درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۸۵: اصول عملیه ۱

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

عبارت خوانی آغازین

۲

خلاصه‌ای از قبل

مرحوم مظفر در اول کتاب در مسائل اصول فرمودند که کتابشان چهار مقصد دارد، و یک خاتمه، مقصد اول در مباحث الفاظ بود، مقصد دوم در مباحث عقلیه بود، مبحث سوم در مباحث حجج بود، مقصد چهارم در اصول عملیه میباشد، و خاتمه‌ی کتاب هم در بحث تعارض و تعادل و تراجیح بود که بعد این خاتمه را در ضمن مباحث حجت مفصلا بیان کردند، بنابراین از این کتاب فقط مقصد چهارم که مباحث اصول عملیه است باقی میماند، و این مقصد هم در این کتاب ناقص است، و شاید یک چهارم این مطلب و این کتاب آورده شده است، حالا بعدا به مناسبت عرض میکنیم که اگر کسی نخواست کتاب‌های اصولی آینده را بخواند آن مقداری که از این کتاب ناقص است را به چه کتابهایی مراجعه کند که این مطلب کتاب هم کامل بشود.

۳

تمهید

حالا قبل از اینکه ایشان وارد ذکر اصول عملیه بشوند، اولا مقدمه‌ی طولانی را ذکر میکنند، که در این مقدمه موضوع و مورد اصول علمیه را بیان میکنند، در چه موردی مکلف باید به اصول عملیه تمسک کند و اصول عملیه چندتاست؟

این مقدمه شان باز میتوانیم بگوییم دارای مقدمات یا دارای مراحلی میباشد، مقدمه‌ی اول میفرمایند هر انسان مکلفی اجمالا میداند که از سوی شارع مقدس دارای وظایف مختلفی میباشد، و بعبارت دیگر انسان هر مکتبی را که قبول کند، آن مکتب چه مادی و چه الهی، به دوش انسان یک سلسله تعهدات را میگذارد، هر مکتبی از متعدین به آن مکتب یک سلسله تعهدات را میخواهد، پس خلاصه انسان مسلمان علم اجمالی دارد که دارای وظایفی میباشد، دارای تکالیفی میباشد.

مقدمه دوم: در پاره‌ای از موارد اشاره کردیم که اشتغال یقینی برائت یقینی یا امتثال یقینی را میطلبد، هر جا یقین داشته باشیم که ذمه‌ی ما به یک چیزی مشغول است باید بعدا یقین پیدا کنیم به برائت ذمّه، و به امتثال آن رویه، خب پس در اینجا ما علم داریم به تکالیف انسانی، یقین داریم به پاره‌ای از وظایف خاصه، باید ما این وظایف را به دست بیاوریم و به آن عمل کنیم، تا اینکه برائت یقینی و امتثال یقینی را کسب کنیم، و بعبارت واضح‌تر باید یقینا ما از عهده‌ی وظایفمان بربیاییم، و اینکار را انجام بدهیم، این مقدمه‌ی دوم بود.

مقدمه‌ی سوم: میفرمایند چون که عمل به تکالیف و تعهدات لازم است، پس علم به تکالیف هم واجب و لازم است، انسان باید علم پیدا کند از ادله‌ی شرعیه با تکالیف خودش و بعبارت دیگر انسان باید به دنبال استنباط احکام برود، باید احکام را از ادله استنباط کند، خب حالا انسان مستنبط از دو حال خارج نیست: ۱. یا به تمام وظایف و احکام شرعیه‌اش علم پیدا میکند از ادله‌ی شرعیه البته همین جا حاشیه میزنند و میگویند که یک مجتهد هم پیدا نمیکنید که همچین ادعایی داشته باشد، یعنی بگوید من از ادله‌ی اربعه به تمام احکام و وظایفم علم پیدا کردم. ۲. حالت دوم این است که مستنبط از ادله‌ی اربعه علم پیدا میکند به اکثر احکام، یعنی اکثر احکام را به دست میاورد، ولی یک قسمتی از احکام باقی میماند یا بگویید یک قسمتی از اشیاء باقی میماند که از ادله‌ی اربعه حکم اینها ذکر نشده است، مجتهد از ادله‌ی اربعه نمیتواند حکم شرعیه این موارد را به دست بیاورد، حالا دقت کنید اینکه حکم شرعی را نمیتواند به دست بیاورد بخاطر سه علت است: ۱. این است که پاره‌ای از روایات ما و منابع احکام ازبین رفته است و به دست ما نرسیده است. ۲. امکان دارد ما حکم بعضی از موارد را که نمیتوانیم استفاده کنیم بخاطر اجمال در پاره‌ای روایات در یک موردی وارد شده‌اند ولی مجمل هستند، و قابل تمسک نمیباشند. ۳. امکان دارد تعارض نصین باشد، ما مواردی داریم که دو خبر متعارض وارد شده، هر دو مساوی هستند و مرجح ندارند، تعارض میکنند و تساقط میکنند و دیگر دلیل دیگری نداریم.

