درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۷۰: مباحث حجت ۵۲

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

عبارت خوانی آغازین

۲

٦. القاعدة في المتعارضين

بحث در باب تعارض بود، فرمودند که در باب تعارض هفت مقدمه را بیان میکنند قبل از ورود به اصل مطلب، تا اینجا ما معنای تعارض و شروط تعارض را فهمیدیم، فرق بین تعارض و تزاحم را صحبت کردیم، اقسام تعارض را اشاره کردیم.

مقدمه‌ی ششم وارد میشوند در این مطلب که در متعارضین قاعده‌ی اصولیه چه چیزی است؟ آیا متعارضین تساقط میکنند و از حجیت ساقط میشوند هر دو؟ یا در متعارضین قاعده تخییر است؟ قبل از اینکه وارد مدعای خودشان بشوند دو سه نکته‌ی کوتاهی را میفرمایند بعد وارد اصل بحث میشوند:

نکته‌ی اول: تقسیم متعارضین است، در گذشته گفتیم که دو دلیل متعارض که با یکدیگر تعارض و تنافی دارند، گاهی یکی از این دو دلیل بر دیگری مزیت و ترجیح دارد، و گاهی این دو دلیل متعادل و مساوی هستند، یعنی هیچگونه ترجیحی بین این دو وجود ندارد، هر دو از نظر خصوصیات مساوی هستند، بحث ما در اینجا فعلا در متعارضین متعادلین است، یعنی دو روایت متعارضی که از هر جهت مساوی باشند.

نکته‌ی دوم: در باب تزاحم در مقدمه‌ی قبلی گفته‌ایم که اگر دو دلیل با یکدیگر تزاحم داشتند و هر دو دلیل مساوی و متعادل بودند، آنجا قاعده‌ی اصولیه تخییر است، این را قبلا بحثش را کرده‌ایم.

نکته‌ی سوم: در باب حجیت امارات ما گفته‌ایم که اختلاف است که آیا امارات طریقی هستند یا سببی، و به تعبیر دیگر حجیت امارات از باب طریقیت است یا از باب سببیت، علمای شیعه میفرمودند امارات طریقی هستند، یعنی طریق به واقع هستند، علمای اهل سنت میگفتند امارات سببی هستند، یعنی بر طبق مؤدای اماره شارع مصلحت جعل میکند، چه اماره مخالف با واقع باشد و یا وافق باشد، این معنای طریقیت و سببیت در باب تعارض تاثیر دارد، یعنی در این باب اگر ما سببی بودیم یک جور حرف میزنیم، و اگر قائل به طریقیت بودیم مبنا و سخنمان به شیوه‌ی دیگر میشود، مرحوم مظفر میفرمایند فعلا ما کاری به مبنای سببیت نداریم، چون این مبنا، مبنای اهل سنت است، حرف ما بر طبق مبنای طریقیت است.

نکته‌ی چهارم: این است که در باب متعارضین متعادله ما دو مرحله بحث داریم، مرحله‌ی اول این است که در باب متعارضین متعادلین قاعده‌ی اولیه‌ی اصولی چه اقتضایی دارد، آیا اگر دو روایت بودند متعارض و از هر جهت مساوی آیا قاعده‌ی اصولیه تساقط این دو روایت است و یا نه وظیفه تخییر است، این یک مرحله بود، مرحله‌ی دوم بحث میکنیم که آیا روایتی در این باب داریم یا نه؟ آیا روایات بر طبق همان قاعده‌ی اولیه حرف میزنند و یا نه روایات در این باب چیز دیگری است.

فعلا بحث ما در چیز دیگری است، فعلا بحث ما در مرحله‌ی اول است، یعنی قاعده‌ی اصولیه چه اقتضایی دارد، در مسئله سه قول است: ۱. عده‌ای از علما میگویند در متعارضین متعادلین قاعده‌ی اولیه تخییر است. ۲. مرحوم شیخ انصاری میفرمایند در باب متعارضین متعادلین قاعده‌ی اولیه توقف است. ۳. مرحوم آخوند صاحب کفایه و مرحوم نائینی و مرحوم مظفر و دیگر از بزرگان میفرمایند این است که در باب متعارضین متعادلین قاعده‌ی اولیه تساقط است، هر دو روایت سقوط میکنند و هیچ کدام حجت نخواهند بود.

خب دلیل مرحوم مظفر چیست؟ ایشان دلیل مستقلی ارائه نمیدند، بلکه دلیل قائلین به تخییر را ذکر میکنند و آن را رد میکنند، نتیجه‌اش اثبات قول به تساقط است.

