درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۱۰۱: مقدمه واجب ۲۱

 
۱

خطبه

۲

تعریف واجب نفسی و غیری

در بحث واجب نفسی و غیری، مرحوم آخوند سه مطلب بیان می‌فرماید:

مطلب اول تعریفی است که از واجب نفسی و غیری ارائه می‌دهند، مطلب دوم اشکالی است که بر این تعریف ممکن است بشود، و مطلب سوم جوابی است که مرحوم آخوند از این اشکال بیان می‌کند منتهیٰ خودِ مطلب سوم بر دو بخش است که یک بخش، جوابی است که دیگران داده‌اند و در بخش دیگر جواب دیگران را ردّ می‌فرماید و جوابی که خودِ ایشان بیان می‌کند را قبول می‌فرماید.

مطلب اوّل: خودِ واجب و جَعْلِ وجوب، یک فعل اختیاری است و تمام افعال اختیاری نیاز به داعی دارند ولو این که مثلاً داعی آن، برای خندیدن باشد، حالا تارةً داعی برای جَعْلِ وجوب، وجوبِ شئ آخر است، یعنی چون یک واجبِ دیگر هست که مولا مقصودش این است که آن واجب را شخصِ مکلَّف انجام دهد و فرض بر این است که آن واجب در خارج محقَّق نمی‌شود مگر به إتیانِ این شئ و لذا این داعی می‌شود برای این که این شئ را واجب کند؛ امّا تارةً داعی مولا، رسیدن به واجبِ دیگر نیست، اگر داعی، ایصال به واجبِ دیگر باشد که بتواند واجبِ دیگر را انجام دهد و به بیان دیگر داعی مولا بر وجوب این شئ، تمکن یافتنِ مکلَّف بر واجبِ دیگر باشد، پس این شئ، واجبِ غیری می‌شود، امّا اگر داعی مولا، تمکن یافتنِ مکلَّف بر واجبِ دیگر نباشد، پس این شئ، واجب نفسی می‌شود.

امّا واجب نفسی، واجبی است که به غرضِ واجبِ دیگر، واجب نشده باشد،

۳

اشکال بر تعریف

اینجا اشکالی پیش می‌آید که وارد در دروازهٔ مطلبِ دوم می‌شود، و آن اشکال این است که:

مطلب دوم: واجب‌های نفسی غالباً به خاطر فوائدی هستند که بر آن فوائد، مترتِّب می‌شوند، مثلاً صلاة به خاطرِ فایدهٔ « قربان کلّ تقىّ » یا « ناهى عن الفحشاء والمنکر » می‌باشد، یا این که حجّ به خاطرِ « تشییداً لأرکان الدّین » یا « للأمر بالمعروف والنهى عن المنکر » می‌باشد و...، پس آن فوائدی که بر این واجب‌ها مترتِّب هستند، خودشان لازمُ التحصیل می‌باشند، زیرا اگر لازمُ التحصیل نبودند، پس این افعال را مولا واجب نمی‌کرد، مثلاً ناهی بودن از فحشاء و منکر اگر ضرورتی نداشت پس نماز را واجب نمی‌کرد، پس علّتِ وجوبِ اکثرِ واجب‌ها، تحصیلِ فوائد و آثاری است که بر این واجب‌ها مترتِّب می‌شود که تحصیلشان واجب است و خیلی کم اتّفاق می‌اُفتد که یک واجبی مثلِ ‹وجوبِ معرفةُ الرَّب› باشد که خودش مصلحت داشته باشد و این طور نباشد که وجوبش به خاطر یک اثر و فایدهٔ دیگر باشد.

بنا بر این اکثر واجباتِ نفسی، واجبِ غیری می‌شوند، زیرا واجب شده‌اند به خاطرِ آن مصالح و آثار و فوائدی که لازمُ الإستیفاء می‌باشند، پس واجبِ غیری می‌شوند.

۴

ان قلت و قلت

مطلب سوم: مرحوم آخوند می‌فرماید از این اشکال جواب داده‌اند و فرموده‌اند: ما واجبِ غیری را تعریف کردیم به ‹ما وَجَبَ لوجوبِ شئٍ آخر›، درست است که نماز واجب شده است برای نهی از فحشاء و منکر، ولکن این نهی از فحشاء و منکر، واجب نمی‌باشد، زیرا غیرِ مقدور می‌باشد، زیرا من قدرت ندارم که ناهی از فحشاء و منکر شوم، و قدرت ندارم که قربانِ کلِّ تقی را تحصیل کنم و...، پس چون آن آثار برای مکلَّف مقدور نمی‌باشند، لذا واجب هم نمی‌باشند زیرا واجب، باید مقدور باشد، و چون آن آثار، واجب نیستند، لذا نقضی به تعریف وارد نمی‌شود.

