درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۴۷: مباحث حجت ۲۹

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

حجیت قول لغوی

بحث در باب ظواهر در طرق اثبات ظواهر بود، فرمودند سه طریق برای اثبات ظهور لفظ وجود دارد، طریق اول تتبع و استقراء بود، طریق دوم علائم حقیقت و مجاز بود، طریق سوم قول لغوی بود، در رابطه با این طریق میفرمایند که طریق اول حجت است قطعا، یعنی انسان از راه استدلال به مقصود خودش میرسد، طریقه‌ی دوم که علامت حقیقت و مجاز باشد بحثش از در جلد اول گذشته است، آنجا بحث کردیم که علائم حقیقت و مجاز چندتاست و کدام یک واقعا علامت هستند و کدام یک علامت نیستند، کلام باقی ماند در طریقه‌ی سوم که قول لغوی باشد، آیا برای تشخیص وضع قول لغوی حجت است، یا قول لغوی حجت نمیباشد، شک داریم این لفظ وضع شده است در این معنای مخصوص یا وضع نشده است، آیا به مجرد اینکه در کتاب لغت نوشته شده بود این لفظ دارای این معنا است، این کلام لغوی حجت است، یعنی ما کشف میکنیم که موضوع له این لفظ همین معنا است یا نه، قول لغوی حجت نمیباشد در باب تشخیص وضع و ظهور؟

مرحوم مظفر میفرمایند حق این است که قول لغوی در باب تشخیص وضع حجت نمیباشد، و برای تشخیص موضوع له لفظ به قول لغوی نمیشود استناد کرد، به چه دلیل؟ میفرمایند علمای علم لغت در کتب لغت مقصودشان و همتشان این است که معانی مستعمل فیه لفظ را یادداشت کنند، یعنی این لفظ در هر معنایی که استعمال شده است چه حقیقی و چه مجازی آن را یادداشت میکنند، دیگر انسان اطمینان پیدا نمیکند که از بین این ده تا معنا کدام یک حقیقی است و کدام یک مجازی است، پس بنابراین از قول لغوی انسان به موضوع له لفظ نمیرسد، مثلا میبینیم علمای علم لغت در ضمن کلمه‌ی اسد این معنا را یادداشت میکنند که «فلان اسد او شجاع» دیگر قید نمیکنند که کدام یک حقیقی و کدام یک مجازی است، پس بنابراین قول لغوی برای تشخیص وضع ارزشی ندارد، بر فرض اینکه میفرمایند اگر یک عالم لغتی در کتاب خودش تصریح کند به معنای حقیقی تازه قولش مفید ظن است، و ظن حجت نمیباشد، مگر اینکه انسان علم پیدا کند به قول لغوی، مثلا فرض کنید ده نفر از علمای علم لغت در رابطه با یک کلمه تصریح کرده باشند که موضوع له و معنای حقیقی این کلمه فلان معناست مثلا، اینجا اگر علم برای انسان پیدا شد علم و قطع ذاتا حجت است.

بعد از این نکته میفرمایند که گروهی از علما ادله‌ای را ذکر کرده‌اند برای حجیت قول لغوی، میفرمایند این ادله را ذکر میکنیم با اشکالاتی که در این ادله وجود دارد:

دلیل اول: اجماع، عده‌ای از علما گفته‌اند اجماع داریم بر حجیت قول لغوی، اجماع در اینجا اجماع عملی است، یعنی میگویند علما عملا به قول اهل لغت عمل میکنند، هر جا در هر مطلبی که شک میکنند در معنای حقیقی به کتاب لغت مراجعه میکنند، پس اجماع عملی داریم بر حجیت قول لغوی داریم.

رد دلیل اول: مرحوم مظفر دو جواب به این دلیل میدهند، جواب اول میفرمایند اولا ما اصل این اجماع را قبول نداریم، وقتی میبینیم خیلی از علما در علم اصول میگویند قول لغوی حجت نیست، پس شما از کجا اجماع عملی علما را به دست آوردید؟ که علما اجماع دارند عملا و اتفاق دارند بر عمل کردن به قول لغوی، اولا اثبات این اجماع درش اشکال است، و ثانیا بر فرض اینکه این اجماع باشد، این اجماع حجت نیست، چون گفتیم که اجماعی حجت است که کاشف از رای و عقیده و عمل معصوم باشد، اینجا فرض کردیم همه‌ی علما به قول اهل لغت در صورت جهل و شک عمل میکنند، خب امام که جاهل به لغت نیست، که به قول اهل لغت مراجعه کند، پس این اجماع در اینجا کاشف از عمل معصوم نیست، چون معصوم قبل از عالم لغت خودش علم دارد به لغت، دیگر لغو است معصوم به اهل لغت مراجعه کند، پس دلیل اولشان با دو جواب باطل شد.

