درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۸۰: مباحث حجت ۶۲

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

نتیجه گیری مرحوم مظفر از روایت

بحث در ذکر مرجحات بود، دومین مرجح ترجیح به صفات راوی بود، مرحوم مظفر فرمودند دو دلیل و روایت در این مسئله وجود دارد، روایت اول مرفوعه‌ی زراره بود که فرمودند حجت نیست، روایت دوم مقبوله‌ی عمر بن حنظله است، که اصل حدیث را دیروز عرض کردیم، که در فراز اول این مقبوله چنین گفته شده بود «که اگر دو حاکم حکم کردند، حکم دو حاکم مخالف یکدیگر بود، امام میفرمایند بگوییم کدام یک از این دو اعدل و اصدق و افقه است و حکم او را اخذ کن و بحکم حاکم دیگر عمل نکن» از این روایت استفاده نمودند ترجیح به صفات را در خبرین متعارضین.

مرحوم مظفر امروز وارد میشوند در دلالت حدیث بر مسئله که آیا دلالت بر این میکند یا خیر؟ میفرمایند دو نکته در حدیث مسلم است و معلوم.

نکته‌ی اول: این است که مورد این حدیث مورد تعارض بین حاکمین است، نه تعارض بین روایتین، حدیث در اصل بیان میکند که اگر دو حاکم و دو مفتی یا قاضی حکمشان باهم مختلف بود باید چه کار کرد، پس مسئله‌ی اول روایت میخواهد تعارض بین دو حاکم را برطرف کند.

نکته‌ی دوم: در این حدیث اشاره‌ای به روایت هم شده است و تعارض بین دو راوی، ولی این اشاره بااصاله نیست بلکه بالتبع است، به این معنا که در عصر اول در زمان معصومین حاکم و مفتی، حکم و فتوایشان به شکل استنباط نبوده است، مثل این زمان نبود که فقیه باید قواعد فقهیه‌ی اصولیه بخواند و از مجموعه‌ی این قواعد حکم را استخراج کند، و بعد از زبان خودش حکم را مطرح کند، در عصور اولیه حکم به نفس حدیث بود، دو نفر اختلاف داشتند و میامدند در نزد حاکم، حاکم حدیث را میخواند و نفس حدیث حکم بود و دیگر نیازی به استنباط احکام و قواعد کلیه نبود، لذا اگر در این حدیث روایت هم مطرح شده است بعلت این است که روایت در آن زمان خود حکم بوده است، چون روایت و حکم در حقیقت یکی بوده است لذا این مقبوله و این حدیث متعرض روایت هم شده است، مثلا امام میفرمایند نگاه کن به روایتی که مورد حکم است، روایتی که بر طبق آن حکم شده است، پس بالاصاله نظر به حکم است اگر ذکر شده است روایت و تعارض دو راوی، بالتبع میباشد چون در عصور اولیه حکم به نفع حدیث بوده است، این دو مطلب که معلوم است و قطعی و مورد اتفاق. پ

پس مطلب اول این شد که روایت بالاصاله در مورد حکم حاکم است، مطلب دوم اگر از روایت هم بحث شده است بالتبع است.

بعد از این دو نکته میفرمایند عده‌ای از علما از این روایت چهار ترجیح را استفاده کرده‌اند، ترجیح به صفات، ترجیح به شهرت و ترجیح به موافقت کتاب و ترجیح به مخالفت عامه، مرحوم مظفر میفرمایند ما این ترجیح اول را قبول نداریم، از این روایت ترجیح به صفات در خبرین متعارضین استفاده نمیشود، بلکه روایت در آنجایی که ترجیح به صفات را ذکر میکند مربوط به حاکم است و نه مربوط به راوی، فراز اول روایت فقط مربوط به حاکم است، آن فراز میگوید اگر دو حاکم در حکمشان تعارض کردند، به اعدل و اصدق و افقه را بگیر، نسبت به راوی و روایت نه بالاصاله و نه بالتبع چیزی نیست، از فراز دوم که شهرت باشد اسم روایت بالتبع میاید، والا آن فراز مخصوص به حکم حاکم است، اینگونه نیست که امام بفرمایند در مقام تعارض به در دو روایت نگاه کن به راوی اصدق و اعدل و افقه، اگر عبارت را نگاه کنید مطلب معلوم میشود، یک موید هم ذکر میکنند ایشان، میفرمایند موید اینکه امام سه صفت را بعنوان ترجیح ذکر میکنند، «اعدل و اورع و افقه» آن صفت سوم که افقه باشد هیچ ربطی به راوی ندارد و باعث ترجیح روایت و روای نمیشود، امام میخواهند بفرمایند حکم حاکمی را قبول کن که عدالتش بیشتر است ورعش بیشتر است، فقه و تخصصش هم بیشتر است، علم بیشتر در راوی که باعث ترجیح روایتش نمیشود، ما که نمیخواهیم مقلّد راوی بشویم که هر روای که علمش بیشتر بود روایتش هم قوی‌تر است، راوی اگر آدم راستگویی باشد میتواند کارش را بعنوان اینکه روایت را انتقال بدهد انجام بدهد و نیازی به فقیه بودن و علم داشتن ندارد، پس از اینکه میبینیم امام صفت «افقه» را ذکر کرده‌اند میفهمیم که این صفات مربوط به ترجیح و حاکم و راوی است، اصلا ربطی به ترجیح راوی و روایت ندارد، چون افقه بودن در روای باعث ترجیح یک روایت بر روایت دیگری نمیشود.