پس خلاصه‌ی کلام اینکه انسان مستنبط یا علم به همه‌ی موارد احکام پیدا میکند، فهو المطلوب، البته کسی نمیتواند به این صورت علم پیدا کند، صورت دوم اینکه علم پیدا میکند به اکثر احکام ولی مقداری از احکام را علم به آنها پیدا نمیکند، حکم آنها را به دست نمیاورد، علت اینکه حکم را به دست نمیاورد یا فقدان نص است و یا اجمال نص است و یا تعارض نصین.

حالا سوال این است در این مواردی که حکمی این مورد را مستقیما از ادله‌ی اربعه نمیتواند استفاده کند، وظیفه چیست؟ مثلا فرض کنید نظر به اجنبیه آیا جایز است یا خیر؟ حکم این مورد مستقیم بیان نشده است، آیا مکلف در این موارد متحیّر است، باید حیران بماند؟ یا نه خداوند برای مکلف یک فرمول و قواعدی قرار داده است، که انسان به این قواعد مراجعه میکند و از حالت شک خارج میشود؟

مرحوم مظفر میفرمایند مقصد چهارم این کتاب برای پاسخ به این سوال است، یعنی میگوییم بله در موارد شک و حیرت ما یک قواعدی داریم بنام اصول عملیه، که شک مجتهد با مراجعه به این قوانین ازبین میرود، در جلد اول خوانده‌ایم که به آن حکمی که مستقیما از ادله‌ی اربعه به دست میاید، میگوییم حکم واقعی، و به این حکمی که مفاد اصول عملیه است که برای مفاد شک و حیرت است میگوییم حکم ظاهری.

این مقدمه‌ای که یک قیدی را بیان میکنند برای اینکه بفهمیم اصول عملیه مجرا و مورد و موضعش کجاست، در وقت فقدان دلیل مستقیمی بر حکم نوبت میرسد به اصول عملیه، دو سه نکته‌ی دیگر هم بیان میکنند که در متن توضیح میدهیم.

۴

تطبیق (تمهید) (۱)

بسم الله الرّحمن الرّحيم

تمهيد:

لا شكّ في أنّ كلّ متشرّع يعلم علما إجماليّا (شکی نیست که هر انسان متشرعه‌ای علم دارد به نحو علم اجمالی) بأنّ لله تعالى أحكاما إلزاميّة (به اینکه خداوند تبارک و تعالی یک وظایف الزامی دارد) ـ من نحو الوجوب والحرمة ـ (مثل وجوب و حرمت) يجب على المكلّفين امتثالها (واجب است بر مکلفین امتثال این موارد، خب میدانید ایشان برای احکام دیگر مثال نزده است، چون احکام دیگر واجب الامتثال نیست، حالا انسان یک مسحبی را ترک کرد، این مسئله‌ی زیادی نیست، اما در احکام الزامیه مشکل میشود)، يشترك فيها العالم والجاهل بها. (در این احکام عالم و جاهل هم مشترک هستند، ما مفصلا این را بحث کردیم که احکام برای عالم و جاهل مشترک است)

وهذا «العلم الإجماليّ» منجّز لتلك التكاليف الإلزاميّة الواقعيّة (این علم اجمالی منجّز آن تکالیف الزامیه‌ی واقعیه است، یعنی چون همچین علم اجمالی داریم آن تکالیف الزامیه‌ی واقعیه به گردن انسان بار میشود)، فيجب على المكلّف (وقتی انسان علم اجمالی به تعهدات و وظایف دارد واجب است بر مکلف) ـ بمقتضى حكم العقل (به مقتضای حکم عقل) بوجوب تفريغ الذمّة (بوجوب فراغت ذمه) ممّا علم اشتغالها به من تلك التكاليف (از آنچه که علم دارد اشتغال ذمه را به آن چیز از آن تکالیف) ـ أن يسعى إلى تحصيل المعرفة بها (واجب اینکه سعی نماید به تحصیل نموده شناخت نسبت به آن تکالیف) بالطرق المؤمّنة له التي يعلم بفراغ ذمّته باتّباعها. (با راه‌هایی که باعث فراغت ذمه‌ی مکلف را به تبعیت کردن آن راه‌ها)

