درس کفایه الاصول - جلد دوم

جلسه ۳: اجتماع امر و نهی ۱

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

۲

فرق بین اجتماع امر و نهی با مسئله نهی در عبادت

در این بحث نواهی یک فصل در رابطه با جواز اجتماع امر و نهی می‌باشد و فصلِ دیگری در رابطه با این است که آیا نهی در عبادت مقتضی فساد هست یا نه؟ حالا در امر دوم از امور مقدّماتی، مرحوم آخوند در رابطه با فرقِ ما نحن فیه و بحثِ نهی در عبادت مطالبی را ذکر می‌فرماید.

مرحوم آخوند در اوایلِ کفایه فرمود که اختلافِ علوم به اختلاف جهات و غرض است و اختلافِ مسائلِ هر علمی نیز به اختلاف غرض است، امّا الآن بحثِ ما در این است که اگر ما یک واحدِ وجودی داریم مثلِ این سجده، ما می‌خواهیم ببینیم که این واحد وجودی اگر دو جهت داشت، یک جهت، جهتِ صلاتی و جهتِ دیگر، جهتِ غصبی، آیا تعبُّدِ جهت، قائلهٔ اجتماع امر و نهی را بر طرف می‌کند یا نه، امر و نهی محال است که در یک جا جمع شود، زیرا امر اراده است و نهی کراهت است، انسان نمی‌تواند در آنِ واحد نسبت به یک شیئی هم اراده داشته باشد و هم کراهت، حالا آن جایی که شئِ واحد باشد و یک جهت داشته باشد، مثلِ این که این ‹وضعُ الجبهة علىٰ الأرض› هم بر آن جهتِ صلاتی منطبق است و هم به این یک جهتِ صلاتی، هم امر بکند و هم نهی بکند، بگوید صلِّ ولا تُصلِّ، این عقلاً نمی‌شود.

حالا می‌خواهیم ببینیم که اگر دو تا جهت شد، تعدُّدِ جهت آیا آن قائلهٔ محذورِ اجتماع امر و نهی را بر طرف می‌کند یا نمی‌کند، پس غرضِ مبحوثٌ عنه در مسألهٔ اجتماع امر و نهی این است که ‹هل تعدُّدُ الجهات یکفى فى رفع قائلةِ محذور إجتماع الأمر والنهى أو لا؟ › یعنی به عبارتِ واضحه، ما سه تا کبری داریم:

یک کبرىٰ بیان باشد از وجود واحد با عنوان واحد، یعنی یک وجود هم مأمورٌ به باشد و هم منهی عنه باشد، این محال است و نمی‌شود، و یک کبرىٰ بیان باشد از دو وجود با دو عنوان، مثلِ وجوب صوم و حرمتِ شربِ خمر که این اشکالی ندارد، حالا می‌خواهیم ببینیم که این کبرای سوم که وجودِ واحد باشد که دو جهت بر آن منطبق باشد، آیا این دو جهت، محذور اجتماع امر و نهی را بر طرف می‌کند و این را مثلِ آن کبرایی که دو تا وجود است می‌کند یا نه محذور را بر طرف نمی‌کند و این مثلِ همان کبرایی که یک وجود با یک عنوان است، باقی می‌ماند؟ این غرضِ ما در بحث اجتماع امر و نهی می‌باشد.

ولی در بحث ‹نهی در عبادت آیا مقتضی فساد هست یا نه؟ › غرضِ ما این است که اگر به یک عبادتی نهی بخورد، آیا این موجبِ بُطلانش می‌شود؟ و عبادتِ منهی عنه آیا صحیح و مُجزی هست یا باطل و مُجزی نیست و فاسد است؟

این دو تا غرض شد، پس تمایزِ علوم و تمایزِ مسائل، به اغراض می‌باشد و اینجا هم دو تا غرض شد، لذا بحث اجتماع امر و نهی با بحث نهی در عبادت مقتضی فساد است، دو تا بحثِ جداگانه می‌باشد.