یک شاهد دیگری هم ذکر میکنند، میفرمایند موید دیگری که ما از این روایت ما ترجیح از صفات را در راوی استفاده نمیکنیم این است که مرحوم کلینی در مقدمه‌ی کتاب شریف کافی که مرجحات را ذکر میکردند و به همین روایت هم استناد کرده‌اند، از این روایت استفاده نکردند که این روایت در مقام بیان ترجیح صفات راوی است، آن فراز‌های دیگر را قبول کرده‌اند ولی فراز اول را قبول نکردند.

پس مطلب دومی هم که گفته شد که صفات راوی است، ما دلیلی بر آن نداریم و از روایات استفاده نمیشود.

۴

تطبیق (نتیجه گیری مرحوم مظفر از روایات)

أقول: من الواضح أنّ موردها التعارض بين الحاكمين (میفرمایند واضح است که مورد مقبوله‌ی عمر بن حنظله تعارض بین دو حاکم است)، لا بين الراويين (نه اینکه بحث در تعارض بین دو راوی باشد)، ولكن لمّا كان الحكم والفتوى في الصدر الأوّل (لکن چون حکم و فتوا در صدر اول) يقعان بنصّ الأحاديث (به نص احادیث واقع میشده است) ـ لا أنّهما يقعان بتعبير من الحاكم (نه اینکه آن حکم و فتوا واقع بشوند به تعبیر حاکم)، أو المفتي (یا مفتی)، كالعصور المتأخّرة استنباطا من الأحاديث (مثل عصور متأخره به واسطه‌ی استنباط از احادیث، که در عصور متأخره اینگونه است که حاکم و مفتی و مجتهد با قواعد کلی حکم را استنباط میکند از روایات و به تعبیر خودشان حکم را بیان میکنند، اما در صدر اول حکم و فتوا به نص حدیث بوده است و تعبیری از خود مفتی و حاکم وجود نداشته است) ـ تعرّضت هذه المقبولة للرواية والراوي (متعرض شده است این مقبوله برای روایت و راوی)؛ لارتباط الرواية بالحكم. (بخاطر ارتباط روایت و حکم) ومن هنا (از همینجا که روایت به تبع ذکر شده است) استدلّ بها على الترجيح للروايات المتعارضة. (استدلال شده به این روایت بر ترجیح برای روایات متعارضه، والّا در اصل این روایت برای تعارض دو حاکم است)

غير أنّه ـ مع ذلك ـ (غیر از اینکه با اینکه در این مقبوله ذکر راوی و روایت به تعارض باب روایات {کلمه‌ی آخر مفهوم نبود}) لا يجعلها شاهدة على ما نحن فيه. (قرار نمیدهد ذکر تعارض روایت این مقبوله را شاهد بر ما نحن فیه که ترجیح به صفات باشد؛ روایت شاهد بر ترجیح صفات راوی نیست) والسرّ في ذلك واضح (علتش واضح است)؛ لأنّ اعتبار شيء في الراوي بما هو حاكم (به خاطر اینکه معتبر بودن یک چیزی در راوی با قید اینکه راوی است) غير اعتباره فيه بما هو راو ومحدّث (غیر از معتبر بودن آن شیء است در آن راوی با قید اینکه راوی و محدّث است؛ امام در فراز اول برای حاکم صفاتی را مشخص میکنند، این صفات موجب ترجیح حکم حاکم میشود به روایت او ربطی ندارد)، والمفهوم من المقبولة (آن چیزی که از مقبوله فهمیده میشود این است که) أنّ ترجيح الأعدل، والأورع، والأفقه إنّما هو بما هو حاكم في مقام نفوذ حكمه (همانا این ترجیح اعدل و اورع و افقه بخاطر این است که آن شخص حاکم است در مقام نفوذ حکمش، اگر حاکمی حکمی کرد و حکمش با حکم حاکم دیگر در تضاد بود خواستید حکم یکی را نافذ بدانید، هر کدام اعدل و اورع و افقه بود حکمش را نافذ بدانید)، لا في مقام قبول روايته. (امام که نمیفرمایند اگر راوی روایتی نقل کرد و متعارض با روایت دیگر بود ببینید هر کدام اعدل و اورع و افقه بود روایت او را قبول کنید، امام در مقام نفوذ حکم این صفات را بیان میکنند، پس ربطی به باب روایت ندارد)

