درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۸۹: اصول عملیه ۵

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

۵. «وحدة متعلّق اليقين والشكّ»

بحث در مقومات و ارکان استصحاب بود، فرمودند برای استصحاب هفت رکن تصور میشود، چهار رکن را ذکر کردیم، رسیدیم به رکن پنجم، رکن پنجم از ارکان استصحاب وحدت متعلق یقین و شک است، یعنی شک تعلق بگیرد به همان چیزی که یقین به آن تعلق گرفته است، مثلا اگر یقین سابق ما به طهارت تعلق گرفته است، شک ما هم باید به همان طهارت تعلق بگیرد، متعلق یقین و شک یک چیز باشند، ولو زمان یقین و شک متعدد است، مثلا یقین به طهارت دیروز بوده است و شک امروز است و لکن متعلقشان یکی باشد، یعنی شک تعلق بگیرد به همان چیزی که یقین به آن تعلق گرفته است، چرا باید وحدت داشته باشد متعلق یقین و شک؟

میفرمایند علتش خود تعریف استصحاب است، ما میگوییم استصحاب ابقاء ما کان است، یعنی متیقن سابق حالا مشکوک باشد همان متیقن و شما او را ابقاء کنید، پس بنابراین باید همان متیقن سابق امروز مشکوک باشد، پس دقت کنید اگر متیقن ما یک شیء بود و مشکوک ما شیء دیگری بود اینجا از باب استصحاب خارج میشود، مثلا شما یقین دارید به وجود آتش بر روی فرش افتاده است، یقین به مقتضی دارید شک دارید در اینکه آیا این فرش رطوبت دارد که آتش تاثیر نکند، یا این فرش رطوبت ندارد که آتش تاثیر کند، اینجا یقین شما به آتش است که مقتضی سوختن است شک شما در مانع است که رطوبت باشد، اینجا متعلق یقین و شک دو چیز است، یقین به مقتضی داریم و شک در مانع داریم، میفرمایند مثل اینجا داخل در باب استصحاب نیست، بلکه یک قاعده‌ی مخصوصی دارد بنام قاعده‌ی مقتضی و مانع، که باز بحثش خواهد آمد که بعضی از علما میگویند قاعده‌ی مقتضی و مانع حجت است، اگر قاعده‌ی مقتضی و مانع حجت باشد، معنایش این است که چون شما یقین به وجود مقتضی دارید به مقتضی ترتیب اثر بدهید، یعنی بگویید سوختن در این اتاق وجود دارد، و بگو اصل عدم مانع میباشد.

پس بنابراین اگر یقین به مقتضی داشتیم و شک در مانع داشتیم، از باب استصحاب نیست بلکه از باب مقتضی و مانع است، بعضی از علما میگویند این قاعده حجت نیست، بعضی میگویند حجت است، حالا بحث از این قاعده در جای خودش خواهد آمد.

پس رکن پنجم در باب استصحاب وحدت متعلق یقین و شک میباشد.

۴

تطبیق («وحدة متعلّق اليقين والشكّ»)

٥. «وحدة متعلّق اليقين والشكّ»: (رکن پنجم در باب استصحاب وحدت متعلق یقین و شک است) أي إنّ الشكّ يتعلّق بنفس ما تعلّق به اليقين (یعنی شک تعلق میگیرد به خود چیزی که تعلق گرفته است به آن یقین، اگر یقین شما به طهارت تعلق گرفته است شک شما هم باید به همان طهارت تعلق بگیرد)، مع قطع النظر عن اعتبار الزمان. (با قطع نظر از اعتبار زمان، زمان یقین و شک باید دوتا باشند اما متعلق آنها باید یکی باشد) وهذا هو المقوّم لمعنى الاستصحاب (این رکن پنجم مقوّم معنا و ماهیت استصحاب است) الذي حقيقته إبقاء ما كان. (آنچنان استصحابی که حقیقتش «ابقاء ما کان» است، ما در نقل اشکالات عرض کردیم که باقی میگذاریم چیزی را که قبلا بوده است و الان همان چیز مشکوک است، پس بنابراین ماهیت استصحاب این است که یک شیء باشد، دیروز متیقن باشد و امروز مشکوک باشد)

