درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۱۰۸: اصول عملیه ۲۴

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

جواب مرحوم مظفر به توهم

بحث در استصحاب کلی قسم دوم بود، فرمودند که استصحاب کلی قسم دوم جاری میباشد، بعضی از علما فرمودند که جاری نیست و دو دلیل مشابه یکدیگر برای مدعای خودشان اقامه فرموده بودند، دلیل اول گذشت، دلیل دوم را اشاره کردیم و یک جواب هم برای این دلیل دوم شیخ انصاری اشاره کرده بودند که به آن اشاره کردیم، برای توضیح بیشتر جواب شیخ انصاری یک مقدمه‌ای را عرض میکنیم بعد اشاره میکنیم به جواب ایشان و بعد هم جوابی که مرحوم مظفر فرمودند، و آن مقدمه این است که انسان اصول عملیه را که جاری میکند گاهی نتیجه‌ی جریان اصول عملیه آن نتیجه دارای یک لازمه‌ی عادی یا یک لازمه‌ی عقلی میباشد، شکی نیست نتیجه‌ی خود اصول علمیه حجت است، ولی آیا آن لازمه‌ی عقلی یا لازمه‌ی عادی هم حجت میباشد یا نمیباشد؟ اکثر علما بر این اعتقادند که لازمه‌ی عقلی و عادی نتیجه‌ی اصول عملیه حجت نمیباشد، مثال: فرض کنید شما نذر کردید اگر آقای زید زنده باشد من صد دینار صدقه بدهم، بعد شما برای حیاط زید استصحاب میکنید، میگویید قبلا یقین داشتم که زنده است، الان شک دارم و اصل بقاء حیات زید است، اصل این است که زید زنده است، اینجا حیات زید نتیجه‌ی جریان استصحاب است، یعنی شما با استصحاب اثبات کردید حیات زید را، یک لازمه هم دارد این حیات زید، اگر زید زنده باشد لازمه‌اش بر طبق نذر شما این است که صد دینار صدقه بدهید، آیا با اجرای اصل این لازمه هم ثابت میشود یا نمیشود؟ اکثر علما میگویند لوازم اصول عملیه حجت نیست، و بعبارت دیگر میگویند اصل اثبات نمیکند لوازمش را، البته با این قید که لوازم عادیه یا عقلیه باشد، در لوازم شرعیه بحث وجود دارد، اگر اصلی بخواهد لازمه‌ی خودش را اثبات کند به آن میگویند اصل مثبت، و بعبارت دیگر که باز بعضی از علمای علم اصول دارند میگویند اصول علمیه نتیجه‌ی بعد از نتیجه را اثبات نمیکند، شما یک نتیجه از اصول عملیه گرفتید دیگر نمیتوانید بگویید باز نتیجه‌ی این نتیجه این میشود و هکذا، این مقدمه بود.

حالا بعد از این مقدمه مستدل میگفت ما در باب استصحاب کلی قسم دوم یک اصل جاری میکنیم، و آن اصل این است که اصل عدم حدوث فرد مشکوک است، این اصل را که جاری میکرد وقتی میتوانست نتیجه بگیرد از این اصل و این اصل وقتی برای این فرد مفید است و مدعای او را اثبات میکند، که دو نتیجه‌ی پیاپی از اصل بگیرید، نتیجه‌ی اول اینکه فرد طویل حادث نشده است، نتیجه‌ی دوم: لازمه‌ی این نتیجه این است که کلی در ضمن فرد قصیر وجود گرفته است، پس منتفی است وجودش، این دو نتیجه‌ی پی در پی که از آن اصل عملی خواستند بگیرند.

خب مرحوم شیخ با یک عبارت میخواهند بفهمانند اینجا حرف شما اصل مثبت است، شما از اصالت عدم حدوث فرد طویل میخواهید دو نتیجه بگیرید یک کلی در ضمن فرد طویل نیست، پس کلی در ضمن فرد قصیر است، فرد قصیر هم که ازبین رفته است، پس کلی وجود ندارد، این میشود اصل مثبت و اصل مثبت حجت نمیباشد.

