درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۲۶: اجتماع امر و نهی ۲۴

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

وجه اول در تقدیم نهی گذشت که ظهور نهی در عموم، ظهور تنجیزی است ولی ظهور امر ظهور تعلیقی و اطلاقی است و ظهور تنجیزی مقدّم بر ظهور اطلاقی می‌باشد زیرا ظهور تنجیزی مانع از إنعقاد إطلاق می‌شود. وجه دوم این بود که این کبری را إدّعا کرده‌اند که دفع المفسدة أولىٰ مِن جلب المنفعة...، میرزای قمی به این اشکال کرد که این کلّیت ندارد زیرا در ترک واجب، مفسده است، همان طوری که در ترک حرام، مصلحت است.

۲

ادامه اشکالات وجه دوم

آخوند به این کلام اشکال کرد که: کسی که واجب را ترک می‌کند، مفسده‌ای گیرش نیامده و فقط مصلحت از دستش رفته، و کسی که حرامی را ترک می‌کند، مصلحتی گیرش نیامده و فقط مفسده را دفع کرده است... بله یک اشکال به این قاعده وارد است که چه بسا واجبی که از حرام مهم‌تر است، شما یک واجبی مثل صلاة را با یک ترک حرامی مثل ترک شرب آب نجس، یکسان نمی‌دانی، اگر یک مفسده‌ای هست ۲۰ درجه و یک مصلحتی هست ۸۰ درجه، نمی‌شود گفت که دفع مفسدهٔ ۲۰ درجه از ۸۰ درجه مصلحت، اولىٰ است.... ثانیاً بر فرض که ما این قاعده را قبول کنیم، این قاعده مالِ جایی است که امر دائر باشد بین وجوب و حرام که انسان یا یک وجوبی را ترک کند و یا یک حرامی را مرتکب شود، اینجا می‌گویند که دفع المفسدة أولىٰ مِن جلب المنفعة، امّا در ما نحن فیه دوران امر بین دفع مفسده و جلب منفعة نیست، زیرا در ما نحن فیه غصب نمی‌کند و نمازش را هم می‌رود و در غیرِ دارِ غصبی می‌خواند، در اینجا امر مکلَّف دائر نیست، بلکه هم می‌تواند دفع مفسده کند و هم جلب منفعة کند و نمازش را برود در غیر دار غصبی بخواند، پس با کبرایی که گفتید، فرق می‌کند.

اشکال سوم این است که این قاعدهٔ دفع المفسدة اولىٰ من جلب المنفعة در صورتی دلیل می‌شود که اولویت، اولویت قطعیه باشد یعنی قطع داشته باشیم، و إلّا اگر ظنّ داشته باشیم، فإنّ الظنّ لا یغنی مِن الحقّ شیئاً، و این به چه درد می‌خورد.

اشکال چهارم این است که بر فرض که شما بگویید قطع هم داریم، این در جایی است که براءة جاری نشود، امّا اگر اصلِ عملی جاری می‌شود، با وجود اصل عملی، دیگر ما دلیل نداریم که دفع المفسدة اولىٰ مِن جلب المنفعة.