ومن أجل هذا نذهب إلى القول بوجوب المعرفة (ما که میگوییم شناخت لازم است با آن معنای کلی و مختلفش به همین خاطر است)، وبوجوب الفحص عن الأدلّة، والحجج المثبتة لتلك الأحكام (و ما که میگوییم واجب است فحص از ادله و حجت‌هایی که ثابت میکنند همان احکام را، بخاطر همین علم اجمالی است)، حتى يستفرغ المكلّف وسعه في البحث (تا اینکه به اکمال برساند مکلف وسع خودش را در بحث نمودن، تا آخرین درجه بحث و جستجو کند از آن احکام)، ويستنفد مجهوده الممكن له (و اتمام برساند کوشش خودش را آن چنان کوششی که برای مکلف ممکن میباشد؛ پس ما میگوییم چون همچین علم اجمالی وجود دارد مکلف باید به دنبال استنباط این احکام برود، حالا در حاشیه ذکر میکنند میفرمایند ما حرفمان این نیست که تک تک مکلفین باید به دنبال استنباط احکام بروند، چون اگر تمام مکلفین بخواهند به دنبال استنباط احکام بروند اخلال نظام به وجود میاید، پس ما مرادمان این است که عده‌ای به دنبال احکام بروند و بقیه از آنها تقلید کنند). وحينئذ (وقتی ما ثابت کردیم که علم اجمالی داریم و انسان باید به دنبال فحص و جستجوی تکلیف برود)، إذا فحص المكلّف (زمانی که فحص کرد مکلف) وتمّت له إقامة الحجّة على جميع الموارد المحتملة كلّها (و تمام شد برای مکلف اقامه‌ی دلیل بر تمام مواردی که احتمال تکلیف میدهد در تمام موارد) فذاك هو كلّ المطلوب (اگر دلیل بر تمام موارد احکام داشت که این مطلوب ماست)، وهو أقصى ما يرمي إليه المجتهد الباحث، ويطلب منه (و همین اقامه‌ی حجت بر همه‌ی موارد نهایت چیزی است که توجه دارد به این مطلب مجتهد جست و جوگر)؛ ولكن هذا فرض لم يتّفق حصوله لواحد من المجتهدين (لکن این فرض اتفاق نمیفتد حصولش برای هیچ یک از مجتهدین)، بأن تحصل له الأدلّة على الأحكام الإلزاميّة كلّها (به اینکه حاصل شود برای مجتهد دلیل برای تمام احکام الزامیه همه‌اش)؛ لعدم توفّر الأدلّة على الجميع. (بخاطر اینکه ادله بر تمام احکام آماده نیست)

۵

تطبیق (تمهید) (۲)

وأمّا: إذا فحص ولم تتمّ إقامة الحجّة إلاّ على جملة من الموارد (اما اگر مجتهد فحص نمود و تمام نشد برای مجتهد اقامه‌ی حجت مگر بر پاره‌ای از موارد)، وبقيت لديه موارد أخرى (باقی میماند برای مجتهد موارد دیگری که)، يحتمل فيها ثبوت التكليف (احتمال میدهد بر این موارد ثبوت تکلیف را)، ويتعذّر فيها إقامة الحجّة (متعذر است بر این موارد اقامه‌ی دلیل، یعنی نمیتواند اقامه‌ی دلیل کند بر آن موارد) لأيّ سبب كان (برای هر سببی که باشد) فإنّ المكلّف يقع لا محالة في حالة من الشكّ (مکلف در این هنگام در حالتی از شک واقع میشود) تجعله في حيرة من أمر تكليفه. (که قرار میدهد مکلف را در شک و حیرت در تکلیف خودش)

فما ذا تراه صانعا؟ (در این هنگام چه کنیم؟) هل هناك حكم عقليّ يركن إليه (آیا در این مورد حکم عقلی وجود دارد که اعتماد نماید به این حکم عقلی) ويطمئنّ بالرجوع إلى مقتضاه؟ (و اطمینان پیدا کند به سبب مراجعه کردن به مقتضای این حکم عقلی) أو أنّ الشارع قد راعى هذه الحالة للمكلّف (یا اینکه شارع خودش مراعات نموده است این حالت شک را برای مکلف) لعلمه بوقوعه فيها (بخاطر علم شارع به وقوع این مکلف در این حالت)، فجعل له وظائف عمليّة يرجع إليها عند الحاجة (پس آیا قرار داده است برای مکلف وظایف عملیه که مراجعه نماید مکلف به آن وظایف عملیه در وقت نیاز)، ويعمل بها لتطمينه من الوقوع في العقاب؟ (و عمل نماید به آن وظایف عملیه برای اطمینان داشتن مکلف از اینکه واقع در عقاب نمیشود؟) 

