درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۷۲: مباحث حجت ۵۴

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

دلیل مصنف بر خروج جمع تبرعی از قاعده

بحث در این بود که قاعده‌ی «الجمع مهما امکن اولی من الطرح» شامل جمع تبرعی هم میشود یا فقط شامل جمع عرفی میشود، بعضی از علما قائلند به اینکه این قاعده شامل جمع تبرعی هم میشود، یعنی در باب متعارضین جمع تبرعی هم مثل جمع عرفی حجت است، مرحوم مظفر به حرف این اقایان دو اشکال دارند، در حقیقت از این ادعا دو جواب میدهند و با این دو جواب اثبات میکنند که قاعده شامل جمع تبرعی نمیشود:

۱. میفرمایند اگر این قاعده شامل جمع تبرعی هم بشود، لازمه‌اش این است که ما در هیچ جا تعارضی نداشته باشیم و اخبار علاجیه بی‌مورد بمانند، بیان مطلب این است که ما در باب تعارض اخبار متواتری داریم به نام اخبار علاجیه، اخبار علاجیه مضمونشان این است که اگر دو دلیل تعارض کردند و جمع ممکن نبود اینجا نوبت میرسد به مرجحات، مثلا اخبار علاجیه میگویند در صورت تعارض خبر موافق با کتاب را اخذ کن و خبر مخالف را طرح کن، یا اخبار علاجیه میگوید خبر اعدل را اخذ کن و خبر دیگر را طرح کن، و همیچنین موارد دیگری که بعدا خواهیم خواند، خب اگر ما جمع تبرعی را حجت بدانیم لازمه‌اش این است که در هر موردی از موارد تعارض بتوانیم یک توجیه تبرعی داشته باشیم و اگر توجیه تبرعی داشتیم دیگر بین دو خبر جمع میشود و نوبت به اخبار علاجیه نمیرسد، چون اخبار علاجیه میگوید یکی را اخذ کن و دیگری را طرح کن، خب اگر جمع تبرعی حجت میبود، امام معصوم چرا اینهمه اخبار علاجیه را ذکر میکنند؟ خب امام در یک کلمه میفرمود هر جا تعارض شد بین دو دلیل به عقل خودت جمع تبرعی کن، دیگر نیازی به اخبار علاجیه نیست، و اخبرا علاجیه یا کلام بی‌مورد میمانند و یا موردشان بسیار اندک میشود، و محدود میشود به آن صورتی که ما جمع تبرعی هم نتوانیم انجام بدهیم، که آن صورت بسیار اندک است، و آن مورد موردی است که دو خبر نص در دلالت باشند به طوری که قابل تاویل و توجیه نباشند، و این مورد که دو خبر نص در دلالت باشند به طوری که قابل توجیه تبرعی هم نباشند یا خیلی کم است یا اصلا نداریم، بعضی علما میگویند اصلا نداریم چنین موردی، چون هر دو خبر متعارض را میتوانیم جمع تبرعی برایش بیاوریم.

پس نتیجه‌ی اشکال اول این شد که اگر قاعده شامل جمع تبرعی شود، لازمه‌اش این است که اخبار علاجیه یا بی‌مورد بماند یا موردشان بسیار اندک و نادر باشد، خب در حالی که میبینیم اخبار علاجیه فراوان و نتیجه‌ی حرف شما این است که اخبار علاجیه لغو باشد، و نسبت این حرف به امام معصوم نسبت درستی نیست.

۴

تطبیق (دلیل مصنف بر خروج جمع تبرعی از قاعده)

ولكن يجاب عن ذلك (جواب داده میشود از این ظن و توهمی که این آقا داشت) أنّه (به اینکه) لو كان مضمون هذه القاعدة المجمع عليها (اگر بوده باشد مضمون این قاعده‌ای که اجماع داریم بر آن) ما يشمل الجمع التبرّعيّ (چیزی را که شامل جمع تبرعی میشود)، فلا يبقى هناك دليلان متعارضان (دیگر ما اصلا تعارض نداریم، هر جا خیال کردیم تعارض است، جمع تبرعی میکنیم، بین دو دلیل جمع میکنیم و دیگر تعارض باقی نمیماند)، وللزم طرح كلّ ما ورد في باب التعارض من الأخبار العلاجيّة (و همانا لازم میاید طرح نمودن تمام روایاتی را که وارد شده است در باب تعارض که آن روایات بیان از اخبار علاجیه باشد) إلاّ فيما هو نادر ندرة (مگر در موردی که آن مورد نادر است به نحوی که) لا يصحّ حمل الأخبار عليها (صحیح نیست حمل اخبار علاجیه بر این موارد نادر درست نیست)، وهو صورة كون كلّ من المتعارضين نصّا في دلالته (که آن مورد نادر صورتی است که دو متعارض نص در دلالت هستند، چون دقت کنید اگر دو خبر متعارض نص در دلالت باشند دیگر اینجا بین این دو خبر نمیشود جمع تبرعی کرد، و دیگر نمیشود توجیه کرد دلالت اینهارا چون قطعی الدلالت است) لا يمكن تأويله بوجه من الوجوه. (که ممکن نباشد تعبیر این متعارضین به وجهی از وجوه) بل ربما يقال: (بلکه چه بسا گفته میشود) لا وجود لهذه الصورة في المتعارضين. (وجودی نیست برای این صورت در باب متعارضین، ما نمیتوانیم دو متعارض را پیدا کنیم که نص در دلالت باشند و جمع تبرعی در آنها ممکن نباشد)

