درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۲۵: مباحث حجت ۷

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

عبارت خوانی آغازین

۲

ادله قرآنی حجیت خبر واحد

عرض شد که بحث در حجیت خبر واحد است که آیا حجت است یا نیست؟ کسانی که قائل به حجیت خبر واحد هستند از ادله‌ی اربعه برای حجیت خبر واحد دلیل ذکر کرده‌اند یعنی از کتاب و سنت و اجماع و دلیل عقلی، مرحوم مظفر وارد میشوند و ادله‌ی قائلین به حجیت خبر واحد را بررسی میکنند:

اولین قسمت بررسی ادله‌ی حجیت خبر واحد است از قرآن کریم: قبل از اینکه به اصل ادله بپردازند یک مقدمه ذکر میفرمایند که در این مقدمه از یک توهم و یک اشکال جواب میدهند، آن مقدمه این است که میفرمایند تمام کسانی که برای حجیت خبر واحد به آیات قرآن تمسک میکنند همه شان قائلند که آیات قرآن در حجیت خبر واحد ظهور دارند، تمام کسانی که قائل به حجیت خبر واحد هستند از راه آیات میگویند آیات قرآن ظهور دارد بر حجیت خبر واحد، و هیچ کس ادعا نمیکند که آیات قرآن نص است در حجیت خبر واحد، یعنی هیچ کس ادعا نمیکند که آیات قرآن دلالتش بر حجیت خبر واحد قطعی است بلکه همه قائلند که آیات قرآن ظنی الدلالت هستند و ظهور دارند بر حجیت خبر واحد، با حفظ این نکته امکان دارد که کسی اشکال کند و بگویند شما خودتان در گذشته فرمودید که حجیت یک شیء باید به دلیل قطعی اثبات بشود حجیت باید اثباتش به دلیل قطعی باشد، حالا خودتان حجیت خبر واحد را میخواهید به دلیل ظنی اثبات کنید، اینکه نمیشود دلیل ظنی بخواهد حجت قرار بگیرد برای ظن دیگری، این اشکالی است که مطرح شده است، پس نتیجه‌ی این اشکال این میشود که اصلا نمیشود به آیات قرآن تمسک کرد برای حجیت خبر واحد، چون آیات قرآن ظهور دارند و ظنی و دلالت هستند.

مرحوم مظفر در مقام جواب میفرمایند ما قبول داریم که آیات قرآن ظنی الدلالت است اما در جایه خودش اثبات خواهیم کرد که ادله‌ی قطعیه داریم بر حجیت آیات قرآن، پس ادله‌ی قطعیه داریم بر حجیت ظهور آیات قرآن، ما دلیل قطعی داریم که ظاهر قرآن حجت است، خب نتیجه این میشود که دلیل قطعی میگوید ظاهر قرآن حجت است، ظاهر قرآن هم میگوید خبر واحد حجت است، پس گویا دلیل قطعی میگوید خبر واحد حجت است، در حقیقت به یک نوع دلیل قطعی اثبات میکند حجیت خبر واحد را پس استدلال به ظاهر آیات قرآن برای حجیت خبر واحد استدلال به دلیل قطعی است برای حجیت اخبار آحاد، این مقدمه ایست که اینجا میگویند.

بعد از این مقدمه وارد میشوند در اصل استدلال، مرحوم آخوند صاحب کفایه و بعضی از بزرگان دیگر پنج آیه را برای اثبات حجیت خبر واحد ذکر میکنند، صاحب کتاب اکتفا میکنند از بین این پنج آیه به ذکر دو سه آیه، ۱. آیه‌ی نبا، «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ» {ای کسانی که ایمان آورده‌اید اگر فاسقی برای شما خبر آورد تفحص و جستجو کنید بخاطر اینکه به جهالت قومتان را گرفتار نکنید و بعد هم پشیمان شوید} از این آیه‌ی شریفه به دو شیوه حجیت خبر واحد را استفاده کرده‌اند، یک با استدلال به مفهوم وصف، و دوم با استدلال به مفهوم شرط، در باب مفاهیم خوانده‌اید که مرحوم مظفر مفهوم وصف را حجت نمیداند و لذا استدلال ایشان به مفهوم شرط است، و قبل از اینکه اصل استدلال خودشان را بیان کنند، میفرمایند اولا باید بعضی از کلماتی که در آیه وجود دارد معنا کنیم، یک بحث لغوی و نحوی و فقه الغة دارند بعد اصل استدلالشان را شروع میکنند.

۳

تطبیق (ادله قرآنی حجیت خبر واحد)

أ. أدلّة حجّيّة خبر الواحد من الكتاب العزيز

تمهيد

لا يخفى أنّ من يستدلّ على حجّيّة خبر الواحد (مخفی نماند که کسی که استدلال میکند بر حجیت خبر واحد) بالآيات الكريمة لا يدّعي أنّها نصّ قطعيّ الدلالة على المطلوب (ادعا نمیکند که این آیات قرآن نص و قطعی الدلالت است بر مطلوب خودشان که حجیت خبر واحد باشد، نمیگوید این آیات قطعا دلالت میکنند بر حجیت خبر واحد)، وإنّما أقصى ما يدّعيه (نهایت چیزی که ادعا میکند) أنّها ظاهرة فيه. (این آیات قرآن ظهور دارد در حجیت خبر واحد)

