درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۱۱۰: اصول عملیه ۲۶

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

ضابط در فرق بین استصحاب کلی قسم دوم و استصحاب فرد مردد

بحث در تنبیه دوم از تنبیهات باب استصحاب بود که عبارت از استصحاب فرد مردد است، مرحوم مظفر فرمودند که استصحاب فرد مردد غیر از استصحاب کلی قسم دوم میباشد، باقی ماند کلام در ضابط و قاعده‌ای که بیان کند فرق بین استصحاب کلی قسم دوم و استصحاب فرد مردد را، در این بحث سه مطلب را ایشان بیان میکنند: مطلب اول ضابط استصحاب کلی و فرد مردد. مطلب دوم: بیان میکنند شبهه‌ی عبائیه باطل است در استصحاب فرد مردد نه استصحاب کلی. مطلب سوم: اقامه‌ی دلیل میکنند بر اینکه استصحاب فرد مردد جاری نمیباشد.

اما مطلب اول: ضابط بین استصحاب کلی قسم دوم و استحصاب فرد مردد چیست؟ میفرمایند مورد این دو استصحاب یکی است، یعنی اگر ما باشیم و موضوع این دو استصحاب، موضوع هر دو مشترک است یعنی کلی است و این کلی مردد است بین ذاک الفرد و هذا الفرد، در هر دو مورد موضوع مشترک است فقط فرق این است که اگر در این موضوع مشترک کلی ما اثر شرعی داشت، میشود استصحاب کلی قسم دوم، اگر اثر و نتیجه اثر شرعی از آن ذات حصه‌ی کلیه بود بدون خصوصیات فردیه میشود استصحاب کلی قسم دوم، و اما اگر کلی فی نفسه اثر شرعی نداشت، بلکه اثر از آن فرد بما هو فرد بود، اینجا میشود استصحاب فرد مردد و دیگر استصحاب قدر مشترک و استصحاب کلی فایده‌ای نخواهد داشت.

مطلب دوم: ایشان میفرمایند در شبهه‌ی عبائیه این شبهه داخل در استصحاب فرد مردد است، نه داخل در استصحاب کلی، بعلت اینکه آن چه که در این مورد اثر شرعی دارد، آن نجاست است در محل مخصوص، نجاست اگر در یک محل مخصوصی بود، اگر در طرف اعلی بود مثلا اثر شرعی دارد، یا اگر در طرف اسفل بود اثر شرعی دارد، و بعبارت دیگر نجاست اگر به همراه مکان مخصوص باشد این دارای اثر شرعی است، والا شما فرض کنید یک نجاست کلیه‌ای را که در هیچ مکانی وجود ندارد، خب این نجاست هیچ اثر شرعی هم ندارد نه میشود ملاقات با او، مثلا دست ملاقات با او بکند، اگر مکان مخصوص نداشته باشد دیگر منجّس هم نیست، پس بنابراین در شبهه‌ی عبائیه اثر و نتیجه‌ی شرعی از آن نجاست در محل مخصوص است، پس بنابراین شبهه‌ی عبائیه از باب استصحاب کلی قسم دوم نیست، چون در کلی نجاست اثری مرتبط نمیباشد بلکه از باب استصحاب فرد مردد خواهد بود، حالا بعد بحث میکنیم که استصحاب فرد مردد جاری است یا نیست؟

۴

تطبیق (ضابط در فرق بین استصحاب کلی قسم دوم و استصحاب فرد مردد)

إنّ الضابط في ذلك (ضابط در باب استصحاب کلی قسم دوم این است که) أنّ الأثر المراد ترتّبه (آن اثری که اراده میشود ترتیب آن اثر)، إمّا أن يكون أثرا للكلّيّ (یا اثر کلی است)، أي أثرا لذات الحصّة من الكلّيّ (یعنی اثر است برای ذات حصه‌ی از کلی)، لا بما لها من التعيّن الخاصّ (نه به آن تشخص خاص) والخصوصيّة المفرّدة (و آن خصوصیت مفرّدش)، أو أثرا للفرد (یا این اثر برای فرد است)، أي أثرا للحصّة (یعنی این اثر شرعی است برای آن حصه) بما لها من التعيّن الخاصّ والخصوصيّة المفرّدة. (با آن تعیّن خاص و آن خصوصیت مفرّده)

