درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۲۳: مباحث حجت ۵

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

دو جواب مرحوم مظفر از آیه‌ی شریفه

بحث در این بود که فعل معصوم مجرد از قرینه، آیا بر وجوب یا استحباب دلالت میکند یا نه؟ مرحوم مظفر فرمودند فعل معصوم مجرد از قرینه فقط دلالت میکند بر اباحه، عده‌ای از علما قائل شدند که فعل معصوم مجرد از قرینه دال بر وجوب نیز میباشد که آن عمل بر ما واجب میشود به صرف فعل معصوم، استدلالشان به آیه‌ی ۲۱ سوره‌ی احزاب بود « لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنه» مرحوم علامه‌ی حلی یک جواب به این اشکال ذکر کردند، مرحوم مظفر هم دو جواب از این استدلال بیان میکنند و این استدلال را با این دو جواب ابطال میکنند، جواب اولشان در حقیقت حرفی را که قائلین به استحباب عمل میگویند، این حرف را جواب قرار میدهند برای قائلین به وجوب، یعنی میفرمایند ما قبول نداریم این آیه دلالت کند بر وجوب تأسی، این آیه دلالت میکند بر رجحان و استحباب تأسی، نه وجوب آن، این یک جواب است که در حقیقت بدون دلیل این مدعا را ذکر میکنند، جواب دومی که از این آیه‌ی شریفه و از این استدلال میدهند میفرمایند فرضا ما قبول کردیم که آیه دلالت میکند بر وجوب تأسی، تأسی به پیامبر واجب است اما باز هم این آیه مدعای شما را اثبات نمیکند، چرا؟ میفرمایند به علت اینکه این آیه شأن نزول دارد و در یک مورد عمل خاصی این آیه نازل شده است، شما میخواهید اثبات کنید که تأسی به پیامبر در همه‌ی افعالش واجب است اما این آیه دلالت میکند بر اینکه تأسی به پیامبر واجب است یا مستحب است، در یک فعل خاص، پس بنابراین دلیل اخص از مدعاست، حالا بیان این مورد خاص این است که این آیه در جنگ احزاب نازل شده است، در وقتی که همه‌ی گروه‌های مشرکین برای ازبین بردن اسلام متحد شدند، مسلمانان مشغول کندن خندق بودند مشکلات اقتصادی از یک طرف، خستگی مردم از جنگ و گریز از سوی دیگر، و شایعه پراکنی مشرکین بعنوان یک عامل ثالث باعث شده بود که یک جو ناامیدی از جنگ احزاب در بین مردم ایجاد بشود، مردم صبر و تحملشان را از دست داده بودند و زمزمه‌ها بر علیه جنگ شروع شده بود، این آیه نازل شد که «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة» مسلمانان اگر شما دچار مشکل اقتصادی هستید خب پیامبر هم همینطور است، پیامبر خندق حفر میکند در حالی که از گرسنگی سنگ به شکمش بسته است، مشکلات برای پیامبر هم هست و حضرت صبر میکند شما هم باید در مقابل مشکلاتی که از ناحیه‌ی جنگ و جهاد برایتان ایجاد شده همانند پیامبر صبر کنید و در این عمل به پیامبر تأسی بجویید، پس آیه نازل شده در مورد خاصی که آن مورد خاص صبر و تحمل در مصائب و مشکلات جنگ باشد، بنابراین آیه دلالت نمیکند در اینکه در همه‌ی افعال پیامبر تأسی به پیامبر واجب است، این جواب دوم است.

به مرحوم مظفر اشکال میشود که ما در علم اصول یک قاعده‌ای داریم و آن قاعده این است که مورد مخصص عام نمیباشد، مثلا اگر در خانه‌ای سه نفر عادل نشسته‌اند زید و بکر و خالد، مولا میگوید اکرم العلما، این مورد باعث نمیشود که ما بگوییم مراد از این «العلما» خصوص همین زید و بکر و خالد است، مورد مخصص عام واقع نیمشود کلام مولا عام است به عموم کلام مولا تمسک میکنیم، و به مورد کاری نداریم اینجا هم درست است آیه در مورد جنگ احزاب نازل شده است ولی آیه مطلق است، «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة» این اسوه مطلق است، ذکر که نشده است اسوه‌ی در جهاد یا جنگ، آیه مطلق است و مورد هم مخصص مطلق نمیباشد، شما از کجا میگویید این آیه اختصاص دارد به صورت جنگ احزاب، مرحوم مظفر جواب میدهند میفرمایند قبول داریم که مورد مخصص عام و مقید مطلق نمیشود، ولی در باب اطلاق و تقیید خواندید که اطلاق یک کلام وقتی منعقد میشود که مقدمات حکمت جاری باشد، و مقدمات حکمت عبارت بود از اینکه مولا حکیم است در مقام بیان است و قرینه‌ای هم ذکر نکرده است پس کلام مولا مطلق است، یکی از مقدمات حکمت این بود که مولا باید در مقام بیان باشد، حالا در این آیه ما شک داریم و نمیدانیم که آیا مولا در مقام بیان حکم جهاد است فقط تا اینکه این آیه مقید باشد، یا مولا در مقام بیان مطلق احکام است یعنی در مطلق احکام باید به پیامبر اقتدا کنیم، در همه‌ی اعمال پیامبر به حضرت اقتدا کنید چون نمیدانیم کلام مجمل است، نه میتوانیم بگوییم کلام مطلق است، چون احتمال دارد مولا در مقام بیان فقط اقتدا در جهاد به پیامبر باشد، نمیتوانیم هم بگوییم کلام مقید است چون احتمال دارد مولا در مقام بیان مطلق اعمال پیامبر باشد، پس کلام مطلق است اما قدر متیقن کلام فعل جهاد است، چون هر یک از دو طرف را بگیریم حکم جهاد است، پس این آیه اطلاق ندارد تا اینکه ما تمسک کنیم بگوییم واجب است تأسی به تمام افعال پیامبر، این هم جواب دومی که مرحوم مظفر از این آیه‌ی شریفه ذکر میکنند.

