درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۸۸: اصول عملیه ۴

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

ارکان استصحاب (رکن اول و دوم)

بحث در باب استصحاب بود، بعد از اینکه مرحوم مظفر تعریف استصحاب و اشکالات وارده‌ی بر تعریف را ذکر کردند، امروز وارد بحث ارکان استصحاب میشوند، میفرمایند در گذشته اشاره کردیم که استصحاب دارای ارکان مختلفی میباشد، مرحوم مظفر در این بحث وارد ذکر موارد ارکان استصحاب میشوند، تا قبل از زمان مرحوم شیخ انصاری، معمولا علما دو رکن برای استصحاب ذکر میکردند، که آن دو رکن عبارت بود از یقین سابق و شک لاحق، اما بعد کم کم ارکان مختلف دیگری برای استصحاب ذکر شد، که مجموعا مرحوم مظفر هفت مسئله را بعنوان رکن استصحاب ذکر میکنند، که این هفت رکن بعضی از آنها رکن وجود استصحاب است، یعنی اگر این ارکان نباشد استصحاب اصلا وجود نمیگیرد، مثل رکن اول و دوم استصحاب، و بعضی از اینها رکن حجیت استصحاب هستند، اگر این ارکان نباشد استصحاب گفته میشود و لکن حجت نمیباشد، و مشمول ادله‌ی حجیت استصحاب نیست، و کلا ارکان استصحاب دو قسم است بعضی رکن اصل وجود استصحاب است و بعضی رکن حجیت استصحاب میباشد

اولین رکن: که در باب استصحاب وجود دارد یقین سابق است، یعنی در باب استصحاب انسان باید یقین داشته باشد به حالت سابقه، حالا چه متعلق یقین حکم شرعی باشد، و چه موضوع خارجی باشد، یقین دارد که دیروز این مایع خمر بوده است میشود متعلق یقین موضوع خارجی، یا یقین دارم که دیروز روزه بر من واجب بوده است، یقین به وجوب صوم دارم، که متعلق یقین من حکم شرع میشود، پس خلاصه در باب استصحاب باید یقین در کار باشد، حالا چه یقین به حکم یا موضوع خارجی، به چه دلیل یقین رکن استصحاب است؟ میفرمایند دو دلیل دارد، دلیل اول اخبار است، روایاتی که مورد استصحاب را ذکر میکنند تصریح میکنند به اینکه در باب استصحاب یقین وجود دارد و باید باشد، مثلا امام علیه السلام میفرمایند «لا تنقض الیقین بالشک»، دلیل دوم تعریف استصحاب است، اصلا معنای استصحاب این است، که انسان یقین به یک حالت دارد حالا شک در آن حالت پیدا میکند، پس بنابراین دلیل اینکه یقین رکن استصحاب است یک اخبار است و دیگری تعریف و معنای استصحاب میباشد، مطلب سوم میفرمایند یقین بر دو قسم است، یقین موضوعی و یقین حقیقی، گاهی میگوییم یقین باعتبار اینکه صفتی است که قائم به نفس میباشد، یعنی صفتی که در نفس انسان پیدا میشود، گاهی یقین از جهتی است که طریق به واقع است، یقین به اعتبار اینکه کاشف از واقع است، خب فرق بین این دو یقین چیست؟ میفرمایند فرق بین این دو یقین را در جایه خودش بیان خواهیم کرد، همین قدر در اینجا خلاصه بدانید که یقین در باب استصحاب لازم است، چه ما یقین را یقین موضوعی بگیریم و یا یقین را یقین طریقی بدانیم، فرقی ندارد علی ایّ حال یقین باید باشد، حالا اینکه یقین موضوعی چیست، یقین طریقی چیست، فرق بین این دو چیست؟ و مراد در باب استصحاب کدام یقین است را در جای خودش بیان خواهیم کرد. علی ایّ حال در باب استصحاب رکن است.

رکن دوم: در باب استصحاب شک است، شک یعنی چه؟ میفرمایند شک یعنی شک در بقای متیقن، یقین دارم که دیروز لباس من طاهر بوده است، امروز شک دارم در بقاء طهارت که متیقن سابق باشد، شک دارم که آیا آن طهارت باقی است یا زائل شده است، خب میفرمایند دلیل بر اینکه شک رکن استصحاب است، دو دلیل است، هم اخبار و هم تعریف استصحاب؛ «لاتنقض الیقین بالشک» و نکته‌ی بعدی تعریف استصحاب است، استصحاب یقین سابق و شک لاحق است، و بعبارت دیگر میفرمایند اگر شک در باب استصحاب نباشد که نیازی به اجرای قاعده‌ی استصحاب نیست، اگر یقین سابقم همینجور باقی باشد، مثلا دیروز یقین داشته ام که لباسم پاک است امروز هم یقین دارم که پاک است، خب نیازی دیگر به اجرای قاعده نیست چون یقین دارید، یا اگر یقین سابقم تبدیل شده است به یقین دیگری، مثلا دیروز یقین داشته ام که لباسم پاک است و امروز یقین دارم که لباسم نجس است، خب بازهم جایه جریان قاعده‌ی استصحاب نیست، پس بنابراین قانون استصحاب در جایی فرض میشود که شک در آنجا باشد، والّا اگر یقین لاحق باشد و یا یقین دیگری باشد دیگر نیازی به اجرای قاعده‌ی استصحاب نمیباشد، باز این دو مطلب که در باب شک میفرمایند.

