درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۶۵: مباحث حجت ۴۷

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

شروط تعارض (۲)

بحث در شرایط حصول تعارض بود بین دو دلیل، مرحوم مظفر فرمودند که در باب تعارض هفت شرط برای حصول تعارض وجود دارد، سه شرط را خواندیم، چهارمین شرطی که ملاک و مقوم تعارض است:

شرط چهارم تعارض: تعارض در صورتی است که هر دو دلیل منافی ما فی نفسه حجت باشد، یعنی هر یک از دو روایت به تنهایی شرایط حجیت را دارا باشد، مثلا فرض کنید که دو روایت داریم که یکی میگوید نماز جمعه واجب است، روایت دیگر میگوید نماز جمعه حرام است، وقتی میتوانیم بگوییم این دو دلیل متعارض هستند که هر یک به تنهایی شرایط حجیت را داشته باشد، مثلا راویشان ثقه باشد، یا عادل باشد، جهت ضعفی در روایات نباشد، هر دو روایت مرسله نباشد، خلاصه شرایط حجیت در این دو روایت هر کدام به تنهایی فراهم باشد، در این وقت است که میگوییم این دو روایت و این دو دلیل باهم تعارض کرده‌اند، والا اگر هر دو روایت حجت نباشد خب اصلا تعراض بین دو لاحجة معنا ندارد، هیچ کدام حجت نیستند، اصلا دلیل نیستند که بگوییم بین دو دلیل تعارض است، ما از اول هر دو را کنار میگذاریم و به هیچ کدام عمل نمیکنیم هیچ تعارضی هم بین این دو به وجود نمیاید، یا اگر یکی از این دو حجت باشد و دیگری حجت نباشد، اینجا تعارض بین حجت و لاحجت معنا ندارد، چرا؟ چون اگر دو روایت باشد یکی حجت باشد و دیگری حجت نباشد، به آن روایتی که حجت است عمل میکنیم و روایتی که حجت نیست را ترک میکنیم، پس در این صورت هم تنافی بین این دو وجود ندارد، پس نتیجه این شد که شرط چهارم در باب تعارض این است که هر دو روایت حجت باشد والا اگر حجت نباشند هر دو یا یکی حجت نباشد دیگر تنافی و تکاذب نیست.

در همین جا یک نکته‌ای را ذیل این شرط ذکر میکنند و آن نکته این است که میفرمایند بنابر این توضیح ما، یک مورد هست که بعضی از علما این مورد را از باب تعارض حساب کردند ولی با این توضیح ما معلوم میشود که این مورد از باب تعارض نیست، آن مورد جایی است که دو خبر وارد شده است، مجتهد تحقیق کرده به این نتیجه رسیده است که یکی از این دو خبر حجت است و دیگری حجت نیست، و لکن بعد این دو خبر با یکدیگر مشتبه شدند، و مجتهد نمیداند که کدام یک از این دو حجت است و کدام یک حجت نیست، این مورد را بعضی گفته‌اند از باب تعارض است، ولی با این توضیح ما معلوم میشود که این موردی که مجتهد علم اجمالی دارد که یکی از این دو خبر حجت است اما نمیداند کدام یک میباشد، این دو خبر باهم مشتبه شده‌اند، اینجا باب تعارض نمیباشد، مثلا همان مثالمان که یک حدیث گفته است نماز جمعه واجب است دیگری گفته است که نماز جمعه حرام است، مجتهد بررسی کرده است و به این نتیجه رسیده است که یکی از این دو خبر حجت است، و دیگری خبر ضعیفی است که جحت نیست، بعد به یک شکلی این دو خبر باهم مشتبه شدند، مجتهد نفهمید که خبر شماره‌ی یک حجت بود یا خبر دوم حجت بود، اینجا علم اجمالی دارد که یکی از این دو خبر حجت است ولی نمیداند کدام است، خب اینجا از باب تعارض خارج است، چرا؟ چون گفتیم ملاک کلی در باب تعارض این است که هر دو خبر به تنهایی حجت باشند، و اینجا فرض این است که یک خبر حجت است و دیگری حجت نیست، پس این مورد از باب تعارض خارج است، و داخل در علم اجمالی است، و احکام علم اجمالی در این مورد جاری است، باب علم اجمالی احکام خاصی دارد برای خودش، پس مورد اشتباه حجیت دو خبر از باب تعارض خارج است و داخل در باب علم اجمالی است.