مرحوم مظفر یک حرف دیگری دارند: ایشان میفرمایند لازمه‌ی اصل در اینجا تناقض است، و تناقض هم محال است، بیان مطلب این است که: مرحوم مظفر میفرمایند شمای مستدل گفتید یقین به حدوث کلی داریم، یعنی رکن اول استصحاب تمام است، چون کلی یا در ضمن فرد طویل بوده است یا در ضمن فرد قصیر، ولی در حالت شک میگویید اگر کلی در ضمن قصیر بوده است که ازبین رفته است اما نسبت به فرد طویل این اصل را جاری میکنید میگویید اصل عدم حدوث فرد طویل است، اصل این است که فرد طویل از اول وجود نگرفته است، میفرمایند این تناقض است چرا؟ چون شما یقین سابق را چگونه درست کردید؟ گفتید که کلی یا در ضمن قصیر و یا در ضمن طویل متیقن الوجود است، پس فرض کردید احتمال وجود فرد طویل را، گفتید کلی یا در ضمن فرد طویل یا در ضمن فرد قصیر بوده است پس متیقن الوجود است، یعنی احتمال دادید که فرد طویل بوده است حالا اصل جاری میکنید میگویید اصلا از اول فرد طویل نبوده است، اصل عدم حدوث فرد طویل است، پس یکبار شما میگویید فرد طویل محتمل الحدوث است، حالا میگویید نه بر طبق عقل محتمل نیست، بلکه اصلا ثابت نشده است، خب این میشود تناقض، پس اول گفتید کلی وجود دارد، چون احتمال دارد فرد طویل باشد، حالا میگویید نه اصل از ریشه اصل جاری میکنید و میگویید اصل عدم وجود فرد طویل است، و این تناقض است، یک بار میگویید حادث شده است و یک بار میگویید اصلا از اول وجود نداشته است.

حالا مرحوم مظفر چطور یک بیان گرفته‌اند و این بیان دوم را توضیح بیان شیخ گرفته‌اند را ما نمیدانیم، چون این دو جواب قطعا متفاوت هستند، مرحوم شیخ از راه اصل مثبت وارد میشوند و ایشان از راه تناقض وارد میشوند.

۴

تطبیق (جواب مرحوم مظفر به توهم)

توضيح ما أفاده من الجواب (توضیح آنچه را که شیخ افاده کرده است از جواب) أنّا نمنع أن يكون الشكّ في بقاء القدر المشترك ـ أي الكلّي ـ (ما منع میکنیم که شک در بقاء قدر مشترک کلی) مسبّبا عن الشكّ في حدوث الفرد الطويل وعدمه (مسبب باشد از شک در حدوث فرد طویل و عدم حدوث فرد طویل، این ربطی به فرد طویل تنها ندارد)؛ لأنّ وجود الكلّيّ ـ حسب الفرض ـ (بخاطر اینکه وجود کلی بر حسب فرض) متيقّن الحدوث من أوّل الأمر (متیقن الحدوث بوده است از اول امر)، إمّا في ضمن القصير (یا در ضمن قصیر)، أو الطويل (یا در ضمن طویل، پس احتمال فرد طویل از اول امر وجود داشته است)، فلا يعقل أن يكون عدمه بعد وجوده مستندا إلى عدم الفرد الطويل من الأوّل (معقول نیست که عدم کلی بعد از وجود کلی، اول شما گفتید کلی متیقن است، حالا معقول نیست اینکه عدم کلی بعد از وجود کلی مستند باشد به نبودن فرد طویل از اول امر، اول میگفتید که فرد طویل از اول وجود دارد، حالا میگویید نه اصل عدم حدوث فرد طویل است)، وإلاّ لما وجد من الأوّل (والا اگر فرد طویل از اول نبوده است پس آن کلی هم از اول وجود نگرفته است، چون شما گفتید کلی یا در ضمن قصیر است یا در ضمن طویل، شما میگویید اصل عدم حدوث فرد طویل است، خب پس معلوم میشود کلی از اول نبوده است، پس اینکه میگویید متیقن الحدوث است کلی اول بوده است ولی بخاطر اصل حالا دیگر نیست، این میشود تناقض و غیر معقول است)، بل في الحقيقة أنّ الشكّ في بقاء الكلّي (بلکه در حقیقت اینکه شک در بقاء کلی) ـ أي في وجوده وعدمه ـ (یعنی در وجود و عدم کلی) بعد فرض القطع بوجوده (بعد از فرض قطع به وجود کلی است) مستند إلى احتمال وجود هذا الفرد الطويل (مستند به احتمال وجود این فرد طویل)، مع احتمال وجود ذلك الفرد القصير (با احتمال وجود این فرد قصیر، پس از اول احتمال هر دو وجود است)، يعني يستند إلى الاحتمالين معا (یعنی وجود کلی مستند است به هر دو احتمال باهم، هم وجود فرد طویل و هم قصیر)، لا لخصوص احتمال وجود الطويل (ربطی فقط به وجود طویل ندارد که ما اصل عدم در آن جاری کنیم)؛ إذ يحتمل بقاء وجوده الأوّل (زیرا محتمل است بقاء وجود اول کلی)؛ لاحتمال حدوث الطويل (بخاطر احتمال حدوث طویل)، ويحتمل عدمه بعد الوجود (و محتمل است عدم آن کلی بعد از وجود)؛ لاحتمال حدوث القصير المرتفع قطعا في ثاني الحال. (بخاطر احتمال حدوث قصیر که مرتفع شده است قطعا در وقت دوم)

