درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۶۴: مباحث حجت ۴۶

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

تعادل و تراجیح

باب نهم در مسئله‌ی تعادل و تراجیح است، در این مسئله چند مطلب را مرحوم مظفر تذکر میدهند، اولین مطلبشان یک تنبیه و یک مقدمه است، که در این مقدمه کلماتی را که در عنوان بحث بکار رفته است توضیح میدهند و این توضیحشان در ضمن دو نکته میباشد: ۱. میفرمایند علمای علم اصول چه علمای متقدم و چه جدید عنوان این بحث را همین دو کلمه قرار داده‌اند، یعنی عنوان این بحث را تعادل و تراجیح قرار داده‌اند، لذا میفرمایند این دو کلمه را باید معنا کنیم و بعد اگر حرفی در این عنوان بندی داریم ذکر کنیم، اما معنای این دو کلمه تعادل یعنی چه و تراجیح چیست؟ میفرمایند:

تعادل: یعنی مساوات دو دلیل متعارض از تمام جهات، اگر دو دلیل که با یکدیگر تعارض دارند از تمام جهات مساوی باشند، یعنی هیچ یک بر دیگری هیچ ترجیحی نداشته باشد، چه از نظر سند و چه از نظر دلالت، اگر دو دلیل متعارض و منافی باهم با یکدیگر مساوی باشند از جهت دلالت و سند به این تساوی بین دو دلیل تعادل میگویند، مثلا یک دلیل وارد شده است «صلّ صلاة الجمعه»، دلیل دیگری وارد شده است «لا تصلی صلاة الجمعه» این دو دلیل باهم متعارض هستند، اگر از همه‌ی جهات باهم مساوی باشند یعنی راوی هر دو عادل باشد امامی باشد ثقه باشد، و در دلالت هر دو مثل هم باشند مثلا هر دو نص در مراد باشند یا هر دو ظهور در مراد داشته باشند، به این دو نحو دلیل که باهم مساوی باشند متعادلین میگوییم و بین تساوی میگوییم تعادل، این معنای تعادل بود.

تراجیح: کلمه‌ی تراجیح مصدر ترجیح است و در اینجا مصدر به معنای اسم فاعل است، تراجیح یعنی مرجحات یعنی اموری که باعث ترجیح یک دلیل بر دلیل دیگر میشود، اموری که باعث فضیلت یک دلیل بر دلیل دیگر میشود، به این امور میگوییم ترجیحات یا مرجحات.

سوال: چرا کلمه‌ی اول مفرد آورده شد «تعادل» و کلمه‌ی دوم به صورت جمع آورده شد «تراجیح»؟ میفرمایند جوابش این است که تعادل یک مورد بیشتر ندارد، لذا مفرد آورده شده است، و آن مورد جایی است که هیچ مرجحی آورده نشده باشد، اگر دو دلیل هیچ مرجحی نداشتند میگوییم تعادل دارند، پس تعادل یک مورد بیشتر ندارد، و اما تراجیح را جمع آوردید چون مرجحات فراوان است، در جایه خودش خواهیم گفت ترجیح یک دلیل بر دلیل دیگر علل و اسباب و موارد فراوانی دارد، لذا علما میگویند تعادل و تراجیح، نمیگویند تعادل و ترجیح، پس تا اینجا معنای تعادل و تراجیح را متوجه شدید.

خب غرض از این بحث چیست؟ میفرمایند این دو کلمه را که به آن توجه کردیم، غرض از این بحث این است که ما در این باب نهم میخواهیم بحث کنیم که اگر دو دلیل بودند که باهم تعارض داشتند، اینجا حکم تعادل و تساوی این دو یعنی چه؟ و مرجحات این دو کدام است؟ پس بحثمان در جایی است که دو دلیل متعارض بوده است حالا ما بحث میکنیم که کی دو دلیل متعارض تعادل دارند و مرجحات دو دلیل متعارض کدامند و چه میباشند؟

مطلب بعدی که میشود گفت از بین مطالب مطلب دوم است، میفرمایند وقتی که غرض از این بحث را دانستیم حالا میگوییم که این نام گذاری علمای اصول را که این باب را به نام تعادل و تراجیح نام گذاری کرده‌اند را ما خیلی قبول نداریم، بهتر این است که اسم این باب را بگذارند باب تعارض نه باب تعادل و تراجیح، چرا؟ چون در حقیقت محور مسئله تعارض هست، بحث ما در این است که اگر دو دلیل متعارض شدند کجا تعادل دارند و کجا تراجیح؟ پس اصل بحث و محور بحث در اطراف متعارضین است، لذا بهتر بود اسم این باب را تعارض میگذاشتند، ولو میفرمایند شاید بگوییم علت اینکه علما نام این باب را تعادل و تراجیح گذاشتند، این است که بحث‌ها از تعادل و تراجیح متعارضنین است، محور بحث دوتا دلیل متعارض است، اما جزییات بحث در اطراف تعادل و تراجیح است، پس هم توجیه کردند بیان بزرگان را و هم اشکال خودشان را به این بیان ذکر کردند. این مقدمه‌ی بحث بود.

نکته‌ای را هم تذکر میدهند که قبلا فراوان ما این نکته را تذکر داده‌ایم و آن نکته این است که مرحوم مظفر در اول جلد اول بحث تعادل و تراجیح را یک باب مستقل قرار داده‌اند و حالا از آن نظرشان عدول میکنند و میفرمایند بحث تعادل و تراجیح مربوط به مباحث حجت است لذا باید در ذیل مباحث حجت بعنوان یک باب از مباحث حجت ذکرش کرد، خودش یک بحث مستقلی جدای از مباحث حجت نمیباشد.