وبهذا تفترق قاعدة الاستصحاب (با این رکن پنجم جدا میشود قاعده‌ی استصحاب) عن «قاعدة المقتضي والمانع» (از قاعده‌ی مقتضی و مانع) التي موردها ما لو حصل اليقين بالمقتضي والشكّ في الرافع (مورد این قاعده‌ی مقتضی و مانع جایی است که یقین دارد انسان به مقتضی و شک دارد در رافع) ـ أي المانع من تأثيره ـ (یعنی چیزی که مانع از تاثیر مقتضی است، مثل رطوبت که مانع از تاثیر آتش است)، فيكون المشكوك فيها غير المتيقّن. (مشکوک در باب این قاعده‌ی مقتضی و مانع غیر از متیقن است) فإنّ من يذهب إلى صحّة هذه القاعدة (اگر ما قائل شدیم که این قاعده صحیح است و حجت است) يقول: «إنّه يجب البناء على تحقّق المقتضى (واجب است بنا بگذارید بر ثبوت مقتضی) ـ بالفتح ـ إذا تيقّن بوجود المقتضي (زمانی که یقین دارید به وجود مقتضی) ـ بالكسر ـ ، ويكفي ذلك (و کافی است همین یقین به وجود مقتضی) بلا حاجة إلى إحراز عدم المانع من تأثيره (نیازی نیست که علم پیدا کنید به عدم مانع بخاطر تاثیر مقتضی)، أي إنّ مجرّد إحراز المقتضي (یعنی تنها علم به مقتضی) كاف في ترتيب آثار مقتضاه». (کافی است در ترتیب آثار آن مقتضی) وسيأتي الكلام إن شاء الله (تعالى) فيها. (کلام در این قاعده خواهد آمد انشالله)

۵

۶. «سبق زمان المتيقّن على زمان المشكوك»

رکن ششم: از ارکان استصحاب این است که زمان متیقن باید قبل از زمان مشکوک بوده باشد، یعنی در ترتیب اول باید زمان متیقن باشد و بعد زمان مشکوک باشد، دقت کنید خود یقین و شک حصول یقین و شک زمانش مطرح نیست، امروز یقین کنیم فردا شک، یا اول علم پیدا کنید به شک بعد علم پیدا کنیم به یقین فرق ندارد، ولی زمان متیقن باید قبل از زمان مشکوک باشد، یعنی به این شکل باشد که علم به طهارت باید دیروز باشد، یعنی باید شما علم داشته باشید که دیروز این لباس طاهر بوده است، و شک داشته باشید که امروز طاهر است و یا طاهر نیست، که بعد بتوانیم یقین قبلی را به این زمان سرایت بدهیم، و بعد ابقائش کنیم، اما اگر اخذ شد یعنی شک اول بود و یقین بعد بود، ما میگوییم زمان متیقن زمان مشکوک اول بود و زمان متیقن بعد بود، مثلا شما الان یقین دارید که لباست پاک است، شک دارید که دیروز هم لباست پاک بوده است یا نه دیروز لباست نجس بوده است، اینجا استصحاب است اما اسمش را میگویند استصحاب قهقرایی، یعنی شما یقین امروز را میخواهید به دیروز سرایت بدهید، میخواهید از یقین امروز کمک بگیرید و بگویید دیروز هم لباسم پاک بوده است، استصحاب‌های متعارف برعکس بود، اول یقین بود بعد شک میامد، اما این استصحاب برعکس است اول زمان مشکوک است و بعد زمان متیقن است، میفرمایند اسم این استصحاب را میگویند قهقرایی و استصحاب قهقرایی حجت نمیباشد.

پس بنابراین سبق زمان متیقن بر زمان مشکوک است شرط حجیت استصحاب است، یعنی استصحاب زمانی حجت است که اول زمان متیقن باشد و بعد زمان مشکوک.

ایشان وارد میشود یک مثال اصولی برای استصحاب قهقرایی ذکر میکنند و بعد دلیل میاورند که چرا استصحاب قهقرایی حجت نمیباشد، این مثال ایشان کاربرد زیادی دارد، صاحب معالم با اینکه معتقد بود استصحاب حجت نیست ولی به این مسئله در پاره‌ای از مطالب تمسک میکنند، حالا دقت کنید تا ببینیم این مسئله چطور استصحاب قهقرایی میشود، در باب صیغه‌ی امر ما یقین داریم امروز صیغه‌ی «افعل» ظهور در وجوب دارد، الان یقین داریم صیغه‌ی امر ظاهر در وجوب است، شک داریم آیا در زمان گذشته این صیغه‌ی امر ظاهر در وجوب بوده است که الان هم ادامه پیدا کرده است یا نه در آن وقت ظاهر در چیز دیگر بوده است، و نقل داده شده است امروز به وجوب، پس ببینید اینجا یک یقین داریم که الان است، یک شک داریم که زمان گذشته است، یعنی زمان اول شک است و بعد یقین است، صاحب معالم میفرمودند در زمان گذشته شک داریم حقیقت در وجوب بوده است که الان ادامه پیدا کرده یا نقل داده شده است از معنای دیگر به وجوب، ایشان میفرمودند اصل عدم نقل است، یعنی اصل این است که در آن زمان هم این صیغه در وجوب بکار رفته است، این اصل عدم نقل یعنی استصحاب قهقرایی، یعنی یقین امروز را شما سرایت دادید برای دیروز، میگویید چون الان یقین دارم پس دیروز هم چنین بوده است، دیروز هم امر ظاهر در وجوب بوده است، این میشود استصحاب قهقرایی، این مثال اصولی برای این بحث بود.

