درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۱۰۹: اصول عملیه ۲۵

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

نظر مرحوم مظفر در مورد استصحاب کلی قسم سوم

بحث در استصحاب کلی قسم سوم بود، بحث این بود که استصحاب کلی قسم سوم جاری میشود یا نمیشود؟ کسانی که قائل به جریان از این نوع از استصحاب بودند دو دلیل میشد از طرف آنها اقامه کرد که به آن دو دلیل دیروز اشاره شد، دلیل اولشان این بود که میگفتند وحدت ذهنیه در باب استصحاب کافی است، متیقن و مشکوک ما موجود در ذهن باشد این در باب استصحاب کافی است، وقتی وحدت ذهنیه کافی بود، متیقن و مشکوک ما متحد میباشند ذهناً پس استصحاب جاری است، بعضی که این دلیل را قبول نکرده بودند گفته‌اند وحدت خارجیه داریم و لکن ما میگوییم کلی طبیعی مستقلا در خارج دارای یک وجود مستقلی میباشد، و ما هم در اینجا استصحاب میکنیم وجود کلی انسان را، این دو دلیلی بود که ذکر شد.

مرحوم مظفر میفرمایند: هر دو دلیل باطل است، اما دلیل اول: بخاطر اینکه مبنای ما این است که وحدت نوعیه و وحدت ذهنیه در باب استصحاب کافی نیست، بلکه مستصحب ما باید استمرار خارجی داشته باشد، و در خارج وجود داشته باشد، که در اینجا چنین نیست، مستصحب ما یک کلی ذهنی است، زیرا فرد خارجی که متیقن بود از بین رفت، فرد دومی که آمد غیر از اوست، پس در وجود خارجی این دو یکی نیستند، متیقن عین مشکوک نیست، فقط در ذهن است که در ذهن هم کلی انسان بوده است و در «عمر» هم کلی انسان است، این وحدت نوعیه ذهنی است و این در باب استصحاب جاری نمیشود، شاید بخاطر وضوحش وارد دلیل این نشدند که چرا نیاز به وحدت واقعیه است، علما سه وجه برای این مسئله ذکر کرده‌اند.

اما دلیل دوم: را قبول ندارند، میفرمایند بخاطر اینکه کلی بجز در ضمن افراد در خارج وجود مستقلی ندارد، پس بنابراین متیقن ما، کلی انسان است در ضمن زید ولی مشکوک ما کلی انسان است در ضمن «عمر» پس متیقن غیر از مشکوک است، کلی هم در خارج وجود مستقلی ندارد که استصحاب بشود، پس باز وحدت متعلق یقین و شک ثابت نشد.

میفرمایند با همین بیان، بطلان تفصیل شیخ انصاری هم واضح میشود، مرحوم شیخ انصاری فرمودند: اگر وجود فرد دوم در زمان وجود فرد اول باشد باید بگوییم به احتمال وجود فرد دوم در ظرف وجود فرد اول باشد استصحاب جاری است، و اگر احتمال وجود فرد دوم در حین ارتفاع فرد اول باشد استصحاب جاری نیست، مرحوم مظفر میفرمایند فرد بین این دو چیست؟ اشکال این است که متیقن غیر از مشکوک است، متیقن ما زید بود و مشکوک ما عمر بود، پس متیقن غیر از مشکوک است، حالا چه عمر همراه با زید وجود گرفته باشد چه در حین ارتفاع او وجود گرفته باشد، این باعث وحدت متیقن و مشکوک نمیشوند تا اشکال مرتفع بشود، پس بنابراین استصحاب در کلی قسم سوم جاری نیست چه در قسم اول و چه در قسم دومش.

ان قلت: یک اشکالی اینجا وارد میشود که فرق این قسم با کلی قسم دوم چیست؟ در قسم دوم هم شما متیقن و مشکوکتان غیر از یکدیگر است، در قسم دوم متیقن یا فرد قصیر است و یا فرد طویل و بعد مشکوک هم امکان دارد فرد طویل باشد، پس این تردید در کلی قسم دوم هم هست.

جواب: ایشان میفرمایند نه در کلی قسم دوم متیقن ما عین مشکوک میشود، در آنجا متیقن ما چیست؟ کلی یا در ضمن این فرد یا در ضمن آن فرد، کلی حیوان است یا در ضمن پشه یا در ضمن فیل، مشکوک ما چیست؟ مشکوک ما هم فعلا همین است، کلی در ضمن پشه یا فیل، مشکوک ما هم کلی است یا در ضمن پشه یا در ضمن فیل، پس متیقن ما یا ذات است یا کلی و مشکوک ما هم همینطور است، یا ذات است یا کلی است، شک داریم در وجود کلی که اگر در ضمن پشه بوده است ازبین رفته است و اگر در ضمن فیل بوده است وجود دارد، خب یقین ما هم همینطور است یا حیوان در ضمن پشه بوده است یا در ضمن فیل، پس بنابراین در کلی قسم دوم متیقن ما غیر مشکوک است، ولی در اینجا چنین نیست، آنچه که یقین داریم کلی در ضمن زید است، که ازبین رفته است و تمام شده است، آنچه که شک داریم کلی در ضمن عمر است، پس اینجا متیقن ما کلی در ضمن زید مشکوک ما کلی در ضمن عمر، لکن در قسم دوم متیقن ما کلی یا در ضمن فرد قصیر یا در ضمن فرد طویل، مشکوک ما هم کلی است یا در ضمن فرد طویل یا در ضمن قصیر، پس در قسم دوم متیقن ما عین مورد مشکوکمان میباشد.