هذه أسئلة يجب الجواب عنها. (اینها سوال‌هایی است که واجب است جواب بدهیم از آنها)

وهذا المقصد الرابع وضع للجواب عنها (و این مقصد چهارم وضع شده است برای جواب از این اسئله)، ليحصل للمكلّف اليقين (تا اینکه حاصل شود برای مکلف یقین) بوظيفته التي يجب عليه (به وظیفه‌ای که واجب است بر مکلف) أن يعمل بها عند الشكّ (اینکه عمل نماید به آن تکلیف در نزد شک)، والحيرة.

وهذه الوظيفة أو الوظائف (این چند وظیفه) هي التي تسمّى عند الأصوليّين بـ «الأصل العمليّ» (چیزی است که نامیده میشود در نزد اصولیین به اصل عملی)، أو «القاعدة الأصوليّة»، أو «الدليل الفقاهتيّ». (اینکه چرا به اینها میگویند اصل عملی و چرا میگویند قاعده‌ی اصولیه و چرا میگویند دلیل فقاهتی، آیا گفتن دلیل فقاهتی درست است؟ یا نه؟ مسائلی بود که قبلا گفتیم)

وقد اتّضح لدى الأصوليّين (لازم است در نزد اصولیین) أنّ الوظيفة الجارية في جميع أبواب الفقه (وظیفه‌ای که جاری میشود رد تمام ابواب فقه) من غير اختصاص بباب دون باب (بدون اختصاص به بابی) هي على أربعة أنواع: (این بر چهار نوع است که این چهارتا عام هستند و در همه‌ی ابواب جاری میشوند و اختصاص به بابی ندارند)

١. أصالة البراءة.

٢. أصالة الاحتياط.

٣. أصالة التخيير.

٤. أصالة الاستصحاب.

ومن جميع ما تقدّم يتّضح لنا:

أوّلا: أنّ موضوع هذا المقصد الرابع هو الشكّ في الحكم. (موضوع این مطلب چهارم شک در حکم است، جایگاه اصول عملیه جایی است که شک میکنیم در حکم واقعی)

ثانيا: أنّ هذه الأصول الأربعة (ثانیا این اصول اربعه) مأخوذ في موضوعها الشكّ في الحكم أيضا. (اخذ شده است در موضوع این اصول شک در حکم؛ در حاشیه میفرمایند مراد از شک، شک واقعی طرفین است، اما ظن معتبر را هم شامل میشود، مثلا فرض کنید اگر موردی قیاس دلالت میکند بر یک مسئله‌ای کرد، قیاس ظن غیر معتبر است، و در اینجا با اینکه ظن به حکمی داریم اما چون ظن معتبر نیست شامل اصول علمیه میشود)

۶

حصر اصول عملیه عقلی است یا استقرایی؟

سوال این است که آیا حصر اصول عملیه در این چهار تا، حصر عقلی است یا حصر استقرایی میباشد؟

ظاهر حرف مرحوم شیخ در صفحه‌ی اول رسائل این است که این حصر، حصر عقلی است، و از این چهار مورد دیگر عقلا بیشتر فرض نمیشود، مرحوم مظفر میفرمایند این حصر، حصر استقرایی است، و امکان دارد که مجتهدی بیاید یک اصل پنجمی را هم به این اصول اربعه اضافه کند، میفرمایند چنانچه ما یک اصول عملیه‌ی مخصوصی در پاره‌ای از موارد داریم که البته این اصول عملیه مثل این چهار اصل شامل و فراگیر همه‌ی ابواب نیستند ولی در پاره‌ای از ابواب فقه ما یک اصول عملیه‌ی خاصی داریم، مثلا اصالت الطهارت، شک کردیم که این لباس طاهر است یا نجس است، اینجا دیگر از اصول اربعه نیست، یا مثلا شک کردیم که یک حیوانی ذبح شرعی شده است یا خیر، اصالت عدم تزکیه جاری میکند، اصل این است که این حیوان بر طبق ذبح شرعی ذبح نشده است، یا فرض کنید اصالت الحلیت، در پاره‌ای از موارد، پس ما اصول مخصوصه‌ای غیر از این چهار اصل در لابلای فقه بعنوان اصول عملیه میتوانید پیدا کنید، پس حصر اصول عملیه در این چهار تا حصر عقلی نیست بلکه حصر استقرایی است.