فإن كان الأوّل (اگر اولی باشد یعنی اثر برای کلی باشد) فيكفي فيه استصحاب القدر المشترك (پس کافی است در آن استصحاب قدر مشترک)، أي ذات الحصّة الموجودة (یعنی خود آن حصه‌ی موجوده)، إمّا في ضمن الفرد المقطوع الارتفاع (یا در ضمن فرد مقطوع الارتفاع است) على تقدير أنّه هو الحادث (بر تقدیر اینکه او حادث شده است)، أو الفرد المقطوع البقاء (یا در ضمن فرد مقطوع البقاء است) على تقدير أنّه هو الحادث (بر تقدیر اینکه او حادث شده است، در هر صورت اگر اثر بر فرد مشترک بار باشد استصحاب قدر مشترک یا در ضمن فدر طویل یا در ضمن فرد قصیر درست است)، ويكون ذلك من باب استصحاب الكلّيّ [من] القسم الثاني (این میباشد از باب استصحاب کلی قسم دوم)، وقد تقدّم أنّنا لا نعني (گذشت که ما قصد نمیکنیم) من استصحاب الكلّي نفس الماهيّة الكلّيّة (از استصحاب کلی، استصحاب خود ماهیت کلیه را)، بل استصحاب وجودها. (بلکه استصحاب وجود آن ماهیت کلیه است)

وإن كان الثاني (اگر دومی بود یعنی اثر برای فرد بود) فلا يكفي استصحاب القدر المشترك (اینجا کافی نیست استصحاب قدر مشترک چون قدر مشترک اثر شرعی ندارد چون استصحاب او لغو است باید ما فرد را استصحاب کنیم)، وإنّما الذي ينفع (آنچه که نفع دارد) استصحاب الفرد بما له من الخصوصيّة المفرّدة (استحصاب فرد است با آن خصوصیت مفرّده‌اش، آنچه که برای ما مهم است اینجا مثلا استصحاب کنیم نجاست طرف اعلای عبا را)، المفروض فيه (فرض در اینجا این است که) أنّه مردّد بين الفرد المقطوع الارتفاع (آن فرد مردد است بین فرد مقطوع الارتفاع) على تقدير أنّه الحادث (بر تقدیر اینکه حادث شده است که طرف اسفل باشد چون شستیم ازبین رفته است)، أو الفرد المقطوع البقاء على تقدير أنّه الحادث (یا فرد مقطوع البقاء بر تقدیر اینکه او حادث شده است)، ويكون ذلك من باب استصحاب الفرد المردّد. (پس میباشد اینجا از باب استصحاب فرد مردد میباشد)

إذا عرفت هذا الضابط (اگر این ضابط را شناختی) فالمثال الذي وقعت فيه الشبهة (پس مثالی که در این شبهه واقع شده است) هو من النوع الثاني (او از نوع ثانی است یعنی از باب استصحاب فرد مردد است یعنی اثر در فرد است و در کلی)؛ لأنّ الموضوع للنجاسة المستصحبة (بخاطر اینکه موضوع نجاست مستصحبه) ليس أصل العباءة (نیست اصل عباء)، أو الطرف الكلّيّ منها (یا طرف کلی از آن عباء نیست)، بل نجاسة الطرف الخاصّ بما هو طرف خاصّ (بلکه نجاست طرف خاص است بما هو طرف خاص، که ما اصل عباء یا یک طرف کلی از عباء که استصحاب نمیشود)، إمّا الأعلى أو الأسفل. (یا طرف اعلی یا طرف اسفل، خلاصه اینجا باید شما یک طرف خاص را استصحاب کنید تا اینکه بتوانید اثر شرعی را بر آن بار کنید و الّا بر قدر مشترک اثر شرعی بار نیست)

۵

دلیل جاری نشدن استصحاب فرد مردد

خب بعد از اینکه ضابط کلی را دانستیم مسئله‌ی سوم مطرح میشود که چرا استصحاب فرد مردد جاری نمیباشد؟ در روز گذشته عرض شد که اکثر قریب به اتفاق علما میفرمایند استصحاب فرد مردد جاری نیست، به چه دلیل؟

