درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۸۹: قطع ۲

 
۱

خلاصه مباحث قبل

کلام در احکام قطع بود. مرحوم آقای آخوند فرمود قبل از خوض در مقصد سادس، وارد احکام قطع می‌شویم. اگرچه احکام قطع از مسائل علم اصول خارج است. چون در طریق استنباط واقع نمی‌شود. و این احکام اشبه به مسائل علم کلام است. اما اینکه در اینجا ذکر می‌شود لشدة مناسبته للمقام است. قبل از ورود در بحث، مقدمه‌ای ذکر کرد که در این مقدمه متعرض آن مقدمه‌ای شد که شیخ انصاری در اول رسائل بیان فرمود.

۲

امر اول

 بعد از این مقدمه وارد در امر اول می‌شود.

در امر اول چهار مطلب را بیان می‌کند:

۳

مطلب اول: دو حکم قطع: وجوب متابعت و حجیت

مطلب اول این است که دو اثر برای قطع وجود دارد:

یک اثر این است که متابعت از قطع و جری بر طبق قطع عملا واجب است. انسان بایستی بر طبق قطعش عمل کند. این یک حکم.

حکم دوم این است که قاطع اگر به قطعش عمل نکند، مستحق عقاب است فی ما اصاب. یعنی مثلاً اگر قطع پیدا کرد که نماز مسافر دو رکعت است و دو رکعت نخواند و مخالفت کرد، فردای قیامت معلوم شد که این قطع مطابق با واقع بوده است، مستحق عقاب است. از این استحقاق عقاب عند المخالفه تعبیر می‌کنند به تنجّز. و اگر عمل کرد و دو رکعت خواند فردای قیامت معلوم شد که این قطع مخالف با واقع بوده است، عذر است یعنی خداوند سبحان می‌تواند او را عقاب کند. پس منجز است فی ما اصاب یعنی مستحق عقاب است عند المخالفه و عذر است فی ما اخطأ. یعنی اگر چنانچه عمل کرد و مخالف با واقع در آمد، خداوند سبحان می‌تواند او را مواخذه کند. این دو حکم بود. یک حکم، وجوب عمل و جری بر طبق قطع است. و یک حکم هم استحقاق عقاب عند المصادفه و عدم استحقاق عقاب عند الخطا است. این مطلب اول.

۴

مطلب دوم: حجیت ذاتیه قطع

این اثری که برای قطع ذکر شده است، لازمه ذاتی قطع است. بعضی از اشیاء هستند که عوارضی دارند که ذاتی آنها نیست و عوارض مفارق است مثل اینکه انسان ممکن است عالم باشد و یا نباشد. حجیت قطع ذاتی آن است یعنی لازمه لاینفک است. لازمه لاینفک دو گونه است: گاهی ممکن است لازم و ملزوم در خارج دو چیز باشند مانند علم و معلوم، اما گاهی لازم و ملزوم در خارج یک چیز بیشتر نیستند، مانند زوجیت و اربعه. اربعه زوج است ولی زوجیت اربعه در واقع چیزی غیر از اربعه نیست. این طور نیست که ما در خارج دو چیز داشته باشیم، یکی به اسم زوجیت و یکی به اسم اربعه و بعد بگوییم این دو لازم و ملزوم هم هستند، چنین چیزی نیست. زوجیت در خارج وجود منحاز ندارد، لازمه اربعه است. آخوند می‌فرماید حجیت هم لازمه قطع است نه این که وجودی غیر از وجود قطع داشته باشد.

وقتی این گونه شد جعل حجیت برای قطع، جعل بسیط است. ما دو گونه جعل داریم: یک جعل تالیفی داریم یک و یک جعل بسیط داریم. جعل بسیط یعنی ایجاد شیء و مفاد کان تامه و جعل تالیفی یعنی صیرورت و جعل شیءٍ شیئاً. مثل اینکه بنده این دیوار را رنگ آبی آسمانی بزنم. این رنگ آبی آسمانی شیئی غیر از دیوار است یعنی جعل تالیفی و جعل الشیء شیئا. آخوند می‌فرماید حجیت برای قطع جعلش محال است، نه به جعل بسیط و نه به جعل تالیفی.

اما جعل بسیط محال است چون جعل بسیط به اشیایی می‌خورد که وجود منحاز داشته باشند و حال آنکه حجیت وجود منحاز ندارد. حجیت در واقع لازمه‌ای است که وجود منحاز نسبت به قطع ندارد. پس خود حجیت یک وجودی در خارج نیست تا جعل بسیط به آن بخورد.