۵

دلیل دوم مصنف بر خروج جمع تبرعی از قاعده

جواب دومی که مطرح میفرمایند این است که میفرمایند مواردی که در آن موارد تعارض تصور میشود، کلا شش مورد میباشد، هر تعارضی که در بین اخبار داشته باشیم از شش مورد بیرون نیست، از این شش مورد میفرمایند دو موردش فقط در مقام فرض و تصور است، و بعبارت دیگر میفرمایند دو مورد از این شش مورد اصلا از باب تعارض خارج است، باقی میماند چهار مورد دیگر، تمام تعارضات خلاصه میشود در این چهار مورد، و میفرمایند در تمام این چهار مورد جمع تبرعی محذور عقلی دارد، وقتی جمع تبرعی محذور عقلی داشت دیگر در باب تعارض جایی برای جمع تبرعی باقی نمیماند.

پس خلاصه‌ی دلیل دوم این است که تصور تعارض کلا در شش مورد است، دو مورد از باب تعارض خارج است، چهار مورد دیگر شامل انواع تعارضات میشود، و در هر چهار مورد جمع تبرعی محذور عقلی دارد، پس دیگر اصلا در باب تعارض حرف زدن از جمع تبرعی لغو و بی‌مورد است.

اما آن دو موردی که در مقام فرض است و از باب تعارض خارج است، مورد اول جایی است که فرض میکنیم هر دو دلیل ما مقطوع الدلالت و سند هستند، ما دو دلیل داریم که هر دو هم سندشان قطعی است و هم دلالتشان قطعی است، این فرض اول، میفرمایند در این مورد اصلا تعارض فرض نمیشود، چون ما در گذشته خوانده‌ایم که محال است که بین دو دلیل قطعی تعارض واقع بشود، پس این فرض اول از دور خارج شد، ما نداریم دو دلیلی که مقطوع الدلالت و سند باشند و تعارض هم داشته باشند.

مورد دوم جایی است که یک دلیل ما قطعی الدلالت و سند باشد و دلیل دیگر ما ظنی و الدلالت و سند باشد، فرض کنید اینجا هم تعارض است، میفرمایند اینجا هم جایه تعارض نیست، چرا؟ بعلت اینکه در شروط تعارض گفتیم که اگر یک دلیل قطعی باشد از جمیع جهات و دلیل دیگر ظنی باشد از جمیع جهات، اینجا اصلا تعارض نیست، ما اخذ به دلیل قطعی میکنیم یعنی حجت آن دلیل قطعی از جمیع جهات است، پس در این مورد هم تعارض فرض نمیشود، این دو مورد که از باب تعارض خارج است.

باقی میماند چهار مورد دیگر که داخل در باب تعارض است، میفرمایند در این چهار مورد جمع تبرعی معنا ندارد، ایشان اولا چهار مورد را ذکر میکنند، که ما از خارج نمیگوییم و از داخل متن میخوانیم.

مورد اول جایی که هر دو دلیل ما قطعی الدلالت و ظنی السند باشد، میفرمایند در این مورد اصلا نوبت به هیچ جمعی نمیرسد، چه جمع عرفی و چه جمع تبرعی، اصلا اینجا جایه هیچ جمعی نیست، چرا؟ چون جمع یعنی توجیه در دلالت، یعنی تاویل دلالت روایت، و اگر دلالت قطعی بود، قابل توجیه نیست، و این مورد اول هم گفتیم هر دو روایت قطعی الدلالت است، پس در این مورد چه کنیم؟ میفرمایند اولا باید نگاه کنیم به مرجحات سندیه، یعنی دو سند هر دو ظنی هستند باید ببینیم که کدام یک ترجیح سندی دارد، اگر یکی ترجیح سندی داشت اخذ میکنیم، اگر هیچ کدام سندشان ترجیح نداشت یا تساقط است و یا تخییر است، میشوند دو خبر مساوی که اگر قائل به تساقط باشیم، تساقط و اگر قائل به تخییر باشیم مخیر میشویم، پس از این چهار مورد مورد اول اصلا جمع بینشان معنا ندارد، چه جمع تبرعی و چه جمع عرفی.