۴

تطبیق (نظر مرحوم مظفر در مورد استحصاب کلی قسم سوم)

أمّا أوّلا: فلأنّه من الواضح عدم كفاية الوحدة النوعيّة في الاستصحاب (اما استدلال اول و توجیه اول که درست نیست بخاطر اینکه واضح است عدم کفایت وحدت نوعیه در باب استصحاب)؛ لأنّ معنى بقاء المستصحب فيه (بخاطر اینکه معنای بقاء مستصحب در باب استصحاب) هو استمراره خارجا بعد اليقين به. (استمرار مستصحب است خارجا بعد از یقین به او) ونحن لا نعني من استصحاب الكلّيّ استصحاب نفس الماهيّة من حيث هي (و ما قصد نمیکنیم از استصحاب کلی استصحاب خود ماهیت من حیث هی)؛ فإنّ هذا لا معنى له (اینکه معنا ندارد)، بل المراد استصحابها (بلکه مراد استصحاب کلی است) بما لها من الوجود الخارجيّ (با قید وجود خارجی اش) لغرض ترتيب أحكامها الفعليّة. (بخاطر غرض ترتیب احکام ماهیت احکام فعلی اش؛ و احکام فعلی ماهیت وقتی در ماهیت بار میشود که وجود خارجی باشد، و در اینجا شما میگویید کلی انسان متیقن است در ذهن چون کلی در خارج متیقن و مشکوک نیست، کلی در خارج دو فرد دارد یک فردش زید بوده است که ازبین رفته است، کلی با قید وجود خارجی که ازبین رفت، کلی با قید عمر هم مشکوک الحدوث است، پس بنابراین متیقن ما شد غیر از مشکوک ما، مگر بگویید ماهیت ذهنی انسان که بر ماهیت ذهنی انسان که حکم بار نمیشود، که شما بخواهید استصحابش کنید)

وأمّا ثانيا: (اما آن دلیل دوم که گفتند کلی طبیعی در خارج وجود دارد) فلأنّه من الواضح أيضا أنّ الحقّ (بخاطر اینکه واضح است که حق این است که) أنّ نسبة الكلّيّ إلى أفراده (نسبت کلی به افرادش) من قبيل نسبة الآباء إلى الأبناء (از قبیل نسبت آباء است به ابنائش)؛ لأنّه من الضروريّ أنّ الكلّيّ لا وجود له إلاّ بالعرض بوجود أفراده. (بخاطر اینکه ضروری است اینکه کلی وجود مستقلی ندارد)

وفي مقامنا قد وجدت حصّة من الكلّيّ (در محل بحث ما پیدا شد یک حصه از کلی که کلی در ضمن زید بود)، وقد ارتفعت هذه الحصّة يقينا (این حصه‌ی از کلی یقینا ازبین رفت)، والحصّة الأخرى منه في الفرد الثاني (حصه‌ی دیگری از این کلی که در ضمن فرد دوم است) هي من أوّل الأمر مشكوكة الحدوث (این از اول مشکوک الحدوث است)، فلم يتّحد المتيقّن والمشكوك. (پس متحد نیستند متیقن و مشکوک)

وبهذا يفترق القسم الثالث عن القسم الثاني من استصحاب الكلّيّ (با این توضیح واضح میشود فرق بین قسم دوم و سوم از استصحاب کلی)؛ لأنّه في القسم الثاني (بخاطر اینکه در باب قسم دوم) ـ كما سبق ـ ذات الحصّة من الكلّيّ المتعيّنة واقعا (ذات حصه‌ی از کلی که واقع مشخص است و معلوم است)، المعلومة الحدوث على الإجمال هي نفسها مشكوكة البقاء (خود آن ذات حصه مشکوک البقاء است)، حيث لا يدرى (بخاطر اینکه دانسته نمیشود) أنّها الحصّة المضافة إلى الفرد الطويل (اینکه آن حصه‌ی موجوده اضافه شده است به فرد طویل)، أو الفرد القصير. (یا فرد قصیر، مشکوک ما هم یا فرد قصیر است یا فرد طویل، پس متیقن و مشکوک مثل هم میباشند)

