درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۶۹: مباحث حجت ۵۱

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

تقسیم حکومت

بحث در حکومت و ورود بود، مرحوم مظفر سیر تاریخی این بحث را مطرح کردند، و بعد از ذکر سیر تاریخی بحث، فلسفه‌ی تاریخ این بحث را گفتند، و در مرحله‌ی سوم وارد اصل بحث شدند، در مرحله‌ی سوم ایشان حکومت را معنا کردند و بعد فرمودند حکومت با بعضی از مسائل دیگر اصولی اشتباه میشود، که باید تفاوت بین آنها را ذکر کنیم، لذا ایشان تفاوت بین حکومت و تعارض را ذکر کردند و تفاوت بین حکومت و تخصیص را هم ذکر کردند، که در مرحله‌ی قبل فرمودند که درست است که نتیجه‌ی حکومت مثل تخصیص اخراج حکمی است، ولی ظاهرا حکومت اخراج موضوعی است مجازا و تنزیلا.

سومین مطلبی را که در بحث حکومت بیان میکنند تقسیم حکومت است، میفرمایند حکومت به دو قسم تقسیم میشود، قسم اول این است که دلیل حاکم موضوع دلیل محکوم را تضییق میکند، یعنی پاره‌ای از افراد را از موضوع دلیل قبلی خارج میکند، مثل همین مثالهایی که تا کنون مطرح شد، مولا میفرمایند «اکرم العلما» بعد میفرمایند «الفاسق لیس بعالم» اینجا دایره‌ی علما را محدود کرد، و فرمود عالم فاسق عالم نمیباشد، پس قسم اول حکومت موجب تضییق موضوع دلیل قبلی میشود، قسم دوم گاهی حکومت برعکس این مورد است، دلیل دوم میاید موضوع دلیل اول را توسعه میدهد، و افراد دلیل اول را بیشتر میکند، باعث توسعه‌ی موضوع دلیل اول میشود، مثل اینکه مولا فرموده است «اکرم العلما» و به دنبالش فرموده است «المتقی عالم» من شارع تنزیلا و مجازا متقی را هم عالم حساب میکنم، یعنی تا کنون اگر دایره‌ی علما صد نفر را شامل میشد، حالا افراد متقی غیر عالم هم مجازا میشوند جزء علما، اکرام آنها هم واجب میشود، پس اینجا دلیل دوم باعث توسعه‌ی دلیل اول میباشد، افراد او را زیاد میکند، در شرع زیاد مثال داریم، مثلا نماز یک احکام مخصوصی دارد «یجب الصلاة مع الوضو» نماز با وضو واجب است، یک دلیل دومی میاید میگوید «الطواف بالبیت صلاة» طواف دور خانه‌ی خداهم نماز است، یعنی افراد نماز را توسعه میدهد، میگوید من مجازا و تنزیلا طواف را هم نماز حساب میکنم، نتیجه این میشود که تمام احکام نماز را طواف هم دارد، هر حکمی که نماز دارد طواف هم آن احکام را خواهد داشت، این میشود حکومت توسعه‌ای.

پس خلاصه‌ی مطلب این شد که حکومت بر دو قسم است: ۱. حکومت تضییقی ۲. حکومت توسعه‌ای.

میفرمایند حکومت تضییقی نتیجه‌اش مثل تخصیص است، چون تخصیص هم حکم را محدود به افراد خاصی میکرد و حکومت تضییقی هم حکم را محدود به افراد خاصی میکند. اما حکومت توسعه‌ای برعکس تخصیص است، یعنی موجب توسعه‌ی دلیل اول میشود، و به همین خاطر است که میفرمایند که ما در صفحه‌ی قبل گفتیم که «الحکومة فی بعض مواردها مثل التخصیص» حکومت در بعضی از موارد مثل تخصیص است، والا در بعضی از موارد درست برعکس تخصیص عمل میکند، یعنی تخصیص موجب تضییق است ولی حکومت موجب توسعه‌ی دلیل خواهد شد.