۶

تطبیق (دلیل دوم مصنف بر خروج جمع تبرعی از قاعده)

وببيان آخر برهانيّ (به یک بیان دیگر استدلالی میگوییم)، نقول: إنّ المتعارضين لا يخلوان عن حالات أربع (متعارضین خالی نیست مگر از چهار حالت، آن دو حالت فرضی را ایشان در آخر کلام ذکر میکنند): إمّا أن يكونا مقطوعي الدلالة، مظنوني السند (هر دو مقطوع الدلالت و مظنون السند باشند)، أو بالعكس ـ أي يكونان مظنوني الدلالة، مقطوعي السند (حالت دوم برعکس اول، یعنی مظنون الدلالت باشند و مقطوع السند) ـ ، أو يكون أحدهما مقطوع الدلالة، مظنون السند (یا یکی از دو روایت مقطوع الدلالت باشند و مظنون السند)، والآخر بالعكس (و دیگری بالعکس باشد، یعنی دیگری مظنون الدلالت و مقطوع السند باشد)، أو يكونا مظنوني الدلالة والسند معا. (یا هر دو مظنون الدلالت و سند باشند باهم، شما هیچ حالت دیگری را پیدا نمیکنید که غیر از این چهار صورت باشند، در هر جا دو خبر باهم تعارض کنند یکی از چهار قسم هستند)

أمّا: فرض أحدهما أو كلّ منهما مقطوع الدلالة والسند معا (اما فرض بودن یکی از این دو یا هر کدام از این دو، یا هر دو باهم مقطوع الدلالت و سند باشند یا یکی مقطوع الدلالت و سند باشند) فإنّ ذلك يخرجهما عن كونهما متعارضين (این مقطوع الدلالت و سند بودن خارج میکند این دو روایت را از اینکه متعارض باشند، اگر جایی بود یک روایتی بود مقطوع الدلالت و سند بود دیگری مظنون الدلالت و سند اینجا جایه تعارض نیست چون مقطوع الدلالت و سند مقدم است، اگر جایی بود هر دو مقطوع الدلالت و سند بودند اصلا این مورد محال است، ما در شروط تعارض گفتیم که محال است انسان قطع پیدا کند به دو خبر متضاد)، بل الفرض الثاني (فرض دوم که هر دو روایت مقطوع الدلالت و سند باشند) مستحيل ـ كما تقدّم ـ . (محال است همانطور که مقدم شد)

وعليه، فللمتعارضين أربع حالات ممكنة، لا غيرها (متعارضین چهار حالت ممکن دارند نه غیر این چهار حالت، و در تمام این چهار مورد جمع تبرعی محذور عقلی دارند)؛ فإن كانت الأولى (اگر حالت اول باشند، هر دو مقطوع الدلالت و مضنون السند باشند)، فلا مجال فيها للجمع في الدلالة مطلقا (در این مورد اول مجالی نیست برای جمع در دلالت مطلقا، یعنی چه جمع عرفی باشد و چه جمع تبرعی)؛ للقطع بدلالة كلّ منهما (بخاطر اینکه ما قطع داریم به دلالت هر یک از این دو روایت، وقتی قطع داریم به دلالت دیگر دلالت قابل توجیه نیست)، فهو خارج عن مورد القاعدة رأسا (پس این مورد اول خارج میشود از مورد قاعده راسا) ـ كما أشرنا إليه ـ ، بل هما في هذه الحالة (بلکه این دو خبر در این حالت که مقطوع الدلالت و مظنون السند باشند) إمّا أن يرجع فيهما إلى الترجيحات السنديّة (یا اینکه مراجعه میشود به مرجحات سندیه)، أو يتساقطا حيث لا مرجّح (یا تساقط میکنند اگر مرجحی نبود)، أو يتخيّر بينهما. (یا اینکه انسان مخیر است بین این دو)

۷

صورت دوم

صورت دوم جایی است که هر دو خبر مقطوع السند باشند و مظنون الدلالت، دو دلیل داریم که سندشان قطعی است ولی دلالتشان ظنی است، خب اینجا میفرمایند ما از ناحیه‌ی سند که نمیتوانیم در این دو روایت تصرف کنیم، چرا؟ چون سند هر دو قطعی است، مثلا فرض کنید که دو خبر متواتر یا دو آیه‌ی قرآن باهم تعارض دارند، نمیتوانیم یکی را طرح سندی کنیم بگوییم که این یکی از امام صادر نشده است، پس تصرف سندی نمیشود کرد چون سندش قطعی است، خب باقی میماند تصرف در روایت، یعنی توجیه در دلالت، چون دلالت هر دو ظنی است، خب از این طرف بین این دو تعارض است، ما نمیتوانیم اصالت الظهور را در هر دو جاری کنیم، یعنی تمسک به ظاهر هر دو بخاطر تعارض محال است، ما میتوانیم بگوییم که هم روایتی صد در صد درست میگوید که نماز جمعه واجب است و هم روایتی صد در صد درست میگوید که میگوید نماز جمعه حرام است، پس اخذ به ظهور هر دو هم محذور دارد، پس ظهور هر دو بدون توجیه هم نمیشود حجت باشد، خب با توجیه اگر در اینجا جمع عرفی و توجیه عرفی بشود همه قبول دارند که درست است، چون جمع عرفی یعنی ظهور عرفی، و ظهور هم به بنای عقلا حجت است، جمعی را که عرف بپسندد یعنی عرف میگوید این دو کلام باهم این معنا را دارد، این ظهور به توسط بنای عقلا حجت است، یعنی دلیل حجیت این ظهور بنای عقلاست، پس جمع عرفی یعنی ظهور عرفی که به کمک بنای عقلا حجت است.