وإذا كان الأمر كذلك (اگر امر چنین است یعنی آیات قرآن نص در حجیت خبر واحد نیستند) فقد يشكل الخصم (طرف مقابل اشکال میکند) بأنّ الدليل على حجّيّة الحجّة (به اینکه دلیل بر حجت بودن حجتی) يجب أن يكون قطعيّا (دلیلی که میخواهد حجیت یک شیء را اثبات کند باید قطعی باشد) ـ كما تقدّم ـ فلا يصحّ الاستدلال بالآيات (پس صحیح نیست استدلال نمودن به آیاتی که) التي هي ظنّيّة الدلالة (ظنی الدلالت هستند)؛ لأنّ ذلك استدلال بالظنّ على حجّيّة الظنّ (بخاطر اینکه این استدلال به یک دلیل ظنی است برای اثبات یک ظن)، ولا ينفع كونها قطعيّة الصدور. (اگر کسی بگوید که قرآن که قطعی الصدور است میگوییم که اما ظنی الدلالت است، نفعی ندارد که آن آیات قرآن قطعی الصدور است)

ولكنّ الجواب عن هذا الوهم واضح (میفرمایند جواب از این توهم واضح است)؛ لأنّه قد ثبتت بالدليل القطعيّ (بخاطر اینکه ثابت شده است با دلیل قطعی) حجّيّة ظواهر الكتاب العزيز (در جایه خودش خواهد آمد که ما دلیل قطعی داریم بر حجیت ظواهر کتاب، وقتی دلیل قطعی داریم که ظواهر کتاب حجت است، و ظاهر کتاب هم میگوید خبر واحد حجت است، پس گویا دلیل قطعی میگوید خبر واحد حجت است) ـ كما سيأتي ـ ، فالاستدلال بها (پس استدلال نمودن به آیات قرآن) ينتهي بالأخير إلى العلم (منتهی میشود بالاخره به علم و قطع)، فلا يكون استدلالا بالظنّ على حجّيّة الظنّ (پس در حقیقت نمیباشد این استدلال به آیات قرآن استدلال به دلیل ظنی بر حجیت ظن، بلکه استدلال به دلیل قطعی است بر حجیت ظن)، ونحن على هذا المبنى (ما بر این مبنا ذکر میکنیم) نذكر الآيات التي ذكروها على حجّيّة خبر الواحد (آیاتی را که ذکر نمودند آن آیات را علما بر حجیت خبر واحد)، فنكتفي بإثبات ظهورها في المطلوب: (پس اکتفا میکنیم به اثبات ظهور این آیات در مطلوب خودمان، دیگر لازم نیست اثبات کنیم که این آیات نص در مطلوب هستند، همین قدر که اثبات کردیم که این آیات ظهور در مطلوب دارد کفایت میکند)

الآية الأولى: آية النبأ

وهي قوله (تعالى) في سورة الحجرات: ﴿إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ﴾.

وقد استدلّ بهذه الآية الكريمة من جهة مفهوم الوصف (استدلال شده است به این آیه از جهت مفهوم وصف، انشالله اشاره خواهیم کرد که در این آیه وصف وجود ندارد که بخواهیم به مفهوم وصف استدلال کنیم)، ومن جهة مفهوم الشرط، والذي يبدو (آنچه که واضح است) أنّ الاستدلال بها (این است که استدلال به این آیه‌ی شریفه) من جهة مفهوم الشرط كاف في المطلوب. (کافی بر مطلوب است، نیازی به اینکه ما به بحث مفهوم وصف بپردازیم نداریم همانقدر که به مفهوم شرط استدلال کنیم کفایت میکند؛ {استاد در حال پاسخ به سوال شاگردان...}) 

۴

معنای کلمه‌ی «تبین»

اولین کلمه‌ای را که ایشان توضیح میدهند، کلمه‌ی «تبین» است، «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا» میفرمایند کلمه‌ی تبین دارای دو معناست، تبین گاهی به صورت فعل لازم به کار میرود، میگوییم «تبین شیء» فعل لازم است و مفعولی ندارد، اگر تبین فعل لازم باشد به معنای ظهور است، «تبین شیء» یعنی «ظهر شیء» این شیء ظاهر شد، در آیات قرآن تبین به این معنا وارد شده است مثل «حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ» تا اینکه ظاهر شود برای شما سفیدی صبح از سیاهی شب، یا آیه‌ی دیگری داریم «حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ» تا ظاهر شود که قرآن حق است، اینجا تبین فعل لازم است.

گاهی «تبین» بعنوان یک فعل متعدی استفاده میشود، میگوییم «تبینت شیء» اگر تبین متعدی استعمال بشود دارای دو معناست، معنای اول تبین به معنای علم است، میگوییم «تبینت الشیء ای علمت» من دانستم این شیء را، یا این شیء را کشف کردم، معنای دوم به معنای تثبّت استعمال میشود، میگوییم «تبینت الشیء» یعنی من در صدد علم پیدا کردن به آن شیء بودم، در جستجوی کشف آن شیء بودم، فرق بین این دو معنا را توجه کنید نه اینکه علم پیدا کردم به آن شیء در جستجوی علم پیدا کردن به این شیء بودم، یعنی کاوش میکردم و کار میکردم برای علم پیدا کردن به این شیء، باز آیه‌ی قرآن داریم که تبین به این معنای دوم یا به عبارت دیگر به این معنای سوم استعمال شده است «إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ فَتَبَيَّنُوا» اگر خواستید به جهاد بروید تبین و جستجو کنید، بعد از این نکات مرحوم مظفر میفرمایند این «تبینوا» در این آیه‌ی شریفه به همین معنای سوم است، «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا...» اگر فاسق خبری را برای شما آورد جستجو کنید و تفحص کنید و زود قبول نکنید خبرش را بلکه اول به فهم و جستجو بپردازید، چرا تبینوا به این معناست؟ میفرمایند شاید علتش این است بعضی از مفسرین و قراء مثل ابن مسعود اصلا بجای «تبینوا»، «تثبتوا» خوانده است، پس معلوم میشود اینجا «تبیوا» به معنای «تثبتوا» و فحص و جستجو میباشد، این معنای کلمه «تبین» بود.