بله، اگر ما در بحث اجتماع امر و نهی، قائل به استحالهٔ اجتماع امر و نهی شدیم، گفتیم که اجتماع امر و نهی جایز نیست و تعدُّدِ جهت و عنوان، قائله را رفع نمی‌کند، می‌گوییم حالا که هر دو ممکن نیستند پس باید فقط یکی باقی بماند، آقای شارع! یا باید امر را نگه داری و یا باید نهی را نگه داری، حالا اگر ما در این بحث گفتیم که جانبِ نهی بر جانب امر مقدّم است، آن وقت این می‌شود منقِّحِ صُغرای فصلِ آتی که نهی در عبادت آیا مقتضی فساد هست یا مقتضی فساد نیست؟ این بود مطلب اوّل.

مطلب دوم در امرِ ثانی این است که مرحوم صاحب فصول برای فرقِ بین اجتماع امر و نهی و نهی در عبادت مقتضی فساد است، یک فرقِ دیگری ذکر کرده، ببینیم آیا آن فرقِ مرحوم صاحب فصول درست است یا نه و اگر درست نیست، اشکالش چیست؟

۳

تطبیق فرق بین اجتماع امر و نهی با مسئله نهی در عبادت

(الثانى: الفرق بین هذه المسألة ومسألة النهى فى العبادات: هو أنّ الجهة المبحوث عنها فیها ـ التى [بها] تمتاز المسائل ـ هى أنّ تعدُّدَ الوجه والعنوان فى الواحد یوجب تعدُّدَ الأمر والنهى بحیث یرتفع به غائلة استحالة الإجتماع فى الواحد بوجهٍ واحد أو لا یوجبُهُ)، امر دوم: فرق بین مسألهٔ اجتماع امر و نهی و مسألهٔ نهی در عبادات این است که: آن جهتی که از آن در این مسألهٔ اجتماع امر و نهی بحث می‌شود ـ آن جهتی که به واسطهٔ آن جهت، مسائل از هم جدا می‌شوند (یعنی اختلاف مسائل و تمایزِ علوم و مسائل به غرضی است که بر آن‌ها مترتّب می‌شود) ـ آن جهت این است که همانا تعدُّدِ وجه [۱] و عنوان در یک شئِ واحد آیا موجبِ تعدُّدِ متعلّق امر و نهی می‌شود که دو تا شود (یعنی ملحق به کبرای دوم شود مثلِ وجوب صوم و حرمت شرب خمر که متعلّق امر و نهی که صوم و خمر باشد، متعدّد می‌باشند) به گونه‌ای که با این تعدُّدِ متعلق، آن محذوری که در اجتماع امر و نهی در واحد به وجهِ واحد [۲] وجود دارد، بر طرف شود، یا این که این تعدُّدِ وجه، موجبِ تعدُّدِ متعلّق نمی‌شود (بل یکون حالُهُ حالَهُ)، بلکه حالِ تعدُّدِ وجه، حالِ همان وجهِ واحد باشد؛ یعنی همان طوری که وجودِ واحد به وجهِ واحد اگر هم مأمورٌ به و هم منهی عنه باشد محال است، وجودِ واحد با دو تا وجه نیز همین طور می‌باشد، بنا بر این (فالنزاعُ فى سرایةِ کلٍّ مِن الأمر والنهى إلىٰ متعلَّقِ الآخر لاتّحاد متعلّقیهما وجوداً) پس در حقیقت نزاع در بحث اجتماع امر و نهی در این است که آیا هر کدام از امر و نهی به متعلَّقِ دیگری سرایت می‌کند یا نه و این سرایت هم به خاطر اتّحاد متعلَّق‌هایشان در وجودِ خارجی می‌باشد؛ به بیان دیگر در حقیقت نزاع در این است که ‹هل یسرى الأمر مِن متعلّقِه إلىٰ متعلّق النهى و هل یسرى النهى مِن متعلّقه إلىٰ متعلّق الأمر أو لا؟ ›، (وعدمِ سرایته لتعدُّدهما وجهاً)، پس نزاع در این سرایت و عدمِ این سرایت می‌باشد که سرایت نکردنش به خاطر تعدُّدِ متعلّق امر و نهی به لحاظ عنوان می‌باشد، (وهذا بخلافِ الجهةِ المبحوث عنها فى المسألة الاُخرىٰ)، و این به خلافِ آن جهت و حیثی است که در مسألهٔ دیگر یعنی مسألهٔ نهی در عبادات از آن بحث می‌شود؛ چرا؟ (فإنّ البحثَ فیها فى أنّ النهى فى العبادة أوالمعاملة یوجبُ فسادها، بعد الفراغ عن التوجُّه إلیها)، زیرا بحث در آن مسأله در این است که آیا نهی در عبادت یا معاملة، موجبِ فسادش می‌شود یا نه، بعد از فراغ از این که برای ما مسلَّم است که نهی، متوجّه به عبادت یا معامله شده است؛ یعنی در آنجا فرض بر این است که نهی به عبادت یا معامله خورده و جای شُبهه نیست ولی در ما نحن فیه توجُّهِ نهی به آن شئِ واحد، مسلَّم نمی‌باشد.