ويشهد لذلك (شاهد این مطلب این است که) أنّها جعلت من جملة المرجّحات (این مقبوله قرار داده است از جمله‌ی مرجحات) كونه «أفقه» في عرض كونه «أعدل» و «أصدق» في الحديث. (بودن حاکم را افقه و این صفت را در عرض اعدل و اصدق ذکر کرده است) ولا ربط للأفقهيّة بترجيح الرواية من جهة كونها رواية. (افقه بودن ربطی ندارد به ترجیح روایت از جهت بودنش روایت؛ افقه بودن باعث ترجیح روایت نمیشود، آنچه که میتواند باعث ترجیح روایت بشود، صداقت در گفتار است یا ثقه بودن است، ما که نمیخواهیم مقلد آن راوی بشویم که بگوییم چون افقه است پس روایتش بهتر است، نه او فقط میخواهد کلامی را از معصوم نقل کند برای ما)

نعم (بله آن سه ترجیح دیگر را قبول داریم، چرا؟ چون آنجا ذکر روایت شده است، ببینید آن صفات را که امام تمام میکند بعد به آن مرحله‌ی دوم که میرسد بحث روایت هم پیش کشیده میشود ولو بالتبع)، إنّ المقبولة انتقلت بعد ذلك إلى الترجيح للرواية بما هي رواية (مقبوله منتقل شد بعد از ذکر صفات به ترجیح روایت بما هی روایت) ابتداء من الترجيح بالشهرة (ابتدای از ترجیح به شهرت)، وإن كان ذلك من أجل كونها سندا لحكم الحاكم (ولو این روایت بخاطر بودنش سند برای حکم حاکم باشد؛ ولو آنجا امام فرمودند که نگاه کن به آن روایتی که بر طبق آن روایت حکم کرده است، خب اشکالی ندارد روایت سند حکم حاکم است، ولی بالتبع امام شروع کردند بحث روایت را پیش کشیدند)، فإنّ هذا أمر آخر غير الترجيح لنفس الحكم وبيان نفوذه. (این یک امر دیگری است غیر از ترجیح برای نفس حکم و بیان نفوذ حکم، تا مورد شهرت امام حکم و بیان نفوذ حکم را در بحث ترجیح اشاره داشتند، از بحث شهرت وارد بحث ترجیح روایت میشوند که آن روایت سند حکم است، بنابراین نتیجه میگیریم که روایت نسبت به ترجیح صفات راوی دلالت نمیکند)

وعليه، فالمقبولة لا دليل فيها على الترجيح بالصفات. (پس مقبوله دلالت بر ترجیح به صفات نمیکند) وأمّا: الترجيح بالشهرة وما يليها فسيأتي الكلام عنه. (اما ترجیح به شهرت و موافقت عامه و موافقت کتاب و غیره کلام از آنها خواهد آمد)

ويؤيّد هذا الاستنتاج (این نتیجه گیری ما را تایید میکند) أنّ صاحب «الكافي» لم يذكر في مقدّمة كتابه الترجيح بصفات الراوي. (این که صاحب کافی ذکر نکرده است در مقدمه‌ی کتاب خودش ترجیح به صفات راوی را، چیزی بعنوان ترجیح به صفات راوی را مرحوم کلینی ذکر نکرده است، چون روایتی در آن پیدا نکرده است)

۵

ترجیح به شهرت (۱)

سومین نکته‌ای که جزء مرجحات ذکر شده است، ترجیح به شهرت میباشد، آیا شهرت باعث ترجیح یک روایت بر روایت دیگر میشود در مقام تعارض یا نه شهرت باعث ترجیح نمیشود؟

در بحث شهرت ما خواندیم که شهرت بر سه قسم است، شهرت فتواییه، شهرت عملیه و شهرت رواییه، سه قسم شهرت را آنجا خواندیم، شهرت فتواییه این بود که مشهور علما به یک مسئله‌ای فتوا دادند و مدرک و دلیلش معلوم نیست، صرفا فتوا داده‌اند به یک مسئله‌ای، این را شهرت فتواییه میگفتند، قسم دوم شهرت عملیه: این بود که روایتی ذکر شده است علما بر طبق این روایت فتوا داده‌اند و عمل کرده‌اند، مشهور علما به این روایت فتوا داده‌اند و عمل کرده‌اند، یعنی عمل مشهور مستند و مدرکش همین روایت است، این را میگفتند شهرت عملیه، قسم سوم شهرت رواییه بود: یعنی روایتی را مشهور علما نقل کرده باشند، ولو بر طبق آن عمل نکرده‌اند.

