درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۶۶: مباحث حجت ۴۸

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

تعادل و تراجیح متزاحمین

بحث در باب تعارض بود مرحوم مظفر فرمودند به مناسبت ما باب تزاحم را اشاره میکنیم چون در جایه دیگر اصول به این مسئله نپرداخته‌اند، لذا ابتدا فرق بین تزاحم و تعارض را فرمودند و اکنون وارد میشوند در موارد تعادل و تراجیح متزاحمین، در اینجا ایشان دو مسئله را مورد بررسی قرار میدهند.

مسئله‌ی اول: اگر دو حکم بودند که این دو حکم با یکدیگر تزاحم داشتند و ضمنا تعادل هم داشتند، یعنی هیچ حکمی بر حکم دیگر جهت مرجحی نداشت، دو حکم بودند که این دو حکم با یکدیگر تزاحم داشتند و هیچ جهت ترجیحی یکی از این دو حکم بر دیگری نداشت، حالا جهات ترجیح را شش جهت است که بعدا ذکر مکنیم، و بعبارت دیگر دو حکم متزاحم بودند که از نظر اهمیت با یکدیگر مساوی بودند هیچ جهت ترجیحی یکی از این دو حکم بر دیگری نداشت، اینجا باید چه کار کنیم؟ مرحوم مظفر میفرمایند در باب تزاحم اگر دو حکم با یکدیگر تعادل و تساوی داشتند بین علمای علم اصول اتفاقی و اجماعی است که اینجا مکلف مخیر است، مخیر است هر کدام از آن دو حکم متزاحم را که دلش خواست انجام بدهد و اتیان کند، قبل از اینکه ایشان دلیل را اقامه کنند، ما مثالی را که ایشان ذکر میکنند عرض میکنیم بعد دلیلشان را ذکر میکنیم، مثالشان این است که مثلا میفرمایند دو غریق هستند دو فرد هستند که این دو در حال غرق شدن هستند، و از همه‌ی جهات با یکدیگر مساوی هستند، مثال مناسب‌تر دو فرد هستند در دست دشمن هستند و من تنها قدرت دارم که یکی از این دو فرد را نجات بدهم، و هر دو از همه‌ی جهات مساوی هستند، از نظر علم و فضل، عدالت، تقوا، کاربرد، اینجا باب تزاحم است، حکم اولیه این است که من هر یک از این دو را باید نجات بدهم اما خب نمیتوانم چون فرض این است که قدرت ندارم هر دو را نجات بدهم، اینجا مرحوم مظفر میفرمایند اتفاقی است که مکلف مخیر است، هر کدام از این دو نفر را که دلش خواست میتواند از غرق یا از دست دشمن نجات بدهد، و بعد اشاره میکنند که یکی از فرق‌های باب تعارض و تزاحم همین جاست، در باب تعارض اگر دو دلیل باهم متعارض باشند و تعادل داشته باشند یعنی هر دو دلیل مساوی باشند اینجا بین علما اختلاف است، بعضی از علما میگویند دو دلیل متعارض تساقط میکنند، به هیچ کدام نباید عمل کرد، و بعضی از علما میگویند در دو دلیل متعارض وظیفه تخییر است، بعضی از علما قول سومی دارند میگویند در دو دلیل متعارض متعادل، به حکم دلیل اولیه حکم تساقط است، ولی به حکم روایات وظیفه تخییر است، اگر روایات نمیبود هر دو دلیل تساقط میکردند ولی روایاتی داریم که در باب تعارض وظیفه تخییر است، پس ببینید در باب تعارض مسئله اختلافی است ولی در باب تزاحم اتفاقی است که دو دلیل متزاحم یکدیگر اگر متعادل بودند وظیفه تخییر است به اتفاق همه‌ی علمای علم اصول، به چه دلیل؟ میفرمایند دلیل ما حکم عقل است یا بعبارت دیگر اتفاق آرای عقلا است، چطور عقل حکم میکند به تخییر؟ میفرمایند عقل میگوید دوتا وظیفه شما دارید، که در صورت قدرت هر دو وظیفه را باید اتیان کنید ولی نمیتوانید قدرت ندارید، هر دو وظیفه را اتیان کنید هر دو فرد را نجات بدهید از دست دشمن، اینجا چند صورت پیدا میکند صورت اول این است که بگوییم تخییر نسبت به هر دو ثابت است، چون نمیتوانیم هر دو را نجات بدهیم میتوانیم هیچ کدام را نجات ندهیم، اینکه باطل است بالضروره چون ولو قدرت در نجات دادن هر دو نداریم اما میتوانیم یکی را نجات بدهیم، پس این صورت که باطل شد.