(نعم، لو قیل بالإمتناع مع ترجیح جانب النهى فى مسألة الإجتماع، یکون مثلُ الصلاة فى الدار المغصوبة مِن صُغریات تلک المسألة)، بله اگر در مسألهٔ اجتماع امر و نهی، کسی قائل به امتناع شود و جانبِ نهی را مقدّم بدارد، آن وقت مثلِ صلاة در مکان غصبی، از صُغریات مسألهٔ نهی در عبادت می‌شود؛ یعنی در واقع بحثِ اجتماع امر و نهی بر یک تقدیر، منقِّح است و گویا مسألهٔ نهی در عبادت همانند تولیدی بوده و مسألهٔ اجتماع امر و نهی مثلِ مصرفی‌های نهی در عبادت می‌باشد.

(فانقدح أنّ الفرق بین المسألتین فى غایة الوضوح)، پس روشن شد که فرقِ بین دو مسأله در نهایتِ آشکاری و وضوح می‌باشد. این فرقی بود که مرحوم آخوند گذاشت و توضیح داد و تمام شد،


(وجه) یعنی عناوینی که بر شئ منطبق می‌شود، و عطف در اینجا عطفِ تفسیری می‌باشد.

اجتماع امر و نهی در واحد به وجهِ مانند این که بگوید: صلِّ ولا تُصلِّ.

۴

فرق بین دو مسئله از نظر صاحب فصول

امّا مرحوم صاحب فصول یک فرقِ دیگری در اینجا ذکر فرموده است:

فرموده: فرقش این است که نهی در عبادت که مقتضی فساد است، نهی در اینجا به حصّه می‌خورد، مثلاً صلاةِ در حمام یا صلاةِ در دار غصبی یا صلاةِ در موضعِ تهمت و...، امّا امر به مطلقِ صلاة می‌خورد یعنی ‹صلِّ› ولی نهی به حصّه می‌خورد، به خلافِ مسألهٔ اجتماع امر و نهی که در اینجا امر به یک طبیعی می‌خورد مثلِ ‹صلِّ› که امر به طبیعی صلاة خورده است، و نهی هم به طبیعی می‌خورد مثلِ ‹لا تغصِب› که نهی به طبیعی غصب خورده است، منتهىٰ این دو تا طبیعی در خارج، عامّ و خاصِّ مِن وجه می‌باشند، اگر دقّت کرده باشید، مرحوم صاحب فصول اختلاف دو مسأله را به اختلاف موضوعات برگرداند، یعنی موضوع اجتماع امر و نهی دو تا طبیعی و دو تا مطلق است نسبتِ بینشان عامّ و خاصّ مِن وجه است ولی در نهی در عبادت، موضوعش مطلق و مقید است، و نهی به حصّه خورده است.