۳

تطبیق ادامه اشکالات وجه دوم

(ولو سُلِّم فهو أجنبىٌّ عن المقام، فإنّه فیما إذا دار بین الواجب والحرام)، بر فرض که این قاعده در همه جا درست باشد، این ربطی به مقام ندارد، (زیرا یک وقت هست که یک مفسده‌ای هست و یک مصلحتی هم هست، انسان نمی‌تواند هر دو را انجام دهد و تزاحم است، اینجا می‌کویند دفع المفسده اولی مِن جلب المنفعة، ولی ما نحن فیه اصلاً ما نمی‌دانیم اینجا مفسده دارد یا مصلحت دارد) زیرا این قاعده مالِ جایی است که دوران امر بین واجب و حرام باشد (امّا جایی که دوران امر بین وجوب و حرمتِ یک فعل باشد، این اولویت فهمیده نمی‌شود در ما نحن فیه دوران امر بین واجب و حرام نیست) (یک کلامی در هامش از خودِ مرحوم آخوند نقل کرده‌اند، اگر آن عبارت را ما نادیده بگیریم، توضیحِ مطلب همین است که ما بیان کردیم، که این در جایی است که امر دائر بین وجوب و حرام باشد و حال آن که در ما نحن فیه، امر دائر بین وجوب و حرام نیست، هم می‌تواند دفع مفسده کند و هم می‌تواند جلب منفعة کند... منتهىٰ در هامش آمده که این قاعده در جایی است که اختیار، دستِ مکلَّف باشد... الآن یک واجبی هست و یک حرامی هست، و مکلَّف هر دو را نمی‌تواند انجام دهد و اختیار هم دست خودش است، اینجا ممکن است بگوییم که تو باید حرام را ترک کنی چون دفع المفسده اولی... ولی در ما نحن فیه، خودِ مولا گیر است، زیرا تزاحمِ بین مصلحت و مفسده است، اینجا دیگر دفع المفسده اولی من جلب المنفعة معنا ندارد، او در اختیار خودش است... اینی که در هامش ذکر کرده‌اند، اگر به معنایی که ما می‌گوییم بر گرداند، این خوب است، زیرا وقتی دستِ خودِ مولاست، مولا می‌تواند هم دفع مفسده کند و هم جلب منفعت کند، بنویسد صلاةِ در غیرِ دار غصبی... به این معنا اگر باشد، این شبیه به آن چیزی است که گفتیم ولی اگر به معنای دیگر بخواهیم معنا کنیم، این هم با عبارت درست در نمی‌آید و هم این که خودِ مطلب غلط می‌شود... توضیح روان و ساده‌اش همین است که این در جایی است که مفسده‌ای مسلّم است و مصلحتی هم مسلّم است و اختیار دست مکلَّف است ولی اگر یک جایی که مکلَّف می‌تواند هم مفسده را ترک کند و هم مصلحت را و مشکل در جَعلِ مولاست، خوب مولا خودش می‌تواند جمع کند، مولا می‌تواند نماز را مقید کند به غیر دار غصبی و وقتی چنین کرد، پس هم جلب منفعة شده و هم دفع مفسده.

(ولو سُلّم) (می‌گوییم حتّی در آنجایی که بین مفسده و مصلحتِ یک فعل باشد....) اگر ما قبول کردیم که ما نحن فیه را هم شامل می‌شود (فإنّما یجدى فیما لو حصل به القطع)، پس این در جایی است که این اولوت، اولویت قطعیه باشد، امّا ما قطع که نداریم، ما نمی‌دانیم که اینجا شارع از ما ترک مفسده را خواسته، فوقش این است که الظنُّ یلحق الشئ بالأعمّ الأغلب یا چون در سیرهٔ عقلاء این طوری است شارع هم همین روش را پیش گرفته، خوب این ظنّی می‌شود و ظنّ هم دلیل ندارد و به درد نمی‌خورد.... پس در ما نحن فیه این اولویت، قطعیه نمی‌باشد، زیرا ما می‌بینیم که عقلاء معمولاً در امور خودشان جانبِ مفسده را مقدّم می‌دارند، می‌گوییم شارع هم پس همین کار را کرده، این حرف ظنّی است زیرا شارع هم این کار را نکرده باشد، شاید شارع بگوید که جلب منفعت برای من مهمّ‌تر است.