صورت دوم: این است که بگوییم یکی از این دو را مشخصا باید نجات داد و به یک تکلیف مشخص باید عمل کرد، مثلا غریق شماره‌ی یک را باید نجات داد، میفرمایند در این صورت اگر این فرد مزیتی داشت خب قبول داشتیم، ولی فرض این است که هیچ مزیتی این دو فرد بر دیگری ندارند، پس انگشت گذاشتن روی یک فرد بالخصوص ترجیح بلا مرجح است و ترجیح بلا مرجح هم قبیح است، پس باقی میماند یک صورت و آن صورت این است که عقل حکم به تخییر کند، عقل حکم میکند به تخییر و میگوید هر کدام از این دو تکلیف را که اتیان کردی به وظیفه‌ی خودت عمل کردی.

پس نتیجه این شد که در باب تزاحم اگر دو تکلیف متعادل و مساوی با یکدیگر باشند وظیفه‌ی انسان به حکم عقل تخییر میباشد.

مطلب دوم: که اینجا تذکر میدهند مرجحات باب تزاحم است، ما میگوییم دو تکلیف در باب تزاحم گاهی مساوی هستند که این حکمش بود ذکر کردیم، و گاهی دو تکلیف مساوی نیستند بلکه یکی بر دیگری ترجیح دارد، خب سوال مرجحات باب تزاحم چیست؟

میفرمایند مرجحات باب تزاحم که باعث ترجیح یک حکم بر دیگری یک تکلیف بر دیگری یک فرد بر فرد آخر میشود شش مسئله است، که یکی از آن شش مسئله مرجح میشود در باب تزاحم، و این شش مسئله برگشت میکند به یک ملاک، ملاک این است که به هر شکلی یک حکم اهمیتش از حکم دیگر بیشتر باشد، اگر بین دو حکم متزاحم توانستیم اثبات کنیم که یک حکم اهمیتش بر دیگری بیشتر است لامحاله وظیفه‌ی ما این است که آن حکم اهم را انجام بدهیم و آن حکم مهم را ترک کنیم، بعد همین ملاک را ایشان شش مورد برایش درست میکنند و میگویند در شش مورد است که میتوانیم بگوییم در یکی از این دو تکلیف اهم از دیگری میباشد، تا برسیم به موارد آن و آنها را ذکر کنیم.

۴

تطبیق (تعادل و تراجیح متزاحمین) (۱)

٤. تعادل وتراجيح المتزاحمين

لا شكّ في أنّه إذا تعادل المتزاحمان (شکی نیست در اینکه اگر مسوای باشند متزاحمان) في جميع جهات الترجيح الآتية (در جمیع جهات آتیه، جهات ترجیح گفتیم که شش جهت است که بعدا میاید) فإنّ الحكم فيهما هو التخيير. (حکم در اینجا تخییر است) وهذا أمر محلّ اتّفاق (این امر محل اتفاق همه‌ی علماست) وإن وقع الخلاف في تعادل المتعارضين (ولو در باب تساوی متزاحمین اختلاف است) أنّه يقتضي التساقط (آیا اگر دو دلیل متزاحم مساوی بودند نتیجه‌اش تساقط میشود)، أو التخيير على ما سيأتي. 

وفي الحقيقة (از اینجا وارد دلیلشان میشوند) أنّ هذا التخيير إنّما يحكم به العقل (حاکم به این تخییر عقل است)، والمراد به العقل العمليّ. (مراد به این عقل هم عقل عملی است، با این بیان ایشان مشخص میشود که مراد عقل عملی است نه عقل نظری)

