درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۱۰۵: ظن ۳

 
۱

خطبه

السلام علیک یا بنت رسول الله. السلام علیک یا ام الائمة النجباء النقباء.

۲

خلاصه مباحث قبل

کلام در این بود که امکان تعبد به اماره نیست چون تعبد به اماره سه محذور دارد. یک محذور این است که اجتماع مثلین یا ضدین می‌شود. یک محذور این است که طلب الصدین می‌شود. یک محذور این است که اجتماع مصلحت و مفسده می‌شود.

این اشکالات را آخوند جواب داد که در باب حجیت چند مسلک است. مسلک ما این است که حجیت به معنای جعل معذریت و منجزیت است. یعنی همانی را که عقل قائل است برای قطع، شارع برای اماره همان را جعل می‌کند. وقتی شارع برای اماره آن را جعل کرد، اجتماع نقیضین نمی‌شود چون شارع که حکم جعل نمی‌کند. طلب الضدین نمی‌شود چون مثلا اگر فی علم الله آخر وقت در زمانی که مسجد نجس بود نماز واجب است و باید نمازت را بخوانی. اماره آمد و اماره گفت باید ازاله کنی. شارع که وجوب ازاله جعل نمی‌کند و فقط حکم واقعی وجود دارد، شارع فقط می‌گوید این اماره منجز و معذر است. لذا این طور نیست که یک وجوب ازاله‌ای هم جعل شود تا بگویید آن ازاله و وجوب واقعی نماز طلب الضدین می‌شود.

اما اجتماع مصلحت و مفسده هم نیست چون در حکم ظاهری فقط معذریت و منجزیت جعل می‌شود. اگر حکم واقعی مفسده دارد همان مفسده است، مصلحت دارد همان مصلحت است.

۳

پاسخ به محذور القاء در مفسده و یا تفویت مصلحت

فقط و فقط تنها اشکالی که باقی می‌ماند، اشکال تفویت مصلحت واقع است که اگر مثلا فی علم الله کسی که وارد می‌شود در مسجد و می‌بیند مسجد نجس است وظیفه‌اش این است که اول نماز بخواند و بعد از وقت ازاله کند. حالا اماره آمده است که اول ازاله کن و قضای نماز را بخوان. این تفویت مصلحت واقع شد. نماز مصلحتش از دست رفت.

یا مثلاً اگر فی علم الله فقاع حرام است یک دلیل آمده است و گفته است فقاع حلال است، مکلف آن را می‌خورد و القاء در مفسده می‌شود.

آخوند از این اشکال هم جواب می‌دهد که اگر تعبد به اماره یک مصلحت غالبه در آن باشد که بر تفویت مصلحت واقع بچربد و یا مصلحتی دارد بیشتر از آن مفسده‌ای که در آن القا می‌شود تفویت مصلحت و القاء در مفسده عقلاً اشکالی ندارد. اشکال ندارد عقلاً که مصلحت اقل تفویت شود به خاطر مصلحت اکثر یا انسان وارد یک مفسد ای شود به خاطر مصلحت اکثر. این که می‌بینید فرد مریض است و پایش را قطع می‌کند، قطع پا مفسده دارد ولی به خاطر یک مصلحت بالاتری که حفظ جانش باشد این کار را می‌کند و اشکالی ندارد.

۴

اجتماع حکمین هنگام تعبد به ظن بنابر مسلک شیخ انصاری

بله اگر کسی می‌فرماید در حجیت امارات مسلکش، مسلک شیخ انصاری شد که شارع جعل حکم مماثل می‌کند و جعل مودی می‌کند یعنی اماره‌ای که قائم شد بر وجوب نماز صبح، شارع هم یک وجوب جعل می‌کند و اماره‌ای که قائم شد بر حرمت فقاع، شارع هم یک حرمت جعل می‌کند، بنابر مسلک شیخ جا برای اشکال هست که ما باشیم و این ابتدائاً اجتماع مثلین می‌شود. یک حکم ظاهری که جعل شده است و یک حکم واقعی هم وجود دارد و یا یک حرمتی که جعل شده است و یک حرمت واقعی هم وجود دارد. و یا ممکن است اجتماع ضدین شود مثل اینکه فقاع حرام است اماره آمد بر حلیت فقاع. بنابر مسلک شیخ اشکال جا دارد.

