درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۱۱: مقدمه مباحث حجت ۱۰

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

خلاصه‌ای از دو مقدمه‌ی قبل

بحث در مقدمات دلیل انسداد بود، فرمودند دلیل انسداد ثابت میکند حجیت مطلق ظن را، دارای چهار مقدمه میباشد، مقدمه‌ی اول و دوم بیانش گذشت، مقدمه‌ی اولی این بود که مستدل استدلال میکند ادعا میکند باب علم و علمی به احکام شرعیه منسد است، مقدمه‌ی دوم مستدل استدلال میکرد که اهمال احکام شرعیه جایز نیست، بعد از اثبات این دو مقدمه به بیان مقدمه‌ی سوم میرسیم.

۴

مقدمه‌ی سوم (۱)

مستدل میگوید با دو مقدمه‌ی فوق ما نتیجه میگیریم که احکام و وظائف خاصی به عهده‌ی ما میباشد، از این طرف باب علم و علمی هم برای وصول به این احکام منسد است، سوال این است که پس ما چه کنیم و از چه راهی پی به وظیفه‌ی شرعی خود ببریم؟

مستدل میگوید فقط چهار طریق برای انسان وجود دارد که در این حالت پی به وظیفه‌ی شرعی و حکم الله ببرد.

راه اول: این است که بگویید این فردی که اعتقاد دارد باب علم و علمی منسد است تقلید کند از کسی که قائل به انفتاح باب علم است و در احکام و وظائف شرعیه از او تقلید کند. آن آقای انفتاحی میگوید علم به احکام شرعیه طریقش مفتوح است، من علم پیدا کردم به این احکام شرعیه، و این آقای انسدادی از او تقلید کند.

راه دوم: این است که عمل کند به احتیاط در هر مسئله‌ای، هرجا برخورد میکند و احتمال وظیفه‌ی شرعیه میدهد، احتمال میدهد که مثلا نماز جمعه واجب است یا ظهر، هر دو را بخواند، احتمال میدهد که در این مسافرت نمازش قصر است یا تمام است باید هر دو را بخواند، در تمام مسائل احتیاط کند. 

راه سوم: این است که به اصول عملیه مراجعه کند، قبلا گفته‌ایم هر اصل عملی برای خودش موضع و موطن مشخصی دارد، در هر موضع مشخصی به یکی از اصول عملیه مراجعه کند، مثلا اگر شک دارد در اصل تکلیف اصالت البرائت جاری کند، اگر شک در حکم دارد و حالت سابقه برای این حکم وجود دارد به استصحاب عمل میکند، اگر شک در مکلفُ به است، و احتیاط ممکن است احتیاط بکند، اگر شک در مکلفُ به است، و احتیاط ممکن نیست، مثل اینکه نمیداند که امروز روز عید فطر است تا روزه‌اش حرام باشد، یا آخر رمضان است تا روزه‌اش واجب باشد اینجا احتیاط ممکن نیست، اینجا هم به تخییر عمل میکند، پس بنابراین راه سوم این است که در هر موضع مخصوصی به یکی از اصول عملیه عمل کند.

راه چهارم: این است که رجوع کند به ظن، و به ادله‌ی ظنیه عمل کند، پس انسانی که باب علم و علمی بر او منسد است برای رسیدن به احکام شرعیه از یکی از این چهار راه میتواند به احکام شرعیه برسد.

۵

مقدمه‌ی سوم (۲)

مستدل میگوید سه راه از اینها قطعا غلط است، باقی میماند یک راه.

اما اولین طریق خطا این است که انسدادی از انفتاحی تقلید کند، این غلط است به دو جهت: جهت اول اینکه آقای انسدادی طرف مقابل خودش را جاهل میداند و انسدادی میگوید راه را تشخیص داده ام که منسد است، میگوید من میدانم باب علم منسد است پس توی انفتاحی در خطا و جهل هستی، چطور میشود عالم در مسئله‌ای به جاهل رجوع کند، و ثانیا بحث ما که در مقلد نیست، بلکه در مجتهد است و بر مجتهد تقلید حرام است، پس این راه که باطل شد.

اما اخذ به احتیاط هم غلط است به علت اینکه بارها گفته شده احتیاط اگر موجب عسر و حرج شود عمل ان احتیاط صحیح نیست، و اینجا اگر بخواهد انسان در تمام وظایف شرعیه‌اش به احتیاط عمل کند باعث عسر و حرج بلکه اختلال نظام حاصل میشود، شما الان علم دارید که یکی از پنیر فروشی‌های مشهد شیر نجس رو تبدیل به پنیر میکند، خب احتیاط بکنید پنیر نخورید، در گوشت‌هایی که در بازار است احتمال دارد یکی از آنها ذبح شرعی نشده باشد، احتیاط کند و نخورد و هکذا در تمام وظائف خودش بخواهد عمل به احتیاط بکند این باعث عسر و حرج و اختلال نظام میشود، پس انسان در تمام مسائل عمل به احتیاط هم درست نیست، مخصوصا که در بعضی از جاها عمل به احتیاط ممکن نیست، مثلا من احتمال میدهم مثلا امروز روز عید فطر است یا آخر ماه مبارک رمضان است، اگر عید فطر باشد، روزه گرفتن حرام است، اگر آخر ماه رمضان باشد روزه گرفتن واجب است، پس در پاره‌ای از مسائل احتیاط هم ممکن نیست، پس این راه هم درست نیست.