وبهذا أيضا يتّضح أنّه لا وجه للتفصيل المتقدّم (به این توضیح واضح میشود وجهی نیست برای تفصیل گذشته‌ای که) الذي مال إليه الشيخ الأعظم قدس‌سره (میل دارد به آن شیخ انصاری، فرقی ندارد چه در قسم اول و قسم دوم در هر صورت متیقن ما غیر از مشکوک است)؛ فإنّ احتمال وجود الفرد الثاني (احتمال وجود فرد دوم) في ظرف وجود الفرد الأوّل (در ظرف وجود فرد اول) لا يقدّم، ولا يؤخّر، ولا يضمن الوحدة الخارجيّة للمتيقّن والمشكوك (نه باعث تقدیم میشود و نه باعث تاخیر میشود و نه باعث تضمین وحدت خارجیه متیقن و مشکوک میشود)، إلاّ إذا قلنا بمقالة (مگر اینکه ما قائل شویم به گفتار) من يذهب إلى أنّ نسبة الكلّيّ إلى أفراده (کسی که میگوید به اینکه نسبت کلی به افرادش) من قبيل نسبة الأب الواحد إلى أبنائه (از قبیل نسبت اب واحد است به ابناء خودش)، وحاشا الشيخ قدس‌سره أن يرى هذا الرأي. (از شیخ بعید است که این رای را داشته باشد) ولا شكّ أنّ الحصّة الموجودة في ضمن الفرد الثاني (شکی نیست که حصه‌ی موجوده در ضمن فرد دوم) من أوّل الأمر مشكوكة الحدوث. (از اول مشکوک الحدوث است) وأمّا: المتيقّن حدوثه فهو حصّة أخرى (اما آن چه که یقین به حدوثش داریم یک حصه‌ی دیگری است)، وهي في عين الحال متيقّنة الارتفاع. (و آن هم در عین حال متیقن الارتفاع است) ويكون وزان هذا القسم وزان استصحاب الفرد المردّد الآتي ذكره. (میباشد وزان این قسم یعنی اندازه و قیمت و ارزش این قسم تماما به وزن استصحاب فرد مرددی که ذکرش خواهد آمد، میفرمایند استصحاب قسم سوم مثل استصحاب فرد مردد است که در آن تنبیه دوم خواهد آمد که که استصحاب فرد مردد هم جاری نیست؛ اینجا یک اشکال دیگری هم به مرحوم شیخ انصاری وارد کردند دقت کنید، مرحوم شیخ انصاری میفرمودند اگر شک در مقتضی باشد استحصاب جاری نیست و اگر شک در مانع باشد استصحاب جاری است، خب مرحوم شیخ انصاری اینجا میفرمایند استصحاب کلی قسم سوم اگر از صورت اول باشد استصحاب درش جاری است، اگر دقت کنید استصحاب کلی از قسم سوم در صورت اول همه جایش شک در مقتضی است، و این منافات دارد با آن مبنای مسلم شیخ انصاری، که مرحوم شیخ انصاری میفرمودند که اگر شک در مقتضی باشد استصحاب جاری نمیشود، میفرمایند همیشه شک در مقتضی میباشد، شک داریم که کلی انسان اگر در ضمن زید باشد استمرار بقاء ندارد، و اگر در ضمن عمر باشد استمرار بقاء دارد پس شک در مقتضی است، شک در استمرار بقاء کلی انسان، این میشود شک در مقضی و خود مرحوم شیخ استصحاب را در شک در مقتضی جاری نمیدانند)

۵

تنبیه

مرحوم مظفر میفرمایند ما که گفتیم در باب استصحاب وحدت متعلق شرط است، آن هم یک وحدت خارجی، آیا وحدت به دقت عقلیه شرط است، یا نه وحدت به نظر عرف، میفرمایند آنچه که مسلم است این است که شرط در باب استصحاب وحدت متعلق یقین و شک است به مجرد عرف، لذا اگر چنین شد در یک مورد از استصحاب کلی قسم سوم وجود دارد که ولو به دقت عقلیه متعلق یقین و شک وحدت ندارد ولکن عرف اتحاد میبیند بین متعلق یقین و شک لذا استصحاب جاری میشود، آن مورد به طور کلی جایی است که فرد اول تبدیل شود به فرد دوم، اگر فرد اول تبدیل به فرد دوم شد، عرف این دو فرد را یکی حساب میکند، لذا میگوییم متیقن عین مشکوک است پس استصحاب جاری میباشد، مثال: این دیوار رنگش سفید غلیظی داشت، رنگ سفید غلیظ به مرور زمان ازبین رفت، شک داریم آیا تبدیل شد به رنگ سفید ضعیف یا نه کلا رنگ ازبین رفت؟ اینجا عرف فرد دوم را به دنباله‌ی فرد اول میبیند، و بین فرد دوم و فرد اول وحدت میبیند، ولو به دقت عقلیه سفید پررنگ و سفید کم رنگ دو ماهیت است، و لکن عرف اینها را در راستای یکدیگر و در استمرار یکدیگر میبیند، چون میتوانیم بگوییم یقین داشتیم به وجود رنگ سفید حالا فرد غلیظش بود، حالا شک داریم در بقاء فرد جدید، اصل بقاء فرد ضعیف است، ولو متیقن ما فرد قوی است و مشکوک ما فرد ضعیف است، اما چون عرف این دو را یکی حساب میکند میتوان استصحاب کرد.

پس یک مورد از استصحاب کلی قسم سوم خارج است که در این یک مورد میتوانیم بگوییم استصحاب جاری است و آن مورد جایی است که تبدّل فرد اول به فرد دوم بشود چون عرف این دو را یکی حساب میکند.