۳

تطبیق (٦. القاعدة في المتعارضين)

٦. القاعدة في المتعارضين (التساقط أو التخيير) (مقدمه‌ی ششم این است که قاعده در باب تعارض تساقط است یا تخییر)

أشرنا فيما تقدّم (در گذشته اشاره کردیم) إلى أنّ القاعدة في التعادل بين المتزاحمين (قاعده در باب تساوی بین متزاحمین) هو التخيير بحكم العقل (تخییر است به حکم عقل)، وذلك محلّ وفاق. (این اجماعی است) أمّا: في تعادل المتعارضين (اما در تعادل متعارضین، یعنی اگر دو دلیل بود که بینشان تعارض بود و این دو یکی بر دیگری ترجیح نداشت) فقد وقع الخلاف في أنّ القاعدة هي التساقط أو التخيير؟ (اختلاف شده است که قاعده‌ی اولیه تساقط است و یا تخییر است، دیگر اینجا قول به توقف را ذکر نمیکنند، ولی انشالله در رسائل میخوانید که شیخ انصاری قائل به توقف هستند)

والحقّ أنّ القاعدة الأوّليّة هي التساقط (حق این است که قاعده‌ی اولیه تساقط است)، وعليه أساتذتنا المحقّقون (اساتید محقق ما قائل به تساقط است)، وإن دلّ الدليل من الأخبار على التخيير (اگرچه دلالت میکند دلیلی از اخبار به تخییر) ـ كما سيأتي ـ . ونحن نتكلّم في القاعدة بناء على المختار (ما سخن میگوییم در باب قاعده‌ی اولیه بنابر مختار ماست) من أنّ الأمارات مجعولة على نحو الطريقيّة. (ما بر طبق این مبنا حرف میزنیم که امارات جعل شده است بر طبق طریقیت) ولا حاجة للبحث عنها بناء على السببيّة. (نیازی نداریم که بحث کنیم از این قاعده بنابر قول به سببیت، چرا نیاز نداریم؟ بعلت اینکه در بین علمای شیعه کسی قائل به سببیت نیست) فنقول:

۴

قول به تخییر

مرحوم مظفر دلیل قائلین به تخییر را باطل میکنند و بعد نتیجه میگیرند که باید قائل به تخییر شد، اما دلیل کسانی که قائل به تخییر هستند مرکب است از سه مقدمه:

مقدمه‌ی اول: میگویند شکی نیست که تعارض بین دو دلیل وقتی است که هر دو حجت باشند، ما قبلا هم گفته‌ایم تعارض بین یک حجت و یک لا حجت غلط است، تنافی بین دو دلیل وقتی است که هر دو حجت باشند، مقدمه‌ی اول این شد که هر دو دلیل واجد شرایط حجیت هستند و حجت هستند.

مقدمه‌ی دوم: وقتی بین این دو دلیل تعارض میشود یعنی بین این دو تکاذب است، یعنی یک دلیل دیگری را تکذیب میکند، یعنی دلیل اول میگوید دلیل دومی غلط است، روایت دوم میگوید روایت اول غلط است، پس تعارض سبب میشود تکاذب بین این دو دلیل، و نتیجه‌ی تکاذب این است که یکی از این دو دلیل باطل است، پس نتیجه این میشود که از این دو روایت چون متعارض هستند نتیجه میگیریم که یکی حجت است و دیگری حجت نیست.

مقدمه‌ی سوم: علم داریم به حجت و تکلیف، شک داریم در مکلف به، یقین داریم یکی از این دو روایت صحیح است و ما یک تکلیفی داریم، شک داریم که تکلیف و وظیفه‌مان روایت اول است یا روایت دوم، مجرا در اینجا مجرای تخییر است، هر جا یقین به تکلیف داشتیم و شک در مکلف به آنجا باید قائل به تکلیف بشویم، پس بنابراین در باب متعارضین متعادلین ما قائل به تخییر خواهیم شد.