راه سوم که رجوع به اصول عملیه باشد، میفرمایند این هم باطل است وجه بطلانش با ذکر مقدمه‌ای معلوم میشود و آن مقدمه این است که در جایه خودش اثبات خواهد شد که محل جریان اصول عملیه جایی است که انسان علم اجمالی نداشته باشد، و به عبارت دیگر علما میگویند در اطراف علم اجمالی اصول عملیه جاری نیست، چرا؟ چون موجب مخالفت حکم واقعی میباشد، مثلا شما علم اجمالی دارید که یکی از این دو لباستان نجس است، علم دارید که اجمالا که یکی از این دو لباس نجس است، شما نمیتوانید تک تک این لباس‌ها را بگیرید و اصل عملی جاری کنید، بگویید این لباس مخصوص را من شک دارم که نجس است یا نه، اصل عدم نجاست است، آن لباس دوم را هم شک دارم که نجس است یا نه، اصل عدم نجاست است، پس در نتیجه، نتیجه‌ی اجرای این دو اصل این است که هر دوی این لباس‌ها پاک است، خب این نتیجه با آن علم اجمالی شما در تضاد است و مخالفت دارد، شما علم دارید که یکی از این دو لباس نجس است، آنوقت نتیجه‌ی این اصل این است که هر دو لباس پاک است، خب این مخالفت دارد با علم، پس علما میگویند بر اساس علم اجمالی اصول عملیه جاری نمیشود، حالا اینجا هم شما میخواهید در رابطه با وظایف شرعیه‌تان به اصول عملیه تمسک کنید نتیجه‌ی اصول عملیه این خواهد شد که شما وظیفه‌ی شرعی ندارید باز و این مخالف با آن علم اجمالی شماست، شما علم دارید اجمالا که از ناحیه‌ی خداوند وظایف مقرره‌ی بر دوش شما نهفته شده است، چون این علم اجمالی را دارید نسبت به هر مسئله‌ای بخواهید اصل عملی جاری کنید فورا علم اجمالی مانع میشود، میگوید امکان دارد آن وظیفه‌ی شرعیه‌تان همینجا باشد، امکان دارد همین شرب تتن که مشکوک است حرام باشد به نظر شارع، شما نمیتوانید اصالت البرائت اینجا جاری کنید، پس خلاصه اخذ به اصول عملیه جاری نیست، به علت وجوب علم اجمالی به تکالیف شرعیه.

خب این سه راه باطل است پس لا محاله باقی میماند طریق چهارم، وقتی انسان نتوانست از مجتهد انفتاحی تقلید کند، وقتی نتوانست برای به دست آوردن وظایف شرعیه به احتیاط و اصول عملیه عمل کند، مجبور است که به ادله‌ی ظنیه عمل کند، از هر دلیلی که ظن پیدا کرد به حکم شرعی آن ظن برایش حجت است و میتواند به آن عمل کند، همین قدر که ظن داشتید و احتمال راجح داشتید میتوانید به آن عمل کنید.

نتیجه‌ی دلیل انسداد حجیت ظن است مطلقا. {استاد در حال پاسخ به سوال شاگردان...}

۶

تطبیق (مقدمه‌ی سوم) (۱)

٣. المقدّمة الثالثة: أنّه بعد فرض وجوب التعرّض للأحكام المعلومة إجمالا (بعد از اینکه فرض کردیم واجب است تعرض برای احکامی که اجمالا معلوم است، واجب است انسان متعرض این احکام بشود یعنی به دنبال این احکام برود، خب حالا باب علم و علمی هم که منسد است، چگونه انسان باید به دنبال احکام شرعیه برود؟) فإنّ الأمر لتحصيل فراغ الذمّة منها (امر برای تحصیل فراق ذمه از این احکام شرعیه) يدور بين حالات أربع (امر دائر است بین چهار حالت)، لا خامسة لها:

أ: تقليد من يرى انفتاح باب العلم. (تقلید کردن کسی که معتقد است مفتوح بودن باب علم را، یعنی دست از عقیده‌ی خودش بردارد و از یک انفتاحی تقلید کند)

ب: الأخذ بالاحتياط في كلّ مسألة. (به احتیاط عمل کند در هر مسئله‌ای)

ج: الرجوع إلى الأصل العمليّ الجاري في كلّ مسألة (رجوع کند به اصل عملی که جاری میشود در هر مسئله‌ای)، من نحو البراءة، والاحتياط، والتخيير والاستصحاب، حسبما يقتضيه حال المسألة. (جوری که اقتضا میکند او را حال مسئله، ببینند موطن مناسب با کدام اصول عملیه است بعد علم کند به این اصلی که مربوط به آن بحث است)

د: الرجوع إلى الظنّ في كلّ مسألة فيها ظنّ بالحكم (رجوع کند به ظن در هر مسئله‌ای که در آن مسئله ظن به حکم شرعی دارد)، وفيما عداها يرجع إلى الأصول العمليّة. (با ظن به احکام شرعیه ۸۰ یا ۹۰ درصد احکام شرعیه را به دست میاورد، در آن ۱۰ درصد بقیه هم رجوع میکند به اصول عملیه)

۷

تطبیق (مقدمه‌ی سوم) (۲)

ولا يصحّ الأخذ بالحالات الثلاث الأولى (صحیح نیست اخذ به آن حالت‌های سه تای اول)، فتتعيّن الرابعة.

أمّا الأولى: ـ وهي تقليد الغير في انفتاح باب العلم (تقلید کردن غیر خودش را در مسدود بودن باب علم) ـ فلا يجوز؛ لأنّ المفروض أنّ المكلّف يعتقد بالانسداد (بخاطر اینکه مفروض این است که مکلف عقیده دارد به منسد بودن باب علم)، فكيف يصحّ له الرجوع إلى من يعتقد بخطئه (چگونه صحیح است برای این شخصی که معتقد به منسد بودن باب علم است رجوع کند به آن کسی که عقیده دارد به خطای آن شخص، یقین دارد که این شخص اشتباه میکند که میگوید باب علم مفتوح است) وأنّه على جهل؟!. (یقین دارد که این شخص جاهل است و خودش عالم است، چطور میشود که رجوع کند عالم در یک مسئله‌ی خاصی به جاهل، این که درست نیست دلیل دومش هم که ما گفتیم درست نیست، گفتیم که اصلا بحث ما در مقلد نیست که بگوییم تقلید کند غیر خودش را بلکه در مجتهد است، شخصی که با اجتهاد به این نتیجه رسیده که باب علم منسد است و شخص مجتهد نمیتواند از دیگری تقلید کند، بر مجتهد تقلید کردن حرام است)