خلاصه‌ی دلیلشان این است که ارکان استصحاب در استصحاب فرد مردد باقی نیست و وجود ندارد، نهایت علما اختلاف کرده‌اند بعضی از علما میفرمایند رکن اول استصحاب باقی نیست که یقین به حدوث فرد باشد، بعضی از علما میفرمایند یقین به حدوث هست و لکن شک در بقاء نمیباشد، اما کسانی که میگویند شک در بقاء نیست، حرف و توجیهشان این است که میگویند این فرد مردد یا در طرف اعلی است یا در طرف اسفل، این فرد مردد از دو حال خارج نیست، الان که ما شک در بقائش داریم خب قبلا که یقین داشتیم، به طور کلی یقین داریم که نجاست وجود گرفته است، اما الان میگویند شک در بقاء نداریم چون از دو حال خارج نیست، این فرد اگر در طرف اسفل بوده است که مقطوع الارتفاع است چون ما طرف اسفل را شستیم و ازبین رفت، اگر در طرف اعلی بوده است مقطوع البقاء است پس اینجا ما شک نداریم، بلکه دوتا قطع است، پس یکی از ارکان استصحاب شک در بقاء است و ما شک در بقاء آن فرد مردد نداریم، مرحوم مظفر این حرف را قبول ندارند میفرمایند این حرف خیلی حرف ضعیفی است، شما خودتان با کمال صراحت میگویید اگر در طرف اسفل بوده است مقطوع الارتفاع است، و اگر در طرف اعلی بوده است مقطوع البقاء است، خب این خودش عین معنای شک است، پس ما وجدانا شک در بقاء فرد مردد داریم.

قول مرحوم مظفر: اما کسانی که میگویند یقین به حدوث در اینجا نداریم که مرحوم مظفر همین بیان را قبول دارند ایشان میفرمایند در این مسئله اگر استصحاب کلی را بخواهیم جاری کنیم یقین و شک هست، یقین به نجاست کلیه بعد از شستن این طرف اسفل هم شک در نجاست کلی اش داریم، اما شما گفتید اینجا کلی اثر شرعی ندارد، پس استصحاب کلی جاری نیست، چون اثر ندارد، و اما استصحاب فرد که دارای اثر است، شما انگشت روی هر یک از این دو فرد بگذارید هیچکدام متیقن الحدوث نیستند، یعنی یقین به حدوثش نداریم، شما فرد اعلی را بالخصوص یقین دارید به حدوث نجاست در آن فرد پس اگر بخواهید استصحاب کنید فرد اعلی را، یقین به حدوث ندارید فرد اسفل را هم شما یقین به حدوث ندارید شک است، نمیتوانید به طور قاطع بگویید که نجاست در طرف اسفل عبا بوده است، پس هم طرف اعلی بالخصوص و هم طرف اسفل مشکوک است، پس در خود فرد ما یقین سابق نداشتیم، در طرف اعلی بالخصوص یقین نداریم در طرف اسفل هم بالخصوص یقین نداریم، آنچه که یقین داریم نجاست کلی است که شما گفتید نجاست کلی دارای اثر شرعی نمیباشد.

پس وجه بهتر این است که بگوییم در این باب استصحاب فرد مردد باشد ما یقین به حدوث هر فردی بالخصوص نداریم پس استصحاب فرد جاری نیست، استصحاب کلی هم که لغو است.

۶

تطبیق (دلیل جاری نشدن استصحاب فرد مردد) (۱)

وبعد هذا يبقى أن نتساءل: (بعد از این مسئله باقی است که سوال کنیم) لما ذا لا يصحّ جريان استصحاب الفرد المردّد؟ (برای چه صحیح نیست جاری نشدن استصحاب فرد مردد؟) نقول: لقد اختلفت تعبيرات الأساتذة في وجهه (ما میگوییم اختلاف دارد تعبیرات اساتید ما در وجه این عدم جریان)، فقد قيل: «لأنّه لا يتوفّر فيه الركن الثاني، وهو الشكّ في البقاء» (بعضی‌ها گفته‌اند استحصاب فرد مردد جاری نیست بخاطر اینکه وجود ندارد در این استصحاب رکن دوم که شک در بقاء باشد، خب دلیلش را بعدا میخوانیم)، وقيل: «بل لا يتوفّر الركن الأوّل (و گفته شده است که بلکه وجود ندارد رکن اول که یقین به حدوث باشد)، وهو اليقين بالحدوث، فضلا عن الركن الثاني». (چه برسد به رکن دوم) 