مطلب سوم میفرمایند: مراد از شک در اینجا شک لغوی نیست که در تساوی دو طرف باشد، مرادمان از شک مطلق از شک است، که شامل ظن غیر حجت هم میشود، یعنی قانون استصحاب جاری میشود، ولو با فرض اینکه ظن داشته باشید به بقاء متیقن سابق، اما ظن غیر حجت، ظنی که از اماره حاصل نشده باشد، مثلا ظنی که از قیاس حاصل شده است، در این صورت مورد قاعده‌ی استصحاب است، بعبارت دیگر میفرمایند خلاصه استصحاب در جایی جاری است که نه یقین به متیقن سابق داشته باشید و نه اماره‌ای بر متیقن سابق داشته باشید، چون اماره ظن حجت است، اگر یقین سابق نبود و ظن حجت هم نبود مورد جریان قاعده‌ی استصحاب است، چه شک داشته باشیم و چه ظن غیر حجت داشته باشیم.

۴

تطبیق (ارکان استصحاب (رکن اول و دوم))

مقوّمات الاستصحاب

بعد أن أشرنا إلى أنّ لقاعدة الاستصحاب أركانا (بعد از اینکه ما در مقدمه اشاره کردیم به اینکه برای قاعده‌ی استصحاب ارکانی است)، ـ نقول تعقيبا على ذلك ـ (به دنبال این مسئله میگوییم): إنّ هذه القاعدة تتقوّم بعدّة أمور (این قاعده‌ی استصحاب قوام و وجودش به چند امر است) إذا لم تتوفّر فيها (اگر موجود نباشد این چند امر در این قاعده‌ی استصحاب) فإمّا ألاّ تسمّى استصحابا (پس یا اینکه نامیده نمیشود استصحاب) أو لا تكون مشمولة لأدلّته الآتية (یا نه اگر این امور نباشد نمیباشد مشمول ادله‌ی آتیه‌ی استصحاب؛ پس بعضی از این امور دخالت دارند در اصل قوام و ماهیت استصحاب، اگر مثلا یقین سابق نباشد اصلا استصحاب وجود ندارد، ولی بعضی از امور هستند که دخالت دارند نه در اصل مفهوم استصحاب بلکه در حجیت استصحاب). ويمكن أن ترتقي هذه المقوّمات إلى سبعة أمور (ممکن است اینکه تکامل داده شود این مقدمات به هفت امر، چون در گذشته به عنوان مقوم استصحاب دو رکن را ذکر میکردند که الان هفت رکن شده است)، حسبما تقتنص من كلمات الباحثين: (بر حسب آنچه که استفاده میشود از کلمات کسانی که بحث نموده‌اند باب استصحاب را)

١. «اليقين»: والمقصود به اليقين بالحالة السابقة (مقصود از این یقین، یقین به حالت سابقه است)، سواء كانت حكما شرعيّا (چه آن حالت سابقه حکم شرعی باشد)، أو موضوعا ذا حكم شرعيّ. (یا موضوعی باشد که آن موضوع صاحب حکم شرعی میباشد) وقد قلنا سابقا: إنّ ذلك ركن في الاستصحاب (ما در جواب از اشکال دوم گفتیم که این یقین رکن در باب استصحاب است)؛ لأنّ المفهوم من الأخبار الدالّة عليه (بخاطر اینکه آنچه که فهمیده میشود از اخباری که دلالت میکند بر این استصحاب)، بل من معناه (بلکه آنچه که فهمیده میشود از معنای خود استصحاب) أن يثبت يقين بالحالة السابقة (این است که ثابت شود یقین به حالت سابقه؛ اینجا با یک عبارت هر دو دلیل را ذکر کردند، یکی دلالت اخبار و دیگری این است که از معنای خود استصحاب هم فهمیده میشود)، وأنّ لثبوت هذا اليقين علّيّة في القاعدة. (به اینکه برای ثبوت این یقین علیتی است در قاعده‌ی استصحاب، یعنی اصلا یقین سابق علت استصحاب است)

ولا فرق في ذلك بين أن نقول (فرقی نیست در رکن بودن یقین به اینکه بگوییم) بأنّ اعتبار سبق اليقين (به اینکه معتبر بودن سبق یقین بر شک، یعنی اول باید یقین باشد بعد شک) من جهة كونه صفة قائمة بالنفس (از جهت بودن آن یقین است صفت قائمه‌ی به نفس، یعنی یقین موضوعی است)، وبين أن نقول بذلك من جهة كونه طريقا، وكاشفا. (و فرقی نیست که بگوییم که این رکن بودن این یقین از جهت بودنش طریق و کاشف) وسيأتي بيان وجه الحقّ من القولين. (بیان حق از بین این دو قول خواهد آمد) 