در پایان این بحث اشاره میکنند میفرمایند کسانی که قائل شده‌اند به وجوب متابعت افعال پیامبر مطلقا ادله‌ی دیگری ذکر کرده‌اند که آن ادله مهم نیست اهمیت ندارد لذا ما ذکر نمیکنیم و در مقام جوابش هم بر نمی‌آییم.

۴

تطبیق (دو جواب مرحوم مظفر از آیه‌ی شریفه)

ثمّ نزيد على ما ذكره العلاّمة، فنقول (اضافه میکنیم به جواب مرحوم علامه حلی و دو جواب دیگر میدهیم): إنّ الآية الكريمة لا دلالة لها على أكثر من رجحان الأسوة وحسنها (آیه‌ی کریمه دلالت نمیکند بر بیشتر از رجحان اسوه و تأسی به پیامبر و حسن این اسوه)، فلا نسلّم دلالتها على وجوب التأسّي (ما تسلیم نمیشویم که این آیه بر وجوب تأسی دلالت دارد، این جواب اول بود)؛ مضافا إلى أنّ الآية نزلت في واقعة الأحزاب (اضافه بر اینکه این آیه‌ی شریفه نازل شده است بر واقعه‌ی احزاب)، فهي واردة مورد الحثّ (پس این آیه وارد شده است در مورد تحریک) على التأسّي به في الصبر على القتال (بر تأسی بر پیامبر در صبر بر قتال)، وتحمّل مصائب الجهاد في سبيل الله (و تحمل مصائب جهاد در راه خدا)، فلا عموم لها (پس آیه عمومیت ندارد) بلزوم التأسّي (به وجوب تأسی)، أو حسنه في كلّ فعل (یا حسن تأسی در هر فعلی)، حتى الأفعال العاديّة. (حتی افعال عادیه‌ی پیامبر اکرم، مثلا یک روایت میگوید پیامبر اکرم یک روز که به راه مدینه میامدند در زیر یک دختری نشستند و خرما میل کردند، خب پس ما هم باید بگوییم واجب است بر همه که زیر آن درخت نشسته و خرما بخورند نه نمیشود، این آیه در خصوص جهاد نازل شده است و نمیتوانیم آن را تعمیم دهیم بر همه‌ی افعال پیامبر) وليس معنى هذا (این جواب همان اشکالی است که از خارج عرض کردیم؛ این که ما میگوییم آیه فقط اختصاص به مورد جهاد دارد، فقط معنایش این نیست که) أنّنا نقول بأنّ المورد يقيّد المطلق (ما میگوییم به اینکه مورد تقیید میزند مطلق را) أو يخصّص العامّ (یا تخصیص میزند عام را؛ بر اینکه شما بگویید ما قاعده‌ی کلی داریم که مورد مخصص مقید نمیباشد، ما هم نمیگوییم مورد مخصص مقید است)، بل إنّما نقول (بلکه همانا میگوییم): إنّه يكون عقبة في إتمام مقدّمات الحكمة (اینکه این مورد همانا میباشد یک مانعی در راه تمام شدن مقدمات حکمت) للتمسّك بالإطلاق (برای تمسک به اطلاق؛ چون این مورد وجود دارد خود این مورد مانع میشود از اینکه مقدمات حکمت جاری بشود، یعنی ما نمیدانیم که آیا مولا در مقام بیان این مورد خاص است یا در مقام بیان تمام موارد افعال پیامبر است، چون نمیدانیم که مولا در مقام بیان کدام یک است آیه میشود مجمل)، فهو يضرّ بالإطلاق (پس این مورد ضرر میرساند به اطلاق، نمیگذارد آیه مطلق باشد) من دون أن يكون له ظهور في التقييد (بدون اینکه برای این مورد ظهور در تقیید باشد، یعنی این مورد نمیتواند کلام را مقید کند و نمیتواند بگوید که کلام مطلق است، در هر صورت مورد باعث میشود که کلام مجمل باشد)، كما نبّهنا على ذلك في أكثر من مناسبة. (در بسیاری از جاها این نکته را تذکر داده‌ایم که در حین تمسک به اطلاق باید مقدمات حکمت جاری شود)

والخلاصة أنّ دعوى دلالة هذه الآية الكريمة (خلاصه اینکه ادعای دلالت آیه‌ی کریمه) على وجوب فعل ما يفعله النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله مطلقا، أو استحبابه مطلقا (بر وجوب فعلی که انجام میدهد آن فعل را نبی مطلقا یا بر استحباب آن فعل مطلقا)، بالنسبة إلينا (به نسبت به ما) بعيدة كلّ البعد عن التحقيق.