۵

تطبیق (قول به تخییر)

إنّ الدليل الذي يوهم لزوم التخيير (دلیلی که وهم میاندازد لزوم تخییر را) هو أنّ التعارض لا يقع بين الدليلين (آن دلیل عبارت است از اینکه تعارض واقع نمیشود بین دو دلیل)، إلاّ إذا كان كلّ منهما واجدا لشرائط الحجّيّة (مگر وقتی که هر دو واجد شرایط حجیت باشند)، ـ كما تقدّم في شروط التعارض ـ ، والتعارض أكثر ما يوجب سقوط أحدهما غير المعيّن عن الحجّيّة الفعليّة (تعارض نهایت چیزی که سبب آن میشود، سقوط یکی از این دو دلیل غیر معین است از حجیت فعلی، تعارض میگوید یکی از این دو دلیل حجت نیست)؛ لمكان التكاذب بينهما (بخاطر تکاذب بین این دو، چون بین این دو تکاذب است و هر کدام دیگری را تکذیب میکنند از این میفهمیم که یکی از این دو غلط است و حجت نیست)، فيبقى الثاني غير المعيّن على ما هو عليه من الحجّيّة الفعليّة واقعا (پس باقی میماند دلیل دومی غیر معین بر آنچه که بر آن چیز بوده است قبلا که آن چیز بیان است از حجیت فعلیه واقعا، یکی از این دو دلیل غیر مشخص واقعا حجت است)، ولمّا لم يمكن تعيينه (چون که ممکن هم نیست که معین کنیم کدام حجت است و کدام نیست) ـ والمفروض أنّ الحجّة الفعليّة منجّزة للتكليف يجب العمل بها (فرض این است که علم به حجت فعلیه منجز تکلیف است، یعنی اگر حجت فعلی داشتید تکلیف منجز میشود، واجب است عمل به این تکلیف، حالا شما حجت فعلیه دارید و حجت فعلیه هم یکی از این دوتاست، پس شما علم به تکلیف دارید چون حجت فعلی منجز تکلیف است ولی نمیدانید که این تکلیف شما کدام یک از این دو است، علم به تکلیف دارید شک در مکلف به دارید اینجا جایه تخییر است) ـ فلا بدّ من التخيير بينهما. (پس چاره‌ای نیست از قول به تخییر بین این دو خبر متعارض)

۶

قسمت اول جواب مصنف

مرحوم مظفر از این استدلال جواب میدهند، همه‌ی زوایای این اشکال را بررسی میکنند که قبل از ایشان هیچ کس به این شکل جواب این استدلال را نداده است:

مرحوم مظفر میفرمایند مراد شما از این تخییر چیست؟ آیا تخییر از جهت حجیت است و یا تخییر از جهت واقع است، میفرمایند مراد از تخییر یکی از این دو است، یا تخییر از جهت حجیت است و یا تخییر از جهت واقع است، و هر کدام را که قائل شوید اشتباه است، پس نتیجه میگیرند که تخییر در اینجا دارای محذور است و نباید قائل به تخییر شد، اما تخییر از جهت حجیت معنایش این است که ما قائل شویم که مخیریم، یکی از این دو دلیل را حجت بدانیم، شاید مرادشان از تخییر این است که ما بین این دو دلیل متعارض مخیّریم یکی از این دو را حجت بدانیم و در نتیجه به آن عمل کنیم، اگر مرادتان تخییر به این معنا باشد، به این مطلب ما دو اشکال وارد میکنیم: ۱. این تخییر در حجیت مخالف با ادله‌ی حجیت امارات است، ادله‌ی حجیت خبر واحد میگوید خبر عدل حجت است، مشخصا و معیناً، مفاد ادله‌ی حجیت خبر واحد، حجیت احدهما تخییرا نیست، «صدق العادل» میگوید هم روایت زراره درست است که میگوید نماز جمعه واجب است و هم روایت عمار درست است که میگوید نماز جمعه حرام است، «صدق العادل» میگوید هر جا عادلی خبر آورد تصدیقش کنید، پس نتیجه این است حرف شما که تخییر باشد با ادله‌ی حجیت تنافی دارد، ادله‌ی حجیت این مطلب را نمیگوید. ۲. میفرمایند تخییر از جهت حجیت این تخییری را که شما در باب متعارضین میخوانید غلط است، بخاطر اینکه ادله‌ی حجیت اصلا شامل متعارضین نمیشود، اصلا اینگونه متعارضین متعادلین که شما فرض میکنید حجت نیست، متعارضین متعادلین حجت نیستند و داخل در ادله‌ی حجیت نیستند تا شما بخواهید بگویید که مخیر هستید که یکی را اخذ کنید، چرا؟ بخاطر اینکه ادله‌ی حجیت خبر واحد و امارات، مفادشان این است که این خبر و اماره اقتضای حجیت را دارد اگر مانعی در بین نباشد، خبر عادل وقتی حجت است {صدای استاد قطع میشود...} از حجیت خبر نباشد، خب در باب متعارضین مقتضی حجیت است، چون هر دو خبر عادل هستند، ولی متاسفانه مانع هم وجود دارد، ما مانع داریم از اینکه هر یک از این دو دلیل حجت باشند، مانع کیست؟ مانع هر یک آن روایت دیگری است، روایت اولی بخواهد حجت بشود روایت دومی مانعش میشود، روایت دوم بخواهد حجت فعلی بشود روایت اول مانع میشود، پس این دو روایت متعارض مقتضی حجیت را دارند اگر مانع هم نبود خب علت تامه‌ی حجیت است و حجت میشود، ولی چون مانع است برای هر کدام، هیچ کدام حجت فعلی نمیشود پس در نتیجه هر دو لاحجت هستند و تساقط میکنند و ازبین میروند.

