درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۸۶: اصول عملیه ۲

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

بیان سه مقدمه

بحث ما در مقصد چهارم یعنی اصول عملیه بود، مرحوم مظفر فرمودند که مورد اصول عملیه کجاست، و این مسئله را در بین مراحلی بیان کردند، میفرمایند قبل از بحث هر یک از اصول عملیه، سه نکته را بعنوان مقدمه توضیح میدهیم:

۱. مقدمه‌ی اول: میفرمایند شک به یک اعتبار به دو قسم تقسیم میشود، گاهی شک در کنار حکم واقعی است، و بعبارت دیگر شک موضوع حکم واقعی میباشد، مثلا روایت داریم که «اذا شککت فی صلاة فابن علی الاکثر» اگر در نماز شک کردی بنا را بر اکثر بگذار، یا نماز نماز احتیاط بخوان، اینجا موضوع خواندن نماز احتیاط شک است، و خواندن نماز احتیاط یک حکم واقعی است، پس بنابراین اینجا شک موضوع حکم واقعی میباشد، و بعبارت دیگر بعضی از علما اینگونه تعبیر میکنند گاهی شک در رابطه با حکم واقعی است و موجب تغییر حکم واقعی میشود، مثلا قبل از شک انسان میخواهد چهار رکعت نماز متصلا بخواند، با وجود این شک حکم واقعی تبدیل شد به اینکه یک رکعت هم نماز احتیاط به طور متصل بخواند، اینجا سبب این تغییر حکم واقعی شک ماست، خلاصه شک در ارتباط با حکم واقعی است، این قسم اول از اقسام شک بود. قسم دوم از اقسام شک این است که شک موضوع برای حکم ظاهری است، و شک سبب ایجاد حکم ظاهری میشود، مثلا «اذا شککت فی حلیت شیء و حرمته فابن علی الحلیت» اگر شک کردی که یک چیزی حلال است یا حرام است بنا را بگذار بر اینکه حلال است، یا اگر شک کردی ذمه‌ات مشغول است یا خیر، اصالت البرائت جاری کن، اینجا شک ما موضوع حکم ظاهری است، یعنی شک ما موضوع اصول عملیه شده است، یعنی در مورد این شک باید به حکم ظاهری مراجعه کنیم، پس خلاصه‌ی این تقسیم این شد که گاهی شک موضوع حکم ظاهری است و گاهی نمیباشد.

پس میفرمایند ما که میگوییم بحثمان شک است در مقصد چهارم، مرادمان این شک قسم دوم میباشد، شک قسم اول مربوط به فقه است، فقیه در کتاب فقهی میگوید «اذا شککت فی الصلاة» حکمش فلان است، آن شکوکی که در رابطه با حکم واقعی است، ما در علم فقه از آن بحث میکنیم، در علم اصول از این شک‌هایی بحث میکنیم که موضوع برای حکم ظاهری میباشد، یعنی بحث میکنیم از شکی که موضوع اصول عملیه میباشد، این مقدمه‌ی اول بود.

۲. مقدمه‌ی دوم: میفرمایند در تقسیم اول شک را تقسیم کردیم به اعتبار حکم، گاهی شک در رابطه با حکم واقعی و گاهی شک در ارتباط با حکم ظاهری است، مقدمه‌ی دوم یک تقسیم دیگری است برای شک، میفرمایند شک به اعتبار مشکوک و متعلقش به دو قسم تقسیم میشود: قسم اول: گاهی متعلَق و مورد و مناط شک موضوع خارجی است، مثلا شک داریم که این مایعه موجود در خارج خمر است یا سرکه است، اینجا شک داریم ولی مورد شکمان موضوع خارجی است، به این شک و شبهه میگویند شک موضوعی و یا شبهه‌ی موضوعی، چون شک ما در موضوع خارجی است، قسم دوم متعلق شک ما حکم شرعی است، مثل اینکه شک کنیم آیا تدخین حرام است یا حلال است، اینجا متعلق شک ما حکم شرعی است، شک داریم سیگار کشیدن حرام است یا حلال است. به این شک و شبهه میگویند شک در حکم یا شبهه‌ی حکمیه، یعنی شک و شبهه‌ی ما در حکم است در موضوع خارجی نیست، خب باز میفرمایند آنچه که محل بحث ما است قسم دوم است، یعنی شک در حکم است، و اگر شک در موضوع بحث میکنیم صرفا طردا للباب بحث میکنیم، چون وظیفه‌ی ما استنباط احکام شرعیه است، لذا بحث ما در آن شکی است که تعلق میگیرد به حکم شرعی.