مطلب دوم: چرا علما یک اصل، یک قانون بعنوان مرجح انسان شاک و متحیّر تعریف کنند برای رجوع به آن؟ میفرمایند علتش این است که موارد شک مختلف است، و شک تعلق میگیرد به امور مختلفی، چون موارد شک مختلف است، تاسیس نمودن یک اصل کلی و عام و شامل و فراگیر ممکن نیست، بیان مطلب این است که میفرمایند انسان شاک، انسانی که در حالت تحیّر و شک است از دو حال خارج نیست، یا شکش حالت سابقه دارد یا ندارد، اگر حالت سابقه داشته باشد، خب اینجا جایه استصحاب است، و اگر شکش حالت سابق نداشته باشد، سه قسم است: یا شک در اصل تکلیف است، انسان حکم را ابدا نمیداند، اینجا جایه اصالت البرائت میباشد، و اگر تکلیف معلوم باشد، اینجا تکلیف معلوم است و شک در مکلف به است، اگر احتیاط ممکن باشد، اینجا مجرای احتیاط است، مورد بعدی اینکه تکلیف معلوم است و شک در مکلف به است و احتیاط ممکن نیست، مثل اینکه یقین داریم که یک شیء بر ما واجب است و یک شیء دیگری بر ما حرام است، و احیتاط ممکن نیست مثلا مثل یوم الشک آخر رمضان اگر روز آخر رمضان باشد روزه واجب است، و اگر روز اول شوال و عید فطر باشد روزه حرام است، اینجا احتیاط ممکن نیست، اینجا میگویند که مجرای قاعده‌ی تخییر است، پس چون موارد شک مختلف است قواعد کلی هم مختلف است، شک اینگونه نیست که یک مورد مخصوص داشته باشد، چون موارد مختلف دارد قواعد هم در آن مورد مختلف میباشد.

تا اینجا مطلب را ذکر میکنند بعد میفرمایند قبل از اینکه وارد بحث اصول عملیه بشویم سه مقدمه‌ی دیگر هم باید ذکر کنیم.

۷

تطبیق (حصر اصول عملیه عقلی است یا استقرایی؟)

ثمّ اعلم أنّ الحصر في هذه الأصول الأربعة حصر استقرائي (بدان که حصر در این اصول اربعه حصر استقرایی است)؛ لأنّها هي التي وجدوا أنّها تجري في جميع أبواب الفقه (بخاطر اینکه علما یافته‌اند که این اصول اربعه جاری میشود بر جمیع ابواب فقه، دیدند که این چهار اصل در همه‌ی ابواب فقه جاری میشود، به عنوان اصول کلیه مطرح کردند، شاید یک اصل پنجمی هم بعدا پیدا شود که بتوانند با استقرا به دست بیاورند که در جیمع ابواب فقه جاری میشود)، ولذا يمكن فرض أصول أخرى غيرها (لذا ممکن است فرض اصول دیگری را غیر از این چهارتا) ولو في أبواب خاصّة من الفقه. (ولو در ابواب خاصه‌ای از فقه) وبالفعل هناك جملة من الأصول (فعلا ما داریم جمله‌ای از اصول) في الموارد الخاصّة (در موارد خاصه) يرجع إليها الشاكّ في الحكم (که رجوع میکند به این اصول شاک در حکم)، مثل أصالة الطهارة الجارية في مورد الشكّ في الطهارة (مثل اصالت الطهارت که جاری میشود در مورد شک در طهارت) في الشبهة الحكميّة والموضوعيّة. (در شبهه‌ی حکمیه یا شبهه‌ی موضوعیه)

وإنّما تعدّدت هذه الأصول الأربعة لتعدّد مجاريها (همانا متعدد شده است این اصول چهار گانه بخاطر متعدد بودن موارد این اصول) ـ أي مواردها التي تختلف باختلاف حالات الشكّ ـ (یعنی مواردی که مختلف میشود به سبب اختلافات حالات شک)؛ إذ لكلّ أصل منها (زیرا برای هر اصلی از این اصول اربعه) حالة من الشكّ (حالتی از شک است) هي مجراه (که این حالت مجرای آن اصل میباشد) على وجه لا يجري فيها غيره من باقي الأصول. (بر وجهی که جاری نمیشود در این حالت غیر از آن اصل از باقی اصول)

