درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۹۵: اصول عملیه ۱۱

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی اغازین

۳

اشکالات به حکم عقل

بحث در ادله‌ی حجیت استصحاب بود، دلیل اول بیان شد و معلوم شد که به نظر مرحوم مظفر دلیل اول که بنای عقلا باشد دلالت میکند بر حجیت استصحاب اگر شک در رافع باشد نه مقتضی.

دلیل دوم حکم عقل بود، که دیروز بیان اصل دلیل را عرض کردیم که مرکب از دو مقدمه بود، مقدمه‌ی اول این بود که عقل ملازمه میبیند بین یقین سابق و ظن به بقاء، مقدمه‌ی دوم این بود که عقل حکم میکند که شارع هم معتقد به این ظن به بقاء و رجحان بقاء میباشد، بعد نتیجه گرفتند که این ظن به بقاء حجت است.

وارد میشوند امروز در اشکالاتی که بر این استدلال وارد میشود، میفرمایند: ممکن است مناقشه در اشکال به این دلیل، به سه اشکال و سه مناقشه:

اشکال اول: میفرمایند شما ادعا کردید که همیشه در حالتی که انسان یقین سابق داشته باشد، بعد از شک ظن به بقاء پیدا میکند، و بعبارت دیگر گفتید که ملازمه است بین یقین سابق و ظن به بقاء، میفرمایند همچین ملازمه‌ای وجود ندارد و این ادعا، ادعای گزافی است، دلیل بر کذب این ادعا وجدان است، در بسیاری از موارد ما یقین سابق داریم و بعد از شک ظن به بقاء آن متیقن سابق نداریم، بلکه گاهی وهم به بقاء متیقن سابق پیدا میکنیم، ظن به بقاء متیقن سابق همیشه در باب استصحاب وجود ندارد، گاهی بعد از شک انسان وهم به بقاء متیقن سابق پیدا میکند، گاهی غرض شک است اصلا به حالت ظن هم نمیرسد، پس اصل ادعای شما ادعای درستی نیست، این اشکال اول بود.

اشکال دوم: سلمنا ما این ملازمه را قبول کردیم، یعنی عقل ملازمه میبیند بین این یقین سابق و ظن لاحق، ظن به بقاء هست، خب از کجا معلوم این ظن نزد شارع حجت است؟ ملازمه بین حکم عقل و حکم شرع در امور قطعیه است، اینجا شما اثبات میکنید ظن به بقاء را به حکم عقل، خب از کجا معلوم شارع مقدس این ظن را حجت قرار داده باشد؟ بلکه اینجا جایه آن حرف مرحوم آخوند است که دیروز ذکر کردیم، ادله‌ی عامه‌ی حرمت عمل به ظن شامل این مورد میشود، عقل حکم میکند که ظن به بقاء داریم، خب دلیل بر حجیت این ظن شرعا چیست؟ پس بنابراین این ملازمه‌ی عقلیه کاشف از حجیت شرعی نیست، یعنی عقل فوقش این است که ملازمه دید بین یقین سابق و ظن به بقاء، قبول هم داریم که عقل بین این دو ملازمه میبیند، اما به چه دلیل این ملازمه‌ی عقلی حجت شرعی میباشد؟ این یک ملازمه‌ی ظنی است، یک امر قطعی نیست، پس ما دلیلی بر حجیتش نداریم.

اگر کسی بگوید درست است خود این ملازمه به نفسه کاشف از حکم شرعی نیست ولی ما دلیل دیگری داریم بر حجیت این ظن و این ملازمه، میگوییم خب اگر دلیل دیگری داریم پس دلیل بر حجیت استصحاب آن دلیل دیگر است نه حکم عقل، این حکم عقل تنها چیزی را که اثبات میکند این است که بین یقین سابق و ظن لاحق ملازمه است، ولی حجیت این ملازمه را یک دلیل دیگری اثبات میکند، پس آن دلیل دیگر باید بگوییم دلیل بر استصحاب است نه این حکم عقل، این حکم عقل موضوع استصحاب را مشخص میکند که ظن لاحق است، پس بنابراین غلط است بگوییم دلیل بر حجیت استصحاب حکم عقل است، اینجا دلیل بر حجیت استصحاب همان دلیل دیگری است که شما ادعا میکنید، پس بنابراین جواب دوم این شد که بر فرض که ما این ملازمه را قبول کردیم که بین یقین سابق و ظن لاحق ملازمه است، اما دلیل بر حجیت این ظن و ملازمه چیست؟ اگر بگویید دلیل دیگری داریم بر حجیتش، میگوییم پس همان دلیل آخر دلیل بر حجیت استصحاب است نه این ملازمه و حکم عقل، این حکم عقل فقط محقق موضوع استصحاب میباشد، والا کاری به حجیت استصحاب ندارد.