أمّا: الوجه الأوّل (اما وجه اول که میگویند رکن دوم وجود ندارد) فبيانه أنّ الفرد بما له من الخصوصيّة مردّد (بیانش این است که این فرد مثلا نجاست با خصوصیتش مردد است) ـ حسب الفرض ـ بين ما هو مقطوع البقاء (بین فردی که مقطوع البقاء است)، وبين ما هو مقطوع الارتفاع (و بین فردی که مقطوع الارتفاع است)، فلا شكّ في بقاء الفرد الواقعيّ الذي كان معلوم الحدوث (پس شکی نیست در بقاء فرد واقعی نجاست آنچنان فرد واقعی که معلوم الحدوث بوده است)؛ لأنّه إمّا مقطوع البقاء، أو مقطوع الارتفاع. (بخاطر اینکه یا حتما هست اگر طرف بالا بوده است یا مقطوع الارتفاع است اگر اسفل باشد)

وأمّا: الوجه الثاني ـ وهو الأصحّ ـ (اما وجه دوم که وجه درست است) فبيانه (پس بیانش این است که) أنّ اليقين بالحدوث إن أريد به اليقين بحدوث الفرد مع قطع النظر عن الخصوصيّة المفرّدة (اگر اراده میشود به آن یقین، یقین به حدوث فرد با قطع نظر از خصوصیت مفرّده یعنی همان حصه‌ی کلی) ـ لأنّها مجهولة حسب الفرض ـ (بخاطر اینکه این خصوصیت مفرّده به حسب فرض ما مجهول است، نمیدانیم طرف اعلی است یا طرف اسفل) فاليقين موجود (قبول داریم که یقین به حصه‌ی کلی از نجاست داریم)، ولكنّ المتيقّن حينئذ هو الكلّيّ (لکن متیقن ما در این هنگام کلی است که) الذي يصلح للانطباق على كلّ من الفردين (صلاحیت دارد برای انطباق بر هر دو فرد، و خب استصحاب کلی هم که جاری نیست، اینجا فایده ندارد و لغو است)، وإن أريد به اليقين بحدوث الفرد بما له من الخصوصيّة المفرّدة (و اگر اراده شود به آن یقین، یقین به فرد با آن خصوصیت مفرّده‌ای که دارد) فواضح أنّه غير حاصل فعلا (واضح است که این فعلا حاصل نیست، شما نمیتوانید انگشت بگذارید که یقین دارم طرف اعلی بوده است یا یقین دارم طرف اسفل بوده است)؛ لأنّ المفروض أنّ الخصوصيّة المفرّدة مجهولة (بخاطر اینکه مفروض این است که خصوصیت مفرّده مجهول است)، ومردّدة بين خصوصيّتين (مردد بین دو خصوصیت از طرف اعلی و طرف اسفل است)، فكيف تكون متيقّنة في عين الحال؟! (در حالی که مردد است چگونه میشود که متیقن او باشد) إذ المردّد بما هو مردّد (زیرا آنچه که مردد است بما هو مردد) لا معنى لأن يكون معلوما متعيّنا (معنا ندارد که برای اینکه معلوم و متیعن باشد)، هذا خلف محال (این خلف و محال است، علت این خلف و محال بودن بعدا میاید)، وإنّما المعلوم هو القدر المشترك. (آنچه که معلوم است قدر مشترک است) وفي الحقيقة (در حقیقت) أنّ كلّ علم إجماليّ مؤلّف من علم وجهل (اینجا شما علم به قدر مشترک دارید، یعنی علم اجمالی دارید، خب علم اجمالی همیشه در کنارش هست، علم به قدر مشترک دارید و جهل به خصوصیات دارید)، ومتعلّق العلم هو القدر المشترك (و متعلق علم قدر مشترک است)، ومتعلّق الجهل خصوصيّاته (متعلق جهل هم خصوصیات است)، وإلاّ فلا معنى للإجمال في العلم (و الا پس معنایی نیست برای اجمال در علم)، وهو عين اليقين والانكشاف. (و حال اینکه آن علم عین یقین و کشف است، مرادمان این است که جهل به خصوصیات داریم) وإنّما سمّي بـ «العلم الإجماليّ» (علم اجمالی را همانا علم اجمالی میگویند)؛ لانضمام الجهل بالخصوصيّات إلى العلم بالجامع. (بخاطر منضم شدن جهل به خصوصیات به علم به جامع، در باب علم اجمالی شما علم به جامع دارید و جهل به خصوصیات دارید، لذا به آن میگویند علم اجمالی اینجا هم علم به جامع و قدر مشترک دارید و جهل به خصوصیات دارید)