شرط پنجم از شرایط تعارض: این است که این دو خبر و این دو دلیل با یکدیگر متزاحمین نباشد، یعنی تنافی دو خبر از باب تزاحم نباشد، چرا؟ چون در جلد اول خوانده‌ایم که ما یک تزاحم داریم و یک تعارض داریم، بین تزاحم و تعارض فرق است، در احکام هم این دو باهم متفاوت هستند، یعنی در باب تعارض ما احکام خاصی داریم و در باب تزاحم یک سری احکام خاص دیگری داریم که این دو باهم ارتباطی ندارند، پس شرط پنجم این است که این دو دلیل باهم از باب تزاحم نباشد و از باب تعارض باشد، چرا؟ میفرمایند علت اینکه این فرق را در اینجا ذکر میکنند این است که در باب تعارض امتناع و تنافی در مقام جعل است و تشریع ولی در باب تزاحم امتناع و تنافی در مقام جعل نیست، یعنی هر دو حکم از سوی مولا جعل شده است ما در مقام امتثال نمیتوانیم هر دو حکم را امتثال کنیم، پس از جهت ماهیت باب تعارض و تزاحم با یکدیگر فرق دارند، چون این فرق است در احکام هم با یکدیگر متفاوت میباشند، ولو در این جهت باهم مشترک هستند و آن جهت این است که هم در باب تعارض انسان نمیتواند هر دو حکم را امتثال کند و هم در باب تزاحم، در باب تزاحم هم انسان نمیتواند دو غریق را به یک بار نجات دهد باید یکی را انتخاب کند و در باب تعارض هم نمیتواند هر دو حکم را انتخاب کند.

شرط ششم تعارض: یکی از دو دلیل متنافی حاکم بر دیگری نباشد، اگر دو دلیل به ظاهر متنافی یکی حاکم بر دیگری بود حکومت تعارض را ازبین میبرد، حالا حکومت یعنی چه میاید.

شرط هفتم تعارض: دو دلیل متنافی یکی وارد بر دیگری نباشد، تعریف ورود میاید.

پس بنابراین هفت شرط در باب تحقق تعارض است ملاک و قوام تعارض به این هفت شرط است، هر کدام از این هفت شرط نباشد، بین دو دلیل تنافی وجود نخواهد داشت.

۴

تطبیق (شروط تعارض) (۲)

٤. أن يكون كلّ من الدليلين واجدا لشرائط الحجّيّة (هر یک از این دو دلیل واجد شرایط حجیت باشند)، بمعنى أنّ كلاّ منهما (به این معنا که هر کدام از این دو دلیل) ـ لو خلّي ونفسه، ولم يحصل ما يعارضه ـ (اگر خودش به تنهایی باشد، و حاصل نشده باشد دلیلی که معارضه کند با این دلیل) لكان حجّة يجب العمل بموجبه (حجت باشد و عمل به آن واجب باشد)، وإن كان أحدهما ـ لا على التعيين ـ بمجرّد التعارض يسقط عن الحجّيّة بالفعل. (ولو یکی از آن دو دلیل غیر مشخص به مجرد تعارض ساقط میشود از حجیت بالفعل، ولو بعد از تعارض ما مجبوریم بگوییم یکی از این دو دلیل دیگر حجت نیست، ولی فی نفسه باید شرایط حجیت را داشته باشد)

والسرّ في ذلك واضح (دلیلش واضح است که چرا هر دو باید حجت باشند)؛ فإنّه لو كان أحدهما غير واجد لشرائط الحجّيّة في نفسه (زیرا اگر یکی از این دو واجد شرایط حجیت نباشد فی نفسه) لا يصلح أن يكون مكذّبا لما هو حجّة (صلاحیت ندارد اینکه باشد تکذیب کننده دلیل حجت را)، وإن كان منافيا له في مدلوله (و اگر چه منافی باشد با او در مدلولش، ولو معنایش با او منافات دارد، مثلا یک حدیث صحیح داریم که نماز جمعه در عصر غیبت واجب است، و یک حدیث ضعیف داریم که میگوید نماز جمعه در عصر غیبت حرام است، خب این حدیث ضعیف نمیتواند تکذیب کننده‌ی آن حدیث صحیح باشد) فلا يكون معارضا له (اما معارض با او نمیباشد)، لما قلنا من أنّ التعارض وصف للدالّين (شرط تعارض این بود که تعارض صفت دوتا دلیل است) بما هما دالاّن في مقام الإثبات (دو دلیلی که در مقام اثبات دلیلیت داشته باشند، یعنی تعارض باید بین دو حجت باشد)، وإذ لا إثبات فيما هو غير حجّة (و آنگاه که اثبات و حجیت نداشته باشد در چیزی که حجت نیست) فلا يكذّب ما فيه الإثبات (پس تکذیب نمیکند چیزی را که در آن اثبات و حجیت است)؛ إذن، لا تعارض بين الحجّة واللاحجّة، كما لا تعارض بين اللاحجّتين. (همانطور که تعارضی بین دو غیر حجت نیست)