چرا استصحاب قهقرایی حجت نیست؟ 

ایشان میفرمایند هیچ کدام از ادله‌ی حجیت استصحاب شامل استصحاب قهقرایی نمیشود، بعلت اینکه مهم‌ترین دلیل بر حجیت استصحاب اخبار است، مفاد اخبار چنین است «لاتنقض الیقین بالشک» یقین قبلی را با شک کنونی نقض نکن، یقین را به شک نقض نکن، اخبار ظهور دارد و ظاهر آن این است که یقین قبلی را با شک امروز نقض نکن، اگر اخبار استصحاب قهقرایی را میخواست اثبات کند امام لازم بود بفرمایند «لاتنقض الشک بالیقین» اینگونه باید میفرمودند، بخاطر اینکه شک اول بوده است شک را به یقین نقض نکن، ولی امام به این شکل نفرموده‌اند، پس ظاهر اخبار به قول مرحوم مظفر دلالت میکند بر اینکه استصحاب قهقرایی حجت نمیباشد.

۶

تطبیق (۶. «سبق زمان المتيقّن على زمان المشكوك»)

٦. «سبق زمان المتيقّن على زمان المشكوك»: (رکن ششم سبق زمان متیقن است بر زمان مشکوک) أي إنّه يجب أن يتعلّق الشكّ ببقاء ما هو متيقّن الوجود سابقا (یعنی واجب است اینکه شک تعلق بگیرد به بقاء چیزی که آن چیز متیقن و الوجود بوده است قبلا)، وهذا هو الظاهر من معنى الاستصحاب (ظاهر از معنای استصحاب همین است، «ابقاء ما کان» ابقاء چیزی که بوده است نه ابقاء چیزی که الان هست)، فلو انعكس الأمر (اگر امر برعکس بشود) ـ بأن كان زمان المتيقّن متأخّرا عن زمان المشكوك (به اینکه زمان متیقن متاخر از زمان مشکوک باشد، یعنی اول شک باشد بعد یقین)، بأن يشكّ في مبدأ حدوث ما هو متيقّن الوجود في الزمان الحاضر (به اینکه شک کند در مبدا حدوث چیزی که آن چیز متیقن الوجود است در زمان حاضر، الان یک چیزی یقینی است شک کند که آیا ۱۴۰۰ سال قبل پیدا شده است یا بعد پیدا شده است) ـ فإنّ هذا يرجع إلى «الاستصحاب القهقريّ» الذي لا دليل عليه. (این مطلب رجوع میکند به استصحاب قهقرایی آن چنان استصحابی که دلیلی برای آن نیست) مثاله:

ما لو علم بأنّ صيغة «افعل» حقيقة في الوجوب (علم دارد انسان که صیغه‌ی «افعل» حقیقت در وجوب است) في لغتنا الفعليّة الحاضرة (الان در لغت فعلی حاضر ما صیغه‌ی افعل حقیقت در وجوب است)، وشكّ في مبدأ حدوث وضعها لهذا المعنى (شک کند در مبدا حدوث وضع این صیغه برای این معنا)، هل كان في أصل وضع لغة العرب (آیا در اصل وضع لغت عرب قبل از اسلام اینگونه بوده است)، أو أنّها نقلت عن معناها الأصليّ إلى هذا المعنى في العصور الإسلاميّة؟ (یا اینکه نقل داده شده است از معنای اصلی خودش به این معنای دوم در عصرهای اسلام و بعد از اسلام) فإنّه يقال هنا: «إنّ الأصل عدم النقل» (در اینجا گفته میشود که اصل عدم نقل است، یعنی یقین الان را ما سرایت میدهیم به زمان گذشته)؛ لغرض إثبات أنّها موضوعة لهذا المعنى في أصل اللغة. (بخاطر غرض اینکه آن صیغه وضع شده برای همین معنا در اصل لغت) ومعنى ذلك في الحقيقة (معنای این مطلب در حقیقت) جرّ اليقين اللاحق إلى الزمن المتقدّم. (سرایت دادن یقین کنونی است به زمان گذشته) ومثل هذا الاستصحاب يحتاج إلى دليل خاصّ (مثل این استصحاب نیاز به دلیل خاص دارد)، ولا تكفي فيه أخبار الاستصحاب (اخبار استصحاب برای حجیت استصحاب قهقرایی کافی نیست)، ولا أدلّته الأخرى (و ادله‌ی دیگری هم نیست)؛ لأنّه ليس من باب عدم نقض اليقين بالشكّ (بخاطر اینکه اینگونه استحصاب نمیباشد از باب نقض نکردن یقین را به شک)، بل يرجع أمره إلى نقض الشكّ المتقدّم باليقين المتأخّر. (بلکه برمیگردد امر به این استحصاب به نقض شک متقدم به سبب یقین آینده، اگر چنین میبود و امام میخواستند بفرمایند «نقض کن شک متقدم را به یقین متاخر» ولی امام اینگونه نفرموده است، امام فرموده است «لاتنقض الیقین بالشک»؛ اینجا دقت کنید در باب اخبار انشاالله آنجا یک بحثی است که ما باید به یک شیوه‌ی دیگری استفاده کنیم که اخبار دال بر استحصاب قهقرایی نمیباشد، چون ظاهر روایات این است که یقین را به سبب شک نقض نکن و شامل استصحاب قهقرایی نمیشود)