۴

تطبیق (تعادل و تراجیح)

الباب التاسع

التعادل والتراجيح

تمهيد

عنون الأصوليّون من القديم هذه المسألة بعنوانها المذكور. (علمای علم اصول این مسئله را به همین عنوانی که ذکر شد عنوان کرده‌اند، یعنی میگویند باب تعادل و تراجیح) 

ومرادهم من كلمة «التعادل» تكافؤ الدليلين المتعارضين (مراد از تعادل یعنی مساوی بودن دو دلیل متعارض در یک جهت) في كلّ شيء (در تمام جهات) يقتضي ترجيح أحدهما على الآخر. (که این تساوی اقتضا میکند ترجیح یکی را بر دیگری، که بعدا بحثش میاید حالا که این دو دلیل مساوی بودند ما باید به کدام یک عمل کنیم)

ومرادهم من كلمة «التراجيح»: جمع «ترجيح» على خلاف القياس في جمع المصدر (جمع ترجیح اگر مصدر باشد باید ترجیحات جمع بسته بشود، و لکن اینجا بر خلاف قیاس در باب مصادر، جمعش بر وزن تراجیح شده است)؛ إذ جمعه ترجيحات. (چون جمع مصدر ترجیحات است) والمقصود منه المصدر بمعنى الفاعل (مقصود از تراجیح در اینجا مصدر به معنای اسم فاعل است)، أي المرجّح.

وإنّما جاءوا به على صيغة الجمع، دون «التعادل» (چرا علما تعادل را به صورت مفرد و تراجیح را به صورت جمع ذکر کرده‌اند؟)؛ لأنّ المرجّحات بين الدليلين المتعارضين متعدّدة (بخاطر اینکه مرجحات بین دو دلیل متعارض فراوان هستند)، والتعادل لا يكون إلاّ في فرض واحد (اما تعادل یک مورد و یک فرض بیشتر ندارد)، وهو فرض فقدان كلّ المرجّحات. (تعادل یعنی هیچ مرحجی در کار نباشد، پس تعادل یک مورد دارد ولی تراجیح موارد بسیاری دارد) 

والغرض من هذا البحث بيان أحكام التعادل بين الدليلين المتعارضين (غرض از این بحث بیان احکام تساوی بین دو دلیل متعارض است)، وبيان أحكام المرجّحات لأحدهما على الآخر. (و بیان احکام مرجحات یک دلیل بر دیگری، پس از اینجا ما نتیجه میگیریم که محور بحث دو دلیل متعارض هستند)

ومن هنا نعرف أنّ الأنسب (از اینجا میفهمیم که بهتر است که عنوان بشود این مسئله) أن تعنون المسألة بعنوان «التعارض بين الأدلّة» (عنوان مسئله بشود «تعارض بین ادله»)؛ لأنّ التعادل والترجيح بين الأدلّة إنّما يفرض (همانا فرض میشود) في مورد التعارض بينهما (در مورد تعارض بین این دو، اصلا تعادل و تراجیح در جایی است که دو دلیل باهم متعارض باشند، پس بهتر است بگوییم باب نهم باب تعارض بین ادله است)، غير أنّه (غیر از اینکه) لمّا كان همّ الأصوليّين في البحث (چون که هم اصولیین در بحث) وغايتهم منه (و غایت اصولیین در این بحث) معرفة كيفيّة العمل بالأدلّة المتعارضة عند تعادلها (شناختن کیفیت عمل به ادله‌ی متعارضه است در نزد تعادل و تراجیح؛ همت اصولیین این است که بیان کنند که وقتی دوتا ادله تعارض کردند چگونه تعادل و مرجحات را بشناسیم)، وترجيحها، عنونوها بما ذكرناه. (چون همتشان بر این بوده است این باب را به اسم تعادل و تراجیح ذکر کرده‌اند)

وهذه المسألة ـ كما ذكرناه سابقا ـ أليق شيء بها مباحث الحجّة (لایق‌ترین مورد به این مسئله مباحث حجت است)؛ لأنّ نتيجتها (بخاطر اینکه نتیجه‌ی باب تعادل و تراجیح) تحصيل الحجّة على الحكم الشرعيّ عند التعارض بين الأدلّة. (تحصیل حجت است بر حکم شرعی در نزد تعارض بین ادله، نتیجه‌ی این بحث این است که اگر دوتا دلیل باهم تعارض داشتند کدام یک برای ما حجت شرعی میشود، پس در حقیقت نتیجه‌ی بحث همان مباحث حجت میشود)

وقبل الشروع في بيان أحكام التعارض (قبل ازاینکه شروع کنیم در بیان احکام تعارض) ينبغي في المقدّمة بيان أمور يحتاج إليها (سزاوار است در بیان اموری که محتاج هستیم به این امور)، مثل حقيقة التعارض، وشروطه، وقياسه بالتزاحم؛ والحكومة والورود، ومثل القواعد العامّة في الباب، فنقول:

۵

حقیقت تعارض

قبل از اینکه وارد اصل احکام تعارض بشوند چند نکته را بعنوان مقدمه در این مبحث ذکر میکنند:

۱. معنا و حقیقت تعارض است، ۲. شروط تعارض، ۳. فرق بین تزاحم و تعارض است، ۴. معنای حکومت و ورود است.