غير أنّه ممّا يجب علمه (غیر از اینکه از چیزهایی که علمش واجب است این است که) أنّ مجاري هذه الأصول لا تعرف (مجاری این اصول شناخته نمیشود مگر از طریق ادله‌ی شرعیه) ـ كما لا يعرف أنّ مجرى هذه الحالة هو مجرى هذا الأصل مثلا ـ (چنانچه شناخته نمیشود اینکه مورد این حالت آیا مجرای این اصل هست یا نیست) إلاّ من طريق أدلّة جريان هذه الأصول، واعتبارها. (مگر از باب ادله‌ی جریان این اصول و ادله معتبر بودن این اصول) وفي بعضها اختلاف باختلاف الأقوال فيها. (و در بعضی از این ادله اختلاف است، مثلا در باب استصحاب خواهیم خواند که مجرای استصحاب کجاست، مورد آن کجاست؟ خلاصه اقوال زیادی است که باید بررسی شود)

وقد ذكر مشايخ الأصول على سبيل الفهرس (مشایخ اصول در سبیل خلاصه) في مجاريها وجوها مختلفة (در مجاری و موارد این اصول عملیه وجوه مختلفی را ذکر کرده‌اند)، لا يخلو بعضها من نقد وملاحظات. (که بعضی از این وجوه خالی از نقد و ملاحظه نیست) وأحسنها ـ فيما يبدو ـ (بهترین چیزی که ما میدانیم) ما أفاد شيخنا النائيني قدس‌سره.

وخلاصته أنّ الشكّ على نحوين: (موارد شک بر دو قسم است) 

١. أن تكون للمشكوك حالة سابقة (اینکه مشکوک حالت سابقه داشته باشد) وقد لاحظها الشارع (و شارع هم این حالت سابقه را معتبر دانسته باشد)، أي قد اعتبرها. (چون شارع هر حالت سابقه‌ای را معتبر ندانسته است، مثلا در نماز اگر شما شک کردید در اقل و اکثر، شیعه میگوید بنا را بر اکثر بگذار، با اینکه یقین بر اقل داریم، اینجا شارع یقین سابق را معتبر ندانسته است) وهذا هو مجرى «الاستصحاب».

٢. ألاّ تكون له حالة سابقة (اینکه حالت سابقه نداشته باشد)، أو كانت (یا حالت سابقه داشته باشد) ولكن لم يلاحظها الشارع. (اما شارع آن حالت سابقه را ملاحظه نکرده باشد) وهذه الحالة لا تخلو عن إحدى صور ثلاث: (این حالت از سه قسم خارج نیست)

أ: أن يكون التكليف مجهولا مطلقا (اینکه تکلیف مجهول مطلق باشد) ـ أي لم يعلم حتى بجنسه ـ. (حتی جنس تکلیف هم دانسته نشود) وهذه هي مجرى «أصالة البراءة». 

ب: أن يكون التكليف معلوما في الجملة (اینکه تکلیف معلوم باشد فی الجمله) مع إمكان الاحتياط. (امکان احتیاط هم باشد) وهذه مجرى «أصالة الاحتياط».

ج: أن يكون التكليف معلوما كذلك (اینکه بازهم تکلیف معلوم باشد فی الجمله، یعنی شک در مکلف به باشد) ولا يمكن الاحتياط. (احتیاط هم ممکن نباشد) وهذه مجرى «قاعدة التخيير».

بسم الله الرّحمن الرّحيم

تمهيد :

لا شكّ في أنّ كلّ متشرّع يعلم علما إجماليّا بأنّ لله (تعالى) أحكاما إلزاميّة ـ من نحو الوجوب والحرمة ـ يجب على المكلّفين امتثالها ، يشترك فيها العالم والجاهل بها.

وهذا «العلم الإجماليّ» منجّز لتلك التكاليف الإلزاميّة الواقعيّة ، (١) فيجب على المكلّف ـ بمقتضى حكم العقل بوجوب تفريغ الذمّة ممّا علم اشتغالها به من تلك التكاليف ـ أن يسعى إلى تحصيل المعرفة بها بالطرق المؤمّنة له التي يعلم بفراغ ذمّته باتّباعها.