از بین این سه قسم، قسم اول که از محل بحث ما خارج است، شهرت فتواییه، چون آنجا فرض این است که علما یک فتوایی داده‌اند که مدرک و دلیلش معلوم نیست، یعنی ما روایتی در آنجا نداریم، خب بحث ما در جایی است که روایت هست تا تعارض بین روایت‌ها بشود، پس شهرت فتواییه از محل بحث ما خارج است، باقی میماند دو قسم دیگر، شهرت عملیه و شهرت رواییه، آیا این دو شهرت باعث ترجیح یک خبر بر خبر دیگری میشود یا نه؟ مرحوم مظفر میفرمایند حق این است که این دو شهرت باعث ترجیح خبر متعارض بر خبر دیگر میشود، اما در این دو قسم با یکدیگر متفاوت است، اما شهرت عملیه فرض کنید یک خبر داریم که میگوید نماز جمعه واجب است، یک خبر داریم که میگوید نماز جمعه حرام است، مشهور علما عمل کرده‌اند به آن حدیثی که میگوید نماز جمعه واجب است، مشهور علما بر طبق آن حدیث فتوا میدهند، این شهرت عملیه باعث ترجیح آن حدیث خواهد شد، یعنی باعث میشود ماهم بر طبق آن حدیث فتوا بدهیم، خب به چه ملاک؟

میفرمایند در باب شهرت عملیه ما روایتی نداریم که بگوید شهرت عملیه مرجح است، یا بعبارت دیگر شهرت عملیه از مرجحات مخصوصه نمیباشد، و لکن پاره‌ای از علمای علم اصول یک قاعده‌ی کلی از روایات باب ترجیح استفاده کرده‌اند {صدای استاد قطع میشود...} نزدیک‌تر باشد، هر خبری که به واقع آن خبر نزدیک‌تر باشد، این نزدیکتر بودنش به واقع باعث رجحان آن خبر نمیشود، این یک قانون کلی است، که هر خبری که اقرب به واقع باشد آن خبر به خبر دیگر ترجیح دارد، حالا میفرمایند خبری که مشهور علما به آن عمل کرده‌اند اقرب به واقع است از آن خبری که مشهور به آن عمل نکردند، فرض بفرمایید دویست نفر از علما که اهل تتبع و فتوا و اجتهاد هستند، بر طبق این خبر عمل کرده‌اند معلوم میشود که یک نکاتی داشته است این خبر، که آن گروه زیاد بر طبق این خبر عمل کرده‌اند، پس عمل مشهور باعث میشود این خبر اقرب به واقع بشود وقتی اقرب به واقع شد حجت است. پس نتیجه میگیریم که شهرت عملیه باعث ترجیح میشود، ولی میفرمایند با دو شرط: ۱. این است که واقعا فتوای علما بر طبق همین خبر باشد، ما بررسی کنیم هر یک از این مجتهدینی که فتوا داده‌اند نماز جمعه واجب است به خود این خبر استناد کرده‌اند، والّا اگر باز یک دلیل دیگری هم داشتند که دیگر عمل آنها باعث قوت این خبر نمیشود، آنها یک دلیل دیگری داشتند، پس استناد علما به این فتوا باید به خود این خبر باشد. ۲. این است که شهرت باید قبل از زمان شیخ طوسی باشد، والّا شهرت بعد از شیخ طوسی حجت نیست و شهرت تقلیدی است نه شهرت اجتهادی.