(ولو سُلِّم أنّه یجدى ولو لم یحصُل) به القطع، اگر کسی گفت: هر چند قطع حاصل نشود ولی همین ظنّ هم حجّت می‌باشد، (فإنّما یجرى فیما لا یکون هناک مَجالٌ لأصالة البراءة أو الإشتغال)، پس این قاعده در جایی است که اصالةُ البراءة جاری نشود، اگر ما نمی‌دانیم که آیا نماز باید در غیرِ دار غصبی باشد یا نه، حالا اگر کسی براءة جاری کرد، اینجا دیگر دوران امر بین مصلحت و مفسده نیست، یا اگر کسی اشتغالی شد و و گفت در دوران امر بین اقلّ و اکثر ارتباطی اگر شک کردی... اینجا الآن اقلّ واکثر ارتباطی است،... ما دو تا اقلّ و اکثر داریم، یک اقلّ و اکثرِ استقلالی مثل این که شخص نمی‌داند که آیا ۱۰۰ هزار تومان بدهکار است یا ۸۰ هزار تومان، در اینجا اگر ۸۰ هزار تومان را بدهد، به اندازهٔ همین ۸۰ هزار تومان برئ الذمّه شده است، چه ۱۰۰ تومان بدهکار باشد و چه نباشد، امّا یک اقلّ و اکثر ارتباطی داریم یعنی اگر کسی رکوع به جای نیاورد، بقیهٔ نمازش هم به درد نمی‌خورد... ما نحن فیه از همین قبیل است، اگر شرطِ نماز، در غیر دار غصبی بودن باشد، پس کسی که در دار غصبی نماز می‌خواند، نمازش باطل است... خوب اگر کسی در اینجا قائل به اشتغال شد و گفت که اشتغال ذمّه داری و برائت ذمّه می‌خواهد و باید در غیر دار غصبی بخوانی، در این صوزت دیگر احتیاجی به این دلیل ندارد، زیرا خودِ اصالةُ الإشتغال کافی است (کما فى دَوَران الأمر بین الوجوب والحرمة التعیینیین)، کجا هست که برائت و اشتغال نیست؟ آنجایی که وجوب و حرمت تعیینی باشد... من نمی‌دانم این شئ آیا تعییناً واجب است یا حرام، اینجا نه برائت جاری می‌شود ونه اشتغال، زیرا نه می‌شود موافقت قطعیه کرد و نه مخالفت قطعیه... در اینجا این قاعدهٔ اولویت خوب است، امّا در جایی که از این قبیل نباشد، این قاعده به درد نمی‌خورد.... این ‹کما... › در واقع برای نفی است یعنی مثلِ این مورد، این قاعده به درد می‌خورد که برائت جاری نشود یعنی ‹لا یجری› مثلِ اینجا که ‹لا یجری› است... (لا فیما تَجرى، کما فى محلّ الإجتماع)، نه در آنجایی که اصلِ عملی برائت و اشتغال جاری می‌شود، همان طوری که در محلّ اجتماع این گونه است... چرا؟ (لأصالة البراءة عن حُرمته، فیحکم بصحّته)، زیرا در محلّ اجتماع، شک داریم که این نماز در دار غصبی آیا حرام است یا نه، چون شاید شارع، جانبِ وجوب را مقدّم داشته باشد، اینجا رُفع ما لا یعلمون جاری می‌شود، پس به صحّتِ واجب حکم می‌شود.... آخوند دو تا کلمهٔ دقیق دارد، می‌فرماید: این قاعدهٔ کلّیه که در دوران امر بین اقلّ و اکثر، برائتی شویم یا اشتغالی، آن قاعدهٔ کلّیه در ما نحن فیه تطبیق نمی‌شود، یعنی در ما نحن فیه، بر یک تقدیر، ما برائتی می‌شویم ولو در آنجا اشتغالی شویم، و بر یک تقدیر، ما اینجا اشتغالی می‌شویم ولو در آنجا برائتی شویم، چرا؟ زیرا اگر شما گفتید که مفسدهٔ غالبهٔ واقعیه، مضرِّ به امر نیست، بلکه مفسدهٔ غالبهٔ واقعیهٔ واصله.... و اگر حکم، فعلی شود، یعنی آن مفسده‌ای که موجب فعلیتِ حکم می‌شود، آن مفسده، مانع از امر است، خوب ما الآن شک داریم که اینجا حرمت آیا فعلی است یا فعلی نیست، رُفع ما لا یعلمون.... وقتی برائت جاری کردیم، قطعاً آن حرمت، فعلی نمی‌شود و وقتی فعلی نشد، یقیناً این امر به قوّتِ خودش باقی است و بر عکس نیز ارگ شما گفتید که مفسدهٔ واقعیه تأثیر در حرمت می‌گذارد و حرمتِ واقعیه مانع از امر است، اگر این را گفتید، اینجا مفسده که یقیناً هست، شک می‌کنم که این مفسده آیا غالب هست یا غالب نیست، این شک در مبغوضیت می‌شود... و فعلی را که انسان در مبغوضیتش شک دارد و احتمال می‌دهد که مبغوضِ مولا باشد، آن فعل را نمی‌تواند به قصد قربت بیاورد،.... یکی از اشتباهاتی که اینجا شده و به آخوند اشکال شده، با تقریری که من کردم، همهٔ اشکالات مندفع می‌شود، اگر بنده احتمال می‌دهم که این فعل، مبغوض مولا باشد، نمی‌توانم این را به قصد قربت بیاورم، کاری را من می‌توانم قصد قربت کنم که یقین دشته باشم که فعلش از ترکش بهتر است یا لا اقلّ احتمال بدهم و احتمال عکسش را ندهم... بله یک وقت هست که من احتمال می‌دهم که فعل و ترکش یکی باشد و احتمال می‌دهم که فعلش بهتر باشد، اینجا خوب است، ولی جایی که احتمالِ مبغوضیتِ فعل می‌دهم، چگونه می‌توانم قصد قربت کنم؟... پس بنا بر این تقدیر، اینجا قاعدهٔ اشتغال جاری می‌شود ولو در دوران امر بین اقلّ و اکثر، برائتی شویم.