پس بنابراین اگر مراد از قائلین به تخییر، تخییر از جهت حجیت باشد که دو اشکال به آنها وارد است.

۷

تطبیق (قسمت اول جواب مصنف)

والجواب: أنّ التخيير المقصود إمّا أن يراد به التخيير من جهة الحجّيّة، أو من جهة الواقع (جواب این است که این تخییر مقصود یا اینکه اراده میشود به آن تخییر از جهت حجیت یا تخییر از جهت واقع): فإن كان الأوّل (اگر اولی باشد، یعنی تخییر از نظر حجیت) فلا معنى لوجوب التخيير بين المتعارضين (غلط است که ما قائل بشویم به وجوب تخییر از جهت حجیت بین متعارضین، یعنی غلط است که ما بگوییم ما خودمان مخیّریم که هر کدام را که خواستیم حجت بدانیم)؛ لأنّ دليل الحجّيّة الشامل لكلّ منهما في حدّ نفسه (بخاطر اینکه دلیل حجیتی که شامل میشود هر یک از این دو را در حد نفسه، یعنی اگر این دو روایت متعارض نبودند، دلیل حجیت شامل هر کدام مستقلا میشد، دلیل حجیت که شامل هر کدام میشود) إنّما مفاده حجّيّة أفراده على نحو التعيين (ادله‌ی خبر عادل مفادش حجیت افرادش است بر نحو تعیین)، لا حجّيّة هذا أو ذاك من أفراده لا على التعيين (نه اینکه مفاد آیه‌ی نبا مثلا حجیت این روایت و آن روایت باشد مخیرا و لا علی التعیین، این درست نیست، «صدّق العادل» میگوید خبر عادل را تصدیق کن، دیگر مفادش این نیست که لا علی التعیین تصدیق کن)، حتى يصحّ أن يفرض (تا اینکه صحیح باشد اینکه فرض شود) أنّ أحدهما غير المعيّن حجّة (اینکه یکی از این دو دلیل غیر معین حجت است) يجب الأخذ به فعلا (واجب است اخذ به این دلیل غیر معین فعلا)، فيجب التخيير في تطبيق دليل الحجّيّة على ما يشاء منهما. (نتیجه این بشود که واجب بشود تخییر در تطبیق دادن دلیل حجیت بر هر یک از این دو، بگوییم مکلف مخیر است که تطبیق بدهد دلیل حجیت را بر روایت اولی، یعنی بگوید روایت اولی حجت است یا بگوید روایت دومی حجت است، چرا همچین کاری نمیشود؟ بخاطر اینکه دلیل حجیت شامل این نحو تخییر نمیشود)