۷

تطبیق (دلیل جاری نشدن استصحاب فرد مردد) (۲)

وعليه، (بنابراین) فإنّ ما هو متيقّن (آنچه که متیقن است و یقین به حدوثش داریم) ـ وهو الكلّي ـ لا فائدة في استصحابه (شما گفتید فائده‌ای برای استصحابش نیست) لغرض ترتّب أثر الفرد بخصوصه (شما نمیتوانید کلی را استصحاب کنید تا اینکه اثر فرد را بر آن بار کنیم، چون ضابط اثر فرد است نه اثر کلی)، وما له الأثر المراد ترتّبه عليه ـ وهو الفرد. (و آنچه که برای اوست اثری که اراده میشود ترتب آن اثر را بر آن چیز که آن چیز فرد مخصوص باشد) بخصوصيّته ـ غير متيقّن (که غیر متیقن است، فرد را هم که یقین به حدوثش نداریم)، بل هو مجهول مردّد بين خصوصيّتين (بلکه او مجهول و مردد بین دو خصوصیت است)، فلا يتحقّق في استصحاب الفرد المردّد ركن اليقين بالحالة السابقة (پس محقق نمیشود در استصحاب فرد مردد رکن یقین به حالت سابقه)، لا أنّ الفرد المردّد متيقّن، ولكن لا شكّ في بقائه. (نه اینکه فرد مردد متیقن است و شک در بقاء نداریم، که آن وجه اول بود)

والوجه الأصحّ هو الثاني، كما ذكرنا. (وجه بهتر همین وجه دوم است) وأمّا: الوجه الأوّل ـ وهو أنّه لا شكّ في بقاء المتيقّن (اما وجه اول که گفتند شک در بقاء متیقن نداریم) ـ فغريب صدوره عن بعض أهل التحقيق (این خیلی غریب است صدورش از بعضی از اهل تحقیق)، فإنّ كونه مردّدا بين ما هو مقطوع البقاء وبين ما هو مقطوع الارتفاع (پس به درستی که بودن آن فرد مردد بین آن فردی که مقطوع البقاء است و بین فردی که مقطوع الارتفاع است) معناه في الحقيقة (معنایش در حقیقت) هو الشكّ فعلا في بقاء الفرد الواقعيّ وارتفاعه (شک است فعلا در بقاء فرد واقعی و ارتفاع فرد واقعی)؛ لأنّ المفروض أنّ القطع بالبقاء والقطع بالارتفاع ليسا قطعين فعليّين (بخاطر اینکه مفروض این است که قطع به بقاء و قطع به ارتفاع قطعی فعلی نیستند، شما یک اگر کنارش دارید، این‌ها فعلی نیستند یعنی الان علم ندارید که نجاست در طرف اسفل بوده یا اعلی)، بل كلّ منهما قطع على تقدير مشكوك (بلکه قطع به هر یک دارید بر فرض مشکوک)، والقطع على تقدير مشكوك ليس قطعا فعلا (و قطع بر تقدیر مشکوک نمیباشد قطع فعلی)، بل هو عين الشكّ. (بلکه آن خود شک است)

وعلى كلّ حال، فلا معنى لاستصحاب الفرد المردّد (در هر صورت استصحاب فرد مردد معنا ندارد)، ولا معنى لأن يقال ـ كما سبق عن بعض الأجلّة قدس‌سرهم ـ (معنا ندارد که گفته شود مثل بعضی از اجلّه): «إنّ تردّده بحسب علمنا (در علم ما آن فرد مردد است و این تردد علمی) لا يضرّ بيقين وجوده سابقا» (ضرر ندارد به یقین وجودش سابقا)؛ فإنّه كيف يكون تردّده بحسب علمنا (چگونه میباشد تردد آن فرد به حسب علم ما) لا يضرّ باليقين؟! (که ضرر ندارد به یقین) وهل اليقين إلاّ العلم؟ (مگر یقین همان علم نیست) إلاّ إذا أراد من اليقين (مگر مرادشان از یقین) ـ بوجوده سابقا ـ اليقين بالقدر المشترك (یقین به قدر مشترک و کلی)، والتردّد في الفرد (و تردد به فرد)، فاليقين متعلّق بشيء، والتردّد بشيء آخر (پس یقین تعلق گرفته است به کلی اما تردد تعلق گرفته است به فرد به یک شیء دیگر)، فيتوفّر ركنا الاستصحاب بالنسبة إلى القدر المشترك (پس وجود دارد دو رکن استصحاب نسبت به کلی)، لا بالنسبة إلى الفرد المراد استصحابه (نه نسبت به فردی که اراده میشود استصحابش)، فما هو متيقّن لا يراد استصحابه (نسبت به قدر مشترک هر دو رکن استصحاب تمام است ولی استصحابش لغو است، نسبت به فرد مردد هم رکن استصحاب تمام نیست)، وما يراد استصحابه غير متيقّن، على ما سبق بيانه. (و چیزی که اراده میشود استصحابش غیر متیقن است که فرد باشد) 