وأمّا الثانية: ـ وهي الأخذ بالاحتياط ـ فإنّه يلزم منه العسر والحرج الشديدان (از این مسئله لازم میاید عسر و حرج شدید)، بل يلزم اختلال النظام لو كلّف جميع المكلّفين بذلك. (بلکه لازم میاید اختلال نظام اگر مکلف بشوند تمام مکلفین به این احتیاط، پس بنابراین عمل به احتیاط هم درست نیست) {استاد در حال صحبت غیر درسی...}

وأمّا الثالثة: ـ وهي الأخذ بالأصل الجاري (اخذ کند به اصول عملیه) ـ فلا يصحّ أيضا (اخذ به اصول عملیه درست نیست)؛ لوجود العلم الإجماليّ بالتكاليف (بخاطر اینکه علم اجمالی دارد به تکالیف)، ولا يمكن ملاحظة كلّ مسألة على حدة (چون علم اجمالی دارد ما از خارج مثال عرض کردیم اگر شما علم اجمالی دارید یکی از این دو لباس نجس است نمیتوانید در تک تک این لباس‌ها را جدا جدا اصل جاری کنید و بگویید پس هیچ کدام نجس نیست، نه نمیشود چون علم اجمالی دارید جاری کردن اصل در تک تک اینها باعث میشود که مخالفت با آن علم اجمالی شما بشود، و ممکن نیست ملاحظه‌ی هر مسئله‌ای را جدا جدا)، غير منضمّة إلى غيرها من المسائل الأخرى (غیر منضم به غیر خودش از مسائل دیگر) المجهولة الحكم. (مجهولة الحکم، شما در تک تک مسائل تنها تنها بگویید من شک دارم و اصالت البرائت جاری کنید، این درست نیست، چرا؟ چون اگر در مجموعه‌ی اینها شما اصل جاری کردید موجب میشود به مخالفت با آن علم اجمالی شما بشود) والحاصل أنّ وجود العلم الإجماليّ (حاصل این است که نمیشود اصل جاری کرد چون مانع دارد و مانع علم اجمالی است) بوجود المحرّمات والواجبات في جميع المسائل المشكوكة الحكم (چون شما علم اجمالی دارید) يمنع من إجراء أصل البراءة، والاستصحاب، ولو في بعضها. (ولو در بعضی از این اطراف آن علم اجمالی مانع میشود، یعنی ولو در همه‌ی افراد مخالفتی با آن علم اجمالی نداشته باشد، مثلا اگر در یک طرف شما به احتیاط عمل کردید اینجا مخالفتی با آن علم اجمالی ندارد، یعنی علم اجمالی مانع از احتیاط نمیشود، اما این کافی نیست چون در تمام اینها ولو در بعضی از مواردشان علم اجمالی مانع از اجراء اصل میشود لذا شما تمسک به اصل نمیتوانید بکنید)

۸

تطبیق و توضیح مقدمه‌ی چهارم

٤. المقدّمة الرابعة (راه سوم باطل است بنابراین مقدمه‌ی چهارم): أنّه ـ بعد أن أبطلنا الرجوع إلى الحالات الثلاث (بعد از اینکه ابطال کردیم رجوع به حالات سه گانه را) ـ ينحصر الأمر في الرجوع إلى الحالة الرابعة في المسائل التي يقوم فيها الظنّ (آنچنان مسائلی که قائم است در آن مسائل ظن، بنابراین در آن مسائل شرعیه‌ای که انسان ظن به حکم شرعی داشته باشد از هر راهی که باشد باید به ظنش عمل کند و ظن طریق به حکم شرعی است، حالا ظن هم میفرمایند در هر جا دو طرف دارد یک احتمال راجح است که ظن باشد و یک وهم است، شما احتمال قوی میدهید که نماز جمعه واجب باشد و یک احتمال ضعیف میدهید که نماز ظهر واجب باشد، وهم دارید که نماز ظهر واجب باشد، میگوید به کدام طرف عمل کنیم خب معلوم است به آن ظن راجح باید عمل کرد نه آن طرفی آخری که وهم باشد)، وفيها (در این حالت چهارم) يدور الأمر بين الرجوع إلى الطرف الراجح في الظنّ (شما وقتی ظن به یک مسئله‌ای داشتید همیشه یک طرف راجح دارد و یک طرف مرجوح دارد به آن طرف راجح باید عمل کرد)، وبين الرجوع إلى الطرف المرجوح ـ أي الموهوم ـ. (اصطلاحا به آن وهم میگویند) ولا شكّ في أنّ الأخذ بطرف المرجوح (شکی نیست که اخذ به طرف مرجوح) ترجيح للمرجوح على الراجح، وهو قبيح عقلا. (و این ترجیح مرجوح هم بر راجح عقلا قبیح خواهد بود)

وعليه، فيتعيّن الأخذ بالظنّ ما لم يقطع بعدم جواز الأخذ به (و بنابراین معین میشود اخذ به ظن اما در آنجایی که قطع به عدم جواز اخذ به ظن نداشته باشیم اگر یک ظنی بود که ما قطع داشتیم به اینکه اخذ به آن ظن جایز نیست خب به آن عمل نمیکنیم مثل باب قیاس)، كالقياس، وهو المطلوب. (پس بنابراین نتیجه‌ی باب انسداد این میشود که ما باید به ظن مطلق عمل بکنیم میفرمایند خیلی خب وقتی نتیجه این شد ما در اغلب مسائل ظن به حکم شرعی پیدا میکنیم از هر راهی باشد به ظنمان عمل میکنیم، مقداری از مسائل هم باقی میماند که یا ظن به حکم شرعی در آن مسئله نمیتوانیم پیدا بکنیم و یا اگر ظن هم است ظن قیاسی است مثلا که ظن قیاسی حجت نیست، آنجا باید چیکار بکنیم؟ میفرمایند آنجا باید رجوع بکنیم به اصول علمیه.