جعل تالیفی هم نسبت به آن محال است چون جعل تالیفی در عوارض مفارق ممکن است مثل جعل الجدار زرقاءا. ولی آن چیزی که لازمه لاینفک شیء است جعل تالیفی نسبت به آن محال است. جعل تالیفی نسبت به آن عوارضی است که ممکن است باشد و ممکن است نباشد و حال آنکه گفتیم حجیت قطعاً برای قطع هست. بنابراین نه جعل بسیط نسبت به آن معنا دارد و نه جعل تالیفی.

۵

امکان جعل بسیط بالعرض برای حجیت قطع

آخوند می‌فرماید یک مطلب هست جعل بسیط نسبت به قطع معنا دارد منتها جعل بسیط بالعرض. یعنی یک جعل است حقیقتاً به جعل خورده است آن چیزی که قطع را ایجاد کرده است، حجیت قطع را هم ایجاد می‌کند منتها بالعرض والمجاز چون وجود مستقل ندارد. لذا می‌گویند ما جعل الله المشمشة مشمشتا. خداوند سبحان زردآلو را زردآلو نمی‌کند بل اوجدها. یعنی وقتی زردآلو ایجاد شد، ماهیت زردآلو هم با جعل بسیط بالعرض ایجاد می‌شود. پس جعلی که به حجیت می‌خورد جعل بسیط بالعرض است.

۶

مطلب سوم: عدم امکان سلب حجیت قطع

از اینجا وارد مطلب سوم می‌شود. اگر حجیت لازمه ذاتی قطع شد و قابل جعل نیست، انفکاکش هم محال است. شارع نمی‌تواند قطع را از حجیت بیاندازد چون شارع چیزی را می‌تواند از حجیت بیاندازد که خودش اعطا کرده باشد. خبر ثقه را می‌تواند از حجیت بیاندازد چون اگر بخواهد می‌تواند حجیت بدهد و اگر بخواهد نمی‌دهد و لکن حجیت قطع لازمه لاینفک قطع است، لذا نمی‌شود شارع بگوید فلان قطع حجت نیست. چون این حجیت لازمه ذاتی این قطع است و قابل جعل نیست، قابل سلب هم نیست. هر چیزی که جعلش محال باشد سلبش هم محال است. پس مطلب سوم این است که حجیت قطع قابل الغاء نیست. نمی‌تواند شارع بفرماید قطع قطاع حجت نیست. نمی‌تواند بفرماید قطعِ غیر از کتاب و سنت، حجت نیست. چون قطع حجیت لازمه ذاتی آن است، دست شارع نیست. بله شارع می‌تواند با قدرت تکوینی که دارد قطع را از بین ببرد. قطع را که از بین برد، حجیت هم از بین می‌رود، ولی مادامی که قطع باشد، شارع نمی‌تواند سلبش کند.

۷

مطلب چهارم: عدم حجیت قطع به حکم انشایی

اما مطلب چهارم که آخرین مطلب در این امر می‌شود این است: اینکه می‌گوییم قطع به حکم، منجز و حجت است، قطع به حکم فعلی است نه قطع به حکم انشایی. حکم فعلی یعنی حکمی که مولی اراده دارد متعلق و فعل عبد را از عبد. اگر بنده می‌گویم آب بیاور و الان اراده دارم مجیء آب را از عبد، در این صورت می‌شود فعلی ولی اگر می‌گویم آب بیاور ولی الان اراده ندارم بلکه شش ماه دیگر می‌خواهم این حکم الان انشایی محض است. قطع به حکم فعلی است که مستحق عقاب و ثواب است. قطع به حکم انشایی مستحق عقاب نیست چون حکم انشائی در واقع حکم و طلب نیست. در جلد اول کفایه خواندیم که طلب عین اراده است. وقتی که اراده نیست طلب هم نیست. اگر بنده الان اراده ندارم که آب برایم بیاورید، طلب ندارم. حقیقتا حکم نیست. حکم اطلاقش به حکم انشایی مجاز است مثل این می‌ماند که قاضی برای امتحان قلم خود بصورت صوری حکم اعدام کسی را روی کاغذ بنویسد. این اصلا حکم نیست. چیزی که اراده و طلب نیست حکم نیست.