وكذلك دعوى دلالة الآيات الآمرة (همچنین ادعای دلالت آیاتی که امر میکنند) بإطاعة الرسول (به اطاعت حضرت رسول اکرم) أو باتّباعه (یا بر اتباع رسول اکرم) على وجوب كلّ ما يفعله في حقّنا (این آیات دلالت کنند بر وجوب هر چه را که انجام میدهد پیامبر در حق ما)، فإنّها أوهن من أن نذكرها لردّها. (این استدلالات موهون‌تر از آن است که آنها را ذکر کنیم تا بخواهیم رد کنیم، یعنی نمیخواهد ذکر کنیم تا بعد ردش کنیم؛ {استاد در حال پاسخ به سوال شاگردان...}) 

۵

مورد دوم اختلافی بین علما

مورد دومی که علما اختلاف دارند در این مورد این است که معصوم فعلی را انجام داده است، وجه این فعل هم مشخص و معلوم است، یعنی میدانیم که معصوم این فعل را انجام داده است بعنوان استصحاب، یا میدانیم معصوم این فعل را انجام داده است به وجه وجوب اما با همه‌ی اینها معصوم فعلی را انجام داده است وجه آن فعل هم مشخص است اما باز هم در یک مورد اختلاف شده است که آیا این فعل برای ما مکلفین حجت است یعنی ما هم میتوانیم همین فعل را انجام بدهیم بعنوان استصحاب یا نه نمیتوانیم این فعل را انجام بدهیم بعنوان استصحاب، این فعل برای ما هم حجت است یا نه؟ با اینکه وجهش مشخص و معلوم است. چرا این اختلاف را علما کرده‌اند و مورد اختلاف علما کجاست؟

یکی از مسائلی که بین تمام علمای اسلام اتفاقی است، این است که پیامبر اکرم احکام مختصه دارد، یک احکامی دارد که مختص به شخص پیامبر است، مثلا وجوب نماز شب که مختص به پیامبر است، افعالی که پیامبر انجام میدهند از سه حال خارج نیست: ۱. یا یقین داریم این فعلی که پیامبر انجام داده است از افعال مختصه است، خب اینجا شکی نیست که این فعل برای ما حجت نیست، چون از افعال مختصه پیامبر است ۲. ما یقین داریم که این فعلی که پیامبر انجام داده است از افعال مشترکه است، مثل قرائت قرآن در روز ماه رمضان اینجا هم شکی نیست که این فعل برای ما حجت است در این دو جا بحثی نیست. ۳. موردی که پیامبر فعلی را انجام میدهند میدانیم که به وجه استحباب انجام میدهند یا به وجه وجوب، اما شک داریم و نمیدانیم این فعل از افعال مختصه پیامبر است تا اینکه بر ما حجت نباشد یا از افعال مشترکه است تا اینکه این فعل برای ما حجت باشد، محل نزاع و آن موردی که اختلاف شده اینجاست، که شاید بگوییم بسیاری از افعال پیامبر هم از همین قسم است، خب واقعا نمیدانیم پیامبر بعد از طوافشان آمدند حجر الاسود را بوسیدند یا آمدند دو رکعت نماز طواف خواندند، ما نمیدانیم از افعال مختصه پیامبر است یا از افعال مشترکه است که بر ما هم واجب است.

مرحوم مظفر میفرمایند در مسئله اقوالی است و قول حق این است که اگر فعلی را شک داشتیم از افعال مختصه است یا از افعال مشترکه وجه فعل مشخص بود این فعل بر ما حجت است یعنی حکم میکنیم که این فعل از افعال مشترکه است و از مختصات پیامبر نیست، دلیل ایشان چیست؟ دو دلیل اقامه میکنند:

دلیل اول: میفرمایند که ما آیات و روایاتی داریم که تصریح شده است در این آیات و روایات که پیامبر اکرم بشری است مثل ما، «له ما لنا» وظیفه‌ی پیامبر هم آنچه که وظیفه‌ی ماست، و «علیه ما علینا» بر پیامبر حرام است آنچه که بر ما حرام است، پس اصل اولیه این است که پیامبر اکرم با بقیه در افعال و اعمالی مشترک است، ادله‌ای هم بر اشتراک احکام بین معصوم و غیر معصوم دلالت میکند، از این مسئله نتیجه میگیریم که مختصات خلاف اصل هستند، چون خلاف اصل هستند احتیاج به دلیل دارد، در هر عملی که دلیلش داشتیم از مختصات است حکم میکنیم به اینکه از مختصات است، در هر عملی که دلیل نداشتیم که از مختصات است حمل میکنیم که آن عمل از مشترکات است به علت اینکه پیامبر با ما در اعمال مشترک است.

دلیل دوم: روایتی است که در این روایات دستور داده شده به تأسی به شخص پیامبر، امیر المومنین در نهج البلاغه میفرماید «فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ الْأَطْيَبِ الْأَطْهَرِ،، فَإِنَّ فِيهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى» روایت مطلق است تأسی کنید به پیامبر اکرم، هر عملی که دلیل خاص داشتیم که به پیامبر تأسی نکنید مثل ازدواج با بیش از چهار زن خب ما هم عمل میکنیم، بقیه‌ی اعمال در تحت عموم این عام یا اطلاق این مطلق داخل میشود.