۳. مقدمه‌ی سوم: میفرمایند جاری شدن اصول عملیه یک شرط بسیار مهمی دارد، و آن شرط فحص و یأس از دلیل است، وقتی ما میتوانیم دست تمسک به اصول عملیه بزنیم که فحص کرده باشیم و جستجو کرده باشیم و از دلیل شرعی مأیوس شده باشیم، حالا آن دلیل شرعی میخواهد اماره باشد یا غیر اماره باشد، خلاصه وقتی میتوانیم به اصول عملیه عمل کنیم، که مأیوس باشیم از ادله‌ی قطعیه، والّا اگر ما در صورت عدم فحص به اصول عملیه مراجعه کنیم ممکن است مخالف با واقع بشود، و این اصول عملیه در این صورت مغذّر نمیباشد، و در نتیجه حجت هم نخواهد بود، این خلاصه‌ی سه مقدمه‌ای که ذکر میکنند.

بعد از ذکر این مقدمه قاعده‌ی برائت را ذکر میکنند، اما همانطور که قبلا ذکر کردیم، در این بحث فقط بحث استصحاب مرحوم مظفر موجود است، و بقیه‌ی موارد موجود نمیباشد.

۲

تطبیق (مقدمه‌ی اول)

وقبل الكلام في كلّ واحدة من هذه الأصول لا بدّ من بيان أمور من باب المقدّمة (قبل از کلام در هر یک از این اصول چاره‌ای نداریم از بیان اموری از باب مقدمه)؛ تنويرا للأذهان. (برای روشن شدن اذهان) وهي:

الأوّل: أنّ الشكّ في الشيء (شک در شیء) ينقسم باعتبار الحكم المأخوذ فيه على نحوين (تقسیم میشود به اعتبار حکمی که اخذ شده است در آن شیء بر دو قسم):

١. أن يكون مأخوذا موضوعا للحكم الواقعيّ (اینکه شک اخذ شده باشد موضوع حکم واقعی)، كالشكّ في عدد ركعات الصلاة (مثل شک در عدد رکعات نماز، اینجا موضوع ما موضوع حکم واقعی، شک واقع شده است)؛ فإنّه قد يوجب (پس به درستی که این شک گاهی باعث میشود) في بعض الحالات (در بعضی از حالات) تبدّل الحكم الواقعيّ إلى الركعات المنفصلة. (تغییر حکم واقعی را به رکعت‌های جداگانه، که این را ما از خارج توضیح دادیم، شک در نماز بر سه قسم است، بعضی از شکوک موجب بطلان نماز است، بعضی از شکوک هم به آن اعتنا نمیشود، و بعضی از شکوک هم باید به آن اعتنا کنیم و بعد مستلزم سجده‌ی سهو است یا نماز احتیاط، خب اینجا شک موضوع حکم واقعی است، یا بعبارت دیگر که ما از خارج توضیح دادیم شک باعث میشود حکم واقعی تغییر میکند، حکم واقعی اگر این شک نبود چهار رکعت نماز بود، چون این شک است حالا حکم واقعی این است که یک رکعت نماز احتیاط و یک نماز جداگانه از آن نماز هم باید بخوانیم)

٢. أن يكون مأخوذا موضوعا للحكم الظاهريّ. (اینکه شک ما اخذ شده باشد برای موضوع حکم ظاهری) وهذا النحو هو المقصود بالبحث في المقام. (آنچه که مقصود ماست در شک که از آن بحث میکنیم در این مقام، همین شکی است که موضوع حکم ظاهری است) وأمّا النحو الأوّل فهو يدخل في مسائل الفقه. (اما قسم اول داخل در مسائل فقه است)