بله قطع به حکم انشایی ربما ممکن است موجب مثوبت بشود. کسی که به حکم انشایی عمل کند ثواب می‌برد و لکن عقابی در کار نیست. مانند استحباب که موافقت با آن ثواب دارد ولی عقاب ندارد. حکم انشایی هم ملاک دارد ولی بخاطر بعضی از موانع فعلا نمی‌خواهد. مانند موارد اصول عملیه. اگر شما شک دارید که این مایع خمر است یا نه، فی علم الله خمر باشد، این حکم انشایی است. اگر نخورید، ثواب دارید اما اگر بخورید، عقاب ندارید. احکام انشائیه ثواب دارد، ولی عقاب ندارد.

۸

تطبیق: امر اول

الأمر الأوّل: [لزوم العمل بالقطع عقلاً]

۹

تطبیق: مطلب اول: دو حکم قطع: وجوب متابعت و حجیت

لا شبهة في وجوب العمل على وفق القطع عقلاً، ولزومِ الحركة على طبقه جزماً، وكونِه (بودن این قطع) موجباً لتنجّز التكليف الفعليّ في ما أصاب (موجب می‌شود که تکلیف فعلی منجز باشد. تنجز یعنی استحقاق عقاب عند المخالفه)، باستحقاق الذمّ والعقاب على مخالفته (مخالفت با قطع)، وعذراً في ما أخطأ قصوراً (در جایی که بر طبق قطع عمل کنید و قطع اتفاقا خطا باشد، معذور هستید و مستحق عقاب نیستید. قصورا یعنی تقصیر نداشته باشد، مانند اینکه شارع می‌فرماید اگر از فلان طریق بروید، قطع پیدا کنید پدرت را در می‌آورم. این می‌شود خطای تقصیری.

اینجا مرحوم آخوند سه مطلب بیان کردند: یک: لا شبهة في وجوب العمل على وفق القطع عقلاً دو: ولزومِ الحركة على طبقه جزماً سه: وكونِه موجباً لتنجّز التكليف. ببینم ان شاء الله شما می‌توانید جواب این سوال را بیاورید: آیا اینها سه چیز است یا دو چیز و یا یک چیز؟)

۱۰

تطبیق: مطلب دوم: حجیت ذاتیه قطع

وتأثيره في ذلك لازمٌ (تاثیر قطع در تنجز لازم است یعنی ملازم هستند و امکان انفکاک ندارد. به چه دلیل؟)، وصريحُ الوجدان به شاهدٌ وحاكمٌ (چون وجدان انسان شاهد و حاکم است که اگر کسی قطع پیدا کرد و عمل نکرد مستحق عقاب است)، فلا حاجة إلى مزيد بيانٍ وإقامة برهان (دیگر لازم نیست دلیل بیاوریم. ادلّ دلیل بر این مطلب خود وجدان.)

ولا يخفى: أنّ ذلك (این حجیت قطع و تنجز) لا يكون بجعل جاعلٍ (هیچ جاعلی نداده است نه عقل و نه شارع هیچ کدام. چرا؟)؛ لعدم جعلٍ تأليفيّ حقيقةً بين الشيء ولوازمه (چون جعل تالیفی - به معنای جعل الشیء شیئا- بین یک شیء و لوازم یک شیء عقلا محال است و در عوارض مفارق ممکن است)

۱۱

تطبیق: امکان جعل بسیط بالعرض برای حجیت قطع

بل عَرَضاً بتبع جعله بسيطاً. (بله تنها جعلی که به حجیت می‌خورد، جعل بسیط بالعرض است. یعنی یک جعل بیشتر نیست و آن جعل قطع است که جعل حقیقی و بسیط است و قطع را ایجاد می‌کند. این جعل قطع که حقیقتا جعل قطع است، بالعرض و المجاز جعل حجیت و تنجز است. یک جعل است به قطع نسبت داده می‌شود حقیقتا و به تنجز و استحقاق نسبت داده می‌شود مجازا.) 