 

۵

مناقشه در نظر صاحب فصول

مرحوم آخوند در جواب از مرحوم صاحب فصول می‌فرماید: هیچگاه اختلافِ موضوعات، موجبِ اختلافِ مسائل نمی‌شود و إلّا باید بگویند که یک سیوطی چاپ شد در شانزده هزار صفحه، و در هزار جلد و هر جلدی شانزده صفحه چاپ شد، می‌پرسیم چرا چنین کاری کرده‌اند و آیا نحوِ جدیدی در آمده؟!!! می‌گویند: نه، مثلاً ‹الفاعلُ مرفوعٌ› خودش یک جلد شده، مثلاً یکجا نوشته: ‹زید مرفوعٌ› و یکجا نوشته ‹هند مرفوعٌ› و یکجا نوشته ‹غضنفر مرفوعٌ› و...، می‌گوید غضنفر پنج حرفی است و زید سه حرفی است و زید مذکر ولی هند مؤنّث است و...، و موضوعِ این‌ها با هم فرق می‌کند، در اینجا آن شخص را توبیخ می‌کنیم و می‌گوییم یعنی چه که موضوعِ این‌ها با هم فرق می‌کند؟!! غرضِ شما فاعل است و همهٔ این‌ها نیز فاعل می‌باشند!، پس همان طوری که در باب نحو اختلاف در موضوعات موجب می‌شود که یک کتابِ شانزده هزار صفحه‌ای به وجود نیاید، اینجا هم همین طور است، یعنی آقای صاحب فصول! بر فرض این اختلافی که شما گذاشتید درست باشد، ولی اختلاف در موضوعات موجب تعدُّدِ مسائل نمی‌شود.

۶

تطبیق فرق بین دو مسئله از نظر صاحب فصول

(وأمّا ما أفاده فى الفصول مِن الفرق بما هذه عبارتُه: « ثمّ اعلَم أنّ الفرق بین المقام والمقام المتقدّم ـ وهو أنّ الأمر والنهى هل یجتمعان فى شىءٍ واحد أو لا؟ ـ أمّا فى المعاملات فظاهرٌ)، أمّا آنچه که مرحوم صاحب فصول در بیان فرق افاده فرموده به این عبارت: « سپس بدان که فرق بین این مقام (یعنی بحثِ نهی در عبادت) و مقام گذشته (یعنی بحثِ اجتماع امر و نهی) ـ که بحث مقام گذشته در این بود که آیا امر و نهی در شئِ واحد جمع می‌شوند یا نه؟ ـ امّا فرق در معاملات پس آشکار است؛ به خاطر این که در معاملات اصلاً تنافی وجود ندارد و اجتماع امر و نهی جایز است، اکنون می‌خواهیم ببینیم که حالا که اجتماع جایز است، آیا نهی در معامله موجب فسادش نیز می‌شود یا نه؟ (این که در حاشیهٔ مرحوم مشکینی نوشته شده معاملات امر ندارند، این طور نیست، بلکه همهٔ معاملات امر دارند، زیرا یکی از مستحبّات قصد تجارت است، « الکاسب حبیبُ الله »، پس وجه ظهورِ فرق در معاملات در این شد که در عبادات صحّتش امر می‌خواهد ولی در معاملات صحّتش امر نمی‌خواهد.... البته شاید نظرِ مرحوم صاحب فصول به همین حرفِ مرحوم مشکینی باشد منتهىٰ بر آن توضیحی که ایشان بر کلام مرحوم صاحب فصول آورده اشکال وارد است ولی بر این توجیهی که ما می‌آوریم، اشکال وارد نیست.... در بحثِ نهی در عبادات جای توهُّم دارد که فرقِ آن با بحث اجتماع امر و نهی چیست زیرا عبادت صحّتش امر می‌خواهد لذا وقتی می‌گوییم نهی در عبادت مقتضی فساد هست یا نیست، لُبّش به این بر می‌گردد که آیا عبادتِ منهی عنه امر دارد یا ندارد؟ و این هم لُبّش به این بر می‌گردد که یعنی آیا اجتماع امر و نهی جایز است یا جایز نیست؟ ولی در معاملات، صحّتِ معامله امر نمی‌خواهد، ممکن است معامله صحیح باشد و امر هم نداشته باشد، این توجیه شاید بهترین توجیه برای کلام مرحوم صاحب فصول باشد.