۴

تطبیق (حجیت قول لغوی)

حجّيّة قول اللغويّ

إنّ أقوال اللغويّين لا عبرة بأكثرها في مقام استكشاف وضع الألفاظ (اعتنایی نمیشود به قول لغویین در مقام کشف وضع لفظ، اگر شک در معنای موضوع له یک لفظ کردید نمیتوانید به قول لغوی تمسک کنید)؛ لأنّ أكثر المدوّنين للّغة (بخاطر اینکه اکثر کسانی که تدوین کننده‌ی لغت هستند) همّهم أن يذكروا المعاني التي شاع استعمال اللفظ فيها (همتشان این است که ذکر کنند معانی را که شیوع دارد استعمال لفظ در آن معانی، اهل لغت یک لفظ را میگیرند و ۱۴ یا ۱۵ معنا که لفظ در آن‌ها استعمال شده است را ذکر میکنند)، من دون كثير عناية منهم (بدون عنایت زیادی از ناحیه‌ی آن لغویین) بتمييز المعاني الحقيقيّة من المجازيّة إلاّ نادرا (به تمییز دادن معانی حقیقی از معانی مجازی، مگر خیلی کم، در موارد اندکی است که علمای اهل لغت تصریح میکنند که این معنای حقیقی است یا معنای مجازی است)، عدا الزمخشريّ في كتابه «أساس اللغة» (مگر زمخشری در کتاب خودش «اساس اللغة»، اینجا بنده نرسیدم تحقیق کنم اما فک میکنم منظور مرحوم مظفر کتاب «اساس البلاغة» مرحوم زمخشری باشد، چون من ندیدم که ایشان کتاب «اساس اللغة» داشته باشند)، وعدا بعض المؤلّفات في فقه اللغة. (مگر بعضی از مولفات در فقه اللغة، میدانید که در علم لغت شناسی و غیره یکی از اقسامی که هست فقه الغت است، که یک علم بسیار خوبی است که و پاره‌ای از کتبی که در فقه الغت نوشته شده است کتب دقیقی است که میتواند انسان در تشخیص معنای حقیقی به آن استناد کند، مثلا بعنوان نمونه کتاب «فروق اللغة و سر العربیه» است، که بسیار کتاب جالبی است، که توصیه میشود آن را مطالعه کنید)

وعلى تقدير أن ينصّ اللغويون على المعنى الحقيقيّ (و بر تقدیر اینکه تصریح کنند علمای لغوی بر معنای حقیقی)، فإن أفاد نصّهم العلم بالوضع فهو (اگر فایده داد نص این علمای لغت نص این علمای علم لغت، علم به وضع را، یعنی اگر جمعی از علمای علم لغت تصریح به معنای حقیقی کردند و ما به سبب آن علم پیدا کردیم که خب علم حجت است)، وإلاّ فلا بدّ من التماس الدليل (والّا چاره‌ای نیست از به دست آوردن دلیل) على حجّيّة الظنّ الناشئ من قولهم. (بر حجیت ظنی که ناشی میشود به ظن به قول لغویین) وقيل في الاستدلال عليه وجوه من الأدلّة (گفته شده است در استدلال به قول لغوی وجوهی از ادله)، لا بأس بذكرها وما عندنا فيها: (بأسی نیست به ذکر این ادله و اشکالاتی که در نزد ماست بر آنها)

أوّلا: قيل: «الدليل الإجماع». وذلك؛ لأنّه قائم على الأخذ بقول اللغويّ (آقایان قائل هستند که اجماع قائم شده است بر اخذ قول لغوی)، بلا نكير من أحد (بدون انکار از ناحیه یک نفر)، وإن كان اللغويّ واحدا. (ولو اینکه لغوی یک نفر باشد)

أقول: وأنّى لنا بتحصيل هذا الإجماع العمليّ المدّعى بالنسبة إلى جميع الفقهاء؟ (ما از کجا میتوانیم تحصیل کنیم این اجماع عملی که ادعا شده است از جمیع علما، ما از خارج عرض کردیم که مخصوصا که خیلی از علما از خارج گفته‌اند که قول لغوی حجت نیست) وعلى تقدير تحصيله (فرض کردیم که همچین اجماعی را تحصیل کردیم)، فأنّى لنا من إثبات حجّيّة مثله؟ (از کجا میتوانید اثبات کنید حجیت مثل این اجماع را) وقد تقدّم البحث مفصّلا (بحث مفصّلا گذشت) عن منشأ حجّيّة الإجماع، وليس هو ممّا يشمل هذا المقام بما هو حجّة (و نمیباشد این اجماع از آن جاهایی که شامل شود این مقام ما را، بعلت اینکه آن اجماع حجت است، اجماع بما هو اجماع شامل این مقام نمیشود)؛ لأنّ المعصوم لا يرجع إلى نصوص أهل اللغة (چون معصوم رجوع نمیکند به نص اهل لغت)، حتى يستكشف من الإجماع موافقته في هذه المسألة (تا اینکه کشف شود از این اجماع موافقت معصوم را در این مسئله)، أي رجوعه إلى أهل اللغة عملا. (یعنی رجوع به اهل لغت عملا، این اجماع عملی وقتی حجت است که ما بفهمیم که معصوم هم به حرف اهل لغت عمل میکند، و ما یقین داریم که معصوم به اهل لغت مراجعه نمیکند چون خودش عالم به لغت میباشد)

۵

دلیل دوم و جواب آن

دومین دلیلی که ذکر شده است برای حجیت قول لغوی بناء عقلا است، دلیلشان مرکب از دو مقدمه است، مقدمه‌ی اول این است که میگویند عقلای عالم در مسائل به اهل خبره‌ی مورد اطمینان مراجعه میکنند، لغوی هم در باب لغت و معانی لغت خبره است، عقلا به لغوی هم در باب فهمیدن معانی لغت مراجعه میکنند، مقدمه‌ی دوم هم این است که شارع هم ما را منع نکرده است که به قول اهل لغت عمل کنیم، چون منع نکرده است نتیجه میگریم که شارع هم موافق است با علمای اهل عالم در این سیره و این سیره‌ی عملیه را تایید میکند، یعنی شارع میگوید اشکالی ندارد شما هم به قول اهل لغت مراجعه کنید.