۵

خلاصه وجه دوم جمع بین حکم ظاهری و واقعی (بنابر مسلک شیخ انصاری)

اما بنابر مسلک شیخ هم مرحوم آخوند جواب می‌دهد و می‌فرماید اینجا هم اجتماع مثلین نمی‌شود چون حکم واقعی ناشی از مصلحت واقعیه است ولی این حکم ظاهری مصلحتی در آن نیست، مجرد انشاء محض است و چون مجرد انشاء محض است هیچ اجتماع مثلینی نمی‌شود.

۶

تطبیق: پاسخ به محذور القاء در مفسده و یا تفویت مصلحت

وأمّا تفويت مصلحة الواقع، أو الإلقاء في مفسدته (تفویت مصلحت واقع یا القاء در مفسده واقع)، فلا محذور فيه أصلاً (محذوری اصلا در آن نیست) إذا كانت في التعبّد به (منتها در جایی که تعبد به این طریق) مصلحة غالبةٌ على مفسدة التفويت أو الإلقاء (اگر در طریق مصلحت اقوی باشد هیچ محذوری عقلا پیش نمی‌آید که انسان این مصلحت اقل را بخاطر مصلحت اکثر تفویت کند).

۷

تطبیق: اجتماع حکمین هنگام تعبد به ظن بنابر مسلک شیخ انصاری

نعم، لو قيل باستتباع جعل الحجّيّة للأحكام التكليفيّة (اگر کسی مثل شیخ فرمود جعل حجیت مستتبع احکام تکلیفیه است یعنی وقتی اماره قائم شد بر حرمت فقاع دلیلی که می‌گوید خبر واحد حجت است یعنی حرمت فقاع را شارع جعل می‌کند)، أو بأنّه لا معنى لجعلها إلّاجعل تلك الأحكام (دو مسلک است. یا می‌گوید جعل حجیت مستتبع احکام تکلیفیه است یعنی خود حجیت به معنای جعل حکم تکلیفی نیست ولی حجیت یک لازمه‌ای دارد که شارع چیزی را که شارع حجت قرار داد حکم تکلیفی هم پشت سرش می‌آید یا حجیت هیچ معنایی ندارد مگر همان جعل احکام که دومی مسلک شیخ است. مرحوم شیخ می‌فرماید احکام وضعیه قابل جعل نیستند الا به جعل منشأ انتزاعش فقط احکام تکلیفیه جعل می‌شود)، فاجتماع حكمين وإن كان يلزم (در این دو صورت اجتماع حکمین اگر چه لازم می‌آید)

۸

عدم اجتماع مثلین و یا ضدین بنابر مسلک شیخ انصاری

إلّا أنّهما (الا اینکه این دو حکم) ليسا بمثلين أو ضدّين (مثلین و ضدین نیستند. چرا؟ چون مثلین وقتی می‌گویند که دو حکم ناشی از مصلحت در متعلق باشد. اینجا دو حکم مثل هم نیستند. وجوب واقعی ناشی از مصلحت در متعلق است، یعنی صلات مصلحت دارد، شارع وجوب جعل کرده است. حکم ظاهری ناشی از مصلحت در خودش است. یعنی خود حکم ظاهری مصلحت دارد و حکم واقعی مصلحت در متعلق است. مثلین شرطش این است که در همه جهات مثل هم باشند):