۶

تطبیق (مورد دوم اختلافی بین علما) (۱)

٢ ـ في حجّيّة فعل المعصوم بالنسبة إلينا (مورد دومی که اختلاف شده است در مورد حجیت فعل معصوم است به نسبت به ما)؛ فإنّه قد وقع كلام للأصوليّين (واقع شده است نزاعی برای اصولیین) في أنّ فعله (در اینکه فعل پیامبر) إذا ظهر وجهه (دقت بفرمایید مورد اختلاف قبلی جایی بود که پیامبر فعلی را انجام داده {صدای استاد قطع میشود..}) أنّه على نحو الإباحة (میدانیم پیامبر این عمل را انجام داده‌اند بعنوان اباحه یا بعنوان وجوب یا بعنوان استحباب مثلا)، أو الوجوب، أو الاستحباب ـ مثلا ـ هل هو حجّة بالنسبة إلينا؟ (آیا همین عمل نسبت به ما هم حجت است یعنی ما هم میتوانیم همین عمل را بعنوان وجوب یا استحباب و یا اباحه انجام بدهیم) أي إنّه هل يدلّ على اشتراكنا معه (ِآیا دلالت میکند همین فعل در اشتراک ما با آن پیامبر) وتعدّيه إلينا (و تعدی آن فعل نسبت به ما)، فيكون مباحا لنا (پس میباشد آن عمل مباح برای ما)، كما كان مباحا له (چنانچه مباح برای پیامبر بوده است)، أو واجبا علينا، كما كان واجبا عليه... وهكذا؟ (آیا فعل پیامبر با اینکه وجهش ظاهر است برای ما حجت است یا نه؟

ومنشأ الخلاف (علت خلاف این است که) أنّ النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله اختصّ بأحكام (پیامبر اکرم اختصاص دارند به یک احکامی که) لا تتعدّى إلى غيره (تجاوز نمیکنند آن احکام بغیر پیامبر)، ولا يشترك [فيها] معه باقي المسلمين (باقی مسلمانان با پیامبر در آن حکم با پیامبر در آن حکم مشترک نیستند)، مثل: وجوب التهجّد في الليل (وجوب نماز شب)، وجواز العقد على أكثر من أربع زوجات. (و جواز عقد بیشتر از چهار زوجه)

وكذلك له من الأحكام (باز در جای خودش این نکته ذکر شده است که آن احکامی که مختص به پیامبر هستند دو قسم است گاهی مختص به نفس پیامبر است بعنوان شخص، گاهی مختص به پیامبر است بعنوان اینکه والی مسلمانان است، فرقی ندارد) ما يختصّ بمنصب الولاية العامّة (آنچنان احکامی که اختصاص دارد به منصب ولایت عامه)، فلا تكون لغير النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله (پس آن احکام نمیباشد برای غیر نبی و غیر امام) أو الإمام باعتبار أنّه أولى بالمؤمنين من أنفسهم. (باعتبار اینکه پیامبر اولی است از مومنین به خودشان، پس پیامبر احکام مختصه دارد که یا مختصه‌ی شخصی است و یا احکامی که مختص به منصب ولایت است، این مطلب که اتفاقی و مسلم است)

فإن علم أنّ الفعل الذي وقع من المعصوم (اگر دانسته شد که آن فعلی که از معصوم واقع شد) من مختصّاته (اگر دانستیم که آن فعل از مختصات پیامبر است) فلا شكّ في أنّه لا مجال لتوهّم تعدّيه إلى غيره (شکی نیست که مجالی نیست برای توهم تعدی این حکم به غیر پیامبر)، وإن علم عدم اختصاصه به (اگر علم داشتیم که آن حکم مختص به پیامبر نیست) بأيّ نحو من أنحاء الاختصاص (به هر یک از اقسام اختصاص باشد، یا اختصاص شخصی یا نوعی که منصب ولایت باشد)، فلا شكّ في أنّه يعمّ جميع المسلمين (اینجا هم شکی نیست که شامل تمام مسلمانان میشود)، فيكون فعله حجّة علينا. (و این فعل حجت بر ماست)

هذا كلّه ليس موضع الكلام (اینجا محل اختلاف نیست)، وإنّما موضع الشبهة (همانا موضع شبهه قسم سوم است) في الفعل الذي لم يظهر حاله (پیامبر یک کاری را انجام داده است اما حال آن فعل ظاهر نیست) في كونه من مختصّاته (از اینکه آن فعل از مختصات پیامبر است)، أو ليس من مختصّاته (یا از مختصات پیامبر نیست)، ولا قرينة تعيّن أحدهما (قرینه‌ای نیست که معین کند یکی از این دو را، که آیا از مخصات است یا از مخصات نیست)، فهل هذا بمجرّده كاف للحكم بأنّه من مختصّاته (پس آیا خود این فعل به تنهایی کافی است که ما حکم کنیم که این فعل از مخصات پیامبر است؟)، أو للحكم بعمومه للجميع (یا نه حکم کنیم که این فعل عام است برای جمیع مردم)، أو أنّه غير كاف (یا نه کافی نیست و مجمل است یعنی نمیدانیم که از مختصات است یا از مشترکات است)، فلا ظهور له أصلا في كلّ من النحوين؟ (مجمل میشود ظهوری نیست برای آن فعل در هیچ یک از این دو نحو) وجوه، بل أقوال. (در اهل سنت چند قول است)

والأقرب هو الوجه الثاني. (بمجرد صدور فعل از معصوم اگر دلیلی نداشتیم که این فعل مختص به معصوم است حکم میکنیم که این فعل مشترک بین معصوم و غیر معصوم است)

۷

تطبیق (مورد دوم اختلافی بین علما) (۲)