اشکال سوم: میفرمایند شما گفتید که «الشارع یحکم برجحان البقاء علی طبق حکم العقل» شما گفتید که شارع حکم میکند به رجحان بقاء چنانچه عقل حکم میکند، شارع حکم میکند به ظن به بقاء چنانچه عقل حکم میکرد، این حرف شما یک مغالطه است، چون مرادتان را توضیح ندادید، در پوشش ذکر این امر شما مغالطه کرده‌اید، میگویید این جمله سه معنا ازش احتمال میشود، اینکه گفتیم «الشرع یحکم برجحان بقاء» یا گفتیم «الشرع یحکم بوجوب ظن بقاء» در این سه احتمال وجود دارد:

۱. این است که بگوییم شارع هم ظن به بقاء دارد مثل بقیه‌ی مردم، چنانچه عقلای عالم ظن به بقاء متیقن پیدا میکنند، شارع هم ظن به بقاء متیقن پیدا میکند، شاید مرادشان این باشد که شارع حکم میکند به ظن بقاء، مثل حکم عقلا، اگر این باشد که خیلی بعید است، چون شارع اصلا شک لاحق ندارد، که بعد از شک ظن به بقاء پیدا کند شارع یا میداند که این شیء موجود است یا موجود نیست، دیگر معنا ندارد که بگوییم شارع شک پیدا میکند و بعد از شک یا ظن به بقاء طهارت دارد یا ندارد.

۲. وجه دوم این است که اگر بگویید شارع حکم میکند به ملازمه و حجیت مثل حکم عقل، بگویید مراد از اینکه شارع حکم میکند به این ظن به بقاء یعنی شارع حکم میکند به حجیت ظن به بقاء، میگوییم دلیل بر این چیست؟ این ادعای بدون دلیل است، از کجا فهمیدید که شارع حکم میکند به حجیت ظن به بقاء، پس این احتمال دوم هم باطل شد.

۳. احتمال سوم این است که مراد شما از حکم شارع درک شارع است، میگویید شارع حکم میکند به رجحان بقاء، یعنی شارع درک میکند که در نزد مردم بعد از شک ظن به بقاء حاصل میشود، شارع درک میکند که نزد مردم بعد از شک رجحان بقاء پیدا میشود، ما هم این را قبول داریم اما مطلوب ما را اثبات نمیکند، مطلوب ما حجیت شرعی این رجحان بقاء است، شما میگویید شارع میفهمد حکم میکند یعنی درک میکند، که در حالت شک مردم ظن به بقاء پیدا میکنند، خب درک کند اینکه مطلوب ما را اثبات نمیکند، مطلوب ما این است که حجیت این ظن به بقاء را بفهمیم و دلیلی بر آن نداریم.

پس خلاصه‌ی این دلیل سوم این شد که یک امر کلی شما ذکر کردید و گفتید «الشارع یحکم برجحان بقاء» این امر کلی که شما ذکر کردید سه احتمال در آن وجود دارد: ۱. حکم شارع یعنی اینکه خود شارع ظن به بقاء پیدا میکند یعنی وجود ظن به بقاء در نزد شارع، اینکه غلط است، چون شارع ظن به بقاء ندارد. ۲. مراد از حکم به رجحان به بقاء یعنی حکم به حجیت رجحان به بقاء میگوییم این هم بدون دلیل است. ۳. اگر گفتید مراد از حکم شارع یعنی درک شارع، میگوییم درک شارع در این مسئله را قبول داریم، ولی این درک به درد ما نمیخورد چون ما میخواهیم اثبات کنیم حجیت ظن به بقاء را، این درک اثبات این مطلب را نمیکند.

 نتیجه میگیرند که حکم عقل هیچگونه دلالتی بر حجیت استصحاب نخواهد داشت.