مرحوم مظفر میفرمایند که ما این مقدمه‌ی دوم شمارا قبول نداریم، شما گفتید که سکوت شارع و عدم ردع شارع کاشف از رضایت شارع است، این مقدمه‌ی دوم را ما قبول نداریم، و بعبارت دیگر در همه‌ی موارد سکوت شارع دال بر رضایت شارع نمیباشد، چرا؟ بیان مطلب این است که سیره‌ی عقلا به سه قسم تقسیم میشود که هر قسم دارای یک شرط است، و هیچ یک از این سه قسم و سه شرط در باب قول لغوی جاری نمیشود، پس سیره‌ی عقلا بر سه قسم است، و هر یک از این سه قسم برای خودش یک شرطی دارد، و هیچ کدام از این سه قسم سیره در ما نحن فیه جاری نمیشود، وقتی جاری نبود این سیره‌ی ادعا شده و این بناء عقلا حجت نمیباشد.

قسم اول: گاهی عقلا عمل میکند به یک مسئله‌ای شارع هم متحد المسلک است با عقلا، یعنی شارع هم به همان مسئله عمل میکند، و بعبارت دیگر شارع مانعی ندارد از این سیره، یعنی شارع هم به این سیره میتواند عمل کند، یک چیزی شارع را منع نمیکند از عمل به این سیره، اگر سیره‌ی عملیه‌ای بود که شارع متحد المسلک بود به عقلا و منعی نبود از آن سیره، در این قسم اگر شارع سکوت کرد سکوتش دال بر رضایت شارع است، مثلا در باب حجیت ظهور عقلا میگویند ظاهر کلام حجت است، و شارع هم مانعی نیست از عمل کردنش به ظهور کلام، یعنی ائمه‌ی معصومین مثل بقیه‌ی مردم میبینیم در مراودات عرفیه به ظهور کلام دیگران عمل میکردند، طرف خبر میاورد برای حضرت یا غیره، اینجا چون شارع مقدس منعی نداشت از عمل به این سیره و مشترک بود با عقلا، سکوت شارع دال بر رضایت اوست، همچنین است در خبر واحد است که شارع مقدس به خبر واحد عمل میکرده است و منعی هم برای آن نیست، اگر در مقابل این سیره‌ی عقلا سکوت کنند سکوت حضرت دال بر رضایت است، اما در باب قول اهل لغت شارع مانع دارد از عمل کردن به این سیره، شارع خودش به این سیره عمل نمیکند، نمیتواند به این سیره عمل کند، چون شارع مقدس خودش علم دارد به معنای لغت پس اگر به اهل لغت بخواهد مراجعه کند که معنا را بداند که تحصیل حاصل میشود، پس جاهل نیست حضرت به معنا تا اینکه به اهل لغت مراجعه کند، اگر هم بگویید عالم است و باز به اهل لغت مراجعه میکند که این باز تحصیل حاصل است، پس شارع در این سیره با عقلا متحد المسلک نیست، و چون متحد المسلک نیست سکوتش دال بر رضایت نیست، اینجا غیر از سکوت حضرت باید یک شرط دیگری هم باشد که سکوت حضرت باضافه‌ی آن شرط دال بر رضایت باشد، که آن شرط را میخوانیم

۶

تطبیق (دلیل دوم و جواب آن)

ثانيا: قيل: «الدليل بناء العقلاء»؛ لأنّ من سيرة العقلاء وبنائهم العمليّ الرجوع إلى أهل الخبرة الموثوق بهم (رجوع به اهل خبره‌ای که مورد اعتماد هستند) في جميع الأمور التي يحتاج في معرفتها إلى خبرة (در جمیع اموری که احتیاج دارد به شناخت آن به اهل خبره) وإعمال الرأي والاجتهاد (و اعمال رای و اجتهاد، در اموری که احتیاج به شناخت دارد علما به اهل خبره مراجعه میکنند)، كالشئون الهندسيّة والطبّيّة، ومنها: اللغات ودقائقها (از این اموری که نیاز به شناخت دارد همین لغات و امور دقیقه‌ای است که در لغت‌ها وجود دارد، خب در این امور عقلا میگویند انسان باید به اهل خبره مراجعه کند)، ومن المعلوم أنّ اللغويّ معدود من أهل الخبرة في فنّه. (معلوم است که لغوی هم شمرده میشود از اهل خبره در فن خودش) والشارع لم يثبت منه الردع عن هذه السيرة العمليّة (شارع هم ثابت نشده از طرفش ردع از این سیره‌ی عملیه)، فيستكشف من ذلك موافقته لهم، ورضاه بها. (و کشف میشود از این عدم ردع شارع موافقت شارع و رضایت او به این سیره)

أقول: إنّ بناء العقلاء إنّما يكون حجّة إذا كان يستكشف منه (زمانی که کشف شود از آن سیره) على نحو اليقين موافقة الشارع (به نحو یقین موافقت شارع) وإمضاؤه لطريقتهم. (و امضای شارع طریقه‌ی عقلا را، اگر سیره‌ای یقینا موجب موافقت شارع و امضای شارع بشود آن حجت است) وهذا بديهيّ. (این بدیهی است و حرفی در آن نیست) ولكن نحن نناقش إطلاق المقدّمة المتقدّمة (لکن ما مناقشه مکنیم اطلاق مقدمه‌ی متقدمه‌ای را که) القائلة (میگوید): «إنّ موافقة الشارع لبناء العقلاء تستكشف من مجرّد عدم ثبوت ردعه عن طريقتهم» (اینکه شما گفتید که صرفا سکوت شارع دال بر این است که شارع موافق عقلا است ما این را قبول نداریم)، بل لا يحصل هذا الاستكشاف (بلکه کشف {صدای استاد قطع میشود}) بأحد شروط ثلاثة (شروط ثلاثه در مقام وجود ندارد، ما از خارج اینگونه عرض کردیم که سه نوع سیره تصور میشود با سه شرط که هر سه نوع سیره در حجیت قول لغوی تصور نمیشود)، كلّها غير متوفّرة في المقام:

١. ألاّ يكون مانع من كون الشارع متّحد المسلك مع العقلاء في البناء والسيرة (مانعی نباشد از بودن شارع متحد المسلک با عقلا در این بناء و سیره)؛ فإنّه في هذا الفرض (اگر شارع هم با عقلا مشترک باشد) لا بدّ أن يستكشف أنّه متّحد المسلك معهم (در این فرض چاره‌ای نیست که فرض شود که شارع متحد المسلک است با عقلا) بمجرّد عدم ثبوت ردعه (به مجرد عدم ثبوت منع شارع، در این سیره‌ای که شارع متحد المسلک با عقلا است به مجرد عدم ردع کشف میشود موافقت شارع با این سیره را)؛ لأنّه من العقلاء، بل رئيسهم. ولو كان له مسلك ثان لبيّنه (اگر یک طریقه‌ی دومی داشته باشد باید بیان کند)، ولعرفناه (و آن را بشناساند)، وليس هذا ممّا يخفى. (این از چیزهایی نیست که مخفی باشد)

ومن هذا الباب الظواهر، وخبر الواحد (در این دو ما اخذ به سیره‌ی عقلا میکنیم)؛ فإنّ الأخذ بالظواهر، والاعتماد عليها في التفهيم (و اعتماد به ظواهر در تفهیم) ممّا جرت عليه سيرة العقلاء (از آنچنان چیزهایی است که جاری میشود بر آن سیره‌ی عقلا)، والشارع لا بدّ أن يكون متّحد المسلك معهم (شارع هم چاره‌ای ندارد که متحد المسلک باشد در آن عقلا)؛ لأنّه لا مانع من ذلك بالنسبة إليه (چون مانعی نیست از این اتحاد نسبت به آن شارع، یعنی شارع در عمل کردن به ظواهر و خبر واحد هیچ مانع ندارد)، وهو منهم بما هم عقلاء (شارع از عقلا است بما هم عقلا) ولم يثبت منه ردع. (و ردعی هم ثابت نشده است از شارع) وكذلك يقال في خبر الواحد الثّقة (مثل همین مسئله‌ی ظواهر در خبر واحد ثقه گفته میشود)؛ فإنّه لا مانع من أن يكون الشارع متّحد المسلك مع العقلاء في الاعتماد عليه (اعتماد نمودن در خبر واحد) في تبليغ الأحكام، ولم يثبت منه الردع. (و ثابت نشده است از شارع مقدس ردعی، بنابراین در این قسم اول سکوت شارع دال بر رضایت شارع است)

أمّا: الرجوع إلى أهل الخبرة (اما رجوع اهل خبره از آن قسم نیست، یعنی شارع متحد المسلک با عقلا نیست) فلا معنى لفرض أن يكون الشارع متّحد المسلك مع العقلاء في ذلك (معنا ندارد که فرض کنیم که شارع متحد المسلک است با عقلا در این رجوع به اهل خبره، چون شارع نیازی به اهل خبره ندارد)؛ لأنّه لا معنى لفرض حاجته إلى أهل الخبرة (معنا ندارد برای فرض حاجت شارع به اهل خبره) في شأن من الشئون (در شأنی از شئون)، حتى يمكن فرض أن تكون له سيرة عمليّة في ذلك (تا اینکه ممکن باشد، فرض اینکه باشد برای شارع سیره عملیه‌ای در این مورد)، لا سيّما في اللغة العربيّة. (مخصوصا در لغت عربیه‌ای که شارع و ائمه‌ی معصومین اهل لغت عربی بودند، حالا فرض کنیم که در لغت دیگر عالم نبودند اما در عربی که خودشان کامل عالم بودند {استاد در حال پاسخ به سوال شاگردان...})

۷

قسم دوم و سوم سیره

قسم دوم از سیره و بناء عقلا جایی است که شارع نمیتواند متحد المسلک با عقلا باشد، شارع محذوری دارد مانعی دارد و نمیتواند متحد المسلک با عقلا باشد، میگوییم در این صورت سیره‌ی عقلا حجت است اما با یک شرط، و آن این است که این عمل عقلا شرائط تقریر را داشته باشد، در باب سنت گفتیم عمل انسان وقتی حجت است که با شرائط تقریر در مقابل معصوم باشد، یعنی انسان عمل را در منظر معصوم انجام دهد و امام معصوم قدرت منع داشته باشد، و منع نکند و در مقام تقیه هم نباشد، اینجا سکوت امام دال بر این است که آن کار، کار درستی است، حالا ما قبول داریم سیره‌ی عقلا ولو عمل معصوم هم در کنارش نباشد حجت است، اما با این شرط که شرایط تقریر درش وجود داشته باشد، یعنی اگر که ما اثبات کردیم که عمل به قول لغوی در مرأی و منظر معصوم انجام شده است، ولو شارع به آن نیاز ندارد به قول اهل لغت مراجعه کند، ولی اگر عقلا در مرأی و منظر معصوم به قول لغوی عمل کرده باشند و معصوم هم منعی از آن نکرده باشد و قدرت بر منع هم داشته باشد آنجا میگوییم این سیره‌ی عقلا حجت است، دقت کنید درست مثل باب استصحاب که ما میگوییم حجت است، دلیل حجتیش بناء عقلا است، میگوییم عقلا اگر شک داشتند در یک امری که قبلا به آن یقین داشتند به شک شان اعتنا نمیکنند و یقین سابق را میگیرند، حالا در باب استصحاب شارع متحد المسلک با عقلا نیست، یعنی نیازی به استصحاب ندارد، چون معنا ندارد که بگوییم شارع شک به حکم شرعی پیدا کرده است که بعد بخواهد به یقین سابقش عمل کند، اما ما دلیل داریم که استصحاب در مرأی و منظر شارع انجام شده است و شارع قدرت بر منع و ردع داشته است ولی مخالفت نکرده است، اینجا میگوییم این عمل عقلا به استصحاب حجت است، چون در مرأی منظر شارع است، حالا در قول لغوی اگر این مطلب را اثبات کردیم که قابل اثبات نیست ما هم قبول میکنیم، یعنی اگر شما هم گفتید که جایی در یک مسئله‌ی اختلافیه‌ای اصحاب امام در مقابل امام به قول اهل لغت مراجعه کرده باشند، و امام سکوت کرده باشد آنجا سکوت امام برای ما حجت است.