۶

تطبیق (تنبیه)

تنبيه: وقد استثني من هذا القسم الثالث ما يتسامح به العرف (به تحقیق استثنا شده از قسم سوم جایی که تسامح میکند در این قسم عرف)، فيعدّون الفرد اللاحق المشكوك الحدوث (پس میشمرد عرف فرد لاحق مشکوک الحدوث را) مع الفرد السابق كالمستمرّ الواحد (با فرد سابق مثل مستمر واحد، فرد لاحق را با فرد سابق یکی حساب میکند)، مثل ما لو علم السواد الشديد في محلّ (علم داشت به سیاهی شدید در یک محلی) وشكّ في ارتفاعه أصلا (شک کرد در ارتفاع کلا)، أو تبدّله بسواد أضعف (یا تبدیل شدن به یک سیاهی ضعیف‌تر)، فإنّه في مثله حكم الجميع بجريان الاستصحاب. (در مثل اینجا حکم میکنند همه‌ی علما به جریان استصحاب) ومن هذا الباب (و از همین باب است) ما لو كان شخص كثير الشكّ (جایی که شخص کثیر الشکی) ثمّ شكّ في زوال صفة كثرة الشكّ عنه أصلا (سپس شک کند در زوال صفت کثرت شک از او کلا)، أو تبدّلها إلى مرتبة من الشكّ دون الأولى. (یا تبدیل آن مرتبه به یک مرتبه‌ی کمی از شک، اینجا هم علما میگویند باید استصحاب کثرت شک کند)

قال الشيخ الأعظم قدس‌سره في تعليل جريان الاستصحاب في هذا الباب: (شیخ اعظم در تعلیل جریان استصحاب در این باب اینگونه فرموده است) «فالعبرة في جريان الاستصحاب عدّ الموجود السابق مستمرّا إلى اللاحق (عبرت در جریان استصحاب شمردن موجود سابق است مستمر تا زمان شک) ولو كان الأمر اللاحق على تقدير وجوده (ولو این امر لاحق که سیاهی ضعیف باشد بر تقدیر وجودش) مغايرا بحسب الدقّة للفرد السابق» (مغایر است به حسب دقت عقلی با فرد لاحق). يعني: أنّ العبرة في اتّحاد المتيقّن، والمشكوك هو الاتّحاد عرفا، وبحسب النظر المسامحيّ، وإن كانا بحسب الدقّة العقليّة متغايرين، كما في المقام.

۷

تنبیه دوم از تنبیهات استصحاب

تنبیه دوم که نه در رسائل ذکر شده است نه در کفایه، تنبیهی است معروف به شبهه‌ی عبائیه یا استصحاب فرد مردد، خلاصه‌ی این مورد این است که میفرمایند مرحوم سید اسماعیل صدر که از علمای بزرگ و محقق شیعه است، و همزمان بوده است با مرحوم صاحب کفایه به نجف میروند بعد آنجا یک مسئله‌ای را مطرح میکنند که این مسئله به تعبیر ایشان یک مشکل علمی ایجاد میکند در نجف و موجب رد و بدل علما میشود و بعد جوابهای علما از این اشکال مرحوم سید اسماعیل صدر بیان میکنند که این مسئله معروف میشود به شبهه‌ی عبائیه.

خلاصه‌ی اشکال را در ضمن یک مثال مطرح میکنند، قبل از ذکر مثال ایشان یک مقدمه‌ی کوتاه را عرض میکنم، و آن مقدمه این است که قبلا گفتیم شبهه بر دو قسم است، یا شبهه‌ی محصوره است و یا شبهه‌ی غیر محصوره، شبهه‌ی محصوره مثلا شک داریم و شبهه داریم که یا این ظرف یا آن ظرف آب نجس است، اینجا شک و اشتباه ما اطرافش محصور و محدود است، به این میگوییم شبهه‌ی محصوره، گاهی غیر محصوره است، مثل اینکه من علم دارم که یکی از هزاران کتابی که در کتابخانه‌ی دانشگاه وجود دارد غصبی است، این شبهه‌ی اطرافش چند هزار طرف دارد، در شبهه‌ی محصوره یک مسئله در بین علما ضروری است، اگر شبهه‌ی ما در نجاست دو شیء باشد، اگر شیء ثالثی با یکی از اطراف شبهه ملاقات کند، صد در صد پاک است، فرض کنید دو ظرف است که میدانیم یکی از اینها نجس است، این ساعت را اگر داخل یکی از این ظرف‌ها بکنیم، این ساعت ملاقات کرده است با یک طرف شبهه‌ی محصوره، همه‌ی علما میگویند این ساعت پاک است، اما اگر این ساعت را در داخل هر دو ظرف نجس آب قرار دادید به اتفاق همه‌ی علما این ملاقی با دو طرف نجس خواهد بود، پس بنابراین ملاقی با یکی از اطراف شبهه پاک است اجماعا، اما اگر ملاقی با همه‌ی اطراف ملاقات کرد آنهم متنجس میشود اجماعا.