اما اگر جمع عرفی ممکن نبود، شما میگویید که نوبت میرسد به جمع تبرعی، ما سوال میکنیم که جمع تبرعی به چه دلیل حجت است؟ جمع تبرعی به سر حد ظهور عرفی که نرسیده است که از باب حجیت ظواهر حجت باشد، پس به بنای عقلا که نمیشود جمع تبرعی را حجت گرفت، هیچ گونه دلیل دیگری هم بر حجیت جمع تبرعی نداریم، پس بنابراین جمع تبرعی حجیتش بدون دلیل است، خب ان قلت که خود تعارض دلیل حجیت جمع تبرعی است، بگوییم چون تعارض است مجبوریم جمع تبرعی کنیم، میفرمایند تعارض نمیتواند دلیل باشد، تعارض مفادش این است که این دو روایت ظهورشان باهم تعارض دارد، دیگر خود تعارض نمیگوید اگر جایی هیچ راهی جز جمع تبرعی نبود باید جمع تبرعی کنید، تعارض فقط مفادش این است که این دو روایت مضمونشان باهم تعارض دارد و هر جمعی نیاز به دلیل دارد، جمع عرفی دلیلش بنای عقلا است و جمع تبرعی بدون دلیل است.

۸

تطبیق (صورت دوم)

وإن كانت الثانية (اگر مورد دوم باشد، یعنی مقطوع السند و مضنون الدلالت)، فإنّه مع القطع بسندهما (با قطع به سند هر دو دلیل)، كالمتواترين، أو الآيتين القرآنيتين (مثل دو روایت متواتر یا دو آیه‌ی قرآنی) لا يعقل طرحهما (چون قطع به سند داریم معقول نیست طرح هر دو روایت)، أو طرح أحدهما من ناحية السند (یا طرح یکی از این دو از ناحیه‌ی سند)، فلم يبق إلاّ التصرّف فيهما من ناحية الدلالة. (باقی نمیماند مگر تصرف در این دو از ناحیه‌ی دلالت)

ولا يعقل جريان أصالة الظهور فيهما معا (و معقول نیست جریان اصالت الظهور در این دو باهم)؛ لتكاذبهما في الظهور. (بخاطر اینکه این دو تکاذب در ظهور دارند) وحينئذ (حالا که بدون توجیه نمیشود ظهور این دو را گرفت)، فإن كان هناك جمع عرفيّ بينهما (اگر جمع عرفی بین این دو بشود) ـ بأن يكون أحدهما المعيّن قرينة على الآخر (به اینکه یکی از این دوتای معین قرینه‌ی بر دیگری بشود؛ جمع عرفی به طور مفصل چند صفحه‌ی بعد میاید)، أو كلّ منهما قرينة على التصرّف في الآخر (یا هر یک از این دو قرینه‌ی بر تصرف در دیگری باشد) على نحو ما يأتي من بيان وجوه الجمع الدلالي (بنابر آنچه که خواهد آمد بیان وجوه جمع دلالتی، که جمع دلالتی نام دیگر جمع عرفی میباشد)، فإنّ هذا الجمع في الحقيقة (پس این جمع عرفی در حقیقت) يكون هو الظاهر منهما (میباشد ظاهر از این دو روایت، یعنی ظهور عرفی این دو روایت در این دو جمع هست) ـ فيدخلان بحسبه في باب الظواهر (پس داخل میشوند به حسب جمع عرفی در این ظواهر)، ويتعيّن الأخذ بهذا الظهور. (و معین میشود اخذ به این ظهور، چرا؟ چون بنای عقلا بر اخذ به ظهور عرفی است)