۹

طریقی بودن حکم ظاهری و عدم وجود مصلحت در متعلق آن

لأنّ أحدهما (چون یکی از این دو حکم) طريقيٌّ عن مصلحةٍ في نفسه، موجبةٍ لإنشائه الموجبِ للتنجّز (یکی از اینها که حکم ظاهری باشد طریقی است یعنی به غرض تنجیز واقع است و به داعی تنجیز واقع جعل می‌شود که ناشی از مصلحتی است در نفس حکم و مصلحت در خود وجوب است نه مصلحت در متعلقش باشد که این مصلحت موجب می‌شود حکم ظاهری انشاء شود. ضمیر «انشائه» به «احدهما» بر می‌گردد. و حکم انشایی موجب تنجز می‌شود)، أو لصحّة الاعتذار بمجرّده (یا حکمی که جعل می‌شود موجب صحت اعتذار می‌شود. «لصحّة الاعتذار» عطف به «للتنجّز » است. «بمجرّده» یعنی به مجرد انشاء) من دون إرادة نفسانيّة أو كراهة كذلك (کراهت نفسانیه)، متعلّقةٍ بمتعلّقه (قبلا گذشت در چند جای کفایه که اجتماع مثلین و ضدین برای امور واقعیه تکوینیه است. در اعتباریات اجتماع مثلین معنا ندارد. حکم انشائی اعتباری محض است ولی حکم فعلی اراده دارد. اینکه اجتماع دو حکم فعلی محال است، چون موجب می‌شود اجتماع دو اراده را و اجتماع دو اراده محال است. وقتی این حکم طریقی اراده‌ای به متعلق ندارد، استحاله‌ای پیش نمی‌آید. مثلا شارع اراده دارد آخر وقت کسی که وارد مسجد شد و مسجد نجس بود، نماز مکلف نماز بخواند و ازاله را رها کند. این دلیلی که آمد بر وجوب صلات دیگر اراده‌ی دیگری شارع ندارد چون این حکم انشائی محض است و فقط به غرض تنجز جعل شده و اراده در متعلق ندارد پس دو اراده به متعلق تعلق نگرفت یا اجتماع مثلین شود. یا اگر حکم واقعی فقاع حرمت است، شارع از شرب فقاع کراهت دارد، اگر اماره‌ای قائم شد بر حلیت، موجب نمی‌شود شارع کراهت نداشته باشد تا بگوییم جمع بین کراهت و عدم کراهت می‌شود اجتماع نقیضین بلکه نسبت به متعلق نه اراده‌ای هست و نه کراهتی. پس بنابر این اجتماع مثلین و ضدین معنا ندارد. این چند خط معنا نمی‌شود مگر برای کسانی که در درس خارج مسلط بر مبانی هستند. اجتماع ضدین و اجتماع مثلین به مسلک آخوند در احکام فعلیه است. چون در آنها اراده و کراهت است. در احکام انشائیه اراده و کراهت نیست. نه اراده‌ای هست و نه کراهتی هست که متعلق باشد به متعلق حکم. در حکم واقعی وجوب به نماز صبح تعلق گرفته است و اراده هم به آن تعلق می‌گیرد. حرمت هم به شرب خمر تعلق گرفته است کراهت هم به شرب خمر تعلق می‌گیرد. ولی در احکام ظاهری هیچ اراده و کراهتی نیست.)

(پرسش و پاسخ: شاگرد: جعل تنجز با مبنای خود شیخ چطور می‌خواهد با هم جمع شود؟ مبنای شیخ که جعل مؤدا است؟ استاد: نمی‌گوید جعل تنجز می‌گوید جعل مؤدی به غرض تنجز. خود این حکم طریقی را که به داعی تنجز جعل می‌کند موجب تنجز می‌شود. بدون اینکه اراده‌ای در متعلق داشته باشد.)