ومن هنا يتّضح (با این بیان واضح میشود) أنّه لو كان هناك خبر ـ مثلا ـ غير واجد لشرائط الحجّيّة (خبری که حجت نباشد)، واشتبه بما هو واجد لها (مشتبه بشود به خبری که آن خبر واجد شرایط حجیت است)، فإنّ الخبرين لا يدخلان في باب التعارض (اینجا این دو خبر داخل در باب تعارض نیستند)، فلا تجري عليهما أحكامه وقواعده (پس بر این دو خبر جاری نمیشود احکام و قواعد تعارض)، وإن كان من جهة العلم بكذب أحدهما حالهما حال المتعارضين. (ولو در یک جهت با دوتا دلیل متعارض شباهت دارد، در این جهت که ما میگوییم یکی از این دوتا درست است و دیگری درست نیست) نعم، في مثل هذين الخبرين (در مثل این دو خبر) تجري قواعد العلم الإجماليّ. (قواعد علم اجمالی جاری میشود)

٥. ألاّ يكون الدليلان متزاحمين؛ فإنّ للتعارض قواعد غير قواعد التزاحم (زیرا برای تعارض قواعدی است غیر از قواعد باب تزاحم) على ما يأتي، وإن كان المتعارضان يشتركان مع المتزاحمين في جهة واحدة (ولو متعارضین با متزاحمین یک قدر مشترک دارند)، وهي امتناع اجتماع الحكمين (و آن جهت مشترک ممتنع بودن اجتماع دو حکم) في التحقّق في موردهما (در تحقق در مورد خودشان، یعنی در موردی که تعارض است یا تزاحم است هر دو حکم نمیتوانند محقق شوند، مثلا در باب نماز جمعه که تعارض است هر دو حکم نمیتوانند باهم تحقق پیدا کنند، یعنی هم وجوب و هم حرمت، و در باب تزاحم هم مطلب همین است، انقاض غریق هر دو نمیشود محقق شود)، ولكنّ الفرق في جهة الامتناع (لکن فرق در علت امتناع است)، فإنّه في التعارض من جهة التشريع (علتش در باب تعارض از جهت تشریع است، یعنی اصلا در باب تعارض نمیشود که این دو حکم اینگونه جعل شده باشد)، فيتكاذب الدليلان (و تکاذب دارند هر دو دلیل باهم)، وفي التزاحم من جهة الامتثال (اما در باب تزاحم علت امتناع از جهت امتثال است)، فلا يتكاذبان. (و همدیگر را تکذیب نمیکنند) ولا بدّ من إفراد بحث مستقلّ في بيان الفرق (پس چاره‌ای نیست از بیان بحث مستقلی برای تزاحم و تعارض تا فرق این دو مشخص شود)، كما سيأتي. 

٦. ألاّ يكون أحد الدليلين حاكما على الآخر. (یکی از این دو دلیل حاکم بر دیگری نباشد)

٧. ألاّ يكون أحدهما واردا على الآخر. (نباشد یکی از این دو وارد بر دیگری، که تعریف حکومت و ورود خواهد آمد)

وسيأتي أنّ الحكومة والورود يرفعان (حکومت و ورود رفع میکنند) التعارض والتكاذب بين الدليلين. ولا بدّ من إفراد بحث عنهما أيضا (چاره‌ای نیست که یک بحث جداگانه‌ای را برای این دو هم مطرح کنیم)، فإنّه أمر أساسيّ في تحقيق التعارض وفهمه. (پس این بحث امر اساسی است در تحقیق و فهم تعارض)

۵

فرق بین تعارض و تزاحم

بحث اول در این باب معنای تعارض بود، بحث دوم شرایط تعارض بود، بحث سومی که ذکر میکنند فرق بین تعارض و تزاحم میباشد، اصل این بحث را به طور مفصل در جلد اول در بحث اجتماع امر و نهی داشته‌ایم، همان مطالب را در قسمت‌های کوتاهی با عبارت‌های مختلفی مرحوم مظفر در اینجا مطرح میکنند، ما هم به طور خلاصه اشاره میکنیم به این فرق:

در باب اجتماع امر و نهی گفتیم که دو دلیل متنافی گاهی بینشان عموم و خصوص من وجه است و گاهی بینشان تباین کلی است، و گاهی عام و خاص مطلق است، بحث در اینجا بین آن موردی است که بین دو دلیل متنافی عام و خاص من وجه باشد، در این صورت گاهی در بعضی مثال‌ها میبینیم علما از این تنافی تعبیر میکنند به تعارض و در بعضی از موارد در همین دو مورد متنافی علما تعبیر میکنند به باب تزاحم، در پاره‌ای از مثال‌ها در همین مورد علما تعبیر میکنند به اجتماع امر و نهی، فرق بین این سه اصطلاح چیست؟