وإن لم يكن هناك جمع عرفيّ (اگر اینجا جمع عرفی نباشد) ـ فإنّ الجمع التبرّعيّ لا يجعل لهما ظهورا فيه (پس به درستی که جمع تبرعی قرار نمیدهد برای این دو دلیل ظهوری را در این جمع تبرعی) ليدخل في باب الظواهر (تا اینکه ظاهر در باب ظواهر باشند) ويكون موضعا لبناء العقلاء. (و بوده باشد موضع بنای عقلا، جمع تبرعی باعث نمیشود که ظهور این دو روایت در این جمع تبرعی {صدای استاد قطع میشود...} خب بنای عقلا هم شامل جمع تبرعی نمیشود پس دلیل جمع تبرعی چیست؟) ولا دليل في المقام غير بناء العقلاء على الأخذ بالظواهر ـ فما الذي يصحّح الأخذ بهذا التأويل التبرّعيّ (چه چیزی تصحیح میکند اخذ به این تاویل تبرعی را)، ويكون دليلا على حجّيّته؟ (چه چیزی دلیل بر حجیت جمع تبرعی میشود؟)

وغاية ما يقتضي تعارضهما (اگر کسی بگوید که خود تعارض دلیل بر اخذ به جمع تبرعی است، میگوییم که نهایت چیزی که این تعارض اقتضا میکند) عدم إرادة ظهور كلّ منهما (عدم اراده‌ی ظهور هر یک از این دوست، تعارض میگوید ایندو باهم تکاذب دارند ظهور هر یک اراده نشده است)، ولا يقتضي أن يكون المراد غير ظاهرهما من الجمع التبرّعيّ (تعارض اقتضا نمیکند اینکه مراد غیر از ظاهر این دو دلیل باشد که آن غیر بیان از جمع تبرعی است؛ تعارض نمیگوید که حالا که تعارض شد اخذ به جمع تبرعی کن)، فإنّ هذا يحتاج إلى دليل يعيّنه (این جمع تبرعی نیاز به دلیل دارد که مشخص کند آن را و دلالت کند آن دلیل بر حجیت این دو متعارضین بر این جمع تبرعی)، ويدلّ على حجّيّتهما فيه؛ ولا دليل حسب الفرض. (و دلیلی هم بنابر فرض بر جمع تبرعی نداریم) (استاد در حال پاسخ به سوال شاگردان...)

۹

صورت سوم

صورت سوم جایی است که یکی از دلیل‌ها مقطوع الدلالت و مظنون السند باشد و دیگری به عکس آن مظنون الدلات و مقطوع السند باشد، یکی دلالت قطعی، سند ظنی و دلیل دیگر سند قطعی و دلالت ظنی است، خب در اینجا باید چه کار کنیم؟

میفرمایند در این مورد به آن امور قطعیه که نمیشود دست زد، هر کدام دلالت و یا سندش قطعی است که نمیشود دست زد، امور قطعیه قابل توجیه نیست، باقی میماند توجیه به این شکل که یا تصرف کنیم در سند ظنی و یا تصرف کنیم در دلالت ظنی و یا بگوییم هر دو تساقط میکنند، این سه مورد باقی میماند، خب در این مورد هم میفرمایند اگر جمع عرفی ممکن بود اول نوبت میرسد به جمع عرفی، جمع عرفی به چه شکل است؟ جمع عرفی در اینجا به این شکل است که اگر توانستیم روایت مقطوع الدلالت را قرینه بر دلالت مظنون الدلالت گرفتیم و عرف هم تایید کرد، جمع عرفی میشود و صحیح است، پس در این مورد اگر به کمک عرف روایت مقطوع الدلالت قرینه‌ی بر مظنون الدلالت بود خب ظهور عرفی و جمع عرفی است که به وسیله‌ی بنای عقلا تایید میشود، اما اگر جمع عرفی ممکن نبود و عرف نتوانست جمع کند، جمع تبرعی در این مورد هم درست نیست به همان دلیلی که در مورد دوم گفتیم، یعنی اینجا هم اگر بخواهیم جمع تبرعی کنیم نیاز به دلیل داریم چون جمع تبرعی به سر حد ظهور نمیرسد و نیاز به دلیل داریم و دلیلی نداریم، پس جمع تبرعی حجت نیست.

نتیجه این میشود که هر دو دلیل را باید طرح کنیم، اگر جمع عرفی ممکن بود که همان را انجام میدهیم ولی اگر ممکن نبود تساقط هر دو دلیل میباشد.

ان قلت: ما میگوییم اگر جمع عرفی ممکن نشد چرا هر دو دلیل تساقط کنند؟ ما برای یکی از این دو دلیل یک مرجح درست میکنیم، و آن را مقدم میکنیم، برای کدام یک مرجح درست میکنیم؟ برای روایتی که مقطوع الدلالت و مظنون السند است، روایتی که مقطوع الدلالت و مظنون السند است ما برایش مرجح درست میکنیم، مرجحش چیست؟ میگوییم اصالت صحت سند، خب مظنون السند است و ما شک میکنیم و اصل را جاری میکنیم، بعد از جاری کردن اصل سندش هم قوی میشود و ما اخذ به آن میکنیم، چرا هر دو را طرح کنیم؟