۴

تطبیق (اشکالات به حکم عقل)

وعلى كلّ حال، (بعد از اینکه آن دلیل عقلی را ذکر کردند) فهذا الدليل العقليّ فيه مجال للمناقشة من وجهين: (این دلیل عقلی درش مجال مناقشه است به دو وجه)

الأوّل: في أصل الملازمة العقليّة المدّعاة. (مناقشه میکنیم در اصل آن ملازمه‌ی عقلی که ادعا شد، اینجا دقت کنید ما از خارج گفتیم که مراد از ملازمه‌ی عقلیه یعنی چه؟ مراد این نیست که ملازمه‌ی بین حکم عقل و حکم شرع، مراد این است که بین یقین سابق و ظن به بقاء گفتیم ملازمه است، هر جا یقین سابق بود شک لاحق بدنبالش ظن به بقاء ایجاد میشود) ويكفي في تكذيبها الوجدان (کافی است در تکذیب این ملازمه‌ی عقلیه وجدان، ما وجدانا میبینیم که این ملازمه‌ی عقلیه در خیلی جاها وجود ندارد)؛ فإنّا نجد أنّ كثيرا ما (ما میدانیم که در بسیاری از اوقات) يحصل العلم بالحالة السابقة (ما علم به حالت سابقه داریم)، ولا يحصل الظنّ ببقائها عند الشكّ (حاصل نمیشود ظن به بقاء آن حالت سابقه در وقت شک)؛ لمجرّد ثبوتها سابقا. (به خاطر مجرد ثبوتش سابقا؛ چون دیروز بوده است حالا ما شک که داریم سریع ظن به بقاء هم پیدا میکنیم، نه! خیلی از جاها وهم به بقاء پیدا میکنیم، آنقدر قرائن قوی است مثلا، اصلا ما احتمال ضعیفی میدهیم که آن شیء باقی باشد، مثلا فرض کنید که دیروز زید زنده بوده است اما در حالت بیماری بسیار بسیار شدیدی بوده است، امروز احتمال میدهیم که مرده باشد، اینجا ظن به بقاء نیست، بلکه ظن به عدم بقاء حیات است، پس همه جا اینگونه نیست که هر وقت ما یقین سابق داشتیم و شک لاحق فورا ظن به بقاء پیدا کنیم گاهی ظن به عدم بقاء پیدا میکنیم، این اشکال اول)

الثاني: (اشکال دوم که از خارج توضیح دادیم که تبدیل به دو اشکال میشود) على تقدير تسليم هذه الملازمة (سلّمنا که ما این ملازمه را قبول کردیم که هر جا یقین سابق باشد ظن به بقاء هم موجود خواهد بود)، فإنّ أقصى ما يثبت بها (نهایت چیزی که ثابت میشود به سبب این ملازمه) حصول الظنّ بالبقاء (این است که بگوییم خیلی خب ظن به بقاء همه جا ِپیدا میکنیم)، وهذا الظنّ لا يثبت به حكم الشرع (و این ظن ثابت نمیشود به سبب آن حکم شرع) إلاّ بضميمة دليل آخر (مگر به ضمیمه کردن دلیل دیگری) يدلّ على حجّيّة هذا الظنّ بالخصوص (که دلالت کند بر حجیت این ظن بالخصوص، باید یک دلیل دیگری داشته باشیم که این ظن به بالخصوص شرعا حجت اس)؛ ليستثنى ممّا دلّ على حرمة التعبّد بالظنّ (تا اینکه استثنا شود از حرمت آن ادله‌ای که دلالت میکند بر حرمت ظن)، والشأن كلّ الشأن في إثبات هذا الدليل. (همه‌ی شأن ما در این است که این دلیل را اثبات کنیم، که باید یک دلیل مستقلی داشته باشیم که بر حجیت این ظن) فلا تنهض هذه الملازمة العقليّة ـ على تقديرها ـ دليلا بنفسها على الحكم الشرعيّ. (پس قائل نمیشود همین ملازمه‌ی عقلیه یعنی ملازمه‌ی بی‌یقین سابق و ظن به بقاء بر تقدیر این ملازمه‌ی عقلیه، این ملازمه‌ی عقلیه نمیتواند دلیل باشد بنفسه بر حکم شرعی) ولو كان هناك دليل على حجّيّة هذا الظنّ بالخصوص (اگر بگوییم که دلیل دیگری داریم بر حجیت این ظن بالخصوص)، لكان هو الدليل على الاستصحاب لا الملازمة (هر آینه همان دلیل آخر دلیل بر استصحاب میشود نه این ملازمه)، وإنّما تكون الملازمة محقّقة لموضوعه. (همانا میباشد این ملازمه محقق کننده‌ی موضوع استصحاب، این ملازمه میاید موضوع استصحاب را مشخص میکند که یقین سابق شک لاحق و ظن به بقاء باشد، بعد آن دلیل دیگر میاید میگوید این ظن به بقاء حجت میباشد پس آن دلیل آخر دلیل حکم استصحاب است نه این ملازمه)