حالا بعد از این مقدمه مرحوم صدر فرمودند که آقای صاحب عباء فرمودند که شخصی یقین دارد که یک قطره‌ی خونی روی عبای او افتاده است، نمیداند این قطره‌ی خون بالای عبا افتاده است یا پایین عبا، شک دارد شاید قطره‌ی خون طرف بالای عبا افتاد یا شاید قسمت پایین عبا افتاد، پس یقین دارد که لباسش نجس است یا طرف بالا و یا طرف پایینش، میشود شبهه‌ی محصوره، بعد رفت طرف پایین عبا را شست، حالا اینجا شک دارد عبایش نجس است یا نه، یقین سابق شک لاحق دارد استصحاب نجاست عبا را جاری میکند، خب اینجا از باب استصحاب کلی قسم دوم است و تا اینجا حرفی نیست، در حقیقت یقین به کلی نجاست داشته است، ولی مردد بوده است اگر نجاست طرف پایین عبا بوده است خب شسته و پاک شده است، و اگر نجاست طرف بالای عبا بوده است هنوز باقی است، استصحاب بقاء کلی نجاست را میکنیم، اینکه استصحاب کلی نوع دوم است و به قول آقایان درست است، اما مشکل از اینجا شروع میشود ایشان فرمودند شما دستتان را زدید به هر دو طرف عبا، دست شما ملاقات کرد با هر دو طرف عبا اینجا باید بگویید دست من هم نجس است، یعنی ملاقی با این عبا نجس است، خوب دقت کنید، در حالتی که اینجا دست من در حقیقت با یک طرف شبهه‌ی محصوره ملاقات کرده است، آن طرف پایین که پاک بود چون شستیم آن را، و به اجماع همه‌ی علما ملاقی با یک طرف شبهه‌ی محصوره پاک است، در حالتی که بر طبق این استصحاب شما ما باید حکم کنیم که ملاقی با این عبا نجس است، و این مخالف ضرورت اجماع فتوای علمای شیعه است، پس نتیجه میگیریم که استصحاب کلی نوع دوم غلط است، از اینکه استحصاب کلی نوع دوم همچین نتیجه‌ی قاطعی را دربر دارد، معلوم میشود استصحاب کلی قسم دوم باطل است، ایشان این اشکال را مطرح میکنند و یک هم همه‌ای بین شاگردان مرحوم آخوند پیش آمد که چگونه جواب این شبهه را بدهند.

مرحوم مظفر جواب میدهند: میفرمایند این فرض ایشان از باب استصحاب کلی قسم دوم خارج است، بلکه باید اسم این استصحاب را بگذاریم استصحاب فرد مردد و استصحاب فرد مردد را هم همه‌ی محققین باطل میدانند، بجز یک نفر از علمای شیعه که مرحوم سید صاحب عروة الوثقی است، ایشان بر حاشیه شان بر کتاب رسائل برای اینکه از این اشکال فرار کنند فرموده‌اند هیچ اشکالی ندارد و استصحاب فرد مردد درست است، و ما بر خلاف اجماع همه‌ی علما حکم میکنیم که ملاقی نجس نیست.

بعد از این مرحوم مظفر وارد میشوند در فرق بین استصحاب کلی و استصحاب فرد مردد و آن را بیان میکنند.

۸

تطبیق (تنبیه دوم از تنبیهات استصحاب)

التنبيه الثاني: الشبهة العبائيّة أو استصحاب الفرد المردّد

ينقل أنّ السيّد الجليل السيّد إسماعيل الصدر قدس‌سره زار النجف الأشرف أيّام الشيخ المحقّق الآخوند قدس‌سره (نقل شده است که مرحوم صدر زیارت کرد نجف را در ایام حیات مرحوم آخوند)، فأثار في أوساطها العلميّة مسألة تناقلوها (پس برانگیخت در اواسط علمیه‌اش یک مشکلی را که نقل کردند)، وصارت عندهم موضعا للردّ والبدل (و گردید در نزد علما موضع رد و بدل)، واشتهرت بالشبهة العبائيّة. (مشهور هم شد به شبهه‌ی عباییه)

وحاصلها أنّه لو وقعت نجاسة على أحد طرفي عباءة (نجاستی در یکی از دو طرف عباء واقع بشود)، ولم يعلم أنّه الطرف الأعلى، أو الأسفل (نمیداند که طرف پایین عباست یا پایین عبا)، ثمّ طهّر أحد الطرفين (بعد پاک کرد یکی از این دو طرف را) ـ وليكن الأسفل مثلا ـ ، فإنّ تلك النجاسة المعلومة الحدوث (آن نجاست معلوم الحدوث) تصبح نفسها مشكوكة الارتفاع (میگردد به صورت مشکوک الارتفاع)، فينبغي أن يجري استصحابها (پس سزاوار است که جاری شود استصحاب نجاست، یقین به نجاست داشتیم و شک در طهارت داریم، استصحاب میکنیم نجاست را)، بينما أنّ مقتضى جريان استصحاب النجاسة (در حالی که مقتضای جریان استصحاب نجاست) في هذه العباءة (در این عباء) أن يحكم بنجاسة البدن (این است که حکم میشود به نجاست بدن) ـ مثلا ـ الملاقي لطرفي العباءة معا. (آن قسمت از بدنی که ملاقات کرده است با هر دو طرف عباء مثلا) مع أنّ هذا اللازم باطل قطعا بالضرورة (با اینکه این لازم باضروره باطل است)؛ لأنّ ملاقي أحد طرفي الشبهة المحصورة محكوم عليه بالطهارة بالإجماع (بخاطر اینکه ملاقی یکی از دو طرف شبهه‌ی محصوره محکوم به طهارت است به اجماع همه‌ی علمای شیعه) ـ كما تقدّم في محلّه ـ. وهنا لم يلاق البدن إلاّ أحد طرفي الشبهة وهو الطرف الأعلى. (و در اینجا ملاقات نکرده بدن مگر یکی از دو طرف شبهه را که طرف بالا باشد)

وأمّا: الطرف الأسفل (اما طرف پایین) ـ وإن لاقاه ـ (ولو دست ملاقات با آن کرده است) فإنّه قد خرج عن طرف الشبهة (طرف پایین از شبهه خارج است به حسب فرض ما، چون شسته شده است) ـ حسب الفرض ـ بتطهيره يقينا (بخاطر اینکه شسته شده است و پاک است)، فلا معنى للحكم بنجاسة ملاقيه. (پس معنا ندارد که حکم کنیم به نجاست ملاقی آن عبا)