یک اشکال کوچک است: شما الان گفتید رجوع به اصول علمیه درست نیست چطور اینجا میگویید رجوع کنید به اصول علمیه، میفرمایند آنجا که گفتیم درست نیست علم اجمالی داشتیم، اما حالا بعد از اینکه ما آمدیم و به هشتاد درصد از احکام شرعیه با ظن مطلق رسیدیم میگوییم آن علم اجمالی ما دیگر منحل میشود، و در بقیه ما علم اجمالی نداریم رجوع به اصول عملیه بلا اشکال است)

وفي فرض الظنّ المقطوع بعدم حجيّته (در فرض ظنی که مقطوع عدم حجیت است، در آن ظنونی که قطع به عدم حجیتش داریم) يرجع إلى الأصول العمليّة (رجوع میکنیم به اصول علمیه)، كما يرجع إليها (اصول عملیه) في المسائل المشكوكة التي لا يقوم فيها ظنّ أصلا. (اصلا ظنی در این مسائل وجود ندارد، خب ما در این مسائل هم به اصول عملیه رجوع میکنیم)

ولا ضير حينئذ بالرجوع إلى الأصول العمليّة (اشکالی نیست در این هنگام به رجوع به اصول عملیه؛ چرا؟)؛ لانحلال العلم الإجماليّ بقيام الظنّ في معظم المسائل الفقهيّة (بخاطر منحل شدن علم اجمالی به قیام ظن در معظم مسائل فقهیه) إلى علم تفصيليّ بالأحكام التي قامت عليها الحجّة (بعد از اینکه شما با ظن مطلق به احکام شرعیه رسیدید دیگر آن علم اجمالی شما در حقیقت منحل میشود شما تفصیلا علم دارید که این هشتاد درصد وظایف شرعیه‌ی شما هستند، نسبت به بقیه شک دارید دیگر، چون با ظن مطلق تفحص کردید و به مقدار زیادی از احکام رسیدید و نسبت به بقیه شک دارید که اصلا آیا من در این بقیه وظیفه‌ای دارم یا ندارم اینجا رجوع به اصول عملیه اشکالی ندارد)، وشكّ بدويّ في الموارد الأخرى، فتجري فيها الأصول. (پس جاری میشود در این موارد دیگر اصول عملیه)

هذه خلاصة «مقدّمات دليل الانسداد»، وفيها أبحاث دقيقة، طويلة الذيل (در بحث دلیل انسداد بحث‌های دقیق و زیادی است)، لا حاجة لنا بها (احتیاجی به این بحث‌ها نداریم)، ويكفي عنها ما ذكرناه بالاختصار. (کافی است آن چرا که ما ذکر کردیم او را از این بحث‌ها به اختصار در باب دلیل انسداد کافی است، البته این را بگوییم که در موارد دلیل انسداد رسائل نکات بسیار جالب اصولی دارد که ولو اینکه در حوزه مشهور است که طلبه‌ها باب انسداد رسائل را نمیخوانند اما مطالعه‌ی آنها برای طلبه بسیار خوب است)

۹

مقدمه‌ی یازدهم

١١. اشتراك الأحكام بين العالم والجاهل

قام إجماع الإماميّة على أنّ أحكام الله (تعالى) مشتركة بين العالم والجاهل بها.

مقدمه‌ی یازدهم از مقدمات مباحث حجت، بحث اشتراک حکم است بین عالم و جاهل، بیان مطلب این است که بین علما اختلاف است که آیا احکام خداوند در هنگام جعل و تشریع مخصوص به عالم به حکم است و یا نه این احکام جعل میشود و تشریع میشود هم برای عالم و هم برای جاهل، اختلاف در مسئله این است که احکام مشترک است بین عالم و بین جاهل و جعل احکام هم مربوط به جاهل به سه دلیل: دلیل اول اجماع؛ دلیل دوم اخبار متواتر که در این باب وجود دارد؛ دلیل سوم یک دلیل عقلی است که بر این مسئله اقامه میشود.

قبل از ذکر ادله شان به تفصیل، ایشان در مسئله جواب میدهند به یک سوال و یک اشکال، سوال این است که اگر احکام مشترک بین عالم و جاهل است پس نتیجه این میشود که در رابطه با حکم در مقابل خداوند و شارع هیچ فرقی بین عالم و جاهل وجود نخواهد داشت، عالم و جاهل در احکام مشترک هستند، چنانچه عالم مکلف به حکم است، شخص جاهل هم مکلف به آن حکم است، در نتیجه ثواب و عقاب و تمام این نتایج هم عالم و جاهل با هم شریک هستند، ایشان برای اینکه فرق بین عالم و جاهل را در رابطه با احکام و تکالیف ذکر بفرمایند اشاره میکنند به یک مطلبی برای وضوح این مطلب یک مقدمه را عرض میکنیم که این مقدمه در اکثر مسائل اصولی به درد ما میخورد.

مقدمه: علمای علم اصول میفرمایند حکم شرعی از آن لحظه‌ی اولیه‌ی وجودش تا رسیدن به مکلف دارای چهار مرحله و چهار مرتبه میباشد: مرحله‌ی اول: اسمش را میگذارند مرحله‌ی اقتضا، مرحله‌ی اقتضا آن مرحله‌ای است که شارع بررسی میکند تا ببیند آیا در این مسئله‌ی خاص مصلحت و مفسده وجود دارد یا مصلحت و مفسده وجود ندارد، آن مرحله‌ای که شارع و آمر بررسی میکند ببیند نماز مصلحت دارد یا ندارد، شرب خمر مفسده دارد یا ندارد، این مرحله را میگویند مرحله‌ی اقتضا. مرحله‌ی دوم: مرحله‌ی انشاء، بعد از اینکه شارع احراز کرد که در این شیء مصلحت وجود دارد، شارع آن شیء را واجب قرار میدهد، ولی هنوز به مکلفین اعلام نکرده است، میگوید «قد اوجبت الصلاة» صلاة را واجب قرار دادم، این میشود مرحله‌ی انشاء. مرحله‌ی سوم: مرحله‌ای است که به وسائط به پیامبران و به ائمه دستور میدهد که این احکامی را که من واجب کرده ام به مردم ابلاغ کنید، این مرحله‌ی ابلاغ را علما اسمش را میگذارند مرحله‌ی فعلیت، پیامبر میفرمایند «اقیموا الصلاة» نماز را بپا دارید این میشود مرحله‌ی فعلیت. مرحله‌ی چهارم: بیشتر مربوط میشود به عبد است نه مولا، مرحله‌ی چهارم مرحله‌ی تنجز است، معنای تنجز این است که اگر عبد علم پیدا کرد به حکم شرعی، علم پیدا کرد به اینکه نماز واجب است اینجا حکم در صورت علم مکلف بر او منجز میشود، منجز میشود یعنی در این صورت اگر مکلف حکم را انجام ندهد حتما عقاب دارد و اگر انجام بدهد ثواب دارد، پس مرحله‌ی چهارم مرحله‌ی تنجز است یعنی آن مرحله‌ای که ثواب و عقاب بر فعل مکلف بار میشود.