وبعبارة أخرى: (این بعبارت دیگر در حقیقت یک جواب دیگر است) إنّ دليل الحجّيّة الشامل لكلّ منهما في حدّ نفسه (دلیل حجیتی که شامل میشد هر یک از این دو را فی نفسه، یعنی اگر این دو تعارض نمیداشتند و تنهایی بودند، دلیل حجیت شامل هر دو میشد) إنّما يدلّ على وجود المقتضي للحجّيّة في كلّ منهما لو لا المانع (دلیل حجیت دلالت میکند بر وجود مقتضی حجیت در هر یک از این دو اگر مانعی نباشد)، لا فعليّة الحجّيّة. (نه اینکه الان هر دو حجت فعلی هستند) ولمّا كان التعارض يقتضي تكاذبهما (و چون که تعارض اقتضا میکند تعارض بین این دو دلیل را)، فلا محالة يسقط أحدهما غير المعيّن عن الفعليّة (پس یکی از این دو دلیل غیر معین حجت فعلی نیست)، أي يكون كلّ منهما مانعا عن فعليّة حجّيّة الآخر. (یعنی هر یک از این دو مانع است از فعلیت حجیت دیگری است) وإذا كان الأمر كذلك (وقتی امر چنین باشد هر یک مانع از دیگری شود در تعارض) فكلّ منهما (هر یک از این دو دلیل) لم تتم فيه مقوّمات الحجّيّة الفعليّة (تمام نمیشود در آن مقومات حجیت فعلی) ليكون منجّزا للواقع يجب العمل به (تا اینکه منجز واقع باشد و واجب بشود عمل به آن خبر)، فلا يكون أحدهما غير المعيّن يجب الأخذ به فعلا (پس چنین نیست که یکی از این دو غیر معین واجب باشد اخذ به آن فعلا)، حتى يجب التخيير (تا اینکه تخییر واجب شود)، بل حينئذ يتساقطان (بلکه در این هنگام تساقط میکنند)، أي إنّ كلاّ منهما يكون ساقطا عن الحجّيّة الفعليّة (یعنی هر یک از این دو ساقط میشود از حجیت فعلیه) وخارجا عن دليل الحجّيّة. (و خارج میشود از دلیل حجیت، پس بنابراین دلیل حجیت شامل این دو نمیشود)

۸

قسمت دوم جواب مصنف

اگر مرادتان از تخییر، تخییر در عالم واقع باشد، یعنی مرادتان این است که در دو خبر متعارض متعادل واقعا ما مخیّر هستیم، و بعبارت دیگر هر کدام را اخذ کنیم حکم الله است، واقعا مخیّریم به هر یک از این دو دلیل عمل کنیم، اگر بگویید مراد تخییر واقعی است این هم دو اشکال دارد:

۱. میفرمایند اولا تخییر واقعی در جایی فرض میشود که حداقل یکی از این دو دلیل مطابق با واقع باشند، اگر حداقل یکی از این دو مطابق با واقع بودند خب میگوییم اینجا تخییر است، ولی در باب متعارضین ما نمیتوانیم اثبات کنیم که یکی از این دو حتما مطابق با واقع است، خوب دقت کنید در باب متعارضین ما یقین داریم که یکی مخالف با واقع است، خب در آن دیگری هم شک داریم و نمیدانیم که مطابق با واقع است یا نیست، یک روایت میگوید نماز جمعه واجب است و یکی میگوید حرام است، خب اینها تعارض میکنند یقین داریم در واقع یکی از این دو درست است، چون نمیشود که هم نماز جمعه واجب باشد و هم حرام باشد، میگوییم خب از کجا یقین پیدا کنیم که دیگری مطابق با واقع است، شاید آن دیگری هم دروغ باشد، و شاید نماز جمعه مستحب باشد، پس در باب متعارضین ما اصلا نمیتوانیم اثبات کنیم که یکی از این دو حتما مطابق با واقع است، تا اینکه بیاییم تخییر واقعی بر قرار کنیم، این یک اشکال بود.

۲. میفرمایند سلمنا که در باب متعارضین ما یقین پیدا کردیم که یکی از این دوتا دلیل مطابق با واقع هستند، بازم تخییر غلط است، چرا؟ چون نتیجه‌اش این میشود که ما مخیّر باشیم بین واقع و خلاف واقع، شما میگویید یکی مطابق با واقع است، خب یکی هم که مخالف با واقع است، حالا میگویید تخییر، نتیجه این میشود که ما مخیّر باشیم بین واقع و خلاف واقع، خب این مطلب غلطی است، که ما بگوییم شرعا مخیّریم واقع را انجام بدهیم یا خلاف واقع را، پی بنابراین تخییر واقعی ابدا در اینجا معنا ندارد، یک نکته را در آخر ذکر میکنند میفرمایند بله اگر شما در جایی علم اجمالی داشتید به واقع، مثلا در همین جا شما علم اجمالی دارید که نماز جمعه یا واجب است یا حرام، که همین مورد است که علم دارید که یکی مطابق واقع است و دیگری مخالف با واقع، اگر همچین علمی داشتید میفرمایند اینجا از باب تعارض خارج است و داخل میشود در باب علم اجمالی، و قواعد علم اجمالی را باید اینجا جاری کنیم، که در جای خودش خواهد آمد که قواعد علم اجمالی یا احتیاط است یا تخییر است، پس بنابراین جواب دوم این شد که پس فرض کنید که یکی مطابق با واقع است و دیگری مخالف باز هم تخییر معنا ندارد و اینجا از باب متعارض خارج میشود و داخل میشود در باب علم اجمالی، و باید قواعد علم اجمالی را اینجا جاری کنیم.