۵

تطبیق (معنای کلمه‌ی «تبین»)

١. «التبيّن»، إنّ لهذه المادّة معنيين:

الأوّل: بمعنى الظهور (معنای اول تبین به معنای ظهور است)، فيكون فعلها لازما، فنقول: «تبيّن الشيء» إذا ظهر وبان. ومنه قوله (تعالى): «حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ»، «حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ».

والثاني: بمعنى الظهور عليه (معنای دوم تبین ظاهر شدن بر انسان است، یعنی انسان علم پیدا کند به آن شیء) ـ يعني العلم به واستكشافه (و کشف آن شیء)، أو التصدّي للعلم به (یا در صدد علم پیدا کردن به آن شیء) وطلبه (و در صدد طلب آن شیء باشد) ـ فيكون فعلها متعدّيا (اگر به یکی از این دو معنا باشد این فعل متعدی میشود)، فتقول: «تبيّنت الشيء» إذا علمته (اگر علم به آن پیدا کردی)، أو إذا تصدّيت للعلم به (یا اگر در صدد علم پیدا کردن به آن شیء) وطلبته. (یا در صدد علم پیدا کردن به آن باشی)

وعلى المعنى الثاني ـ وهو التصدّي للعلم به (که این معنای دوم در صدد علم پیدا کردن به آن شیء باشد) ـ يتضمّن معنى التثبّت فيه والتأنّي فيه لكشفه (میفرمایند اگر این تبین معنای تصدی برای علم باشد، در بر دارد معنای تثبت دارد، نه اینکه در بر دارد بلکه خودش معنای تثبت است، و کاوش کردن برای کشف آن شیء) وإظهاره والعلم به. ومنه (از همین قسم دوم است) قوله (تعالى) في سورة النساء: «إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ فَتَبَيَّنُوا»؛ ومن أجل هذا قرئ (به همین خاطر است که در این آیه‌ی شریفه خوانده شده است) بدل «فَتَبَيَّنُوا»: «فتثبّتوا». ومنه كذلك (از همین صورت است همچنین) هذه الآية التي نحن بصددها «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا...»، وكذلك قرئ فيها (خوانده شده در این آیه) «فتثبّتوا»، فإنّ هذه القراءة ممّا تدلّ على أنّ المعنيين (این قرائت از چیزهایی است که دلالت میکند بر اینکه هر دو معنا) ـ وهما التبيّن والتثبّت ـ متقاربان. (متقاربان است، نه اینکه متقاربان باشد بلکه یکی است، به معنای جستجو کردن)

۶

معنای «أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ»

عبارت دومی که ایشان معنا میکنند و نکاتی در اطرافش ذکر میکنند، «أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ»، قبل از اینکه این کلام را معنا کنیم اشاره میکنیم به یک کلامی که در ذیل کلام ایشان هست، نتیجه‌ای که تا اینجا گرفتیم این شد که «تبینوا» در اینجا فعل متعدی است و به معنای «تثبت» است، خب یک سوال پیش میاید که مفعول «تبینوا» در اینجا چیست؟ مشهور علما گفته‌اند که مفعول آن محذوف است، «فتبيّنوا صدقه من كذبه» اگر فاسقی برای شما خبری آورد جستجو کنید راستی این خبر را از دروغش، پس مفعول «تبینوا» محذوف است.

بعد از این نکته این جمله‌ی «أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ» بین علما اختلاف شده است که رابطه‌ی بین این جمله با ما قبل چگونه است؟ این جمله چه محلی از اعراب دارد؟ مشهور علما گفته‌اند این جمله در آیه‌ی شریفه جمله‌ی مستانفه است و برای بیان علت جمله‌ی ما قبل است، به چه بیان؟ خداوند میفرمایند اگر فاسقی خبر آورد جستجو کنید، گویا سوال میشود چرا جستجو کنیم؟ علتش این است «أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ» تا اینکه با عده‌ای از مردم با جهالت برخورد نکنید، خبر دروغی آورد نسبت به آن فرد با نادانی و تندی برخورد میکنید بعد میبینید خبر این فاسق دروغ بوده است، خب علت نیاز به یک «لانّ» دارد یا همچین کلمه‌ای، کلمه‌ی «ان» ناصبه که برای علت نیست، اینجا علما یک چیز را فرض گرفته‌اند، بعضی گفته‌اند کلمه‌ی «لئلا» اینجا محذوف شده است، «لئلا تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ»، بعضی از علما میگویند نمیخواهد لام حرف جر بار تعلیل در نظر بگیرید، بگوییم «لئلا»، بعضی‌ها میگویند یک مفعول لاجله در تقدیر بگیریم، در ادبیات خوانده‌ایم که مفعول له تقریبا برای بیان علت است، «ضربت زیدا تادیبا» زدم زید را بخاطر ادب کردنش، بعضی‌ها گفته‌اند کلمه‌ی «کراهة» را بعنوان مفهول له در تقدیر میگیریم، «کراهة أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ»، بعضی‌ها گفته‌اند کلمه «حذارا» را در نظر میگیریم «حذارا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ» بخاطر اینکه دوری کنید از اینکه با عده‌ای از مردم با جهالت برخورد کنید؛ پس بنابراین مشهور از علما میگویند جمله‌ی «أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ» علت برای «فتبینوا» است و یک کلمه‌ای در اول این جمله در تقدیر است یا «لئلا» یا «کراهة» یا «حذارا»، نتیجه این میشود که ما اینجا دو کلمه در تقدیر میگیرم، «صدقه من کذبه» مفعول برای «تبینوا» این «کراهة» یا «حذارا» که در حقیقت مفهول له است این کلمه را هم در تقدیر میگیرم، مشهور اینگونه کلام را درست کرده است.