حالا دقت کنید بعد از بیان این مقدمه میفرمایند بین عالم و جاهل در احکام و تکالیف الهی در سه مرحله‌ی اول فرقی نیست، یعنی پیامبر که میفرمایند «اقیموا الصلاة» که مرحله‌ی سوم و مرحله‌ی فعلیت است این «اقیموا الصلاة» مطلق است وجوب صلاة هم از آن عالم است هم از آن جاهل، همین تکلیف بر دوش عالم به حکم میاید و هم بر دوش جاهل، نهایت فرق بین عالم و جاهل در مرحله‌ی تنجز است یعنی در مرحله‌ی چهارم، در مرحله‌ی چهارم اگر انسان عالم بود تکلیف بر او منجز است، یعنی ثواب و عقاب دارد، اگر جاهل بود وجوب به دوشش آمده ولی تکلیف بر او منجز نیست، یعنی اگر عمل نکرد خداوند عقابش نخواهد کرد، پس بنابراین ما که میگوییم احکام مشترک است بین عالم و جاهل مرادمان این است که آن سه مرحله‌ی اول مشترک است، والا مرحله‌ی چهارم که مرحله‌ی ثواب و عقاب باشد مختص به عالم است.

۱۰

تطبیق (مقدمه‌ی یازدهم)

١١. اشتراك الأحكام بين العالم والجاهل

قام إجماع الإماميّة (ایشان در تیتر بحث اولین دلیل خودشان را ذکر میکنند، قائم شده است اجماع امامیه) على أنّ أحكام الله (تعالى) مشتركة بين العالم والجاهل بها (احکام خداوند تبارک تعالی مشترک بین عالم و جاهل بین عالم و جاهل به آن است)، أي إنّ حكم الله ثابت لموضوعه في الواقع (حکم خداوند در موضوع خودش در واقع در لوح محفوظ ثابت است)، سواء علم به المكلّف أم لم يعلم (چه مکلف علم داشته باشد چه نداشته باشد وجوب صلاة نسبت به این مکلف در لوح محفوظ، محفوظ است)، فإنّه مكلّف به على كلّ حال. (مکلف تکلیف دارد به این حکم در هر حالی) فالصّلاة ـ مثلا ـ واجبة على جميع المكلّفين (نماز واجب است بر جمیع مکلفین)، سواء علموا بوجوبها أم جهلوه (چه عالم به وجوب باشد یا جاهل به آن وجوب باشند وجوب به گردنشان میاید)، فلا يكون العلم دخيلا في ثبوت الحكم أصلا. (علم در حق ثبوت حکم دخیل نمیباشد)

وغاية (از اینجا میخواهند فرق بین عالم و جاهل را بیان کنند) ما نقوله (نهایت چیزی که ما قائل به آن هستیم) في دخالة العلم في التكليف (در دخالت علم در تکلیف) دخالته في تنجّز الحكم التكليفيّ (دخالت این علم است در تنجز حکم تکلیفی، ببینید ایشان در یک کلمه بیان میکنند دیگر اشاره به این حرفی که مرحوم آخوند مراحلی برای این حکم ذکر کردند دیگران مراحلی برای حکم ذکر کرده‌اند اشاره‌ای به آن نمیکنند، فقط در یک کلمه میفرمایند که ما قائل هستیم که علم دخالت دارد در تنجز حکم تکلیفی، حالا یعنی چه علم دخالت دارد در تنجز حکم تکلیفی؟)، بمعنى أنّه لا يتنجّز على المكلّف (به معنای اینکه آن حکم منجز نمیشود بر مکلف) على وجه يستحقّ على مخالفته العقاب (بر وجهی که استحقاق داشته باشد عقاب را در وقت مخالفت) إلاّ إذا علم به (مگر در صورتی که علم به آن حکم داشته باشد، پس حکم وقتی بر مکلف منجز میشود یعنی مستحق عقاب در صورت مخالفتش هست، که علم به آن حکم داشته باشد)، سواء كان العلم تفصيليّا أو إجماليّا (علم چه تفصیلی باشد چه اجمالی باشد، شما گفتید علم اگر نبود دلیل ظنی بر حکم قائم شد پس حکم منجز نمیشود؟ میفرمایند نه مرادمان از علم اعم است) أو قامت لديه حجّة معتبرة (یا اینکه قائم بشود در نزد این مکلف حجت معتبره در این حکم) على الحكم تقوم مقام العلم. (که این حجت قائم مقام علم شود، پس بنابراین علم دخالت دارد فقط در مرحله‌ی چهارم که آن مرحله‌ی تنجز حکم باشد نه در آن مراحل سه گانه‌ی اولیه)

۱۱

علم علت تامه برای تنجز ام لا؟

فالعلم أو ما يقوم مقامه يكون ـ على ما هو التحقيق ـ شرطا لتنجّز التكليف.

بعد از بیان این جواب ایشان به مناسبت اشاره میکنند به یک جمله‌ی معترضه‌ای که با مقام مناسبت هم دارد، و آن مطلب این است که نتیجه‌ی بحث این شد که علم دخالت دارد در تنجز تکلیف، یعنی اگر علم آمد تکلیف هم منجز میشود، اینجا سوال دیگری مطرح میشود، سوال این است که علم که دخالت دارد در تنجز تکلیف آیا علم علت تامه‌ی تنجز است یا نه جزء علت است برای تنجز؟ مرحوم مظفر میفرمایند به عقیده‌ی ما علم جزء علت است برای تنجز، یعنی در رابطه با حکم و تکلیف اگر علم بود و قدرت هم در کنار علم بود بعد تکلیف منجز میشود، والا علم به تنهایی علت تامه برای تنجز برای تکلیف نمیباشد، خب واضح است من علم دارم روزه واجب است، اما قدرت ندارم روزه بگیرم، چون قدرت ندارم اینجا روزه بر من منجز نمیشود، پس بنابراین علم شرط و جزء علت برای تنجز است، نه اینکه علم به حکم علت تامه برای تنجز باشد بعد میفرمایند خلافا با مرحوم آخوند صاحب کفایه که ایشان علم را علت تامه در تنجز میدانند.