۹

تطبیق (قسمت دوم جواب مصنف)

وإن كان الثاني (یعنی اگر تخییر از جهت واقع باشد)، فنقول:

أوّلا: لا يصحّ أن يفرض التخيير من جهة الواقع (اولا صحیح نیست فرض شود تخییر از جهت واقع) إلاّ إذا علم بإصابة أحدهما للواقع (مگر در جایی که علم داشته باشیم که یکی از آن دو مطابق با واقع است)، ولكن ليس ذلك أمرا لازما في الحجّتين المتعارضتين (اینکه انسان علم داشته باشد که یکی از این دو مطابق با واقع است امر لازمی در باب دو حجت متعارض نیست)؛ إذ يجوز فيهما أن تكونا معا كاذبتين. (زیرا در باب متعارضین جایز است که هر دو کاذب باشند) وإنّما اللازم فيهما من جهة التعارض (آنچه که لازم است در این دو از جهت تعارض) هو العلم بكذب إحداهما (علم به کذب یکی از این دو است)، لا العلم بمطابقة إحداهما للواقع. (نه اینکه علم داشته باشد که یکی از این دو مطابق با واقع است) وعلى هذا، فليس الواقع محرزا في إحداهما (بنابراین نتیجه این میشود که واقع معلوم نیست در یکی از این دو)، حتى يجب التخيير بينهما من أجله. (تا اینکه واجب باشد تخییر بین این دو بخاطر واقع، ما نمیدانیم که حتما یکی از این دو واقع است تا اینکه بگوییم یکی از این دو واقع است و ما نمیدانیم که کدام واقع است پس ما مخیّر هستیم بین این دو، نه امکان دارد هر دو کاذب باشند)

وثانيا: على تقدير حصول العلم بإصابة أحدهما غير المعيّن للواقع (فرض کنیم که علم داریم که یکی از این دو مطابق با واقع باشد)، فإنّه أيضا لا وجه للتخيير بينهما (اینجا هم جایز نیست که قائل به تخییر بشویم)؛ إذ لا وجه للتخيير بين الواقع وغيره (زیرا وجهی نیست برای تخییر بین واقع و غیر واقع، میگویید یکی مطابق واقع است و دیگری مطابق واقع نیست، پس نتیجه‌اش این میشود که ما مخیّر باشیم بین واقع و غیر واقع که واضح است اشتباه است)، وهذا واضح.

وغاية ما يقال (نهایت چیزی که در این باب میتوان گفت)، أنّه إذا حصل العلم بمطابقة أحدهما (اگر علم پیدا شد به مطابقت یکی از این دو واقع را) للواقع فإنّ الحكم الواقعيّ يتنجّز بالعلم الإجماليّ (حکم واقعی به سبب علم اجمالی منجز میشود، اصلا فرض کنید که علم اجمالی پیدا کردید که نماز جمعه یا واجب است یا حرام است، اگر هیچ دلیلی هم نباشد اینجا علم اجمالی برای شما یک سری وظایفی را میاورد)، وحينئذ يجب إجراء قواعد العلم الإجماليّ فيه. (و در این هنگام واجب است اجرای قواعد علم اجمالی در باب) ولكن لا يرتبط حينئذ بمسألتنا (و لکن این مربوط نمیشودب ه این مسئله‌ی ما) ـ وهي مسألة أنّ القاعدة في المتعارضين هو التساقط أو التخيير؟ ـ (که این مسئله‌ی ما این است که آیا قاعده در متعارضین تساقط است یا تخییر)؛ لأنّ قواعد العلم الإجماليّ تجري حينئذ (بخاطر اینکه قواعد علم اجمالی جاری میشود در این هنگام) حتى مع العلم بعدم حجّيّة الدليلين معا. (حتی با علم به عدم حجیت این دو دلیل باهم، اصلا دیگر علم اجمالی ربطی به باب تعارض ندارد) وقد يقتضي العلم الإجماليّ في بعض الموارد التخيير (علم اجمالی در بعضی از موارد مقتضای تخییر است)، وقد يقتضي الاحتياط في البعض الآخر على اختلاف الموارد. (و در بعضی از موارد دیگر اقتضای احتیاط دارد)

معه فالدليل الدالّ على حجّيّة الأمارة يعتبر الأمارة بيانا تعبّدا ، وبهذا التعبّد يرتفع موضوع البراءة العقليّة ، وهو عدم البيان. وهكذا الحال في قاعدتي الاحتياط والتخيير ، فإنّ موضوع الأولى عدم المؤمّن من العقاب ، والأمارة بمقتضى دليل حجّيّتها مؤمّنة منه ، وموضوع الثانيّة الحيرة في الدوران بين المحذورين ، والأمارة بمقتضى دليل حجّيّتها مرجّحة لأحد الطرفين ، فترتفع الحيرة.