ثمّ ما المراد من قولهم: «إنّ الشارع يحكم برجحان البقاء على طبق حكم العقلاء »؟ (مراد از قولشان که میگویند شارع حکم میکند به رجحان بقاء بر طبق حکم عقلا چیست؟)، فإنّه على إطلاقه موجب للإيهام والمغالطة (کلام را انقدر مجمل و مهمل ذکر کنیم موجب مغالطه میشود)؛ فإنّه إن كان المراد أنّه يظنّ بالبقاء كما يظنّ سائر الناس فلا معنى له. (اگر مرادتان این است که شارع مقدس ظن به بقاء پیدا میکند چنانچه بقیه‌ی مردم ظن به بقاء پیدا میکنند، این که بی‌معنی و غلط است، چون شارع اصلا شک ندارد که بخواهد ظن به بقاء پیدا کند، شارع همیشه علم دارد) وإن كان المراد أنّه يحكم بحجّيّة هذا الرجحان (اگر مرادتان این است که شارع مقدس حکم میکند به رجحان این ظن) فهذا لا تقتضيه الملازمة (این حجیت اقتضا نمیکند او را ملازمه) بل يحتاج إثبات ذلك إلى دليل آخر (بلکه احتیاج دارد این اثبات حجیت به دلیل دیگری)، كما ذكرنا. وإن كان المراد أنّه يحكم (اگر مراد این است که شارع حکم میکند) بأنّ البقاء مظنون وراجح عند الناس ـ أي يعلم بذلك ـ (به اینکه بقاء مظنون است و رجحان بقاء در نزد مردم است، حکم میکند یعنی میداند)، فهذا وإن كان تقتضيه الملازمة (این مقتضای ملازمه همین است، چرا؟ چون ملازمه میگوید عقلا درک میکنند و ملازمه میبینند بین یقین سابق و ظن به بقاء، خب شارع هم یکی از عقلاست، شارع هم همین درک را دارد، این ملازمه دلالت بر درک شارع میکند)، ولكن هذا المقدار غير نافع (لکن این مقدار مفید نیست)، ولا يكفي وحده في إثبات المطلوب (این علم شارع به تنهایی کافی در اثبات مطلوب نیست)؛ إذ لا يكشف مجرّد علمه بحصول الظنّ عند الناس عن اعتباره لهذا الظنّ (چون کشف نمیکند مجرد علم شارع مقدس به حاصل شدن این ظن در نزد مردم از معتبر نبودن شارع این ظن را)، ورضاه به. (و رضایت شارع به این ظن) والنافع في الباب إثبات هذا الاعتبار من قبله للظنّ (و آنچه که در این باب نافع است، اثبات این اعتبار است از طرف شارع برای ظن، باید اثبات کنیم که شارع مقدس این رجحان به بقاء را معتبر دانسته است)، لا حكمه بأنّ هذا الشيء مظنون البقاء عند الناس. (نه علم شارع به اینکه این شیء مظنون البقاست در نزد مردم)

(پس خلاصه‌ی بحث در این باب این است که حکم عقل هیچگونه دلالتی بر حجیت استصحاب نخواهد داشت)

۵

دلیل سوم: اجماع

سومین دلیلی که بر حجیت استصحاب نقل کرده‌اند، اجماع میباشد، مرحوم مظفر میفرمایند گروهی از علمای شیعه نقل کرده‌اند اتفاق و اجماع را بر حجیت استصحاب، بعنوان مثال اشاره میکنند به قول یکی از علما «صاحب مبادی» که ایشان فرموده‌اند استصحاب حجت است بخاطر اجماع فقها، {صدای استاد قطع میشود...} تحصیل اجماع در مسئله‌ی استصحاب بسار مشکل است و کسی نمیتواند ادعای اجماع کند بنحو موجبه‌ی کلیه در باب استصحاب، چرا؟ بعلت اینکه ما خواندیم که مرحوم شیخ انصاری یازده قول را در باب حجیت استصحاب ذکر میکنند و بعد تازه میفرمایند اگر کسی در کتب اصحاب تفحص کند اقوال بیشتری به دست میاورد، پس مسئله‌ای که حداقل یازده قول در این مسئله وجود دارد، چگونه میخواهیم ادعا کنیم که در این مسئله اجماع فقها و اتفاق علما است بر حجیت استصحاب مطلقا، پس بنابراین واضح است که این مسئله یک مسئله‌ی اجماعی و اتفاقی نیست.