(به طور خلاصه فرمودند که استصحاب قهقرایی جزء استصحاب است اما حجت نمیباشد)

۷

۷. «فعليّة الشكّ واليقين»

رکن هفتم از ارکان استصحاب فعلیت یقین و شک است: دقت بفرمایید: یقین و شک بر دو قسم است، گاهی یقین و شک فعلی است، یعنی بالفعل انسان ملتفت است و التفات و توجه دارد هم به یقین و هم به شک، الان انسان ملتفت است و توجه دارد که دیروز لباسش پاک بوده است، و امروز لباسش مشکوک است، قسم دوم: یقین و شک تقدیری یا شأنی، معنایش این است که الان انسان به شک یا یقینش التفات ندارد، و توجه ندارد، ولکن اگر توجه کند و التفات پیدا کند، برایش یقین یا شک حاصل میشد، پس شک تقدیری یعنی شک با یک «اگر» یعنی اگر التفات پیدا میکرد شک یا یقین برایش حاصل میشد، این را میگوییم شک و یقین تقدیری؛ پس شک و یقین یا فعلی است یا تقدیری.

میفرمایند در باب استصحاب باید شک و یقین فعلی باشد نه شک و یقین تقدیری، به چه دلیل؟ دلیلی که ایشان اشاره میکنند اخبار است، در روایات دارد «لاتنقض الیقین بالشک» یقین را به شک نقض نکن، ایشان میفرمایند ظاهر نقض شک به یقین، شک و یقین فعلی است، و یقین و شک تقدیری را شامل نمیشود.

حالا چرا و از کجا این ظهور را استفاده کرده‌اند؟ در مورد این حرفی ندارند، ولی ممکن است گفته شود که مرحوم مظفر در باب مشتق فرمودند که الفاظ مشتق ظهور دارد و حقیقت است و وضع شده است در متلبس به مبدا، لفظ ضارب وضع شده است برای فردی که الان مشغول زدن است، الان متلبس به مبدا میباشد، ما با کمک از آن قاعده این ظهور را استفاده میکنیم و میگوییم شک و یقین ظهور دارد در جایی که انسان فعلا متلبس به این دو میباشد، یعنی فعلا انسان هم یقین داشته باشد و هم شک داشته باشد، لذا یقین و شک تقدیری و فرضی را چون انسان الان متلبس به او نیست را شامل نمیشود، این خلاصه‌ی کلامشان تا اینجا بود.

بعد وارد میشوند و یک مثال میزنند برای یقین و شک تقدیری که اول این قسمت را تطبیق میکنیم و بعد وارد آن میشویم.

۸

تطبیق (۷. «فعليّة الشكّ واليقين»)

٧. «فعليّة الشكّ واليقين»: بمعنى أنّه لا يكفي الشكّ التقديريّ، ولا اليقين التقديريّ. (به معنای اینکه کافی نیست شک و یقین تقدیری) واعتبار هذا الشرط (و معتبر بودن این شرط) لا من أجل أنّ الاستصحاب لا يتحقّق معناه إلاّ بفرضه (به خاطر این نیست که استصحاب محقق نمیشود معنایش مگر با فرض فعلیت داشتن یقین و شک، نه! استصحاب محقق میشود با شک و یقین تقدیری)، بل لأنّ ذلك (بلکه بخاطر اینکه این رکن) مقتضى ظهور لفظ الشكّ واليقين في أخبار الاستصحاب (مقتضی ظهور لفظ شک و یقین است در اخبار استصحاب، در اخبار و استصحاب «لاتنقض الیقین بالشک» یقین و شک ظهور دارد در اینکه شک و یقین باید فعلی باشد)؛ فإنّهما ظاهران في كونهما فعليّين (پس این دو ظاهر هستند در فعلیت خودشان)، كسائر الألفاظ في ظهورها في فعليّة عناوينها. (مثل سائر الفاظ در ظهورشان در فعلیت عناوینشان، الفاظ ظهور دارند در فعلیت عنوان خودشان، الفاظ ظهور دارند در اینکه عنوانشان فعلی است، نه اینکه عنوانشان عنوان تقدیری باشد، شما وقتی میگوییم «زید ضارب» یعنی زید الان مشغول زدن است، و ظهور در فعلیت در آن دارد نه ظور در اینکه دیروز زده است)