والوجه في ذلك (دلیلش) أنّ النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله بشر مثلنا (پیامبر بشری مثل ماست)، له ما لنا (برای پیامبر است آنچه که برای ماست)، وعليه ما علينا، وهو مكلّف من الله (تعالى) بما كلّف به الناس (پیامبر مکلف است از طرف خداوند تعالی به همان تکالیفی که بقیه‌ی مردم مکلف به آن هستند)، إلاّ ما قام الدليل الخاصّ (مگر آنجایی که قائم شود دلیل خاص) على اختصاصه ببعض الأحكام (بر مختص بودن آن پیامبر بر بعضی از احکام)، (حالا اختصاص پیامبر به بعضی از احکام) إمّا من جهة شخصه بذاته (یا از جهت شخصی پیامبر)، وإمّا من جهة منصب الولاية (یا از جهت منصب ولایت است)، فما لم يخرجه الدليل (پس آنچه را که خارج نکرده آن را دلیل خاص، بر طبق اصل باقی است) فهو كسائر الناس في التكليف (هر فعلی که دلیل خاص نداشتیم بر اینکه مختص به پیامبر است، پیامبر مثل سائر مردم است در تکلیف)؛ هذا مقتضى عموم أدلّة اشتراكه معنا في التكليف (این مقتضای عموم ادله‌ی اشتراک پیامبر است با ما در تکلیف)؛ فإذا صدر منه فعل (پس اگر صادر شود فعلی از پیامبر) ولم يعلم اختصاصه به (و ندانیم اختصاص پیامبر را به آن فعل) فالظاهر في فعله (پس ظهور فعل پیامبر) أنّ حكمه فيه حكم سائر الناس (این است که حکم پیامبر در آن مثل سائر مردم است)؛ فيكون فعله حجّة علينا (فعل پیامبر حجت میشود بر علیه ما اگر انجام ندهیم)، وحجّة لنا (و حجت میشود به نفع ما اگر وجوب باشد که باید انجام بدهیم)، لا سيّما (دلیل دومشان) مع ما دلّ على عموم حسن التأسّي به. (مخصوصا با آن روایاتی که دلالت میکند بر عموم حکم تاسی به پیامبر، «فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ الْأَطْيَبِ الْأَطْهَرِ»)

۸

نکته‌ی آخر این بحث

یک نکته مانده است دقت بفرمایید، عده‌ای گفته‌اند فعل پیامبر را حمل میکنیم بر اینکه از مشترکات است، به یک دلیل، دلیلشان یک دلیل عرفی است اینها گفته‌اند اکثر قریب به اتفاق افعال پیامبر مشتراک است، دو سه مورد بسیار کم در بین افعال پیامبر از مختصات است، حالا ما شک داریم که یک فعلی از مشترکات است یا از مختصات است، حمل میکنیم بر اینکه این فعل از مشترکات است، چرا؟ چون یک قاعده‌ی کلی داریم «انّ شی مشکوک یحمل علی الاعم الاغلب» چون اغلب پیامبر از مشترکات است حمل میکنیم آن فعل مشکوک را بر اینکه از مشترکات است.

مرحوم مظفر میفرمایند ما این قاعده را در باب اثبات احکام شرعیه به هیچ وجه قبول نداریم، و ما که میگوییم حمل میکنیم بر مشترکات علتش این دلیل نیست، بلکه علتش تمسک به عموم عام است در دوارن تخصیص بین اقل و اکثر، که در جلد اول خواندید در بحث شبهه‌ی مفهومیه و شبهه‌ی مصداقیه، اگر عامی وارد شد شک داشتیم در یک فردی که آیا این فرد در تحت خاص داخل است یا در تحت عام؟ و با دلیل آنجا اثبات کردیم که این فرد داخل در تحت عام است و حمل میشود بر اینکه در تحت عام باقی میماند و داخل در خاص نمیشود، اینجا هم ما عموماتی داریم که احکام مشترک هستند دو سه فعل را یقین داریم که مختص است، یک فعل را شک داریم که مشترک است یا مختص است، تحت عموم عام داخل است یا در خصوص خاص داخل است، آنجا ذکر کرده‌ایم که این شیء مشکوک را میگوییم در تحت عموم عام باقی میماند و دلیلش را هم در جلد اول مفصل مطرح کرده‌ایم.

۹

تطبیق (نکته‌ی آخر این بحث)

ولا نقول ذلك من جهة قاعدة الحمل على الأعمّ الأغلب (ما این حرف را که میزنیم از باب قاعده‌ی حمل شیء بر اعم اغلب نیست)، فإنّا لا نرى حجّيّة مثل هذه القاعدة في كلّ مجالاتها. (ما اعتقاد نداریم به حجیت مثل این قاعده در تمام مجالاتش، در کتب اصولیه قدیم در معالم، قوانین، در فصول، در بسیاری از موارد علما به این قاعده تمسک میکنند، «اذا دار الامر بین حقیقت و مجاز» دوران بین حقیقت و مجاز، نفهمیدیم معنای حقیقی است یا مجازی، میگویند حمل میشود بر اینکه معنای حقیقی است «لان الشیء المشکوک یحمل علی الاعم الاغلب»، دوران امر شد بین مجاز یا بین نقل میگویند حمل میشود بر مجاز نه نقل «لان الشیء المشکوک یحمل علی الاعم الاغلب» و همچنین در موارد دیگر ایشان میگویند ما این قاعده را قبول نداریم، دیگر وجهش را اینجا نمیگویند) وإنّما ذلك من باب التمسّك بالعامّ (پس چرا شما قائل هستید که فعل مشکوک جزء مشترکات میشود؛ همانا دلیل ما از باب تمسک به عام است) في الدوران في التخصيص بين الأقلّ والأكثر. (در دوران در تخصیص بین اقل و اکثر، گفتیم اگر دوران امر در شبهه‌ی مفهومیه در صورتی که مخصص متصل نباشد دوران امر بین اقل و اکثر شد آنجا حمل میکنیم آن شیء مشکوک را برای اینکه جزء عام است نه جزء خاص)

۱۰

دلالت تقریر معصوم

در بحث تقریر معصوم سه مطلب را مرحوم مظفر ذکر میکنند: ۱. معنای تقریر ۲. شرایط تقریر ۳. دلیل بر حجیت تقریر معصوم.