۴

تطبیق (تقسیم حکومت)

وإنّما قلنا: «الحكومة في بعض مواردها كالتخصيص» (همانا گفتیم حکومت در بعضی از موارد مثل تخصیص است)؛ فلأنّ بعض موارد الحكومة الأخرى عكس التخصيص (بخاطر اینکه بعضی از موارد دیگر حکومت برعکس تخصیص است)؛ لأنّ الحكومة على قسمين (بخاطر اینکه حکومت بر دو قسم است): قسم يكون التصرّف فيها بتضييق الموضوع (یک قسم تصرف در این حکومت به تضییق موضوع است، یعنی دلیل حاکم میاید موضوع دلیل محکوم را تضییق میکند و افراد آن را محدود میکند)، كالأمثلة المتقدّمة، وقسم بتوسعته (قسم دیگر باعث توسعه‌ی دلیل حاکم میشود)، مثل ما لو قال ـ عقيب الأمر بإكرام العلماء ـ (مثل اینکه مولا بعد از امر به اکرام علما بفرمایند): «المتّقي عالم»؛ فإنّ هذا يكون حاكما على الأوّل (این دلیل بر دلیل اول حاکم است)، وليس فيه إخراج (اینجا اخراج و محدود کردن دلیل اول هم نیست)، بل هو تصرّف في الموضوع بتوسعة معنى العالم (بلکه این قسم از حکومت تصرف در موضوع دلیل اولی است به توسعه دادن معنای عالم) ادّعاء إلى ما يشمل المتّقي (ادعاً و مجازا به شکی که شامل متقی هم بشود)؛ تنزيلا للتقوى منزلة العلم (تقوی را نازل منزله‌ی علم قرار داده است)، فيعطى للمتّقي حكم العلماء من وجوب الإكرام (پس عطا میشود به متقی حکم علما را که بیان باشد از وجوب اکرام یا غیر از این حکم)، ونحوه.

ومثاله في الشرعيّات «الطواف صلاة»؛ فإنّ هذا التنزيل (به درستی که این تنزیل، یعنی نازل منزله قرار دادن طواف را به منزله‌ی صلاة) يعطي للطواف الأحكام المناسبة (عطا میکند به طواف احکام مناسبه‌ای را که) التي تخصّ الصلاة (اختصاص دارد به نماز) من نحو أحكام الشكوك (مثل احکام شکیات)، ومثله (مثال دیگر) «لحمة الرضاع كلحمة النسب» (ما در کتب فقهی میخوانیم رضاع هم مثل نسب است، گوشت روییده از رضاع مثل گوشت روییده از نسب است، یعنی رابطه‌ای که نسب بین انسان ایجاد میکند، گوشتی که با رضاع روییده باشد هم ایجاد میکند، این توسعه میدهد ادله‌ی قبلی را، مثلا ما دلیل داریم که انسان با محارم نسبی اش نمیتواند ازدواج کند، خب از این دلیل استفاده میشود که رضاع هم مثل نسب است، انسان با محارم رضاعی خودش هم حق ازدواج ندارد، احکام آنجا را در اینجا هم بار میکنند) الموسّع لموضوع أحكام النسب. (که توسعه میدهد موضوع احکام نسب را)

۵

ورود

مورد دومی که مرحوم شیخ انصاری اختراع و ابتکار نموده است، مورد ورود است، باز در اینجا مثل بحث قبلی باید آن را تعریف کنیم و بعد از تعریف باید تفاوت ورود و پاره‌ای از مسائل اصولییه را بیان کنیم.

اما تعریف ورود: میفرمایند ورود یعنی خروج شیء به دلیل از موضوع دلیل دیگر، خروج حقیقی به حکم شارع، این تعریف ورود است، ما دو دلیل داریم، دلیل دوم فردی را از موضوع دلیل اول خارج میکنند، ولی با این دو قید، قید اول خروج، خروج حقیقی است، و قید دوم خروج حقیقی به حکم شارع میباشد، پس هرجا دو دلیل داشته باشیم دلیل دوم باعث شود، فردی از دلیل اول خارج شود، خروج حقیقی و واقعی به حکم شارع، به این ورود میگوییم.