پس در قسم دوم صیغه که شارع متحد المسلک با عقلا نیست، آنجا سکوت شارع وقتی حجت است که سکوت شارع در کنار شرایط تقریر باشد، و در باب رجوع اهل لغت همچین سیره‌ای را نمیتوانید اثبات کنید.

قسم سوم از سیره: اگر سیره‌ای بود که در مرأی و منظر شارع نبود، شارع هم متحد المسلک با عقلا نبود آنجا دیگر سیره برای ما حجت نیست، مگر اینکه دلیل خاص داشته باشیم از ناحیه شارع بر حجیت این سیره، اگر دلیل خاص داشتیم از ناحیه‌ی شارع آیه و روایتی بر حجیت این سیره، این سیره حجت است والّا صرف عمل عقلا بدون کشف از روایات معصوم حجت نمیباشد، و در ما نحن فیه آیه و روایاتی وجود ندارد بر اینکه اثبات کند حجت سیره‌ی عقلا را در باب قول لغوی.

۸

تطبیق (قسم دوم و سوم سیره)

٢. إذا كان هناك مانع من أن يكون الشارع متّحد المسلك مع العقلاء (اگر مانعی باشد که شارع متحد المسلک با عقلا باشد)، فلا بدّ أن يثبت لدينا جريان السيرة العمليّة (باید ثابت بشود برای ما جریان سیره‌ی عملیه)، حتّى في الأمور الشرعيّة بمرأى ومسمع من الشارع (در مقابل دیدن و شنیدن شارع یعنی شرائط تقریر باشد)، فإذا لم يثبت حينئذ الردع منه (اگر ثابت نشد به این شکل در این هنگام منع از شارع، یعنی عمل در مقابل شارع انجام شد و قدرت بر بیان داشت و سکوت کرد) يكون سكوته من قبيل التقرير لمسلك العقلاء. (سکوت شارع از قبیل تقریر مسلک عقلا است، یعنی شارع امضا کرده است سیره را) وهذا مثل الاستصحاب، فإنّه لمّا كان مورده الشكّ في الحالة السابقة (چون که مورد استصحاب در حالت شک در سابق است) فلا معنى لفرض اتّحاد الشارع في المسلك مع العقلاء (معنا ندارد که فرض کنیم اتحاد شارع را در مسلک با عقلا) بالأخذ بالحالة السابقة (به اینکه بگوییم شارع عمل به حالت سابقه میکند)؛ إذ لا معنى لفرض شكّه في بقاء حكمه (زیرا معنا ندارد برای فرض شارع بر بقای حکم خودش، مثلا دیروز علم داشته است و امروز شک کرده است)، ولكن لمّا كان الاستصحاب قد جرت السيرة فيه (لکن استصحاب چون که جاری شده است سیره در آن)، حتى في الأمور الشرعيّة (حتی در امور شرعیه، یعنی در مرأی و مسمع معصوم)، ولم يثبت ردع الشارع عنه (و ثابت نشده است ردع شارع از این سیره را)، فإنّه يستكشف منه إمضاؤه لطريقتهم. (کشف میشود از این عدم ردع شارع امضاء شارع طریقه‌ی علما را)

أمّا: الرجوع إلى أهل الخبرة في اللغة (اما رجوع به اهل خبره در لغت) فلم يعلم جريان السيرة العقلائيّة في الأخذ بقول اللغويّ في خصوص الأمور الشرعيّة (پس دانسته نمیشود جریان سیره‌ی عقلاییه در اخذ به قول لغوی در خصوص امور شرعیه)، حتى يستكشف من عدم ثبوت ردعه (تا اینکه کشف شود از عدم ثبوت ردع شارع) رضاه بهذه السيرة في الأمور الشرعيّة. (رضایت شارع به این سیره در امور شرعیه، در رجوع به اهل لغت نداریم که در امور شرعیه در مقابل معصوم انجام داده باشند و امام معصوم ردعی نکرده باشند)

٣. إذا انتفى الشرطان المتقدّمان (اگر سیره‌ای بود که این دو شرط را نداشت، یعنی نه شارع با عقلا متحد المسلک بود و نه شرائط تقریر وجود داشت در آن) فلا بدّ حينئذ من قيام دليل خاصّ قطعيّ (پس چاره‌ای نیست از قیام دلیل خاص) على رضا الشارع وإمضائه للسيرة العمليّة عند العقلاء. (بر رضایت شارع و امضاء شارع این سیره‌ی عقلاییه را) وفي مقامنا ليس عندنا هذا الدليل (در مقام ما همچین دلیلی وجود ندارد)، بل الآيات الناهية عن اتّباع الظنّ (بلکه آیاتی که نهی از اتباع دلیل ظن میکند) كافية في ثبوت الردع عن هذه السيرة العمليّة. (کافی است در ثبوت ردع از این سیره‌ی عملیه)