والحاصل أنّ احتمال وجود الكلّيّ وعدمه في ثاني الحال (حاصل این است که احتمال وجود کلی و عدم کلی در حالت شک) مسبّب عن الشكّ (مسبب است از شک) في أنّ الحادث المعلوم (در اینکه حادث معلوم) هل هو الطويل أو القصير؟ (آیا طویل بوده است یا قصیر بوده است) لا أنّه مسبّب عن خصوص احتمال حدوث الطويل (نه اینکه وجود کلی مسبب است از خصوص احتمال حدوث طویل)، حتى يكون نفيه بالأصل موجبا (تا اینکه بوده باشد نفی او به اصل موجب) لنفي الشكّ في وجود الكلّي في ثاني الحال (برای نفی شک در وجود کلی در حالت ثانی، تنها ملاک فرد طویل نیست که در آن اصل جاری کنید بعد بگویید پس کلی وجود ندارد)، فلا بدّ من نفي كلّ من الفردين بالأصل (اگر بخواهید کلی را نفی کنید پس چاره‌ای نیست که هر دو فرد قصیر و طویل را به اصل نفی کنید)، حتى يكون ذلك موجبا لارتفاع القدر المشترك (تا اینکه این موجب ازبین رفتن قدر مشترک شود)، والأصلان معا لا يجريان مع فرض العلم الإجمالي. (هر دو اصل هم باهم با فرض علم اجمالی جاری نمیشود، بارها گفتیم در همه‌ی ابواب علم اجمالی اصول عملیه جاری نمیشود، شما یقین دارید که یکی از این دو ظرف نجس است، نمیشود در هر دو ظرف اصل جاری کنید، چون مخالف علم اجمالی است؛ پس خلاصه‌ی حرف مرحوم مظفر این است که اگر در طرف فرد طویل علم اجمالی جاری کردید تناقض میشود اگر در هر دو طرف جاری کردید مخالف علم اجمالی است، پس اصلا در حالت شک اصل جاری نمیشود و شک به حال خودش باقی است و استصحاب جاری میشود)

۵

استصحاب کلی قسم سوم

اما استصحاب کلی قسم سوم: استصحاب کلی قسم سوم این بود که کلی در ضمن فردی محقق گردید یقین داریم کلی انسان در این خانه در ضمن زید محقق شده است، و یقین داریم که این فرد مرتفع شده است، شک داریم آیا فرد دیگری جایگزین این فرد در این خانه شد تا هنوز کلی در خانه باشد، یا نه فرد دیگری جایگزین نشد تا این کلی باقی نباشد، اینجا دقت کنید، فرد اول که زید باشد مقطوع الحدوث و مقطوع الارتفاع است، یعنی فرد اول را هم یقین داریم وجود گرفت و هم یقین داریم ازبین رفت، ولی نسبت به کلی شک داریم که آیا ازبین رفت یا نرفت، اگر عمر جایه زید را پر کرد پس کلی انسان هست، اگر عمر نیامد پس کلی انسان نیامد.