بعد اضافه میکنند و میفرمایند بله ما بنحو موجبه‌ی جزییه میتوانیم ادعا کنیم که در بعضی از موارد بالخصوص اجماع داریم بر حجیت استصحاب، در پاره‌ی از مسائل فقهی است که انسان میتواند ادعا کند اجماع را بر حجیت استصحاب، مثلا مثال میزنند میفرمایند در رابطه با یقین به طهارت و شک در حدث، در خصوص این مسئله انسان وقتی که از زمان شیخ طوسی تا کنون فتاوای فقها را مراجعه میکند میفهمد که همه‌ی علما اتفاق دارند که در این مسئله استصحاب حجت است، پس بنابراین میتوانیم ادعا کنیم که بنحو موجبه‌ی جزییه یعنی در پاره‌ای از موارد بالخصوص ما اجماع داریم بر حجیت استصحاب در همان مورد خاص.

ان قلت: که شما در نقل اقوال استصحاب خودتان میگفتید که یک قول است که استصحاب مطلقا حجت نیست، چطور اینجا میگویید بنحو موجبه‌ی جزییه ادعای اجماع میکنید؟ خودتان نقل کردید که یک قول است که میگوید اجماع مطلقا حجت نیست.

جواب ایشان این گونه است که میفرمایند وقتی که بررسی میکنیم میبینیم قول به عدم حجیت اجماع مطلقا از متقدمین علمای شیعه میباشد، و علمای متقدم شیعه چون تنها دلیل بر استصحاب را حکم عقل میدانستند، لذا میگفتید استصحاب مطلقا حجت نیست، ولی به قرینه‌ی آن دلیل ما میتوانیم ادعا کنیم که مراد از علمای متقدم این است که استصحاب حجت نیست چون مدرکش حکم عقل است، والا در موارد بالخصوص اگر روایت باشد یا بنای عقلا باشد آنها هم با حجیت این نحو استصحاب مخالف نیستند.

اشکال دوم: میفرمایند شاید در این مواردی که شما مثال میزنید برای استصحاب، از کجا معلوم که این موارد از موارد استصحاب باشد؟ شاید این موارد داخل در قاعده‌ی یقین یا داخل در قاعده‌ی مقتضی و مانع باشد، شاید به آن دلیل است که فقها فتوا داده‌اند، اصلا از باب استصحاب نیست این مباحث.

میفرمایند: این دیگر ادعای باطلی است، بخاطر اینکه ما در گذشته اشاره کردیم که فرق بین استصحاب و قاعده‌ی مقتضی و مانع و قاعده‌ی یقین را ذکر کردیم، و ما مواردی داریم که قطعا این موارد داخل در باب استصحاب است، نه قاعده‌ی یقین و نه قاعده‌ی مقتضی و مانع بر این موارد منطبق است، تنها و تنها داخل در باب استصحاب است و فقها فتوا داده‌اند به حجیت استصحاب.

پس بنابراین ادعای اینکه بنحو موجبه‌ی جزییه ما بر حجیت استصحاب اجماع داریم، یک ادعای بیجایی نیست، ولی میفرمایند اینکه بعضی از علما ادعا کردند که استصحاب مطلقا حجت است به خاطر اجماع، یا در شک در رافع بخاطر اجماع حجت است این ادعای گزافی است، چون چنین اجماعی نداریم.

۶

تطبیق (دلیل سوم: اجماع)

الدليل الثالث: الإجماع

نقل جماعة الاتّفاق على اعتبار الاستصحاب. (نقل کرده‌اند جماعتی اتفاق بر اعتبار استصحاب) منهم: صاحب المبادئ على ما نقل عنه، إذ قال: «الاستصحاب [: الأقرب أنّه] حجّة [... و] لإجماع الفقهاء (استصحاب حجت است بخاطر اجماع فقها) على أنّه متى حصل حكم ثمّ وقع الشكّ في أنّه طرأ ما يزيله أم لا؟ (بر اینکه زمانی که حاصل بشود حکمی سپس واقع بشود شک در اینکه حادث شده است چیزی که زائل کند آن حکم را یا خیر؟) وجب الحكم ببقائه على ما كان أوّلا». (اجماع داریم که واجب است حکم به بقاء آن متیقن سابق بر همان طوری که اول بوده است)