حالا دقت کنید ورود با دو مسئله در اصول خیلی اشتباه میشود، ۱. تخصص ۲. حکومت؛ فرق بین ورود با تخصص چیست؟ و فرق بین ورود با حکومت چیست؟

فرق بین ورود و تخصص: چرا ورود با تخصص اشتباه میشود؟ چون تخصص هم قبلا گفته‌ایم یعنی خروج موضوعی یک فرد از دلیل دیگر، مثلا مولا میگوید اکرم العلما» زید جاهل از تحت العلما خارج است تخصصا، خب شما ورود را هم همین را میگویید که فرد را موضوعا از دلیل اول خارج میکند، دقت بفرمایید فرق بین ورود و تخصص در آن قید آخری است که در تعریف ذکر کردیم، آن قید اخیر «به حکم شارع بودن» است، تا این قید ورود و تخصص باهم مشترک هستند با این قید بین این دو تفاوت ایجاد میشود، تخصص نیاز به حکم شارع ندارد، بلکه عقل و عرف مستقیما درک میکند که زید جاهل از تحت العلما خارج است، خروج حقیقی هم دارد، پس تخصص خروج شیء از موضوع دلیل تکوینا، یعنی نه به حکم شارع، واقعا عقل و عرف بدون حکم شارع میفهمند که زید جاهل از تحت العلما خارج است، پس بنابراین تخصص تکوینی است، یعنی عقل و عرف خودشان واقعا درک میکنند، ولکن ورود به حکم شارع است، تا دلیل دوم شرعی نگوید این فرد از این موضوع خارج است ما این ورود را درک نمیکنیم، این فرق بین ورود و تخصص بود.

فرق بین ورود و حکومت: خب در حکومت هم شما گفتید که دلیل دوم میاید به حکم شارع فردی را از موضوع دلیل اول خارج میکند، فرق بین حکومت و ورود در قید اولی است که ما در تعریف ذکر کردیم، گفتیم که «ورود خروج شیء بالدلیل عن موضوع دلیل آخر خروجا حقیقیا» فرق بین ورود و حکومت اینجاست، در ورود خروج فرد از تحت دلیل به حکم شارع است حقیقتا، یعنی شارع میاید خبر میدهد میگوید واقعا به من میگویند این فرد جزء موضوع قبلی نیست، ولی در باب حکومت خروج مجازی و تنزیلی است، در باب حکومت شارع میگوید من قبول دارم که انسان فاسق عالم است اما من مجازا میگویم که «الفاسق لیس بعالم» پس در باب حکومت خروج فرد است از موضوع دلیل اول مجازا و تنزیلا، ولی در باب ورود خروج فرد است از موضوع دلیل اول بحکم شارع خروج حقیقی، اینهم فرق بین حکومت و بین ورود بعد هم برای ورود یک مثال میزنند که میخوانیم.

۶

تطبیق (ورود)

ب. الورود

وأمّا: الفرق بين الحكومة وبين الورود، فنقول:

كما قلنا: إنّ الحكومة كالتخصيص في النتيجة (چنانچه قبلا گفتیم که حکومت مثل تخصیص است در نتیجه، دقت کنید ما قبلا گفتیم که حکومت درست است که ظاهرا خروج از موضوع است مجازا اما واقعا خروج از حکم است، وقتی ما گفتیم «الفاسق لیس بعالم» اینجا خروج از موضوع است مجازا، خروج از حکم است حقیقتا)، كذلك الورود كالتخصّص في النتيجة (همچنین ورود هم مثل تخصص است در نتیجه)؛ لأنّ كلاّ من الورود والتخصّص (بخاطر اینکه هر یک از ورود و تخصص) خروج الشيء بالدليل عن موضوع دليل آخر (خروج شیء است به سبب دلیل از موضوع دلیل دیگر)، خروجا حقيقيّا. (به نحو خروج حقیقی، تا اینجا تخصص و ورود یکی است) ولكنّ الفرق أنّ الخروج في التخصّص (لکن فرق این است که اینکه خروج فرد از تحت موضوع در باب تخصص) خروج بالتكوين بلا عناية التعبّد من الشارع (خروج تکوینی است بدون حکم شرعی، نیازی به حکم شرعی ندارد)، كخروج الجاهل عن موضوع دليل «أكرم العلماء»، فيقال: «إنّ الجاهل خارج عن عموم العلماء تخصّصا»؛ وأمّا: في الورود (اما در باب ورود) فإنّ الخروج من الموضوع بنفس التعبّد من الشارع (خروج از موضوع به حکم شرعی است) بلا خروج تكوينيّ (خروج تکوینی نیست، اگر شارع نگفته بود عقل به این حکم نمیرسید)، فيكون الدليل الدالّ على التعبّد (پس این دلیل دومی که دلالت میکند بر این حکم شرعی) واردا على الدليل المثبت لحكم موضوعه. (وارد است بر آن دلیلی که ثابت میکند حکم موضوع خودش را؛ دلیل دوم در اینجا بر دلیل اول مقدم است)

۷

مثال شرعی برای ورود

برای ورود یک مثال شرعی میزنند: در جلد اول در بحث اجزاء خواندیم که اصول عملیه بر دو قسم است، اصول عملیه‌ی شرعیه، و اصول عملیه‌ی عقلیه، ایشان میفرمایند دلیل حجیت امارات مقدم است بر دلیل حجیت اصول عقلیه از باب ورود، بیان مطلب به این شکل است که فرض کنید ما الان نمیدانیم، شرب تتن حرام است یا حلال است؟ برائت عقلیه میگوید شرب تتن حلال است، برائت عقلیه حکم میکند که اصل برائت ذمه است و شرب تتن حلال است، فرض کنید خبر زراره وارد شد که شرب تتن حرام است، سوال این است که چرا شما بر طبق خبر زراره عمل میکنید و بر طبق اصالت برائت عمل نمیکنید؟ به چه دلیل؟ میفرمایند دلیلش این است که ادله‌ی حجیت اماره مقدم است بر ادله‌ی حجیت اصول عملیه از باب ورود، بیان مطلب این است که برائت عقلیه یک جایگاهی دارد مورد برائت عقلیه به حکم عقل عدم البیان است، عقل میگوید هر وقت بیان و حجت در کار نبود شما تمسک به برائت عقلیه داشته باشید، «صدّق العادل» میگوید خبر زراره بیان است و حجت است، پس نسبت به این مورد دلیل حجیت اماره موضوع دلیل اصول را محدود میکند، دلیل اصول میگفت موضوع من عدم الحجت است و خبر زراره حجت است، یعنی این مورد خاص حجت وجود دارد پس مورد شرب تتن موضوعا از تحت اصول عملیه خارج است، یعنی موضوع اصول عملیه عدم البیان است و اینجا بیان نموده‌اند، پس موضوعا این مورد خاص از تحت اصول عملیه خارج است، اینجا ورود است یعنی شارع حکم میکند که حقیقتا خبر زراره بیان است، وقتی خبر زراره حقیقتا بیان بود یعنی شارع حکم کرده است یعنی این مورد از تحت موضوع دلیل قبلی خارج است حقیقتا، این میشود ورود، خروج حقیقی یک مورد خاص از تحت موضوع دلیل قبلی به حکم شارع، در دیگر اصول عملیه‌ی عقلیه هم مسئله همین است که میخوانیم از روی متن، این مثال شرعی برای ورود بود.