جواب: میفرمایند این مرجح شما معارض دارد، یعنی شما تا این مرجح را در این مورد درست کردید، ما هم در آن دلیل دیگر یک مرجح درست میکنیم، آن دلیل مقابل چی چیزی بود؟ دلیل مقابل مظنون الدلالت و مقطوع السند بود، میگوییم دلالت ظنی است و ما اصالت الظهور جاری میکنیم، پس اگر در یک طرف شما یک اصلی بعنوان مرجح جاری کردید، ما هم در طرف دیگر اصل بعنوان مرجح جاری میکنیم، باز هم هر دو باهم تعارض میکنند و نتیجه تعارض هر دو دلیل است. پ

ان قلت: در اینجا هر دو تعارض نمیکنند و مراجعه میکنیم به مرجحات سندی.

جواب: میفرمایند جایه مراجعه به مرجحات سندی هم نیست، چرا؟ چون مرجحات سندی در جایی حاکم است که دو سند ظنی باشد، اگر دو سند ظنی باشد به دنبال مرجحات سندی میرویم، اینجا ما دو سند ظنی نداریم، گفتیم که یک سند ظنی است و دیگری ظنی است، پس جایه مرجحات سندی هم نیست.

خلاصه‌ی کلام این شد که در مورد سوم هم اگر جمع عرفی ممکن بود مطلوب ما هم همین است والّا تعارض میکنند و تساقط میکنند و نه نوبت به ترجیح میرسد و نه نوبت به جمع تبرعی.

۱۰

تطبیق (صورت سوم)

وإن كانت الثالثة، فإنّه يدور الأمر فيها (دوران امر در این مورد سوم) بين التصرّف في سند مظنون السند (بین تصرف در سند مظنون السند است)، وبين التصرّف في ظهور مظنون الدلالة (و بین تصرف در ظهور مظنون الدلالت است؛ میفرمایند به آن امور قطعی نمیتوانیم دست بزنیم، پس باید تصرف کنیم یا در سند مظنون السند، یا تصرف کنیم در ظهور مظنون الدلالت) أو طرحهما معا (یا هر دو را طرح کنیم)، فإن كان مقطوع الدلالة (پس اگر مقطوع الدلالت) صالحا للتصرّف (صلاحیت داشت برای تصرف و توجیه) بحسب عرف أهل المحاورة في ظهور الآخر (به حسب عرف اهل محاوره در ظهور دیگری)، تعيّن ذلك (معین میشود همین کار)؛ إذ يكون قرينة على المراد من الآخر (چون این مقطوع الدلالت قرینه میشود بر مراد از روایت دیگر)، فيدخل بحسبه في الظواهر التي هي حجّة. (پس داخل میشود به حسب این توجیه و به حسب این تصرف در باب ظواهری که این ظواهر حجت است)

وأمّا: إذا لم يكن لمقطوع الدلالة هذه الصلاحية (اما اگر مقطوع الدلالت عرف گفت صلاحیت ندارد، نمیتواند توجیه کند مظنون الدلالت را)، فإنّ تأويل الظاهر تبرّعا (پس به درستی که تاویل نمودن ظاهر را تبرعا، یعنی جمع تبرعی) لا يدخل في الظاهر حينئذ ليكون حجّة ببناء العقلاء (داخل نمیشود در باب ظواهر در این هنگام تا اینکه حجت باشد به سبب بنای عقلا، جمع تبرعی هم جز ظواهر نیست)، ولا دليل آخر عليه (دلیل دیگری هم بر جمع تبرعی نیست) ـ كما تقدّم في الصورة الثانية ـ ، ويتعيّن في هذا الفرض طرح هذين الدليلين (پس معین میشود در این هنگام طرح نمودن این دو دلیل را): طرح مقطوع الدلالة من ناحية السند (طرح مقطوع الدلالت از ناحیه‌ی سند، چون سندش ظنی است)، وطرح مقطوع السند من ناحية الدلالة (و طرح مقطوع السند را از ناحیه‌ی دلالت، چون دلالتش ظنی است)، فلا يكون الجمع أولى (پس جمع تبرعی اولی نمیباشد)؛ (اینجا در حقیقت جواب از آن اشکال مقدری است که ما ذکر کردیم، و میتوانید این را علت بگیرید برای «طرح هذین الدلیلین»؛ چرا نمیتوانیم یکی از این دو دلیل را اخذ کنیم و باید هر دو را طرح کنیم؟) إذ ليس إجراء دليل أصالة السند زیرا نمیباشد اجرای دلیل اصالت السند، یعنی ما دلیل اصالت السند را اجرا کنیم) بأولى من دليل أصالة الظهور (اولی نیست از دلیل اصالت الظهور؛ میگویند که ما در یکی اصالت الصحت سند را اجرا میکنیم، ما میگوییم خب ما در دیگری اصالت الظهور را اجرا میکنیم و هیچ کدام از این اصالت‌ها بر دیگری برتری ندارد، بازهم تعارض میکنند و تساقط میکنند)، وكذلك العكس. (همینطور اگر بخواهید اصالت الظهور را اجرا کنید که آن هم با اصالت صحت سند تعارض میکند) ولا معنى في هذه الحالة للرجوع إلى المرجّحات في السند (معنا ندارد در این حالت رجوع بکنیم ما به مرجحات سندی) مع القطع بسند أحدهما (با قطع به سند یکی از این دو، چون مرجحات سندی در جایی است که هر دو ظنی السند باشند)، كما هو واضح.