ومن أجل هذا نذهب إلى القول بوجوب المعرفة ، وبوجوب الفحص عن الأدلّة ، والحجج المثبتة لتلك الأحكام ، حتى يستفرغ المكلّف وسعه في البحث ، ويستنفد مجهوده الممكن له (٢). وحينئذ ، إذا فحص المكلّف وتمّت له إقامة الحجّة على جميع الموارد

__________________

(١) بالنسبة إلى المكلّف.

(٢) لو فرض أنّ مكلّفا لا يسعه فحص أدلّة الأحكام لسبب ما ـ ولو من جهة لزوم العسر والحرج ـ فإنّه يجوز له أن يقلّد من يطمئنّ إليه من المجتهدين الذي تمّ له فحص الأدلّة وتحصيل الحجّة ، وذلك بمقتضى أدلّة جواز التقليد ، ورجوع الجاهل إلى العالم ، كما يجوز له أن يعمل بالاحتياط في جميع الموارد المحتملة للتكليف ، والتي يمكن فيها الاحتياط على النحو الذي يأتي بيانه في موقعه ، ومن هنا قسّموا المكلّف إلى : مجتهد ، ومقلّد ، ومحتاط.

ونحن غرضنا من هذا المقصد إنّما هو البحث عن وظيفة المجتهد فقط. وهو المناسب لعلم الأصول. * ـ منه قدس‌سره ـ.

__________________

* أقول : البحث عن الأصول العمليّة بحث عن وظيفة المكلّف في مقام العمل ، وفي عدّها من المسائل الأصوليّة نظر ، بل هي من القواعد الفقهيّة ، والتحقيق في محلّه.

المحتملة كلّها فذاك هو كلّ المطلوب ، وهو أقصى ما يرمي إليه المجتهد الباحث ، ويطلب منه ؛ ولكن هذا فرض لم يتّفق حصوله لواحد من المجتهدين ، بأن تحصل له الأدلّة على الأحكام الإلزاميّة كلّها ؛ لعدم توفّر الأدلّة على الجميع.

وأمّا : إذا فحص ولم تتمّ إقامة الحجّة إلاّ على جملة من الموارد ، وبقيت لديه موارد أخرى ، يحتمل فيها ثبوت التكليف ، ويتعذّر فيها إقامة الحجّة لأيّ سبب كان (١) فإنّ المكلّف يقع لا محالة في حالة من الشكّ تجعله في حيرة من أمر تكليفه.

فما ذا تراه صانعا؟ هل هناك حكم عقليّ يركن إليه ويطمئنّ بالرجوع إلى مقتضاه؟ أو أنّ الشارع قد راعى هذه الحالة للمكلّف لعلمه بوقوعه فيها ، فجعل له وظائف عمليّة يرجع إليها عند الحاجة ، ويعمل بها لتطمينه (٢) من الوقوع في العقاب؟

هذه أسئلة يجب الجواب عنها.

وهذا المقصد الرابع وضع للجواب عنها ، ليحصل للمكلّف اليقين بوظيفته التي يجب عليه أن يعمل بها عند الشكّ ، والحيرة.

وهذه الوظيفة أو الوظائف هي التي تسمّى عند الأصوليّين بـ «الأصل العمليّ» ، أو «القاعدة الأصوليّة» ، أو «الدليل الفقاهتيّ».

وقد اتّضح لدى الأصوليّين أنّ الوظيفة الجارية في جميع أبواب الفقه من غير اختصاص بباب دون باب هي على أربعة أنواع :

١. أصالة البراءة.

٢. أصالة الاحتياط.

٣. أصالة التخيير.

٤. أصالة الاستصحاب.

__________________

(١) إنّ تعذّر إقامة الحجّة قد يحصل من جهة فقدان الدليل ، وقد يحصل من جهة إجماله ، وقد يحصل من جهة تعارض الدليلين وتعادلهما من دون مرجّح لأحدهما على الآخر. ـ منه قدس‌سره ـ.

(٢) تقول العامّة «طمّنه» أي : حمله على الطمأنينة.

ومن جميع ما تقدّم يتّضح لنا :

أوّلا : أنّ موضوع هذا المقصد الرابع هو الشكّ في الحكم (١).

ثانيا : أنّ هذه الأصول الأربعة مأخوذ في موضوعها الشكّ في الحكم أيضا.

ثمّ اعلم أنّ الحصر في هذه الأصول الأربعة حصر استقرائي ؛ لأنّها هي التي وجدوا أنّها تجري في جميع أبواب الفقه ، ولذا يمكن فرض أصول أخرى غيرها ولو في أبواب خاصّة من الفقه. وبالفعل هناك جملة من الأصول في الموارد الخاصّة يرجع إليها الشاكّ في الحكم ، مثل أصالة الطهارة الجارية في مورد الشكّ في الطهارة في الشبهة الحكميّة والموضوعيّة.