.... فیحکم بصحّته... حکم به صحّتِ این واجب می‌شود (ولو قیل بقاعدة الإشتغال فى الشکّ فى الأجزاء والشرائط)، ولو در دوران امر بین اقلّ و اکثر، اشتغالی شویم، یعنی بگوییم اگر شک داری که قنوت آیا جزء است یا نه، باید بیاوری، با این حال اینجا می‌گوییم که لازم نیست اشتغالی شویم، چرا؟ به خاطر برائت از حرمت، چرا؟ (فإنّه لا مانعَ عقلاً) عن الصحّة (إلّا فعلیةَ الحرمة المرفوعةَ بأصالة البراءة عنها عقلاً ونقلاً)، زیرا شأن چنین است که هیچ مانعی عقلاً از صحّت نیست مگر آنچه که مانع است، فعلیت حرمت است، خوب شک داریم که فعلی است یا نه، اصالةُ البرائت، فعلیت را بر می‌دارد یعنی بعد از جریان اصالةُ البراءة، قطع دارم که این حکم، فعلی نیست... خوب وقتی قطع دارم که این حکم، فعلی نیست، ولو آنجا اشتغال شویم ولی اینجا مانع برداشته می‌شود... لذا آخوند می‌فرماید: أجزاء و شرائطِ عبادات دو قسم هستند، یک اجزاء و شرایطی هست که از باب اجتماع امر و نهی است، و یک أجزاء و شرایطی هست که از این باب نیست و خودش بالخصوص، دلیل دارد، این اجزاء و شرایط، با همدیگر فرق دارند، آن اجزاء و شرایطی که از باب امر و نهی است با آن اجزاء و شرایطی که از باب امر و نهی نیست، اینها با همدیگر فرق دارند، فرقشان چیست؟ اگر یک شرطی از باب اجتماع امر و نهی شد، اگر شخص فراموش کرده بود یا غافل بود یا جاهل بود، عدم این شرط، مضرِّ به عبادت نیست، امّا اگر شروط از باب اجتماع امر و نهی نشد، پس ولو غافل باشد، لولا حدیثِ لا تُعاد... اگر کسی انگشترِ طلا در دستش بود ولو غافل بود، نمازش باطل است، لذا می‌گویند اجزاء و شرایطی که از باب اجتماع امر و نهی نیست، جزئیت و شرطیتش مطلقه است ولی اجزاء و شرایطی که از باب اجتماع امر و نهی هست، جزئیت و شرطیتش مختصَِّ به حالتِ علم است...... مسألةٌ: یک کسی روزه گرفت و بعد از روزه فهمید که این روزه برایش ضرر داشته، این روزه آیا باطل است یا صحیح است؟ اگر ما باشیم، چون این روزه‌ای که ضرر دارد و ضررش حرام است و حرمت با وجوب جمع نمی‌شود، از باب اجتماع امر و نهی باشد، کسی که غافل بوده که این روزه ضرر دارد و بعد روزه گرفت، روزه‌اش صحیح است، امّا اگر کسی گفت که ضرر مثلِ انگشترِ طلا در دست است، « وإن کنتم مَرضىٰ أو علىٰ سفرٍ فعدةٌ مِن أیامٍ اُخر »، پس روزه‌اش باطل است، چون آیه اطلاق دارد که علم داشته یا شک داشته یا...، این یک ثمره است........ ثمرهٔ دوم همین چیزی است که آخوند اینجا ذکر می‌کند، اگر شرطی از باب اجتماع امر ونهی باشد و شک کردیم ه این شرط هست یا نه، اینجا ما قائل به عدم شرطیت می‌شویم ولو در دوران امر بین اقلّ و اکثر، قائل به شرطیت شویم،...... پس این که می‌گویند یکی از شرائط صحّتِ روزه، عدم ضرر است، اگر دلیلش از آیهٔ شریفه باشد، پس در مورد غافل، روزه‌اش باطل است ولی اگر دلیل از اجتماع امر و نهی باشد، روزه‌اش صحیح است،

فإنّه لا مانع عقلاً.... دراینجا عقلاً مانعی نمی‌باشد مگر فعلیت حرمت که این فعلیت هم با اصالةُ البراءة از آن حرمت بر داشته می‌شود، عقلاً ونقلاً (یعنی هم قبح عقاب بلا بیان جاری می‌شود و هم نقلاً رُفع ما لا یعلمون و برائت جاری می‌شود.