مرحوم مظفر میفرمایند ما در ادبیات خوانده‌ایم که عدم التقدیر اولی من التقدیر، چرا در کلام ما بیاییم دو سه تا تقدیر بگیریم ما بدون این حرفا این {صدای استاد قط میشود...} مفعول تبین را «ان تصیبوا قوما بجهالة» ان ناصبه، «تصیبوا» را به تاویل مصدر میبرد، میشود «ان جائکم فاسق بنباء فتبینوا اصابة قوم بجهالة» این «اصابة قوم بجهالة» میشود مفعول «تبینوا» و نیازی به اینهمه تقدیر هم ندارد، بعد هم به یک شکلی معنا میکنند، اگر فاسقی خبری آورد جستجو کنید رسیدن قومی را به جهالت، یعنی جستجو کنید مبادا قومی به جهالت برسد، به این شکلی که معنا کردیم.

پس تا اینجا ایشان میفرمایند ما کلامی در نظر نمیگیریم و جمله‌ی «ان تصیبوا قوما بجهالة» مفعول برای جمله‌ی «فتبینوا» میشود.

۷

تطبیق (معنای «أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ»)

٢. «أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ»، يظهر من كثير من التفاسير (ظاهر میشود از بسیاری از تفاسیر) أنّ هذا المقطع من الآية كلام مستأنف (کلام مستانف است)، جاء لتعليل وجوب التبيّن (آورده شده است برای علت وجوب تبین). وتبعهم على ذلك بعض الأصوليّين (بعضی از اصولیین هم تبعیت کردند از آنها) الذين بحثوا [عن] هذه الآية هنا. (اصویین که در این آیه بحث کرده‌اند)

ولأجل ذلك (وقتی علت باشد، خب تبین مفعول میخواهد) قدّروا لكلمة «فَتَبَيَّنُوا» مفعولا (در تقدیر گرفته‌اند برای کلمه‌ی «فتبینوا» مفعولی را)، فقالوا ـ مثلا ـ : «معناه: فتبيّنوا صدقه من كذبه»، كما قدّروا لتحقيق نظم الآية (از این طرف باید برای علت چیزی در اول باشد، یک کلمه‌ای باشد دال بر علت، هر کلمه‌ای که نمیشود علت باشد، چنانچه در تقدیر گرفته‌اند برای تحقیق نظم آیه) وربطها ـ لتصلح هذه الفقرة (تا اینکه درست بشود این قسمت) أن تكون تعليلا (بخاطر اینکه علت باشد) ـ كلمة تدلّ على التعليل (اینجا هم در تقدیر گرفتند که دال بر تعلیل باشد)، بأن قالوا: «معناها: خشية أن تصيبوا قوما بجهالة (کلمه خشیه میشود مفعول له برای ذکر علت)، أو حذرا أن تصيبوا، أو لئلاّ تصيبوا قوما...» ونحو ذلك.

وهذه التقديرات كلّها تكلّف وتمحّل (تمام این تقدیرات تکلف و زورگویی است)، لا تساعد عليها قرينة (نه همراه این تقدیرات قرینه ایست) ولا قاعدة عربيّة. (و نه یک قاعده‌ی عربی، چطور ما بگوییم اینجا بدون قرینه این کلمات در تقدیر هستند) ومن العجيب أن يؤخذ ذلك (عجیب است که این مطلب گرفته بشود) بنظر الاعتبار (بنظر اعتبار، یعنی بگویند معتبر است) ويرسل إرسال المسلّمات. (و این مطلب را بعنوان مسلم بگیرند و بگویند که اینجا دو سه کلمه در تقدیر گرفته شده است)

والذي أرجّحه (آنچه که من ترجیح میدهم) أنّ مقتضى سياق الكلام (اینکه مقتضی سیاق کلام) والاتّساق مع أصول القواعد العربيّة (و همراه بودن با اصول قواعد عربی) أن يكون قوله (تعالى): «أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً...» مفعولا لـ «تبيّنوا»، فيكون معناه: (معنایش این میشود) «فتثبّتوا، واحذروا إصابة قوم بجهالة». (خب اگر مفعول برای «فتثبتوا» است ما به مرحوم مظفر میگوییم که این جمله‌ی «واحذروا» اینجا چیکار میکند؟ بدون «واحذروا» این عبارت را نمیشود معنا کرد، با اینگونه که ایشان نوشته‌اند آن تقدیر که ایشان گرفته‌اند از تقدیر علما بیشتر میشود، چون یک فعل برای فاعل در تقدیر گرفته‌اند از آن ور هم گفتند که «تبینوا» مفعول میخواهد حتما باید مفعول آن هم در تقدیر باشد، چون اصابه میشود مفعول برای کلمه «حذر»، خب اینگونه میشود یک فعل با یک فاعل با یک مفعول در تقدیر میگیریم، خب در این صورت باید توجیه کنیم کلام ایشان را، باید بگوییم مراد ایشان از ذکر «واحذروا» نه اینکه کلمه‌ی «واحذروا» حذف شده است، بلکه از باب تضمین است، در ادبیات عرب خوانده‌ایم که ما یک قاعده‌ای داریم که به نام تضمین، تضمین این است که یک کلمه معنای کلمه‌ی دیگر را در دلش داشته باشد، یک کلمه باشد به معنای دو کلمه، در معالم اول بحث اوامر در دلیل سومی که بر اینکه امر دال بر وجوب هست ذکر شد، آیه‌ی حذر بود: «فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ» آنجا مرحوم صاحب معالم میفرمایند آنجا «یخالفون» یتضمن معنا الاعراض، تضمین دارد معنای اعراض را، یعنی یک کلمه است به دو معنا، اینجا هم باید بگوییم «تبینوا» بنابر قول ایشان تضمین است در حقیقت، یعنی در بر دارد در دل خودش هم معنای «تثبت» و هم معنای «حذر» را، وقتی اینگونه باشد آن وقت کلمه‌ی اصابت را میتوانیم مفعول برای تبینوا بگیریم، و نیازی به تقدیر اضافی نداریم، البته به تضمین هم یک اشکالی مطرح میشود که برای تضمین دلیل میخواهیم، مگر بگوییم دوران امر بین تضمین و تقدیر است و اینجا تضمین بهتر است و ما تضمین را انتخاب میکنیم)

