احتضار را احتضار نامیده‌اند)؛ لحضور الموت (بخاطر آن که مرگ حاضر می‌شود) أو الملائكة الموكَّلة به (یا بخاطر حضور ملائکه موکل موت. یعنی ملائکه موکل عند الموت حاضر می‌شوند. چون ملائکه موکل حاضر می‌شوند، احتضار نامیده‌اند) أو إخوانه وأهله عنده. (یعنی لحضور اخوانه و اهله عنده. یا بخاطر این که برادران و اهلش در هنگام احتضار در نزدش حضور دارند. از این باب که چیزی نزد محتضر حضور دارد، احتضار نامیده‌اند)

﴿ ويجب ﴾ كفايةً ﴿ توجيهه ﴾ أي المحتضر ـ المدلول عليه بالمصدر ـ ﴿ إلى القبلة ﴾ (واجب کفایی است متوجه کردن محتضر به سمت قبله. ضمیر توجیهه به محتضر بر می‌گردد. در حالی که محتضر در عبارت وجود نداشت. از این روی می‌فرماید: هرچند که محتضر در عبارت وجود نداشت اما کلمه احتضار وجود داشت. مثل اعدلوا هو اقرب للتقوی. هو به عدل بر می‌گردد. عدل از دل اعدلوا برمی خیزد. در اینجا نیز چنین است. یعنی آنچه که دلالت بر محتضر می‌کند همان مصدر احتضار است که در عبارت وجود داشت.) في المشهور (این که می‌گوید در نظر مشهور علتش آن است که برخی همانند شیخ طوسی این مسئله را واجب نمی‌داند بلکه مستحب می‌داند.) بأن يُجعل على ظهره (چگونه رو به قبله باشد؟ می‌فرماید: به این که قرار داده شود محتضر بر پشت. یعنی به پشت بخوابد) ويُجعل باطن قدميه إليها (و قرار داده شود کف پای او به سمت قبله) ﴿ بحيث لو جلس استقبل ﴾ (به گونه‌ای که وقتی محتضر اگر بشیند، رو به قبله باشد) ولا فرق في ذلك بين الصغير والكبير (تفاوتی ندارد که محتضر بچه یا بزرگ باشد). ولا يختصّ الوجوب بوليّه (این وجوب اختصاص به ولی محتضر ندارد.)، بل بمن علم باحتضاره (بلکه هر کسی که علم به احتضار شخص داشته باشد، همین حکم را دارد)، وإن تأكّد فيه وفي الحاضرين. (اگر چه در مورد ولی و حاضرین تأکید بیشتری وجود دارد)

﴿ ويستحبّ نقله إلى مصلّاه ﴾ (مستحب است که محتضر را به محل نمازش انتقال دهند) وهو ما (مصلی مکانی است که) كان أعدّه للصلاة فيه أو عليه (مکانی که آماده کرده آن را برای نماز خواندن، در آن مکان یا علیه. در آن مکان ممکن است که هیچی روی زمین نباشد بلکه روی آن مکان نماز می‌خواند. مثلا اتاقی مخصوص نماز است. علیه مربوط به خود مکان نیست بلکه مربوط به چیزی است که روی آن نماز می‌خواند. مثل سجاده یا حصیر)، إن تعسّر عليه الموت واشتدّ به النزع، كما ورد به النصّ (این استحباب نقل به مصلی در صورتی است که مرگ بر محتضر سخت باشد. چون روایت این شرط را بیان نموده است.) وقيّده به المصنّف في غيره. (مقید کرده به این مطلب جناب مصنف در غیر کتاب لمعه)