۶

تطبیق (ترجیح به شهرت) (۱)

٣. الترجيح بالشهرة

تقدّم أنّ الشهرة ليست حجّة في نفسها (مقدم شد که شهرت حجت نیست در نفس خودش)، وأمّا: إذا كانت مرجّحة للرواية (اما اگر شهرت باعث ترجیح روایت شود) ـ على القول به ـ (البته اگر قائل شویم به آن) فلا ينافي عدم حجّيّتها في نفسها. (منافاتی ندارد با اینکه شهرت حجت نباشد، اشکالی ندارد شهرت خودش حجت نیست و لکن مرجح یک حجت دیگر بشود)

والشهرة المرجّحة على نحوين (شهرت مرجح بر دو قسم است، ما در مقدمه گفتیم که سه قسم شهرت داریم که یک قسم از محل بحث ما خارج است پس دو قسم باقی میماند): شهرة عمليّة، وهي الشهرة الفتوائيّة المطابقة للرواية. (شهرت عملیه که شهرت فتواییه است که مطابق با روایت باشد)

وشهرة في الرواية (قسم دوم شهرت در روایت است)، وإن لم يكن العمل على طبقها مشهورا. (اگر چه عمل بر طبق این روایت مشهور نیست اما این روایت را بسیاری از علما نقل کرده‌اند) 

أمّا الأولى: (شهرت در عمل) فلم يرد فيها من الأخبار ما يدلّ على الترجيح بها (در بین اخبار روایتی نداریم که دلالت کند بر ترجیح به این شهرت عملیه)، فإذا قلنا بالترجيح بها (اگر ما بخواهیم قائل بشویم به ترجیح به سبب این شهرت عملیه) فلا بدّ أن يكون بمناط وجوب الترجيح (پس چاره‌ای نیست که بوده باشد به علت وجوب ترجیح) بكلّ ما يوجب الأقربيّة إلى الواقع (به هر چه که موجب اقربیت به واقع میشود) ـ على ما سيأتي وجهه ـ (وجهش بعدا میاید که چرا هر چه موجب بشود خبری اقرب به واقع بشود آن مرجح خبر میشود؛ خب اینجا هم شهرت عملیه باعث میشود این خبر اقرب به واقع بشود بنابراین این خبر مرجح دارد غیر از خبر دیگر)، غاية الأمر أنّ تقوية الرواية بالعمل بها يشترط فيها أمران: (غایت امر اینکه تقویت روایت به صورت عمل به آن روایت شرط است در این تقویت دو امر)

١. أن يعرف استناد الفتوى إليها (اینکه دانسته شود استناد فتوا به همین خبر)؛ إذ لا يكفي مجرّد مطابقة فتوى المشهور للرواية (زیرا کافی نیست مجرد مطابقت فتوای مشهور برای روایت) في الوثوق بأقربيّتها إلى الواقع. (در اطمینان به اقربیت این روایت به واقع، وقتی میتوانیم اطمینان پیدا کنیم که این روایت اقرب به واقع است، که بدانیم مشهور بر طبق همین روایت فتوا داده‌اند و گفته‌اند نماز جمعه واجب است، اما اگر مشهور یک دلیل دیگری داشتند باعث نمیشود که این روایت قوی بشود)

٢. أن تكون الشهرة العمليّة قديمة (اینکه شهرت عملیه شهرت قدیمی باشد) ـ أي واقعة في عصر الأئمّة عليهم‌السلام (یعنی واقع در عصر ائمه‌ی معصومین)، أو العصر الذي يليه الذي تمّ فيه جمع الأخبار وتحقيقها ـ. (یا عصری که پشت سر عصر میاید که جمع و تحقیق اخبار تمام شده است) أمّا: الشهرة في العصور المتأخّرة (اما شهرت در عصور متأخره، یعنی از زمان شیخ طوسی به بعد) فيشكل تقوية الرواية بها. (مشکل است تقویت روایت به این شهرت)

۷

ترجیح به شهرت (۲)

در بحث شهرت عملیه در دو جا این بحث مطرح میشود، یکی در باب تعارض است، که ما الان گفتیم که شهرت عملیه باعث ترجیح یک روایت بر دیگری میشود، این شهرت عملیه یک کاربرد دیگر هم دارد نظیر باب تعارض، و آنجا موردی است که ما روایتی داریم که این روایت تنهاست، یعنی متعارض به روایت دیگر نیست، ولی خبر ضعیف است، بحث این است که اگر به خبر ضعیفی بدون تعارض مشهور عمل کرده باشند، آیا عمل مشهور باعث تقویت این خبر میشود یا باعث تقویت این خبر نمیشود؟ حالا برعکس اگر خبر صحیحی باشد و مشهور به آن عمل نکرده باشند، آیا عمل نکردن مشهور باعث ضعف آن خبر میشود یا نه؟

مرحوم مظفر میفرمایند بله، اگر خبر ضعیفی بود و مشهور به آن عمل کرده باشند، این عمل مشهور باعث تقویت خبر میشود، یعنی ما اطمینان پیدا میکنیم و وثوق پیدا میکنیم به صدور این خبر از معصوم، و بعبارت دیگر میگوییم حتما شواهدی داشته‌اند مشهور که به آن عمل کرده‌اند، از آن طرف خبری باشد صحیح ولی میبینیم که مشهور به آن عمل نکردند خود اینکه مشهور به این خبر عمل نکرده‌اند دلیل بر این است که این خبر یک نکته‌ای داشته است که مشهور به آن عمل نکردند، عمل نکردن مشهور به به خبر صحیح باعث ضعف خبر میشود، و عمل کردن مشهور به خبر ضعیف باعث تقویت خبر میشود.