وبهذا البيان لمعنى الورود يتّضح الفرق بينه وبين الحكومة ، فإنّ ورود أحد الدليلين باعتبار كون أحدهما رافعا لموضوع الآخر حقيقة ، لكن بعناية التعبّد ، (١) فيكون الأوّل واردا على الثاني ، أمّا : الحكومة فإنّها لا توجب خروج مدلول الحاكم عن موضوع مدلول المحكوم وجدانا ، وعلى وجه الحقيقة ، بل الخروج فيها إنّما يكون حكميّا ، وتنزيليّا ، وبعناية ثبوت المتعبّد به اعتبارا. (٢)

٦. القاعدة في المتعارضين (التساقط أو التخيير)

أشرنا فيما تقدّم (٣) إلى أنّ القاعدة في التعادل بين المتزاحمين هو التخيير بحكم العقل ، وذلك محلّ وفاق. أمّا : في تعادل المتعارضين فقد وقع الخلاف في أنّ القاعدة هي التساقط أو التخيير؟

__________________

(١) أي : يكون خروج المورود عن تحت موضوع دليل آخر ناشئا عن تصرّف من ناحية الحاكم ، بحيث لو لا هذا التصرّف لكان دليل المورود شاملا له ، كخروج الشبهة عند قيام الأمارة ، أو الأصل الشرعي عليها عن موضوع حكم العقل بالبراءة ، والاحتياط ، والتخيير ؛ فإنّ خروجها عنه إنّما يكون ببركة التعبّد بالأمارات ، والأصول ـ وهذا تصرّف من ناحية الحاكم ـ ، ولو لا التعبّد بها كانت الشبهة داخلة في موضوع الأصول العمليّة.

(٢) أي : دليل الحاكم يتصرّف فيما يتكفّله دليل المحكوم من الحكم الشرعى بعناية التصرّف في الموضوع ، فينفي وجود الموضوع ، أو يثبته ، بأن يتصرّف ، إمّا في موضوع دليل المحكوم بإدخال ما يكون خارجا عنه ، أو بإخراج ما يكون داخلا فيه ، كقوله : «زيد عالم» أو «زيد ليس بعالم» عقيب قوله : «أكرم العالم» ، وإمّا في محمول دليل المحكوم بتضييق دائرة الحكم ، وتخصيصه ببعض حالاته ، كقوله (تعالى) : ﴿ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ وقوله صلى‌الله‌عليه‌وآله : «لا ضرر ولا ضرار».

(٣) راجع الصفحة : ١٩٥ من هذا الجزء.

والحقّ أنّ القاعدة الأوّليّة هي التساقط ، وعليه أساتذتنا المحقّقون ، (١) وإن دلّ الدليل من الأخبار على التخيير ـ كما سيأتي ـ (٢). ونحن نتكلّم في القاعدة بناء على المختار من أنّ الأمارات مجعولة على نحو الطريقيّة. ولا حاجة للبحث عنها بناء على السببيّة. فنقول :

إنّ الدليل الذي يوهم لزوم التخيير هو أنّ التعارض لا يقع بين الدليلين ، إلاّ إذا كان كلّ منهما واجدا لشرائط الحجّيّة ، ـ كما تقدّم في شروط التعارض ـ ، (٣) والتعارض أكثر ما يوجب سقوط أحدهما (٤) غير المعيّن عن الحجّيّة الفعليّة ؛ لمكان التكاذب بينهما ، فيبقى الثاني غير المعيّن على ما هو عليه من الحجّيّة الفعليّة واقعا ، ولمّا لم يمكن تعيينه ـ والمفروض أنّ الحجّة الفعليّة منجّزة للتكليف يجب العمل بها ـ فلا بدّ من التخيير بينهما.