اگر یادتان باشد در جلد اول به دو بیان بین این اصطلاحات فرق گذاشتند، فرق اول و بیان اول: ایشان فرمودند که گاهی این دو دلیل عمومشان عموم استقرایی است و گاهی عمومشان عموم بدلی است، عموم استقرایی مثل «اکرم العلما و لاتکرم الفساق» عموم بدلی مثل «صلّ ولا تغصب»، ایشان فرمودند که اگر عموم عموم استقرایی باشد، آنجا داخل میشود در باب تعارض، چرا؟ وجه مسئله هم این بود که آنجا در حقیقت حکم به تعداد افراد منحل میشود، چون عموم استقرایی است، بعد نسبت به آن فرد مختلف فیه، که مثلا زید باشد، یک حکم داریم «اکرم زیدا» چون عالم است و داخل در «اکرم العلما» است، و یک حکم داریم «لاتکرم زیدا» چون فاسق است و داخل در «لاتکرم الفساق» است، این دو حکم هر کدام مدلول التزامی دارند یعنی مدلول مطابقیشان این است که «اکرم زیدا» میگوید این دلیل صادق است و مدلول التزامی اش این است که «لاتکرم» کاذب است، «لاتکرم زیدا» میگوید این دلیل صحیح است و مدلول التزامی اش این است که «اکرم زیدا» کاذب است، هر یک از این دو دلیل به مدلول التزامیشان دیگری را تکذیب میکنند، یعنی هر یک از این دو میگویند دلیل دیگر از مولا صادر نشده است و شارع مقدس آن حکم را جعل نکرده است، اینجا میشود امتناع و تنافی در مقام جعل و تشریع، یعنی هر یک از این دو دلیل میگوید دیگری اصلا از مولا صادر نشده است، اینجا فرمودند باب تعارض است، پس بنابراین اگر عامین من وجه عمومشان استقرایی باشد، حکم منحل میشود به تعداد افراد و دلالت التزامیه وجود دارد و در نتیجه تنافی در مقام جعل و تشریع است لذا از باب تعارض است، اما اگر عموم عموم بدلی باشد، یا بعبارت ایشان در آنجا حکم تعلق گرفته باشد به طبیعت نه به افراد مثل «صل و لاتغصب» اینجا دیگر در فرد حکم نیست، حکم تعلق به طبیعت گرفته است، دیگر دلالت التزامی وجود ندارد، پس اصل دو حکم با یکدیگر تعارض ندارد، «صلّ» میگوید نماز بخوان و «لا تغصب» میگوید غصب نکن، هیچ تنافی و تکاذبی بین دو حکم نیست، هر دو حکم از مولا صادر شده است، ولی در مقام امتثال مکلف هر دو را نمیتواند امتثال کند.

خلاصه را دوباره عرض میکنیم دقت کنید اگر عموم این دو عموم بدلی باشد، دلالت التزامیه وجود ندارد، حکم تعلق به طبیعت گرفته است نه به فرد، پس بین دو حکم تعارضی وجود ندارد، حالا در این صورت فرمودند اگر جمع بین این دو حکم در باب امتثال جبرا باشد و با محذور باشد، نه از ناحیه‌ی مکلف، آنجا داخل در باب تزاحم است، اگر از ناحیه‌ی مکلف نباشد جمع بین این دو میشود از باب تزاحم، و اگر جمع بین این دو به سوء اختیار مکلف باشد، یا به تعبیر جلد اول با وجود مندوحه باشد، آنجا میشود از باب اجتماع امر و نهی، همین مطلب را که در آنجا ایشان به این شکل بیان کردند عین این مطلب را در اینجا بیان میکنند، فقط فرق بین تزاحم و اجتماع امر و نهی را بیان نمیکنند که ما به طور خلاصه عرض کردیم.

پس نتیجه این میشود که اگر دو حکم در مقام جعل متعارض نباشند، و در مقام امتثال تنافی داشته باشند، جمع بین این دو اگر به سوء اختیار مکلف نباشد از باب تزاحم است، اگر از سوء اختیار مکلف باشد از باب اجتماع امر و نهی میباشد.

بعد هم اشاره میکنند به یک نکته‌ای که خیلی مطلبی ندارد، میفرمایند اینکه ما به طور مرتب تکرار میکنیم که در باب عموم و خصوص من وجه این مطلب وجود دارد، کسی خیال نکند که پس در غیر از عام و خاص من وجه دیگر تعارض و تزاحمی نیست، میفرمایند نه! ما تعارض در غیر از عام و خاص من وجه هم داریم، مثلا مولا میگوید «اکرم زیدا» و دلیل دیگر میگوید «لاتکرم زیدا» خب اینجا عام و خاص من وجه نیست و تعارض هم هست، میفرمایند علت اینکه ما اسم عام و خاص من وجه را میبریم این است که خلط بین این سه قسم در مورد عام و خاص من وجه واقع میشود، و در عام و خاص من وجه است که انسان شک میکند که از باب تعارض است یا از باب تزاحم است یا از باب اجتماع امر و نهی است، و در موارد دیگر این خلط و شک وجود ندارد.