والنكتة في الشبهة أنّ هذا الاستصحاب يبدو من باب استصحاب الكلّيّ من القسم الثاني (نکته در شبهه این است که این استصحاب ظاهر میشود از باب استصحاب کلی از قسم دوم)، ولا شكّ في أنّ مستصحب النجاسة لا بدّ أن يحكم بنجاسة ملاقيه (و شکی نیست در اینکه مستصحب نجاست چاره‌ای نیست از اینکه حکم میشود به نجاست ملاقی اش)، بينما أنّه هنا لا يحكم بنجاسة الملاقي (در حالی که اینجا حکم نمیشود به نجاست ملاقی به اجماع علما)، فيكشف ذلك عن عدم صحّة استصحاب الكلّيّ من القسم الثاني. (پس کشف میکند این مسئله از عدم صحت استصحاب کلی قسم دوم)

وقد استقرّ الجواب عند المحقّقين عن هذه الشبهة (جوابی که محققین از این شبهه داده‌اند این است که) على أنّ هذا الاستصحاب ليس من باب استصحاب الكلّيّ (این استصحاب از باب استصحاب کلی قسم دوم نیست)، بل هو من نوع آخر سمّوه «استصحاب الفرد المردّد». (بلکه یک نوع دیگری است که نامیده‌اند آن را اسصحاب فرد مردد) وقد اتّفقوا على عدم صحّة جريانه (و اتفاق دارند بر عدم صحت جراین استصحاب فرد مردد)، عدا ما نقل عن بعض الأجلّة (غیر از چیزی که نقل شده است از بعضی از اجّلا) في حاشيته على كتاب البيع للشيخ الأعظم قدس‌سره؛ إذ قال بما محصّله: (چیزی گفته‌اند که حاصلش این است) «أنّ تردّده بحسب علمنا لا يضرّ بيقين وجوده سابقا (ایشان فرمودند این نجاست قبلا وجود داشته است و اینکه ما نمیدانستیم که طرف بالا بوده یا پایین بوده است ضرری به آن نمیرساند)، والمفروض أنّ أثر القدر المشترك أثر لكلّ من الفردين (و مفروض این است که اثر قدر مشترک اثر هر دو فرد است، فرقی ندارد که طرف بالا یا پایین نجس باشد در هر صورت اثر نجاست هست)، فيمكن ترتيب ذلك الأثر باستصحاب (پس ممکن است ترتیب این اثر را) الشخص الواقعيّ المعلوم سابقا (به استصحاب شخص واقعی معلوم سابقا، آن نجاست واقعیه‌ی معلومه را استصحاب کنیم)، كما في القسم الأوّل الذي حكم الشيخ قدس‌سره فيه باستصحاب كلّ من الكلّيّ وفرده ». (چنانچه در قسم اولی که حکم نموده است در آن قسم شیخ انصاری در آن قسم به استصحاب هر یک از کلی و فردش)

أقول: ويجب أن يعلم ـ قبل كلّ شيء ـ الضابط لكون المورد من باب استصحاب الكلّيّ [من] القسم الثاني (اقول که واجب است اینکه دانسته شود ظابط برای بودن از قسم استصحاب کلی قسم دوم)، أو من باب استصحاب الفرد المردّد (یا استصحاب فرد مردد)، فإنّ عدم التفرقة بين الموردين هو الموجب للاشتباه (پس به درستی که عدم تفرقه‌ی بین این دو مورد آن چیزی است که موجب برای اشتباه)، وتحكّم تلك الشبهة. (و موجب برای تحکم در این شبهه شده است) إذن ما الضابط لهما؟ (ظابط در این چیست؟)

على ما قيل من أنّ نسبة الكلّيّ إلى أفراده من باب نسبة الأب الواحد إلى الأبناء الكثيرة ، كما نقل ذلك ابن سينا عن بعض من عاصره (١) ـ ، أو أنّ الكلّيّ الطبيعيّ لا وجود له إلاّ بوجود أفراده بالعرض ، ففي كلّ فرد حصّة موجودة منه غير الحصّة الموجودة في فرد آخر ، فلا تكون له وحدة خارجيّة بوجود أفراده المتعدّدة ، بل نسبته إلى أفراده من قبيل نسبة الآباء المتعدّدة إلى الأبناء المتعدّدة ، وهذا هو المعروف عند المحقّقين (٢)؟

فالقائل بجريان الاستصحاب في هذا القسم ، إمّا أن يلتزم بكفاية الوحدة النوعيّة في تحقّق ركن الاستصحاب ، وإمّا أن يلتزم بأنّ الكلّيّ له وحدة خارجيّة بوجود أفراده المتعدّدة ، وإلاّ فلا يجري الاستصحاب.

وإذا اتّضح هذا التحليل الدقيق لمنشا الأقوال في المسألة يتّضح الحقّ فيها ، وهو القول الثاني ، وهو عدم جريان الاستصحاب مطلقا.

أمّا أوّلا : فلأنّه من الواضح عدم كفاية الوحدة النوعيّة في الاستصحاب ؛ لأنّ معنى بقاء المستصحب فيه هو استمراره خارجا بعد اليقين به. ونحن لا نعني من استصحاب الكلّيّ استصحاب نفس الماهيّة من حيث هي ؛ فإنّ هذا لا معنى له ، (٣) بل المراد استصحابها بما لها من الوجود الخارجيّ لغرض ترتيب أحكامها الفعليّة.