۳

تطبیق (مقدمه‌ی دوم و سوم)

الثاني: أنّ الشكّ في الشيء ينقسم باعتبار متعلّقه ـ أي الشيء المشكوك فيه ـ على نحوين: (مقدمه‌ی دوم، میفرمایند شک در یک شیء تقسیم میشود به اعتبار متعلق و موردش یعنی آن شیء مشکوک فیه در بر دوقسم) 

١. أن يكون المتعلّق موضوعا خارجيّا (اینکه شک تعلق بگیرد به یک موضوع خارجی)، كالشكّ في طهارة ماء معيّن (مثل شک در طاهر بودن یک آب مشخصی)، أو في أنّ هذا المائع المعيّن خلّ أو خمر. (یا شک میکنیم در اینکه این مایع مشخص خمر است یا سرکه است) وتسمّى الشبهة حينئذ «موضوعيّة». (اسم این شبهه را میگویند شبهه‌ی موضوعیه)

٢. أن يكون المتعلّق حكما كلّيّا (اینکه متعلق شک ما حکم کلی باشد)، كالشكّ في حرمة التدخين (مثل شک در حرمت تدخین)، أو أنّه من المفطرات للصوم (یا شک در اینکه تدخین باطل کننده‌ی روزه است یا خیر)، أو نجاسة العصير العنبيّ إذا غلا قبل ذهاب ثلثيه. (یا شک داریم که عصاره‌ی انگور موقع جوشیدن قبل از رفتن یک سوم آن نجس میشود یا خیر) وتسمّى الشبهة حينئذ «حكميّة». (در این هنگام به آن شبهه‌ی حکمیه گفته میشود)

والشبهة الحكميّة هي المقصودة بالبحث في هذا المقصد الرابع (شبهه‌ی حکمیه چیزی است که مقصود ماست از بحث در این مقصد چهارم)، وإذا جاء التعرّض لحكم الشبهات الموضوعيّة (اگر متعرض حکم شبهات موضوعیه میشویم) فإنّما هو استطراديّ (طردا للباب است) قد تقتضيه طبيعة البحث (خود طبیعت بحث کلی است و شامل شبهه‌ی موضوعیه و شبهه‌ی حکمیه میشود، بخاطر همین از آن هم بحث میکنیم)، باعتبار أنّ هذه الأصول في طبيعتها (به علت اینکه این اصول در طبیعت خودشان) تعمّ الشبهات الحكميّة والموضوعيّة في جريانها (شامل میشود شبهات حکمیه را و شبهات موضوعیه را در جاری شدن این اصول)، وإلاّ فالبحث عن حكم الشكّ في الشبهة الموضوعيّة من مسائل الفقه. (والّا بحث از حکم شک در شبهه‌ی موضوعیه در مسائل فقه میباشد، موضوع مشخصی را حکمش چیست این مربوط به فقه میشود؛ اینجا ما بحث از حکم کلی داریم)