۱۲

تطبیق: مطلب سوم: عدم امکان سلب حجیت قطع

وبذلك انقدح امتناع المنع عن تأثيره أيضاً (وقتی که حجیت و تنجز لازمه عقلی قطع شد و قابل انفکاک نشد، شارع نمی‌تواند منع کند از تاثیر قطع در تنجز. ضمیر «تأثيره» به قطع بر می‌گردد. قطع را نمی‌تواند از حجیت بیاندازد، چون شیئی که لازمه شیئ دیگر است، قابل انفکاک نیست مگر اینکه شیء را از بین ببرند. بله قطع را می‌شود از بین برد ولی با وجود قطع حجیت و تاثیر را نمی‌توان از بین برد این اشکال اول)، مع أنّه يلزم منه (اشکال دوم این است که لازم می‌آید از منع:) اجتماع الضدّين اعتقاداً مطلقاً (وقتی که قطع دارد این شیء واجب است، شارع اگر بخواهد منع از کند از تاثیرش و بگوید عدم عمل به قطع جایز است، همیشه در اعتقاد قاطع اجتماع ضدین است، یعنی در نظر او این کار هم واجب است و هم جایز)، وحقيقةً في صورة الإصابة (اگر این قطع مطابق با واقع باشد حقیقتاً اجتماع ضدین است چون هم واجب است و هم جایز و اگر مطابق با واقع نباشد اجتماع ضدین است در اعتقاد قاطع)، كما لا يخفى.

۱۳

تطبیق: مطلب چهارم: عدم حجیت قطع به حکم انشایی

ثمّ لا يذهب عليك: (مخفی نشود بر تو:) أنّ التكليف ما لم يبلغ مرتبة البعث والزجر (تکلیف مادامی که به مرتبه بعث و زجر نرسد- بعث یعنی مادامی که اراده بر طبقش نباشد، زجر یعنی کراهت در نفس مولا نباشد-) لم يصِر فعليّاً (فعلی نمی‌شود.)، وما لم يصِر فعليّاً (مادامی که فعلی نشود) لم يكد يبلغ مرتبة التنجّز (به مرتبه تنجز نمی‌رسد چون خودش می‌گوید نمی‌خواهم. تنجز یعنی اگر نیاوری عقابت می‌کنم. وقتی خود مولا می‌گوید اراده ندارم، البته به لفظ نمی‌گوید ولی در باطن نمی‌خواهد، سپس بگوید اگر نیاوری عقابت می‌کنم جور در نمی‌آید) واستحقاقِ العقوبة على المخالفة (عطف به «تنجز» است)، وإن كان ربما يوجب موافقتُهُ (اگرچه موافقت حکم غیر فعلی موجب) استحقاقَ المثوبة (مستحق ثواب بودن می‌شود)؛ وذلك (چرا عقاب ندارد؟) لأنّ الحكم ما لم يبلغ تلك المرتبة (چون حکم مادامی که به مرتبه فعلیت نرسد) لم يكن حقيقةً بأمر ولا نهي (حقیقتاً امر و نهی نیست فقط شکل امر و نهی است)، ولا مخالفتهُ عن عمدٍ بعصيان (اگر کسی حکم انشایی را عمدا مخالفت کرد، عصیان نکرده است. چون عصیان یعنی غرض مولا را تفویت کردن. وقتی مولا اراده ندارد، یعنی غرض ندارد و عصیان نمی‌شود)، بل كان ممّا سكت الله عنه (این در واقع از آن مواردی می‌شود که خداوند سبحان ساکت مانده است. «سكت الله عن اشياء لم يسكت عنها نسيانا»: خداوند سبحان احکامی دارد و ساکت شده است، یعنی به مرتبه فعلیت نرسیده است و اینها را هم این طور نیست که فراموش کرده باشد بلکه لمصلحة نگفته است) كما في الخبر، فلاحظ وتدبّر.

۱۴

اشکال اجتماع ضدین یا مثلین

مکلف در هر واقعه‌ای یک حکم فعلی باید داشته باشد. مثلاً وجوب نماز جمعه شارع می‌فرماید حکم انشایی است و فعلیت آن مربوط به زمان حضور حضرت بقیه الله الاعظم است. الان وظیفه ما چیست؟ یک وظیفه ظاهری داریم که جواز است. پس از یک طرف جواز است و از طرف دیگر وجوب انشایی هم وجود دارد. بنابراین اشکال وجود ضدین بوجود می‌آید. و یا اشکال وجود مثلین در موارد دیگر که حکم انشایی و ظاهری یکی باشند به وجود می‌آید. بنابراین اگر در یک جایی حکم انشایی باشد و حکم فعلی برخلافش باشد، لازم می‌آید محذور اجتماع ضدین و اجتماع ضدین محال است.