والظاهر أنّ قوله (تعالى): «فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ» يكون كناية عن لازم معناه (یک کلمه ایشان اینجا اضافه میکنند میگویند بنابر این تفسیر ما در آیه یک کنایه وجود دارد، آن کنایه این است خداوند میفرمایند «کسانی که ایمان آوردید اگر فاسق خبری آورد تفحص کنید، خب تفحص کنید کنایه است از اینکه خبر فاسق حجت نیست، میگوید جستجو کنید» ببینید راست میگوید یا نه، مبادا با قومی با جهالت برخورد کنید، از این حرفها میفهمیم که خبر فاسق حجت نیست)، وهو عدم حجّيّة خبر الفاسق (حجت نبودن خبر فاسق است)؛ لأنّه لو كان حجّة (اگر خبر فاسق حجت بود) لما دعا إلى الحذر من إصابة قوم بجهالة (خداوند نمیفرمود که جستجو کنید مبادا با قومی به جهالت برخورد کنید، پس از این جملات میفهمیم که خبر فاسق حجت نیست) عند العمل به، ثمّ من الندم على العمل به. (سپس پشیمانی به عمل به خبر فاسق، از اینها معلوم میشود که خبر فاسق حجت نیست)

۸

معانی جهالة

سومین کلمه‌ای که ایشان در مورد آن توضیح میدهند کلمه‌ی «جهالة» است، کلمه‌ی جهالت بعضی گفته‌اند مصدر است و بعضی گفته‌اند اسم است، هر کدام که باشد در کتب لغت کلمه‌ی جهل را اینگونه معنا کرده‌اند و مفسرین در ذیل این آیه این جمله‌ی آیه را اینگونه معنا کردند، گفته‌اند: «أن تفعل فعلا بغير العلم» مراد از جهالت این است که انسان یک کاری انجام بدهد بدون علم، این نتیجه‌ای که از این تفسیر علما گرفته‌اند این است که جهالت مقابل علم است، جهل مقابل علم، بین جهل و بین علم تقابل است، بعد علما بحث کردند که تقابل بین این دو از چه بابی است، مرحوم مظفر میفرمایند تقابل بین جهل و علم از باب تقابل عدم و ملکه است، علتش هم واضح است، علتش این است که ما به شیئی میگوییم جاهل که شأنیت علم را داشته باشد، به انسانی که شأنیت اندوختن علم را دارد میگوییم جاهل، اما به چیزی که شأنیت اندوختن علم را ندارد جاهل نمیگوییم، پس بین جهل و بین علم تقابل عدم و ملکه است، نه آنطور که بعضی‌ها گفته‌اند که بنحو تضاد یا تناقض است.

بعد از این مطلب ایشان یک نکته‌ی دیگری را اضافه میکنند و میفرمایند که من با تتبعاتی که در استعمال کلمه‌ی جهل داشتم این و این کلمه را در لغت بررسی کردم به این نتیجه رسیدم که کلمه‌ی جهل مقابل علم نیست، بلکه کلمه‌ی جهل یک معنایی دارد که عام است و شامل موارد دیگر هم میشود، به چه بیان؟ میفرمایند کلمه‌ی جهل و جهالت یک کلمه‌ای است در مقابل عقل و حکمت، بیان مطلب این است که در عرف گاهی کسی شرب خمر میکند و علم ندارد که شرب خمر مفسده دارد و شراب میخورد، اینجا جهلی است که در مقابل علم است، اما گاهی شخص میداند که شرب خمر مفسده دارد اما قوه‌ی شهوانی اش او را وادار میکند که شراب میخورد میگوییم این شخص کار جاهلانه‌ای انجام داد اینجا جهل در مقابل علم نیست اینجا جهل در مقابل بی‌حکمتی و سفاهت این شخص است، طرف میداند سیلی زدن به گوش مظلوم ظلم و قبیح است ولی ظلم میکند، میگوییم کار جاهلانه‌ای انجام دادی، یعنی اینجا دیگر جهل در مقابل علم نیست، علم هم دارد اما آن کار را انجام میدهد، اینجا قوه‌ی غضبیه است مثلا و باعث شده است اینکار را انجام بدهد.