٢. «الشكّ»: والمقصود منه الشكّ في بقاء المتيقّن. (مقصود از این شک، شک در بقای متیقن میباشد) وقد قلنا سابقا: إنّه ركن في الاستصحاب (ما در سابق گفتیم که شک هم رکن استصحاب است)؛ لأنّه لا معنى لفرض هذه القاعدة (بخاطر اینکه معنایی نیست برای فرض قاعده‌ی استصحاب)، ولا للحاجة إليها (و معنا ندارد نیاز به این قاعده‌ی استصحاب)، مع فرض بقاء اليقين (با فرض بقاء یقین سابق؛ یعنی اگر شک نباشد و یقین سابق همچنان باقی باشد، در اینجا نیازی به قاعده‌ای نیست چون یقین داریم)، أو تبدّله بيقين آخر (یا اگر یقین سابق ما به یقین دیگری تبدیل شده باشد، بازهم نیازی به هیچ قاعده‌ای نیست چون بازهم یقین داریم)، ولا يصحّ أن تجري إلاّ في فرض الشكّ في بقاء ما كان متيقّنا. (و صحیح نیست اینکه جاری شود استصحاب مگر در فرض شک در بقاء آنچه که متیقن بوده است، پس بنابراین شک صحت جریان استصحاب این است که شک در بقاء متیقن داشته باشیم) فالشكّ مفروغ عنه في فرض جريان قاعدة الاستصحاب (شک مفروغ عنه است در فرض جریان قاعده‌ی استصحاب)، فلا بدّ أن يكون مأخوذا في موضوعها. (پس باید شک اخذ شده باشد در موضوع آن قاعده‌ی استصحاب)

ولكن ينبغي ألاّ يخفى (سزاوار است اینکه مخفی نباشد اینکه مقصود از شک) أنّ المقصود من الشكّ ما هو أعمّ من الشكّ بمعناه الحقيقيّ (اعم از شک به معنای حقیقی و لغوی است) ـ أي تساوي الاحتمالين ـ (احتمال ۵۰ ۵۰) ومن الظنّ غير المعتبر (و شامل ظن غیر معتبر هم میشود مثل ظنی که از راه قیاس به دست میاید)، فيكون المراد منه عدم العلم والعلميّ مطلقا (پس مراد از شک عدم علم و علمی است مطلقا، یعنی مراد از شک این است که نه علم داشته باشیم و نه دلیل علمی داشته باشیم بر متیقن سابق)، وستأتي الإشارة إلى سرّ ذلك. (به علت این مطلب اشاره‌ای خواهد آمد که چرا در باب استصحاب شرط است که علم و علمی وجود نداشته باشد)

۵

رکن سوم «اجتماع اليقين والشكّ في زمان واحد»

سومین رکن از ارکان استصحاب اجتماع و یقین و شک است در زمان واحد، در اینجا باز چند مطلب را تذکر میدهند:

مطلب اول: مراد از این اجتماع و یقین و شک در یک زمان چیست؟ اینرا به دو صورت میتوان تقسیم کرد، وجه اول این است که بگوییم مراد این است که مبدا حدوث یقین و شک یک زمان باشد، یا بگوییم آغاز پیدایش یقین و شک در یک زمان باشد، مثلا در ساعت ۹ روز یقین پیدا میکنم که دیروز لباسم پاک بوده است، و در همین ساعت هم شک پیدا میکنم در طهارت لباس در امروز، اینجا یقین و شک مبدأ حدوثشان یک زمان است. وجه دوم: این است که نه ما کاری به مبدأ حدوث یقین و شک نداریم، بلکه همین قدر که یقین و شک در یک زمان جمع بشوند، حالا چه مبدأ حدوثشان باهم باشد چه یکی قبل از دیگری باشد، فرقی ندارد، همین قدر که یقین و شک در یک زمان جمع شده‌اند رکن استصحاب تحقق پیدا میکند.