الثالث: أنّه قد علم ممّا تقدّم في صدر التنبيه (شناخته شد از آنچه که در گذشته در بحث تنبیه ذکر شد) أنّ الرجوع إلى الأصول العمليّة (اینکه رجوع به اصول عملیه) إنّما يصحّ بعد الفحص واليأس من الظفر بالأمارة على الحكم الشرعيّ في مورد الشبهة. (همانا صحیح است بعد از فحص و یأس از ظفر به اماره بر حکم شرعی در مورد شبهه؛ وقتی صحیح است که ما مراجعه به اصول عملیه کنیم که ما جستجو کرده باشیم و هیچگونه دلیل اولی برای حکم شرعی پیدا نمیکنید) ومنه يعلم (از همین قانون کلی دانسته میشود) أنّه مع الأمل ووجود المجال للفحص (اینکه با وجود احتمال و وجود فرصت برای فحص) لا وجه لإجراء الأصول والاكتفاء بها في مقام العمل (وجهی نیست در اجرای این اصول و اکتفا کردن به این اصول عملیه در مقام عمل، مثلا شما الان یک مرتبه شک میکنید که آیا موسیقی حرام است یا حلال است، قبل از اینکه به روایات مراجعه کنید بگویید که خب شک در حلیت و حرمت دارد و اصل عدم حرمت است، نه اینگونه نمیشود باید اول فحص و یأس صورت بگیرد و بعد به سراغ اصول عملیه برویم)، بل اللازم أن يفحص حتى ييأس (بلکه لازم است اینکه فحص نماید تا اینکه مأیوس شود)؛ لأنّ ذلك هو مقتضى وجوب المعرفة والتعلّم (بخاطر اینکه مقتضای وجوب معرفت و تعلم این است، ما در مقدماتمان اثبات کردیم چون علم اجمالی به احکام داریم، معرفت و تعلم لازم است، خب تعلم یعنی چه؟ یعنی ما جستجو کنیم که حکم این موضوع بیان شده است یا بیان نشده است)، فلا معذّر عن التكليف الواقعيّ لو وقع في مخالفته بالعمل بالأصل (پس معذّری ندارد مکلف از تکلیف واقعی اگر واقع شود در مخالفت با آن عمل واقعی با عمل کردن به اصل)، لا سيّما مثل أصل البراءة. (مخصوصا در مثل اصل برائت، چرا میگویند مخصوصا در مثل اصالت البرائت؟ علتش این است که اصالت البرائت اصلی است که احتمال مخالف واقع شدنش از تمام اصول دیگر بیشتر است، در اصالت الاحتیاط انسان واقع را پیدا میکند، چون احتیاط میکند، در اصالت التخییر هم ممکن است به واقع رسیده باشد، استصحاب هم که حسابش جداست، اما اصالت البرائت اینگونه است که میگوید هیچ حکمی نداریم و چیزی نیست، لذا اصالت البرائت احتمال مخالف با واقع شدنش بسیار است، بخاطر همین میگویند باید حتما جستجو کنند و بدون فحص و یأس عمل به آن درست نیست)

۴

استصحاب

اولین بحثی که در باب استصحاب مطرح میکنند، تعریف استصحاب میباشد، در این بحث دو مطلب را بیان میکنند، مطلب اول موضوع و مورد استصحاب است، و بعد سه چهار نکته را بیان میکنند که با این سه چهار نکته تعریف استصحاب واضح میشود، و بعد در دو کلمه استصحاب را تعریف میکنند.

اما مورد استصحاب: میفرمایند برای مکلف بسیار اتفاق میفتد که در یک زمانی یقین دارد یه یک مطلبی، حالا آن مطلب حکم شرعی است یا موجود خارجی است، فرقی ندارد، مکلف دیروز یقین داشته که لباسش پاک است، یقین به طهارت داشته است، یا دیروز یقین داشته است که این این مایع خارجی خمر است، سپس یقین سابقش متزلزل میشود، به یک علتی یک احتمالی در ذهنش مطرح میکند، که با این احتمال یقین سابقش تبدیل به شک میشود، فرض کنید در خمر تاریخ میگذارد که چهل روزه که این انگور داخل این کوزه بوده و خمر بوده است، خب خمر بعد از چهل روز با عصاره‌اش تبدیل به سرکه میشود، حالا شک میکنیم که امروز روز چهلم است، آیا آن مایع و عصاره تبدیل به سرکه شده است یا خیر؟ دیروز یقین داشته است حالا شک میکند، یا دیروز یقین داشته است که لباسش پاک است، به یک شکلی یقینش ازبین رفته است و احتمال میدهد که لباسش نجس است.