میفرمایند استصحاب کلی قسم سوم خودش به دو قسم تقسیم میشود: ۱. این است که فرد دوم در زمان فرد اول وجود گرفته باشد، یا بگویید احتمال وجود فرد دوم در زمان وجود فرد اول است، مثلا: یقین داریم که ساعت هشت تا نه زید در اتاق بوده است، شک داریم در ساعت هشت و نیم آیا عمر هم وارد این اتاق شد که همراه با زید باشد، یا وارد نشد، پس شک ما در فرد دوم در ظرف وجود فرد اول است، ساعت هشت و نیم زید در اتاق هست، شک میکنید که در ساعت هشت و نیم عمر به زید ملحق شد یا نه؟

۲. قسم دوم این است که شک در حدوث و وجود فرد دوم در حین ارتفاع فرد اول است، زید تا ساعت نه در اتاق بوده است، تا یک دقیقه به نه یقین داریم عمر نیامده است، وقت ساعت نه که زید بیرون رفت در حین ارتفاع فرد اول شک داریم که عمر وجود گرفت یا وجود نگرفت؟

در باب استصحاب کلی قسم سوم حداقل بین علما سه قول است: قول اول میگوید که استصحاب کلی قسم سوم جاری است مطلقا چه در قسم اول و چه در قسم دوم. قول دوم این است که جاری نیست مطلقا، که این قول، قول مرحوم صاحب کفایه و مرحوم مظفر است، قول سوم تفصیل داده است فرموده است اگر احتمال حدوث فرد دوم در ظرف وجود فرد اول است، استصحاب جاری است، اگر در حالت ارتفاع فرد اول است، استصحاب جاری نمیباشد، این قول را مرحوم شیخ انصاری قائل شده‌اند.

منشاء اختلاف چیست؟ میفرمایند منشاء اختلاف در این است که آیا ارکان استصحاب در اینجا تمام است یا ارکان استصحاب تمام نیست؟ بعضی‌ها میگویند ارکان استصحاب مطلقا تمام نیست، بعضی میگویند ارکان استصحاب تمام است پس درست است، شیخ میگوید در قسم اول ارکان استصحاب تمام است و در قسم دوم تمام نیست، دقت کنید از بین آن هفت هشت رکن، رکنی که اینجا در آن اختلاف شده است رکن پنجم است، یعنی اتحاد متعلق یقین و شک، ما در باب استصحاب گفتیم که متعلق یقین و شک باید یکی باشد، اگر یقین به طهارت داریم باید شک در طهارت داشته باشیم، اینجا بحث این است که آیا متعلق یقین و شک یکی است یا خیر؟

بعضی از علما میفرمایند متعلق یقین و شک در اینجا یکی است، چرا؟ میفرمایند به علت اینکه متیقن ما کلی انسان است، یعنی آن وجود زید، ما یقین داریم که کلی انسان وجود دارد و الان هم شک ما در کلی انسان است، یعنی همان وجود ذهنی، الان هم شک ما در کلی انسان است یعنی همان وجود ذهنی، پس متیقن ما همان وجود ذهنی است، و مشکوک ما همان وجود ذهنی است، پس متعلق یقین و شک یکی است، کلی انسان که وجود ذهنی است.

بعضی دیگر از علما فرمودند وحدت ذهنی در باب استصحاب کافی نیست، {صدای استاد قطع میشود...} متعلق یقین و شک ما در خارج یکی نیست، در خارج متیقن ما زید است و مشکوک ما امر است، و در باب استصحاب باید متیقن و مشکوک ما در خارج یکی باشد، اینجا در خارج متیقن و مشکوک ما یکی نیست، و تعبیر میکنند میفرمایند وحدت نوعیه‌ی ذهنیه کافی نیست، بلکه باید وحدت خارجیه وجود داشته باشد، باز بعضی دیگر از علما به این شکل خواستند درست کنند این استصحاب کلی قسم سوم را، آقایان گفته‌اند درست است در باب استصحاب وحدت نوعیه‌ی ذهنیه کافی نیست، باید وحدت خارجیه باشد، اما ما میگوییم در اینجا وحدت خارجیه است، چرا؟ چون میگویند ما قائلیم به اینکه کلی طبیعی در خارج دارد غیر از وجود افرادش، و تعبیر میکنند میگویند کلی طبیعی مثل نسبت پدر است نسبت به بچه‌ها، چنانچه پدر در خارج وجود مستقلی دارد کلی طبیعی هم در خارج وجود مستقلی دارد، پس قبلا کلی طبیعی متیقن بود و در خارج بود، حالا همان کلی طبیعی که در خارج است مشکوک است استصحاب جاری میشود، وحدت متعلق و یقین درست شد در خارج.