الموردين هو الموجب للاشتباه ، وتحكّم تلك الشبهة. إذن ما الضابط لهما؟

إنّ الضابط في ذلك أنّ الأثر المراد ترتّبه ، إمّا أن يكون أثرا للكلّيّ ، أي أثرا لذات الحصّة من الكلّيّ ، لا بما لها من التعيّن الخاصّ والخصوصيّة المفرّدة ، أو أثرا للفرد ، أي أثرا للحصّة بما لها من التعيّن الخاصّ والخصوصيّة المفرّدة.

فإن كان الأوّل فيكفي فيه استصحاب القدر المشترك ، أي ذات الحصّة الموجودة ، إمّا في ضمن الفرد المقطوع الارتفاع على تقدير أنّه هو الحادث ، أو الفرد المقطوع البقاء على تقدير أنّه هو الحادث ، ويكون ذلك من باب استصحاب الكلّيّ [من] القسم الثاني ، وقد تقدّم أنّنا لا نعني من استصحاب الكلّي نفس الماهيّة الكلّيّة ، بل استصحاب وجودها.

وإن كان الثاني فلا يكفي استصحاب القدر المشترك ، وإنّما الذي ينفع استصحاب الفرد بما له من الخصوصيّة المفرّدة ، المفروض فيه أنّه مردّد بين الفرد المقطوع الارتفاع على تقدير أنّه الحادث ، أو الفرد المقطوع البقاء على تقدير أنّه الحادث ، ويكون ذلك من باب استصحاب الفرد المردّد.

إذا عرفت هذا الضابط فالمثال الذي وقعت فيه الشبهة هو من النوع الثاني ؛ لأنّ الموضوع للنجاسة المستصحبة ليس أصل العباءة ، أو الطرف الكلّيّ منها ، بل نجاسة الطرف الخاصّ بما هو طرف خاصّ ، إمّا الأعلى أو الأسفل.

وبعد هذا يبقى أن نتساءل : لما ذا لا يصحّ جريان استصحاب الفرد المردّد؟ نقول : لقد اختلفت تعبيرات الأساتذة في وجهه ، فقد قيل : «لأنّه لا يتوفّر فيه الركن الثاني ، وهو الشكّ في البقاء» (١) ، وقيل : «بل لا يتوفّر الركن الأوّل ، وهو اليقين بالحدوث ، فضلا عن الركن الثاني». (٢)

أمّا : الوجه الأوّل فبيانه أنّ الفرد بما له من الخصوصيّة مردّد ـ حسب الفرض ـ بين ما هو مقطوع البقاء ، وبين ما هو مقطوع الارتفاع ، فلا شكّ في بقاء الفرد الواقعيّ الذي كان معلوم الحدوث ؛ لأنّه إمّا مقطوع البقاء ، أو مقطوع الارتفاع.

__________________

(١) هذا ما قال به المحقّق النائينيّ في فوائد الأصول ٤ : ١٢٦ ـ ١٢٧.

(٢) وهذا ما اختاره أستاذه المحقّق الأصفهانيّ في نهاية الدراية ٣ : ١٦٤ ـ ١٦٦.