مطلب اول: معنای تقریر معصوم چیست؟ میفرمایند معنایش این است که مکلف در مقابل معصوم یک عملی را انجام بدهد و معصوم سکوت کند از این عمل منع نکند این سکوت معصوم دلالت میکند بر اینکه این عمل مورد تایید معصوم میباشد. فرض کنید در مقابل امام معصوم کسی از فاسقی غیبت میکند، امام منع نمیکند و سکوت میکند، این سکوت امام دلالت میکند بر اینکه غیبت فاسق جایز است، این معنای تقریر معصوم است، یعنی امضا و تایید معصوم با سکوت خودش.

مطلب دوم: تقریر معصوم دارای سه یا چهار شرط است، شرط اول این است که این عمل در حضور معصوم انجام بشود، شرط دوم این است که معصوم در مقابل این عمل سکوت کند، شرط سوم این است که معصوم متوجه انجام این عمل باشد، شرط چهارم این است که معصوم قدرت بر مخالفت داشته باشد، مثل اینکه وقت باشد برای مخالفت و حضرت در مقام تقیه و خلف نباشد، اگر این چهار شرط بود و حضرت سکوت کردند این سکوت دلالت میکند بر تایید آن فعل.

مطلب سوم: وجه حجیت تقریر معصوم این است که این مکلفی که این عمل را انجام میدهد و از شخص فاسق غیبت میکند از دو حال خارج نیست، ۱. یا این مکلف عالم است که این کار درست نیست ۲. یا مکلف جاهل است، اگر مکلف عالم است به اینکه غیبت فاسق درست نیست و دارد غیبت میکند خب در اینجا بر امام معصوم واجب است این انسان را امر به معروف و نهی از منکر کند، بر امام لازم است که بگویند تو داری غیبت میکنی و غیبت کردن شخص فاسق حرام است، اگر مکلف جاهل است امام از باب ارشاد جاهل واجب است این فرد را به راه درست هدایت کنند، پس از اینکه امام سکوت کرده و امر به معروف نمیکنند معلوم میشود که کار این فرد مورد تایید امام است و صحیح است.

۱۱

تطبیق (دلالت تقریر معصوم)

٢. دلالة تقرير المعصوم

المقصود من تقرير المعصوم (مقصود از تقریر معصوم) أن يفعل شخص بمشهد المعصوم وحضوره فعلا (این است که انجام دهد شخصی در مقابل و حضور معصوم فعلی را)، فيسكت المعصوم عنه (ساکت بشود معصوم از آن فعل)، (از اینجا میخواهند شرایط را بیان کنند) مع توجّهه إليه (با توجه معصوم به آن فعل)، وعلمه بفعله (با علم معصوم به آن فعل)، وكان المعصوم بحالة (و شخص امام در حالتی باشد که) يسعه تنبيه الفاعل لو كان مخطئا. (وسعت و قدرت داشته باشد تنبیه و فاعل را اگر خطا کار باشد) والسعة (وسعت امام چگونه است؟) تكون من جهة عدم ضيق الوقت عن البيان (از جهت عدم ضیق وقت از بیان باشد)، ومن جهة عدم المانع منه (مانعی از بیان نباشد)، كالخوف، والتقيّة، واليأس من تأثير الإرشاد، والتنبيه، ونحو ذلك (این شرایط و موانع وجود نداشته باشد)؛ فإنّ سكوت المعصوم عن ردع الفاعل (اگر این موانع نبود و معصوم ساکت شد از ردع فاعل)، أو عن بيان شيء حول الموضوع لتصحيحه (یا از بیان چیزی در اطراف آن موضوع برای تصحیح آن موضوع) يسمّى تقريرا للفعل (نامیده میشود تقریر برای کار و فعل مکلف)، أو إقرارا عليه (آن روز اشاره کردیم که بعضی از علم از تقریر به اقرار ذکر میکنند)، أو إمضاء له (یا مثلا میگوییم امضا کرد است آن فعل را)، ما شئت فعبّر.

وهذا التقرير (از اینجا وارد دلیل بر حجیت این تقریر میشوند) ـ إذا تحقّق بشروطه المتقدّمة ـ (اگر محقق بشود با آن شروط متقدم) فلا شكّ في أنّه يكون ظاهرا في كون الفعل جائزا (شکی نیست در اینکه میباشد ظاهر در اینکه فعل جائز است) فيما إذا كان محتمل الحرمة (در جایی که فعل محتمل الحرمت باشد، مثل حرمت مثلا، اگر کسی در مقابل امام از فاسقی غیبت کرد، غیبت احتمال حرمت دارد، امام منع نکردند از این عدم منع امام میفهمیم که غیبت جایز است)، كما أنّه يكون ظاهرا (چنانچه این تقریر معصوم میباشد) في كون الفعل مشروعا صحيحا فيما إذا كان عبادة أو معاملة (اگر عبادت یا معامله باشد، کسی در مقابل امام نماز میخوانند، و امام هم توجه دارند و هیچی نمیگویند، این سکوت امام دلیل بر اینکه عبادت این آقا درست است، یا کسی میاید در مقابل معصوم خرید و فروش میکنند به صیغه‌ی فارسی مثلا و امام هم نمیگویند چیزی، از این سکوت امام معلوم میشود که این کار درست است)؛ لأنّه لو كان في الواقع محرّما (اگر این فعل در واقع حرام باشد) أو كان فيه خلل (یا در آن خلل و اشتباهی باشد) لكان على المعصوم نهيه عنه (واجب است از امام معصوم نهی این فرد را از این فعل) وردعه (و منع فرد را از این فعل) إذا كان الفاعل عالما عارفا بما يفعل (اگر آن شخص انجام دهنده‌ی فعل عالم باشد به آنچه که انجام میدهد)، وذلك (از چه باب واجب است که امام اور ا نهی کند؟) من باب الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر، ولكان عليه (و میباشد بر شخص امام) بيان الحكم ووجه الفعل (بیان حکم و بیان وجه فعل)؛ إذا كان الفاعل جاهلا بالحكم (اگر فاعل جاهل به حکم باشد)، وذلك (چرا واجب است؟) من باب وجوب تعليم الجاهل. (از باب تعلیم جاهل)