بيان ذلك أنّه بعد فرض عدم إمكان الجمع في الامتثال بين الحكمين المتزاحمين (فرض این است که ممکن نیست جمع نمودن در باب امتثال بین دو حکم متزاحم)، وعدم جواز تركهما معا (جایز نیست ترک هر دو هم باهم، که ما گفتیم که حالا که هر دو را نمیتوانیم باهم انجام بدهیم، چند صورت دارد که یکی این است که هر دو را ترک کنیم که این بالضروره باطل است)، ولا مرجّح لأحدهما على الآخر (یکی هم که بر دیگری ترجیح ندارد)، حسب الفرض، ويستحيل الترجيح بلا مرجّح (ترجیح بدون مرجح هم حرام است)، فلا مناص من أن يترك الأمر إلى اختيار المكلّف نفسه (چاره‌ای نیست که مگر اینکه عقل ترک بشود به اختیار مکلف خودش)؛ إذ يستحيل بقاء التكليف الفعليّ في كلّ منهما (زیرا محال است بقای تکلیف فعلی در هر یک از آن دو، چون قدرت بر امتثال نداریم)، ولا موجب لسقوط التكليف فيهما معا. (دلیلی هم نداریم که بگوییم تکلیف در هر دو ساقط است، پس تکلیف در هر دو که باقی نیست، تکلیف در هر دو هم که باقی نیست نتیجه میگیریم به حکم عقل انسان مخیر است) وهذا الحكم العقليّ ممّا تطابقت عليه آراء العقلاء. (و این حکم عقلی تمام عقلا حکم به این مطلب دارند لذا میشود از مستقلات عقلیه)

۵

تطبیق (تعادل و تراجیح متزاحمین) (۲)

ومن هذا الحكم العقليّ (بعد ما از این حکم عقلی) يستكشف حكم الشرع (کشف میکنیم حکم شرعی را) على طبق هذا الحكم العقليّ (بر طبق این حکم عقلی)، كسائر الأحكام العقليّة القطعيّة؛ لأنّ هذا من باب المستقلاّت العقليّة (بخاطر اینکه این حکم از مستقلات عقلی است) التي تبتني على الملازمات العقليّة المحضة. (آنچنان مستقلات عقلیه‌ای که مبتنی است بر ملازمات عقلیه‌ی محضه و ما در جایه خودش گفته‌ایم که ملازمات عقلیه محضه صد در صد حجت میباشد)

مثاله، إذا دار الأمر بين إنقاذ غريقين متساويين من جميع الجهات (دوران امر بین نجات دادن دو غریقی که مساوی هستند از جمیع جهات)، لا ترجيح لأحدهما على الآخر شرعا من جهة وجوب الإنقاذ (هیچ ترجیحی نیست برای هیچ کدام از این دو از جهت شرعی از جهت وجوب انقاذ، مثلا اگر همین جا یکی از اینها اهم باشد فرض کنید دو نفر به دست دشمن اسیر هستند یکی مثلا کاربردش برای اجتماع بیشتر باشد واجب است او را نجات بدهیم)، فإنّه لا مناص (پس چاره‌ای نیست برای مکلف) للمكلّف من أن يفعل أحدهما ويترك الآخر (به اینکه یکی از این دو تکلیف را انجام بدهد و دیگری را ترک کند)، فهو على التخيير عقلا بينهما (پس آن مکلف در تخییر عقلی است بین این دو حکم)، المستكشف منه رضى الشارع بذلك وموافقته على التخيير. (آنچنان تخییر عقلی که کشف میشود از آن رضایت شارع و موافقت او بر تخییر)

إذا عرفت ذلك (از اینجا وارد مطلب دوم میشوند که اگر دو متزاحم مثل صورت قبل مساوی نبودند و یکی بر دیگری ترجیح داشت خب باید آن جهت مرجح را بگیریم، مسئله‌ی مهم این است که مرجحات باب تزاحم را بدانیم)، فيكون من المهمّ جدّا أن نعرف (مهم این است که بشناسیم) ما هي المرجّحات في باب التزاحم؟ (مرجحات در باب تزاحم چیست؟) ومن الواضح أنّه لا بدّ أن تنتهي كلّها (واضح است که باید منتهی شود همه‌ی اینها) إلى أهمّيّة أحد الحكمين عند الشارع (به اهمیت داشتن یکی از دو حکم در نزد شارع)، فالأهمّ عنده هو الأرجح في التقديم. (آن که در نزد شارع اهم باشد همان حکم رجحان دارد در تقدیم بر دیگری) ولمّا كانت الأهميّة تختلف جهتها ومنشؤها (چون اهمیت مختلف میشود جهت و منشأش) فلا بدّ من بيان تلك الجهات (باید این جهات را بیان کنیم)، وهي تستكشف بأمور نذكرها على الاختصار: (این جهت و علت اهمیت کشف میشود به سبب چند امر که این چند جهت را به اختصار ذکر میکنیم)