۹

دلیل سوم برای حجیت قول لغوی

دلیل سومی که در ما نحن فیه اقامه شده است حکم عقل است، بعد از اینکه مرحوم مظفر در سیره‌ی عقلا اشکال کردند، عده‌ای همان دلیل را به شکل دیگری بیان کردند و میگویند دلیل ما حکم عقل است و به عمل عقلا کار نداریم، عقل حکم میکند واجب است رجوع جاهل به عالم در مسائلی که نمیداند، این حکمی است که مورد اتفاق آراء عقلا است، یعنی تطابق آراء عقلا در اینجا وجود دارد، و بعد بعنوان موید مستدل میگوید در باب تقلید شما میگویید که چرا انسان باید از مجتهد پیروی کند؟ علتش را اینگونه میگویید که واجب است رجوع جاهل به عالم، خب فرض هم این است که ما در امور لغوی جاهل هستیم، اهل لغت عالم هستند پس عقل حکم میکند که باید رجوع کند به قول لغوی، شارع مقدس هم به جهت اینکه از عقلا است باید این حکم را داشته باشد، یعنی شارع هم باید حکم کند که رجوع جاهل به عالم واجب است، پس بنابراین وقتی که رجوع جاهل به عالم حجت بود معلوم میشود قول عالم برای انسان جاهل حجت است.

مرحوم مظفر میفرمایند این وجهی است که من تا الان یک اشکال که بتواند این دلیل را باطل کند پیدا نکردم، پس به نظر ایشان قول لغوی حجت میشود با این دلیل سومی که دلیل عقل میباشد.

۱۰

تطبیق (دلیل سوم برای حجیت قول لغوی)

ثالثا: قيل: «الدليل حكم العقل»؛ لأنّ العقل يحكم بوجوب رجوع الجاهل إلى العالم، فلا بدّ أن يحكم الشارع بذلك أيضا (شارع هم باید به همین مطلب حکم کند)؛ إذ إنّ هذا الحكم العقليّ من الآراء المحمودة التي تطابقت عليها آراء العقلاء (چون این حکم از آراء محموده‌ای است که عقلا تطابق بر آن دارند)، والشارع منهم، بل رئيسهم. وبهذا الحكم العقليّ أوجبنا (به خاطر همین حکم عقلی بود که واجب دانستیم) رجوع العاميّ إلى المجتهد في التقليد (رجوع انسان عامی را به مجتهد در باب تقلید، فقط فرقش این است که در باب تقلید ما برای مجتهد یک سری شرائط خاصی داشتیم که در لغوی اینگونه نیست)، غاية الأمر أنّا اشترطنا في المجتهد شروطا خاصّة، كالعدالة، والذكورة، لدليل خاصّ. (به خاطر دلیل خاصی) وهذا الدليل الخاصّ غير موجود في الرجوع إلى قول اللغويّ؛ لأنّه في الشئون الفنّيّة (بخاطر اینکه در شئون فنّیه) لم يحكم العقل إلاّ برجوع الجاهل إلى العالم الموثوق به (حکم نمیکند عقل مگر به رجوع جاهل به عالمی که موثوق به است، در امور فنّیه عقل میگوید انسان رجوع کند به شخصی که به او اعتماد دارد دیگر شرط دیگری ندارد)، من دون اعتبار عدالة، أو نحوها، كالرجوع إلى الأطبّاء والمهندسين. وليس هناك (در باب اهل لغت نیست) دليل خاصّ يشترط العدالة، أو نحوها في اللغويّ (اینجا دقت کنید که چرا این نکته را ذکر میکنند؟ چون در میان علما قائل داریم که میگویند قول لغوی حجت است اگر عادل باشد، یا اگر دو نفر باشند، ایشان با این نکته میخواهند این اقوال را رد کنند)، كما ورد في المجتهد.

أقول: وهذا الوجه أقرب الوجوه في إثبات حجّيّة قول اللغويّ، ولم أجد الآن ما يقدح به. (من پیدا نکردنم چیزی را که به این دلیل اشکال کنم، البته علمای قبل و بعد از ایشان اشکالات متعددی را به این دلیل وارد کردند، یکی از اشکالات این است که شما خودتان تصریح کردید که لغوی در باب وضع الفاظ عالم متخصص نیست، شما خودتان این حرف را گفتید که لغوی متخصص در باب استعمالات است، اما در باب وضع الفاظ لغوی متخصص نیست، و چون متخصص نیست ما قبول داریم که جاهل باید به عالم مراجعه کند ولی در باب وضع الفاظ لغوی متخصص نیست)

منها : أن يتتبّع الباحث بنفسه استعمالات العرب ، ويعمل رأيه واجتهاده إذا كان من أهل الخبرة باللسان ، والمعرفة بالنكات البيانيّة. ونظير ذلك ما استنبطناه من أنّ كلمة «الأمر» لفظ مشترك بين ما يفيد معنى «الشيء» و «الطلب» (١). وذلك بدلالة اختلاف اشتقاق الكلمة بحسب المعنيين ، واختلاف الجمع فيها بحسبهما.

ومنها : أن يرجع إلى علامات الحقيقة والمجاز ، كالتبادر ، وأخواته. وقد تقدّم الكلام عن هذه العلامات (٢).