خب بحث این است که در این صورت مکلف چه کار کند؟ خوب دقت کنید، اگر روایات وظیفه‌ی مکلف را به طور شخصی بیان کرده بود که این مطلوب ماست، خب در پاره‌ای از موارد در این صورت روایات وظیفه‌ی انسان را مشخص کرده است، مثلا در رکعت گذشته یقین داشتیم، در این رکعت شک بر ما حاصل شد، چه کار کنیم؟ اینجا روایات برای ما وظیفه را مشخص کرده‌اند، روایات میگویند که بنا را بر اکثر بگذار، ولی در موارد زیادی که انسان یقین سابق دارد و شک لاحق روایت و دلیل مخصوصی هم در این باب وارد نشده است، خب اینجا وظیفه‌ی انسان چیست؟ آیا یک دلیل کلی داریم که انسان در این صورت به یقین سابقش عمل کند؟ یا نداریم؟ یا نه دلیل کلی داریم که انسان به شک اش عمل کند؟ یا دلیل کلی داریم که در این مورد احتیاط کند؟ و یا تمسک به برائت کند؟ خلاصه دلیل در این مورد چه چیزی را اقتضا میکند؟

مرحوم مظفر میفرمایند تعداد زیادی از علمای علم اصول فرموده‌اند در این صورت ما دلیل داریم که انسان باید به یقین سابقش عمل کند و به این شک لاحقش اعتنا نکند، دیروز در این ظرف خمر بوده است، امروز شک داریم، میگویند به همان یقین سابقش عمل کند، یعنی امروز هم بگوید که خمر است، دیروز یقین داشته است که لباسش پاک است، امروز شک میکند، امروز هم باید به یقین سابقش عمل کند، {صدای استاد قطع میشود...}

عمل به یقین سابق باشد، علما استصحاب میگویند، این مورد موضوع استصحاب است، پس مورد استصحاب جایی است که انسان یقین سابق دارد و شک لاحق دارد، استصحاب یعنی عمل بر طبق یقین سابق.

۵

تطبیق (استصحاب)

الاستصحاب

تعريفه

إذا تيقّن المكلّف بحكم أو بموضوع ذي حكم (اگر مکلف یقین داشته باشد به حکم شرعی یا موضوعی که ذی حکم است)، ثمّ تزلزل يقينه السابق (سپس متزلزل شود یقین سابقش) بأن شكّ في بقاء ما كان قد تيقّن به سابقا (به اینکه شک کند مکلف در بقاء آنچه که سابقا یقین به آن داشته است)؛ فإنّه بمقتضى ذهاب يقينه السابق (پس به درستی که این مکلف، به مقتضای رفتن یقین سابقش) يقع المكلّف في حيرة من أمره في مقام العمل (اینجا مکلف متحیّر میماند چه کند؟)، هل يعمل على وفق ما كان متيقّنا به (آیا عمل کند بر ذکر آنچه که دیروز به آن یقین داشته است) ـ ولكنّه ربما زال ذلك المتيقّن (خب شاید آن متیقّنش ازبین رفته باشد)، فيقع في مخالفة الواقع (و واقع شود در مخالفت با واقع) ـ أو لا يعمل على وفقه (یا اینکه عمل نکند بر وفق یقین سابقش)، فينقضي ذلك اليقين (پس منقضی شده است آن یقین) بسبب ما عراه من الشكّ (به سبب آنچه که عارض شده است او را از شک)، ويتحلّل ممّا تيقّن به سابقا (و جدا بشود از آنچه که متیقن بوده است به او سابقا) ـ ولكنّه ربما كان المتيقّن باقيا على حاله لم يزل (و به آن متیقنش اعتنا نکند، بیاید به این شک اعتنا کند، خب شاید متیقن در حال خودش باقی است و زائل نشده است)، فيقع في مخالفة الواقع ـ؟ (باز ممکن است در مخالفت با واقع قرار بگیرد) إذن ما ذا تراه صانعا؟ (چه کار کنیم؟