وإنّما يعتبر هذا الشرط (همانا معتبر شد این شرط) في قبال من يتوهّم (در قبال کسی که توهم میکند) جريان الاستصحاب في مورد الشكّ التقديريّ. (جریان استصحاب را در مورد شک تقدیری، میفرمایند بعضی‌ها گفته‌اند که استصحاب در نوع تقدیری هم جاری میشود که حرف درستی نیست)

۹

مثال شک تقدیری

قبل از بیان مثال مرحوم مظفر برای شک تقدیری یک مقدمه‌ی کوتاهی را عرض میکنیم:

مقدمه: یک قواعدی به طور کلی داریم که از این قواعد در فقه بحث خواهد شد، و اسم این قواعد کلی را میگذاریم قواعد فقهیه، مثلا قاعده‌ی ید، قاعده‌ی سوق مسلمین، و... اینها در فقه توضیحاتی در رابطه با این قواعد داده‌اند، آن قاعده‌ای که فعلا مناسب به بحث ما است، قاعده‌ی تجاوز و فراق میباشد، قاعده‌ی تجاوز و فراق در عبادات مطرح میشود، اگر شما از جزء عبادت به جزء دیگر تجاوز کردید و رفتید، مثلا از حمد و سوره وارد رکوع شدید در رکوع شک کردید که آیا حمد و سوره را خوانده‌اید یا نخوانده‌اید، اینجا علما میفرمایند به شکتان اعتنا نکنید و قاعده‌ی تجاوز را جاری کنید و بگویید حمد و سوره را خوانده ام.

در ذیل این قاعده، قاعده‌ی فراق است، قاعده‌ی فراق موردش اینجاست که بعد از عمل انسان شک کند در یک جزء، در تمام عبادت خارج شده است، بعد از نماز مثلا شک میکند که رکوعش را انجام داده است یا انجام نداده است، بر طبق قاعده‌ی فراق حکم میکند به اینکه نمازم درست است و به شکش اعتنا نمیکند، یادتان هست مرحوم شهید در لمعه در موارد زیادی میفرمایند که بعد از وضو اگر شک کرد که مثلا مسح سر را انجام داده است یا خیر، در اینجا وضو درست است، تمام این موارد مبنای حکم فقها قاعده‌ی فراق و تجاوز است، در ذیل این مقدمه عرض میکنیم که علما میفرمایند اگر دوران امر شد بین جریان استصحاب و جریان قواعد فقهیه، اگر در جایی هم استصحاب جاری میشد و هم قاعده‌ی تجاوز و فراق، علما میفرمایند قاعده‌ی تجاوز و فراق بر قاعده‌ی استصحاب حاکم است و مقدم است، یعنی نوبت به جریان استصحاب نمیرسد.

بعد از این مقدمه مثال شک تقدیری را میزنند:

انسان فرض کنید در ساعت ده صبح یقین دارد که وضو ندارد و طاهر نیست، بعد از ساعت ده تا ظهر حالت غفلت داشت، یعنی یک ساعت کلا توجه نداشت، که خلاصه در این یک ساعت وضو گرفته است یا نگرفته است، بعد هم رفت ظهر نمازش را خواند با همین حالت، حالا بعد از نماز شک دارد که آیا نماز را با طهارت خوانده است یا بدون طهارت، شک دارد که ساعت ده و نیم وضو گرفت و نماز خواند یا نه، اینجا دقت کنید، دو استحصاب در اینجا جاری است، یک استصحاب درست فعلی و یک استصحاب تقدیری، استصحاب فعلی این است که الان بعد از نماز شک دارد که نمازش را با وضو خوانده است یا بدون وضو، خب ساعت ده هم که یقین داشت که محدث بوده است، اینجا استصحاب میکند محدث بودن ساعت ده را به الان، یعنی تا الان من محدث هستم پس نمازم را بدون وضو خوانده ام، این استحصاب درست است، هم یقین فعلی است و هم شک فعلی است، ولی این استحصاب جاری نمیشود چون اینجا جایه جریان قاعده‌ی فراق است، چون عمل تمام شده است و ما شک کردیم و اینجا مجرای قاعده‌ی فراق است.