وأمّا ثانيا : فلأنّه من الواضح أيضا أنّ الحقّ أنّ نسبة الكلّيّ إلى أفراده من قبيل نسبة الآباء إلى الأبناء ؛ لأنّه من الضروريّ أنّ الكلّيّ لا وجود له إلاّ بالعرض بوجود أفراده.

وفي مقامنا قد وجدت حصّة من الكلّيّ ، وقد ارتفعت هذه الحصّة يقينا ، والحصّة الأخرى منه في الفرد الثاني هي من أوّل الأمر مشكوكة الحدوث ، فلم يتّحد المتيقّن والمشكوك.

وبهذا يفترق القسم الثالث عن القسم الثاني من استصحاب الكلّيّ ؛ لأنّه في القسم الثاني ـ كما سبق ـ ذات الحصّة من الكلّيّ المتعيّنة واقعا ، المعلومة الحدوث على الإجمال هي نفسها مشكوكة البقاء ، حيث لا يدرى أنّها الحصّة المضافة إلى الفرد الطويل ، أو الفرد القصير.

__________________

(١) وهو الرجل الهمدانيّ على ما في شرح المنظومة : ٩٩.

(٢) الأسفار ٢ : ٨ ، وشرح المنظومة : ٩٩.

(٣) فإنّ الماهيّة من حيث هي ليست إلاّ هي ، ولا يترتّب عليها حكم من الأحكام.

وبهذا أيضا يتّضح أنّه لا وجه للتفصيل المتقدّم الذي مال إليه الشيخ الأعظم قدس‌سره ؛ فإنّ احتمال وجود الفرد الثاني في ظرف وجود الفرد الأوّل لا يقدّم ، ولا يؤخّر ، ولا يضمن الوحدة الخارجيّة للمتيقّن والمشكوك ، إلاّ إذا قلنا بمقالة من يذهب إلى أنّ نسبة الكلّيّ إلى أفراده من قبيل نسبة الأب الواحد إلى أبنائه ، وحاشا الشيخ قدس‌سره أن يرى هذا الرأي. ولا شكّ أنّ الحصّة الموجودة في ضمن الفرد الثاني من أوّل الأمر مشكوكة الحدوث. وأمّا : المتيقّن حدوثه فهو حصّة أخرى ، وهي في عين الحال متيقّنة الارتفاع. ويكون وزان هذا القسم وزان استصحاب الفرد المردّد الآتي ذكره.

تنبيه : وقد استثني من هذا القسم الثالث ما يتسامح به العرف ، فيعدّون الفرد اللاحق المشكوك الحدوث مع الفرد السابق كالمستمرّ الواحد ، مثل ما لو علم السواد الشديد في محلّ وشكّ في ارتفاعه أصلا ، أو تبدّله بسواد أضعف ، فإنّه في مثله حكم الجميع بجريان الاستصحاب. ومن هذا الباب ما لو كان شخص كثير الشكّ ثمّ شكّ في زوال صفة كثرة الشكّ عنه أصلا ، أو تبدّلها إلى مرتبة من الشكّ دون الأولى.

قال الشيخ الأعظم قدس‌سره في تعليل جريان الاستصحاب في هذا الباب : «فالعبرة في جريان الاستصحاب عدّ الموجود السابق مستمرّا إلى اللاحق ولو كان الأمر اللاحق على تقدير وجوده مغايرا بحسب الدقّة للفرد السابق» (١). يعني : أنّ العبرة في اتّحاد المتيقّن ، والمشكوك هو الاتّحاد عرفا ، وبحسب النظر المسامحيّ ، وإن كانا بحسب الدقّة العقليّة متغايرين ، كما في المقام.

التنبيه الثاني : الشبهة العبائيّة أو استصحاب الفرد المردّد

ينقل أنّ السيّد الجليل السيّد إسماعيل الصدر قدس‌سره زار النجف الأشرف أيّام الشيخ المحقّق الآخوند قدس‌سره ، فأثار في أوساطها العلميّة مسألة تناقلوها ، وصارت عندهم موضعا للردّ والبدل ، واشتهرت بالشبهة العبائيّة (٢).

__________________

(١) فرائد الأصول ٢ : ٥٤١.

(٢) هذا ما نقله المحقّق العراقيّ في نهاية الأفكار ٤ «القسم الأوّل» : ١٣٠ ، والسيّد الحكيم في حقائق الأصول ٢ : ٤٥٨.

وحاصلها أنّه لو وقعت نجاسة على أحد طرفي عباءة ، ولم يعلم أنّه الطرف الأعلى ، أو الأسفل ، ثمّ طهّر أحد الطرفين ـ وليكن الأسفل مثلا ـ ، فإنّ تلك النجاسة المعلومة الحدوث تصبح نفسها مشكوكة الارتفاع ، فينبغي أن يجري استصحابها ، بينما أنّ مقتضى جريان استصحاب النجاسة في هذه العباءة أن يحكم بنجاسة البدن ـ مثلا ـ الملاقي لطرفي العباءة معا. مع أنّ هذا اللازم باطل قطعا بالضرورة ؛ لأنّ ملاقي أحد طرفي الشبهة المحصورة محكوم عليه بالطهارة بالإجماع ـ كما تقدّم في محلّه ـ. وهنا لم يلاق البدن إلاّ أحد طرفي الشبهة وهو الطرف الأعلى.