۱. معنای تعارض: میفرمایند تعارض مصدر باب تفاعل است، و باب تفاعل در بین ابواب ثلاثی مزید نیاز به دو فاعل دارد، ثلاثی مجرد را میگوییم «ضرب زید» همین ضرب به باب مفاعله برود میگوییم «ضارب زید عمرا» بازهم یک فاعل بیشتر نیاز ندارد، اگر به باب تفاعل برود نیاز به دو فاعل دارد، بگوییم «تضارب زید و عمر» باید دو فاعل داشته باشد، زد و خورد کردند زید و عمر، یعنی یکدیگر را زدند، نیاز به دو فاعل دارد، به خلاف باب مفاعله که در جای خودش در علم اصول ثابت شده است که این حرف اُدبا که میگویند باب مفاعله بین الاثنین است غلط است، ما در تمام قرآن به ادعای بعضی از بزرگان یک مورد حتی نداریم که باب مفاعله برای بین الاثنین بوده باشد، پس این حرف مشهوری که در باب مفاعله میگویند درست نیست، ولی باب تفاعل نیاز به دو فاعل دارد، پس کلمه‌ی تعارض هم که مصدر باب تفاعل است، نیاز به دو فاعل دارد، یعنی باید بگوییم «تعارض دلیل و دلیل» باید تعارض بین دو دلیل باشد، نتیجه این است که اگر یک دلیل وجود داشته باشد آنجا دیگر فرض تعارض غلط است، پس فرض تعارض در جایی است که در آنجا دو دلیل وجود داشته باشد.

حالا معنای تعارض یعنی چه؟ معنای تعارض این است که دو دلیل حجت، دو دلیلی که هر دو حجت باشند، یک دیگر را تکذیب کنند، مثلا یک دلیل بگوید نماز جمعه واجب است و یک دلیل بگوید واجب نیست، میفرمایند تکاذب و تعارض بین دلیلین توضیح مفصلش بعدا خواهد آمد، تعارض بین دو دلیل فرقی ندارد که در تمام دلالت باشد، یعنی تمام این دلیل مفادش با تمام آن دلیل تعارض کند، یا معنای تضمنی یک دلیل با مفاد دلیل دیگر تعارض داشته باشد، یا مدلول التزامی یک دلیل با دلیل دیگر تعارض داشته باشد، که بعدا مثال‌هایش را میگوییم، همین قدر که از جهتی دو دلیل باشند که یکدیگر را تکذیب کنند و باهم منافات داشته باشند میگوییم این دو دلیل با یکدیگر تعارض دارند، پس تعارض یعنی وجود تنافی بین دو دلیل از جهتی، حالا بالمطالقه یا به تضمن یا به التزام، فرقی ندارد، از جهتی دو دلیل با یکدیگر تنافی و تعارض داشته باشند.

۶

شروط تعارض (۱)

میفرمایند مطلب دوم شروط تعارض است، تنافی بین دو دلیل وقتی حاصل میشود که هفت شرط در مسئله وجود داشته باشد، اگر هفت شرط وجود داشت دو دلیل متعارض هستند و الا تعارضی بین این دو دلیل وجود ندارد.

۱. شرط اول در باب تعارض این است که دو دلیل یا یکی از این دو دلیل قطعی نباشد، و بعبارت دیگر تعارض بین دو دلیل قطعی ابدا وجود ندارد، یا بین یک دلیل قطعی و یک دلیل ظنی تعارض وجود ندارد، چرا؟ اما بین دو دلیل قطعی تعارض وجود ندارد، چون محال است شما قطع پیدا کنید به دو شیء متضاد، محال است شما الان علم داشته باشید هم نماز جمعه واجب است و هم نماز جمعه حرام است، محال است همچین علمی داشته باشید، علم به دو حکم متضاد محال است؛ اما تعارض واقع نمیشود بین یک دلیل قطعی و یک دلیل ظنی علتش این است که اگر یک دلیل قطعی بود و میگفت نماز جمعه واجب است، و یک دلیل خبر واحد بود میگفت نماز جمعه حرام است، اینجا هم تعارض نیست، چون وظیفه‌ی ما عمل به آن خبر قطعی است و دلیل ظنی را کنار میگذاریم، پس شرط اول این است که هر دو دلیل یا یکی از آن دو قطعی نباشد، و بعبارت دیگر هر دو دلیل ظنی باشد.

۲. این است که میفرمایند مرادمان از اینکه میگوییم دو دلیل ظنی باشند ظن فعلی نیست، چرا؟ چون میفرمایند محال است که انسان ظن فعلی پیدا کند به دو مسئله‌ی متضاد، چطور؟ بیان مطلب این است که فرض کنید الان شما ظن فعلی دارید که نماز جمعه واجب است، خب به طرف مقابلش نمیتوانید ظن پیدا کنید، نسبت به طرف مقابل شما وهم دارید، یا بالعکس اگر ظن فعلی پیدا کردید یعنی نود درصد احتمال دادید که نماز جمعه حرام است، دیگر در همان لحظه نمیتوانید نود درصد هم احتمال بدهید که نماز جمعه واجب است، آنجا طرف مقابلش ده درصد است، ظن فعلی به دو دلیل متعارض نمیتوانید پیدا کنید، مراد ما از اینکه میگوییم دو دلیل ظنی باشند نه اینکه ظن فعلی پیدا کنیم، چه ظن نوعی باشد یا به یک دلیل ظن فعلی پیدا کنیم و نسبت به مفاد دلیل دیگر نظرتان وهم باشد، در هر صورت شرط دوم این است که به هر دو طرف ظن فعلی پیدا نکنیم.