طرح الآخر ، مع فرض إمكان الجمع.

وعليه ، فمقتضى القاعدة مع إمكان الجمع عدم جواز طرحهما معا على القول بالتساقط ، وعدم طرح أحدهما غير المعيّن على القول بالتخيير ، وعدم طرح أحدهما المعيّن غير ذي المزيّة مع الترجيح.

ومن أجل هذا تكون لهذه القاعدة أهميّة كبيرة في العمل بالمتعارضين ، فيجب البحث عنها من ناحية مدركها ، ومن ناحية عمومها لكلّ جمع ، حتى الجمع التبرّعيّ.

١. أمّا من الناحية الأولى : فمن الظاهر أنّه لا مدرك لها (١) إلاّ حكم العقل بأولويّة الجمع ؛ لأنّ التعارض لا يقع إلاّ مع فرض تماميّة مقوّمات الحجّيّة في كلّ منهما من ناحية السند والدلالة ـ كما تقدّم في الشرط الرابع من شروط التعارض ـ (٢). ومع فرض وجود مقوّمات الحجّيّة ـ أي وجود المقتضي للحجّيّة ـ فإنّه لا وجه لرفع اليد عن ذلك إلاّ مع وجود مانع من تأثير المقتضي ، وما المانع في فرض التعارض إلاّ تكاذبهما. ومع فرض إمكان الجمع في الدلالة بينهما لا يحرز تكاذبهما ، فلا يحرز المانع عن تأثير مقتضي الحجّيّة فيهما ، فكيف يصحّ أن نحكم بتساقطهما ، أو سقوط أحدهما؟!

٢. وأمّا من الناحية الثانية : فإنّا نقول : إنّ المراد من الجمع التبرّعيّ ما يرجع إلى التأويل الكيفيّ الذي لا يساعد عليه عرف أهل المحاورة ، ولا شاهد عليه من دليل ثالث.

وقد يظنّ الظانّ أنّ إمكان الجمع التبرّعيّ يحقّق هذه القاعدة ـ وهي أولويّة الجمع من الطرح ـ بمقتضى التقرير المتقدّم في مدركها ؛ إذ لا يحرز المانع ـ وهو تكاذب المتعارضين ـ حينئذ ، فيكون الجمع أولى.

ولكن يجاب عن ذلك أنّه لو كان مضمون هذه القاعدة المجمع عليها ما يشمل الجمع التبرّعيّ ، فلا يبقى هناك دليلان متعارضان ، وللزم طرح كلّ ما ورد في باب التعارض من الأخبار العلاجيّة إلاّ فيما هو نادر ندرة لا يصحّ حمل الأخبار عليها ، وهو صورة كون كلّ من المتعارضين نصّا في دلالته لا يمكن تأويله بوجه من الوجوه. بل ربما يقال : لا وجود

__________________

(١) كما في كفاية الأصول : ٥٠١ ، وفرائد الأصول ٢ : ٧٥٤.

(٢) تقدّم في الصفحة : ٥٤٧.

لهذه الصورة في المتعارضين.

وببيان آخر برهانيّ ، نقول : إنّ المتعارضين لا يخلوان عن حالات أربع : إمّا أن يكونا مقطوعي الدلالة ، مظنوني السند ، أو بالعكس ـ أي يكونان مظنوني الدلالة ، مقطوعي السند ـ ، أو يكون أحدهما مقطوع الدلالة ، مظنون السند ، والآخر بالعكس ، أو يكونا مظنوني الدلالة والسند معا.

أمّا : فرض أحدهما أو كلّ منهما مقطوع الدلالة والسند معا فإنّ ذلك يخرجهما عن كونهما متعارضين ، بل الفرض الثاني مستحيل ـ كما تقدّم ـ (١).

وعليه ، فللمتعارضين أربع حالات ممكنة ، لا غيرها ؛ فإن كانت الأولى ، (٢) فلا مجال فيها للجمع في الدلالة مطلقا ؛ للقطع بدلالة كلّ منهما ، فهو خارج عن مورد القاعدة رأسا ـ كما أشرنا إليه ـ ، بل هما في هذه الحالة إمّا أن يرجع فيهما إلى الترجيحات السنديّة ، أو يتساقطا حيث لا مرجّح ، أو يتخيّر بينهما.