وأمّا : الطرف الأسفل ـ وإن لاقاه ـ فإنّه قد خرج عن طرف الشبهة ـ حسب الفرض ـ بتطهيره يقينا ، فلا معنى للحكم بنجاسة ملاقيه.

والنكتة في الشبهة أنّ هذا الاستصحاب يبدو من باب استصحاب الكلّيّ من القسم الثاني ، ولا شكّ في أنّ مستصحب النجاسة لا بدّ أن يحكم بنجاسة ملاقيه ، بينما أنّه هنا لا يحكم بنجاسة الملاقي ، فيكشف ذلك عن عدم صحّة استصحاب الكلّيّ من القسم الثاني.

وقد استقرّ الجواب عند المحقّقين (١) عن هذه الشبهة على أنّ هذا الاستصحاب ليس من باب استصحاب الكلّيّ ، بل هو من نوع آخر سمّوه «استصحاب الفرد المردّد». وقد اتّفقوا على عدم صحّة جريانه ، عدا ما نقل عن بعض الأجلّة (٢) في حاشيته على كتاب البيع للشيخ الأعظم قدس‌سره ؛ إذ قال بما محصّله : «أنّ تردّده بحسب علمنا لا يضرّ بيقين وجوده سابقا ، والمفروض أنّ أثر القدر المشترك أثر لكلّ من الفردين ، فيمكن ترتيب ذلك الأثر باستصحاب الشخص الواقعيّ المعلوم سابقا ، كما في القسم الأوّل الذي حكم الشيخ قدس‌سره فيه باستصحاب كلّ من الكلّيّ وفرده (٣)».

أقول : ويجب أن يعلم ـ قبل كلّ شيء ـ الضابط لكون المورد من باب استصحاب الكلّيّ [من] القسم الثاني ، أو من باب استصحاب الفرد المردّد ، فإنّ عدم التفرقة بين

__________________

(١) ومنهم : المحقّق النائيني في فوائد الأصول ٤ : ٤٢١ ـ ٤٢٢.

(٢) وهو المحقّق السيّد محمد كاظم الطباطبائيّ اليزديّ.

(٣) حاشية المكاسب (لليزدي) : ٧٣.

الموردين هو الموجب للاشتباه ، وتحكّم تلك الشبهة. إذن ما الضابط لهما؟

إنّ الضابط في ذلك أنّ الأثر المراد ترتّبه ، إمّا أن يكون أثرا للكلّيّ ، أي أثرا لذات الحصّة من الكلّيّ ، لا بما لها من التعيّن الخاصّ والخصوصيّة المفرّدة ، أو أثرا للفرد ، أي أثرا للحصّة بما لها من التعيّن الخاصّ والخصوصيّة المفرّدة.

فإن كان الأوّل فيكفي فيه استصحاب القدر المشترك ، أي ذات الحصّة الموجودة ، إمّا في ضمن الفرد المقطوع الارتفاع على تقدير أنّه هو الحادث ، أو الفرد المقطوع البقاء على تقدير أنّه هو الحادث ، ويكون ذلك من باب استصحاب الكلّيّ [من] القسم الثاني ، وقد تقدّم أنّنا لا نعني من استصحاب الكلّي نفس الماهيّة الكلّيّة ، بل استصحاب وجودها.

وإن كان الثاني فلا يكفي استصحاب القدر المشترك ، وإنّما الذي ينفع استصحاب الفرد بما له من الخصوصيّة المفرّدة ، المفروض فيه أنّه مردّد بين الفرد المقطوع الارتفاع على تقدير أنّه الحادث ، أو الفرد المقطوع البقاء على تقدير أنّه الحادث ، ويكون ذلك من باب استصحاب الفرد المردّد.

إذا عرفت هذا الضابط فالمثال الذي وقعت فيه الشبهة هو من النوع الثاني ؛ لأنّ الموضوع للنجاسة المستصحبة ليس أصل العباءة ، أو الطرف الكلّيّ منها ، بل نجاسة الطرف الخاصّ بما هو طرف خاصّ ، إمّا الأعلى أو الأسفل.

وبعد هذا يبقى أن نتساءل : لما ذا لا يصحّ جريان استصحاب الفرد المردّد؟ نقول : لقد اختلفت تعبيرات الأساتذة في وجهه ، فقد قيل : «لأنّه لا يتوفّر فيه الركن الثاني ، وهو الشكّ في البقاء» (١) ، وقيل : «بل لا يتوفّر الركن الأوّل ، وهو اليقين بالحدوث ، فضلا عن الركن الثاني». (٢)

أمّا : الوجه الأوّل فبيانه أنّ الفرد بما له من الخصوصيّة مردّد ـ حسب الفرض ـ بين ما هو مقطوع البقاء ، وبين ما هو مقطوع الارتفاع ، فلا شكّ في بقاء الفرد الواقعيّ الذي كان معلوم الحدوث ؛ لأنّه إمّا مقطوع البقاء ، أو مقطوع الارتفاع.

__________________

(١) هذا ما قال به المحقّق النائينيّ في فوائد الأصول ٤ : ١٢٦ ـ ١٢٧.

(٢) وهذا ما اختاره أستاذه المحقّق الأصفهانيّ في نهاية الدراية ٣ : ١٦٤ ـ ١٦٦.