مرحوم آخوند این جواب را نمی‌پسندد، ایشان می‌فرماید: در ما نحن فیه این که می‌گویند تکلیف و واجب باید مقدور باشد، مرادشان اعمّ است از مقدورِ با واسطه یا مقدورِ بدون واسطه، حالا اگر سببِ نهی از فحشاء و منکر، صلاة می‌باشد و صلاة هم مقدورِ من است، پس نهی از فحشاء و منکر هم مقدورِ من خواهد بود، یا در ‹صوموا تصحّوا›، اگر سببِ صحّت، صوم می‌باشد و صوم هم مقدور من است، پس صحّت نیز مقدورِ من خواهد بود و...، پس مقدورِ با واسطه در واجب، کافی می‌باشد و تمامِ این آثار نیز مقدورِ با واسطه می‌باشند.

شاهدش هم این است که ما بسیاری از تکالیف داریم که وجوب به آن‌ها تعلُّق گرفته و خودشان هم واجبِ بالواسطة هستند؛ مثلاً فردی می‌گوید ‹من نذر کرده ام که این کتاب را به آقای زید تملیک کنم›، در اینجا مجتهد به او می‌گوید که واجب است به نذرت عمل کنی، حالا تملیک زید کردن، آیا مقدورِ با واسطه است یا مقدور بی‌واسطه؟ قطعاً مقدورِ با واسطه می‌باشد زیرا سببِ تملیک کردن که بیع باشد در اختیار شما می‌باشد نه خودِ تملیک کردن، همین طور در نکاح و مواردِ دیگر، پس این که می‌گویند کسی که خوفِ افتادنِ در حرام دارد، نکاح کردن بر او واجب است، این نکاح و زوجیت، مقدورِ با واسطه می‌باشد، پس همان طور که این آثار مقدورِ با واسطه هستند ولی وجوب به آن‌ها تعلُّق گرفته، آن آثار و فوائدی هم که بر واجبات مترتّب می‌باشند چون مقدورِ با واسطه هستند، لذا می‌توانند واجب باشند؛ این جوابِ اوّلِ مرحوم آخوند بود.

۵

تطبیق تعریف واجب نفسی و غیری

(ومنها: تقسیمُهُ) أى تقسیمُ الواجب (إلیٰ النفسى والغیرى: وحیث کان طلبُ شىءٍ وإیجابُهُ لا یکاد یکون بلا داعٍ، فإن کان الداعى فیه هو التوصُّل به) أى بهذا الشئ (إلیٰ واجبٍ لا یکاد [یمکن] التوصُّل بدونه إلیه، لِتوقُّفِه علیه، فالواجبُ غیرىٌّ)، یکی دیگر از تقسیمات واجب، تقسیمِ واجب به نفسی و غیری می‌باشد: و به سبب این که طلبِ شئ و ایجابِ شئ بدون داعی نمی‌شود (زیرا فعل اختیاری است، یعنی ایجاب و طلب، فعلِ اختیاری خداوند سبحان است و فعلِ اختیاری هم بدون داعی نمی‌شود)، پس اگر داعی در طلب و ایجابِ شیئی، این باشد که بوسیلهٔ این شئ به یک واجبِ دیگر برسیم که بدون این شئ امکان نداشته باشد که به آن واجبِ دیگر برسیم به خاطِرِ توقّف داشتنِ آن واجب بر این شئ، پس این شئ واجبِ غیری می‌باشد، (وإلّا فهو نفسىٌّ)، و اگر داعی به این نحو نباشد، پس این شئ واجبِ نفسی خواهد بود، (سواءٌ کان الداعى محبوبیةَ الواجب بنفسِه کالمعرفة بالله، أو محبوبیتَهُ بما له مِن فائدةٍ مترتّبةٍ علیه، کأکثرِ الواجبات مِن العبادات والتوصُّلیات)، فرقی نمی‌کند که داعی وجوبِ نفسی، این باشد که خودِ واجب بنفسه محبوب باشد یعنی به خاطر اثرِ دیگر نباشد مانند معرفت به خدا که واجب است به وجوبِ نفسی، یا این که محبوبیتِ این واجب به خاطرِ آن چیزی است که برای این واجب هست که بیان باشد از یک فایده‌ای که بر این واجب مترتِّب می‌شود مانند اکثرِ واجباتِ عبادی و توصُّلی.