پس ایشان میفرمایند جهل یک معنای عامی دارد که در مقابل آن عقل است، پس جهل یعنی کاری را انجام بدهد از روی بی‌عقلی و بی‌حکمتی، ما در روایات هم داریم که جهل در مقابل عقل قرار گرفته است، خب پس چرا علما جهل را در مقابل علم گرفته‌اند؟ و گفته‌اند جهل یعنی عدم علم، نگفته‌اند جهل یعنی عدم عقل، میفرمایند وجهش این است که در زمانی بنی عباس که علما کتب فلسفه‌ی یونانی را به عربی ترجمه میکردند و فلسفه علم دقیقی بود هر چیزی را میخواستند در چهار چوب مخصوصی قرار بدهد، خواستند در مقابل علم یک کلمه‌ای پیدا کنند و آمدند کلمه‌ی جهل را در مقابل علم قرار دادند، والا کلمه‌ی جهل یک کلمه‌ای است که با حکمت و عقل تقابل دارد.

۹

تطبیق (معنای جهالة)

٣. «الجهالة» اسم مأخوذ من الجهل (اسمی است که مأخوذ شده است از جهل، یعنی اسم مصدر است)، أو مصدر ثان له (یا مصدر دوم جهل است)، قال عنها أهل اللغة: «الجهالة: أن تفعل فعلا بغير العلم» (جهالت این است که کاری را بغیر علم انجام بدهی)، ثمّ هم فسّروا الجهل بأنّه المقابل للعلم (گفته‌اند جهل تقابل دارد با علم)، عبّروا عنه تارة بتقابل التضاد (بعضی‌ها گفته‌اند بینشان تقابل تضاد است)، وأخرى بتقابل النقيض (بعضی‌ها گفته‌اند بینشان تقابل تناقض است)، وإن كان الأصحّ في التعبير العلميّ (اگر چه صحیح‌تر در باب تعبیر علمی) أنّه من تقابل العدم والملكة. (این است که تقابل بین این دو تقابل عدم و ملکه است)

والذي يبدو لي (آنچه که برای من ظاهر میشود) من تتبّع استعمال كلمة «الجهل» (از پیگیری استعمال کلمه‌ی جهل) ومشتقّاتها في أصول اللغة العربيّة (و مشتقات این کلمه در اصول لغت عربیه) أنّ إعطاء لفظ «الجهل» معنى يقابل العلم (اینکه عطا کردن به لفظ جهل معنایی را که مقابل علم است) ـ بهذا التحديد الضيّق لمعناه (به این محدود کردن کوتاه و کم برای این معنای جهل) ـ جاء مصطلحا جديدا (این یک اصطلاح جدیدی است) عند المسلمين في عهدهم (در عهد مسلمانان)؛ لنقل الفلسفة اليونانيّة إلى العربيّة (نقل دادن فلسفه‌ی یونانی را به عربی) الذي استدعى (آنچنان نقلی که میخوانده است) تحديد معاني كثير من الألفاظ (محدود نمودن معنای بسیاری از الفاظ را)، وكسبها (کسب کردن این الفاظ) إطارا يناسب (چهار چوب مناسب) الأفكار الفلسفيّة (افکار فلسفی را، اینکه گفتند جهل در مقابل علم است از این زمان است)، وإلاّ فالجهل في أصل اللغة (والا جهل در اصل لغت) كان يعطي معنى (معنایی دارد) يقابل الحكمة، والتعقّل، والرويّة، فهو يؤدّي تقريبا معنى السفه (جهل تقریبا به معنای سفه)، أو الفعل السفهيّ عند ما يكون عن غضب (زمانی که این فعل از روی غضب باشد) ـ مثلا ـ وحماقة، وعدم بصيرة، وعلم. 

وعلى كلّ حال، هو بمعناه الواسع اللغويّ (جهل به معنای واسع لغوی خودش) يلتقي مع معنى الجهل المقابل للعلم (ملاقات میکند با معنای جهلی که مقابل علم است، یعنی این جهل گاهی در مقابل علم هم استعمال میشود) الذي صار مصطلحا علميّا بعد ذلك. (این معنای دومی که اصطلاح علمی شده است بعد از معنای لغوی) ولكنّه ليس هو إيّاه. (لکن جهل دقیقا در مقابل علم نیست، جهل گاهی به معنای مقابل عمل میاید اما همیشه اینگونه نیست) وعليه (بنابراین) فيكون معنى «الجهالة» أن تفعل فعلا بغير حكمة (انجام دادن فعلی را بدون حکمت)، وتعقّل، ورويّة الذي لازمه عادة (آنچنان عملی که لازمه‌اش عادتا) إصابة عدم الواقع والحقّ. (انسان وقتی کاری را از روی جهالت انجام بدهد عادتا لازمه‌اش این میشود که به حق نرسد)

(اینجا را دقت بفرمایید که ایشان میفرمایند «والذي يبدو لي من تتبّع استعمال كلمة «الجهل»» برای من اینگونه معنا ظاهر میشود، عین همین مطلب را مرحوم شیخ انصاری در کتاب رسائل ۴۷ خط ۱۴ از بعضی از بزرگان نقل میکنند، که بعضی از بزرگان گفته‌اند جهل مقابل علم نیست، جهل به معنای سفه و فعل سفیهانه است، البته بزرگ هستند ما هم اعتقاد داریم که ایشان شاید آنجا را ندیده‌اند و خودشان تتبع کردند و به این معنا رسیده‌اند)

تعقيبا على ذلك : «وهذا قول لا فائدة في بيانه والجواب عنه إلاّ التحرّز عن حصول هذا الوهم لغيرهم ، كما حصل لهم ، وإلاّ فمدّعي القطع لا يلزم بذكر ضعف مبنى قطعه ...» (١).