مطلب دوم: مراد کدام یک از این دو معنا و دو تفسیر میباشد؟ ایشان میفرمایند مراد تفسیر دوم است، یعنی مراد این است که یقین و شک در یک زمان جمع شوند، چه مبدأ حدوثشان یک زمان باشد یا باهم متفاوت باشند، بعد به دنبال این مطلب ایشان میفرمایند که در مبدأ حدوث، یقین و شک سه حالت و سه قسم برایشان تصور میشود، گاهی یقین و شک مبدا و حدوثشان یکی است، مثل همان مثالی که عرض کردیم، حالت دوم اینکه مبدا حدوث یقین اول است و مبدا حدوث شک بعد است، مثلا صبح امروز یقین پیدا میکند که دیروز لباسش پاک بوده است، ظهر امروز شک میکند که امروز لباسش پاک است و یا نجس، اینجا مبدا حدوث و شک دوتاست، یقین صبح پیدا شده و شک ظهر پیدا شده است، ولی ظهر یقین و شک باهم جمع شده‌اند، اینجا باز هم مورد قاعده‌ی استصحاب میباشد، مورد سوم: شک اول باشد یقین بعدش باشد، مثلا صبح امروز شک میکند که لباسش پاک است و یا نجس، ظهر یقین پیدا میکند که دیروز لباسش پاک است، اینجا شک اول است و بعدش یقین است، مبدا حدوثشان باهم متفاوت است و لکن در یک زمان که ظهر باشد باهم جمع شده‌اند، اینجا هم مورد قاعده‌ی استصحاب میشود، پس کاری به مبدا حدوث یقین و شک نداریم و همین قدر که یک زمان باشد که هم یقین و هم شک در آن زمان وجود داشته باشد مطلب برای استصحاب کافی است و رکن استصحاب محقق شده است.

۶

تطبیق (رکن سوم «اجتماع اليقين والشكّ في زمان واحد»)

٣. «اجتماع اليقين والشكّ في زمان واحد» (اجتماع یقین و شک در یک زمان واحد {صدای استاد قطع میشود..}): بمعنى أن يتّفق في آن واحد حصول اليقين والشكّ (اینجا دقت کنید مراد از «آن واحد» به دقت عقلیه نیست، مراد «آن واحد» به قول عرف است، چون یادتان هست در اول جلد همین کتاب در بحث استعمال لفظ در اکثر از یک معنا خوانده‌اید که فلاسفه میگویند نفس انسان در آن واحد قدرت لحاظ دو شیء را ندارد، پس مراد از آن واحد به دقت عقلیه نیست)، لا بمعنى أنّ مبدأ حدوثهما يكون في آن واحد (نه به این معنا که مبدا حدوث یقین و شک در آن واحد باشد)، بل قد يكون مبدأ حدوث اليقين (بلکه گاهی مبدا حدوث یقین قبل از حدوث شک است) قبل حدوث الشكّ، كما هو المتعارف في أمثلة الاستصحاب (متعارف در مثال‌های استصحاب چنین است، اولین یقین پیدا میشود بعد شک)، وقد يكونان متقارنين حدوثا (گاهی یقین و شک از نظر حدوثی متقارن میشوند)، كما لو علم يوم الجمعة (چنانچه اگر بداند مکلف در روز جمعه مثلا) ـ مثلا ـ بطهارة ثوبه يوم الخميس (به طهارت لباسش در روز پنجشنبه)، وفي نفس يوم الجمعة في آن حصول العلم (و در خود روز جمعه در وقت حصول علم) حصل له الشكّ في بقاء الطهارة السابقة إلى يوم الجمعة (در همان وقت هم شک پیدا میشود که آیا آن طهارت تا به امروز هم باقی است یا خیر)، وقد يكون مبدأ حدوث اليقين متأخّرا عن حدوث الشكّ (گاهی آغاز پیدایش یقین متاخر از حدوث شک است)، كما لو حدث الشكّ يوم الجمعة (چنانچه اگر پیدا بشود، شک در روز جمعه) في طهارة ثوبه (در طهارت لباسش) واستمرّ الشكّ إلى يوم السبت (و شک تا روز شنبه باقی باشد)، ثمّ حدث له يقين يوم السبت (بعد از شک حادث بشود برای مکلف یقین در روز شنبه) في أنّ الثوب كان طاهرا يوم الخميس (در اینکه لباسش پاک بوده است در روز پنجشنبه)، فإنّ كلّ هذه الفروض هي مجرى للاستصحاب. (همه‌ی این فرض‌ها مجرای برای استصحاب است)

۷

علت رکن بودن رکن سوم؟

چرا باید یقین و شک در یک زمان جمع بشوند؟ علت این مسئله چیست؟

میفرمایند علتش این است که اگر یقین و شک در یک زمان نباشند و جمع بشوند معنایش این است که یا شک تبدیل به یقین شده است یا یقین تبدیل به شک شده است، و هر دو فرض از مورد قاعده‌ی استصحاب خارج است، اگر بگوییم شک تبدیل به یقین شده است، خب صد در صد از محل بحث ما خارج است، دیروز یقین داشته ام لباسش پاک است، فرض کنید امروز اول شک کردم و بعد یقین کردم که لباسم پاک است، اگر شک تبدیل به یقین شد خب دیگر استصحاب لازم نیست چون یقین داریم، و اگر یقین ما تبدیل به شک شد، مثلا دیروز من یقین داشته ام که لباسم پاک است، امروز شک کردم لباسم پاک است یا نجس است، کم کم این شک به طرف یقینم هم سرایت کرد، و کم کم به این فکر افتادم که نکند دیروز هم نجس بوده است، در یقین دیروز هم متزلزل شدم، این مورد را علما اسمش را میگذارند شک ساری، یعنی شکی که جریان پیدا کرده و یقینم را ازبین برده است، و این مورد، مورد مخصوصی است به نام قاعده‌ی یقین و شک ساری، پس بنابراین اگر امروز من شک داشتم و کم کم شکم به یقین دیروزم سرایت کرد، فک کردم نکند دیروز هم لباسم نجس بوده است نکند دیروز هم یقین من درست نبوده است، اینجا یقین سابق که ازبین رفت دیگر «ابقای ما کان» نیست، شما چه چیزی را میخواهید ابقا کنید، یقین سابق که تبدیل به شک شد، در نتیجه از قاعده‌ی استصحاب خارج میشود و داخل میشود در قاعده‌ی یقین و شک ساری، که بحث از این قاعده به طور مفصل خواهد آمد.

