درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۷۹: مباحث حجت ۶۱

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

خلاصه‌ای از قبل

بحث در باب تعارض بود، مرحوم مظفر فرمودند پس از ذکر چند مقدمه سه مطلب را بعنوان مطالب اصلی این باب ذکر میکنند، مطلب اول در قاعده‌ی اولیه در متعارضین بود که گفتیم قاعده‌ی اولیه در متعارضین متعادلین تساقط میباشد، مطلب دوم در قاعده‌ی ثانویه در متعارضین بود، که گفته شد نظر مرحوم مظفر این است که قاعده‌ی ثانویه توقف میباشد، که نتیجتا با تساقط یکی است.

۴

امر ثالث: مرجحات

مطلب سوم و امر سوم در ذکر مرجحات است: در دو روایت متعارض آنچه که باعث ترجیح و تقدیم دو روایت بر دیگری میشود کدام است، قبل از اینکه ایشان وارد اصل بحث شوند، مقدمه‌ای را ذکر میکنند و بعد از این مقدمه وارد اصل بحث میشوند، در مقدمه شان هم مجموعا یکی دو مطلب را تذکر میدهند، مقدمه این است که میفرمایند ما چند مرتبه در گذشته تکرار کردیم که تعارض همیشه بین دو حجت است، تعارض بین دو دلیل است که این دو دلیل فی حد نفسه شرایط حجیت را داشته باشد، مثلا دو روایتی که رواتشان عادل باشند ثقه باشند ضابط باشند، بعد از اینکه این دو روایت شرایط حجیت را داشتند با یکدیگر تعارض میکنند، والّا اگر یکی شرایط حجیت را داشت و دیگری نداشت بین حجت و لاحجت تعارض نمیباشد.

در باب مرجحات ما بحث میکنیم در ترجیح یکی از دو حجت بر دیگری، پس هر دو دلیل شرایط حجیت را دارند و بحث ما از ترجیح یک حجت است بر دیگری، مثلا میگوییم دو روایت است که روات هر دو عادل هستند، پس شرط حجیت را دارند یکی از این دو اعدل است، یعنی غیر از شرایط حجیت یک ترجیحی بر دیگری دارند، مرحوم مظفر میفرمایند اگر ما در باب مرجحات به روایات مراجعه میکنیم باید دقت کنیم که روایات مفادشان چه چیزی است، آیا روایتی میخواهد شرط حجیت را بیان کند یا روایتی میخواهد شرط ترجیح را بیان کند، و این دو باهم مخلوط نشوند، شرط حجیت غیر از شرط ترجیح احد الحجیتین است بر دیگری، باید دقت کنیم روایات باب ترجیح با روایاتی که شرط حجیت را بیان میکنند باهم مخلوط نشوند، مثلا صاحب کفایه ادعا میکند که در یک مورد ایندو باهم اشتباه شده است و آن مورد، مورد موافقت کتاب است، علما میگویند یکی از شرایط ترجیح یک حجت بر دیگری موافقت کتاب است، موافقت کتاب شرط ترجیح است، صاحب کفایه میفرمایند موافقت کتاب شرط حجیت است، اگر روایتی موافق قرآن باشد، او حجت نیست اصلا بر طبق نص روایات، پس مرحوم آخوند میفرمایند موافقت کتاب شرط حجیت است نه اینکه شرط ترجیح باشد، و علما اشتباها آمدند موافقت کتاب را شرط ترجیح گرفته‌اند، ترجیح در جایی است که هر دو حجت باشند اگر یکی مخالف کتاب باشد اصلا حجت نیست، دیگر تعارضی نیست که بگوییم حالا موافق کتاب بر آن حجت دیگر ترجیح دارد، آن روایت دیگر اصلا حجت نیست.

پس خلاصه‌ی کلام این شد که ما باید بین شرایط حجیت و شرایط ترجیح فرق بگذاریم، و بعبارت دیگر بعضی از روایات در باب تمیز حجت از لاحجت است، این روایات به درد ما نمی‌خورند، اما بعضی از روایات هست که در باب ترجیح یکی از دو حجت بر حجت دیگر است، بحث ما در این قسم دوم است، حالا موافقت کتاب جزء کدام یک از این دوست را بعدا بحث میکنیم.

بعد از این مقدمه مرحوم مظفر میفرمایند در این باب سه مطلب را مورد بررسی قرار میدهیم در باب مرجحات:

مطلب اول: بحث از مرجحات منصوصه است، یعنی بحث میکنیم که مرجحاتی که در روایات ذکر شده است چندتا است؟ چند مسئله است که بعنوان مرجح در روایات ذکر شده است.

مطلب دوم: بحث میکنیم از تعارض بین مرجحات اگر یکی از مرجحات با مرجح دیگر تعارض کرد چیکار کنیم؟ مثلا فرض کنید، یک مرجح فرض میکنیم اعدل بودن است، یک مرجح هم اصدق بودن است، حالا دو روایت داریم که متعارض هستند راوی یکی اعدل است و راوی دیگری اصدق است، اینجا دو مرجح باهم تعارض میکنند، بحث از تعارض مرجات مطلب دوم است.