۶

تطبیق (فرق بین تعارض و تزاحم) (۱)

٣. الفرق بين التعارض والتزاحم

تقدّم (در جزء دوم صفحه‌ی ۵۲۱) بيان الحقّ الذي ينبغي أن يعوّل عليه (بیان حقی که سزاوار است تکیه شود بر او) في سرّ التفرقة بين بابي التعارض والتزاحم (در علت فرق بین باب تعارض و تزاحم)، ثمّ بينهما (سپس بین این دو)، وبين باب اجتماع الأمر والنهي. (و بین باب اجتماع امر و نهی)

وخلاصته أنّ التعارض ـ في خصوص مورد العامّين من وجه ـ (تعارض در خصوص عموم و خصوص من وجه) إنّما يحصل (همانا حاصل میشود) حيث تكون لكلّ منهما (وقتی که بوده باشد برای هر یک از این دو دلیل) دلالة التزاميّة على نفي حكم الآخر في مورد الاجتماع بينهما (دلالت التزامیه در نفی حکم دیگری در موردی که اجتماع است بین این دو حکم، مثلا در مورد زید یک دلیل میگوید «اکرم زیدا» و یک دلیل میگوید «لاتکرم زیدا» به دلالت التزامیه هر یک میگویند دلیل دیگر دروغ است)، فيتكاذبان من هذه الجهة. (پس با یکدیگر تکاذب دارند از جهت دلالت التزامیه، گفتیم دلالت التزامیه جایی است که عام ما عام استغراقی باشد) وأمّا: إذا لم يكن للعامّين من وجه (اما اگر نباشد در عامین من وجه) مثل هذه الدلالة الالتزاميّة (مثل این دلالت التزامیه) فلا تعارض بينهما (پس تعارض بینشان پیش نمیاید)، إذ لا تكاذب بينهما (چون تعارضی نیست بین این دو دلیل) في مقام الجعل والتشريع.

وحينئذ (در این هنگام که دلالت التزامیه نداشتند، یعنی عمومشان عموم بدلی بود) ـ أي حينما يفقدان تلك الدلالة الالتزاميّة ـ (زمانی که فاقد هستند آن دو دلیل دلالت التزامیه را یعنی عموشان بدلی است) لو امتنع على المكلّف أن يجمع بينهما في الامتثال (اگر ممتنع شد برای مکلف اینکه جمع کند بین این دو در امتثال) لأيّ سبب من الأسباب (برای هر سببی بوده باشد)، فإنّ الأمر في مقام الامتثال يدور بينهما (اینجا امر در مقام امتثال دایر است بین این دو)، بأن يمتثل إمّا هذا أو ذاك. (به اینکه امتثال کند این دلیل یا آن دلیل را، مثلا مکلف وارد زمین غصبی شده است، اینجا یا باید امر «صل» را انجام بدهد و نماز بخواند یا باید امر «لاتغصب» را انجام بدهد و نماز نخواند، نمیتواند هر دو را انجام بدهد بلکه باید فقط یکی را انجام بدهد، اینجا در حکم تزاحم است) وهنا يقع التزاحم بين الحكمين (اینجا بین این دو حکم تزاحم است)، وطبعا إنّما يفرض ذلك (همانا فرض میشود این تزاحم) فيما إذا كان الحكمان إلزاميّين. (در جایی که این دو حکم الزامی باشد، اگر یکی مثلا مستحب باشد و یکی لازم خب اینجا تزاحمی نیست و باید آن حکم الزامی را انجام بدهد)

۷

تطبیق (فرق بین تعارض و تزاحم) (۲)

ومن أجل هذا قلنا (بخاطر همین فرق بین تعارض و تزاحم گفتیم) ـ في الشرط الخامس من شروط التعارض ـ : «إنّ امتناع اجتماع الحكمين في التحقّق (اگر منع بین این دو در مقام جعل حکم باشد) إذا كان في مقام التشريع دخل الدليلان في باب التعارض (همانا داخل میشود در باب تعارض)؛ لأنّهما حينئذ يتكاذبان. (بخاطر اینکه این دو در این هنگام باهم تکاذب دارند) أمّا إذا كان الامتناع في مقام الامتثال (اما اگر امتناع در مقام امتثال باشد) دخلا في باب التزاحم (داخل میشود در باب تزاحم)؛ إذ لا تكاذب حينئذ بين الدليلين». (این دو تکاذبی باهم ندارند در این هنگام، «صلّ» و «لاتغصب» هیچ گونه تکاذبی باهم ندارند)