۸

تطبیق (علت رکن بودن رکن سوم؟)

والوجه في اعتبار اجتماع اليقين والشكّ في الزمان واضح (علت و وجه معتبر بودن اجتماع یقین و شک در یک زمان واضح است)؛ لأنّ ذلك هو المقوّم لحقيقة الاستصحاب (بخاطر اینکه این اجتماع یقین و شک مقوم حقیقت استصحاب است) الذي هو إبقاء ما كان (آنچنان استصحابی که آن استصحاب ابقاء ما کان است)؛ إذ لو لم يجتمع اليقين السابق مع الشكّ اللاحق زمانا (زیرا اگر جمع نشود یقین سابق با شک لاحق زمانا) فإنّه لا يفرض ذلك إلاّ فيما إذا تبدّل اليقين بالشكّ (مگر در جایی که یقین ما تبدیل به شک بشود)، وسرى الشكّ إليه (و شک سرایت کند به آن یقین)، فلا يكون العمل باليقين إبقاء لما كان (اینجا دیگر عمل به یقین نیست بخاطر ابقاء ما کان، چون یقین قبلی وجود ندارد)، بل هذا مورد قاعدة اليقين المباينة في حقيقتها لقاعدة الاستصحاب (این مورد قاعده‌ی یقین است که مباین است با قاعده‌ی استصحاب)، وستأتي الإشارة إليها. (که اشاره‌ی به این مسئله به زودی خواهد آمد)

۹

رکن چهارم «تعدّد زمان المتيقّن والمشكوك»

رکن چهارم در باب استصحاب این است که زمان متیقن و مشکوک ما متعدد باشد، دقت کنید، شرط سوم این بود که زمان یقین و شک ما یکی باشد، یقین و شک مجتمع باشند، شرط چهارم این است که متیقن و مشکوک زمانشان مختلف باشند، شرط سوم و چهارم لازم و ملزوم یکدیگر هستند، یعنی هر جا زمان یقین و شک یکی باشد باید متیقن و مشکوک زمانشان مختلف باشد، والّا مستلزم اجتماع نقیضین است، ببینید امروز ساعت پنج یقین دارید، همین ساعت پنج هم شک دارید، اگر مورد این دو در یک زمان باشد، لازمه‌اش اجتماع نقیضین است، یعنی اگر شما همین الان یقین دارید که در ساعت هشت لباستان پاک است، از این طرف شک دارید که در همان ساعت هشت لباستان پاک است، این اجتماع نقیضین است، نمیشود شما هم یقین داشته باشید که در ساعت هشت لباستان پاک است و هم شک داشته باشید که در همان ساعت هشت لباستان پاک است، پس باید مورد دوتا باشد، یعنی الان یقین داریم که در ساعت هشت لباستان پاک بوده است، ولی همین الان شک دارید که در ساعت نه لباستان پاک بوده است، پس زمان متیقن و زمان مشکوکو باید متعدد باشد، یعنی زمان یقین به طهارت باید دیروز باشد و زمان شک در طهارت باید دیروز باشد، خلاصه باید بین متیقن و مشکوک زمانشان با یکدیگر متعدد باشد.

تا اینجا گفتیم که شرط سوم این است که یقین و شک در یک زمان جمع بشوند ولی متعلقشان در دو زمان باشد، یعنی متیقن ما که طهارت و لباس است روز پنجشنبه باشد و مشکوک ما در روز جمعه است، زمان متیقن و مشکوک دوتا باشد، حالا همین قاعده را برعکس کنیم، یعنی اگر زمان متیقن و مشکوک یکی باشد لازمه‌اش این است که زمان یقین و شک دوتا باشد، یعنی مثلا اگر متیقن شما که طهارت و لباس باشد در ساعت هشت است، باز در همان ساعت هشت هم شک پیدا کردید، متیقن و مشکوک شما در یک ساعت است لازمه‌اش این است که یقین و شک شما در دو مورد باشد، یعنی دیروز یقین کردید که لباستان در ساعت هشت پاک بود، امروز شک کردید که در همان ساعت هشت لباستان نجس باشد، پس زمان یقین شما میشود دیروز و زمان شک شما میشود امروز، یعنی در حقیقت شک امروز شما یقین دیروز شما را ازبین برده است، این میشود قاعده‌ی یقین و شک ساری، این یک مقدار عقلی است که باید با عقل تصور کنید تا خوب بفهمید مطلب علمی ندارد.