مطلب سوم: آیا مرجحات اختصاص دارد به مرجحات منصوصه و مذکوره‌ی روایات یا نه اگر عقل و عرف هم چیزی را مرجح دانستند آن مرجح قبول میباشد، پس بحث سوم آیا مرجحات اختصاص دارد به مرجحات منصوصه یا نه شامل مرجحات دیگر هم میشود.

در بحث اول که مرجحات منصوصه باشد پنج مسئله را بعنوان مرجحات مذکوره‌ی در روایات ازش بحث میکنیم، که آن پنج مسئله را ایشان ذکر میکنند که از روی کتاب میخوانیم.

۵

تطبیق (امر ثالث: مرجحات)

الأمر الثالث: المرجّحات

تقدّم أنّ من شروط تحقّق التعارض (گذشت اینکه از شروط تحقق تعارض) أن يكون كلّ من الدليلين واجدا لشرائط الحجّيّة في حدّ نفسه (این است که هر دو دلیل واجد شرایط حجیت باشد فی حد نفسه؛ هر دو دلیل باید شرایط حجیت را داشته باشند)؛ لأنّه لا تعارض بين الحجّة واللاحجّة (قبلا مفصل گفته‌ایم که بین حجت و لاحجت تعارض نمیباشد)، فإذا بحثنا عن المرجّحات (زمانی که بحث میکنیم از مرجحات) فالذي نعنيه (آنچه که قصد میکنیم آن را) أن نبحث عمّا يرجّح الحجّة على الأخرى (این است که بحث کنیم از چیزی که ترجیح میدهد یک حجت را بر حجت دیگر)، بعد فرض حجّيّتهما معا في أنفسهما (بعد از فرض حجیت این دو باهم فی حد نفسه)، لا عمّا يقوّم أصل الحجّة (ما اینجا بحث نمیکنیم از آنچه قوام میدهد اصل حجیت را)، ويميّزها عن اللاحجة. (و تمییز میدهد حجت را از لاحجت) وعليه، فالجهة التي تكون من مقوّمات الحجّة (پس آن موردی که میباشد از شرایط حجت) مع قطع النظر عن المعارضة (با قطع نظر از معارضه) لا تدخل في مرجّحات باب التعارض (داخل نمیشود در مرجحات باب تعارض)، بل تكون من مميّزات الحجّة عن اللاحجّة. (بلکه میباشد از ممیّزات حجت از لا حجت)

ومن أجل هذا (بخاطر اینکه ما دوتا مطلب داریم، یکی بحث از شرایط حجیت و دیگری بحث از شرایط ترجیح) يجب أن نتنبّه (واجب است اینکه با تنبّه نگاه کنیم) إلى الروايات المذكورة في باب الترجيحات (به آن روایاتی که ذکر شده است در باب ترجیحات)، وإلى أنّها واردة في صدد أيّ شيء من ذلك؟ (ببینیم این روایات وارد شده است در صدد کدام یک از این مطالب) في صدد الترجيح أو التمييز؟ (در صدد ترجیح آمده است یا در صدد تمییز حجت از لاحجت)

فلو كانت على النحو الثاني (پس اگر روایت از قسم دوم باشد، که یعنی تمییز حجت از لاحجت است) لا يكون فيها شاهد على ما نحن فيه (دیگر در این روایات شاهدی بر ما نحن فیه وجود ندارد، چون بحث ما بعد از فرض این است که هر دو حجت هستند)، كما قاله الشيخ صاحب الكفاية قدس‌سره في روايات الترجيح بموافقة الكتاب كما سيأتي. (چنانچه همین مطلب را فرموده است مرحوم صاحب کفایه در روایات ترجیح موافقت کتاب چنانچه خواهد آمد، در باب موافقت کتاب از خارج عرض کردیم که مرحوم آخوند میفرمایند روایات موافقت کتاب از روایات ترجیح نیست بلکه از آن روایاتی است که شرایط حجیت را بیان میکنند)

إذا عرفت ما ذكرناه من جهة البحث (آنگاه شناختید آن مقدمه‌ای را که ذکر کردیم که بیان است از مورد بحث) التي نقصدها في بيان المرجّحات (آنچنان جهت بحثی که قصد داریم آن را در بیان مرجحات)، فنقول: إنّ المرجّحات ـ المدّعى أنّها منصوص عليها في الأخبار ـ خمسة أصناف: (مرجحاتی که ادعا میشود که بر این مرجحات تصریح شده است، پنج صنف است)

الترجيح بالأحدث تأريخا (ترجیح به روایتی که تأخر تاریخی دارد)، وبصفات الراوي، وبالشهرة، وبموافقة الكتاب، وبمخالفة العامّة.