توضیح دوباره این که آن‌هایی که گفته‌اند فرقِ بحثِ نهی در عبادت با اینجا در چیست، آن‌ها می‌گویند که صحّتِ عبادت امر می‌خواهد، وقتی که می‌گوییم نهی در عبادت مقتضی فساد هست یا نه یعنی این که عبادتِ منهی عنه آیا می‌تواند مأمورٌ به باشد یا نمی‌تواند؟ این که می‌تواند مأمورٌ به باشد یعنی این که آیا امر و نهی در عبادت جمع می‌شود یا نه؟ ولی در معاملات نه، زیرا صحّتِ معامله متوقّف بر امر نیست.

خلاصه این که در عبادات می‌گویند که عبادت، مشروعیت می‌خواهد یعنی امر می‌خواهد، این که نهی در عبادت مقتضی فساد است یعنی این که آیا امر دارد یا ندارد؟ به خلافِ معامله.

لذا خیلی‌ها به مرحوم آخوند اشکال کرده‌اند که این فرقی که شما گفتید درست نیست، البته باز یک جوابی هست به این که یک پشتوانه‌ای وجود دارد، و حالا این مطالب خیلی مهم نیست.

خلاصه این که ممکن است کسی بگوید که مرحوم آخوند برای چه این بحث را مطرح کرده، اجتماع امر و نهی با مسألهٔ نهی در عبادت مقتضی فساد است چه ربطی با هم دارند؟! علّتِ طرحِ این بحث در این است که نهی در عبادت که مقتضی فساد است یعنی این که عبادت با نهی آیا صحیح می‌شود یا نه، امّا چه موقع عبادت صحیح است؟ موقعی که امر داشته باشد، پس لُبِّ مسألهٔ نهی در عبادت به این بر می‌گردد که عبادتِ منهی عنه، آیا مأمورٌ به می‌تواند باشد یا نمی‌تواند؟ و این یعنی این که اجتماع امر و نهی آیا جایز است یا جایز نیست؟ پس بحث در فرقِ این دو مسأله جا دارد، مرحوم آخوند فرمود که جهتِ مسأله و غرضِ از هر مسأله با مسأله دیگر فرق می‌کند.

(أمّا فى العبادات: فهو أنّ النزاع هناک فیما إذا تعلّق الأمر والنهى بطبیعتین متغایرتین بحسب الحقیقة، وإن کان بینَهما عموم مطلق)، امّا در عبادات: فرق در این است که نزاع در اجتماع امر و نهی در جایی است که امر و نهی به دو طبیعتِ متغایر به حسب حقیقت تعلُّق بگیرد و اگرچه بینشان عموم و خصوص مطلق باشد (متغایر به حسب حقیقت مثل این که یک دلیل بگوید که روزه بگیر و دلیل دیگر بگوید که شما در روز آب بخور، الآن روز اب بخور با روزه بگیر، دو طبیعت جداگانه هستند، ولی اگر لُبّش را بشکافی بین آن‌ها عامّ و خاصّ مطلق است، ممکن است دو تا عنوان باشند و متغایر باشند مثلِ ماشی و ضاحک که ماشی یک حقیقت است و ضاحک هم یک حقیقتِ دیگر است، ولی نسبتشان عموم و خصوص مطلق باشد...) (آنچه که مقوِّمِ اجتماع امر و نهی است به نظر مرحوم صاحب فصول، این است که باید دو طبیعتِ متغایر باشند، حالا آن دو طبیعتِ متغایر، عامّ و خاصِ من وجه باشد یا مطلق...) (وهنا فیما إذا اتّحدتا حقیقةً)، ولی در اینجا یعنی بحث نهی در عبادت، نزاع در دو طبیعتی است که حقیقتاً متحّد می‌باشند (یعنی امر و نهی هر دو به صلاة خورده‌اند، صلّ و لا تصلّ فى الحمام) (وتَغایرَتا بمجرّد الإطلاق والتقیید، بأن تَعلَّقَ الأمر بالمطلق، والنهى بالمقید »)، و از جهت اطلاق و تقیید با هم متغایر باشند، به این که امر به مطلق تعلُّق بگیرد مثلِ ‹صلِّ› و نهی به مقید تعلُّق بگیرد مثل ‹لا تصلِّ فى الحمّام›، (انتهىٰ موضعُ الحاجة)، مقدار نیاز از کلام مرحوم صاحب فصول تمام شد.