مرحوم مظفر میفرمایند این حرف، حرف بسیار قبیحی است، البته بحثش فلسفی است و درجایه خودش اثبات شده است که کلی طبیعی وجودی غیر از وجود افرادش در خارج ندارد بلکه کلی طبیعه در ضمن افرادش در خارج محقق میشود، خب وقتی کلی طبیعی در خارج وجود نداشت، یعنی وحدت متعلق یقین و شک در خارج وجود ندارد، وقتی وحدت متعلق یقین و شک در خارج وجود نداشت پس استصحاب کلی قسم سوم جاری نمیباشد.

۶

تطبیق (استصحاب کلی قسم سوم) (۱)

وأمّا القسم الثالث: ـ وهو ما إذا كان الشكّ في بقاء الكلّيّ (اینکه شک در بقاء کلی) مستندا إلى احتمال وجود فرد ثان (به احتمال وجود فرد دومی)، غير الفرد المعلوم حدوثه ثمّ ارتفاعه (غیر از فرد معلوم الحدوث، سپس ارتفاع، فرد اولی هم معلوم الحدوث و هم معلوم الارتفاع بود، هم پیدا شد و هم ازبین رفت، شک در وجود فرد دوم است) ـ فهو على نحوين:

١. أن يحتمل حدوث الفرد الثاني في ظرف وجود الأوّل. (اینکه احتمال داده شود حدوث فرد دوم در ظرف وجود فرد اول، ساعت هشت و نیم که تا نه زید آنجا وجود گرفته است در ساعت هشت و نیم احتمال میدهیم امر هم وجود گرفته است)

٢. أن يحتمل حدوثه مقارنا لارتفاع الأوّل (احتمال داده شود حدوث فرد دوم مقارن با ارتفاع فرد اول)، وهو على نحوين: (این قسم دوم خودش به دو قسم تبدیل میشود) إمّا بتبدّله إليه (در بعضی از موارد فرد اول تبدیل میشود به فرد دوم، مثلا فرض کنید که این دیوار این اتاق رنگ سفید بسیار براقی داشته است، حالا یقین داریم که آن رنگ سفید شدید ازبین رفت تبدیل شد به فرد ضعیف‌تر، یقین داریم آن فرد سفید قوی ازبین رفت حالا شک داریم که آیا تبدیل شد به فرد ضعیف‌تر یا نه از ریشه ازبین رفت)، أو بمجرّد المقارنة الاتّفاقيّة بين الارتفاع الأوّل (یا در بعضی از موارد فرد اول ازبین میرود و فرد دومی وجود میگیرد)، وحدوث الثاني. (و فرد دومی حادث میشود)

وفي جريان الاستصحاب في هذا القسم الثالث من الكلّي احتمالات (در این جریان استصحاب در قسم سوم استصحاب کلی سه قول وجود دارد)، أو أقوال ثلاثة:

أ: جريانه مطلقا. (جریان دارد مطلقا)

ب: عدم جريانه مطلقا. (عدم جریان مطلقا)

ج: التفصيل بين النحوين المذكورين (تفصیل به دو قسم مذکور)، فيجري في الأوّل، دون الثاني مطلقا. وهذا التفصيل هو الذي مال إليه الشيخ الأعظم قدس‌سره.

والسرّ في الخلاف يعود (و منشاء خلاف عود میکند) إلى أنّ الأركان في الاستصحاب (به اینکه ارکان در باب استصحاب) هل هي متوفّرة هنا (آیا در باب استصحاب کلی جاری است؟)، أو غير متوفّرة؟ (یا نه جاری نیست) والمشكوك توفّره في المقام هو الركن الخامس (آن رکنی که شک داریم در وجودش در این مقام)، وهو اتّحاد متعلّق اليقين والشكّ. (آن رکن اتحاد متعلق یقین و شک میباشد)

۷

تطبیق (استصحاب کلی قسم سوم) (۲)

ولا شكّ في أنّ الكلّيّ المتيقّن نفسه هو المشكوك بقاؤه في هذا القسم (شکی نیست که قبلا یقین به کلی داشتیم حالا شک در کلی داریم، شکی نیست، دیروز یقین داشتیم که کلی انسان در اینجا وجود دارد حالا شک داریم)، فهو واحد نوعا (پس وحدت نوعیه است، یعنی وحدت ذهنیه است)، فينبغي أن يسأل: (حالا باید سوال کنیم)