فينبغي أوّلا: البحث عنها واحدة واحدة (ما در این باب سه بحث داریم، اولا سزاوار است بحث کنیم از این مرجحات منصوصه یکی یکی)، ثمّ بيان أيّة منها أولى بالتقديم لو تعارضت؟ (مطلب دوم اگر مرجحات با یکدیگر تعارض کردند کدام یک از اینها اولی به تقدیم است، مثلا یکی تاریخش متأخر است و روایت ضد او موافق کتاب بود، کدام یک مقدم است؟) ثمّ بيان أنّه هل يجب الاقتصار عليها (مطلب سوم این است که آیا واجب است اکتفا کردن به این مرجحاتی که در روایات ذکر شده است؟)، أو يتعدّى إلى غيرها؟ (یا تعدّی میشود به غیر این مرجحاتی که در روایات ذکر شده است، مثلا اگر عقل یا عرف گفت هم مرجح حساب میشود) فهنا ثلاثة مقامات: (در اینجا سه مقام وجود دارد)

۶

١. الترجيح بالأحدث

اولین ترجیحی که ذکر شده است، ترجیح باحدث میباشد، توضیح دادیم که بعضی از علما میگویند اگر روایتی با روایت دیگر تعارض کرد، ما تاریخ صدور این دو روایت را بررسی میکنیم، هر کدام از این دو که دیرتر از معصوم صادر شده بود، یا زمانش بعد از روایت بعدی بود، و خلاصه روایت احدث و تازه‌تر بود ما به آن روایت عمل میکنیم، مثلا روایتی پارسال امام فرموده‌اند نماز جمعه واجب است، امسال روایتی دیگر از امام وارد شده است که نماز جمعه واجب نیست، اینها باهم تعارض میکنند عده‌ای گفته‌اند روایت امسال بر روایت پارسال مقدم است.

چهار روایت بر این مطلب دلالت میکنند که یکی از این روایات را مرحوم مظفر ذکر میکنند: راوی به خدمت امام صادق میرسد، حضرت به او میفرمایند، اگر من یک حدیثی برای تو پارسال ذکر کردم و یک حدیث دیگر را امسال ذکر کردم که بخلاف آن حدیث بود «بأيّهما كنت تأخذ؟» کدام یک از این دو عمل میکنی؟ راوی گفت «آخذ بالأخير» حدیث آخری را اخذ میکنم، امام فرمودند «رحمک الله» تایید کردند این مسئله را. پس از این روایت استفاده میکنیم که در باب تعارض روایت جدید بر روایت قدیم مقدم است.

مرحوم مظفر این ترجیح را قبول ندارند و این مرجح مورد نظرشان نیست، جواب میدهند و میفرمایند: ترجیح باحدث یا روایت جدید وقتی میتواند ترجیح داشته باشد بر روایت قدیم که ما بتوانیم بعنوان یک قانون کلی از این چهار روایت استفاده کنیم که همیشه روایت جدید حکم واقعی را بیان میکند، و روایت قدیم حکم ظاهری را، وقتی که روایت جدید ترجیح دارد که بتوانیم استفاده کنیم که به طور کلی شیوه‌ی ائمه‌ی معصومین این بوده است که روایت قدیم دال بر ظاهری مثلا از باب تقیه وارد شده است، و روایت جدید دال بر حکم واقعی میباشد، ولی ما نمیتوانیم این مطلب را نمیتوانیم اثبات کنیم، امکام دارد امر برعکس باشد، روایت قدیم حکم واقعی باشد که برای همیشه باید به آن عمل کنیم، ولی روایت جدید حکم موقتی و از باب تقیه صادر شده است، پس ما از این روایات استفاده میکنیم که در موارد خاصی بعضی از افراد خاص با قرائنی باید روایت جدید را اخذ کنند، ولی دیگر قانون کلی از این روایات به دست نمیاوریم که همه جا روایت جدید مقدم است، که ما از این نمونه‌ها در زندگانی ائمه‌ی معصومین بسیار فراوان داریم.

پس میفرمایند مرجح اول در حقیقت مرجح نمیباشد و باید از مرجحات حذف بشود.

۷

تطبیق (١. الترجيح بالأحدث)

المقام الأوّل: المرجّحات الخمسة

١. الترجيح بالأحدث (ترجیح روایتی که جدید‌تر است) 

في هذا الترجيح روايات أربع (در این ترجیح چهار روایت است)، نكتفي منها بما رواه الكلينيّ بسنده إلى أبي عبد الله عليه‌السلام قال: «أرأيتك لو حدّثتك بحديث العامّ (چطور میبینی که اگر تو را حدیث کردم به امسال)، ثمّ جئتني من قابل (بعدا بیایی پیش من) فحدّثتك بخلافه (و حدیث کنم تورا به خلاف آن روایت)، بأيّهما كنت تأخذ؟» (به کدام یک عمل میکنی؟) قال: كنت آخذ بالأخير. (به امام عرض کردم که من روایت اخیر را اخذ میکنم) فقال لي: «رحمك الله!». (امام فرمودند خدا تو را رحمت کند، تایید کردند این کار را) 