۶

مرجحات باب تزاحم (سه مورد اول)

۱. اولین جهتی که ذکر میکنند این است که میفرمایند اگر یکی از این دو واجب متزاحم واجب تخییری باشد و دیگری واجب تعیینی باشند، اینجا لازم است ما آن واجب تعیینی را اتیان کنیم و واجب تعیینی اهم از واجب تخییری میباشد، حالا چه تخییرش مطلق باشد یا نه تخییر در مقام ضرورت باشد، چون میدانید در پاره‌ای از احکام شرعیه انسان مطلقا مخیر است مثل کفاره، مثلا کسی که روزه‌ی ماه رمضان را عمدا باطل کرد اینجا در کفاره‌اش مخیر است مطلقا، گاهی تخییر در وقت ضرورت است این تخییر در وقت ضرورت اسمش را تخییر گذاشتن یک مقدار مسامحه است، ولو بعضی‌ها اینگونه بیان کرده‌اند، ولی مرحوم مظفر بخاطر اینکه عبارت را صحیح‌تر بیان کنند میفرمایند واجب دارای بدل است ولی بدل در وقت ضرورت، مثل وضو و تیمم، انسان در وقت ضرورت میتواند به جای وضو تیمم کند، پس میتوان گفت که وضو واجب تخییری است یعنی بدل دارد ولی در وقت ضرورت، حالا اگر آمد دو حکم متزاحم ما یکی حکمی بود دارای بدل و دیگر حکمی بود که بدل ندارد، مثلا در یک بیابان فردی است تشنه است و در آستانه‌ی مردن است، رها نمودن این انسان از گرفتاری واجب است از آن طرف وضو هم برای نماز واجب است، یک مقدار آب هم داریم که یا باید بخورد یا وضو بگیرد، اینجا دو واجب باهم تزاحم دارند چون وجوب رفع کردن تشنگی این فرد جانشین ندارد اما وضو بدل دارد و انسان میتواند تیمم کند، لذا اینجا واجب تعیینی که انقاض آن انسان باشد اهم است، ما باید با این آب خوردن طرف را از تشنگی نجات بدهیم و به جای وضو هم تیمم کنیم، اینجا چون واجب تعیینی اهم است این واجب تعیینی را اخذ میکنیم غیر از واجب تخییری.

۲. مورد دوم جایی است که یکی از دو حکم متزاحم ما مضیق و یا واجب فوری باشد و در مقابل واجب دیگر ما یا اصلا وقت ندارد یا وقتش موسع است، در این مورد میفرمایند واجب مضیق و فوری بر واجب دیگری اهمیت دارد پس باید آن را اخذ کنیم، مثل اینکه اول ظهر است انسان میخواهد نماز بخواند و طلبکار انسان آمده پولش را میخواهد، ادای دین واجب فوری است اما نماز وقت دارد، اینجا واجب فوری اهم از واجب موسع است، یعنی اول باید برود ادای دین کند بعد نماز بخواند.

۳. اگر دو واجب باشند یکی وقت مخصوص داشته باشد و دیگری وقت مخصوص نداشته باشد و تزاحم در آن وقت مخصوص باشد، واجب دارای وقت مخصوص بر واجب دیگری مقدم است، مثالش: دو رکعت به وقت قضا شدن نماز صبح مانده که ماه گرفته شد، و انسان نماز صبح را نخوانده است، اینجا یا باید نماز آیات بخواند و یا نماز صبح، و هر دو واجب هم اینجا مضیق هستند، یعنی هر دو وقتشان محدود است، اینجا دو واجب مضیق باهم تزاحم دارند، هر کدام که وقت مخصوص دارد آن مقدم است، وقت مخصوص دو رکعت به طلوع آفتاب وقت نماز صبح است، نماز آیات این امکان برایش بود که این قضیه دو ساعت بعد یا قبل اتفاق میفتاد، آن وقت مختص به نماز آیات نیست و مختص به نماز صبح است، چون نماز صبح واجبی است دارای وقت مخصوص مقدم است بر نماز آیات میباشد، پس مورد سوم این است که دو واجب باشند هر دو مضیق هستند یکی وقت مخصوص دارد، آن واجبی که وقت مخصوص دارد مقدم است.