أوّلا: هل هذه الوحدة النوعيّة بين المتيقّن والمشكوك كافية (آیا این وحدت ذهنی بین متیقن و مشکوک کافی است) في تحقّق الوحدة المعتبرة في الاستصحاب (در تحقق آن وحدتی که معتبر است در باب استصحاب)، أو غير كافية (یا کافی نیست)، بل لا بدّ له من وحدة خارجيّة؟ (بلکه باید یک وحدت خارجیه داشته باشند)

ثانيا: بعد فرض عدم كفاية الوحدة النوعيّة (سلمنا وحدت نوعیه کافی نیست)، هل أنّ الكلّيّ الطبيعيّ له وحدة خارجيّة بوجود أفراده (آیا کلی طبیعی وحدت خارجیه دارد به وجود افرادش) ـ بمعنى أنّه يكون بوحدته الخارجيّة معروضا لتعيّنات أفراده المتباينة (یعنی آن کلی با وحدت خارجی خودش عارض میشود بر او صفات افراد متباینه، آقایانی که میگویند کلی در خارج وجود دارد، میگویند کلی در خارج وجود دارد مثل یک تکه‌ای که هیچ چیزی روی آن نوشته نشده است)؛ بناء على ما قيل (بنابر چیزی که گفته شده است) من أنّ نسبة الكلّيّ إلى أفراده (از اینکه نسبت کلی به افراد خودش) من باب نسبة الأب الواحد إلى الأبناء الكثيرة (از باب نسبت اب واحده است به بچه‌های کثیره، چنانچه اب در کنار افراد وجود دارد میگویند کلی هم در کنار افرادش وجود دارد)، كما نقل ذلك ابن سينا عن بعض من عاصره (کما اینکه این نقل شده است از ابن سینا از بعضی از معاصرین خودش که کلی در خارج وجود جدا دارد) ـ ، أو أنّ الكلّيّ الطبيعيّ لا وجود له (یا نه کلی طبیعی وجودی برایش نیست) إلاّ بوجود أفراده بالعرض (مگر به وجود افرادش عرضا)، ففي كلّ فرد حصّة موجودة منه غير الحصّة الموجودة في فرد آخر (پس در هر فردی حصه‌ای که وجود میگیرد از آن کلی غیر از حصه‌ای است که وجود میگیرد در ضمن فرد دیگر)، فلا تكون له وحدة خارجيّة (پس آن کلی وحدت خارجیه ندارد) بوجود أفراده المتعدّدة (به وجود افراد متعدده)، بل نسبته إلى أفراده (بلکه نسبت او به افرادش) من قبيل نسبة الآباء المتعدّدة إلى الأبناء المتعدّدة (از قبیل نسبت آباء متعدده است به ابناء متعدده)، وهذا هو المعروف عند المحقّقين؟ (این معروف در نزد محققین چنین است)

فالقائل بجريان الاستصحاب في هذا القسم (پس کسی که قائل است به اینکه استصحاب کلی قسم سوم جاری است باید یکی از این دو حرف را بزند)، إمّا أن يلتزم بكفاية الوحدة النوعيّة في تحقّق ركن الاستصحاب (یا باید ملتزم شود به کفایت وحدت ذهنیه در تحقق رکن استصحاب)، وإمّا أن يلتزم بأنّ الكلّيّ له وحدة خارجيّة بوجود أفراده المتعدّدة (یا باید ملتزم شود به اینکه برای کلی وحدت خارجیه است به وجود افراد متعدده)، وإلاّ فلا يجري الاستصحاب. (اگر این دو دلیل را قبول نکنیم استصحاب کلی قسم سوم جاری نمیشود)

وإذا اتّضح هذا التحليل الدقيق (اگر واضح شد این تحلیل دقیق) لمنشا الأقوال في المسألة (برای منشاء اقوال در این مسئله) يتّضح الحقّ فيها (واضح میشود قول حق)، وهو القول الثاني (و آن قول دوم است)، وهو عدم جريان الاستصحاب مطلقا. (و آن عدم جریان استصحاب باشد مطلقا)

والحاصل أنّ ما هو غير مشكوك البقاء ـ إمّا وجدانا أو تعبّدا ـ لا يقين بحدوثه أصلا ، وهو الحصّة بما لها من التعيّن الخاصّ ، وما هو متيقّن الحدوث هو مشكوك البقاء وجدانا ، وهو ذات الحصّة ، لا بما لها من التعيّن الخاصّ. وقد أشار الشيخ قدس‌سره إلى هذا الجواب بقوله : «إنّه لا يقدح ذلك في استصحابه بعد فرض الشكّ في بقائه وارتفاعه» (١).