وهذا هو الفرق الحقيقيّ بين باب التعارض وباب التزاحم في أيّ مورد يفرض (فرق حقیقی بین تعارض و تزاحم همین موردی است که الان گفتیم در هر موردی که فرض شود، آن مورد هم این است که اگر امتناع در مقام تشریع باشد در باب تعارض است و اگر امتناع در مقام امتثال باشد در باب تزاحم است، حالا ما از خارج گفتیم که در جایی امتناع ما در مقام تشریع است که عامین ما عمومشان استغراقی باشد، و اگر عمومشان بدلی باشد در مقام امتثال میشود)؛ وينبغي ألاّ يغيب عن بال الطالب (سزاوار است که طالب این مطلب این را در نظر بگیرد) أنّه حينما ذكرنا العامّين من وجه فقط (وقتی که ما ذکر کردیم عامین من وجه را فقط) في مقام التفرقة بين البابين (چنانچه در جزء دوم هم این مطلب را بیان کردیم) ـ كما تقدّم في الجزء الثاني ـ لم نذكره لأجل اختصاص البابين بالعامّين من وجه (ذکر نکردیم این عامین من وجه را بخاطر اختصاص هر دو باب به عامین من وجه، علت این نیست که فقط باب تعارض و تزاحم اختصاص به عامین من وجه دارد، بلکه علتش این است که موضع اشتباه در عامین من وجه است)، بل لأنّ العامّين من وجه (بلکه بخاطر این است که عامین من وجه) موضع شبهة عدم التفرقة بين البابين (موضع شبهه‌ی عدم تفرقه است بین دو باب) ثمّ بينهما وبين باب اجتماع الأمر والنهي. (سپس بین این دو و بین باب اجتماع امر و نهی) وقد سبق تفصيل ذلك هناك، فراجع.

وعلیه، فالضابط في التفرقة بين البابين (ضابط کلی در تفرقه‌ی بین دو باب) ـ كما أشرنا إليه أكثر من مرّة ـ هو أنّ الدليلين يكونان متعارضين (این دو دلیل تعارض دارند با یکدیگر) إذا تكاذبا في مقام التشريع (اگر تکاذب در مقام تشریع باشد به آن میگوییم تعارض)، ويكونان متزاحمين (و همانا متزاحم هستند با یکدیگر) إذا امتنع الجمع بينهما (اگر ممتنع باشد جمع بین این دو) في مقام الامتثال مع عدم التكاذب في مقام التشريع. (در مقام امتثال با عدم تکاذب در مقام تشریع)

وفي تعارض الأدلّة قواعد للترجيح ستأتي (اینجا به یک نکته‌ی کوتاهی اشاره میکنند میفرمایند باب تعارض و تزاحم از نظر مرجحات با یکدیگر فرق دارند ما هم در باب تزاحم تعادل و تراجیح داریم و هم در متعارضین مرجحات خاص خودش را داریم، چون با یکدیگر مرجحاتشان فرق دارد میفرمایند خوب است در همین جا اول مرجحات باب تزاحم را بگوییم و بعد برسیم به مرجحات باب تعارض)، وقد عقد هذا الباب لأجلها (این باب آماده شده است برای مرجحات باب تعارض)، وينحصر الترجيح فيها (و منحصر میشود ترجیح در این تعارض ادله) بقوّة السند أو الدلالة. (به قوت سند یا دلالت، بعدا مفصل خواهد آمد که در باب تعارض مرجحاتش یا به سند برمیگردد یا به دلالت روایت)

وأمّا: التزاحم فله قواعد أخرى (برای تزاحم قواعد دیگری است) تتّصل بالحكم نفسه (متصل میشود به خود حکم، حالا مفصل میخوانیم که مرجحات در باب تزاحم برمیگردد به خود حکم، اگر حکم یکی اهم باشد مقدم است و غیره)، ولا ترتبط بالسند أو الدلالة. (و هیچ ربطی به سند و دلالت ندارد)

ولا ينبغي أن يخلو كتابنا من الإشارة إليها. (سزاوار نیست که خالی باشد کتاب ما از اشاره به این قواعد و مرجحات) وهذه خير مناسبة لذكرها (بهترین جا برای ذکر این مسئله همین جاست)، فنقول:

٣. أن يتنافى مدلولاهما ـ ولو عرضا وفي بعض النواحي ـ ليحصل التكاذب بينهما ، سواء كان التنافي في مدلولهما المطابقيّ ، أو التضمّنيّ ، أو الالتزاميّ.

والجامع في ذلك أن يؤدّيا إلى ما لا يمكن تشريعه ، ويمتنع جعله في نفس الأمر ، ولو كان هذا الامتناع لأمر خارج عن نفس مدلولهما ، كما في تعارض دليل وجوب صلاة الجمعة مع دليل وجوب صلاة الظهر يوم الجمعة ؛ فإنّ الدليلين في نفسهما لا تكاذب بينهما ؛ إذ لا يمتنع اجتماع وجوب صلاتين في وقت واحد ، ولكن لمّا علم من دليل خارج أنّه لا تجب إلاّ صلاة واحدة في الوقت الواحد فإنّهما يتكاذبان حينئذ بضميمة هذا الدليل الثالث الخارج عنهما.

وعلى هذا ، فيمكن تحديد الضابط للتعارض بأن يقال : «الضابط في التعارض : امتناع اجتماع مدلوليهما في الوعاء المناسب لهما ، إمّا من ناحية تكوينيّة ، أو من ناحية تشريعيّة».