این تمام کلام در باب شهرت عملیه بود.

دوم: اما شهرت رواییه آیا موجب ترجیح خبر در باب تعارض میشود یا نه؟ روایتی را صد نفر از علما نقل کرده‌اند ولی روایت ضد آن را یک نفر نقل کرده است، آیا نقل آن صد نفر باعث ترجیح روایت میشود یا خیر؟

میفرمایند بله شهرت روایی باعث ترجیح خبر میشود، دو دلیل ذکر میکنند: ۱. اجماع علما ۲. مقبوله‌ی عمر بن حنظله، در این مقبوله امام فرمودند «الجمع علیه لاریب فیه» و ما آنجا گفتیم به قرینه‌ی فراز بعدی مراد از این «مجمع علیه» مشهور است، پس در باب تعارض تا اینجا یک مرجح را قبول کردیم، آنهم شهرت است، چه شهرت عملیه و چه شهرت رواییه.

۸

تطبیق (ترجیح به شهرت) (۲)

هذا من جهة الترجيح بالشهرة العمليّة في مقام التعارض (میفرمایند تا اینجا مسئله در باب ترجیح به شهرت عملیه است در مقام تعارض)، أمّا: من جهة جبر الشهرة للخبر الضعيف (اما از جهت جبران کردن شهرت خبر ضعیف را؛ آیا خبر ضعیف را شهرت جبران میکند؟)، مع قطع النظر عن وجود ما يعارضه (با قطع نظر از وجود معارض) فقد وقع نزاع للعلماء فيه. (علما در این مسئله اختلاف دارند) والحقّ أنّها جابرة له (حق این است که این شهرت جبران کننده‌ی خبر ضعیف میشود) إذا كانت قديمة أيضا (اگر آن شهرت، شهرت بین قدمای اصحاب باشد)؛ لأنّ العمل بالخبر عند المشهور من القدماء (بخاطر اینکه عمل کردن به یک روایت در نزد مشهور از قدمای علما) ممّا يوجب الوثوق بصدوره. (از آن چیزی‌هایی است که باعث میشود اطمینان به صدور خبر را) والوثوق هو المناط في حجّيّة الخبر ـ كما تقدّم ـ (ملاک در حجیت خبر واحد گفتیم وثوق به صدور است، خب اینجا وقتی ما ببینیم از زمان معصومین تا صد سال بعد مشهور از علما به یک خبر ضعیف عمل میکردند که ما فکر میکنیم که الان ضعیف است، خب انسان اطمینان پیدا میکند که این خبر یک مویداتی داشته است که مشهور به این خبر عمل میکردند، آنهم شهرت متصل به زمان معصوم است)، وبالعكس من ذلك (و به عکس این مطلب) إعراض الأصحاب عن الخبر (اعراض کردن اصحاب از یک خبر صحیحی)؛ فإنّه يوجب وهنه (این اعراض باعث میشود موهون شدن آن خبر را)، وإن كان راويه ثقة، وكان قويّ السند (ولو راوی روایت ثقه باشد و روایت قوی السند باشد)، بل كلّما قوي سند الخبر (بلکه هر چه که سند خبر قوی باشد) فأعرض عنه الأصحاب (اصحاب از آن اعراض کنند) كان ذلك أكثر دلالة على وهنه. (این بیشتر دلالت میکند بر وهن خبر، چون میبینیم که خبر به این قوی که رواتش همه خوب هستند، اصحاب هیچ کدام به این خبر عمل نمیکردند، خب میفهمیم که حتما در این خبر یک چیزی بوده است که اصحاب به این خبر عمل نکردند)