۷

تطبیق مناقشه در نظر صاحب فصول

وأمّا ما أفادهُ... (ففاسدٌ)، امّا کلام مرحوم صاحب فصول، فاسد می‌باشد، چرا؟ (فإنّ مجرّدَ تعدُّدِ الموضوعات وتغایرِها بحسب الذوات، لا یوجب التمایز بین المسائل ما لم یکن هناک اختلافُ الجهات)، زیرا مجرّدِ تعدُّدِ موضوعات و تغایرشان به حسبِ ذاتشان (مثلِ زید و هند)، این موجب تمایز بین مسائل نمی‌شود (به این که دو تا مسأله برای هر کدام قرار داده شود) تا مادامی که غرضشان مختلف نشود (و إلّا اگر این گونه باشد، آن وقت سیوطی شانزده هزار صفحه‌ای چاپ می‌شود)، (ومعه) أى مع اختلاف الجهات (لا حاجةَ أصلاً إلىٰ تعدُّدِها)، و با اختلاف جهات (و این که غرض دو تا شود)، اصلاً نیازی به تعدُّدِ مسائل نیست (هر چند که موضوعشان یکی باشد، مثلاً یک چشم پزشک بگوید که امروز بحثِ ما در حدقهٔ چشم است و بعد یک متخصّص مغز و اعصاب بیاید و بگوید که امروز بحث ما در حدقهٔ چشم است، می‌گوید که من در حدقهٔ چشم نگاه می‌کنم که آیا انحراف دارد یا ندارد، ولی آن چشم پزشک بحث می‌کرد از حیثِ این که چشم را درست کند ولی من این انحراف را نگاه می‌کنم از حیثِ این که ببینم تُمور مغزی دارد یا نه، در اینجا موضوع یکی است ولی جهت و حیثش دو تا می‌باشد) (بل لابدّ مِن عقدِ مسألتین مع وحدةِ الموضوع وتعدُّدِ الجهةِ المبحوث عنها، وعقدُ مسألةٍ واحدة فى صورةِ العکس، کما لا یخفىٰ)، بلکه باید در صورتِ وحدتِ موضوع و تعدُّدِ غرض و جهتِ موردِ بحث، دو مسأله منعقد شود، و در صورتِ تعدُّدِ موضوع و اتّحادِ جهتِ مورد بحث، یک مسأله منعقد گردد.