(تا اینجا فرمودند گاهی امام امضا میکند فعل کسی را از اینجا میفرمایند گاهی امام قول کسی را امضا میکند، مثلا یک مسئله گو در مقابل امام مسئله‌ای را ذکر میکنند، و امام سکوت میکنند اینجا این سکوت امضای قول آن مسئله گو است) ويلحق بتقرير الفعل (ملحق میشود به تقریر فعل) تقرير بيان الحكم، كما لو بيّن شخص بمحضر المعصوم حكما (چنانچه شخصی در مقابل معصوم حکمی را بیان کند)، أو كيفيّة عبادة، أو معاملة، وكان بوسع المعصوم البيان (معصوم قدرت بر بیان داشته باشد) فإنّ سكوت الإمام يكون ظاهرا (در این حالت سکوت امام ظاهر است) في كونه إقرارا على قوله (اینکه امام اقرار دارد بر قول او)، وتصحيحا وإمضاء له. (امام تصحیح کرده و امضا کرده قول این آقا را)

وهذا كلّه واضح، ليس فيه موضع للخلاف.

باعتقاد إباحته». (١)

وغرضه قدس‌سره من التعبّد باعتقاد إباحته فيما إذا كان مباحا ، ليس مجرّد الاعتقاد ، حتى يرد عليه ـ كما في الفصول (٢) ـ بأنّ ذلك أسوة في الاعتقاد لا الفعل ، بل يريد ـ كما هو الظاهر من صدر كلامه ـ أنّ معنى الأسوة في المباح هو أن نتخيّر في الفعل والترك ـ أي لا نلتزم بالفعل ولا بالترك ـ ، إذ الأسوة في كلّ شيء بحسب ما له من الحكم ، فلا تتحقّق الأسوة في المباح بالنسبة إلى الإتيان بفعل الغير إلاّ بالاعتقاد بالإباحة.

ثمّ نزيد على ما ذكره العلاّمة ، فنقول : إنّ الآية الكريمة لا دلالة لها على أكثر من رجحان الأسوة وحسنها ، فلا نسلّم دلالتها على وجوب التأسّي ؛ مضافا إلى أنّ الآية نزلت في واقعة الأحزاب ، فهي واردة مورد الحثّ على التأسّي به في الصبر على القتال ، وتحمّل مصائب الجهاد في سبيل الله ، فلا عموم لها بلزوم التأسّي ، أو حسنه في كلّ فعل ، حتى الأفعال العاديّة. وليس معنى هذا أنّنا نقول بأنّ المورد يقيّد المطلق أو يخصّص العامّ ، بل إنّما نقول : إنّه يكون عقبة في إتمام مقدّمات الحكمة للتمسّك بالإطلاق ، فهو يضرّ بالإطلاق من دون أن يكون له ظهور في التقييد ، كما نبّهنا على ذلك في أكثر من مناسبة.

والخلاصة أنّ دعوى دلالة هذه الآية الكريمة على وجوب فعل ما يفعله النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله مطلقا ، أو استحبابه مطلقا ، بالنسبة إلينا بعيدة كلّ البعد عن التحقيق.

وكذلك دعوى دلالة الآيات الآمرة بإطاعة الرسول (٣) أو باتّباعه (٤) على وجوب كلّ ما يفعله في حقّنا ، (٥) فإنّها أوهن من أن نذكرها لردّها. (٦)

٢ ـ في حجّيّة فعل المعصوم بالنسبة إلينا ؛ فإنّه قد وقع كلام للأصوليّين في أنّ فعله إذا

__________________

(١) مبادئ الوصول إلى علم الأصول : ١٦٨.

(٢) الفصول الغرويّة : ٣١٣.

(٣) كقوله (تعالى) : ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ. النساء (٤) الآية : ٥٩.

(٤) كقوله (تعالى) : ﴿وَما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ. الحشر (٥٩) الآية : ٧. وقوله (تعالى) : ﴿إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِي آل عمران (٣) الآية : ٣١.

(٥) والمدّعي لذلك بعض العامّة الذي ذكرناه آنفا.

(٦) وإن شئت فراجع العدّة ٢ : ٥٧٥ ـ ٥٨١ ؛ قوانين الأصول ١ : ٤٩١ ، الفصول الغرويّة : ٣١٤.