ومنها : أن يرجع إلى أقوال علماء اللغة. وسيأتي بيان قيمة أقوالهم.

وهناك أصول اتّبعها بعض القدماء (٣) لتعيين وضع الألفاظ أو ظهوراتها في موارد تعارض أحوال اللفظ. والحقّ أنّه لا أصل لها مطلقا ؛ لأنّه لا دليل على اعتبارها. (٤) وقد أشرنا إلى ذلك فيما تقدّم (٥).

وهي مثل ما ذهبوا إليه من أصالة عدم الاشتراك في مورد الدوران بين الاشتراك وبين الحقيقة والمجاز ، ومثل أصالة الحقيقة لإثبات وضع اللفظ عند الدوران بين كونه حقيقة أو مجازا.

أمّا : أنّه لا دليل على اعتبارها ؛ فلأنّ حجّيّة مثل هذه الأصول لا بدّ من استنادها إلى بناء العقلاء. والمسلّم من بنائهم هو ثبوته في الأصول التي تجري لإثبات مرادات المتكلّم ، دون ما يجري لتعيين وضع الألفاظ والقرائن. ولا دليل آخر في مثلها ، غير بناء العقلاء.

حجّيّة قول اللغويّ

إنّ أقوال اللغويّين لا عبرة بأكثرها في مقام استكشاف وضع الألفاظ ؛ لأنّ أكثر المدوّنين

__________________

(١) كما مرّ في المقصد الأوّل : ٧٤.

(٢) تقدّم في المقصد الأوّل : ٤٠ ـ ٤٤.

(٣) بل بعض المتأخّرين ، كالمحقق القمّي ، وصاحب الفصول ، فراجع القوانين ١ : ٣٢ ، والفصول : ٤٠.

(٤) وقال المحقّق الخراسانيّ : «إنّها استحسانيّة لا اعتبار لها إلاّ إذا كانت موجبة لظهور اللفظ في المعنى ؛ لعدم مساعدة دليل اعتبارها بدون ذلك». كفاية الأصول : ٣٥.

(٥) تقدّم في المقصد الأوّل : ٤٩.

للّغة همّهم أن يذكروا المعاني التي شاع استعمال اللفظ فيها ، من دون كثير عناية منهم بتمييز المعاني الحقيقيّة من المجازيّة إلاّ نادرا ، عدا الزمخشريّ في كتابه «أساس اللغة» ، وعدا بعض المؤلّفات في فقه اللغة.

وعلى تقدير أن ينصّ اللغويون على المعنى الحقيقيّ ، فإن أفاد نصّهم العلم بالوضع فهو ، وإلاّ فلا بدّ من التماس الدليل على حجّيّة الظنّ الناشئ من قولهم. وقيل في الاستدلال عليه وجوه من الأدلّة ، لا بأس بذكرها وما عندنا فيها :

أوّلا : قيل : «الدليل الإجماع». (١) وذلك ؛ لأنّه قائم على الأخذ بقول اللغويّ ، بلا نكير من أحد ، وإن كان اللغويّ واحدا.

أقول : وأنّى لنا بتحصيل هذا الإجماع العمليّ المدّعى بالنسبة إلى جميع الفقهاء؟ وعلى تقدير تحصيله ، فأنّى لنا من إثبات حجّيّة مثله؟ وقد تقدّم البحث مفصّلا عن منشأ حجّيّة الإجماع ، (٢) وليس هو ممّا يشمل هذا المقام بما هو حجّة ؛ لأنّ المعصوم لا يرجع إلى نصوص أهل اللغة ، حتى يستكشف من الإجماع موافقته في هذه المسألة ، أي رجوعه إلى أهل اللغة عملا.

ثانيا : قيل : «الدليل بناء العقلاء» (٣) ؛ لأنّ من سيرة العقلاء وبنائهم العمليّ الرجوع إلى أهل الخبرة الموثوق بهم في جميع الأمور التي يحتاج في معرفتها إلى خبرة وإعمال الرأي والاجتهاد ، كالشئون الهندسيّة والطبّيّة ، ومنها : اللغات ودقائقها ، ومن المعلوم أنّ اللغويّ معدود من أهل الخبرة في فنّه. والشارع لم يثبت منه الردع عن هذه السيرة العمليّة ،

__________________

(١) قال الشيخ الأنصاريّ في فرائد الأصول ١ : ٧٤ : «وقد حكي عن السيّد في بعض كلماته دعوى الإجماع على ذلك». ولكن لم نعثر عليها في كلمات السيّد المرتضى.

وفي أوثق الوسائل نسب دعوى الاتّفاق إلى العلاّمة الطباطبائيّ في شرح الوافية (مخطوط). راجع أوثق الوسائل : ١٠١.

والسيّد المجاهد نسبها إلى أستاذه ، والمحقّق السبزواريّ. راجع مفاتيح الأصول ، ٦١ ـ ٦٢.

(٢) وهو استكشاف قول المعصوم عن الإجماع.

(٣) والقائل هو المحقّق السبزواريّ في رسالة الغناء (مخطوطة) على ما في مفاتيح الأصول : ٦٢. وقال به أيضا المحقّق الشيخ محمد تقي الأصفهانيّ في هداية المسترشدين : ٤١.

فيستكشف من ذلك موافقته لهم ، ورضاه بها.