أقول: إنّ تحصيل الإجماع في هذه المسألة مشكل جدّا (تحصیل اجماع در این مسئله مشکل است جدا)؛ لوقوع الاختلافات الكثيرة فيها (بخاطر وقوع اختلافات کثیری در این باب اجماع) ـ كما سبق ـ ، إلاّ أن يراد منه (الّا اینکه اراده شود از این حصول اجماع) حصول الإجماع في الجملة على نحو الموجبة الجزئيّة في مقابل السلب الكلّي (حصول اجماع فی الجمله بر نحو موجبه‌ی جزییه در مقابل سلب کلی)، وهذا الإجماع بهذا المقدار قطعيّ. (اجماع به نحو موجبه‌ی جزییه قطعی است) ألا ترى أنّ الفقهاء في مسألة (آیا نمیبینی که فقها در مسأله‌ی) «من تيقّن بالطهارة وشكّ في الحدث أو الخبث» (کسی که یقین به طهارت داشته است و شک در حدث داشته است) قد اتّفقت كلمتهم من زمن الشيخ الطوسيّ قدس‌سره (اتفاق دارد کلمات فقها از زمان شیخ طوسی)، بل من قبله (بلکه از قبل شیخ طوسی) إلى زماننا الحاضر (تا زمان ما) على ترتيب آثار الطهارة السابقة بلا نكير منهم (بر اینکه ترجیح میدهند آثار طهارت سابقه را بدون انکار علما این حالت سابقه را، هیچ کدام از علما را نداریم که اخذ به متیقن سابق را در این صورت انکار کنند، خب این خودش دلیل بر حجیت استصحاب است در این مورد خاص به نحو اتفاق)، وكذا في كثير من المسائل ممّا هو نظير ذلك. (و همچنین در بسیاری از مسائل فقهی نظیر این مسئله) ومعلوم أنّ فرض كلامهم في مورد الشكّ اللاحق (معلوم است که فرض کلام فقها در مورد شک لاحق است) لا في مورد الشكّ الساري (نه در مورد شک ساری، اینجا مورد شک ساری نیست، ما دیروز یقین داشته‌ایم به اینکه لباسمان پاک است، امروز شک کردیم که امروز لباسمان نجس است یا نیست؟ استصحاب میکنیم، پس اینجا که فتوا میدهند در مورد شک لاحق است و در مورد شک ساری نیست)، فلا يكون حكمهم بذلك من جهة قاعدة اليقين (پس حکم فقها به این ترتیب آثار طهارت سابقه از جهت قاعده‌ی یقین نیست)، بل ولا من جهة قاعدة المقتضي والمانع. (بلکه از جهت قاعده‌ی مقتضی و مانع نیست، که در گذشته اشاره به این قاعده کردیم که قاعده‌ی مقتضی و مانع در جایی جاری است که ما اصلا شک داریم که این مقتضی توانسته است اثر خودش را ایجاد کند یا نتوانسته است، قاعده‌ی مقتضی و مانع اینجاست، یقین داریم آتش به این اتاق افتاده است و الان شک داریم که اصلا توانسته است این فرش را بسوزاند یا خیر، اما در باب استصحاب یقین داریم که مقتضی اثر خودش را ایجاد کرده است و شک داریم که مانعی آمده است که آن را ازبین ببرد یا خیر؟)

والحاصل أنّ هذا ومثله (حاصل این است که همین فتوا و مثل آن) يكفي في الاستدلال على اعتبار الاستصحاب في الجملة في مقابل السلب الكلّي (کافی است در اعتبار استصحاب فی الجمله در مقابل سلب کلی)، وهو قطعيّ بهذا المقدار. (به این مقدار قطعی است) ويمكن حمل قول منكر الاستصحاب مطلقا (و ممکن است حمل قول منکر استصحاب را مطلقا) على إنكار حجّيّته من طريق الظنّ (بر انکار حجیت استصحاب از طریق ظن، که ما از خارج توضیح دادیم که قول منکرین حجیت استصحاب مطلقا برای علمای متقدم است و علمای متقدم تنها دلیلشان حکم عقل بوده است و از این نتیجه میگیریم که مرادشان این است که استصحاب مطلقا حجت نیست اگر دلیلش حکم عقل باشد)، لا من أيّ طريق كان (نه از هر طریقی باشد)، في مقابل من قال بحجّيّته (در مقابل کسی که قائل به حجیت استصحاب است) لأجل تلك الملازمة العقليّة المدّعاة. (بخاطر آن ملازمه‌ی عقلیه‌ای که ادعا شد، یعنی در مقابل کسانی که میگفتند استصحاب به حکم عقل حجت است، آقایان میگفتند که استصحاب مطلقا حجت نیست، یعنی استصحابی حجت نیست که دلیلش حکم عقل باشد)

نعم، دعوى الإجماع على حجّيّة مطلق الاستصحاب (بله ادعای اجماع بر حجیت مطلق استصحاب)، أو في خصوص ما إذا كان الشكّ في الرافع في غاية الإشكال (یا در خصوص جایی که شک در رافع باشد در غایت اشکال است)، بعد ما عرفت من تلك الأقوال. (بعد از اینکه آنهمه اقوال مختلف و گوناگون را شناختیم)