ظهر وجهه أنّه على نحو الإباحة ، أو الوجوب ، أو الاستحباب ـ مثلا ـ هل هو حجّة بالنسبة إلينا؟ أي إنّه هل يدلّ على اشتراكنا معه وتعدّيه إلينا ، فيكون مباحا لنا ، كما كان مباحا له ، أو واجبا علينا ، كما كان واجبا عليه ... وهكذا؟

ومنشأ الخلاف أنّ النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله اختصّ بأحكام لا تتعدّى إلى غيره ، ولا يشترك [فيها] معه باقي المسلمين ، مثل : وجوب التهجّد في الليل ، وجواز العقد على أكثر من أربع زوجات.

وكذلك له من الأحكام ما يختصّ بمنصب الولاية العامّة ، فلا تكون لغير النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله أو الإمام باعتبار أنّه أولى بالمؤمنين من أنفسهم. (١)

فإن علم أنّ الفعل الذي وقع من المعصوم من مختصّاته فلا شكّ في أنّه لا مجال لتوهّم تعدّيه إلى غيره ، وإن علم عدم اختصاصه به بأيّ نحو من أنحاء الاختصاص (٢) ، فلا شكّ في أنّه يعمّ جميع المسلمين ، فيكون فعله حجّة علينا.

هذا كلّه ليس موضع الكلام ، وإنّما موضع الشبهة في الفعل الذي لم يظهر حاله في كونه من مختصّاته ، أو ليس من مختصّاته ، ولا قرينة تعيّن أحدهما ، فهل هذا بمجرّده كاف للحكم بأنّه من مختصّاته ، أو للحكم بعمومه للجميع ، أو أنّه غير كاف ، فلا ظهور له أصلا في كلّ من النحوين؟ وجوه ، بل أقوال. (٣)

والأقرب هو الوجه الثاني. (٤)

والوجه في ذلك أنّ النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله بشر مثلنا ، له ما لنا ، وعليه ما علينا ، وهو مكلّف من الله (تعالى) بما كلّف به الناس ، إلاّ ما قام الدليل الخاصّ على اختصاصه ببعض الأحكام ، إمّا من جهة شخصه بذاته ، وإمّا من جهة منصب الولاية ، فما لم يخرجه الدليل فهو كسائر الناس في التكليف ؛ هذا مقتضى عموم أدلّة اشتراكه معنا في التكليف (٥) ؛ فإذا صدر منه فعل

__________________

(١) كما قال الله (تعالى) : ﴿النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ الأحزاب (٣٣) الآية : ٦.

(٢) أي : سواء كان من جهة شخص المعصوم أو من جهة منصب ولايته العامّة.

(٣) ذكرها الآمدي في : الإحكام ١ : ٢٦٥ ـ ٢٦٦.

(٤) وهذا ما ذهب إليه الأكثر. منهم : المحقّق القمّي من الإماميّة في قوانين الأصول ١ : ٤٩٢ ، والآمديّ من العامّة في الإحكام ١ : ٢٦٦.

(٥) وهي عمومات التكاليف في القرآن.

ولم يعلم اختصاصه به فالظاهر في فعله أنّ حكمه فيه حكم سائر الناس ؛ فيكون فعله حجّة علينا ، وحجّة لنا ، لا سيّما مع ما دلّ على عموم حسن التأسّي به. (١)

ولا نقول ذلك من جهة قاعدة الحمل على الأعمّ الأغلب ، فإنّا لا نرى حجّيّة مثل هذه القاعدة في كلّ مجالاتها. وإنّما ذلك من باب التمسّك بالعامّ في الدوران في التخصيص بين الأقلّ والأكثر.

٢. دلالة تقرير المعصوم

المقصود من تقرير المعصوم أن يفعل شخص بمشهد المعصوم وحضوره فعلا ، فيسكت المعصوم عنه ، مع توجّهه إليه ، وعلمه بفعله ، وكان المعصوم بحالة يسعه تنبيه الفاعل لو كان مخطئا. والسعة تكون من جهة عدم ضيق الوقت عن البيان ، ومن جهة عدم المانع منه ، كالخوف ، والتقيّة ، واليأس من تأثير الإرشاد ، والتنبيه ، ونحو ذلك ؛ فإنّ سكوت المعصوم عن ردع الفاعل ، أو عن بيان شيء حول الموضوع لتصحيحه يسمّى تقريرا للفعل ، أو إقرارا عليه ، أو إمضاء له ، ما شئت فعبّر.

وهذا التقرير ـ إذا تحقّق بشروطه المتقدّمة ـ فلا شكّ في أنّه يكون ظاهرا في كون الفعل جائزا فيما إذا كان محتمل الحرمة ، كما أنّه يكون ظاهرا في كون الفعل مشروعا صحيحا فيما إذا كان عبادة أو معاملة ؛ لأنّه لو كان في الواقع محرّما أو كان فيه خلل لكان على المعصوم نهيه عنه وردعه إذا كان الفاعل عالما عارفا بما يفعل ، وذلك من باب الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر ، ولكان عليه بيان الحكم ووجه الفعل ؛ إذا كان الفاعل جاهلا بالحكم ، وذلك من باب وجوب تعليم الجاهل.

ويلحق بتقرير الفعل تقرير بيان الحكم ، كما لو بيّن شخص بمحضر المعصوم حكما ، أو كيفيّة عبادة ، أو معاملة ، وكان بوسع المعصوم البيان فإنّ سكوت الإمام يكون ظاهرا في كونه إقرارا على قوله ، وتصحيحا وإمضاء له.

وهذا كلّه واضح ، ليس فيه موضع للخلاف.

__________________

(١) كقوله (تعالى) : ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ الأحزاب (٣٣) الآية : ٢١.