۱۲

تطبیق (علم علت تامه برای تنجز ام لا؟)

فالعلم أو ما يقوم مقامه (پس علم و قائم مقام علم) يكون ـ على ما هو التحقيق ـ شرطا لتنجّز التكليف (شرط برای تنجز تکلیف است، یعنی جزء العلة است، در جلد اول یادتان است گاهی این مقدمه را ذکر کردیم که علت تامه سه جزء دارد مقتضی شرط و عدم مانع، شرط میشود جزء العلة، ایشان میفرمایند علم و قائم مقام علم شرط تنجز تکلیف است نه علت تامه)، لا علّة تامّة؛ خلافا للشيخ الآخوند صاحب الكفاية قدس‌سره (اینجا مجبوریم این نکته را عرض کنیم که در این نسبت مرحوم مظفر به صاحب کفایه حرف است، مرحوم آخوند در رابطه با این مسئله سه نظر متفاوت دارند، یک نظرشان چنانچه ایشان هم ذکر میکنند در باب قائده‌ی اشتغال در کفایه به مناسبتی میفرمایند که علم علت تامه‌ی تنجز میباشد، نظر دوم در جای دیگر کفایه ایشان تفصیل میدهد میفرمایند علم تفصیلی علت تامه‌ی تنجز است، ولی علم اجمالی علت تامه‌ی تنجز نیست، نظر سومی دارند که در حاشیه شان بر رسائل، مرحوم آخوند یک حاشیه‌ای دارند بر رسائل شیخ انصاری، در یکی از قسمت‌ها به مناسبت میفرمایند علم تنها علت تامه‌ی تنجز نیست، بلکه علت تامه‌ی تنجز دو چیز است علم و قدرت، پس بنابراین مرحوم آخوند صاحب کفایه به این شکل قاطعی که ایشان میفرمایند که «خلافا لشیخ آخوند کفایه» به این صورت نیست، بنابراین در یک جا ایشان اینگونه گفته‌اند اما در کل ایشان دارای سه نظریه در کتاب‌های اصولی خود میباشند، از این مطلب نتیجه‌ای که میگیریم این است که با بزرگی مرحوم مظفر و تتبعشان در مسائل اما وقتی انسان میتواند مطلبی را به یک شخص نسبت بدهد که تحقیقا به این نتیجه برسد که تنها نظر آن شخص این است، مثلا مرحوم آخوند در همین بحث اشتراک احکام بین عالم و جاهل در پنج جای کفایه این مطلب را به مناسبت آورده‌اند، و یک نکته‌ای را بیان کرده‌اند در رابطه با این بحث، خب وقتی ما میتوانیم نظر ایشان را در رابطه با بحث اشتراک احکام بین عالم و جاهل بدانیم که همه‌ی این مواضع را مطالعه کنیم)؛ فإذا لم يحصل العلم ولا ما يقوم مقامه بعد الفحص واليأس (میفرمایند علم شرط تنجز است، حالا اگر شما گشتید علم به حکم شرعی پیدا نکردید و بعد مثلا در رابطه با شرب تتن گشتید و علم پیدا نکردید که شرب تتن حرام است، خب بعد آنجا شما شرب تتن نمودید دیگر آنجا عقابی برای مخالفت بر واقع وجود ندارد) لا يتنجّز عليه التكليف الواقعيّ (تکلیف واقعی بر شما منجز نمیشود)، يعني لا يعاقب المكلّف لو وقع في مخالفته عن جهل (اگر واقع بشود در مخالفت در حکم از جهت جهلش، شما تفحص کردید علم به حکم شرعی پیدا نکردید بعد انجام دادید بعد فردا میبینید که خلاف حکم شرعی بوده، آنجا دیگر شما عقاب ندارید چرا؟ چون علم پیدا نکردید بعد از فحص و یأس)، وإلاّ (اگر مولا شما را در این صورت عقاب کند) لكان العقاب عليه عقابا بلا بيان (عقاب بر این مطلب عقاب بدون بیان است، یعنی مولا بدون اینکه مطلبی را به ما بگوید ما را عقاب کند)، وهو قبيح عقلا، وسيأتي إن شاء الله (تعالى) في أصل البراءة شرح ذلك. (شرح این مطلب بزودی در اصالت البرائت خواهد آمد، که البته مرحوم مظفر فرصت نکردند غیر از استصحاب اصل عملی دیگری را بنویسند)

وفي قبال هذا القول (این قول که احکام مشترک بین عالم و جاهل است) زعم من يرى أنّ الأحكام إنّما تثبت لخصوص العالم بها، أو من قامت عنده الحجّة (گمان میکنند عده‌ای که احکام ثابت است برای خصوص عالم به آن احکام یا کسی که در نزد او حجت قائم شده است، یعنی علم ندارد و اماره‌ی ظنیه قائم است)، فمن لم يعلم بالحكم (پس کسی که علم به حکم ندارد) ولم تقم لديه الحجّة عليه (در نزد او حجت هم برای آن حکم قائم نشده است) لا حكم في حقّه حقيقة وفي الواقع. (اصلا حقیقتا بر انسان جاهل حکم و وجوبی وجود ندارد، این قول اشاعره است)

ومن هؤلاء من يذهب إلى تصويب المجتهد (و از بین همین افراد کسانی هستند که قائل به تصویب مجتهد هستند، چرا ایشان تصویب مجتهد را در این بحث ذکر میکند؟ بین بحث اشتراک عالم و جاهل و بین بحث تصویب رابطه است، تصویب معنایش چه بود؟ اشاعره میگویند ذات مقدس پروردگار برای انسان حکم واقعی ندارد، مجتهد وقتی عالم شد به هر حکمی حکم واقعی خداوند همان حکم میشود، پس نتیجه‌ی تصویب این است که وقتی جاهل هستی حکمی نداری، حالا که عالم به این حکم شدی من همین حکم را دارم و حکم واقعی من این است، حالا چه در واقع هم این حکم مطابق با حکم واقعی باشد و جه نباشد)؛ إذ يقول: «إنّ كلّ مجتهد مصيب». (هر مجتهدی مصیب است، یعنی هر فرد مجتهد علم به هر حکمی که پیدا کرد همان حکم واقعی میشود و دیگر خطایی در آن نیست) وسيأتي بيانه في محلّه إن شاء الله (تعالى) في هذا الجزء.