الفلانيّ قد كان ولم يعلم عدمه ، وكلّ ما كان كذلك فهو مظنون البقاء». (١)

أقول : وهذا الحكم من العقل لا ينهض دليلا على الاستصحاب على ما سنشرحه ، والظاهر أنّ القدماء القائلين بحجّيّته لم يكن عندهم دليل عليه ، غير هذا الدليل ، كما يظهر جليّا من تعريف العضدي المتقدّم ؛ إذ أخذ فيه نفس حكم العقل هذا ، ولعلّه لأجل هذا أنكره من أنكره من قدماء أصحابنا ؛ إذ لم يتنبّهوا إلى أدلّته الأخرى على ما يظهر ، فإنّه أوّل من تمسّك ببناء العقلاء العلاّمة الحلّيّ قدس‌سره في النهاية ، (٢) وأوّل من تمسّك بالأخبار الشيخ عبد الصمد والد الشيخ البهائيّ قدس‌سرهما ، (٣) تبعه صاحب الذخيرة (٤) ، وشارح الدروس ، (٥) ، وشاع بين من تأخّر عنهم ، (٦) كما حقّق ذلك الشيخ الأنصاريّ قدس‌سره في رسائله في الأمر الأوّل من مقدّمات الاستصحاب ، ثمّ قال : «نعم ، ربما يظهر من الحلّيّ في السرائر الاعتماد على هذه الأخبار ، حيث عبّر عن استصحاب نجاسة الماء المتغيّر بعد زوال تغيّره من قبل نفسه بعدم نقض اليقين إلاّ باليقين. وهذه العبارة ظاهرة في أنّها مأخوذة من الأخبار». (٧)

وعلى كلّ حال ، فهذا الدليل العقليّ فيه مجال للمناقشة من وجهين :

الأوّل : في أصل الملازمة العقليّة المدّعاة. ويكفي في تكذيبها الوجدان ؛ فإنّا نجد أنّ كثيرا ما يحصل العلم بالحالة السابقة ، ولا يحصل الظنّ ببقائها عند الشكّ ؛ لمجرّد ثبوتها سابقا.

الثاني : على تقدير تسليم هذه الملازمة ، فإنّ أقصى ما يثبت بها حصول الظنّ بالبقاء ، وهذا الظنّ لا يثبت به حكم الشرع إلاّ بضميمة دليل آخر يدلّ على حجّيّة هذا الظنّ

__________________

(١) هذا نقله عنه الشيخ الأنصاريّ في فرائد الأصول ٢ : ٥٤٢. وراجع شرح مختصر الأصول ٢ : ٤٥٣.

(٢) راجع كلامه المنقول في المقام في مفاتيح الأصول : ٤٦٠.

(٣) العقد الطهماسبي (مخطوط) : ٢٨.

(٤) ذخيرة المعاد : ٤٤ و ١١٥ ـ ١١٦.

(٥) مشارق الشموس : ٧٦ و ١٤١ ـ ١٤٢.

(٦) كالمحقّق البحرانيّ ، والمحقّق القمّي ، وصاحب الفصول. الحدائق الناضرة ١ : ١٤٢ ـ ١٤٣ ، الفصول الغرويّة : ٣٧٠ ؛ قوانين الأصول ٢ : ٥٥.

(٧) فرائد الأصول ٢ : ٥٤٣ ، وراجع كلام الحلّي : السرائر ١ : ٦٢.

بالخصوص ؛ ليستثنى ممّا دلّ على حرمة التعبّد بالظنّ ، والشأن كلّ الشأن في إثبات هذا الدليل. فلا تنهض هذه الملازمة العقليّة ـ على تقديرها ـ دليلا بنفسها على الحكم الشرعيّ. ولو كان هناك دليل على حجّيّة هذا الظنّ بالخصوص ، لكان هو الدليل على الاستصحاب لا الملازمة ، وإنّما تكون الملازمة محقّقة لموضوعه.

ثمّ ما المراد من قولهم : «إنّ الشارع يحكم برجحان البقاء على طبق حكم العقلاء (١)»؟ ، فإنّه على إطلاقه موجب للإيهام والمغالطة ؛ فإنّه إن كان المراد أنّه يظنّ بالبقاء كما يظنّ سائر الناس فلا معنى له. وإن كان المراد أنّه يحكم بحجّيّة هذا الرجحان فهذا لا تقتضيه الملازمة بل يحتاج إثبات ذلك إلى دليل آخر ، كما ذكرنا. وإن كان المراد أنّه يحكم بأنّ البقاء مظنون وراجح عند الناس ـ أي يعلم بذلك ـ ، فهذا وإن كان تقتضيه الملازمة ، ولكن هذا المقدار غير نافع ، ولا يكفي وحده في إثبات المطلوب ؛ إذ لا يكشف مجرّد علمه بحصول الظنّ عند الناس عن اعتباره لهذا الظنّ ، ورضاه به. والنافع في الباب إثبات هذا الاعتبار من قبله للظنّ ، لا حكمه بأنّ هذا الشيء مظنون البقاء عند الناس.