پس شرط سوم و چهارم لازم ملزوم یکدیگر هستند، خلاصه‌ی کلام این است که اگر زمان یقین و شک یکی باشد زمان متیقن و مشکوک متعدد است، این میشود مورد قاعده‌ی استصحاب؛ و اگر زمان متیقن و مشکوک یکی باشد لازمه‌اش این است که زمان یقین و شک مختلف باشد که میشود قاعده‌ی یقین و شک ساری.

۱۰

تطبیق (رکن چهارم «تعدّد زمان المتيقّن والمشكوك»)

٤. «تعدّد زمان المتيقّن والمشكوك»: ويشعر بهذا الشرط نفس الشرط الثالث المتقدّم (اشعار دارد به این شرط خود شرط سوم متقدم)؛ لأنّه مع فرض وحدة زمان اليقين والشكّ (بخاطر اینکه با فرض وحدت زمان یقین و شک، یعنی امروز شما یقین دارید همین امروز هم شک دارید) يستحيل فرض اتّحاد زمان المتيقّن والمشكوك (محال است فرض متحد بودن زمان متیقن و مشکوک) مع كون المتيقّن نفس المشكوك (بخاطر اینکه متیقن ما خود مشکوک است، متیقن ما با مشکوک ما فرقی ندارد هر دو طهارت لباس است)، كما سيأتي اشتراط ذلك في الاستصحاب أيضا. (چنانچه در شرط پنجم میخوانیم در باب استصحاب متیقین باید خود مشکوک باشد، یعنی نمیشود یقین به طهارت داشته باشید و شک در حلیت داشته باشید) 

وذلك؛ لأنّ معناه اجتماع اليقين والشكّ بشيء واحد (بیان مطلب اینکه بخاطر اینکه معنای این اتحاد متیقن و مشکوک، اجتماع یقین و شک است در یک شیء و آن واحد)، وهو محال. (و این محال است) والحقيقة أنّ وحدة زمان صفتي اليقين والشكّ بشيء واحد تستلزم تعدّد زمان متعلّقهما (و حقیقت این است که وحدت زمان صفت یقین و شک به یک شیء مستلزم تعدد زمان متعلق این دوست)، وبالعكس (بالعکس هم صادق است)، أي إنّ وحدة زمان متعلّقهما تستلزم تعدّد زمان الصفتين. (یعنی وحدت زمان متعلق مستلزم تعدد زمان دوتا صفت یقین و شک میباشد)

وعليه (بنابراین)، فلا يفرض الاستصحاب (استصحاب فرض نمیشود) إلاّ في مورد اتّحاد زمان اليقين والشكّ (مگر در مورد اتحاد زمان یقین و شک)، مع تعدّد زمان متعلّقهما. (با اینکه زمان متعلق این دو باید متعدد باشد)

وأمّا: في فرض العكس ـ (اما اگر عکس شد) بأن يتعدّد زمانهما (به اینکه متعدد باشد زمان خود یقین و شک) مع اتّحاد زمان متعلّقهما (با اتحاد زمان متعلق این دو)، بأن يكون في الزمان اللاحق شاكّا في نفس (به اینکه بوده باشد در زمان لاحق انسان شک کننده در خود) ما تيقّنه سابقا (چیزی که یقین داشته است سابقا) بوصف وجوده السابق (یعنی چیزی را که با وجود سابقش قبلا یقین داشته است حالا در همان وجود سابق شک داشته باشد در همان زمان سابق، دیروز یقین داشته است که لباسش پاک بوده است، امروز شک دارد که دیروز لباسش پاک بوده است یا خیر) ـ فإنّ هذا هو مورد ما يسمّى بـ «قاعدة اليقين». (این مورد چیزی است که نامیده میشود به قاعده‌ی یقین) والعمل باليقين لا يكون إبقاء لما كان (عمل به یقین ابقاء ما کان نیست)، مثلا: إذا تيقّن بحياة شخص يوم الجمعة (مثلا زمانی یقین داشته است به حیاة زید در روز جمعه)، ثمّ شكّ يوم السبت في نفس حياته يوم الجمعة (سپس شک میکند در روز شنبه به خود حیاة زید در روز جمعه)، بأن سرى الشكّ إلى يوم الجمعة (به اینکه شک سرایت میکند به روز جمعه) ـ أي إنّه تبدّل يقينه السابق إلى الشكّ ـ (یقین گذشته‌ات به شک تبدیل شود) فإنّ العمل على اليقين (دیروز که به یقینش عمل میکرده است) لا يكون إبقاء لما كان (ابقاء ما کان نبوده است، چون یقین گذشته‌ای نبوده است)؛ لأنّه حينئذ لم يحرز ما كان تيقّن به أنّه كان. (بخاطر اینکه احراز نمیشود آنچه را که یقین داشته است که از قبل بوده است، امروز که روز جمعه است یقین ندارد که یقین سابقش واقعا در روز جمعه بوده است) ومن أجل هذا عبّروا عن مورد قاعدة اليقين «بالشكّ الساري». (بخاطر اینکه شک سرایت میکند به یقین گذشته و یقین را خراب میکند علما به این قاعده‌ی یقین شک ساری میگویند)