﴿ وتلقينه الشهادتين (مستحب است به محتضر، شهادتین را تلقین نمایند. منظور از شهادتین، شهادت به وحدانیت خداوند متعال و رسالت پیامبر اکرم است) والإقرار بالأئمّة * عليهم‌السلام ﴾ (همچنین مستحب است که اقرار به ائمه اثنی عشر را به محتضر تلقین نمایند.) والمراد ب‍ ﴿ التلقين ﴾ التفهيم (خوب به او بفهمانند. به گونه‌ای بگویند که محتضر بفهمد)، يقال: ﴿ غلامٌ لَقِنٌ ﴾ (لغت تلقین را معنا می‌کند. زمانی گفته می‌شود که غلام لقن) أي: سريع الفهم (زمانی که می‌خواهند بیان کنند که این پسر بچه زود می‌فهمد می‌گویند لقن. پس تلقین یعنی تفهیم)، فيعتبر إفهامه ذلك (آنچه که معتبر است این است که به محتضر این کلمات را بفهمانند. البته سزاوار است که خود محتضر این عبارات را بیان کند)، وينبغي للمريض متابعته باللسان والقلب (متابعته یعنی از تلقین متابعت نماید. یعنی اگر می‌تواند به زبان بیان کند، این کلمات را بیان کند و با قلب نیز بپذیرد)، فإن تعذّر اللسان اقتصر على القلب (اگر با زبان نمی‌تواند بیان کند، با قلب آن مطالب را تصدیق کند) ﴿ وكلمات الفرج ﴾ (کلمات الفرج عطف به شهادتین می‌شود. یعنی تلقین کنند به محتضر، کلمات فرج را. منظور از کلمات فرج این عبارت است) وهي: «لَاإلهَ إلّا اللّٰهُ الحَليمُ الكَرِيمُ ـ إلى قوله ـ وَسَلامٌ عَلى المُرْسَلينَ وَالحَمْدُ للّٰهِ رَبِّ العَالَمِينَ» وينبغي أن يُجعل خاتمة تلقينه «لا إلهَ إلّا اللّٰهُ» (سزاوار است که خاتمه تلقین او، لا اله الا الله باشد زیرا)، فمن كان آخر كلامه «لا إله إلّا اللّٰه» دخل الجنّة. (در روایت چنین است که: أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ: لَقِّنُوا مَوْتَاكُمْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ فَإِنَّ مَنْ كَانَ آخِرُ كَلاَمِهِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ دَخَلَ اَلْجَنَّةَ.

به میت‌های خودتان لا اله الا الله را تلقین کنید. موتاکم یعنی کسی که نزدیک به موت است.)

ورجوع الحائض إلى عادتها وعادة نسائها والروايات والتمييز دونها. ويختصّ النفاس بعدم اشتراط أقلّ الطُهر بين النفاسين ـ كالتوأمين ـ بخلاف الحيضتين.

﴿ ويجب الوضوء مع غُسلهنّ متقدّماً عليه أو متأخّراً ﴿ ويستحبّ قبله وتتخيّر فيه بين نيّة الاستباحة والرفع مطلقاً ـ على أصحّ القولين (١) ـ إذا وقع بعد الانقطاع.

﴿ وأمّا غُسل المسّ

للميّت الآدمي النجس ﴿ فبعد البرد وقبل التطهير بتمام الغُسل ، فلا غُسل بمسّه قبل البرد وبعد الموت. وفي وجوب غَسل العضو اللامس قولان (٢) أجودهما ذلك ، خلافاً للمصنّف (٣) وكذا لا غُسل بمسّه بعد الغُسل. وفي وجوبه بمسّ عضوٍ كَمُلَ غسله قولان ، اختار المصنّف عدمه (٤).

وفي حكم الميّت جزؤه المشتمل على عظمٍ ، والمبانُ منه من حيٍّ ، والعظم

____________________

(١) ذهب إلى ذلك ابن حمزة في الوسيلة : ٥٦ ، والعلّامة في المختلف ١ : ٣٧٠ ، والمحقّق الثاني في جامع المقاصد ١ : ٣٢٨. والقول الآخر : أنّه يتعيّن فيه نيّة الاستباحة ، ذهب إليه ابن إدريس في السرائر ١ : ١٥١.

(٢) فقيل بوجوب الغَسل مطلقاً ، كالعلّامة في القواعد ١ : ١٩٣ ، والشهيد في البيان : ٨٢ ، والصيمري في كشف الالتباس ١ : ٣١٩. وقيل بعدم وجوب الغَسل إلّا مع الرطوبة ، كالشيخ في المبسوط ١ : ٣٨ ، والمحقق الثاني في جامع المقاصد ١ : ١٧٤.

(٣) في الذكرى ١ : ١٣٣.

(٤) اُنظر الذكرى ٢ : ١٠٠ ، والدروس ١ : ١١٧ ، والبيان : ٨٢ ، وفي جامع المقاصد (١ : ٤٦٣) : لا ريب أنّ الوجوب أحوط.

المجرّد عند المصنّف ، استناداً إلى دوران الغسل معه وجوداً وعدماً (١) وهو (٢) ضعيف.

﴿ ويجب فيه أي في غُسل المسّ ﴿ الوضوء قبله أو بعده ، كغيره من أغسال الحيّ غير الجنابة.

و «في» في قوله : «فيه» للمصاحبة ، كقوله تعالى : (اُدْخُلُوا فِي أُمَمٍ) (٣) و (فَخَرَجَ عَلىٰ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ) (٤) إن عاد ضميره إلى «الغُسل» وإن عاد إلى «المس» فسببيّة.