في ما يمكن هناك انقداحهما؛ (در آن چیزهایی که ممکن است انقداح یعنی در نفس نبویّ و ولویّ. چون اراده و کراهت که در ذات حضرت حق که آخوند می‌فرماید ایجاد نمی‌شود.) حيث إنّه مع المصلحة أو المفسدة الملزمتين في فعلٍ (چون با مصلحت و مفسده‌ای که ملزمه است در فعل)، وإن لم يحدث (اگر چه احداث نمی‌شود) بسببها («بسببهما» اگر بود بهتر بود. به سبب این مصلحت و مفسده) إرادة أو كراهة في المبدأ الأعلى (اراده و کراهت در ذات حضرت حق ایجاد نمی‌شود)، إلّا أنّه إذا أوحى بالحكم - الناشئ من قِبَل تلك المصلحة أو المفسدة - (الا اینکه خداوند سبحان وحی می‌فرماید به آن حکم واقعی که ناشی می‌شود از آن مصلحت یا مفسده. وجوبی که مصلحت دارد وحی می‌فرماید و یا حرمتی که مفسده دارد را وحی می‌فرماید) إلى النبيّ، (وحی می‌فرماید به نبی صلى‌الله‌عليه‌وآله) و أُلهم به الوليّ (الهام می‌کند به امام عليه‌السلام جبرئیل نازل نمی‌شود که وحی بیاورد به قلب مبارک حضرت الهام می‌شود)، فلا محالة (وقتی که این وحی و الهام شد) ينقدح في نفسه الشريفة (در نفس نبی و یا نفس ولی) - بسببهما - (به سبب آن حکم وجوب یا حرمت) الإرادةُ أو الكراهة (اراده و کراهت منقدح شود)، الموجبةُ (که آن اراده و کراهت وقتی منقدح شد موجب می‌شود) للإنشاء بعثاً (آن حکم واقعی که ذات حضرت حق جل‌جلاله وحی فرمود به خاتم الانبیاء صلى‌الله‌عليه‌وآله یا به ائمه عليهم‌السلام انشایی محض است. وقتی وحی فرمود در نفس نبوی یا ولوی کراهت درست شد، موجب می‌شود که آن حکم واقعی که انشایی محض است فعلی شود. زمانی به وجوب می‌گوییم بعث که فعلی شود. عرض می‌کردم اینها را که معنا می‌کنم کسی می‌تواند معنا کند که بر مبانی مسلط باشد والا فقط الفاظ را می‌چرخواند. اینکه تکه تکه معنا می‌کنیم چون می‌دانم آخوند اینها را با خود به گور برده است.) أو زجراً (زمانی این حکم می‌شود مصداق بعث و زجر که اراده تعلق بگیرد. تا اراده تعلق نگیرد مصداق بعث نمی‌شود)، بخلاف ما ليس هناك مصلحةٌ أو مفسدة في المتعلّق (اما در آن حکم ظاهری که هیچ مصلحتی در متعلق نیست و هیچ مفسده‌ای در متعلق نیست چون حکم ظاهری تابع مصلحت در خود جعل و حکم است)، بل إنّما كانت في نفس إنشاء الأمر به (بلکه این مصلحت یا مفسده در نفس انشاء امر به این شیء است) طريقيّاً (امر به آن هم طریقی است و نفسی نیست. امر طریقی به غرض تنجیز و تعذیر واقع است که می‌خواهد بگوید اگر این مطابق با واقع بود و مخالفت کردید چوب می‌خورید. مصلحتش هم همین تنجز است که مکلف عمل کند و به مصلحت واقع برسد. نه اینکه صد در صد می‌رساند.) 