لا شكّ أنّ هذه الحيرة طبيعيّة للمكلّف الشاكّ (شکی نیست که برای مکلف شاک این حیّرت طبیعی است)، فتحتاج إلى ما يرفعها من مستند شرعيّ (نیاز دارد انسان به آنچه که رفع کند آن را از مستند شرعی)، فإن ثبت بالدليل (اگر ثابت شد به سبب دلیلی) أنّ القاعدة هي أن يعمل على وفق اليقين السابق (اینکه قاعده این است که عمل کند بر طبق یقین سابقش) وجب الأخذ بها (واجب است اخذ به یقین سابقش)، ويكون معذورا لو وقع في المخالفة (و در این صورت مکلف معذور است اگر واقع بشود بر مخالفت با واقع)، وإلاّ فلا بدّ أن يرجع إلى مستند يطمّنه (والّا چاره‌ای ندارد مکلف مگر اینکه رجوع کند به یک دلیلی که مکلف را مطمئن نماید) من التحلّل ممّا تيقّن سابقا (از جداشدن از آنچه که یقین دارد به آن سابقا؛ یا باید به آن دلیل سابقش عمل کند و یا اگر نباید به آن عمل کند باید دلیل دیگری باشد که وظیفه‌ی مکلف را روشن کند)، ولو مثل أصل البراءة، أو الاحتياط. (که آن دلیل ولو مثل اصالت البرائت یا احتیاط باشد)

وقد ثبت لدى الكثير من الأصوليين (ثابت شده است در نزد بسیاری از اصولیین) أنّ القاعدة في ذلك (اینکه قاعده در مثل اینجا‌ها این است که) أن يأخذ بالمتيقّن السابق (اخذ کند به متیقن سابق) عند الشكّ اللاحق في بقائه (در نزد شک لاحق در بقاء آن متیقن)، على اختلاف أقوالهم في شروط جريان هذه القاعدة (بر اختلاف اقوال علما بر اختلاف شرطهای جریان این قاعده)، وحدودها على ما سيأتي. (و حدود این قاعده چنانچه خواهد آمد) وسمّوا هذه القاعدة بـ «الاستصحاب». (اسم این قاعده را علما استصحاب گذاشته‌اند)

عن إحدى صور ثلاث :

أ : أن يكون التكليف مجهولا مطلقا ـ أي لم يعلم حتى بجنسه ـ. وهذه هي مجرى «أصالة البراءة».

ب : أن يكون التكليف معلوما في الجملة مع إمكان الاحتياط. وهذه مجرى «أصالة الاحتياط».

ج : أن يكون التكليف معلوما كذلك ولا يمكن الاحتياط. وهذه مجرى «قاعدة التخيير».

وقبل الكلام في كلّ واحدة من هذه الأصول لا بدّ من بيان أمور من باب المقدّمة ؛ تنويرا للأذهان. وهي :

الأوّل : أنّ الشكّ في الشيء ينقسم باعتبار الحكم المأخوذ فيه على نحوين :

١. أن يكون مأخوذا موضوعا للحكم الواقعيّ ، كالشكّ في عدد ركعات الصلاة ؛ فإنّه قد يوجب في بعض الحالات تبدّل الحكم الواقعيّ إلى الركعات المنفصلة.

٢. أن يكون مأخوذا موضوعا للحكم الظاهريّ. وهذا النحو هو المقصود بالبحث في المقام. وأمّا النحو الأوّل فهو يدخل في مسائل الفقه.

الثاني : أنّ الشكّ في الشيء ينقسم باعتبار متعلّقه ـ أي الشيء المشكوك فيه ـ على نحوين :

١. أن يكون المتعلّق موضوعا خارجيّا ، كالشكّ في طهارة ماء معيّن ، أو في أنّ هذا المائع المعيّن خلّ أو خمر. وتسمّى الشبهة حينئذ «موضوعيّة».

٢. أن يكون المتعلّق حكما كلّيّا ، كالشكّ في حرمة التدخين ، أو أنّه من المفطرات للصوم ، أو نجاسة العصير العنبيّ إذا غلا قبل ذهاب ثلثيه. وتسمّى الشبهة حينئذ «حكميّة».

والشبهة الحكميّة هي المقصودة بالبحث في هذا المقصد الرابع ، وإذا جاء التعرّض لحكم الشبهات الموضوعيّة فإنّما هو استطراديّ قد تقتضيه طبيعة البحث ، باعتبار أنّ هذه الأصول في طبيعتها تعمّ الشبهات الحكميّة والموضوعيّة في جريانها ، وإلاّ فالبحث عن

حكم الشكّ في الشبهة الموضوعيّة من مسائل الفقه.