وإنّما تعدّدت هذه الأصول الأربعة لتعدّد مجاريها ـ أي مواردها التي تختلف باختلاف حالات الشكّ ـ ؛ إذ لكلّ أصل منها حالة من الشكّ هي مجراه على وجه لا يجري فيها غيره من باقي الأصول.

غير أنّه ممّا يجب علمه أنّ مجاري هذه الأصول لا تعرف ـ كما لا يعرف أنّ مجرى هذه الحالة هو مجرى هذا الأصل مثلا ـ إلاّ من طريق أدلّة جريان هذه الأصول ، واعتبارها. وفي بعضها اختلاف باختلاف الأقوال فيها.

وقد ذكر مشايخ الأصول على سبيل الفهرس في مجاريها وجوها مختلفة ، لا يخلو بعضها من نقد وملاحظات. وأحسنها ـ فيما يبدو ـ ما أفاد شيخنا النائيني قدس‌سره (٢).

وخلاصته أنّ الشكّ على نحوين :

١. أن تكون للمشكوك حالة سابقة وقد لاحظها الشارع ، أي قد اعتبرها. وهذا هو مجرى «الاستصحاب».

٢. ألاّ تكون له حالة سابقة ، أو كانت ولكن لم يلاحظها الشارع. وهذه الحالة لا تخلو

__________________

(١) المقصود بالشكّ ما هو أعمّ من الشكّ الحقيقيّ ـ وهو تساوي الطرفين ـ ومن الظنّ غير المعتبر ، نظرا إلى أنّ حكمه حكم الشكّ ، بل باعتبار آخر يدخل الظنّ غير المعتبر في الشكّ حقيقة ، من ناحية أنّه لا يرفع حيرة المكلّف باتّباعه ، فيبقى العامل به شاكّا في فراغ ذمّته. ـ منه قدس‌سره ـ.

(٢) فرائد الأصول ٤ : ٣٢٥ ـ ٣٤٠.

عن إحدى صور ثلاث :

أ : أن يكون التكليف مجهولا مطلقا ـ أي لم يعلم حتى بجنسه ـ. وهذه هي مجرى «أصالة البراءة».

ب : أن يكون التكليف معلوما في الجملة مع إمكان الاحتياط. وهذه مجرى «أصالة الاحتياط».

ج : أن يكون التكليف معلوما كذلك ولا يمكن الاحتياط. وهذه مجرى «قاعدة التخيير».

وقبل الكلام في كلّ واحدة من هذه الأصول لا بدّ من بيان أمور من باب المقدّمة ؛ تنويرا للأذهان. وهي :

الأوّل : أنّ الشكّ في الشيء ينقسم باعتبار الحكم المأخوذ فيه على نحوين :

١. أن يكون مأخوذا موضوعا للحكم الواقعيّ ، كالشكّ في عدد ركعات الصلاة ؛ فإنّه قد يوجب في بعض الحالات تبدّل الحكم الواقعيّ إلى الركعات المنفصلة.

٢. أن يكون مأخوذا موضوعا للحكم الظاهريّ. وهذا النحو هو المقصود بالبحث في المقام. وأمّا النحو الأوّل فهو يدخل في مسائل الفقه.

الثاني : أنّ الشكّ في الشيء ينقسم باعتبار متعلّقه ـ أي الشيء المشكوك فيه ـ على نحوين :

١. أن يكون المتعلّق موضوعا خارجيّا ، كالشكّ في طهارة ماء معيّن ، أو في أنّ هذا المائع المعيّن خلّ أو خمر. وتسمّى الشبهة حينئذ «موضوعيّة».

٢. أن يكون المتعلّق حكما كلّيّا ، كالشكّ في حرمة التدخين ، أو أنّه من المفطرات للصوم ، أو نجاسة العصير العنبيّ إذا غلا قبل ذهاب ثلثيه. وتسمّى الشبهة حينئذ «حكميّة».

والشبهة الحكميّة هي المقصودة بالبحث في هذا المقصد الرابع ، وإذا جاء التعرّض لحكم الشبهات الموضوعيّة فإنّما هو استطراديّ قد تقتضيه طبيعة البحث ، باعتبار أنّ هذه الأصول في طبيعتها تعمّ الشبهات الحكميّة والموضوعيّة في جريانها ، وإلاّ فالبحث عن