(نعم لو قیل: بأنّ المفسدةَ الواقعیة الغالبة مؤثّرةٌ فى المبغوضیة ولو لم تکن الغلبة بمُحرزة، فأصالةُ البراءة غیرُ جاریةٍ)، (مبنای اوّل این بود که مفسدهٔ واقعیهٔ غالبه، مبغوضیت نمی‌آورد، بلکه مفسدهٔ واقعیهٔ غالبهٔ واصله.... اگر او باشد، رُفع ما لا یعلمون... ولی اگر گفته شود: مفسدهٔ واقعیهٔ غالبه، اگر باشد مبغوضیت می‌آورد، حالا الآن احتمال می‌دهم که اینجا مفسده، اقوىٰ باشد، پس احتمالِ مبغوضیت می‌دهم، هرجا در یک عبادتی احتمال مبغوضیت دادیم، آن عبادت دیگر قابل قصد قربت نیست... اینجا بنا بر این مسلک، اشتغالی می‌شویم و می‌گوییم باید در غیر دار غصبی بخوانی ولو این که در دوران امر بین اقلّ و اکثر، برائتی شویم) بله اگر گفته شود که مفسدهٔ واقعیهٔ غالبه مؤثِّر در مبغوضیت است ولو این که آن غلبه، إحراز نشود، یعنی شک داشته باشیم، پس اصالةُ البراءة اینجا به درد نمی‌خورد، (بل کانت أصالةُ الإشتغال بالواجب ـ لو کان عبادةً ـ مُحکمة، ولو قیل بأصالةِ البراءة فى الأجزاء والشرائط)، بل اینجا اصالةُ الإشتغال به واجب، حاکم می‌باشد، منتهی اگر عبادت باشد، (یعنی اگر توصّلی باشد، اشکال ندارد، برائتی می‌شویم) ولو کسی در دوران امر بین اقلّ و اکثر، قائل به برائت شود، اینجا باید اشتغالی شود (پس آن أجزاء و شرایطی که از ناحیهٔ اجتماع امر و نهی می‌آید، این‌ها اصلاً کیفیتش با بقیهٔ اجزائ و شرائط فرق می‌کند، این‌ها در یک تقدیر ما برائتی می‌شویم ولو آنجا اشتغالی شویم، و در یک تقدیر، اشتغالی می‌شویم ولو آنجا برائتی شویم و ربطی به آنجا ندارد)؛ حالا چرا باید اشتغالی شویم؟ (لعدمِ تأتّى قصد القربة مع الشکّ فى المبغوضیة)، زیرا قصد قربت با شک در مبغوضیت، نمی‌آید (فتأمَّل) شاید اشاره به همین باشد که بعضی‌ها به آخوند اشکال کرده‌اند که آقا! در شک در مبغوضیت، برائت جاری می‌کنید، ایشان می‌فرماید: برائت فایده ندارد، به خاطر این که فعلی که احتمال مبغوضیت در آن می‌رود، این فعل، قابلِ قصد قربت نیست، زیرا معنای قصد قربت این است که باید فعلش احسن از ترکش باشد.