۳. شرط سوم این است که بین این دو دلیل از جهتی تنافی باشد، والا اگر دو دلیل بودند که باهم تنافی نداشتند، یک دلیل میگفت روز جمعه نماز جمعه واجب است، و دلیل دیگر هم میگفت روز جمعه غسل جمعه واجب است، اینها باهم هیچ تنافی ندارند، لذا تعارض هم بین دو دلیل وجود ندارد، چرا تعارض نیست؟ چون بین دو مدلول تنافی نیست، بین دو حکم باهم تنافی نیست، چون دو حکم باهم تنافی ندارند، اینجا دو دلیل باهم تعارض ندارند، پس تعارض در جایی است که دو دلیل با یکدیگر تنافی داشته باشند، حالا اینجا شرح میدهند میفرمایند تنافی فرقی ندارد که بالمطابقه باشد یعنی معنای مطابقی یک دلیل با معنای مطابقی دلیل دیگر تعارض داشته باشند، چه بالالتزام باشد، مدلول التزامی یک دلیل با مدلول التزامی دلیل دیگر تنافی داشته باشند، چه تنافیشان ذاتی باشد یعنی دو دلیل کنار هم باهم منافات داشته باشند، ذاتا ایندو باهم نسازند، یا نه تنافیشان عرضی باشد یعنی در دوتا دلیل در کنار هم باهم منافات ندارند، یک مسئله یا شیء سومی میاید که آن دلیل ثالث بین این دو دلیل را تعارض میاندازد، اینها را باهم منافی میکند، پس فرقی ندارد تعارض چه ذاتی باشد، یعنی خود دو دلیل اگر کنار هم باشند تنافی داشته باشند، یا نه تعارض عرضی باشد، تعارض عرضی یعنی دو دلیل باهم تنافی ندارند، یک دلیل سومی میاید، بین این دو دلیل را بهم میزند، مثالش مثلا یک دلیل داریم میگوید نماز جمعه در روز جمعه واجب است، یک دلیل دیگر هم داریم میگوید در روز جمعه نماز ظهر واجب است، این دو بنفسه باهم تعارض ندارند، چون اشکالی ندارد که در روز جمعه برای ما یک نماز جمعه واجب باشد و یک نماز ظهر واجب باشد، تضادی ندارند، دلیل سومی میاید میگوید ظهر جمعه یک نماز بیشتر برای شما واجب نیست، این دلیل سوم بین این دو دلیل تعارض ایجاد میکند، یعنی دلیل جمعه میگوید واجب منم فقط و دلیل ظهر هم میگوید واجب منم فقط، بینشان تعارض ایجاد میشود.

شرط سوم این شد که باید بین مدلول دو دلیل تنافی باشد، بعد میتوانیم بگوییم دوتا دلیل باهم تعارض دارند، حالا تنافی چه ذاتی باشد چه عرضی باشد چه مطابقی یا تضمنی یا التزامی باشد.

در ذیل شرط سوم تعریف تعارض را ذکر میکنند که از رو میخوانیم.

۷

تطبیق (حقیقت تعارض)

[المقدّمة]

١. حقيقة التعارض

التعارض: مصدر من باب «التفاعل» (تعارض مصدر باب تفاعل است) الذي يقتضي فاعلين (آنچنان باب تفاعلی که نیاز به دو فاعل دارد)، ولا يقع إلاّ من جانبين (واقع نمیشود باب تفاعل مگر از دو جانب، یعنی باید دو طرف داشته باشد)، فيقال: تعارض الدليلان. (گفته میشود دوتا دلیل باهم تعارض دارند) ولا تقول: «تعارض الدليل» وتسكت (نمیتوانیم بگوییم «تعارض الدلیل» و ساکت بشویم، دیگر نگوییم «تعارض الدلیل و دلیل الآخر» اگر ساکت بشویم غلط است). وعليه (نتیجه) فلا بدّ من فرض دليلين (در باب تعارض باید دو دلیل باشند)، كلّ منهما يعارض الآخر. (هر یک با دیگری تعارض داشته باشد)

ومعنى المعارضة (معنای معارضه این است که) أنّ كلاّ منهما (اینکه هر یک از این دو دلیل) ـ إذا تمّت مقوّمات حجّيّته ـ (بر فرض اینکه هر دو حجت باشند) يبطل الآخر (هر یک از این دو دیگری را باطل کند)، ويكذّبه. (و تکذیب کند دیگری را) والتكاذب (میفرمایند تکاذب و تنافی چند نوع است:) إمّا أن يكون في جميع مدلولاتهما (یا این تکاذب میباشد در جمیع مدلول این دو دلیل، یعنی از تمام جهات مدلول این دو باهم منافات دارند)، ونواحي الدلالة فيهما (و از تمام اطراف دلالت تعارض است بین این دو مدلول)، وإمّا في بعض النواحي (یا اینکه تعارض در بعضی از نواحی است، مثلا فرض کنید مولا میگوید «اکرم العلما جمیعا» بعد همین مولا میگوید «لا تکرم زید العالم» اینجا تعارض از بعضی از جهات است، یعنی مدلول تضمنی دلیل اولی با مدلول مطابقی مدلول دوم تعارض دارند، چون دلیل اولی «اکرم العلما جمیعا» بکر خالد و زید و عمر و... شامل میشود، اما دلیل دوم میگوید «لا تکرم زیدا» یعنی به بکر و عمر و خالد کاری ندارد و با آن تعارضی ندارد فقط با یک قسمت دلیل اول تعارض دارد که آن زید باشد) على وجه لا يصحّ (بر وجهی که صحیح نیست) فرض بقاء حجّيّة كلّ منهما مع فرض بقاء حجّيّة الآخر (فرض بقاء حجیت یکی از این دو بر فرض بقاء حجیت دیگری، نمیشود گفت هر دو حجت است)، ولا يصحّ العمل بهما معا. (و صحیح نیست عمل کردن به هر دوتا دلیل باهم)