یک استصحاب تقدیری هم داریم، میتوانیم استصحاب را بیاوریم قبل از نماز، بگوییم ساعت ده یقین داشتم که محدث هستم خب از ساعت ده تا وقت نماز غافل بوده است، درست است غافل بوده اما اگر ملتفت بود شک پیدا میکرد، خب شک تقدیری یقین سابق است، اگر ملتفت میشد استصحاب حدث را میکرد و میگفت قبل از نماز محدث بوده است نمازش باطل است، این را میگویند شک تقدیری، یعنی اگر ملتفت میشد قبل از نماز شک پیدا میکرد، خب اگر گفتیم این استصحاب تقدیری حجت است باید بگوییم این نماز باطل است، دیگر قاعده‌ی فراق جاری نمیشود چون استصحاب را آوردیم قبل از صلاة، اما مورد قاعده‌ی فراق در جایی است که نماز تمام شود، پس اگر گفتیم استصحاب تقدیری حجت است لازمه‌اش این است که محدث بوده است و نمازش باطل است، و اگر گفتیم حجت نیست قاعده‌ی فراق جاری میشود و نمازش صحیح است.

۱۰

تطبیق (مثال شک تقدیری)

ومثاله ـ كما ذكره بعضهم ـ : (مثال این مسئله چنانچه بعضی از علما آن را ذکر کرده‌اند) ما لو تيقّن المكلّف بالحدث (مکلف متیقن بود به اینکه محدث است)، ثمّ غفل عن حاله وصلّى (سپس غافل شد از این حالش و نماز خواند)، ثمّ بعد الفراغ من الصلاة (سپس بعد از تمام شدن نماز) شكّ في أنّه هل تطهّر قبل الدخول في الصلاة؟ (شک کرد که قبل از وارد شدن نماز آیا وضو گرفته است یا خیر؟) فإنّ مقتضى قاعدة الفراغ صحّة صلاته (مقتضای قاعده‌ی فراغ صحت نماز این شخص است)؛ لحدوث الشكّ بعد الفرغ من العمل (بخاطر اینکه شک حادث شده است بعد از فراغ از عمل)، وعدم وجود الشكّ قبله. (و قبل از عمل هم شکی نبوده است و غافل بوده است) 

ولا نقول بجريان استصحاب الحدث إلى حين الصلاة (ما قائل نمیشویم به جریان استصحاب حدث تا وقت نماز، یعنی استصحاب قبل از نماز را جاری نمیکنیم که بگوییم حدث تا نماز بوده است)؛ لعدم فعليّة الشكّ (بخاطر اینکه قبل از نماز که شک فعلی نیست) إلاّ بعد الصلاة. (پس استصحاب تقدیری قبل از صلاة حجت نیست چون شک فعلی نبوده است)

وأمّا: الاستصحاب الجاري بعد الصلاة (اما استصحاب جاری بعد از نماز) فهو محكوم لقاعدة الفراغ. (پس این استصحاب محکوم به قاعده‌ی فراغ است)

أمّا: لو قلنا بجريان الاستصحاب مع الشكّ التقديريّ (اما اگر گفتیم در استصحاب شک تقدیری اشکالی ندارد و استصحاب جاری میشود)، وكان يقدّر فيه الشكّ في الحدث (و فرض میشد در این مکلف شک در حدث) لو أنّه التفت قبل الصلاة (اگر ملتفت میشد قبل از نماز، اگر یک دقیقه قبل از نماز ملتفت میشد شک به محدث بودن پیدا میکرد، و میتوانست استصحاب جاری کند)، فإنّ المصلّي حينئذ (پس به درستی که مصلّی در این هنگام، یعنی در حالت شک و یقین سابق) يكون بمنزلة من دخل في الصلاة (میباشد به منزله‌ی کسی که داخل شده است در نماز) وهو غير متطهّر يقينا (در حالی که غیر مطهر است یقینا)، فلا تصحّ صلاته (نمازش درست نیست) وإن كان غافلا حين الصلاة (اگرچه غافل باشد در حین نماز)، ولا تصحّحها قاعدة الفراغ (و تصحیح نمیکند این نماز را قاعده‌ی فراغ)؛ لأنّها لا تكون حاكمة على الاستصحاب الجاري قبل الدخول في الصلاة. (بخاطر اینکه قاعده‌ی فراغ واجب نمیباشد در آن استصحابی که جاری میشود قبل از دخول در نماز، چون قاعده‌ی فراغ برای اتمام نماز میباشد)

(پس خلاصه‌ی رکن هفتم این شد که در حجیت استصحاب باید شک و یقین فعلی باشد، اگر تقدیری باشد این استصحاب حجت نمیباشد)

وذلك ؛ لأنّ معناه اجتماع اليقين والشكّ بشيء واحد ، وهو محال. والحقيقة أنّ وحدة زمان صفتي اليقين والشكّ بشيء واحد تستلزم تعدّد زمان متعلّقهما ، وبالعكس ، أي إنّ وحدة زمان متعلّقهما تستلزم تعدّد زمان الصفتين.