۸

فرق دیگر بین دو مسئله و مناقشه در آن

حالا بعضی‌ها فکر کرده‌اند که فرقِ ما نحن فیه با مسألهٔ نهی در عبادت این است که در ما نحن فیه بحث می‌شود که اجتماع امر و نهی عقلاً آیا جایز است یا جایز نیست، ولی در آنجا بحث می‌شود که لفظِ نهی آیا دلالت بر فساد می‌کند یا نه، مرحوم آخوند می‌فرماید: این فرق غلط است، زیرا بحثِ ما در اینجا در اجتماع امر و نهی است، حالا این اجتماع امر و نهی محال است و جمع نمی‌شود، یا به جهتِ حکم عقل باشد و یا به جهتِ حکم لفظ یا حکم عُرف باشد و هر چه که باشد و إلّا باید بگویید: فصلٌ فى حجّیة خبر الواحد، باز ورق بزنی و ببینی نوشته فصلٌ فى حجّیة خبر الواحد، باز ورق بزنی و ببینی نوشته فصلٌ فى حجّیة خبر الواحد و...، می‌گویی شاید چاپ خانه اشتباه کرده، می‌گوید نه، در یک فصل فقط آیات را ذکر کرده و در فصلِ دیگر فقط روایات را ذکر کرده و...، می‌گوییم این چه کاری است؟!! غرضِ شما این است که خبرِ واحد آیا حجّت است یا نه، حالا دلیل بر حجّیتش هر چه که باشد، در ما نحن فیه نیز شما می‌خواهید ببینید که امر و نهی آیا با هم جمع می‌شوند یا نه، حالا جمع نشدنش با محذور عقلی باشد یا با دلالتِ لفظ باشد و خلاصه هر چه که باشد، پس دلیلِ بحث موجبِ دو تا شدنِ بحث نمی‌شود.

۹

تطبیق فرق دیگر بین دو مسئله و مناقشه در آن

(ومِن هنا انقدح أیضاً فَسادُ الفرق)، از اینجا فسادِ فرقی که بعضی‌ها گذاشته‌اند نیز معلوم شد، (بأنّ النزاع هنا فى جواز الإجتماع عقلاً، وهناک فى دلالةِ النهى لفظاً)، به این که (گفته‌اند:) نزاع در اینجا در جوازِ اجتماع امر و نهی عقلاً می‌باشد ولی در آنجا یعنی در بحث نهی در عبادت، نزاع در دلالتِ لفظِ نهی بر فساد می‌باشد؛ امّا چرا این فرق فاسد می‌باشد؟ (فإنّ مجرّد ذلک ـ لو لم یکن تعدُّدِ الجهة فى البین ـ لا یوجب إلّا تفصیلاً فى المسألةِ الواحدة، لا عقدَ مسألتین)، زیرا (اوّلاً) مجرّدِ تعدُّد و اختلافِ دلیل ـ اگر غرض دو تا نشود ـ موجب نمی‌شود مگر تفصیل در یک مسأله را نه این که دو تا مسأله منعقد شود (بلکه باید تفصیل بدهید به این که اجتماع امر و نهی، یجوز عقلاً ولا یجوز نقلاً، باید این گونه بگویید نه این که هر کدام را در دو مسأله بحث کنید)؛ اشکال دوم: (هذا مع عدم اختصاص النزاع فى تلک المسألة بدلالةِ اللفظ، کما سیظهر)، (ثانیاً چه کسی گفته که بحثِ نهی در عبادت مقتضی فساد است، بحث در این است که لفظ، دلالت می‌کند، این گونه نیست بلکه اگرچه کسی بگوید که لفظ دلالت نمی‌کند و عقل دلالت می‌کند، با زهم بحث جا دارد) با این که نزاع در مسألهٔ نهی در عبادت مقتضی فساد است یا نه، اختصاص به دلالت نمودنِ لفظ ندارد، همان طور که در آینده ظاهر خواهد شد.

الأمر الثاني: الفرق بين هذه المسألة ومسألة النهي في العبادة

الثاني: الفرق بين هذه المسألة ومسألة النهي في العبادة هو: أنّ الجهة المبحوث عنها فيها - الّتي بها تمتاز المسائل - هي أنّ تعدُّد الوجه والعنوانِ في الواحد يوجب تعدّد متعلّق الأمر والنهي - بحيث يرتفع به غائلةُ استحالة الاجتماع في الواحد بوجهٍ واحد - أو لا يوجبه، بل يكون حاله حالَه ؟

فالنزاع في سراية كلٍّ من الأمر والنهي إلى متعلّق الآخر - لاتّحاد متعلّقيهما وجوداً -، وعدمِ سرايته - لتعدّدهما وجهاً -. وهذا بخلاف الجهة المبحوث عنها في المسألة الاخرى ؛ فإنّ البحث فيها عن أنّ النهي في العبادة (١) يوجب فسادها، بعد الفراغ عن التوجّه إليها.