والجواب : أنّ التخيير المقصود إمّا أن يراد به التخيير من جهة الحجّيّة ، أو من جهة الواقع : فإن كان الأوّل فلا معنى لوجوب التخيير بين المتعارضين ؛ لأنّ دليل الحجّيّة الشامل لكلّ منهما في حدّ نفسه إنّما مفاده حجّيّة أفراده على نحو التعيين ، لا حجّيّة هذا أو ذاك من أفراده لا على التعيين ، حتى يصحّ أن يفرض أنّ أحدهما غير المعيّن حجّة يجب الأخذ به فعلا ، فيجب التخيير في تطبيق دليل الحجّيّة على ما يشاء منهما.

وبعبارة أخرى : إنّ دليل الحجّيّة الشامل لكلّ منهما في حدّ نفسه إنّما يدلّ على وجود المقتضي للحجّيّة في كلّ منهما لو لا المانع ، لا فعليّة الحجّيّة. ولمّا كان التعارض يقتضي تكاذبهما ، فلا محالة يسقط أحدهما غير المعيّن عن الفعليّة ، أي يكون كلّ منهما مانعا عن فعليّة حجّيّة الآخر. وإذا كان الأمر كذلك فكلّ منهما لم تتم فيه مقوّمات الحجّيّة الفعليّة ليكون منجّزا للواقع يجب العمل به ، فلا يكون أحدهما غير المعيّن يجب الأخذ به فعلا ،

__________________

(١) فرائد الأصول : ٧٦٠ و ٧٦٢ ؛ كفاية الأصول : ٤٩٩ ؛ فوائد الأصول ٤ : ٧٢٦ و ٧٥٥ ؛ نهاية الأفكار ٤ «القسم الثاني» : ١٧٤.

(٢) سيأتي في الصفحات : ٥٦٣ ـ ٥٧٦.

(٣) راجع الصفحة : ٥٤٥.

(٤) أي : التعارض أكثر ما يوجبه هو سقوط أحدهما .... فقوله : «أكثر ما يوجب» مبتدأ ، وخبره «سقوط». والجملة خبر «التعارض».

حتى يجب التخيير ، بل حينئذ يتساقطان ، أي إنّ كلاّ منهما يكون ساقطا عن الحجّيّة الفعليّة وخارجا عن دليل الحجّيّة.

وإن كان الثاني ، فنقول :

أوّلا : لا يصحّ أن يفرض التخيير من جهة الواقع إلاّ إذا علم بإصابة أحدهما للواقع ، ولكن ليس ذلك أمرا لازما في الحجّتين المتعارضتين ؛ إذ يجوز فيهما أن تكونا معا كاذبتين. وإنّما اللازم فيهما من جهة التعارض هو العلم بكذب إحداهما ، لا العلم بمطابقة إحداهما للواقع. وعلى هذا ، فليس الواقع محرزا في إحداهما ، حتى يجب التخيير بينهما من أجله.

وثانيا : على تقدير حصول العلم بإصابة أحدهما (١) غير المعيّن للواقع ، فإنّه أيضا لا وجه للتخيير بينهما ؛ إذ لا وجه للتخيير بين الواقع وغيره ، وهذا واضح.

وغاية ما يقال ، أنّه إذا حصل العلم بمطابقة أحدهما للواقع فإنّ الحكم الواقعيّ يتنجّز بالعلم الإجماليّ ، وحينئذ يجب إجراء قواعد العلم الإجماليّ فيه. ولكن لا يرتبط حينئذ بمسألتنا ـ وهي مسألة أنّ القاعدة في المتعارضين هو التساقط أو التخيير؟ ـ ؛ لأنّ قواعد العلم الإجماليّ تجري حينئذ حتى مع العلم بعدم حجّيّة الدليلين معا. وقد يقتضي العلم الإجماليّ في بعض الموارد التخيير ، وقد يقتضي الاحتياط في البعض الآخر على اختلاف الموارد.

إذا عرفت ذلك ، فيتحصّل أنّ القاعدة الأوّليّة بين المتعارضين هو التساقط ، مع عدم حصول مزيّة في أحدهما تقتضي الترجيح.

أمّا : لو كان الدليلان المتعارضان يقتضيان معا نفي حكم ثالث فهل مقتضى تساقطهما عدم حجّيّتهما في نفى الثالث؟

الحقّ أنّه لا يقتضي ذلك (٢) ؛ لأنّ المعارضة بينهما أقصى ما تقضي سقوط (٣) حجّيّتهما في

__________________

(١) أي أحد الدليلين المتعارضين.

(٢) كما في فوائد الأصول ٤ : ٧٥٥.

(٣) خبر «أقصى» ، والجملة خبر «أنّ».