وأمّا الثانية: ـ وهي الشهرة في الرواية ـ فإنّ إجماع المحقّقين قائم على الترجيح بها (اجماع محققین قائم است بر ترجیح به این شهرت رواییه)، وقد دلّت عليه المقبولة المتقدّمة (مقبوله‌ی گذشته هم بر این مطلب دلالت میکند)، وقد جاء فيها (در این مقبوله آمده است) «فإنّ المجمع عليه لا ريب فيه». (مجمع علیه اشکالی ندارد) والمقصود من «المجمع عليه»، المشهور، بدليل فهم السائل ذلك (به دلیل فهم سائل همین مطلب را، امام فرمودند «به آن روایتی که مجمع علیه است عمل کن» فورا راوی سوال کرد که اگر مشهور نبود چه کار کنیم؟، راوی نگفت اگر مجمع علیه نبود چه کار کنیم، بلکه سوال کرد اگر مشهور نبود چه کار کنیم)؛ إذ عقّبه بالسؤال: «فإن كان الخبران عنكما مشهورين». ولا معنى لأن يراد من الشهرة الإجماع. (معنای ندارد که بگوییم مراد از شهرت یعنی اجماع، چون این معنا ندارد؛ ما دیروز عرض کردیم که شاهد بهتر این کلام خود امام است که فرموده‌اند «مجمع علیه را بگیر و آنکه مشهور نیست را سلبش کن» این خود کلام امام قرینه است که مراد شهرت است)

أصحابك ، فيؤخذ به من حكمنا ، ويترك الشاذّ الذي ليس بمشهور عند أصحابك ، فإنّ المجمع عليه لا ريب فيه. وإنّما الأمور ثلاثة : أمر بيّن رشده فيتّبع ، وأمر بيّن غيّه فيجتنب ، وأمر مشكل يردّ علمه إلى الله ورسوله. قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله : حلال بيّن ، وحرام بيّن ، وشبهات بين ذلك ، فمن ترك الشبهات نجا من المحرّمات ، ومن أخذ بالشبهات ارتكب المحرّمات ، وهلك من حيث لا يعلم».

قلت : فإن كان الخبران عنكما (١) مشهورين قد رواهما الثقات عنكم؟

قال : «ينظر ، فما وافق حكمه حكم الكتاب والسنّة ، وخالف العامّة فيؤخذ به ، ويترك ما خالف حكمه حكم الكتاب والسنّة ، ووافق العامّة».

قلت : ـ جعلت فداك ـ أرأيت إن كان الفقيهان عرفا حكمه من الكتاب ، والسنّة ، ووجدنا أحد الخبرين موافقا للعامّة والآخر مخالفا لهم ، بأيّ الخبرين يؤخذ؟

قال : «ما خالف العامّة ففيه الرشاد».

قلت : ـ جعلت فداك ـ فإن وافقهم الخبران جميعا؟

قال : «انظر إلى ما هم إليه أميل حكّامهم وقضاتهم فيترك ، ويؤخذ بالآخر».

قلت : فإن وافق حكّامهم الخبرين جميعا؟

قال : «إذا كان ذلك فأرجه (٢) (وفي بعض النسخ : فأرجئه (٣)) ، حتى تلقى إمامك ، فإنّ الوقوف عند الشبهات خير من الاقتحام في الهلكات». انتهت المقبولة.

أقول : (٤) من الواضح أنّ موردها التعارض بين الحاكمين ، لا بين الراويين ، ولكن لمّا كان الحكم والفتوى في الصدر الأوّل يقعان بنصّ الأحاديث ـ لا أنّهما يقعان بتعبير من الحاكم ، أو المفتي ، كالعصور المتأخّرة استنباطا من الأحاديث ـ تعرّضت هذه المقبولة للرواية والراوي ؛ لارتباط الرواية بالحكم. ومن هنا استدلّ بها على الترجيح للروايات المتعارضة.

غير أنّه ـ مع ذلك ـ لا يجعلها شاهدة على ما نحن فيه. والسرّ في ذلك واضح ؛ لأنّ

__________________

(١) أي : الباقر والصادق عليهما‌السلام. ـ منه قدس‌سره ـ.

(٢ و ٣). أي : أخّره.

(٤) كما قال به المحقّق الأصفهانيّ في نهاية الدراية ٣ : ٣٦٦ ـ ٣٦٧.

اعتبار شيء في الراوي بما هو حاكم غير اعتباره فيه بما هو راو ومحدّث ، والمفهوم من المقبولة أنّ ترجيح الأعدل ، والأورع ، والأفقه إنّما هو بما هو حاكم في مقام نفوذ حكمه ، لا في مقام قبول روايته.

ويشهد لذلك أنّها جعلت من جملة المرجّحات كونه «أفقه» في عرض كونه «أعدل» و «أصدق» في الحديث. ولا ربط للأفقهيّة بترجيح الرواية من جهة كونها رواية.

نعم ، إنّ المقبولة انتقلت بعد ذلك إلى الترجيح للرواية بما هي رواية ابتداء من الترجيح بالشهرة ، وإن كان ذلك من أجل كونها سندا لحكم الحاكم ، فإنّ هذا أمر آخر غير الترجيح لنفس الحكم وبيان نفوذه.