۸

تطبیق (مثال شرعی برای ورود)

مثاله دليل الأمارة الوارد على أدلّة الأصول العقليّة (مثال ورود دلیل حجیت اماره است که وارد است بر ادله‌ی اصول عقلیه)، كالبراءة (مثل برائت عقلیه، {صدای استاد قطع میشود...})، وقاعدة الاحتياط، وقاعدة التخيير؛ فإنّ البراءة العقليّة لمّا كان موضوعها عدم البيان (چون که موضوع این برائت عقلیه عدم البیان است) الذي يحكم فيه العقل بقبح العقاب معه (آنچنان عدم بیانی که حکم میکند در این مورد عقل به قبح عقاب با آن عدم بیان، عقل میگوید هر جا که مولا بیانی ذکر نکرده باشد قبیح است تو را عقاب کند) فالدليل الدالّ على حجّيّة الأمارة (پس آن دلیلی که دلالت میکند بر حجیت اماره) يعتبر الأمارة بيانا تعبّدا (آن دلیل اعتبار میکند اماره را بیان تعبدا، یعنی شارع حکم میکند که آن اماره بیان است، و وقتی که بیان بود دیگر در این مورد خاص که بیان است، این مورد از تحت عدم البیان موضوعا خارج است، اینجا موضوعش بیان است و موضوع برائت عقلیه عدم البیان است، پس اصلا برائت عقلیه ربطی به اینجا ندارد)، وبهذا التعبّد يرتفع موضوع البراءة العقليّة (و به سبب این تعبد و حکم شارع مرتفع میشود موضوع برائت عقلیه که موضوع برائت عقلیه عدم البیان است)، وهو عدم البيان. وهكذا الحال (همینطور است حال) في قاعدتي الاحتياط والتخيير، فإنّ موضوع الأولى (پس به درستی که موضوع اولی که قاعده‌ی احتیاط باشد) عدم المؤمّن من العقاب (احتیاط عقلی میگوید شما یقین به تکلیف دارید شک در مکلف به دارید، احتیاط ممکن است شما باید احتیاط کنید، چون یقین به تکلیف دارید و ایمن از عقاب هم نیستید، بیانی نیست که بیاید شما را ایمن کند از عقاب، پس چون بیانی نیست و یقین به تکلیف دارید باید احتیاط کنید، خبر زراره میاید میگوید فقط نماز جمعه واجب است، و این بیان ایمن میکند از عقاب، و موضوع احتیاط عقلی عدم البیان بود و خبر زراره میگوید من بیان هستم)، والأمارة بمقتضى دليل حجّيّتها مؤمّنة منه (اماره به مقتضای دلیل حجیتش مؤمن از عقاب است)، وموضوع الثانيّة (موضوع دومی که تخییر عقلی باشد) الحيرة في الدوران بين المحذورين (در دوران امر بین محذورین است، شک داریم ما دفن انسان کافر واجب است یا حرام است، خب اینجا چیکار کنیم؟ احتیاط که ممکن نیست، چون شک بین وجوب و حرمت است، مجبوریم بگوییم مخیر هستید، فورا بیان میاید خبر زراره میگوید دفن کافر واجب است، اینجا موضوع تخییر عقلی حیرت بود و خبر زراره رافع حیرت است، پس این موضوع آن دلیل را ازبین برد، خبر زراره وارد بر آن دلیل بر حجیت اصالت التخییر عقلی میباشد، موضوع او را محدود میکند، میگوید در این مورد خاص حیرت وجود ندارد، در این مورد خاص خروج موضوعی دارد از تحت اصالت التخییر عقلی)، والأمارة بمقتضى دليل حجّيّتها (اماره به مقتضای دلیل حجیتش) مرجّحة لأحد الطرفين (یکی از دو طرف را ترجیح میدهد)، فترتفع الحيرة. (پس حیرت را ازبین میبرد)