وأمّا : القائلون بحجّيّة الخبر الواحد فقد اختلفوا أيضا ، فبعضهم يرى أنّ المعتبر من الأخبار هو كلّ ما في الكتب الأربعة ، بعد استثناء ما كان فيها مخالفا للمشهور (٢). وبعضهم يرى أنّ المعتبر بعضها ، والمناط في الاعتبار عمل الأصحاب ، كما يظهر ذلك من المنقول عن المحقّق في «المعارج» (٣). وقيل : المناط فيه عدالة الراوي (٤) أو مطلق وثاقتة (٥) ، أو مجرّد الظنّ بالصدور من غير اعتبار صفة في الراوي ... (٦) إلى غير ذلك من التفصيلات.

والمقصود لنا الآن بيان إثبات حجّيّته بالخصوص ـ في الجملة ـ في مقابل السلب الكلّيّ ، ثمّ ننظر في مدى دلالة الأدلّة على ذلك. فالعمدة أن ننظر أوّلا : في الأدلّة التي ذكروها من الكتاب ، والسنّة ، والإجماع ، وبناء العقلاء ، ثمّ في مدى دلالتها :

أ. أدلّة حجّيّة خبر الواحد من الكتاب العزيز

تمهيد

لا يخفى أنّ من يستدلّ على حجّيّة خبر الواحد بالآيات الكريمة لا يدّعي أنّها نصّ قطعيّ الدلالة على المطلوب ، وإنّما أقصى ما يدّعيه أنّها ظاهرة فيه. (٧)

وإذا كان الأمر كذلك فقد يشكل (٨) الخصم بأنّ الدليل على حجّيّة الحجّة يجب أن يكون

__________________

(١) فرائد الأصول ١ : ١٠٩.

(٢) وهذا ما ذهب إليه المحقّق المولى أحمد النراقيّ في مناهج الأحكام والأصول : ١٦١ و ١٦٧.

(٣) معارج الأصول : ١٤٩. واختاره الفاضل التونيّ في الوافية في أصول الفقه : ١٦٦.

(٤) هذا ما اختاره العلاّمة الحلّي ، وصاحب المعالم. راجع مبادئ الوصول : ٢٠٦ ، ومعالم الدين : ٢٢١.

(٥) وهذا منسوب إلى شيخ الطائفة. راجع معارج الأصول : ١٤٩ ، وقوانين الأصول ١ : ٤٥٩.

(٦) كما يظهر من المحقّق القمي في قوانين الأصول ١ : ٤٥٦. وصرّح بذلك أيضا صاحب الفصول في الفصول الغرويّة : ٢٩٤.

(٧) أي في المطلوب.

(٨) هذا الاستعمال صحيح بالتضمّن والتضمين.

قطعيّا ـ كما تقدّم (١) ـ فلا يصحّ الاستدلال بالآيات التي هي ظنّيّة الدلالة ؛ لأنّ ذلك استدلال بالظنّ على حجّيّة الظنّ ، ولا ينفع كونها قطعيّة الصدور.

ولكنّ الجواب عن هذا الوهم واضح ؛ لأنّه قد ثبتت بالدليل القطعيّ حجّيّة ظواهر الكتاب العزيز ـ كما سيأتي (٢) ـ ، فالاستدلال بها ينتهي بالأخير إلى العلم ، فلا يكون استدلالا بالظنّ على حجّيّة الظنّ ، ونحن على هذا المبنى نذكر الآيات التي ذكروها على حجّيّة خبر الواحد ، فنكتفي بإثبات ظهورها في المطلوب :

الآية الأولى : آية النبأ

وهي قوله (تعالى) في سورة الحجرات : ﴿إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ (٣).

وقد استدلّ بهذه الآية الكريمة من جهة مفهوم الوصف ، ومن جهة مفهوم الشرط ، والذي يبدو أنّ الاستدلال بها من جهة مفهوم الشرط كاف في المطلوب (٤).

وتقريب الاستدلال يتوقّف على شرح ألفاظ الآية أوّلا ، فنقول :

١. «التبيّن» ، إنّ لهذه المادّة معنيين :

الأوّل : بمعنى الظهور ، فيكون فعلها لازما ، فنقول : «تبيّن الشيء» إذا ظهر وبان. ومنه قوله (تعالى) : ﴿حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ (٥) ، ﴿حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ (٦).

__________________

(١) تقدّم فى الصفحتين : ٣٧٦ و ٣٧٩.

(٢) يأتي في الصفحة : ٥٠٢ ـ ٥٠٦.

(٣) الحجرات (٤٩) الآية : ٦.

(٤) وأمّا تقريب الاستدلال بها من جهة مفهوم الوصف فأنّ الآية الشريفة نزلت في شأن «الوليد» ؛ لمّا أخبر بارتداد «بني المصطلق». وكان هذا الخبر خبرا واحدا ، والمخبر به فاسقا. قال : ﴿إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا ، فعلّق وجوب التبيّن على وصف الفاسق ، ومقتضى تعليق الحكم على وصف الفاسق انتفاؤه عند انتفائه ، هذا إذا قلنا بثبوت المفهوم للوصف ، وأمّا إذا قلنا بأنّه لا مفهوم له ـ كما ذهب إليه المصنّف وبعض آخر ـ فلا مجال له.

(٥) البقرة (٢) الآية : ١٨٧.

(٦) فصّلت (٤١) الآية : ٥٣.

والثاني : بمعنى الظهور عليه ـ يعني العلم به واستكشافه ، أو التصدّي للعلم به وطلبه ـ فيكون فعلها متعدّيا ، فتقول : «تبيّنت الشيء» إذا علمته ، أو إذا تصدّيت للعلم به وطلبته.