وعليه ، فلا يفرض الاستصحاب إلاّ في مورد اتّحاد زمان اليقين والشكّ ، مع تعدّد زمان متعلّقهما.

وأمّا : في فرض العكس ـ بأن يتعدّد زمانهما مع اتّحاد زمان متعلّقهما ، بأن يكون في الزمان اللاحق شاكّا في نفس ما تيقّنه سابقا بوصف وجوده السابق ـ فإنّ هذا هو مورد ما يسمّى بـ «قاعدة اليقين». والعمل باليقين لا يكون إبقاء لما كان ، مثلا : إذا تيقّن بحياة شخص يوم الجمعة ، ثمّ شكّ يوم السبت في نفس حياته يوم الجمعة ، بأن سرى الشكّ إلى يوم الجمعة ـ أي إنّه تبدّل يقينه السابق إلى الشكّ ـ فإنّ العمل على اليقين لا يكون إبقاء لما كان ؛ لأنّه حينئذ لم يحرز ما كان تيقّن به أنّه كان. ومن أجل هذا عبّروا عن مورد قاعدة اليقين «بالشكّ الساري».

وهذا هو الفرق الأساسيّ بين القاعدتين. وسيأتي أنّ أخبار الاستصحاب لا تشملها ، ولا دليل عليها غيرها. (١)

٥. «وحدة متعلّق اليقين والشكّ» : أي إنّ الشكّ يتعلّق بنفس ما تعلّق به اليقين ، مع قطع النظر عن اعتبار الزمان. وهذا هو المقوّم لمعنى الاستصحاب الذي حقيقته إبقاء ما كان.

وبهذا تفترق قاعدة الاستصحاب عن «قاعدة المقتضي والمانع» التي موردها ما لو حصل اليقين بالمقتضي والشكّ في الرافع ـ أي المانع من تأثيره ـ ، فيكون المشكوك فيها غير المتيقّن. فإنّ من يذهب إلى صحّة هذه القاعدة يقول : «إنّه يجب البناء على تحقّق المقتضى ـ بالفتح ـ إذا تيقّن بوجود المقتضي ـ بالكسر ـ ، ويكفي ذلك بلا حاجة إلى إحراز عدم المانع من تأثيره ، أي إنّ مجرّد إحراز المقتضي كاف في ترتيب آثار مقتضاه». وسيأتي الكلام إن شاء الله (تعالى) فيها. (٢)

__________________

(١) أي لا دليل معتبر على قاعدة الاستصحاب ، غير الأخبار ، وهي لا تشمل قاعدة اليقين.

(٢) يأتي في الصفحة : ٦٣٨.

٦. «سبق زمان المتيقّن على زمان المشكوك» : أي إنّه يجب أن يتعلّق الشكّ ببقاء ما هو متيقّن الوجود سابقا ، وهذا هو الظاهر من معنى الاستصحاب ، فلو انعكس الأمر ـ بأن كان زمان المتيقّن متأخّرا عن زمان المشكوك ، بأن يشكّ في مبدأ حدوث ما هو متيقّن الوجود في الزمان الحاضر ـ فإنّ هذا يرجع إلى «الاستصحاب القهقريّ» الذي لا دليل عليه. مثاله : ما لو علم بأنّ صيغة «افعل» حقيقة في الوجوب في لغتنا الفعليّة الحاضرة ، وشكّ في مبدأ حدوث وضعها لهذا المعنى ، هل كان في أصل وضع لغة العرب ، أو أنّها نقلت عن معناها الأصليّ إلى هذا المعنى في العصور الإسلاميّة؟ فإنّه يقال هنا : «إنّ الأصل عدم النقل» ؛ لغرض إثبات أنّها موضوعة لهذا المعنى في أصل اللغة. ومعنى ذلك في الحقيقة جرّ اليقين اللاحق إلى الزمن المتقدّم. ومثل هذا الاستصحاب يحتاج إلى دليل خاصّ ، ولا تكفي فيه أخبار الاستصحاب ، ولا أدلّته الأخرى (١) ؛ لأنّه ليس من باب عدم نقض اليقين بالشكّ ، بل يرجع أمره إلى نقض الشكّ المتقدّم باليقين المتأخّر.

٧. «فعليّة الشكّ واليقين» : بمعنى أنّه لا يكفي الشكّ التقديريّ ، ولا اليقين التقديريّ. (٢) واعتبار هذا الشرط لا من أجل أنّ الاستصحاب لا يتحقّق معناه إلاّ بفرضه ، بل لأنّ ذلك مقتضى ظهور لفظ الشكّ واليقين في أخبار الاستصحاب ؛ فإنّهما ظاهران في كونهما فعليّين ، كسائر الألفاظ في ظهورها في فعليّة عناوينها.