۷

تطبیق (مرجحات باب تزاحم) (سه مورد اول)

١. أن يكون أحد الواجبين لا بدل له، مع كون الواجب الآخر المزاحم له ذا بدل (مورد اول ترجیح این است که یکی از دو واجب بدل نداشته باشد، با بودن واجب دیگری که مزاحم اوست که صاحب بدل است، یکی از این دو امر بدل ندارد و دیگری دارد)، سواء كان البدل اختياريّا (چه آن بدل اختیاری باشد)، كخصال الكفّارة، أو اضطراريّا (یه بدل در حالت تعذر و اضطرار باشد)، كالتيمّم بالنسبة إلى الوضوء، وكالجلوس بالنسبة إلى القيام في الصلاة. (و مثل جلوس نسبت به قیام در صلاة، اینجا جلوس بدل از قیام است اما نه در حالت اختیار فقط در حالت ضرورت)

ولا شكّ في أنّ ما لا بدل له (شکی نیست واجبی که بدل ندارد، خودش فقط مشخصا واجب است، این واجب) أهمّ ممّا له البدل قطعا عند المزاحمة (اهم است از آن واجبی که بدل دارد قطعا در وقت مزاحمت)، وإن كان البدل اضطراريّا (و اگرچه بدلش بدل در وقت ضرورت باشد)؛ لأنّ الشارع (بخاطر اینکه شارع به تحقیق) قد رخّص في ترك ذي البدل إلى بدله الاضطراريّ عند الضرورة (اجازه داده است در ترک صاحب بدل به بدل خودش آن بدلی که ضروری باشد و انسان مضطر به او باشد در وقت ضرورت)، ولم يرخّص في ترك ما لا بدل له (اما اجازه نداده است در ترک واجبی که بدل ندارد، خداوند اجازه داده است که در وقت تعذر وضو نگیر و تیمم کن، ولی انقاض نمودن شخصی که در معرض غرق شدن است دیگر بدل ندارد، مشخصا باید انجام بشود)، ولا شكّ في أنّ تقديم ما لا بدل له (شکی نیست که تقدیم داشتن آنچه که بدل ندارد و واجب معین است) جمع بين التكليفين في الامتثال (جمع بین دو تکلیف میشود در عالم امتثال؛ شما اگر آب را به این فردی که میخواهد هلاک بشود بدهید به هر دو واجب عمل کرده‌اید، به آن واجب عمل کرده‌اید چون عدلش را انجام داده‌اید چون تیمم کرده‌اید و به این واجب هم عمل کرده‌اید، اما اگر اینجا وضو گرفتید یک واجب را انجام داده‌اید و واجب دیگر را ترک کرده‌اید)، دون صورة تقديم ذي البدل، فإنّ فيه تفويتا للأوّل بلا تدارك. (پس به درستی که در تقدیم صاحب بدل تفویت واجب اول است بدون تدارک)

٢. أن يكون أحد الواجبين مضيّقا، أو فوريّا (اینکه یکی از دو واجب مضیق و یا فوری باشد)، مع كون الواجب الآخر المزاحم له موسّعا (با اینکه واجب دیگری که با او مزاحم است موسع باشد)؛ فإنّ المضيّق، أو الفوريّ أهمّ من الموسّع قطعا، كدوران الأمر بين إزالة النجاسة عن المسجد وإقامة الصّلاة في سعة وقتها. (مثل دواران امر بین ازاله‌ی مسجد و اقامه‌ی صلاة در سعه‌ی وقت، اول ظهر است وارد مسجد شده است میبیند مسجد نجس است، اینجا ازاله‌ی نجاست از مسجد واجب فوری است اما نماز واجب فوری نیست)

وهذا الثاني ينسق على الأوّل (مورد دوم مثل مورد اول است، علتی که در مورد اول بود در اینجا هم میاید)؛ لأنّ الموسّع له بدل طوليّ اختياريّ (چون واجب موسع هم در حقیقت بدل طولی اختیاری دارد، همانطور که در آنجا میگفتیم که یکی بدل دارد و دیگری ندارد اینجا هم همان حرف را میزنیم)، دون المضيّق والفوريّ، فتقديم المضيّق أو الفوريّ جمع بين التكليفين في الامتثال (مقدم کردن مضیق و فوری جمع بین هر دو تکلیف میشود در مقام امتثال)، دون تقديم الموسّع (اما اگر واجب موسع را مقدم کردیم جمع نمیشود)، فإنّ فيه تفويتا للتكليف بالمضيّق أو الفوريّ بلا تدارك. (در تقدیم موسع تفویت امر فوری یا مضیق است بدون تدارک)