الثاني : قال الشيخ الأعظم قدس‌سره «توهّم كون الشكّ في بقائه مسبّبا عن الشكّ في حدوث ذلك المشكوك الحدوث ، فإذا حكم بأصالة عدم حدوثه لزمه ارتفاع القدر المشترك ؛ لأنّه من آثاره». (٢)

والجواب الصحيح هو ما أشار إليه بقوله : «فإنّ ارتفاع القدر المشترك من لوازم كون الحادث ذلك الأمر المقطوع الارتفاع ، لا من لوازم عدم حدوث الأمر الآخر. نعم ، اللازم من عدم حدوثه هو عدم وجود ما هو في ضمنه من القدر المشترك في الزمان الثاني ، لا ارتفاع القدر المشترك بين الأمرين. وبينهما فرق واضح» (٣).

توضيح ما أفاده من الجواب أنّا نمنع أن يكون الشكّ في بقاء القدر المشترك ـ أي الكلّي ـ مسبّبا عن الشكّ في حدوث الفرد الطويل وعدمه ؛ لأنّ وجود الكلّيّ ـ حسب الفرض ـ متيقّن الحدوث من أوّل الأمر ، إمّا في ضمن القصير ، أو الطويل ، فلا يعقل أن يكون عدمه بعد وجوده مستندا إلى عدم الفرد الطويل من الأوّل ، وإلاّ لما وجد من الأوّل ، بل في الحقيقة أنّ الشكّ في بقاء الكلّي ـ أي في وجوده وعدمه ـ بعد فرض القطع بوجوده مستند إلى احتمال وجود هذا الفرد الطويل ، مع احتمال وجود ذلك الفرد القصير ، يعني يستند إلى الاحتمالين معا ، لا لخصوص احتمال وجود الطويل ؛ إذ يحتمل بقاء وجوده الأوّل ؛ لاحتمال حدوث الطويل ، ويحتمل عدمه بعد الوجود ؛ لاحتمال حدوث القصير المرتفع قطعا في ثاني الحال.

والحاصل أنّ احتمال وجود الكلّيّ وعدمه في ثاني الحال مسبّب عن الشكّ في أنّ الحادث المعلوم هل هو الطويل أو القصير؟ لا أنّه مسبّب عن خصوص احتمال حدوث الطويل ، حتى يكون نفيه بالأصل موجبا لنفي الشكّ في وجود الكلّي في ثاني الحال ،

__________________

(١ ـ ٢ ـ ٣). فرائد الأصول ٢ : ٦٣٩.

فلا بدّ من نفي كلّ من الفردين بالأصل ، حتى يكون ذلك موجبا لارتفاع القدر المشترك ، والأصلان معا لا يجريان مع فرض العلم الإجمالي.

وأمّا القسم الثالث : ـ وهو ما إذا كان الشكّ في بقاء الكلّيّ مستندا إلى احتمال وجود فرد ثان ، غير الفرد المعلوم حدوثه ثمّ ارتفاعه ـ فهو على نحوين :

١. أن يحتمل حدوث الفرد الثاني في ظرف وجود الأوّل.

٢. أن يحتمل حدوثه مقارنا لارتفاع الأوّل ، وهو على نحوين : إمّا بتبدّله إليه ، أو بمجرّد المقارنة الاتّفاقيّة بين الارتفاع الأوّل ، وحدوث الثاني.

وفي جريان الاستصحاب في هذا القسم الثالث من الكلّي احتمالات ، أو أقوال ثلاثة :

أ : جريانه مطلقا. (١)

ب : عدم جريانه مطلقا (٢).

ج : التفصيل بين النحوين المذكورين ، فيجري في الأوّل ، دون الثاني مطلقا. وهذا التفصيل هو الذي مال إليه الشيخ الأعظم قدس‌سره (٣).

والسرّ في الخلاف يعود إلى أنّ الأركان في الاستصحاب هل هي متوفّرة هنا ، أو غير متوفّرة؟ والمشكوك توفّره في المقام هو الركن الخامس ، وهو اتّحاد متعلّق اليقين والشكّ.