نعم، لو قيل بالامتناع مع ترجيح جانب النهي في مسألة الاجتماع، يكون مثل الصلاة في الدار المغصوبة من صغريات تلك المسألة.

فانقدح: أنّ الفرق بين المسألتين في غاية الوضوح.

كلام الفصول في الفرق بين المسألتين والمناقشة فيه

وأمّا ما أفاده في الفصول من الفرق بما هذه عبارته:

« ثمّ اعلم: أنّ الفرق بين المقام والمقام المتقدّم - وهو أنّ الأمر والنهي هل يجتمعان في شيءٍ واحد أو لا ؟ - أمّا في المعاملات فظاهر، وأمّا في العبادات فهو أنّ النزاع هناك في ما إذا تعلَّق الأمرُ والنهي بطبيعتين متغايرتين بحسب الحقيقة، وإن كان بينهما عموم مطلق، وهنا في ما إذا اتّحدتا حقيقةً وتغايرتا بمجرّد الإطلاق والتقييد، بأن تعلّق الأمر بالمطلق والنهي بالمقيّد » (٢)، انتهى موضع الحاجة.

__________________

(١) في « ن »، « ق »، « ش » وبعض الطبعات الأُخرى: النهي في العبادة أو المعاملة.

(٢) الفصول: ١٤٠.

فاسدٌ (١) ؛ فإنّ مجرّد تعدّد الموضوعات وتغايرِها بحسب الذوات، لا يوجب التمايزَ بين المسائل ما لم يكن هناك اختلافُ الجهات، ومعه لا حاجة أصلاً إلى تعدّدها، بل لابدّ من عقد مسألتين مع وحدة الموضوع وتعدّد الجهة المبحوث عنها، وعَقْدِ مسألة واحدة في صورة العكس، كما لا يخفى.

فرقٌ آخر بين المسألتين والمناقشة فيه

ومن هنا انقدح أيضاً: فساد الفرق بأنّ النزاع هنا في جواز الاجتماع عقلاً، وهناك في دلالة النهي لفظاً.

فإنّ مجرّد ذلك - لو (٢) لم يكن تعدّد الجهة في البين - لا يوجب إلّا تفصيلاً في المسألة الواحدة، لا عقْدَ مسألتين، هذا.

مع عدم اختصاص النزاع في تلك المسألة بدلالة اللفظ، كما سيظهر.

الأمر الثالث: مسألة الاجتماع من مسائل الأُصول

الثالث: أنّه حيث كانت نتيجة هذه المسألة ممّا تقع في طريق الاستنباط، كانت المسألة من المسائل الاصوليّة، لا من مبادئها الأحكاميّة (٣)، ولا التصديقيّة، ولا من المسائل الكلاميّة (٤)، ولا من المسائل الفرعيّة، وإن كانت فيها جهاتها، كما لا يخفى ؛ ضرورة أنّ مجرّد ذلك لا يوجب كونَها منها، إذا كانت فيها جهةٌ أُخرى يمكن عقدها معها من المسائل ؛ إذ لا مجال حينئذٍ لتوهّم عقدها من

__________________

(١) الصواب: « ففاسد »، راجع منتهى الدراية ٣: ١٨.

(٢) في هامش « ق » و « ش »: « ما لو » نقلاً عن نسخةٍ من الكتاب.

(٣) وهو مختار الشيخ الأعظم الأنصاري حسب ما جاء في مطارح الأنظار ١: ٥٩٤، وبعد استدلاله على ذلك قال: وذلك هو الوجه في ذكر العضدي ( شرح مختصر الأُصول: ٣ و٩٢ ) له في المبادىء الأحكامية، كشيخنا البهائي. ( زبدة الأُصول: ١٠٢ ).

(٤) وهو الذي ذهب إليه المحقّق القمّي في القوانين ١: ١٤٠.