وهذا هو الفرق الأساسيّ بين القاعدتين. (فرق اساسی بین قاعده‌ی یقین و استصحاب همین است) وسيأتي أنّ أخبار الاستصحاب لا تشملها (خواهد آمد که اخبار استصحاب شامل قاعده‌ی یقین نمیشود)، ولا دليل عليها غيرها. (و هیچ دلیلی بر این قاعده‌ی یقین غیر از اخبار استصحاب هم وجود ندارد)

للحكم ، ويكون أيضا عملا بالحاضر ، لا بما كان.

مقوّمات الاستصحاب

بعد أن أشرنا إلى أنّ لقاعدة الاستصحاب أركانا ، ـ نقول تعقيبا على ذلك ـ : إنّ هذه القاعدة تتقوّم بعدّة أمور إذا لم تتوفّر فيها فإمّا ألاّ تسمّى استصحابا أو لا تكون مشمولة لأدلّته الآتية (١). ويمكن أن ترتقي هذه المقوّمات إلى سبعة أمور ، حسبما تقتنص من كلمات الباحثين :

١. «اليقين» : والمقصود به اليقين بالحالة السابقة ، سواء كانت حكما شرعيّا ، أو موضوعا ذا حكم شرعيّ. وقد قلنا سابقا : (٢) إنّ ذلك ركن في الاستصحاب ؛ لأنّ المفهوم من الأخبار الدالّة عليه ، بل من معناه أن يثبت يقين بالحالة السابقة ، وأنّ لثبوت هذا اليقين علّيّة في القاعدة.

ولا فرق في ذلك بين أن نقول بأنّ اعتبار سبق اليقين من جهة كونه صفة قائمة بالنفس ، وبين أن نقول بذلك من جهة كونه طريقا ، وكاشفا. وسيأتي بيان وجه الحقّ من القولين. (٣)

٢. «الشكّ» : والمقصود منه الشكّ في بقاء المتيقّن. وقد قلنا سابقا : (٤) إنّه ركن في الاستصحاب ؛ لأنّه لا معنى لفرض هذه القاعدة ، ولا للحاجة إليها ، مع فرض بقاء اليقين ، أو تبدّله بيقين آخر ، ولا يصحّ أن تجري إلاّ في فرض الشكّ في بقاء ما كان متيقّنا. فالشكّ مفروغ عنه في فرض جريان قاعدة الاستصحاب ، فلا بدّ أن يكون مأخوذا في موضوعها.

__________________

(١) فلا تكون حجّة على الحكم الفرعي.

(٢) في الجواب عن الاعتراض الثاني.

(٣) لم يأت في المباحث الآتية.

قال المحقّق النائيني : «فأخذ اليقين في الأخبار إنّما يكون باعتبار كونه كاشفا ، وطريقا إلى المتيقّن ، لا بما أنّه صفة قائمة في النفس». فوائد الأصول ٣ : ٣٧٤.

ولا يبعد أن ينهج المصنّف في المقام منهج أستاذه المحقّق النائيني ، كما يشعر به كلامه الآتي : «لا يصحّ أن يقصد أحكام اليقين من جهة أنّه صفة من الصفات ... ، فالمراد من الأحكام الأحكام الثابتة للمتيقّن بواسطة اليقين به». راجع الصفحة : ٦٤٤.

(٤) في الصفحة السابقة.

ولكن ينبغي ألاّ يخفى أنّ المقصود من الشكّ ما هو أعمّ من الشكّ بمعناه الحقيقيّ ـ أي تساوي الاحتمالين ـ ومن الظنّ غير المعتبر ، فيكون المراد منه عدم العلم والعلميّ مطلقا ، وستأتي الإشارة إلى سرّ ذلك.

٣. «اجتماع اليقين والشكّ في زمان واحد» : بمعنى أن يتّفق في آن واحد حصول اليقين والشكّ ، لا بمعنى أنّ مبدأ حدوثهما يكون في آن واحد ، بل قد يكون مبدأ حدوث اليقين قبل حدوث الشكّ ، كما هو المتعارف في أمثلة الاستصحاب ، (١) وقد يكونان متقارنين حدوثا ، كما لو علم يوم الجمعة ـ مثلا ـ بطهارة ثوبه يوم الخميس ، وفي نفس يوم الجمعة في آن حصول العلم حصل له الشكّ في بقاء الطهارة السابقة إلى يوم الجمعة ، وقد يكون مبدأ حدوث اليقين متأخّرا عن حدوث الشكّ ، كما لو حدث الشكّ يوم الجمعة في طهارة ثوبه واستمرّ الشكّ إلى يوم السبت ، ثمّ حدث له يقين يوم السبت في أنّ الثوب كان طاهرا يوم الخميس ، فإنّ كلّ هذه الفروض هي مجرى للاستصحاب.