أقول: إنّ الذي يستظهره بعض أجلّة مشايخنا قدس‌سره (من میگویم آنچه که استظهار نموده است آن را بعضی از بزرگان از مشایخنا) أنّ هذه الروايات لا شاهد بها على ما نحن فيه (این روایات هیچ شاهدی نیست در ما نحن فیه)، أي إنّها (یعنی این روایات) لا تدلّ على ترجيح الأحدث من البيانين (دلالت نمیکنند بر ترجیح داشتن جدیدتر از دو بیان و دو روایت) كقاعدة عامّة (مثل یک قاعده‌ی عمومی) بالنسبة إلى كلّ مكلّف (نسبت به همه‌ی مکلفین)، وبالنسبة إلى جميع العصور (و به نسبت به جمیع عصر‌ها؛ این چهار روایت دلالت نمیکنند که قاعده‌ی کلی نسبت هر مکلفی در تمام عصر‌ها ولو در عصر غیبت این است که اخذ کند به روایتی که تاریخش جدید‌تر باشد)؛ لأنّها لا تدلّ على ذلك (بخاطر اینکه این روایت دلالت نمیکند بر این مطلب) إلاّ إذا فهم منها (مگر وقتی که فهمیده شود از این روایات) أنّ الأحدث هو الحكم الواقعيّ (اینکه روایت جدیدتر حکم واقعی است)، وأنّ الأوّل واقع موقع التقيّة (و روایت اول حکم ظاهری است که واقع شده است در موقع تقیه)، أو نحوها؛ مع أنّه لا يفهم منها (با اینکه فهمیده نمیشود از این روایات) أكثر من أنّ من ألقي إليه البيان خاصّة حكمه الفعليّ ما تضمّنه البيان الأخير (بیشتر از اینکه کسی که روایت دوم به او القا شده است به تنهایی، حکم فعلی آن شخص این است که به بیان اخیر عمل کند)، وليست ناظرة إلى أنّه هو الحكم الواقعيّ (دیگر در این روایات گفته نشده است که این روایت اخیر همیشه حکم واقعی است، اگر امام میفرمودند که خدا تورا رحمت کند که به حکم اخیر عمل کردی چون حکم واقعی است، مطلب تمام بوده است، اما ما از این روایت میفهمیم که وظیفه‌ی فعلی این آقا این بوده است که به روایت اخیر عمل کند، به چه علتی؟ نمیدانیم)، فلربما كان حكما ظاهريّا بالنسبة إليه من باب التقيّة (چه بسا {صدای استاد قطع میشود...})، كما أنّه ليست ناظرة إلى أنّ هذا الحكم الفعليّ هو حكم كلّ أحد في كلّ زمان. (این اخبار دلالت نمیکنند که حکم اخیر حکم هر شخصی است در هر زمانی)

والحاصل أنّ هذه الطائفة من الروايات (حاصل اینکه آن طائفه از روایات) لا دلالة فيها (دلالت نمیکنند) على أنّ البيان الأخير يتضمّن الحكم الواقعيّ (به اینکه بیان اخیر دربر دارد حکم واقعی را)، وأنّ ذلك بالنسبة إلى جميع المكلّفين في جميع الأزمنة (این روایات دلالت نمیکند که این بیان اخیر نسبت به همه‌ی مکلفین است در همه‌ی ضمینه‌ها و زمان‌ها)، حتى يكون الأخذ بالأحدث وظيفة عامّة لجميع المكلّفين (تا اینکه اخذ به روایت جدیدتر وظیفه‌ی عمومی باشد برای همه‌ی مکلفین و در همه‌ی زمانها حتی در زمان غیبت ولو از باب تقیه؛ پس این روایات دال بر این مطلب نیست که وظیفه‌ی همه روایت اخیر است)، وفي جميع الأزمان حتى زمن الغيبة ولو كان من باب التقيّة، ولا شكّ أنّ الأزمان والأشخاص تتفاوت وتختلف من جهة شدّة التقيّة (و شکی نیست که زمانها و شخص‌ها تفاوت پیدا میکنند و مختلف میشوند از جهت شدت تقیه)، أو لزومها. (یا لزوم تقیه؛ گاهی یک نفر به حکم واقعی عمل میکند و امام فورا به خاطر تقیه حکم ظاهری برای او صادر میکنند؛ پس ترجیح به احدث جزء مرجحات نمیباشد)

۸

٢. الترجيح بالصفات

مورد دوم ترجیح به صفات راوی میباشد، یعنی هر روایتی که مثلا اعدل یا اصدق یا افقه بود، بر دیگری مقدم است، میفرمایند در باب ترجیح صفات ما کلا دو روایت داریم یکی مرفوعه‌ی زراره، و دیگری مقبوله‌ی عمر بن حنظله.

اما مرفوعه‌ی زراره پاره‌ای صفات را برای ترجیح بیان میکند، ولی میفرمایند مرفوعه‌ی زراره بارها گفتیم که حجت نیست، چون روایتی است که فقط صاحب عوالی اللآلی آن را نقل کرده است، بیان ضعف روایت این است که اولا روایت مرفوعه است، یعنی سلسله سند ذکر نشده است، صاحب عوالی اللآلی از مرحوم علامه نقل میکنند و بدون ذکر سلسله سند آن را به زراره میرسانند، و حدیث مرفوعه حجت نیست، ثانیا روایت را صاحب عوالی اللآلی نقل کرده است که مولِف و مولَف هر دو ضعیف هستند، اینجا تصریح میکنند که حتی صاحب حدائق که از محدثین است و میخواهد روایات را به یک شکلی توجیه کند، این کتاب و روایات آن را قبول ندارد.