۴

وجه سوم ترجیح نهی بر امر

(ومنها: الإستقراء) یکی دیگر از ادلّهٔ تقدیم نهی، استقراء می‌باشد، (فإنّه یقتضى ترجیحَ جانب الحرمة علىٰ جانب الوجوب)، همانا این استقراء، اقتضاء دارد ترجیح جانب حرمت را بر جانب وجوب (می‌گویند ما استقراء کرده‌ایم و دیدیم هر جایی که امر دائر بین حرمت و وجوب شده، شارع جانبِ حرمت را مقدّم داشته)؛ در کجا استقراء کرده‌اید؟ (کحُرمة الصلاة فى أیام الإستظهار، وعدم جوازِ الوضوء مِن الإنائین المشتبهین)، مثل حرمت صلاة در ایام استظهار (یعنی زنی که ایام عادتش مثلاً ۷ روز است، اگر بعد از ۷ روز، خون دید، این سه صورت دارد، یک وقت هست که یقین دارد که این خون بعد از ۱۰ روز هم ادامه دارد، یعنی زاد علىٰ العشرة، در اینجا از همان روزی که عادتش تمام شد، مستحاضه محسوب می‌شود، امّا یک وقت یقین دارد که این خون در ۱۰ روز قطع می‌شود که اینجا تمامش حیض محسوب می‌شود، امّا یک وقت نمی‌داند که آیا در ۱۰ روز قطع می‌شود یا بیشتر از ۱۰ روز می‌شود، اینجا حضرت فرموده‌اند « استظهرت بیومٍ أو یومین » که یک روز یا دو روز استظهار کند یعنی بنا را بر حیض بگذارد، حالا کسی که عادتش ۷ روز است و روز هشتم بناء را بر حیض می‌گذارد، اینجا امرش دائر بین حیض و عدم حیض است و اینجا دوران امر بین وجوب و حرمت است، اگر حیض باشد که نماز حرام است و اگر استحاضه باشد، نماز واجب است، می‌بینیم دوران امر بین وجوب و حرمت شد ولی شارع، جانب حرمت را مقدّم داشته و حکم به حیض کرده) (در اینجا امر صلاة او دائر بین وجوب و حرمت است وشارع جانب حرمت را مقدّم داشته است) مورد دوم، عدمِ جوازِ وضوء از دو ظرفِ مشتبه است (کسی که وضوء می‌گیرد و دو تا ظرف دارد که یکی طاهر و یکی نجس است، شارع فرموده هر دو تا ظرف را بریز و تیمُّم کن، اینجا دوران امر بین وجوب و حرمت است، زیرا اگر این آبِ طاهر باشد، وضوء گرفتن واجب است و اگر آبِ نجس باشد، نمازش باطل است و وضوء گرفتن حرام است، شارع فرموده هر دو را بریز و تیمُّم کن، یعنی جانبِ حرمت را مقدّم داشته، چون اگر آبِ طاهر باشد، تیمُّم بر او حرام است و اگر نجس باشد، تیمُّم بر او واجب است، پس در تیمُّم، دوران امر بین وجوب و حرمت شد و جانبِ حرمت را مقدَّم داشته است).

(تقریب مثال دوم: مورد دوم عدم جواز وضوء از دو ظرف مشتبه است که یقین دارد یکی طاهر و یکی نجس است، اینجا هم دوران امر بین وجوب و حرمت است، زیرا آن ظرفی که از آن وضوء می‌گیرد، اگر نجس باشد، وضوء با این آب، حرام است و استعمالِ این آب نجس حرام است و نماز با آب نجس، حرام است، زیرا نمازِ بی‌وضوء می‌شود که نمازِ بی‌وضوء، حرام است، امّا اگر آن آب، پاک باشد، وضوء واجب است، در اینجا شارع می‌گوید هر دو را بریز و وضوء نگیر، یعنی جانبِ حرمت را مقدّم داشته.

اشکال: وضوء گرفتن با آب نجس که حرام نیست، بلکه فقط به خاطر إتیان نکردن واجب، عقاب می‌شود و از باب تشریع هم نیست، زیرا او نمی‌داند و نمی‌خواهد نمازِ بی‌وضوء را تشریع کند، بلکه به احتمال این که پاک باشد، وضوء می‌گیرد و این کار، حرام نیست).

۵

اشکال بر وجه سوم

مرحوم آخوند به دلیل استقراء، سه اشکال وارد می‌کند:

اوّلاً استقراء باید تامّ باشد و مفیدِ قطع باشد ولی این استقراء، مفیدِ قطع نیست و استقراءِ ظنّی هم به درد نمی‌خورد و برای کافی بودنش دلیل می‌خواهیم، ثانیاً بر فرض که استقراءِ ناقص و ظنّی هم کافی باشد، ولی باید از ۱۰۰ مورد، ۸۰ مورد را استقراء کنید نه این که از ۱۰۰ مورد فقط دو مورد را استقراء کنید، در حالی که شما دو مورد را در شریعت دیدید و حکم کردید، ثالثاً این دو مورد هم ربطی به ترجیحِ جانب حرمت بر وجوب ندارد،