ونحن نذكر بالاختصار هذه المقدّمات :

١. المقدّمة الأولى : دعوى انسداد باب العلم والعلميّ في معظم أبواب الفقه في عصورنا المتأخّرة عن عصر أئمّتنا عليهم‌السلام. وقد علمت أنّ أساس المقدّمات كلّها هي هذه المقدّمة ، وهي دعوى قد ثبت عندنا عدم صحّتها ؛ لثبوت انفتاح باب الظنّ الخاصّ ، بل العلم في معظم أبواب الفقه ، فانهار (١) هذا الدليل من أساسه.

٢. المقدّمة الثانية : أنّه لا يجوز إهمال امتثال الأحكام الواقعيّة المعلومة إجمالا ، ولا يجوز طرحها في مقام العمل. وإهمالها وطرحها يقع بفرضين : إمّا بأن نعتبر أنفسنا كالبهائم والأطفال لا تكليف علينا ؛ وإمّا بأن نرجع إلى أصالة البراءة ، وأصالة عدم التكليف في كلّ موضع لا يعلم وجوبه وحرمته. وكلا الفرضين ضروريّ البطلان.

٣. المقدّمة الثالثة : أنّه بعد فرض وجوب التعرّض للأحكام المعلومة إجمالا فإنّ الأمر لتحصيل فراغ الذمّة منها يدور بين حالات أربع ، لا خامسة لها :

أ : تقليد من يرى انفتاح باب العلم.

ب : الأخذ بالاحتياط في كلّ مسألة.

ج : الرجوع إلى الأصل العمليّ الجاري في كلّ مسألة ، من نحو البراءة ، والاحتياط ، والتخيير والاستصحاب ، حسبما يقتضيه حال المسألة.

د : الرجوع إلى الظنّ في كلّ مسألة فيها ظنّ بالحكم ، وفيما عداها يرجع إلى الأصول العمليّة.

ولا يصحّ الأخذ بالحالات الثلاث الأولى ، فتتعيّن الرابعة.

أمّا الأولى : ـ وهي تقليد الغير في انفتاح باب العلم ـ فلا يجوز ؛ لأنّ المفروض أنّ المكلّف يعتقد بالانسداد ، فكيف يصحّ له الرجوع إلى من يعتقد بخطئه وأنّه على جهل؟!.

وأمّا الثانية : ـ وهي الأخذ بالاحتياط ـ فإنّه يلزم منه العسر والحرج الشديدان ، بل يلزم اختلال النظام لو كلّف جميع المكلّفين بذلك.

وأمّا الثالثة : ـ وهي الأخذ بالأصل الجاري ـ فلا يصحّ أيضا ؛ لوجود العلم الإجماليّ

__________________

(١) انفعال من (هـ. و. ر) أي : انهدم وسقط.

بالتكاليف ، ولا يمكن ملاحظة كلّ مسألة على حدة ، غير منضمّة إلى غيرها من المسائل الأخرى المجهولة الحكم. والحاصل أنّ وجود العلم الإجماليّ بوجود المحرّمات والواجبات في جميع المسائل المشكوكة الحكم يمنع من إجراء أصل البراءة ، والاستصحاب ، ولو في بعضها.

٤. المقدّمة الرابعة : أنّه ـ بعد أن أبطلنا الرجوع إلى الحالات الثلاث ـ ينحصر الأمر في الرجوع إلى الحالة الرابعة في المسائل التي يقوم فيها الظنّ ، وفيها يدور الأمر بين الرجوع إلى الطرف الراجح في الظنّ ، وبين الرجوع إلى الطرف المرجوح ـ أي الموهوم ـ. ولا شكّ في أنّ الأخذ بطرف المرجوح ترجيح للمرجوح على الراجح ، وهو قبيح عقلا.

وعليه ، فيتعيّن الأخذ بالظنّ ما لم يقطع بعدم جواز الأخذ به ، كالقياس ، وهو المطلوب.

وفي فرض الظنّ المقطوع بعدم حجيّته يرجع إلى الأصول العمليّة ، كما يرجع إليها في المسائل المشكوكة التي لا يقوم فيها ظنّ أصلا.

ولا ضير حينئذ بالرجوع إلى الأصول العمليّة ؛ لانحلال العلم الإجماليّ بقيام الظنّ في معظم المسائل الفقهيّة إلى علم تفصيليّ بالأحكام التي قامت عليها الحجّة ، وشكّ بدويّ في الموارد الأخرى ، فتجري فيها الأصول.

هذه خلاصة «مقدّمات دليل الانسداد» ، وفيها أبحاث دقيقة ، طويلة الذيل ، لا حاجة لنا بها ، (١) ويكفي عنها ما ذكرناه بالاختصار.

تمرينات (٤٩)

١. ما المراد من الظن الخاصّ والظنّ المطلق؟

٢. ما هي مقدّمات دليل الانسداد؟

__________________

(١) وإن شئت فراجع فوائد الأصول ٣ : ٢٢٥ ـ ٣٢١.

١١. اشتراك الأحكام بين العالم والجاهل

قام إجماع الإماميّة على أنّ أحكام الله (تعالى) مشتركة بين العالم والجاهل بها ، أي إنّ حكم الله ثابت لموضوعه في الواقع ، سواء علم به المكلّف أم لم يعلم ، فإنّه مكلّف به على كلّ حال. فالصّلاة ـ مثلا ـ واجبة على جميع المكلّفين ، سواء علموا بوجوبها أم جهلوه ، فلا يكون العلم دخيلا في ثبوت الحكم أصلا.