۱۰

نفسی بودن حکم واقعی و وجود مصلحت در متعلق آن

والآخر واقعيٌّ حقيقيٌّ (حکم دیگر، واقعی و حقیقی است) عن مصلحة أو مفسدة في متعلّقه (که آن ناشی از مصلحت و مفسده در متعلق است. نماز صبح را که واجب کرده است بخاطر مصلحت در نماز صبح و متعلق بوده است. خمر را حرام کرده است چون مفسده دارد.)، موجبةٍ لإرادته أو كراهته (مصلحت یا مفسده موجب می‌شود که اراده و یا کراهت متعلق شود)، الموجبة (این اراده وکراهت موجب) لإنشائه بعثاً أو زجراً في بعض المبادئ العالية (وقتی خداوند سبحان آن حکم واقعی را که ناشی از مصلحت واقعیه است جعل کرد، موجب می‌شود که اراده در نفس نبوی منقدح می‌شود این ارده باعث می‌شود آن وجوبی که قبلا انشایی بود بوسیله این اراده فعلی شود. همیشه مراد آخوند از بعث و زجر یعنی حکم فعلی)، وإن لم يكن في المبدأ الأعلى (اگر چه در مبدأ اعلی یعنی در ذات حضرت حق اراده و کراهت نیست.) إلّا العلم بالمصلحة أو المفسدة - (در مبدأ اعلی فقط علم است چون افرادی که اراده را صفت ذات می‌گیرند می‌گویند اراده یعنی علم ذات حضرت حق به نظام احسن. اراده تکوینی یعنی علم ذات حضرت حق به نظام احسن. اراده تشریعی یعنی علم ذات حضرت حق به مصالح و مفاسد) كما أشرنا -.

۱۱

جمع بین حکم ظاهری و واقعی طبق مبنای شیخ

فلا يلزم أيضاً اجتماع إرادة وكراهة (شما گفتید اجتماع ضدین می‌شود و حال آنکه اراده و کراهت با هم نیستند. اگر بگویید خود حکم انشایی در پاسخ گفته می‌شود در آن که این حرف‌ها معنا ندارد)، وإنّما لزم إنشاء حكم واقعيّ حقيقيّ - بعثاً أو زجراً - (فقط یک حکم واقعی جعل شده است که بوسیله حکم دیگر فعلی شده است) وإنشاء حكم آخر طريقيّ (حکم دیگری هم هست که طریقی است. یک اراده و یک کراهت هم بیشتر نیست. حکم انشایی دو تا است منتها در انشائیات که آخوند فرمود تماثل و تضاد معنا ندارد چون انشائیات اعتباریات محض هستند)، ولا مضادّة بين الإنشائين (تضادی بین دو حکم انشائی نیست) في ما إذا اختلفا (در آنجایی که مختلف شوند)، ولا يكون من اجتماع المثلين (اجتماع مثلین هم نمی‌شوند) في ما اتّفقا (در آنجایی که یکی باشند چون اجتماع مثلین و ضدین در امور واقعی و تکوینی است و اینجا هم یک اراده بیشتر نیست)، ولا إرادة ولا كراهة أصلاً (اراده و کراهت هم نیست) إلّا بالنسبة إلى متعلّق الحكم الواقعيّ (فقط اراده و کراهتی که هست به متعلق حکم واقعی است. متعلق حکم واقعی را اراده دارد ولی حکم ظاهری هیچ اراده و کراهتی در کار نیست)، فافهم.

الحجّة غيرِ المجعولة، فلا يلزم اجتماع حكمين - مثلين أو ضدّين -، ولا طلب الضدّين، ولا اجتماع المفسدة والمصلحة، ولا الكراهة والإرادة، كما لا يخفى.

وأمّا تفويت مصلحة الواقع، أو الإلقاء في مفسدته، فلا محذور فيه أصلاً إذا كانت في التعبّد به مصلحة غالبةٌ على مفسدة التفويت أو الإلقاء.