۶

تطبیق وجه سوم ترجیح نهی بر امر

(ومنها: الإستقراء) یکی دیگر از ادلّهٔ تقدیم نهی، استقراء می‌باشد، (فإنّه یقتضى ترجیحَ جانب الحرمة علىٰ جانب الوجوب)، همانا این استقراء، اقتضاء دارد ترجیح جانب حرمت را بر جانب وجوب (می‌گویند ما استقراء کرده‌ایم و دیدیم هر جایی که امر دائر بین حرمت و وجوب شده، شارع جانبِ حرمت را مقدّم داشته)؛ در کجا استقراء کرده‌اید؟ (کحُرمة الصلاة فى أیام الإستظهار، وعدم جوازِ الوضوء مِن الإنائین المشتبهین)، مثل حرمت صلاة در ایام استظهار (یعنی زنی که ایام عادتش مثلاً ۷ روز است، اگر بعد از ۷ روز، خون دید، این سه صورت دارد، یک وقت هست که یقین دارد که این خون بعد از ۱۰ روز هم ادامه دارد، یعنی زاد علىٰ العشرة، در اینجا از همان روزی که عادتش تمام شد، مستحاضه محسوب می‌شود، امّا یک وقت یقین دارد که این خون در ۱۰ روز قطع می‌شود که اینجا تمامش حیض محسوب می‌شود، امّا یک وقت نمی‌داند که آیا در ۱۰ روز قطع می‌شود یا بیشتر از ۱۰ روز می‌شود، اینجا حضرت فرموده‌اند « استظهرت بیومٍ أو یومین » که یک روز یا دو روز استظهار کند یعنی بنا را بر حیض بگذارد، حالا کسی که عادتش ۷ روز است و روز هشتم بناء را بر حیض می‌گذارد، اینجا امرش دائر بین حیض و عدم حیض است و اینجا دوران امر بین وجوب و حرمت است، اگر حیض باشد که نماز حرام است و اگر استحاضه باشد، نماز واجب است، می‌بینیم دوران امر بین وجوب و حرمت شد ولی شارع، جانب حرمت را مقدّم داشته و حکم به حیض کرده) (در اینجا امر صلاة او دائر بین وجوب و حرمت است وشارع جانب حرمت را مقدّم داشته است) مورد دوم، عدمِ جوازِ وضوء از دو ظرفِ مشتبه است (کسی که وضوء می‌گیرد و دو تا ظرف دارد که یکی طاهر و یکی نجس است، شارع فرموده هر دو تا ظرف را بریز و تیمُّم کن، اینجا دوران امر بین وجوب و حرمت است، زیرا اگر این آبِ طاهر باشد، وضوء گرفتن واجب است و اگر آبِ نجس باشد، نمازش باطل است و وضوء گرفتن حرام است، شارع فرموده هر دو را بریز و تیمُّم کن، یعنی جانبِ حرمت را مقدّم داشته، چون اگر آبِ طاهر باشد، تیمُّم بر او حرام است و اگر نجس باشد، تیمُّم بر او واجب است، پس در تیمُّم، دوران امر بین وجوب و حرمت شد و جانبِ حرمت را مقدَّم داشته است).

۷

تطبیق اشکال بر وجه سوم

(وفیه: أنّه لا دلیلَ علىٰ اعتبارِ الإستقراء ما لم یفد القطع)، اشکال این حرف است که: ما دلیلی بر اعتبار استقراء نداریم تا ما دامی که به حدّ قطع نرسد، استقراء وقتی قطع آور نشد، معتبر نیست، (ولو سُلِّم فهو لا یکاد یثبُتُ بهذا المقدار)، و اگر قطع آور هم نباشد و بگوییم استقراء ظنّی هم کافی است، امّا این استقراء با این مقدار و با این دو مورد صحیح نمی‌شود، (ولو سُلِّم، فلیس حرمةُ الصلاة فى تلک الأیام، ولا عدمُ جواز الوضوء منهما، مربوطاً بالمقام)، اگر قبول کنیم که همین دور مورد هم برای استقراء کافی است، امّا حرمتِ صلاة در ایام استظهار و عدم جواز وضوء از إنائین مشتبهین، این دو مورد ربطی به مقام نخواهند داشت؛

ولا يخفى ما فيه ؛ فإنّ الواجب - ولو كان معيّناً - ليس إلّا لأجل أنّ في فعله مصلحة يلزم استيفاؤها، من دون أن يكون في تركه مفسدة، كما أنّ الحرام ليس إلّا لأجل المفسدة في فعله بلا مصلحة في تركه.

ولكن يرد عليه: أنّ الأولويّة مطلقاً ممنوعة، بل ربما يكون العكس أولى، كما يشهد به مقايسة فعل بعض المحرّمات مع ترك بعض الواجبات، خصوصاً مثل الصلاة وما يتلو تلوها.