وإن كانت الثانية ، (٣) فإنّه مع القطع بسندهما ، كالمتواترين ، أو الآيتين القرآنيتين لا يعقل طرحهما ، أو طرح أحدهما من ناحية السند ، فلم يبق إلاّ التصرّف فيهما من ناحية الدلالة.

ولا يعقل جريان أصالة الظهور فيهما معا ؛ لتكاذبهما في الظهور. وحينئذ ، فإن كان هناك جمع عرفيّ بينهما ـ بأن يكون أحدهما المعيّن قرينة على الآخر ، أو كلّ منهما قرينة على التصرّف في الآخر على نحو ما يأتي من بيان وجوه الجمع الدلالي ، فإنّ هذا الجمع في الحقيقة يكون هو الظاهر منهما ـ فيدخلان بحسبه في باب الظواهر ، ويتعيّن الأخذ بهذا الظهور.

وإن لم يكن هناك جمع عرفيّ ـ فإنّ الجمع التبرّعيّ لا يجعل لهما ظهورا فيه ليدخل في باب الظواهر ويكون موضعا لبناء العقلاء. ولا دليل في المقام غير بناء العقلاء على الأخذ بالظواهر ـ فما الذي يصحّح الأخذ بهذا التأويل التبرّعيّ ، ويكون دليلا على حجّيّته؟

__________________

(١) تقدّم في الصفحة : ٥٤٥.

(٢) وهي أن يكون المتعارضان مقطوعي الدلالة ، مظنوني السند ، كالخبرين الواحدين كانا مقطوعي الدلالة.

(٣) وهي أن يكونا مظنوني الدلالة ، مقطوعي السند ، كالخبرين المتواترين أو الآيتين.

وغاية ما يقتضي تعارضهما عدم إرادة ظهور كلّ منهما ، ولا يقتضي أن يكون المراد غير ظاهرهما من الجمع التبرّعيّ ، فإنّ هذا يحتاج إلى دليل يعيّنه ، ويدلّ على حجّيّتهما فيه ؛ ولا دليل حسب الفرض.

وإن كانت الثالثة (١) ، فإنّه يدور الأمر فيها بين التصرّف في سند مظنون السند ، وبين التصرّف في ظهور مظنون الدلالة أو طرحهما معا ، فإن كان مقطوع الدلالة صالحا للتصرّف بحسب عرف أهل المحاورة في ظهور الآخر ، تعيّن ذلك ؛ إذ يكون قرينة على المراد من الآخر ، فيدخل بحسبه في الظواهر التي هي حجّة.

وأمّا : إذا لم يكن لمقطوع الدلالة هذه الصلاحية ، فإنّ تأويل الظاهر تبرّعا لا يدخل في الظاهر حينئذ ليكون حجّة ببناء العقلاء ، ولا دليل آخر عليه ـ كما تقدّم في الصورة الثانية ـ ، ويتعيّن في هذا الفرض طرح هذين الدليلين : طرح مقطوع الدلالة من ناحية السند ، وطرح مقطوع السند من ناحية الدلالة ، فلا يكون الجمع أولى ؛ إذ ليس إجراء دليل أصالة السند بأولى من دليل أصالة الظهور ، وكذلك العكس. ولا معنى في هذه الحالة للرجوع إلى المرجّحات في السند مع القطع بسند أحدهما ، كما هو واضح.

وإن كانت الرابعة ، (٢) فإنّ الأمر يدور فيها بين التصرّف في أصالة السند في أحدهما ، والتصرّف في أصالة الظهور في الآخر ، لا أنّ الأمر يدور بين السندين ، ولا بين الظهورين.

والسرّ في هذا الدوران أنّ دليل حجّيّة السند يشملهما معا على حدّ سواء ، بلا ترجيح لأحدهما على الآخر ، حسب الفرض ، (٣) وكذلك دليل حجّيّة الظهور. (٤) ولمّا كان يمتنع اجتماع ظهورهما ؛ لفرض تعارضهما ، فإذا أردنا أن نأخذ بسندهما معا لا بدّ أن نحكم بكذب ظهور أحدهما ، فيصادم حجّيّة سند أحدهما حجّيّة ظهور الآخر ، وكذلك إذا أردنا أن نأخذ بظهورهما معا لا بدّ أن نحكم بكذب سند أحدهما ، فيصادم حجّيّة ظهور أحدهما

__________________

(١) وهي أن يكون أحدهما مقطوع الدلالة ، مظنون السند ، والآخر بالعكس ، كخبر الواحد ، والخبر المتواتر.

(٢) وهي أن يكونا مظنوني الدلالة والسند معا ، كالخبرين الواحدين كانا مظنوني الدلالة.

(٣) لأنّ المفروض أنّهما مظنونا السند معا.

(٤) لأنّ المفروض أنّهما مظنونا الدلالة معا.