فمرجع التعارض في الحقيقة (بازگشت تعارض در حقیقت) إلى التكاذب بين الدليلين في ناحية ما (تکاذب دو دلیل در یک ناحیه‌ای)، أي إنّ كلاّ منهما يكذّب الآخر (یعنی هر یک از این دو دیگری را تکذیب کند)، ولا يجتمعان على الصدق. (هر دو صادق نباشند)

هذا هو المعنى الاصطلاحي للتعارض. (این معنای اصطلاحی برای تعارض است، یعنی تکاذب بین دو دلیل در یک ناحیه) وهو مأخوذ من «عارضه» (تعارض اخذ میشود از «عارضه»)، أي جانبه وعدل عنه. (به یک طرف رفت و از او عدول کرد، هر یک از این دو دلیل از دیگری عدول کرد؛ اینجا با این نکته‌ای که ایشان ذکر کرده‌اند که گفته‌اند از «عارضه» اخذ شده است اشاره به رد شیخ انصاری دارند که ایشان تعارض را به یک شکل دیگر «عرض» میدانند که مرحوم مظفر میخواهند آن را رد کنند)

۸

تطبیق (شروط تعارض (۱))

٢. شروط التعارض

ولا يتحقّق هذا المعنى من التعارض (محقق نمیشود این معنا از تعارض) إلاّ بشروط سبعة (مگر با هفت شرط) هي مقوّمات التعارض (این هفت شرط مقومات تعارض هستند اگر این هفت شرط نباشند تعارضی نیست)، نذكرها لتتّضح حقيقة التعارض، ومواقعه (ذکر میکنیم این هفت شرط را برای اینکه واضح شود حقیقت تعارض و موارد تعارض):

١. ألاّ يكون أحد الدليلين، أو كلّ منهما قطعيّا (یکی از دو دلیل یا هر دو قطعی نباشد)؛ لأنّه لو كان أحدهما قطعيّا (بخاطر اینکه اگر یکی از این دوتا قطعی باشد) فإنّه يعلم منه كذب الآخر (دانسته میشود از آن کذب دیگری)، والمعلوم كذبه لا يعارض غيره. (اگر معلوم الکذب باشد معارضه نمیکند با دیگری؛ وقتی خبر متواتر مفید قطع داریم که نماز جمعه واجب است، اگر یک خبر واحدی آمد گفت نماز جمعه واجب نیست، چون قطع به اولی داریم خب معلوم میشود اولی غلط است) وأمّا: القطع بالمتنافيين (اما چرا نمیشود هر دو قطعی باشند؟ اما قطع به متنافیین) ففي نفسه أمر مستحيل لا يقع. (فی نفسه امر محالی است که محال نمیشود، شما نمیتوانید هم قطع داشته باشید که نماز جمعه واجب است و هم قطع داشته باشید که حرام است)

٢. ألاّ يكون الظنّ الفعليّ معتبرا في حجّيّتهما معا (اینکه ظن فعلی اعتبار نشده باشد در حجیت این دو باهم، یعنی خلاصه مراد ایشان این است که ما که گفتیم دو دلیل قعطی نباشند و ظنی باشند مرادمان ظن فعلی نیست)؛ لاستحالة حصول الظنّ الفعليّ بالمتكاذبين (چون ظن فعلی به دلیل متکاذب هم محال است، اینکه انسان به هر دو طرف تضاد ظن فعلی داشته باشد)، كاستحالة القطع بهما. (چنانچه محال بود قطع به دو طرف متکاذب قطع داشته باشید محال است که ظن به آن هم پیدا کنید، محال است که هم در یک آن نود درصد احتمال دهید که نماز جمعه واجب است و هم نود درصد احتمال دهید که حرام است) نعم، يجوز أن يعتبر (بله جایز است که وجود داشته باشد) في أحدهما المعيّن الظنّ الفعليّ، دون الآخر. (در یکی از این دوی معین غیر از دیگری، نسبت به یکی فقط ظن فعلی داشته باشید این اشکالی ندارد)

٣. أن يتنافى مدلولاهما ـ ولو عرضا وفي بعض النواحي ـ (شرط سوم این است که تنافی داشته باشند مدلول این دو دلیل، یعنی معنای این دو دلیل با یکدیگر منافی باشد، ولو تنافی عرضی باشد، تنافی عرضی یعنی ذاتا دو دلیل باهم تنافی ندارند یک دلیل سوم میاید بین این دو تنافی ایجاد میکند) ليحصل التكاذب بينهما (برای اینکه حاصل بشود تکاذب بین این دو، والا اگر تنافی بین این دو مدلول نباشد دوتا دلیل هم باهم تکاذب و تعارض ندارند، یک دلیل میگوید روز جمعه نماز جمعه واجب است و یک دلیل دیگر میگوید روز جمعه غسل جمعه واجب است، این دو دلیل چون مدلولشان باهم تنافی ندارند، دوتا دلیل هم باهم تنافی ندارند)، سواء كان التنافي (مساوی است که تنافی باشد) في مدلولهما (در مدلول آن دو) المطابقيّ، أو التضمّنيّ، أو الالتزاميّ.