نکته‌ی سومی که مرحوم نائینی میفرمایند و ایشان ذکر نمیکنند، این است که ایشان میفرمایند روایت را ابن ابی جمهور احصایی از علامه نقل کرده است و ما همه‌ی کتب علامه را گشتیم اثری از این روایت نبود، خود علامه در باب تعارض و تعادل و تراجیح این روایت را نقل نکرده است، پس این روایت که حجت نیست و لازم به ذکر آن نمیباشد.

روایت دوم مقبوله‌ی عمر بن حنظله میباشد، روایتی که در ابواب مختلف در فقه علما به این روایت تمسک میکنند، در بحث قضاوت و حکومت و در بحث ولایت فقیه و در باب تعارض به این روایت استناد میکنند، این روایت ولو یکی از رواتش ضعیف است، ولی چون یکی از اصحاب اجماع از آن راوی ضعیف این روایت را نقل کرده است {ما در اول کتاب گفتیم که اصحاب اجماع کسانی هستند که علمای اتفاق دارند که روایاتشان مورد قبول است} روایت را صفوان بن یحیی نقل کرده است که از اصحاب اجماع است، چون ایشان نقل کرده است نزد اصحاب تلقی به قبول شده است با ضعف یکی از روات، یعنی علما این روایت را قبول کرده‌اند و به آن عمل کرده‌اند.

روایت خیلی مفصل است یک قسمتی از متن را ایشان ذکر میکنند تا برسیم ببینیم که آیا روایات دال بر ترجیح به صفات است یا دال بر این مطلب نمیباشد.

۹

تطبیق (٢. الترجيح بالصفات)

٢. الترجيح بالصفات:

إنّ الروايات التي ذكرت الترجيح بالصفات (روایاتی که ذکر نموده است ترجیح به صفات را) تنحصر في مقبولة ابن حنظلة (منحصر است در مقوبله‌ی ابن حنظله)، ومرفوعة زرارة، المشار إليهما سابقا. والمرفوعة ـ كما قلنا ـ ضعيفة جدّا (مرفوعه‌ی زراره ضعیف است جدا)؛ لأنّها مرفوعة، ومرسلة، ولم يروها إلاّ صاحب «عوالي اللآلئ». وقد طعن صاحب «الحدائق» في التأليف والمؤلّف (صاحب حدائقق ضعیف دانسته است هم تالیف را و هم مولف را)، إذ قال: «فإنّا لم نقف عليها (ما این روایت را پیدا نکردیم) في غير كتاب «عوالي اللآلئ» مع ما هي عليه من الرفع والإرسال (با اینکه روایت مرفوعه و مرسله است)، وما عليه الكتاب (و آنچه که در ضعف کتاب است)، من نسبة صاحبه (که این ضعف بیان است از نسبتی که به صاحب کتاب داده شده است) إلى التساهل في نقل الأخبار والإهمال (که ایشان سهل گرفته است در نقل اخبار و اهمال کرده است)، وخلط غثّها بسمينها (روایات ضعیف را با روایات صحیح مخلوط میکرده است) وصحيحها بسقيمها». (روایات درست و نا درست را با یکدیگر مخلوط میکرده است)

إذن، الكلام فيها فضول (پس کلام در این مرفوعه زیادی است چون روایت صحیح نیست)، فالعمدة في الباب المقبولة التي قبلها العلماء (پس آنچه که عمده در باب است مقبوله‌ی عمر بن حنظله است، آنچنان مقبوله‌ای که آن را علما قبول کرده‌اند)؛ لأنّ راويها صفوان بن يحيى (با اینکه روایت یکی از رواتش ضعیف است اما چون راوی این روایت صفان بن یحیی است آن را قبول کرده‌اند) الذي هو من أصحاب الإجماع (که او از اصحاب اجماع است) ـ أي الذين أجمع الصحابة (اصحاب اجماع یعنی کسانی که اتفاق دارند تمام علما) على تصحيح ما يصحّ عنهم (بر تصحیح چیزی که نقل شده است از اینها، یعنی آنچه که از اینها نقل شده است حجت است و دیگر به روات لازم نیست توجه کرد) ـ ، كما رواها المشايخ الثلاثة في كتبهم (و مشایخ ثلاثه این روایت را در کتاب‌هایشان نقل کرده‌اند). وإليك نصّها بعد حذف مقدّمتها: (نصّ روایت بعد از حذف مقدّمه‌ی آن)

۱۰

مقبوله‌ی عمر بن حنظله

قلت: فإن كان كلّ رجل اختار رجلا من أصحابنا (راوی میگوید دو نفر در اصحاب ما باهم اختلاف دارند)، فرضيا أن يكونا الناظرين في حقّهما (رفتند دو نفر را قبول کردند که این دو حکم باشند)، واختلفا فيما حكما (این دو نفر اختلاف کردند در حکمشان)، وكلاهما اختلفا في حديثكم؟ (هر دو در حدیث اختلاف پیدا کردند ما به حرف کدام عمل کنیم؟)

قال: «الحكم ما حكم به (امام فرمودند حکم آن چیزی است که حکم کند به آن) أعدلهما، وأفقههما، وأصدقهما في الحديث، وأورعهما، ولا يلتفت إلى ما يحكم به الآخر». (و التفات نکن به حکمی که دیگری به آن حکم کرده است)