وإنّما يعتبر هذا الشرط في قبال من يتوهّم جريان الاستصحاب في مورد الشكّ التقديريّ ، ومثاله ـ كما ذكره بعضهم (٣) ـ : ما لو تيقّن المكلّف بالحدث ، ثمّ غفل عن حاله وصلّى ، ثمّ بعد الفراغ من الصلاة شكّ في أنّه هل تطهّر قبل الدخول في الصلاة؟ فإنّ مقتضى قاعدة الفراغ صحّة صلاته ؛ لحدوث الشكّ بعد الفرغ من العمل ، وعدم وجود الشكّ قبله.

__________________

(١) بناء على دلالتها ، كالعقل ، وبناء العقلاء ، والإجماع.

(٢) والمراد من فعليّتهما هو الالتفات إلى اليقين السابق والشكّ اللاحق ، لا وجودهما في الخزانة النفسانيّة ولو كان الإنسان ذاهلا عنهما. والمراد من التقديريّ منهما هو عدم الالتفات إليهما وإن كانا موجودين في خزانة النفس.

(٣) كالشيخ في فرائد الأصول ٢ : ٥٤٨ ، والمحقّق الخراسانيّ في الكفاية : ٤٥٩. وهو بما ذكر في المتن موجود في فوائد الأصول ٤ : ٣١٨ ـ ٣١٩.

ولا نقول بجريان استصحاب الحدث إلى حين الصلاة ؛ لعدم فعليّة الشكّ إلاّ بعد الصلاة.

وأمّا : الاستصحاب الجاري بعد الصلاة فهو محكوم لقاعدة الفراغ.

أمّا : لو قلنا بجريان الاستصحاب مع الشكّ التقديريّ ، وكان يقدّر فيه الشكّ في الحدث لو أنّه التفت قبل الصلاة ، فإنّ المصلّي حينئذ يكون بمنزلة من دخل في الصلاة وهو غير متطهّر يقينا ، فلا تصحّ صلاته وإن كان غافلا حين الصلاة ، ولا تصحّحها قاعدة الفراغ ؛ لأنّها لا تكون حاكمة على الاستصحاب الجاري قبل الدخول في الصلاة.

معنى حجّيّة الاستصحاب

من جملة المناقشات في تعريف الاستصحاب المتقدّم ـ وهو إبقاء ما كان ونحوه ـ ما قاله بعضهم (١) : «إنّه لا شكّ في صحّة وصف الاستصحاب بالحجّة ، مع أنّه لو أريد منه ما يؤدّي معنى الإبقاء ، لا يصحّ وصفه بالحجّة ؛ لأنّه إن أريد منه الإبقاء العمليّ المنسوب إلى المكلّف فواضح عدم صحّة وصفه بالحجّة ؛ لأنّه ليس الإبقاء العمليّ يصحّ أن يكون دليلا على شيء وحجّة فيه. وإن أريد منه الإلزام الشرعيّ فإنّه مدلول الدليل ، لا أنّه دليل على نفسه وحجّة على نفسه ، وكيف يكون دليلا على نفسه وحجّة على نفسه؟! فهو من هذه الجهة شأنه شأن الأحكام التكليفيّة المدلولة للأدلّة».

قلت : نستطيع حلّ هذه الشبهة بالرجوع إلى ما ذكرناه ، من معنى الإبقاء الذي هو مؤدّى الاستصحاب ، وهو أنّ المراد به القاعدة الشرعيّة المجعولة في مقام العمل. فليس المراد منه الإبقاء العمليّ المنسوب إلى المكلّف ، ولا الإلزام الشرعيّ ، فيصحّ وصفه بالحجّة ، ولكن لا بمعنى الحجّة في باب الأمارات ، بل بالمعنى اللغويّ لها ؛ (٢) لأنّه لا معنى لكون قاعدة العمل دليلا على شيء ، مثبتة له ، بل هي الأمر المجعول من قبل الشارع ، فتحتاج إلى إثبات

__________________

(١) وهو المحقّق الأصفهانيّ في نهاية الدراية ٣ : ٧.

(٢) قد مرّ في الجزء الثالث أنّ الحجّة لغة «كلّ شيء يصلح أن يحتجّ به على الغير».

وأمّا : فى اصطلاح الأصوليّين «الحجّة كلّ شيء يكشف عن شيء آخر ، ويحكي عنه على وجه يكون مثبتا له». فمراد المصنّف أنّ الحجّة تطلق على الاستصحاب بالمعنى الأوّل ، لا الثاني.