آخوند می‌فرماید این اشکال باشد طلب شما که در بحث جمع بین حکم واقعی و ظاهری جواب می‌دهیم.

۱۵

تطبیق: اشکال اجتماع ضدین یا مثلین

نعم، في كونه (بودن حکم) بهذه المرتبة (مرتبه انشایی) مورداً للوظائف المقرّرة شرعاً للجاهل (وظایفی که شارع برای جاهل تقریر کرده است مانند استصحاب برائت احتیاط و... در موارد اصول عملیه حکم واقعی انشایی است و فعلی نیست بنابراین اگر حکم واقعی انشایی است و یک وظیفه را هم شارع مقرر کرده)، إشكالُ لزوم اجتماع الضدّين (لازم می‌آید اشکال اجتماع ضدین مانند مثالی که زده شد) أو المثلين (و یا اجتماع مثلین مانند اینکه نمی‌دانم نماز جمعه واجب است و استصحاب بقاء وجوب نماز جمعه می‌کنم. یک وجوب ظاهری وجود دارد و اگر در واقع وجوب باشد یک وجوب واقعی وجود دارد و می‌شود اجتماع مثلین)، على ما يأتي تفصيله - إن شاء الله تعالى -، مع ما هو التحقيق في دفعه، في التوفيق بين الحكم الواقعيّ والظاهريّ (این اشکال مفصل در جمع بین حکم واقعی و ظاهری می‌آید. در جواب شبهه ابن قبه و دفعش هم می‌آید)، فانتظر.

۱۶

طرح بحث تجری

امر ثانی این است که اگر قطع مطابق با در بیاید، قطعاً منجز است و مکلف مستحق عقاب است و این مطلب گذشت. اما اگر قطعی مصادف با واقع در نیامد، مثلاً شما قطع دارید که این مایع خمر است و مخالفت کردید و خوردید و دیدید آب بود، آیا در صورتی که مخالفت با قطع شود و قطع هم فی علم الله مطابق واقع نیست، اینجا هم مستحق عقاب هستید یا خیر؟ که از این بحث تعبیر می‌کنند به اینکه متجری مستحق عقاب است یا خیر؟

۱۷

تطبیق: طرح بحث تجری

الأمر الثاني: [التجرّي والانقياد]

قد عرفت: أنّه لا شبهة في أنّ القطع يوجب استحقاقَ العقوبة على المخالفة (الان گذشت که اگر قطع را مخالفت کردید مستحق عقاب هستید)، والمثوبةِ على الموافقة (و اگر موافقت کردید ثواب دارد) في صورة الإصابة (منتها این مطالب در صورت اصابت است یعنی اگر قطع مطابق با واقع بود هم عقاب دارید و هم ثواب. این مطلب در امر اول گذشت.)

فهل يوجب استحقاقها (آیا قطع ایجاب می‌کند استحقاق عقوبت را) في صورة عدم الإصابة (در صورت عدم اصابت. در صورت اصابت قطعاً مستحق عقاب است، اما در صورتی که اصابه نمی‌کند، آیا مستحق عقاب می‌شود؟ بر چه چیزی مستحق عقاب می‌شود؟ این فرد که مخالفت نکرده است با واقع پس بر چه چیزی عقاب شود؟) على التجرّي بمخالفته (چون تجری کرده است بوسیله مخالفت با قطع)، واستحقاقَ المثوبة (آیا این قطع ایجاب می‌کند استحقاق ثواب در صورت عدم اصابه؟) على الانقياد بموافقته (این فرد که موافقت واقع نکرده است به خاطر چه چیزی ثواب داده شود؟ چون انقیاد و موافقت با قطع کرده است)، أو لا يوجب شيئاً؟ (آیا موجب شیئی یعنی استحقاق عقاب هست و یا موجب استحقاق عقاب نیست؟ در صورت اصابه گذشت که مستحق عقاب است. در صورت عدم اصابه می‌خواهیم ببینیم مستحق عقاب هست یا خیر. از این بحث تعبیر می‌کنند به اینکه آیا تجری عقاب دارد یا عقاب ندارد. آیا منقاد ثواب دارد یا ثواب ندارد.)