قلت: فإنّهما عدلان مرضيّان عند أصحابنا (گفتم آقا اگر هر دو حاکم عادل باشند و پسندیده شده باشند در نزد اصحاب ما)، لا يفضل واحد منهما على الآخر؟ (یکی از این دو بر دیگری ترجیح ندارد، چه کار کنیم؟)

قال: «ينظر إلى ما كان من روايتهم عنّا (امام فرمودند نگاه میشود به آنچه که میباشد از روایت آنها از ما) في ذلك الذي به حكما (در این مطلبی که به آن مطلب حکم نموده‌اند)، المجمع عليه من أصحابك (که کدام یک با مشهور نزدیک‌تر است)، فيؤخذ به من حكمنا (گرفته میشود به همین مجمع علیه به حکم ما)، ويترك الشاذّ الذي ليس بمشهور عند أصحابك (ترک کنید شاذّی که مشهور نیست در نزد اصحاب)، فإنّ المجمع عليه لا ريب فيه. (حکمی که مشهور بین علماست شکی در آن نیست) وإنّما الأمور ثلاثة: أمر بيّن رشده فيتّبع (امری که رشدش واضح است پس اتباع کنید از آن)، وأمر بيّن غيّه فيجتنب (امری که اشتباه بودنش معلوم است پس از آن اجتناب کن)، وأمر مشكل يردّ علمه إلى الله ورسوله. (امری که مشکل است و رد میشود علمش به خدا و رسول خدا) قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله: حلال بيّن، وحرام بيّن، وشبهات بين ذلك، فمن ترك الشبهات نجا من المحرّمات (هر کسی که شبهات را ترک کند از محرمات نجات پیدا میکند)، ومن أخذ بالشبهات ارتكب المحرّمات (و کسی که اخذ به شبهه کند مرتکب محرمات میشود)، وهلك من حيث لا يعلم». (از آنجا که خودش نمیداند هلاک میشود)

قلت: فإن كان الخبران عنكما مشهورين قد رواهما الثقات عنكم؟ (روای میگوید به امام عرض کردم اگر هر دو خبر از شما دوی شما {یعنی امام صادق و باقر علیهما السلام} مشهور باشد)

قال: «ينظر، فما وافق حكمه حكم الكتاب والسنّة، وخالف العامّة فيؤخذ به (روایتی که حکمش موافق حکم کتاب و سنت است و مخالف عامه است آن را اخذ میکنید)، ويترك ما خالف حكمه حكم الكتاب والسنّة، ووافق العامّة».

قلت: ـ جعلت فداك ـ أرأيت إن كان الفقيهان عرفا حكمه من الكتاب، والسنّة (اگر هر دو فقیه میشناسند حکم خدا را از کتاب و سنت)، ووجدنا أحد الخبرين موافقا للعامّة والآخر مخالفا لهم (دیدیم یکی از دو خبر را مخالف با عامه و دیگری موافق عامه)، بأيّ الخبرين يؤخذ؟ (کدام را اخذ کنیم؟)

قال: «ما خالف العامّة ففيه الرشاد». (آن چه که مخالف عامه باشد در آن رشد است) 

قلت: ـ جعلت فداك ـ فإن وافقهم الخبران جميعا؟ (اگر هر دو خبر هم موافق کتاب و سنت باشد و هم مخالف عامه وظیفه چیست؟)

قال: «انظر إلى ما هم إليه أميل (نگاه کن به آنچه که آنها) حكّامهم وقضاتهم (یعنی حکام و قضات اهل سنت به آن میل دارند) فيترك (آن را ترک کنید)، ويؤخذ بالآخر». (و دیگری را اخذ کنید)

قلت: فإن وافق حكّامهم الخبرين جميعا؟ (اگر حکام عامه موافق هر دو خبر بودند چه کار کنیم؟)

قال: «إذا كان ذلك فأرجه (اگر این بود به تأخیر بیانداز) {وفي بعض النسخ: فأرجئه}، حتى تلقى إمامك، فإنّ الوقوف عند الشبهات خير من الاقتحام في الهلكات». (چون وقوف در شبهات بهتر است از افتادن در شبهات) انتهت المقبولة. (مقبوله در اینجا تمام شد)

الأمر الثالث : المرجّحات

تقدّم أنّ من شروط تحقّق التعارض أن يكون كلّ من الدليلين واجدا لشرائط الحجّيّة في حدّ نفسه ؛ (١) لأنّه لا تعارض بين الحجّة واللاحجّة ، (٢) فإذا بحثنا عن المرجّحات فالذي نعنيه أن نبحث عمّا يرجّح الحجّة على الأخرى ، بعد فرض حجّيّتهما معا في أنفسهما ، لا عمّا يقوّم أصل الحجّة ، ويميّزها عن اللاحجة. وعليه ، فالجهة التي تكون من مقوّمات الحجّة مع قطع النظر عن المعارضة لا تدخل في مرجّحات باب التعارض ، بل تكون من مميّزات الحجّة عن اللاحجّة.