الدليل الثالث : الإجماع

نقل جماعة الاتّفاق على اعتبار الاستصحاب. منهم : صاحب المبادئ على ما نقل عنه ، (٢) إذ قال : «الاستصحاب [: الأقرب أنّه] حجّة [... و] لإجماع الفقهاء على أنّه متى حصل حكم ثمّ وقع الشكّ في أنّه طرأ ما يزيله أم لا؟ وجب الحكم ببقائه على ما كان أوّلا» (٣).

أقول : إنّ تحصيل الإجماع في هذه المسألة مشكل جدّا ؛ لوقوع الاختلافات الكثيرة فيها ـ كما سبق ـ ، إلاّ أن يراد منه حصول الإجماع في الجملة على نحو الموجبة الجزئيّة في مقابل السلب الكلّي ، وهذا الإجماع بهذا المقدار قطعيّ. ألا ترى أنّ الفقهاء في مسألة «من تيقّن بالطهارة وشكّ في الحدث أو الخبث» قد اتّفقت كلمتهم من زمن الشيخ

__________________

(١) انظر فرائد الأصول ٢ : ٥٦٣.

(٢) والناقل الشيخ الأنصاريّ في فرائد الأصول ٢ : ٥٦٢.

(٣) مبادئ الوصول : ٢٥٠ ـ ٢٥١.

الطوسيّ قدس‌سره ، بل من قبله إلى زماننا الحاضر على ترتيب آثار الطهارة السابقة بلا نكير منهم ، وكذا في كثير من المسائل ممّا هو نظير ذلك. ومعلوم أنّ فرض كلامهم في مورد الشكّ اللاحق لا في مورد الشكّ الساري ، فلا يكون حكمهم بذلك من جهة قاعدة اليقين ، بل ولا من جهة قاعدة المقتضي والمانع.

والحاصل أنّ هذا ومثله يكفي في الاستدلال على اعتبار الاستصحاب في الجملة في مقابل السلب الكلّي ، وهو قطعيّ بهذا المقدار. ويمكن حمل قول منكر الاستصحاب مطلقا على إنكار حجّيّته من طريق الظنّ ، لا من أيّ طريق كان ، في مقابل من قال بحجّيّته لأجل تلك الملازمة العقليّة المدّعاة.

نعم ، دعوى الإجماع على حجّيّة مطلق الاستصحاب (١) ، أو في خصوص ما إذا كان الشكّ في الرافع (٢) في غاية الإشكال ، بعد ما عرفت من تلك الأقوال.

الدليل الرابع : الأخبار

وهي العمدة في إثبات الاستصحاب ، وعليها التعويل ، وإذا كانت أخبار آحاد فقد تقدّم حجّيّة خبر الواحد ، مضافا إلى أنّها مستفيضة ، ومؤيّدة بكثير من القرائن العقليّة ، والنقليّة. وإذا كان الشيخ الأنصاريّ قدس‌سره قد شكّ فيها بقوله : «هذه جملة ما وقفت عليه من الأخبار المستدلّ بها للاستصحاب ، وقد عرفت عدم ظهور الصحيح منها ، وعدم صحّة الظاهر منها» ، (٣) فإنّها في الحقيقة هي جلّ اعتماده في مختاره ، وقد عقّب هذا الكلام بقوله : «فلعلّ الاستدلال بالمجموع باعتبار التجابر والتعاضد» ، (٤) ثمّ أيّدها بالأخبار الواردة في الموارد الخاصّة (٥) :

__________________

(١) كما ادّعاه العلاّمة في : مبادئ الوصول كما مرّ.

(٢) كما هو مدّعى الشيخ الأنصاريّ ، واختاره المحقّق النائينيّ. راجع : فرائد الأصول ٢ : ٥٦٢ ، وفوائد الأصول ٤ : ٣٣٤.

(٣) فرائد الأصول ٢ : ٥٧٠.

(٤) فرائد الأصول ٢ : ٥٧٠.

(٥) فرائد الأصول ٢ : ٥٧١ ـ ٥٧٥.