ومثله ما لو دار الأمر بين المضيّق والفوريّ (اینجا به یک نکته اشاره میکنند میفرمایند، مثل همین مورد است اگر آمد بین یک امر مضیق و فوری دوران امر شد، اینجا میفرمایند ما باید آن امری را که مضیق است بر فوری مقدم کنیم)، كدوران الأمر بين الصلاة في آخر وقتها وإزالة النجاسة عن المسجد، فإنّ الصلاة مقدّمة؛ إذ لا تدارك لها. (زیرا نماز تدارک نمیشود، اینجا آن امر فوری قابل تدارک است، اما صلاتی که وقتش مضیق است دیگر قابل تدارک نیست و قضا میشود)

٣. أن يكون أحد الواجبين صاحب الوقت المختصّ دون الآخر (اینکه یکی از دو واجب صاحب وقت مختص باشد غیر از دیگری)؛ وكان كلّ منهما مضيّقا (و هر دو مضیق باشند)، كما لو دار الأمر بين أداء الصلاة اليوميّة في آخر وقتها وبين صلاة الآيات في ضيق وقتها؛ لأنّ الوقت لمّا كان مختصّا باليوميّة (بخاطر اینکه وقت میباشد مختص به نماز‌های یومیه) فهي أولى به عند مزاحمتها (پس این نماز‌های یومیه اولی است به انجام دادن در وقت مزاحمت با صلات آیات) بما لا اختصاص له في أصل تشريعه بالوقت المعيّن (که در اصل تشریع خودش وقت معینی ندارد)، وإنّما اتّفق حصول سببه في ذلك الوقت (همانا اتفاق افتاده حصول سببش در آن وقت)، وتضيّق وقت أدائه. (و تضییق وقت ادائش) ومسألة تقديم اليوميّة على صلاة الآيات إذا تضيّق وقتهما معا أمر إجماعيّ متّفق عليه (امر اجماعی متفق علیه است)، ولا منشأ له (منشایی ندارد این فتوا؛ اینجا میفرمایند ما این قانون کلی را از مقام فتوا انتزاع کرده‌ایم، رفتیم دیدیم که علما وقتی دوران امر شد بین نماز صبح در ضیق وقتش و نماز آیات علما حکم میدهند که نماز صبح مقدم است، اجماعا علما این فتوا را صادر میکنند، و این فتوا هیچ علت دیگری ندارد مگر که ما توجیحش کنیم به وقت مخصوص) إلاّ أهمّيّة ذات الوقت المختصّ (مگر اهمیت صاحب وقتی که مختص است)، المفهومة من بعض الروايات. (آنچنان اهمیت که فهمیده میشود از بعضی از روایات)

ولا ينبغي أن يخلو كتابنا من الإشارة إليها. وهذه خير مناسبة لذكرها ، فنقول :

٤. تعادل وتراجيح المتزاحمين

لا شكّ في أنّه إذا تعادل المتزاحمان في جميع جهات الترجيح الآتية فإنّ الحكم فيهما هو التخيير. وهذا أمر محلّ اتّفاق وإن وقع الخلاف في تعادل المتعارضين أنّه يقتضي التساقط ، أو التخيير على ما سيأتي. (١)

وفي الحقيقة أنّ هذا التخيير إنّما يحكم به العقل ، والمراد به العقل العمليّ.

بيان ذلك أنّه بعد فرض عدم إمكان الجمع في الامتثال بين الحكمين المتزاحمين ، وعدم جواز تركهما معا ، ولا مرجّح لأحدهما على الآخر ، حسب الفرض ، ويستحيل الترجيح بلا مرجّح ، فلا مناص من أن يترك الأمر إلى اختيار المكلّف نفسه ؛ إذ يستحيل بقاء التكليف الفعليّ في كلّ منهما ، ولا موجب لسقوط التكليف فيهما معا. وهذا الحكم العقليّ ممّا تطابقت عليه آراء العقلاء.

ومن هذا الحكم العقليّ يستكشف حكم الشرع على طبق هذا الحكم العقليّ ، كسائر الأحكام العقليّة القطعيّة ؛ لأنّ هذا من باب المستقلاّت العقليّة التي تبتني على الملازمات العقليّة المحضة.