[ أحكام القطع وأقسامه ]

وكيف كان، فبيان أحكام القطع وأقسامه يستدعي رسم أُمور:

الأمر الأوّل: [ لزوم العمل بالقطع عقلاً ]

لا شبهة في وجوب العمل على وفق القطع عقلاً، ولزومِ الحركة على طبقه جزماً، وكونِه موجباً لتنجّز التكليف الفعليّ في ما أصاب، باستحقاق (١) الذمّ والعقاب على مخالفته، وعذراً في ما أخطأ قصوراً. وتأثيره في ذلك لازمٌ، وصريحُ الوجدان به شاهدٌ وحاكمٌ، فلا حاجة إلى مزيد بيانٍ وإقامة برهان.

الحجّية ذاتيّة للقطع

ولا يخفى: أنّ ذلك لا يكون بجعل جاعلٍ ؛ لعدم جعلٍ تأليفيّ حقيقةً بين الشيء ولوازمه، بل عَرَضاً بتبع جعله بسيطاً.

وبذلك انقدح امتناع المنع عن تأثيره أيضاً، مع أنّه يلزم منه اجتماع الضدّين اعتقاداً مطلقاً، وحقيقةً في صورة الإصابة، كما لا يخفى.

اختصاص حجّية القطع بما إذا تعلّق بالحكم الفعلي

ثمّ لا يذهب عليك: أنّ التكليف ما لم يبلغ مرتبة البعث والزجر لم يصِر فعليّاً، وما لم يصِر فعليّاً لم يكد يبلغ مرتبة التنجّز واستحقاقِ العقوبة على المخالفة، وإن كان ربما يوجب موافقتُهُ استحقاقَ المثوبة ؛ وذلك لأنّ الحكم ما لم يبلغ تلك المرتبة لم يكن حقيقةً بأمر ولا نهي، ولا مخالفتهُ عن عمدٍ بعصيان، بل كان ممّا سكت الله عنه، كما في الخبر (٢)، فلاحظ وتدبّر.

__________________

(١) ظاهر العبارة: أنّ تنجّز التكليف معلول لاستحقاق الذمّ والعقاب، مع أنّه ليس كذلك... فحقّ العبارة أن تكون هكذا: « وكونه موجباً لتنجّز التكليف... ولحكم العقل باستحقاق... ». ( منتهى الدراية ٤: ٢٤ - ٢٥ ).

(٢) وسائل الشيعة ٢٧: ١٧٥، الباب ١٢ من أبواب صفات القاضي، الحديث ٦٨.

نعم، في كونه بهذه المرتبة مورداً للوظائف المقرّرة شرعاً للجاهل، إشكالُ لزوم اجتماع الضدّين أو المثلين، على ما يأتي تفصيله (١) - إن شاء الله تعالى -، مع ما هو التحقيق في دفعه، في التوفيق بين الحكم الواقعيّ والظاهريّ، فانتظر.

الأمر الثاني: [ التجرّي والانقياد ]

قد عرفت: أنّه لا شبهة في أنّ القطع يوجب استحقاقَ العقوبة على المخالفة، والمثوبةِ على الموافقة في صورة الإصابة.

فهل يوجب استحقاقها - في صورة عدم الإصابة - على التجرّي بمخالفته، واستحقاقَ المثوبة على الانقياد بموافقته، أو لا يوجب شيئاً ؟

استحقاق المتجرّي للعقاب

ألحقّ: أنّه يوجبه ؛ لشهادة الوجدان بصحّة مؤاخذته، وذمّه على تجرّيه وهتك حرمته لمولاه (٢)، وخروجه عن رسوم عبوديّته، وكونه بصدد الطغيان، وعزمه على العصيان، وصحّةِ مثوبته، ومدحه على إقامته (٣) بما هو قضيّة عبوديّته، من العزم على موافقته، والبناء على إطاعته، وإن قلنا بأنّه لا يستحقّ مؤاخذة أو مثوبة - ما لم يعزم على المخالفة أو الموافقة - بمجرّد سوء سريرته أو حُسنها (٤)، وإن كان مستحقّاً للّوم (٥) أو المدح بما يستتبعانه، كسائر الصفات والأخلاق الذميمة أو الحسنة.

__________________

(١) في أوّل مبحث الأمارات.

(٢) الصواب: وهتكه لحرمة مولاه. ( منتهى الدراية ٤: ٣٧ ).

(٣) الصواب: على قيامه. ( المصدر السابق ).

(٤) إشارة وتعريض بما أفاده الشيخ الأعظم من أن المتجرّي لا يستحق إلّا المذمّة واللوم. انظر فرائد الأُصول ١: ٤١.

(٥) في « ر » و « ق »: للذمّ.