والجامع في ذلك (و جامع در باب تنافی این است که) أن يؤدّيا (اینکه منجر شود این دو دلیل) إلى ما لا يمكن تشريعه (به امری که ممکن نباشد تشریع آن امر)، ويمتنع جعله في نفس الأمر (و ممتنع باشد جعل آن امر در نفس امر، ممتنع است که خداوند فی نفس امر هم نماز جمعه را واجب قرار بدهد و هم نماز جمعه حرام قرار بدهد)، ولو كان هذا الامتناع (ولو این امتناع و تنافی) لأمر خارج عن نفس مدلولهما (برای امری باشد که خارج از نفس مدلول این دو دلیل باشد، یعنی ولو تنافی عرضی باشد)، كما في تعارض دليل وجوب صلاة الجمعة مع دليل وجوب صلاة الظهر يوم الجمعة؛ فإنّ الدليلين في نفسهما لا تكاذب بينهما (این دو دلیل در نفس امر تکاذبی ندارند باهم، یک دلیل میگوید در روز جمعه بخوان دلیل دیگری میگوید نماز ظهر بخوان، این دو تنافی باهم ندارند چون میشود هم نماز جمعه را خواند و هم نماز ظهر را)؛ إذ لا يمتنع اجتماع وجوب صلاتين في وقت واحد (چون ممتنع نیست خواندن دو نماز در یک وقت)، ولكن لمّا علم (لکن چون ما علم داریم) من دليل خارج (از یک دلیل دیگری) أنّه لا تجب إلاّ صلاة واحدة في الوقت الواحد (اینکه واجب نیست یک نماز در وقت واحد) فإنّهما يتكاذبان (این دو دلیل باهم تکاذب میکنند در این هنگام) حينئذ بضميمة هذا الدليل الثالث الخارج عنهما. (به ضمیمه‌ی این دلیل ثالثی که خارج از ذات این دو دلیل است این دو دلیل باهم تکاذب پیدا میکنند، والا اگر دلیل سوم نباشد این دو دلیل باهم تنافی ندارند، اینجا هم مورد تنافی و تعارض است)

وعلى هذا (بنابراین که ما گفتیم باید منافات بین مدلول این دو دلیل باشد، حالا میتوانیم تعارض را به تعریف علمی تعریف کنیم)، فيمكن تحديد الضابط للتعارض (ممکن است مشخص کردن یک قانون کلی برای تعارض) بأن يقال: «الضابط في التعارض (قانون در باب تعارض): امتناع اجتماع مدلوليهما في الوعاء المناسب لهما (امتناع اجتماع دو مدلول است در ظرف مناسب آن دو، دوتا مدلول در وعاء مناسب و در موقعیت مناسب با یکدیگر جمع نمیشوند، نماز جمعه و نماز ظهر هر دو موقعیت مناسبشان ظهر جمعه است، در ظهر جمعه این دو مدلول با یکدیگر جمع نمیشوند، حالا تنافی و امتناع داشته باشند)، إمّا من ناحية تكوينيّة (یا تنافی بین این دو از ناحیه‌ی تکوینیه باشد، مثل اینکه یک نفر خبر زید مرده است و یک نفر هم خبر میدهد که زید زنده است، اینجا تنافی بین دو امر تکوینی و خارجی است)، أو من ناحية تشريعيّة». (یا تنافی از ناحیه‌ی تشریع و قانون گذاری باشد، مثل اینکه یک نفر خبر میدهد که نماز جمعه واجب است و یک نفر خبر میدهد نماز حرام است اینجا تعارض از ناحیه‌ی تشریع و قانون گذاری است)

أو يقال بعبارة جامعة: «الضابط في التعارض (ضابط کلی در تعارض)، تكاذب الدليلين على وجه يمتنع اجتماع صدق أحدهما مع صدق الآخر». (تکاذب دو دلیل بر وجهی که ممتنع باشد اجتماع صدق یکی از این دو با صدق دیگری، میفرمایند هر دو راست نباشند یکی راست باشد و یکی دروغ باشد)

ومن هنا يعلم أنّ التعارض ليس وصفا للمدلولين (از اینجا اشاره میکنند به یک اشکالی که ایشان بر شیخ انصاری در تعریف تعارض دارند، دقت کنید نتیجه‌ای که ما از این نکته‌ی سوم گرفتیم این شد که اولا تنافی بین دو مدلول است، وقتی تنافی بین دوتا مدلول بود تعارض میشود بین دو دلیل، پس باید مدلولشان باهم تنافی داشته باشند بعد تعارض میشود بین دو دلیل، تعارض صفت دلیل است تعارض صفت مدلول نیست، ایشان میفرمایند مرحوم شیخ انصاری که در کتاب رسائلشان فرموده‌اند که تعارض یعنی تکاذب مدلولین این حرف درستی نیست، تعارض یعنی «تکاذب الدلیلین اذا کان تنافی بین المدلولین» اگر تنافی بین دو مدلول باشد آن وقت تکاذب بین دو دلیل را به آن میگوییم تعارض و تنافی) ـ كما قيل ـ ، بل المدلولان يوصفان بأنّهما متنافيان (بلکه این دو مدلول وصف میشوند به اینکه این دو متنافی هستند نه اینکه متعارض باشند)، لا متعارضان. وإنّما التعارض وصف للدليلين بما هما دليلان (به علت اینکه این دو، دو دلیل هستند) على أمرين متنافيين (بر دو مدلول منافی) لا يجتمعان (که جمع نمیشوند)؛ لأنّ امتناع صدق الدليلين معا (بخاطر امتناع صدق دو دلیل باهم و تکاذب این دو دلیل باهم)، وتكاذبهما إنّما ينشأ من تنافي المدلولين (همانا ناشی میشود از تنافی دو دلیل باهم)؛ ولأجل هذا قال صاحب الكفاية: «التعارض هو تنافي الدليلين أو الأدلّة (یا تنافی ادله است) بحسب الدلالة ومقام الإثبات». (به حسب دلالت و مقام اثبات، یعنی تعارض تنافی دو دلیل است به حسب مقام دلالت نه اینکه تعارض فقط تنافی بین دو دلیل باشد) فحصر التعارض في مقام الإثبات (پس منحصر نموده‌اند تعارض را در مقام اثبات)، ومرحلة الدلالة. (و در مرحله‌ی دلالت، نه اینکه تعارض فقط در مقام مدلول باشد)