وغاية ما نقوله في دخالة العلم في التكليف دخالته في تنجّز الحكم التكليفيّ ، بمعنى أنّه لا يتنجّز على المكلّف على وجه يستحقّ على مخالفته العقاب إلاّ إذا علم به ، سواء كان العلم تفصيليّا أو إجماليّا (١) أو قامت لديه حجّة معتبرة على الحكم تقوم مقام العلم.

فالعلم أو ما يقوم مقامه يكون ـ على ما هو التحقيق ـ شرطا لتنجّز التكليف ، لا علّة تامّة ؛ خلافا للشيخ الآخوند صاحب الكفاية قدس‌سره ؛ (٢) فإذا لم يحصل العلم ولا ما يقوم مقامه بعد الفحص واليأس لا يتنجّز عليه التكليف الواقعيّ ، يعني لا يعاقب المكلّف لو وقع في مخالفته عن جهل ، وإلاّ لكان العقاب عليه عقابا بلا بيان ، وهو قبيح عقلا ، وسيأتي إن شاء الله (تعالى) في أصل البراءة شرح ذلك. (٣)

وفي قبال هذا القول زعم من يرى أنّ الأحكام إنّما تثبت لخصوص العالم بها ، أو من قامت عنده الحجّة ، فمن لم يعلم بالحكم ولم تقم لديه الحجّة عليه لا حكم في حقّه حقيقة وفي الواقع. (٤)

__________________

(١) سيأتي في المقصد الرابع ـ إن شاء الله (تعالى) ـ مدى تأثير العلم الإجماليّ في تنجّز الأحكام الواقعيّة. ـ منه قدس‌سره. (يأتي في المقصد الرابع : ٥٩٧).

(٢) لا يخفى أنّ المحقّق الخراسانيّ ذهب إلى أنّ العلم التفصيليّ بالتكليف الفعليّ علّة تامّة لتنجّز التكليف ، وأمّا : العلم الاجماليّ فكان كالتفصيلي في مجرّد الاقتضاء ، لا في العلّيّة التامّة ، فيوجب التنجّز لو لم يمنع عن التنجّز دليل ، وترخيص عقليّ ، كما في غير المحصورة ، أو شرعيّ كما في المحصورة. راجع كفاية الأصول : ٢٩٧ و ٣١٣ ـ ٣١٤.

(٣) لم ينته الكتاب إلى أصل البراءة. وإن شئت فراجع فوائد الأصول ٣ : ٣٦٥.

(٤) هذا ما زعمه أكثر العامّة فراجع الإحكام في أصول الأحكام (للآمدي) ١ : ٢١٥ ؛ نهاية السئول ١ : ٣١٥ ؛ المستصفى ١ : ٨٣ ؛ فواتح الرحموت (المطبوع بهامش المستصفى ١ : ١٤٣).

ومن هؤلاء من يذهب إلى تصويب المجتهد ؛ إذ يقول : «إنّ كلّ مجتهد مصيب» (١). وسيأتي بيانه في محلّه إن شاء الله (تعالى) في هذا الجزء (٢).

وعن الشيخ الأنصاريّ رحمه‌الله (٣) ، وعن غيره أيضا ـ كصاحب الفصول رحمه‌الله (٤) ـ : أنّ أخبارنا متواترة معنى في اشتراك الأحكام بين العالم والجاهل. وهو كذلك. والدليل على هذا الاشتراك ـ مع قطع النظر عن الإجماع وتواتر الأخبار ـ واضح ، وهو أن نقول :

١. إنّ الحكم لو لم يكن مشتركا لكان مختصّا بالعالم به ؛ إذ لا يجوز أن يكون مختصّا بالجاهل به ، وهو واضح.

٢. وإذا ثبت أنّه مختصّ بالعالم به فإنّ معناه تعليق الحكم على العلم به.

٣. ولكن تعليق الحكم على العلم به محال ؛ لأنّه يلزم منه الخلف.

٤. إذن يتعيّن أن يكون مشتركا بين العالم والجاهل.

بيان لزوم الخلف أنّه لو كان الحكم معلّقا على العلم به ، كوجوب الصلاة ـ مثلا ـ ، فإنّه يلزم ـ بل هو نفس معنى التعليق ـ عدم الوجوب لطبيعيّ الصلاة ؛ إذ الوجوب يكون حسب الفرض للصلاة المعلومة الوجوب بما هي معلومة الوجوب ، بينما أنّ تعلّق العلم بوجوب الصلاة لا يمكن فرضه إلاّ إذا كان الوجوب متعلّقا بطبيعيّ الصلاة. فما فرضناه متعلّقا بطبيعيّ الصلاة لم يكن متعلّقا بطبيعيّها ، بل بخصوص المعلومة الوجوب. وهذا هو الخلف المحال.

وببيان آخر في وجه استحالة تعليق الحكم على العلم به ، نقول :

إنّ تعليق الحكم على العلم به يستلزم المحال ، وهو استحالة العلم بالحكم ، والذي يستلزم المحال محال ، فيستحيل نفس الحكم. وذلك لأنّه قبل حصول العلم لا حكم

__________________

(١) وهذا مذهب جماعة من الأشاعرة والمعتزلة ، كالقاضي أبي بكر ، والشيخ الأشعريّ ، والجبّائي ، وابنه ، وأبي الهذيل ، راجع الإحكام (للآمدي) ٤ : ٢٤٦ ؛ فواتح الرحموت (المطبوع بهامش المستصفى ٢ : ٣٨٠).

(٢) يأتي في المبحث الرابع عشر : ٤٠٢ ـ ٤٠٣.

(٣) فرائد الأصول ١ : ٤٤.

(٤) راجع الفصول الغرويّة : ٤٢٩. إلاّ أنّه لم يصرّح بتواتر الأخبار في الاشتراك ، بل يظهر ذلك من بعض كلماته ، فراجع كلماته في الفصول : ٤٢٧ ـ ٤٣٣.