ولا شكّ في أنّ الكلّيّ المتيقّن نفسه هو المشكوك بقاؤه في هذا القسم ، فهو واحد نوعا ، فينبغي أن يسأل :

أوّلا : هل هذه الوحدة النوعيّة بين المتيقّن والمشكوك كافية في تحقّق الوحدة المعتبرة في الاستصحاب ، أو غير كافية ، بل لا بدّ له من وحدة خارجيّة؟

ثانيا : بعد فرض عدم كفاية الوحدة النوعيّة ، هل أنّ الكلّيّ الطبيعيّ له وحدة خارجيّة بوجود أفراده ـ بمعنى أنّه يكون بوحدته الخارجيّة معروضا لتعيّنات أفراده المتباينة ؛ بناء

__________________

(١) وهذا يظهر من المحقّق الحائريّ في درر الفوائد ٢ : ١٧٥ ، والمحقّق الإيروانيّ في نهاية النهاية ٢ : ١٩٤ ـ ١٩٥.

(٢) ذهب إليه المحقّق الخراساني في الكفاية : ٤٦٢.

(٣) فرائد الأصول ٢ : ٦٤٠.

على ما قيل من أنّ نسبة الكلّيّ إلى أفراده من باب نسبة الأب الواحد إلى الأبناء الكثيرة ، كما نقل ذلك ابن سينا عن بعض من عاصره (١) ـ ، أو أنّ الكلّيّ الطبيعيّ لا وجود له إلاّ بوجود أفراده بالعرض ، ففي كلّ فرد حصّة موجودة منه غير الحصّة الموجودة في فرد آخر ، فلا تكون له وحدة خارجيّة بوجود أفراده المتعدّدة ، بل نسبته إلى أفراده من قبيل نسبة الآباء المتعدّدة إلى الأبناء المتعدّدة ، وهذا هو المعروف عند المحقّقين (٢)؟

فالقائل بجريان الاستصحاب في هذا القسم ، إمّا أن يلتزم بكفاية الوحدة النوعيّة في تحقّق ركن الاستصحاب ، وإمّا أن يلتزم بأنّ الكلّيّ له وحدة خارجيّة بوجود أفراده المتعدّدة ، وإلاّ فلا يجري الاستصحاب.

وإذا اتّضح هذا التحليل الدقيق لمنشا الأقوال في المسألة يتّضح الحقّ فيها ، وهو القول الثاني ، وهو عدم جريان الاستصحاب مطلقا.

أمّا أوّلا : فلأنّه من الواضح عدم كفاية الوحدة النوعيّة في الاستصحاب ؛ لأنّ معنى بقاء المستصحب فيه هو استمراره خارجا بعد اليقين به. ونحن لا نعني من استصحاب الكلّيّ استصحاب نفس الماهيّة من حيث هي ؛ فإنّ هذا لا معنى له ، (٣) بل المراد استصحابها بما لها من الوجود الخارجيّ لغرض ترتيب أحكامها الفعليّة.

وأمّا ثانيا : فلأنّه من الواضح أيضا أنّ الحقّ أنّ نسبة الكلّيّ إلى أفراده من قبيل نسبة الآباء إلى الأبناء ؛ لأنّه من الضروريّ أنّ الكلّيّ لا وجود له إلاّ بالعرض بوجود أفراده.

وفي مقامنا قد وجدت حصّة من الكلّيّ ، وقد ارتفعت هذه الحصّة يقينا ، والحصّة الأخرى منه في الفرد الثاني هي من أوّل الأمر مشكوكة الحدوث ، فلم يتّحد المتيقّن والمشكوك.

وبهذا يفترق القسم الثالث عن القسم الثاني من استصحاب الكلّيّ ؛ لأنّه في القسم الثاني ـ كما سبق ـ ذات الحصّة من الكلّيّ المتعيّنة واقعا ، المعلومة الحدوث على الإجمال هي نفسها مشكوكة البقاء ، حيث لا يدرى أنّها الحصّة المضافة إلى الفرد الطويل ، أو الفرد القصير.

__________________

(١) وهو الرجل الهمدانيّ على ما في شرح المنظومة : ٩٩.

(٢) الأسفار ٢ : ٨ ، وشرح المنظومة : ٩٩.

(٣) فإنّ الماهيّة من حيث هي ليست إلاّ هي ، ولا يترتّب عليها حكم من الأحكام.