وأمّا : الوجه الثاني ـ وهو الأصحّ ـ فبيانه أنّ اليقين بالحدوث إن أريد به اليقين بحدوث الفرد مع قطع النظر عن الخصوصيّة المفرّدة ـ لأنّها مجهولة حسب الفرض ـ فاليقين موجود ، ولكنّ المتيقّن حينئذ هو الكلّيّ الذي يصلح للانطباق على كلّ من الفردين ، وإن أريد به اليقين بحدوث الفرد بما له من الخصوصيّة المفرّدة فواضح أنّه غير حاصل فعلا ؛ لأنّ المفروض أنّ الخصوصيّة المفرّدة مجهولة ، ومردّدة بين خصوصيّتين ، فكيف تكون متيقّنة في عين الحال؟! إذ المردّد بما هو مردّد لا معنى لأن يكون معلوما متعيّنا ، هذا خلف محال ، وإنّما المعلوم هو القدر المشترك. وفي الحقيقة أنّ كلّ علم إجماليّ مؤلّف من علم وجهل ، ومتعلّق العلم هو القدر المشترك ، ومتعلّق الجهل خصوصيّاته ، وإلاّ فلا معنى للإجمال في العلم ، وهو عين اليقين والانكشاف. وإنّما سمّي بـ «العلم الإجماليّ» ؛ لانضمام الجهل بالخصوصيّات إلى العلم بالجامع.

وعليه ، فإنّ ما هو متيقّن ـ وهو الكلّي ـ لا فائدة في استصحابه لغرض ترتّب أثر الفرد بخصوصه ، وما له الأثر المراد ترتّبه عليه ـ وهو الفرد. بخصوصيّته ـ غير متيقّن ، بل هو مجهول مردّد بين خصوصيّتين ، فلا يتحقّق في استصحاب الفرد المردّد ركن اليقين بالحالة السابقة ، لا أنّ الفرد المردّد متيقّن ، ولكن لا شكّ في بقائه.

والوجه الأصحّ هو الثاني ، كما ذكرنا. وأمّا : الوجه الأوّل ـ وهو أنّه لا شكّ في بقاء المتيقّن ـ فغريب صدوره عن بعض أهل التحقيق ، (١) فإنّ كونه مردّدا بين ما هو مقطوع البقاء وبين ما هو مقطوع الارتفاع معناه في الحقيقة هو الشكّ فعلا في بقاء الفرد الواقعيّ وارتفاعه ؛ لأنّ المفروض أنّ القطع بالبقاء والقطع بالارتفاع ليسا قطعين فعليّين ، بل كلّ منهما قطع على تقدير مشكوك ، والقطع على تقدير مشكوك ليس قطعا فعلا ، بل هو عين الشكّ.

وعلى كلّ حال ، فلا معنى لاستصحاب الفرد المردّد ، ولا معنى لأن يقال ـ كما سبق عن بعض الأجلّة قدس‌سرهم ـ (٢) : «إنّ تردّده بحسب علمنا لا يضرّ بيقين وجوده سابقا» ؛ فإنّه كيف يكون تردّده بحسب علمنا لا يضرّ باليقين؟! وهل اليقين إلاّ العلم؟ إلاّ إذا أراد من اليقين

__________________

(١) وهو المحقّق النائينيّ ، كما مرّ.

(٢) وهو المحقّق السيّد الطباطبائي اليزديّ ، كما مرّ.

ـ بوجوده سابقا ـ اليقين بالقدر المشترك ، والتردّد في الفرد ، فاليقين متعلّق بشيء ، والتردّد بشيء آخر ، فيتوفّر ركنا الاستصحاب بالنسبة إلى القدر المشترك ، لا بالنسبة إلى الفرد المراد استصحابه ، فما هو متيقّن لا يراد استصحابه ، وما يراد استصحابه غير متيقّن ، على ما سبق بيانه.

تمرينات (٦٩)

١. ما هي أقسام استصحاب الكلّي؟ ايت لكلّ قسم مثلا.

٢. هل يجري الاستصحاب في القسم الأوّل؟

٣. هل يجري الاستصحاب في القسم الثاني؟

٤. اذكر الوجهين المذكورين في عدم جريان الاستصحاب في القسم الثاني. واذكر الجواب عنهما.

٥. ما هي الأقوال في جريان الاستصحاب في القسم الثالث؟ وما هو منشأ الأقوال؟

٦. اذكر القول الراجح عند المصنّف في القسم الثالث.

٧. ما هي الشبهة العبائيّة؟

٨. ما الجواب عن الشبهة العبائيّة؟

٩. لما ذا لا يصحّ جريان استصحاب الفرد المردّد؟