الوجه الثاني

نعم، لو قيل باستتباع جعل الحجّيّة للأحكام التكليفيّة (١)، أو بأنّه لا معنى لجعلها إلّا جعل تلك الأحكام (٢)، فاجتماع حكمين وإن كان يلزم، إلّا أنّهما ليسا بمثلين أو ضدّين:

لأنّ أحدهما طريقيٌّ عن مصلحةٍ في نفسه، موجبةٍ لإنشائه الموجبِ للتنجّز، أو لصحّة الاعتذار بمجرّده (٣) من دون إرادة نفسانيّة أو كراهة كذلك، متعلّقةٍ بمتعلّقه في ما يمكن هناك انقداحهما ؛ حيث إنّه مع المصلحة أو المفسدة الملزمتين في فعلٍ، وإن لم يحدث بسببها إرادة أو كراهة في المبدأ الأعلى، إلّا أنّه (٤) إذا أوحى بالحكم - الناشئ (٥) من قِبَل تلك المصلحة أو المفسدة - إلى النبيّ، أو أُلهم به الوليّ، فلا محالة ينقدح في نفسه الشريفة

__________________

(١) وهو الذي يظهر من عبارة المحقّق الكاظمي في شرحه على الوافية ( مخطوط ): ٢٤٣.

(٢) كما قد يظهر ذلك من بعض كلمات الشيخ الأعظم، ونسبه إلى المشهور أيضاً. انظر فرائد الأُصول ٣: ١٢٦.

(٣) لا يخفى عدم استقامة العبارة ؛ لأنّ الانشاء بنفسه ليس موجباً للتنجّز، بل الموجب له هو العلم بهذا الإنشاء. ( منتهى الدراية ٤: ٢٢٤ ).

(٤) في منتهى الدراية زيادة: « تعالى ».

(٥) أدرجنا ما في الأصل و « ر ». وفي « ن »، « ق »، « ش »، حقائق الأُصول ومنتهى الدراية: الشأني.

- بسببهما (١) - الإرادةُ أو الكراهة، الموجبةُ للإنشاء بعثاً أو زجراً، بخلاف ما ليس هناك مصلحةٌ أو مفسدة في المتعلّق، بل إنّما كانت في نفس إنشاء الأمر به (٢) طريقيّاً.

والآخر واقعيٌّ حقيقيٌّ عن مصلحة أو مفسدة في متعلّقه، موجبةٍ لإرادته أو كراهته، الموجبة لإنشائه بعثاً أو زجراً في بعض المبادئ العالية، وإن لم يكن في المبدأ الأعلى إلّا العلم بالمصلحة أو المفسدة - كما أشرنا -. فلا يلزم أيضاً اجتماع إرادة وكراهة، وإنّما لزم إنشاء حكم واقعيّ حقيقيّ - بعثاً أو زجراً - وإنشاء حكم آخر طريقيّ، ولا مضادّة بين الإنشائين في ما إذا اختلفا، ولا يكون من اجتماع المثلين (٣) في ما اتّفقا، ولا إرادة ولا كراهة أصلاً إلّا بالنسبة إلى متعلّق الحكم الواقعيّ، فافهم.

عدم كفاية الوجه الثاني بالنسبة إلى بعض الأُصول العمليّة

نعم، يشكل الأمر في بعض الأُصول العمليّة، كأصالة الإباحة الشرعيّة ؛ فإنّ الإذن في الإقدام والاقتحام ينافي المنعَ فعلاً، كما في ما صادف الحرام، وإن كان الإذنُ فيه لأجل عدم مصلحة فيه، لا لأجل عدم مصلحة أو مفسدة (٤) ملزمة في المأذون فيه.

الوجه الثالث

فلا محيص في مثله إلّا عن (٥) الالتزام بعدم انقداح الإرادة أو الكراهة في بعض المبادئ العالية أيضاً، كما في المبدأ الأعلى.

__________________

(١) في « ن » وبعض الطبعات: بسببها.

(٢) لا يخفى: أن مراده من « الأمر » هو الحكم، وإلّا فالأمر ليس قابلاً للإنشاء. وفي العبارة مسامحة. ( كفاية الأُصول مع حاشية المشكيني ٣: ١٧٠ ).

(٣) في « ر » زيادة: المستحيل.

(٤) في مصحّح « ن »: ومفسدة.

(٥) الصواب: إسقاط « إلّا » أو « عن ». ( منتهى الدراية ٤: ٢٣٢ ).