وبهذا البيان لمعنى الورود (با این توضیحی که برای ورود دادیم) يتّضح الفرق بينه وبين الحكومة (واضح میشود فرق بین ورود و حکومت؛ از خارج ما خوب توضیح دادیم که در باب ورود و در باب حکومت هر دو خروج شرعی است، ولی در باب ورود خروج شرعی فرد است واقعا، یعنی واقعا شارع میاید میگوید خبر زراره بیان است، ولی در باب حکومت خروج موضوعی فرد است اما به تنزیل و مجاز، شارع میگوید فاسق عالم است ولی من میگویم فاسق عالم نیست)، فإنّ ورود أحد الدليلين (پس به درستی که ورود یکی از این دو دلیل) باعتبار كون أحدهما (به اعتبار بودن یکی از این دو) رافعا لموضوع الآخر حقيقة (موضوع یکی از این دو دلیل برطرف میکند موضوع دیگری را حقیقتا)، لكن بعناية التعبّد (و لکن به کمک تعبد و حکم شارع، حکم شارع میگوید حقیقتا این فرد از تحت این دلیل خارج است)، فيكون الأوّل واردا على الثاني (پس دلیل اول وارد بر دلیل دومی است)، أمّا: الحكومة فإنّها لا توجب خروج مدلول الحاكم عن موضوع مدلول المحكوم وجدانا، وعلى وجه الحقيقة (در باب حکومت باعث نمیشود خروج مدلول دلیل حاکم را، از موضوع مدلول دلیل محکوم وجدانا و حقیقتا)، بل الخروج فيها إنّما يكون حكميّا، وتنزيليّا (خروج در باب حکومت همانا میباشد خروج حکمی واقعی، و خروج تنزیلی موضوعی، در باب حکومت واقعا خروج حکم است ولی مجازا خروج موضوع است، میگوید «الفاسق لیس بعالم» پس مجازا فاسق را از تحت عالم خارج میکند، ولی حقیقتا حکم اکرام را از فاسق میگیرد)، وبعناية ثبوت المتعبّد به اعتبارا. (یعنی اعتبارا و مجازا شارع میگوید دلیل دوم اعتبارا و مجازا ثابت است، عدم عالم بودن فاسق اعتبارا و مجازا صادق است، ولی در واقعیت او عالم است)

مع حفظ الإمام ، وبالعكس ؛ فإنّ هذا ونحوه يكون حاكما على أدلّة حكم الشكّ ؛ لأنّ لسانه إخراج شكّ كثير الشكّ وشكّ المأموم أو الإمام عن حضيرة صفة الشكّ تنزيلا ، فمن حقّه حينئذ ألاّ يعطى له أحكام الشكّ من نحو إبطال الصلاة ، أو البناء على الأكثر ، أو الأقلّ ، أو غير ذلك.

وإنّما قلنا : «الحكومة في بعض مواردها كالتخصيص» ؛ فلأنّ بعض موارد الحكومة الأخرى عكس التخصيص ؛ لأنّ الحكومة على قسمين : قسم يكون التصرّف فيها بتضييق الموضوع ، كالأمثلة المتقدّمة ، وقسم بتوسعته ، مثل ما لو قال ـ عقيب الأمر بإكرام العلماء ـ : «المتّقي عالم» ؛ فإنّ هذا يكون حاكما على الأوّل ، وليس فيه إخراج ، بل هو تصرّف في الموضوع بتوسعة معنى العالم ادّعاء إلى ما يشمل المتّقي ؛ تنزيلا للتقوى منزلة العلم ، فيعطى للمتّقي حكم العلماء من وجوب الإكرام ، ونحوه.

ومثاله في الشرعيّات «الطواف صلاة» ؛ فإنّ هذا التنزيل يعطي للطواف الأحكام المناسبة التي تخصّ الصلاة من نحو أحكام الشكوك ، ومثله «لحمة الرضاع كلحمة النسب» الموسّع لموضوع أحكام النسب.