ولو سلّم فهو أجنبيّ عن المقام (*)؛ فإنّه في ما إذا دار بين الواجب والحرام.

ولو سلّم فإنّما يُجدي في ما لو حصل به القطع.

ولو سلّم أنّه يُجدي ولو لم يحصل، فإنّما يُجدي (١) في ما لا يكون هناك مجالٌ لأصالة البراءة أو الاشتغال، كما في دوران الأمر بين الوجوب والحرمة التعيينيّين، لا في ما تجري، كما في محلّ الاجتماع ؛ لأصالة البراءة عن حرمته، فيحكم بصحّته، ولو قيل بقاعدة الاشتغال في الشكّ في الأجزاء والشرائط، فإنّه لا مانع عقلاً إلّا فعليّة الحرمة المرفوعة بأصالة البراءة عنها عقلاً ونقلاً (٢).

نعم، لو قيل (**) بأنّ المفسدة الواقعيّة الغالبة مؤثّرةٌ في المبغوضيّة ولو لم

__________________

(*) فإنّ الترجيح به إنّما يناسب ترجيح المكلّف، واختياره للفعل أو الترك، بما هو أوفق بغرضه، لا المقام، وهو مقام جعل الأحكام ؛ فانّ المرجّح هناك ليس إلّا حسنها أو قبحها العقليّان، لا موافقة الأغراض ومخالفتها، كما لا يخفى، تأمّل تعرف. ( منه قدس‌سره ).

(١) في « ق » و « ش »: يجري.

(٢) في « ق »: المرفوعة عقلاً ونقلاً بأصالة البراءة عنها.

(**) كما هو غير بعيد كلّه، بتقريب: أنّ إحراز المفسدة والعلم بالحرمة الذاتيّة كافٍ في تأثيرها بما لها من المرتبة، ولايتوقّف تأثيرها كذلك على إحرازها بمرتبتها. ولذا كان العلم بمجرّد حرمة شيءٍ موجباً لتنجّز حرمته على ما هي عليه من المرتبة، ولو كانت في أقوى مراتبها، ولاستحقاق العقوبة الشديدة على مخالفتها حسب شدّتها، كما لا يخفى، هذا.

لكنّه إنّما يكون إذا لم يحرز أيضاً ما يحتمل أن يزاحمها ويمنع عن تأثيرها المبغوضيّة. وأمّا معه فيكون الفعل كما إذا لم يحرز أنّه ذو مصلحة أو مفسدة ممّا لا يستقلّ العقل بحسنه أو قبحه، وحينئذٍ يمكن أن يقال بصحّته عبادةً لو أتى به بداعي الأمر المتعلّق بما يصدق عليه من الطبيعة، بناءً على عدم اعتبار أزيد من إتيان العمل قُربيّاً في العبادة، وامتثالاً للأمر بالطبيعة، وعدم اعتبار كونه ذاتاً راجحاً. كيف ؟ ويمكن أن لا يكون جلّ العبادات ذاتاً راجحاً، بل إنّما يكون كذلك في ما إذا أُتي بها على نحوٍ قربيّ.

نعم، المعتبر في صحّته عبادةً إنّما هو أن لا يقع منه مبغوضاً عليه، كما لا يخفى. وقولنا: « فتأمّل » إشارة إلى ذلك. ( منه قدس‌سره ).

تكن الغلبة بمحرزة (١)، فأصالة البراءة غير جارية (٢)، بل كانت أصالة الاشتغال بالواجب - لو كان عبادةً - محكّمةً، ولو قيل بأصالة البراءة في الأجزاء والشرائط ؛ لعدم تأتّي قصدِ القربة مع الشكّ في المبغوضيّة، فتأمّل.

٣ - الاستقراء

ومنها: الاستقراء، فإنّه يقتضي ترجيحَ جانب الحرمة على جانب الوجوب، كحرمة الصلاة في أيّام الاستظهار، وعدمِ جواز الوضوء من الإناءين المشتبهين.

وفيه: أنّه لادليل على اعتبار الاستقراء ما لم يُفِد القطع.

ولو سلّم فهو لا يكاد يثبت بهذا المقدار.

ولو سلّم فليس حرمة الصلاة في تلك الأيّام، ولا عدمُ جواز الوضوء منهما مربوطاً بالمقام ؛ لأنّ حرمة الصلاة فيها إنّما تكون لقاعدة الإمكان

__________________

(١) في ( ر ) ولو تكن بمحرزة

(٢) في ( ق ) ( ر ) و( ش ) غير مجية