أو يقال بعبارة جامعة : «الضابط في التعارض ، تكاذب الدليلين على وجه يمتنع اجتماع صدق أحدهما مع صدق الآخر».

ومن هنا يعلم أنّ التعارض ليس وصفا للمدلولين ـ كما قيل ـ (١) ، بل المدلولان يوصفان بأنّهما متنافيان ، لا متعارضان. وإنّما التعارض وصف للدليلين بما هما دليلان على أمرين متنافيين لا يجتمعان ؛ لأنّ امتناع صدق الدليلين معا ، وتكاذبهما إنّما ينشأ من تنافي المدلولين ؛ ولأجل هذا قال صاحب الكفاية : «التعارض هو تنافي الدليلين أو الأدلّة بحسب الدلالة ومقام الإثبات». (٢) فحصر التعارض في مقام الإثبات ، ومرحلة الدلالة.

٤. أن يكون كلّ من الدليلين واجدا لشرائط الحجّيّة ، بمعنى أنّ كلاّ منهما ـ لو خلّي ونفسه ، ولم يحصل ما يعارضه ـ لكان حجّة يجب العمل بموجبه ، وإن كان أحدهما ـ لا على التعيين ـ بمجرّد التعارض يسقط عن الحجّيّة بالفعل.

والسرّ في ذلك واضح ؛ فإنّه لو كان أحدهما غير واجد لشرائط الحجّيّة في نفسه

__________________

(١) والقائل الشيخ الأنصاريّ ، تبعا للسيد عميد الدين في منية اللبيب والمحقّق القمّي في القوانين. فرائد الأصول ٢ : ٧٥٠ ؛ منية اللبيب (مخطوط) : ١٦٩ ؛ قوانين الأصول ٢ : ٢٦٧.

(٢) كفاية الأصول : ٤٩٦.

لا يصلح أن يكون مكذّبا لما هو حجّة ، وإن كان منافيا له في مدلوله فلا يكون معارضا له ، لما قلنا من أنّ التعارض وصف للدالّين بما هما دالاّن في مقام الإثبات ، وإذ لا إثبات فيما هو غير حجّة فلا يكذّب ما فيه الإثبات ؛ إذن ، لا تعارض بين الحجّة واللاحجّة ، كما لا تعارض بين اللاحجّتين.

ومن هنا يتّضح أنّه لو كان هناك خبر ـ مثلا ـ غير واجد لشرائط الحجّيّة ، واشتبه بما هو واجد لها ، فإنّ الخبرين لا يدخلان في باب التعارض ، فلا تجري عليهما أحكامه وقواعده ، وإن كان من جهة العلم بكذب أحدهما حالهما حال المتعارضين. نعم ، في مثل هذين الخبرين تجري قواعد العلم الإجماليّ.

٥. ألاّ يكون الدليلان متزاحمين ؛ فإنّ للتعارض قواعد غير قواعد التزاحم على ما يأتي ، (١) وإن كان المتعارضان يشتركان مع المتزاحمين في جهة واحدة ، وهي امتناع اجتماع الحكمين في التحقّق في موردهما ، ولكنّ الفرق في جهة الامتناع ، فإنّه في التعارض من جهة التشريع ، فيتكاذب الدليلان ، وفي التزاحم من جهة الامتثال ، فلا يتكاذبان. ولا بدّ من إفراد بحث مستقلّ في بيان الفرق ، كما سيأتي. (٢)

٦. ألاّ يكون أحد الدليلين حاكما على الآخر.

٧. ألاّ يكون أحدهما واردا على الآخر.

وسيأتي أنّ الحكومة والورود يرفعان التعارض والتكاذب بين الدليلين. (٣) ولا بدّ من إفراد بحث عنهما أيضا ، فإنّه أمر أساسيّ في تحقيق التعارض وفهمه.

٣. الفرق بين التعارض والتزاحم

تقدّم (٤) بيان الحقّ الذي ينبغي أن يعوّل عليه في سرّ التفرقة بين بابي التعارض والتزاحم ، ثمّ بينهما ، وبين باب اجتماع الأمر والنهي.

__________________

(١ و ٢) يأتي في المبحث الآتي.

(٣) يأتي في الصفحة : ٥٥٣ وما بعدها.

(٤) تقدّم في المقصد الثاني : ٣٢٧ ـ ٣٣٢.

وخلاصته أنّ التعارض ـ في خصوص مورد العامّين من وجه ـ إنّما يحصل حيث تكون لكلّ منهما دلالة التزاميّة على نفي حكم الآخر في مورد الاجتماع بينهما ، فيتكاذبان من هذه الجهة. وأمّا : إذا لم يكن للعامّين من وجه مثل هذه الدلالة الالتزاميّة فلا تعارض بينهما ، إذ لا تكاذب بينهما في مقام الجعل والتشريع.