وعليه ، فالمقبولة لا دليل فيها على الترجيح بالصفات. وأمّا : الترجيح بالشهرة وما يليها فسيأتي الكلام عنه.

ويؤيّد هذا الاستنتاج أنّ صاحب «الكافي» لم يذكر في مقدّمة كتابه (١) الترجيح بصفات الراوي.

٣. الترجيح بالشهرة

تقدّم أنّ الشهرة ليست حجّة في نفسها ، (٢) وأمّا : إذا كانت مرجّحة للرواية ـ على القول به ـ فلا ينافي عدم حجّيّتها في نفسها.

والشهرة المرجّحة على نحوين : شهرة عمليّة ، وهي الشهرة الفتوائيّة المطابقة للرواية.

وشهرة في الرواية ، وإن لم يكن العمل على طبقها مشهورا.

أمّا الأولى : فلم يرد فيها من الأخبار ما يدلّ على الترجيح بها ، فإذا قلنا بالترجيح بها فلا بدّ أن يكون بمناط وجوب الترجيح بكلّ ما يوجب الأقربيّة إلى الواقع ـ على ما سيأتي وجهه ـ ، غاية الأمر أنّ تقوية الرواية بالعمل بها يشترط فيها أمران :

١. أن يعرف استناد الفتوى إليها ؛ إذ لا يكفي مجرّد مطابقة فتوى المشهور للرواية في

__________________

(١) راجع الكافي ١ : ٥٧ ، باب اختلاف الحديث من كتاب فضل العلم.

(٢) تقدّم في الصفحة : ٥٠٩.

الوثوق بأقربيّتها إلى الواقع.

٢. أن تكون الشهرة العمليّة قديمة ـ أي واقعة في عصر الأئمّة عليهم‌السلام ، أو العصر الذي يليه الذي تمّ فيه جمع الأخبار وتحقيقها ـ. أمّا : الشهرة في العصور المتأخّرة فيشكل تقوية الرواية بها.

هذا من جهة الترجيح بالشهرة العمليّة في مقام التعارض ، أمّا : من جهة جبر الشهرة للخبر الضعيف ، مع قطع النظر عن وجود ما يعارضه فقد وقع نزاع للعلماء فيه. والحقّ (١) أنّها جابرة له إذا كانت قديمة أيضا ؛ لأنّ العمل بالخبر عند المشهور من القدماء ممّا يوجب الوثوق بصدوره. والوثوق هو المناط في حجّيّة الخبر ـ كما تقدّم ـ ، وبالعكس من ذلك إعراض الأصحاب عن الخبر ؛ فإنّه يوجب وهنه ، وإن كان راويه ثقة ، وكان قويّ السند ، بل كلّما قوي سند الخبر فأعرض عنه الأصحاب كان ذلك أكثر دلالة على وهنه.

وأمّا الثانية : ـ وهي الشهرة في الرواية ـ فإنّ إجماع المحقّقين قائم على الترجيح بها ، وقد دلّت عليه المقبولة المتقدّمة ، وقد جاء فيها «فإنّ المجمع عليه لا ريب فيه». والمقصود من «المجمع عليه» ، المشهور ، بدليل فهم السائل ذلك ؛ إذ عقّبه بالسؤال : «فإن كان الخبران عنكما مشهورين». ولا معنى لأن يراد من الشهرة الإجماع.

وقد يقال (٢) : إنّ شهرة الرواية في عصر الأئمّة عليهم‌السلام توجب كون الخبر مقطوع الصدور ، وعلى الأقلّ توجب كونه موثوقا بصدوره. وإذا كان كذلك فالشاذّ المعارض له ، إمّا مقطوع العدم ، أو موثوق بعدمه ، فلا تعمّه أدلّة حجّيّة الخبر. وعليه ، فيخرج اقتضاء الشهرة في الرواية عن مسألة ترجيح إحدى الحجّتين ، بل تكون لتمييز الحجّة عن اللاحجّة.

والجواب (٣) : أنّ الشاذّ المقطوع العدم لا يدخل في مسألتنا قطعا ، وأمّا : الموثوق بعدمه من جهة حصول الثقة الفعليّة بمعارضه فلا يضرّ ذلك في كونه مشمولا لأدلّة حجّيّة الخبر ؛ لأنّ الظاهر كفاية وثاقة الراوي في قبول خبره ، من دون إناطة بالوثوق الفعليّ بخبره.

__________________

(١) كما في فوائد الأصول ٤ : ٧٨٧ ـ ٧٨٩.

(٢) والقائل المحقّق الخراسانيّ في كفاية الأصول : ٥٠٩.

(٣) كما في نهاية الدراية ٣ : ٣٧١.