الثالث : أنّه قد علم ممّا تقدّم في صدر التنبيه أنّ الرجوع إلى الأصول العمليّة إنّما يصحّ بعد الفحص واليأس من الظفر بالأمارة على الحكم الشرعيّ في مورد الشبهة. ومنه يعلم أنّه مع الأمل (١) ووجود المجال للفحص لا وجه لإجراء الأصول والاكتفاء بها في مقام العمل ، بل اللازم أن يفحص حتى ييأس ؛ لأنّ ذلك هو مقتضى وجوب المعرفة والتعلّم ، فلا معذّر عن التكليف الواقعيّ لو وقع في مخالفته بالعمل بالأصل ، لا سيّما مثل أصل البراءة.

تمرينات (٦٦)

١. ما هو محلّ البحث في المقصد الرابع؟

٢. هل الحصر في الأصول الأربعة حصر حقيقيّ ، أو استقرائيّ؟

٣. اذكر ما أفاد المحقّق النائيني في مجاري الأصول الأربعة.

٤. اذكر أقسام الشكّ باعتبار الحكم المأخوذ فيه.

٥. ما الفرق بين «الشبهة الحكميّة» و «الشبهة الموضوعيّة»؟ وأيّتهما مقصودة بالبحث في المقصد الرابع؟

__________________

(١) أي : الرجاء.

الاستصحاب

تعريفه

إذا تيقّن المكلّف بحكم أو بموضوع ذي حكم ، ثمّ تزلزل يقينه السابق بأن شكّ في بقاء ما كان قد تيقّن به سابقا ؛ فإنّه بمقتضى ذهاب يقينه السابق يقع المكلّف في حيرة من أمره في مقام العمل ، هل يعمل على وفق ما كان متيقّنا به ـ ولكنّه ربما زال ذلك المتيقّن ، فيقع في مخالفة الواقع ـ أو لا يعمل على وفقه ، فينقضي ذلك اليقين بسبب ما عراه من الشكّ ، ويتحلّل ممّا تيقّن به سابقا ـ ولكنّه ربما كان المتيقّن باقيا على حاله لم يزل ، فيقع في مخالفة الواقع ـ؟ إذن ما ذا تراه صانعا؟

لا شكّ أنّ هذه الحيرة طبيعيّة للمكلّف الشاكّ ، فتحتاج إلى ما يرفعها من مستند شرعيّ ، فإن ثبت بالدليل أنّ القاعدة هي أن يعمل على وفق اليقين السابق وجب الأخذ بها ، ويكون معذورا لو وقع في المخالفة ، وإلاّ فلا بدّ أن يرجع إلى مستند يطمّنه من التحلّل ممّا تيقّن سابقا ، ولو مثل أصل البراءة ، أو الاحتياط.

وقد ثبت لدى الكثير من الأصوليين أنّ القاعدة في ذلك أن يأخذ بالمتيقّن السابق عند الشكّ اللاحق في بقائه ، على اختلاف أقوالهم في شروط جريان هذه القاعدة ، وحدودها على ما سيأتي. وسمّوا هذه القاعدة بـ «الاستصحاب».

وكلمة «الاستصحاب» مأخوذة في أصل اشتقاقها من كلمة «الصحبة» من باب الاستفعال ، فتقول : «استصحبت هذا الشخص» إذا اتّخذته صاحبا مرافقا لك. وتقول : «استصحبت هذا الشيء» إذا حملته معك.

وإنّما صحّ إطلاق هذه الكلمة على هذه القاعدة في اصطلاح الأصوليّين باعتبار أنّ العامل بها يتّخذ ما تيقّن به سابقا صحيبا له إلى الزمان اللاحق في مقام العمل.

وعليه ، فكما يصحّ أن تطلق كلمة «الاستصحاب» على نفس الإبقاء العمليّ من الشخص المكلّف العامل ، كذلك يصحّ إطلاقها على نفس القاعدة لهذا الإبقاء العمليّ ؛ لأنّ القاعدة في الحقيقة إبقاء ، واستصحاب من الشارع حكما.