وعلى المعنى الثاني ـ وهو التصدّي للعلم به ـ يتضمّن معنى التثبّت فيه (١) والتأنّي فيه لكشفه وإظهاره والعلم به. ومنه قوله (تعالى) في سورة النساء : ﴿إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ فَتَبَيَّنُوا (٢) ؛ ومن أجل هذا قرئ بدل ﴿فَتَبَيَّنُوا : «فتثبّتوا». ومنه كذلك هذه الآية التي نحن بصددها ﴿إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا ... ، وكذلك قرئ فيها «فتثبّتوا» (٣) ، فإنّ هذه القراءة ممّا تدلّ على أنّ المعنيين ـ وهما التبيّن والتثبّت ـ متقاربان.

٢. ﴿أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ ، يظهر من كثير من التفاسير أنّ هذا المقطع من الآية كلام مستأنف ، جاء لتعليل وجوب التبيّن (٤). وتبعهم على ذلك بعض الأصوليّين الذين بحثوا [عن] هذه الآية هنا (٥).

ولأجل ذلك قدّروا لكلمة ﴿فَتَبَيَّنُوا مفعولا ، فقالوا ـ مثلا ـ : «معناه : فتبيّنوا صدقه من كذبه» ، (٦) كما قدّروا لتحقيق نظم الآية وربطها ـ لتصلح هذه الفقرة أن تكون تعليلا ـ كلمة تدلّ على التعليل ، بأن قالوا : «معناها : خشية أن تصيبوا قوما بجهالة ، أو حذرا أن تصيبوا ، أو لئلاّ تصيبوا قوما ...» ونحو ذلك (٧).

وهذه التقديرات كلّها تكلّف وتمحّل ، لا تساعد عليها قرينة ولا قاعدة عربيّة. ومن العجيب أن يؤخذ ذلك بنظر الاعتبار ويرسل إرسال المسلّمات.

والذي أرجّحه أنّ مقتضى سياق الكلام والاتّساق مع أصول القواعد العربيّة أن يكون

__________________

(١) أي التوقّف فيه.

(٢) النساء (٤) الآية : ٩٤.

(٣) وقد حكي قراءة «فتثبّتوا» عن ابن مسعود ، وحمزة ، والكسائي ، كما في : الكشاف ٤ : ٣٦٠ ، وكنز الدقائق ٩ : ٥٨٩ ، وتفسير البيضاوي ٢ : ٤١٦.

(٤) مجمع البيان ٩ : ١٩٩ ؛ الميزان ١٨ : ٣١١.

(٥) كالشيخ في فرائد الأصول ١ : ١١٧.

(٦) مجمع البيان ٩ : ١٩٩ ؛ التبيان ٩ : ٣٤٣.

(٧) مجمع البيان ٩ : ١٩٩ ؛ الميزان ٨ : ٣١١.

قوله (تعالى) : ﴿أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً ... مفعولا لـ «تبيّنوا» ، فيكون معناه : «فتثبّتوا ، واحذروا إصابة قوم بجهالة».

والظاهر أنّ قوله (تعالى) : ﴿فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ يكون كناية عن لازم معناه ، وهو عدم حجّيّة خبر الفاسق ؛ لأنّه لو كان حجّة لما دعا إلى الحذر من إصابة قوم بجهالة عند العمل به ، ثمّ من الندم على العمل به.

٣. «الجهالة» اسم مأخوذ من الجهل ، أو مصدر ثان له ، قال عنها أهل اللغة : «الجهالة : أن تفعل فعلا بغير العلم» (١) ، ثمّ هم فسّروا الجهل بأنّه المقابل للعلم ، عبّروا عنه تارة بتقابل التضاد (٢) ، وأخرى بتقابل النقيض (٣) ، وإن كان الأصحّ في التعبير العلميّ أنّه من تقابل العدم والملكة. (٤)

والذي يبدو لي من تتبّع استعمال كلمة «الجهل» ومشتقّاتها في أصول اللغة العربيّة أنّ إعطاء لفظ «الجهل» معنى يقابل العلم ـ بهذا التحديد الضيّق لمعناه ـ جاء مصطلحا جديدا عند المسلمين في عهدهم ؛ لنقل الفلسفة اليونانيّة إلى العربيّة الذي استدعى تحديد معاني كثير من الألفاظ ، وكسبها إطارا (٥) يناسب الأفكار الفلسفيّة ، وإلاّ فالجهل في أصل اللغة كان يعطي معنى يقابل الحكمة ، والتعقّل ، والرويّة (٦) ، فهو يؤدّي تقريبا معنى السفه ، أو الفعل السفهيّ عند ما يكون عن غضب ـ مثلا ـ وحماقة ، وعدم بصيرة ، وعلم. (٧)

وعلى كلّ حال ، هو بمعناه الواسع اللغويّ يلتقي مع معنى الجهل المقابل للعلم الذي صار مصطلحا علميّا بعد ذلك. ولكنّه ليس هو إيّاه. وعليه ، فيكون معنى «الجهالة» أن تفعل فعلا بغير حكمة ، وتعقّل ، ورويّة الذي لازمه عادة إصابة عدم الواقع والحقّ.

__________________

(١) لسان العرب ١١ : ١٢٩.

(٢) كما في تاج العروس ٧ : ٢٦٨ ، والمنجد في اللغة : ١٠٨ ، وقاموس اللغة : ٤٥٣.

(٣) كما في لسان العرب ١١ : ١٢٩ ، ومعجم مقاييس اللغة ١ : ٤٨٩.

(٤) فالجهل هو عدم العلم عمّا من شأنه أن يعلم.

(٥) وهو بالفارسيّة : «چارچوب». والإطار : ما يحيط بالشيء.

(٦) أي النظر والتفكّر.

(٧) أي وعن عدم علم.