مثاله ، إذا دار الأمر بين إنقاذ غريقين متساويين من جميع الجهات ، لا ترجيح لأحدهما على الآخر شرعا من جهة وجوب الإنقاذ ، فإنّه لا مناص للمكلّف من أن يفعل أحدهما (٢) ويترك الآخر ، فهو على التخيير عقلا بينهما ، المستكشف منه رضى الشارع بذلك وموافقته على التخيير.

إذا عرفت ذلك ، فيكون من المهمّ جدّا أن نعرف ما هي المرجّحات في باب التزاحم؟ ومن الواضح أنّه لا بدّ أن تنتهي كلّها إلى أهمّيّة أحد الحكمين عند الشارع ، فالأهمّ عنده هو الأرجح في التقديم. ولمّا كانت الأهميّة تختلف جهتها ومنشؤها فلا بدّ من بيان تلك

__________________

(١) يأتي في المبحث السادس : ٥٥٧.

(٢) أي أحد الإنقاذين.

الجهات ، وهي تستكشف بأمور نذكرها على الاختصار : (١)

١. أن يكون أحد الواجبين لا بدل له ، مع كون الواجب الآخر المزاحم له ذا بدل ، سواء كان البدل اختياريّا ، كخصال الكفّارة ، أو اضطراريّا ، كالتيمّم بالنسبة إلى الوضوء ، وكالجلوس بالنسبة إلى القيام في الصلاة.

ولا شكّ في أنّ ما لا بدل له أهمّ ممّا له البدل قطعا عند المزاحمة ، وإن كان البدل اضطراريّا ؛ لأنّ الشارع قد رخّص في ترك ذي البدل إلى بدله الاضطراريّ عند الضرورة ، ولم يرخّص في ترك ما لا بدل له ، ولا شكّ في أنّ تقديم ما لا بدل له جمع بين التكليفين في الامتثال ، دون صورة تقديم ذي البدل ، فإنّ فيه تفويتا للأوّل بلا تدارك.

٢. أن يكون أحد الواجبين مضيّقا ، أو فوريّا ، مع كون الواجب الآخر المزاحم له موسّعا ؛ فإنّ المضيّق ، أو الفوريّ أهمّ من الموسّع قطعا ، كدوران الأمر بين إزالة النجاسة عن المسجد وإقامة الصّلاة في سعة وقتها.

وهذا الثاني ينسق على الأوّل ؛ لأنّ الموسّع له بدل طوليّ اختياريّ ، دون المضيّق والفوريّ ، فتقديم المضيّق أو الفوريّ جمع بين التكليفين في الامتثال ، دون تقديم الموسّع ، فإنّ فيه تفويتا للتكليف بالمضيّق أو الفوريّ بلا تدارك.

ومثله ما لو دار الأمر بين المضيّق والفوريّ ، كدوران الأمر بين الصلاة في آخر وقتها وإزالة النجاسة عن المسجد ، فإنّ الصلاة مقدّمة ؛ إذ لا تدارك لها.

٣. أن يكون أحد الواجبين صاحب الوقت المختصّ دون الآخر ؛ وكان كلّ منهما مضيّقا ، كما لو دار الأمر بين أداء الصلاة اليوميّة في آخر وقتها وبين صلاة الآيات في ضيق وقتها ؛ لأنّ الوقت لمّا كان مختصّا باليوميّة فهي أولى به عند مزاحمتها بما لا اختصاص له في أصل تشريعه بالوقت المعيّن ، وإنّما اتّفق حصول سببه في ذلك الوقت ، وتضيّق وقت أدائه. ومسألة تقديم اليوميّة على صلاة الآيات إذا تضيّق وقتهما معا أمر إجماعيّ متّفق عليه ، ولا منشأ له إلاّ أهمّيّة ذات الوقت المختصّ ، المفهومة من بعض الروايات. (٢)

__________________

(١) وإن أردت الاطّلاع على تفصيلها ، فراجع فوائد الأصول ١ : ٣٢٢ ـ ٣٣٠ و ٤ : ٧٠٩.

(٢) راجع الوسائل ٣ : ٩١ و ١١٤ و ١٣٤ ، الباب ٤ و ١٠ و ١٧ من أبواب المواقيت.