وحينئذ ـ أي حينما يفقدان تلك الدلالة الالتزاميّة ـ لو امتنع على المكلّف أن يجمع بينهما في الامتثال لأيّ سبب من الأسباب ، فإنّ الأمر في مقام الامتثال يدور بينهما ، بأن يمتثل إمّا هذا أو ذاك. وهنا يقع التزاحم بين الحكمين ، وطبعا إنّما يفرض ذلك فيما إذا كان الحكمان إلزاميّين.

ومن أجل هذا قلنا ـ في الشرط الخامس من شروط التعارض ـ : «إنّ امتناع اجتماع الحكمين في التحقّق إذا كان في مقام التشريع دخل الدليلان في باب التعارض ؛ لأنّهما حينئذ يتكاذبان. أمّا إذا كان الامتناع في مقام الامتثال دخلا في باب التزاحم ؛ إذ لا تكاذب حينئذ بين الدليلين».

وهذا هو الفرق الحقيقيّ بين باب التعارض وباب التزاحم في أيّ مورد يفرض ؛ وينبغي ألاّ يغيب عن بال الطالب أنّه حينما ذكرنا العامّين من وجه فقط في مقام التفرقة بين البابين ـ كما تقدّم في الجزء الثاني (١) ـ لم نذكره لأجل اختصاص البابين بالعامّين من وجه ، بل لأنّ العامّين من وجه موضع شبهة عدم التفرقة بين البابين ثمّ بينهما وبين باب اجتماع الأمر والنهي. وقد سبق تفصيل ذلك هناك ، فراجع.

وعليه ، فالضابط في التفرقة بين البابين ـ كما أشرنا إليه أكثر من مرّة ـ هو أنّ الدليلين يكونان متعارضين إذا تكاذبا في مقام التشريع ، ويكونان متزاحمين إذا امتنع الجمع بينهما في مقام الامتثال مع عدم التكاذب في مقام التشريع.

وفي تعارض الأدلّة قواعد للترجيح ستأتي ، وقد عقد هذا الباب لأجلها ، وينحصر الترجيح فيها بقوّة السند أو الدلالة.

وأمّا : التزاحم فله قواعد أخرى تتّصل بالحكم نفسه ، ولا ترتبط بالسند أو الدلالة.

__________________

(١) راجع المقصد الثاني : ٣٢٧ ـ ٣٣٢.

ولا ينبغي أن يخلو كتابنا من الإشارة إليها. وهذه خير مناسبة لذكرها ، فنقول :

٤. تعادل وتراجيح المتزاحمين

لا شكّ في أنّه إذا تعادل المتزاحمان في جميع جهات الترجيح الآتية فإنّ الحكم فيهما هو التخيير. وهذا أمر محلّ اتّفاق وإن وقع الخلاف في تعادل المتعارضين أنّه يقتضي التساقط ، أو التخيير على ما سيأتي. (١)

وفي الحقيقة أنّ هذا التخيير إنّما يحكم به العقل ، والمراد به العقل العمليّ.

بيان ذلك أنّه بعد فرض عدم إمكان الجمع في الامتثال بين الحكمين المتزاحمين ، وعدم جواز تركهما معا ، ولا مرجّح لأحدهما على الآخر ، حسب الفرض ، ويستحيل الترجيح بلا مرجّح ، فلا مناص من أن يترك الأمر إلى اختيار المكلّف نفسه ؛ إذ يستحيل بقاء التكليف الفعليّ في كلّ منهما ، ولا موجب لسقوط التكليف فيهما معا. وهذا الحكم العقليّ ممّا تطابقت عليه آراء العقلاء.

ومن هذا الحكم العقليّ يستكشف حكم الشرع على طبق هذا الحكم العقليّ ، كسائر الأحكام العقليّة القطعيّة ؛ لأنّ هذا من باب المستقلاّت العقليّة التي تبتني على الملازمات العقليّة المحضة.

مثاله ، إذا دار الأمر بين إنقاذ غريقين متساويين من جميع الجهات ، لا ترجيح لأحدهما على الآخر شرعا من جهة وجوب الإنقاذ ، فإنّه لا مناص للمكلّف من أن يفعل أحدهما (٢) ويترك الآخر ، فهو على التخيير عقلا بينهما ، المستكشف منه رضى الشارع بذلك وموافقته على التخيير.

إذا عرفت ذلك ، فيكون من المهمّ جدّا أن نعرف ما هي المرجّحات في باب التزاحم؟ ومن الواضح أنّه لا بدّ أن تنتهي كلّها إلى أهمّيّة أحد الحكمين عند الشارع ، فالأهمّ عنده هو الأرجح في التقديم. ولمّا كانت الأهميّة تختلف جهتها ومنشؤها فلا بدّ من بيان تلك

__________________

(١) يأتي في المبحث السادس : ٥٥٧.

(٢) أي أحد الإنقاذين.