أقول : إنّ بناء العقلاء إنّما يكون حجّة إذا كان يستكشف منه على نحو اليقين موافقة الشارع وإمضاؤه لطريقتهم. وهذا بديهيّ. ولكن نحن نناقش إطلاق المقدّمة المتقدّمة القائلة : «إنّ موافقة الشارع لبناء العقلاء تستكشف من مجرّد عدم ثبوت ردعه عن طريقتهم» ، بل لا يحصل هذا الاستكشاف إلاّ بأحد شروط ثلاثة ، كلّها غير متوفّرة في المقام :

١. ألاّ يكون مانع من كون الشارع متّحد المسلك مع العقلاء في البناء والسيرة ؛ فإنّه في هذا الفرض لا بدّ أن يستكشف أنّه متّحد المسلك معهم بمجرّد عدم ثبوت ردعه ؛ لأنّه من العقلاء ، بل رئيسهم. ولو كان له مسلك ثان لبيّنه ، ولعرفناه ، وليس هذا ممّا يخفى.

ومن هذا الباب الظواهر ، وخبر الواحد ؛ فإنّ الأخذ بالظواهر ، والاعتماد عليها في التفهيم ممّا جرت عليه سيرة العقلاء ، والشارع لا بدّ أن يكون متّحد المسلك معهم ؛ لأنّه لا مانع من ذلك بالنسبة إليه ، وهو منهم بما هم عقلاء ولم يثبت منه ردع. وكذلك يقال في خبر الواحد الثّقة ؛ فإنّه لا مانع من أن يكون الشارع متّحد المسلك مع العقلاء في الاعتماد عليه في تبليغ الأحكام ، ولم يثبت منه الردع.

أمّا : الرجوع إلى أهل الخبرة فلا معنى لفرض أن يكون الشارع متّحد المسلك مع العقلاء في ذلك ؛ لأنّه لا معنى لفرض حاجته إلى أهل الخبرة في شأن من الشئون ، حتى يمكن فرض أن تكون له سيرة عمليّة في ذلك ، لا سيّما في اللغة العربيّة.

٢. إذا كان هناك مانع من أن يكون الشارع متّحد المسلك مع العقلاء ، فلا بدّ أن يثبت لدينا جريان السيرة العمليّة ، حتّى في الأمور الشرعيّة بمرأى ومسمع من الشارع ، فإذا لم يثبت حينئذ الردع منه يكون سكوته من قبيل التقرير لمسلك العقلاء. وهذا مثل الاستصحاب ، فإنّه لمّا كان مورده الشكّ في الحالة السابقة فلا معنى لفرض اتّحاد الشارع في المسلك مع العقلاء بالأخذ بالحالة السابقة ؛ إذ لا معنى لفرض شكّه في بقاء حكمه ، ولكن لمّا كان الاستصحاب قد جرت السيرة فيه ، حتى في الأمور الشرعيّة ، ولم يثبت ردع الشارع عنه ، فإنّه يستكشف منه إمضاؤه لطريقتهم.

أمّا : الرجوع إلى أهل الخبرة في اللغة فلم يعلم جريان السيرة العقلائيّة في الأخذ بقول

اللغويّ في خصوص الأمور الشرعيّة ، حتى يستكشف من عدم ثبوت ردعه رضاه بهذه السيرة في الأمور الشرعيّة.

٣. إذا انتفى الشرطان المتقدّمان فلا بدّ حينئذ من قيام دليل خاصّ قطعيّ على رضا الشارع وإمضائه للسيرة العمليّة عند العقلاء. وفي مقامنا ليس عندنا هذا الدليل ، بل الآيات الناهية عن اتّباع الظنّ كافية في ثبوت الردع عن هذه السيرة العمليّة.

ثالثا : قيل : «الدليل حكم العقل» ؛ لأنّ العقل يحكم بوجوب رجوع الجاهل إلى العالم ، فلا بدّ أن يحكم الشارع بذلك أيضا ؛ إذ إنّ هذا الحكم العقليّ من الآراء المحمودة التي تطابقت عليها آراء العقلاء ، والشارع منهم ، بل رئيسهم. وبهذا الحكم العقليّ أوجبنا رجوع العاميّ إلى المجتهد في التقليد ، غاية الأمر أنّا اشترطنا في المجتهد شروطا خاصّة ، كالعدالة ، والذكورة ، لدليل خاصّ. وهذا الدليل الخاصّ غير موجود في الرجوع إلى قول اللغويّ ؛ لأنّه في الشئون الفنّيّة لم يحكم العقل إلاّ برجوع الجاهل إلى العالم الموثوق به ، من دون اعتبار عدالة ، أو نحوها ، كالرجوع إلى الأطبّاء والمهندسين. وليس هناك دليل خاصّ يشترط العدالة ، أو نحوها في اللغويّ ، كما ورد في المجتهد.

أقول : وهذا الوجه أقرب الوجوه في إثبات حجّيّة قول اللغويّ ، ولم أجد الآن ما يقدح به.

الظهور التصوريّ والتصديقيّ

قيل : «إنّ الظهور على قسمين : تصوّريّ ، وتصديقيّ.

١. الظهور التصوّريّ الذي ينشأ من وضع اللفظ لمعنى مخصوص ، وهو عبارة عن دلالة مفردات الكلام على معانيها اللغويّة أو العرفيّة. وهو تابع للعلم بالوضع ، سواء كانت في الكلام أو في خارجه قرينة على خلافه أو لم تكن.

٢. الظهور التصديقيّ الذي ينشأ من مجموع الكلام ، وهو عبارة عن دلالة جملة الكلام على ما يتضمّنه من المعنى ، فقد تكون دلالة الجملة مطابقة لدلالة المفردات ، وقد تكون مغايرة لها ، كما إذا احتفّ الكلام بقرينة توجب صرف مفاد جملة الكلام عمّا يقتضيه مفاد