الباب التاسع

التعادل والتراجيح

تمهيد

عنون الأصوليّون من القديم هذه المسألة بعنوانها المذكور. (١)

ومرادهم من كلمة «التعادل» تكافؤ الدليلين المتعارضين في كلّ شيء يقتضي ترجيح أحدهما على الآخر.

ومرادهم من كلمة «التراجيح» : جمع «ترجيح» على خلاف القياس في جمع المصدر ؛ إذ جمعه ترجيحات. والمقصود منه المصدر بمعنى الفاعل ، أي المرجّح.

وإنّما جاءوا به على صيغة الجمع ، دون «التعادل» (٢) ؛ لأنّ المرجّحات بين الدليلين المتعارضين متعدّدة ، والتعادل لا يكون إلاّ في فرض واحد ، وهو فرض فقدان كلّ المرجّحات. (٣)

__________________

(١) عنونها به بعض الأصوليّين ، كالشيخ الأنصاريّ على ما في بعض نسخ فرائد الأصول ، والعلاّمة الآشتيانيّ في بحر الفوائد ٤ : ٢ ، والأسنويّ في نهاية السئول ٤ : ٤٣٢.

وعنونها العلاّمة الحلّي بعنوان «الترجيح في الأخبار» ، والمحقّق الحلّي بعنوان «التراجيح بين الأخبار». مبادئ الوصول : ٢٢٩ ؛ معارج الأصول : ١٥٤.

(٢) وجاء بهما في الفصول على صيغة الجمع ، فقال : «التعاديل والتراجيح» ، الفصول الغرويّة : ٤٣٦.

بل جاء بهما كثير منهم على صيغة المفرد ، فقالوا : «التعادل والترجيح». معالم الدين : ٢٦٦ ؛ نهاية الأفكار ٤ : ١٢٤ ؛ فوائد الأصول ٤ : ٦٩٩ ؛ إرشاد الفحول : ٢٧٣.

(٣) ولا يخفى ما فيه ـ بعد ما مرّ في التعليقة السابقة ـ من وجهين :

الأوّل : يمكن أن يقال : إنّ التعادل هو تساوي الأدلّة في كلّ ما يوجب ترجيح أحدها على الآخر ، وجودا وعدما ، والترجيح : هو اشتمال أحدها على ما يوجب ترجيحه من دون الآخر. ـ

والغرض من هذا البحث بيان أحكام التعادل بين الدليلين المتعارضين ، وبيان أحكام المرجّحات لأحدهما على الآخر.

ومن هنا نعرف أنّ الأنسب أن تعنون المسألة بعنوان «التعارض بين الأدلّة» (١) ؛ لأنّ التعادل والترجيح بين الأدلّة إنّما يفرض في مورد التعارض بينهما ، غير أنّه لمّا كان همّ الأصوليّين في البحث وغايتهم منه معرفة كيفيّة العمل بالأدلّة المتعارضة عند تعادلها ، وترجيحها ، عنونوها بما ذكرناه.

وهذه المسألة ـ كما ذكرناه سابقا (٢) ـ أليق شيء بها مباحث الحجّة ؛ لأنّ نتيجتها تحصيل الحجّة على الحكم الشرعيّ عند التعارض بين الأدلّة.

وقبل الشروع في بيان أحكام التعارض ينبغي في المقدّمة بيان أمور يحتاج إليها ، مثل حقيقة التعارض ، وشروطه ، وقياسه بالتزاحم ؛ والحكومة والورود ، ومثل القواعد العامّة في الباب ، فنقول :

[المقدّمة]

١. حقيقة التعارض

التعارض : مصدر من باب «التفاعل» الذي يقتضي فاعلين ، ولا يقع إلاّ من جانبين ، فيقال : تعارض الدليلان. ولا تقول : «تعارض الدليل» وتسكت (٣). وعليه ، فلا بدّ من فرض

__________________

ـ وعلى هذا ، فالتعادل قد يكون في فرض فقدان كلّ المرجّحات ، وقد يكون في فرض وجود مرجّح واحد في الجميع ، وقد يكون في فرض وجود مرجّح في أحدها ، ووجود مرجّح آخر مساو له في الآخر. ولعلّه عدل صاحب الفصول عن ذلك العنوان إلى العنوان المذكور آنفا.

الثاني : ويمكن أن يقال : التعادل هو عدم وجود المزيّة لأحد الأدلّة ، والترجيح هو وجود المزيّة في أحدها. وعلى هذا ، فكما أنّ التعادل لا يكون إلاّ في فرض واحد ـ وهو فرض فقدان المزيّة ـ كذلك الترجيح لا يكون إلاّ في فرض واحد ـ وهو فرض وجودها ـ ، ولعلّه لذلك عدل بعض آخر عن ذلك العنوان إلى عنوان «التعادل والترجيح».

(١) كما عنونها بهذا العنوان المحقّق الخراسانيّ في : الكفاية : ٤٩٥.

(٢) راجع الصفحة : ٣٦٨.