____________________

(١) اُنظر الذكرى ٢ : ١٠٠.

(٢) ضمير «هو» يجوز عوده إلى القول وإلى الدوران؛ لأنّه دليل ضعيف ، كما حقّق في الاُصول ، ويلزم منه ضعف القول وهو لطيف. (منه رحمه‌الله).

(٣) الأعراف : ٣٨.

(٤) القصص : ٧٩.

﴿ القول في أحكام الأموات

﴿ وهي خمسة :

﴿ الأوّل : الاحتضار

وهو السوق ، أعاننا اللّٰه عليه وثبّتنا بالقول الثابت لديه. سُمّي به؛ لحضور الموت أو الملائكة الموكَّلة به أو إخوانه وأهله عنده.

﴿ ويجب كفايةً ﴿ توجيهه أي المحتضر ـ المدلول عليه بالمصدر ـ ﴿ إلى القبلة في المشهور بأن يُجعل على ظهره ويُجعل باطن قدميه إليها ﴿ بحيث لو جلس استقبل ولا فرق في ذلك بين الصغير والكبير. ولا يختصّ الوجوب بوليّه ، بل بمن علم باحتضاره ، وإن تأكّد فيه وفي الحاضرين.

﴿ ويستحبّ نقله إلى مصلّاه وهو ما كان أعدّه للصلاة فيه أو عليه ، إن تعسّر عليه الموت واشتدّ به النزع ، كما ورد به النصّ (١) وقيّده به المصنّف في غيره (٢).

____________________

(١) الوسائل ٢ : ٦٦٨ ، الباب ٤٠ من أبواب الاحتضار.

(٢) اُنظر البيان : ٦٨ ، والذكرى ١ : ٢٩٦ ، والدروس ١ : ١٠٢.

﴿ وتلقينه الشهادتين والإقرار بالأئمّة * عليهم‌السلام والمراد ب‍ ﴿ التلقين التفهيم ، يقال : ﴿ غلامٌ لَقِنٌ أي : سريع الفهم ، فيعتبر إفهامه ذلك ، وينبغي للمريض متابعته باللسان والقلب ، فإن تعذّر اللسان اقتصر على القلب ﴿ وكلمات الفرج وهي : «لَاإلهَ إلّا اللّٰهُ الحَليمُ الكَرِيمُ ـ إلى قوله ـ وَسَلامٌ عَلى المُرْسَلينَ وَالحَمْدُ للّٰهِ رَبِّ العَالَمِينَ» وينبغي أن يُجعل خاتمة تلقينه «لا إلهَ إلّا اللّٰهُ» ، فمن كان آخر كلامه «لا إله إلّا اللّٰه» دخل الجنّة (١).

﴿ وقراءة القرآن عنده قبل خروج روحه وبعده؛ للبركة والاستدفاع ، خصوصاً «يس» و «الصافّات» قبله لتعجيل راحته.

﴿ والمصباحُ إن مات ليلاً في المشهور ، ولا شاهد له بخصوصه ، وروي ضعيفاً : دوام الإسراج (٢).

﴿ ولتُغمض عيناه بعد موته معجّلاً لئلّا يقبح منظره ﴿ ويُطبَق فُوه كذلك. وكذا يستحبّ شدّ لَحييه بعِصابةٍ ، لئلّا يسترخي ﴿ وتمدّ يداه إلى جنبيه وساقاه إن كانتا منقبضتين ، ليكون أطوع للغسل وأسهل للدرج في الكفن ﴿ ويُغطّى بثوب للتأسّي (٣) ولما فيه من الستر والصيانة.

____________________

(*) في (ق) : بالاثني عشر.

(١) كما ورد في الحديث ، اُنظر الوسائل ٢ : ٦٦٤ ، الباب ٣٦ من أبواب الاحتضار ، الحديث ٦.

(٢) الوسائل ٢ : ٦٧٣ ، الباب ٤٥ من أبواب الاحتضار ، الحديث الأوّل. والظاهر أنّ ضعفه ب‍ «سهل بن زياد» الواقع في طريقه. راجع المسالك ٧ : ٤٠٢.

(٣) في روض الجنان (١ : ٢٥٧) : لأنّ النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله سُجّي بحبرة ، وغطّى الصادق عليه‌السلام ابنه إسماعيل بملحفة ، راجع الوسائل ٢ : ٦٧٢ ، الباب ٤٤ من أبواب الاحتضار ، الحديث ٢ و ٣.