ومن أجل هذا يجب أن نتنبّه إلى الروايات المذكورة في باب الترجيحات ، وإلى أنّها واردة في صدد أيّ شيء من ذلك؟ في صدد الترجيح أو التمييز؟

فلو كانت على النحو الثاني لا يكون فيها شاهد على ما نحن فيه ، كما قاله الشيخ صاحب الكفاية قدس‌سره في روايات الترجيح بموافقة الكتاب (٣) كما سيأتي (٤).

إذا عرفت ما ذكرناه من جهة البحث التي نقصدها في بيان المرجّحات ، فنقول : إنّ المرجّحات ـ المدّعى أنّها منصوص عليها في الأخبار ـ خمسة أصناف :

الترجيح بالأحدث تأريخا ، وبصفات الراوي ، وبالشهرة ، وبموافقة الكتاب ، وبمخالفة العامّة.

فينبغي أوّلا : البحث عنها واحدة واحدة ، ثمّ بيان أيّة منها أولى بالتقديم لو تعارضت؟ ثمّ بيان أنّه هل يجب الاقتصار عليها ، أو يتعدّى إلى غيرها؟ فهنا ثلاثة مقامات :

__________________

(١) تقدّم في الصفحة : ٥٤٦.

(٢) كما لا تعارض بين اللاحجّتين.

(٣) كفاية الأصول : ٥٠٥ ـ ٥٠٦.

(٤) سيأتي في الصفحة : ٥٨٥.

المقام الأوّل : المرجّحات الخمسة

١. الترجيح بالأحدث

في هذا الترجيح روايات أربع ، (١) نكتفي منها بما رواه الكلينيّ بسنده إلى أبي عبد الله عليه‌السلام قال : «أرأيتك لو حدّثتك بحديث العامّ ، ثمّ جئتني من قابل فحدّثتك بخلافه ، بأيّهما كنت تأخذ؟» قال : كنت آخذ بالأخير. فقال لي : «رحمك الله!» (٢).

أقول : إنّ الذي يستظهره بعض أجلّة مشايخنا قدس‌سره (٣) أنّ هذه الروايات لا شاهد بها على ما نحن فيه ، أي إنّها لا تدلّ على ترجيح الأحدث من البيانين كقاعدة عامّة بالنسبة إلى كلّ مكلّف ، وبالنسبة إلى جميع العصور ؛ لأنّها لا تدلّ على ذلك إلاّ إذا فهم منها أنّ الأحدث هو الحكم الواقعيّ ، وأنّ الأوّل واقع موقع التقيّة ، أو نحوها ؛ مع أنّه لا يفهم منها أكثر من أنّ من ألقي إليه البيان خاصّة حكمه الفعليّ ما تضمّنه البيان الأخير ، وليست ناظرة إلى أنّه هو الحكم الواقعيّ ، فلربما كان حكما ظاهريّا بالنسبة إليه من باب التقيّة ، كما أنّه ليست ناظرة إلى أنّ هذا الحكم الفعليّ هو حكم كلّ أحد في كلّ زمان.

والحاصل أنّ هذه الطائفة من الروايات لا دلالة فيها على أنّ البيان الأخير يتضمّن الحكم الواقعيّ ، وأنّ ذلك بالنسبة إلى جميع المكلّفين في جميع الأزمنة ، حتى يكون الأخذ بالأحدث

__________________

(١) الأولى : رواية الحسين بن مختار الآتية.

الثانية : رواية أبي عمرو الكناني ، عن أبي عبد الله عليه‌السلام ، وهي موافقة مع الرواية الأولى مضمونا ، وزيد فيها : «أبى الله ألاّ يعبد سرّا ، أما والله لئن فعلتم ذلك إنّه لخير لي ولكم ، أبى الله لنا في دينه إلاّ التقيّة». وسائل الشيعة ١٨ : ٧٩ ، الباب ٩ من أبواب صفات القاضي ، الحديث : ١٧.

الثالثة : رواية المعلّى بن خنيس : قال : قلت لأبي عبد الله عليه‌السلام : إذا جاء حديث عن أوّلكم وحديث عن آخركم ، بأيّهما نأخذ؟ قال : «خذوا به حتّى يبلغكم عن الحيّ ، فإن بلغكم عن الحيّ فخذوا بقوله». وسائل الشيعة ١٨ : ٧٨ ، الباب ٩ أبواب صفات القاضي ، الحديث ٨.

الرابعة : رواية محمد بن مسلم عن أبي عبد الله عليه‌السلام ، قال : «إنّ الحديث ينسخ كما ينسخ القرآن». وسائل الشيعة ١٨ : ٧٧ ، الباب ٩ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٤.

(٢) الكافي ١ : ٦٧.

(٣) وهو أستاذه المحقّق الشيخ محمد حسين الأصفهانيّ في نهاية الدراية ٣ : ٣٦٥ ـ ٣٦٦.

وظيفة عامّة لجميع المكلّفين ، وفي جميع الأزمان حتى زمن الغيبة ولو كان من باب التقيّة ، ولا شكّ أنّ الأزمان والأشخاص تتفاوت وتختلف من جهة شدّة التقيّة ، أو لزومها.