ب. الورود

وأمّا : الفرق بين الحكومة وبين الورود ، فنقول :

كما قلنا : إنّ الحكومة كالتخصيص في النتيجة ، كذلك الورود كالتخصّص في النتيجة ؛ لأنّ كلاّ من الورود والتخصّص خروج الشيء بالدليل عن موضوع دليل آخر ، خروجا حقيقيّا. ولكنّ الفرق أنّ الخروج في التخصّص خروج بالتكوين بلا عناية التعبّد من الشارع ، كخروج الجاهل عن موضوع دليل «أكرم العلماء» ، فيقال : «إنّ الجاهل خارج عن عموم العلماء تخصّصا» ؛ وأمّا : في الورود فإنّ الخروج من الموضوع بنفس التعبّد من الشارع بلا خروج تكوينيّ ، فيكون الدليل الدالّ على التعبّد واردا على الدليل المثبت لحكم موضوعه.

مثاله دليل الأمارة الوارد على أدلّة الأصول العقليّة ، كالبراءة ، وقاعدة الاحتياط ، وقاعدة التخيير ؛ فإنّ البراءة العقليّة لمّا كان موضوعها عدم البيان الذي يحكم فيه العقل بقبح العقاب

معه فالدليل الدالّ على حجّيّة الأمارة يعتبر الأمارة بيانا تعبّدا ، وبهذا التعبّد يرتفع موضوع البراءة العقليّة ، وهو عدم البيان. وهكذا الحال في قاعدتي الاحتياط والتخيير ، فإنّ موضوع الأولى عدم المؤمّن من العقاب ، والأمارة بمقتضى دليل حجّيّتها مؤمّنة منه ، وموضوع الثانيّة الحيرة في الدوران بين المحذورين ، والأمارة بمقتضى دليل حجّيّتها مرجّحة لأحد الطرفين ، فترتفع الحيرة.

وبهذا البيان لمعنى الورود يتّضح الفرق بينه وبين الحكومة ، فإنّ ورود أحد الدليلين باعتبار كون أحدهما رافعا لموضوع الآخر حقيقة ، لكن بعناية التعبّد ، (١) فيكون الأوّل واردا على الثاني ، أمّا : الحكومة فإنّها لا توجب خروج مدلول الحاكم عن موضوع مدلول المحكوم وجدانا ، وعلى وجه الحقيقة ، بل الخروج فيها إنّما يكون حكميّا ، وتنزيليّا ، وبعناية ثبوت المتعبّد به اعتبارا. (٢)

٦. القاعدة في المتعارضين (التساقط أو التخيير)

أشرنا فيما تقدّم (٣) إلى أنّ القاعدة في التعادل بين المتزاحمين هو التخيير بحكم العقل ، وذلك محلّ وفاق. أمّا : في تعادل المتعارضين فقد وقع الخلاف في أنّ القاعدة هي التساقط أو التخيير؟

__________________

(١) أي : يكون خروج المورود عن تحت موضوع دليل آخر ناشئا عن تصرّف من ناحية الحاكم ، بحيث لو لا هذا التصرّف لكان دليل المورود شاملا له ، كخروج الشبهة عند قيام الأمارة ، أو الأصل الشرعي عليها عن موضوع حكم العقل بالبراءة ، والاحتياط ، والتخيير ؛ فإنّ خروجها عنه إنّما يكون ببركة التعبّد بالأمارات ، والأصول ـ وهذا تصرّف من ناحية الحاكم ـ ، ولو لا التعبّد بها كانت الشبهة داخلة في موضوع الأصول العمليّة.

(٢) أي : دليل الحاكم يتصرّف فيما يتكفّله دليل المحكوم من الحكم الشرعى بعناية التصرّف في الموضوع ، فينفي وجود الموضوع ، أو يثبته ، بأن يتصرّف ، إمّا في موضوع دليل المحكوم بإدخال ما يكون خارجا عنه ، أو بإخراج ما يكون داخلا فيه ، كقوله : «زيد عالم» أو «زيد ليس بعالم» عقيب قوله : «أكرم العالم» ، وإمّا في محمول دليل المحكوم بتضييق دائرة الحكم ، وتخصيصه ببعض حالاته ، كقوله (تعالى) : ﴿ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ وقوله صلى‌الله‌عليه‌وآله : «لا ضرر ولا ضرار».

(٣) راجع الصفحة : ١٩٥ من هذا الجزء.