والوجه في اعتبار اجتماع اليقين والشكّ في الزمان واضح ؛ لأنّ ذلك هو المقوّم لحقيقة الاستصحاب الذي هو إبقاء ما كان ؛ إذ لو لم يجتمع اليقين السابق مع الشكّ اللاحق زمانا فإنّه لا يفرض ذلك إلاّ فيما إذا تبدّل اليقين بالشكّ ، وسرى الشكّ إليه ، فلا يكون العمل باليقين إبقاء لما كان ، بل هذا مورد قاعدة اليقين المباينة في حقيقتها لقاعدة الاستصحاب ، وستأتي الإشارة إليها. (٢)

٤. «تعدّد زمان المتيقّن والمشكوك» : ويشعر بهذا الشرط نفس الشرط الثالث المتقدّم ؛ لأنّه مع فرض وحدة زمان اليقين والشكّ يستحيل فرض اتّحاد زمان المتيقّن والمشكوك مع كون المتيقّن نفس المشكوك ، كما سيأتي اشتراط ذلك (٣) في الاستصحاب أيضا. (٤)

__________________

(١) كما لو علم يوم الخميس بطهارة ثوبه ، واستمرّ علمه إلى يوم الجمعة ، ثمّ حدث له الشك يوم الجمعة في طهارة ثوبه وبقائها إلى يوم الجمعة.

(٢) أي قاعدة اليقين. وتأتي بعد أسطر.

(٣) أي كون المتيقّن نفس المشكوك.

(٤) وهو الركن الخامس الآتي.

وذلك ؛ لأنّ معناه اجتماع اليقين والشكّ بشيء واحد ، وهو محال. والحقيقة أنّ وحدة زمان صفتي اليقين والشكّ بشيء واحد تستلزم تعدّد زمان متعلّقهما ، وبالعكس ، أي إنّ وحدة زمان متعلّقهما تستلزم تعدّد زمان الصفتين.

وعليه ، فلا يفرض الاستصحاب إلاّ في مورد اتّحاد زمان اليقين والشكّ ، مع تعدّد زمان متعلّقهما.

وأمّا : في فرض العكس ـ بأن يتعدّد زمانهما مع اتّحاد زمان متعلّقهما ، بأن يكون في الزمان اللاحق شاكّا في نفس ما تيقّنه سابقا بوصف وجوده السابق ـ فإنّ هذا هو مورد ما يسمّى بـ «قاعدة اليقين». والعمل باليقين لا يكون إبقاء لما كان ، مثلا : إذا تيقّن بحياة شخص يوم الجمعة ، ثمّ شكّ يوم السبت في نفس حياته يوم الجمعة ، بأن سرى الشكّ إلى يوم الجمعة ـ أي إنّه تبدّل يقينه السابق إلى الشكّ ـ فإنّ العمل على اليقين لا يكون إبقاء لما كان ؛ لأنّه حينئذ لم يحرز ما كان تيقّن به أنّه كان. ومن أجل هذا عبّروا عن مورد قاعدة اليقين «بالشكّ الساري».

وهذا هو الفرق الأساسيّ بين القاعدتين. وسيأتي أنّ أخبار الاستصحاب لا تشملها ، ولا دليل عليها غيرها. (١)

٥. «وحدة متعلّق اليقين والشكّ» : أي إنّ الشكّ يتعلّق بنفس ما تعلّق به اليقين ، مع قطع النظر عن اعتبار الزمان. وهذا هو المقوّم لمعنى الاستصحاب الذي حقيقته إبقاء ما كان.

وبهذا تفترق قاعدة الاستصحاب عن «قاعدة المقتضي والمانع» التي موردها ما لو حصل اليقين بالمقتضي والشكّ في الرافع ـ أي المانع من تأثيره ـ ، فيكون المشكوك فيها غير المتيقّن. فإنّ من يذهب إلى صحّة هذه القاعدة يقول : «إنّه يجب البناء على تحقّق المقتضى ـ بالفتح ـ إذا تيقّن بوجود المقتضي ـ بالكسر ـ ، ويكفي ذلك بلا حاجة إلى إحراز عدم المانع من تأثيره ، أي إنّ مجرّد إحراز المقتضي كاف في ترتيب آثار مقتضاه». وسيأتي الكلام إن شاء الله (تعالى) فيها. (٢)

__________________

(١) أي لا دليل معتبر على قاعدة الاستصحاب ، غير الأخبار ، وهي لا تشمل قاعدة اليقين.

(٢) يأتي في الصفحة : ٦٣٨.