٢. الترجيح بالصفات :

إنّ الروايات التي ذكرت الترجيح بالصفات تنحصر في مقبولة ابن حنظلة ، ومرفوعة زرارة ، المشار إليهما سابقا. (١) والمرفوعة ـ كما قلنا ـ ضعيفة جدّا ؛ لأنّها مرفوعة ، ومرسلة ، ولم يروها إلاّ صاحب «عوالي اللآلئ» (٢). وقد طعن صاحب «الحدائق» في التأليف والمؤلّف ، إذ قال : «فإنّا لم نقف عليها في غير كتاب «عوالي اللآلئ» مع ما هي عليه من الرفع والإرسال ، وما عليه الكتاب ، من نسبة صاحبه إلى التساهل في نقل الأخبار والإهمال ، وخلط غثّها (٣) بسمينها وصحيحها بسقيمها» (٤).

إذن ، الكلام فيها فضول ، فالعمدة في الباب المقبولة التي قبلها العلماء ؛ لأنّ راويها صفوان بن يحيى الذي هو من أصحاب الإجماع ـ أي الذين أجمع الصحابة على تصحيح ما يصحّ عنهم ـ ، كما رواها المشايخ الثلاثة في كتبهم (٥). وإليك نصّها بعد حذف مقدّمتها :

قلت : فإن كان كلّ رجل اختار رجلا من أصحابنا ، فرضيا أن يكونا الناظرين في حقّهما ، واختلفا فيما حكما ، وكلاهما اختلفا (٦) في حديثكم؟

قال : «الحكم ما حكم به أعدلهما ، وأفقههما ، وأصدقهما في الحديث ، وأورعهما ، ولا يلتفت إلى ما يحكم به الآخر».

قلت : فإنّهما عدلان مرضيّان عند أصحابنا ، لا يفضل واحد منهما على الآخر؟

قال : «ينظر إلى ما كان من روايتهم عنّا في ذلك الذي به حكما ، المجمع عليه من

__________________

(١) راجع الصفحتين : ٥٧٣ و ٥٧٥.

(٢) عوالي اللآلئ ٤ : ١٣٣ ح ٢٢٩.

(٣) أي : رديئها.

(٤) الحدائق الناضرة ١ : ٩٩.

(٥) الكافي ١ : ٦٧ ؛ الفقيه ٣ : ٩ ـ ١٠ ، تهذيب الأحكام ٦ : ٣٤٦ ـ ٣٤٧.

(٦) استعمال لا تساعده اللغة ؛ فإنّ خبر (كلا) و (كلتا) دائما مفرد.

أصحابك ، فيؤخذ به من حكمنا ، ويترك الشاذّ الذي ليس بمشهور عند أصحابك ، فإنّ المجمع عليه لا ريب فيه. وإنّما الأمور ثلاثة : أمر بيّن رشده فيتّبع ، وأمر بيّن غيّه فيجتنب ، وأمر مشكل يردّ علمه إلى الله ورسوله. قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله : حلال بيّن ، وحرام بيّن ، وشبهات بين ذلك ، فمن ترك الشبهات نجا من المحرّمات ، ومن أخذ بالشبهات ارتكب المحرّمات ، وهلك من حيث لا يعلم».

قلت : فإن كان الخبران عنكما (١) مشهورين قد رواهما الثقات عنكم؟

قال : «ينظر ، فما وافق حكمه حكم الكتاب والسنّة ، وخالف العامّة فيؤخذ به ، ويترك ما خالف حكمه حكم الكتاب والسنّة ، ووافق العامّة».

قلت : ـ جعلت فداك ـ أرأيت إن كان الفقيهان عرفا حكمه من الكتاب ، والسنّة ، ووجدنا أحد الخبرين موافقا للعامّة والآخر مخالفا لهم ، بأيّ الخبرين يؤخذ؟

قال : «ما خالف العامّة ففيه الرشاد».

قلت : ـ جعلت فداك ـ فإن وافقهم الخبران جميعا؟

قال : «انظر إلى ما هم إليه أميل حكّامهم وقضاتهم فيترك ، ويؤخذ بالآخر».

قلت : فإن وافق حكّامهم الخبرين جميعا؟

قال : «إذا كان ذلك فأرجه (٢) (وفي بعض النسخ : فأرجئه (٣)) ، حتى تلقى إمامك ، فإنّ الوقوف عند الشبهات خير من الاقتحام في الهلكات». انتهت المقبولة.

أقول : (٤) من الواضح أنّ موردها التعارض بين الحاكمين ، لا بين الراويين ، ولكن لمّا كان الحكم والفتوى في الصدر الأوّل يقعان بنصّ الأحاديث ـ لا أنّهما يقعان بتعبير من الحاكم ، أو المفتي ، كالعصور المتأخّرة استنباطا من الأحاديث ـ تعرّضت هذه المقبولة للرواية والراوي ؛ لارتباط الرواية بالحكم. ومن هنا استدلّ بها على الترجيح للروايات المتعارضة.

غير أنّه ـ مع ذلك ـ لا يجعلها شاهدة على ما نحن فيه. والسرّ في ذلك واضح ؛ لأنّ

__________________

(١) أي : الباقر والصادق عليهما‌السلام. ـ منه قدس‌سره ـ.

(٢ و ٣). أي : أخّره.

(٤) كما قال به المحقّق الأصفهانيّ في نهاية الدراية ٣ : ٣٦٦ ـ ٣٦٧.