(٣) أي بدون أن تعطف على «الدليل» أمرا آخر.

دليلين ، كلّ منهما يعارض الآخر.

ومعنى المعارضة أنّ كلاّ منهما ـ إذا تمّت مقوّمات حجّيّته ـ يبطل الآخر ، ويكذّبه. والتكاذب ، إمّا أن يكون في جميع مدلولاتهما ، ونواحي الدلالة فيهما ، وإمّا في بعض النواحي على وجه لا يصحّ فرض بقاء حجّيّة كلّ منهما مع فرض بقاء حجّيّة الآخر ، ولا يصحّ العمل بهما معا.

فمرجع التعارض في الحقيقة إلى التكاذب بين الدليلين في ناحية ما ، أي إنّ كلاّ منهما يكذّب الآخر ، ولا يجتمعان على الصدق.

هذا هو المعنى الاصطلاحي للتعارض. وهو مأخوذ من «عارضه» ، أي جانبه وعدل عنه. (١)

٢. شروط التعارض

ولا يتحقّق هذا المعنى من التعارض إلاّ بشروط سبعة هي مقوّمات التعارض ، نذكرها لتتّضح حقيقة التعارض ، ومواقعه :

١. ألاّ يكون أحد الدليلين ، أو كلّ منهما قطعيّا ؛ لأنّه لو كان أحدهما قطعيّا فإنّه يعلم منه كذب الآخر ، والمعلوم كذبه لا يعارض غيره. وأمّا : القطع بالمتنافيين ففي نفسه أمر مستحيل لا يقع.

٢. ألاّ يكون الظنّ الفعليّ معتبرا في حجّيّتهما معا ؛ لاستحالة حصول الظنّ الفعليّ بالمتكاذبين ، كاستحالة القطع بهما. نعم ، يجوز أن يعتبر في أحدهما المعيّن الظنّ الفعليّ ، دون الآخر.

__________________

(١) قال الشيخ الأنصاريّ : «وهو لغة : من العرض بمعنى الإظهار ، وغلّب في الاصطلاح على تنافي الدليلين ، وتمانعهما باعتبار مدلولهما» ، فرائد الأصول ٢ : ٧٥٠.

وقال الشوكاني : «التعارض : فهو تفاعل من العرض ـ بضمّ العين ، ـ وهو الناحية والجهة ، كأنّ الكلام المتعارض يقف بعضه في عرض بعض ـ أي ناحيته وجهته ـ ، فيمنعه من النفوذ إلى حيث وجه». إرشاد الفحول : ٢٧٣.

٣. أن يتنافى مدلولاهما ـ ولو عرضا وفي بعض النواحي ـ ليحصل التكاذب بينهما ، سواء كان التنافي في مدلولهما المطابقيّ ، أو التضمّنيّ ، أو الالتزاميّ.

والجامع في ذلك أن يؤدّيا إلى ما لا يمكن تشريعه ، ويمتنع جعله في نفس الأمر ، ولو كان هذا الامتناع لأمر خارج عن نفس مدلولهما ، كما في تعارض دليل وجوب صلاة الجمعة مع دليل وجوب صلاة الظهر يوم الجمعة ؛ فإنّ الدليلين في نفسهما لا تكاذب بينهما ؛ إذ لا يمتنع اجتماع وجوب صلاتين في وقت واحد ، ولكن لمّا علم من دليل خارج أنّه لا تجب إلاّ صلاة واحدة في الوقت الواحد فإنّهما يتكاذبان حينئذ بضميمة هذا الدليل الثالث الخارج عنهما.

وعلى هذا ، فيمكن تحديد الضابط للتعارض بأن يقال : «الضابط في التعارض : امتناع اجتماع مدلوليهما في الوعاء المناسب لهما ، إمّا من ناحية تكوينيّة ، أو من ناحية تشريعيّة».

أو يقال بعبارة جامعة : «الضابط في التعارض ، تكاذب الدليلين على وجه يمتنع اجتماع صدق أحدهما مع صدق الآخر».

ومن هنا يعلم أنّ التعارض ليس وصفا للمدلولين ـ كما قيل ـ (١) ، بل المدلولان يوصفان بأنّهما متنافيان ، لا متعارضان. وإنّما التعارض وصف للدليلين بما هما دليلان على أمرين متنافيين لا يجتمعان ؛ لأنّ امتناع صدق الدليلين معا ، وتكاذبهما إنّما ينشأ من تنافي المدلولين ؛ ولأجل هذا قال صاحب الكفاية : «التعارض هو تنافي الدليلين أو الأدلّة بحسب الدلالة ومقام الإثبات». (٢) فحصر التعارض في مقام الإثبات ، ومرحلة الدلالة.

٤. أن يكون كلّ من الدليلين واجدا لشرائط الحجّيّة ، بمعنى أنّ كلاّ منهما ـ لو خلّي ونفسه ، ولم يحصل ما يعارضه ـ لكان حجّة يجب العمل بموجبه ، وإن كان أحدهما ـ لا على التعيين ـ بمجرّد التعارض يسقط عن الحجّيّة بالفعل.

والسرّ في ذلك واضح ؛ فإنّه لو كان أحدهما غير واجد لشرائط الحجّيّة في نفسه

__________________

(١) والقائل الشيخ الأنصاريّ ، تبعا للسيد عميد الدين في منية اللبيب والمحقّق القمّي في القوانين. فرائد الأصول ٢ : ٧٥٠ ؛ منية اللبيب (مخطوط) : ١٦٩ ؛ قوانين الأصول ٢ : ٢٦٧.

(٢) كفاية الأصول : ٤٩٦.