(شناساندن غیر از شناخت پیدا کردن به پروردگار است، ‹اللهمّ عرِّفْنى نفسَک‌› یعنی خدایا تو خودت را به من بشناسان که در اینجا فایده در خودش نیست بلکه فایده در غیر است، لذا مثال زده به ‹معرفةُ الرَّب› نه به ‹إعراف الرَّب و تعریفُ الرَّب نفسَهُ للعبد›، معرفت پیدا کردن کار بنده است ولی شناساندن و عرِّفْنی کار خداوند است).

۶

تطبیق اشکال بر تعریف

مطلب دوم: (هذا، لکنّه لا یخفیٰ أنّ الداعى لو کان هو محبوبیتُهُ کذلک ـ أى بما له مِن الفائدةِ المترتّبةِ علیه ـ کان الواجبُ فى الحقیقة واجباً غیریاً)، مخفی نماند که اگر داعی، محبوبیتِ شئ باشد به سبب فوایدی که بر آن شئ مترتِّب است، پس آن شئ در واقع، واجبِ غیری خواهد شد؛ چرا؟ (فإنّه لو لم یکن وجودُ هذه الفائدة لازماً، لَما دعا [دُعىَ] إلیٰ إیجابِ ذى الفائدة)، زیرا اگر وجودِ آن فائده لازم نبود، داعی و انگیزه‌ای برای ایجابِ آن شئِ دارای فایده نبود.

۷

تطبیق ان قلت و قلت

(فإن قلتَ: نعم وإن کان وجودُها محبوباً لزوماً، إلّا أنّه حیث کانت) الفائدة (مِن الخواصِّ المترتِّبةِ علیٰ الأفعال التى لیست داخلة تحت قدرةِ المکلَّف، [فلا یکاد] یتعلَّقُ بها الإیجاب)، اگر بگویی: بله اگرچه آن فائده لازم است که محبوب باشد (لازم است محبوب باشد عقلاً نه شرعاً)، إلّا این که از آنجایی که این فائده از خواص و آثاری است که بر افعالی مترتِّب می‌شود که داخل در تحتِ قدرتِ مکلَّف نمی‌باشند، پس ایجاب هم به آن افعال تعلُّق نمی‌گیرد؛ و لذا این تعریف، به واجب غیری نقض نمی‌شود زیرا واجب غیری این گونه نیست که ‹وَجَبَ لفائدةٍ اُخریٰ› بلکه ‹وَجَبَ لواجبٍ آخر›؛ مثلاً اگر انسان نماز بخواند، طهارتِ روح پیدا می‌کند، طهارتِ روح که پیدا کرد، آن وقت از فحشاء و منکر، متنهّی می‌شود، حالا این خواص، مترتّب بر افعالی هستند که آن افعال مثلِ طهارت روح است که طهارت روح، فعلی است که داخل در تحتِ قدرتِ مکلَّف نمی‌باشد، لذا وجوب هم به آن تعلُّق نمی‌گیرد، پس بین آن آثار و بین این فعلی که من انجام می‌دهم یک چیزی هست که از تحتِ قدرتِ مکلَّف خارج می‌باشد.

(قلتُ: بل هى داخلةٌ تحتَ القدرة)، می‌گویم: بلکه خودِ این فوائد هم داخل در تحت قدرت می‌باشند (زیرا قدرتی که در تکلیف لازم است، أعمّ است از قدرتِ مع الواسطة و قدرتِ بلا واسطة)؛ لذا می‌فرماید (لدخولِ أسبابها تحتها، والقدرةُ علیٰ السبب قدرةٌ علیٰ المسبَّب، وهو واضح)، زیرا اسباب این خواص که مثلاً نماز یا صوم یا... باشد، این‌ها داخل در تحت قدرت هستند و قدرت داشتن بر سبب، همان قدرت داشتن بر مسبَّب می‌باشد، (و ما در تکالیف، بیشتر از این مقدار از قدرت، احتیاج نداریم)، (وإلّا) و إلّا اگر بگویی که ما در تکالیف، قدرتِ بلا واسطة می‌خواهیم، پس (لَما صحَّ وقوعُ مثلِ التطهیر والتملیک والتزویج والطلاق والعتاق... إلیٰ غیر ذلک مِن المسبّبات، مورداً لحکمٍ مِن الأحکام التکلیفیة)، پس دیگر مثلِ تطهیر و تملیک و تزویج و طلاق و عِتاق... از مسبّبات، صحیح نمی‌باشد که مورد برای حکمی از احکام تکلیفیة واقع شوند.

توضیح بیشتر این که مثلاً یکی از شرایطِ نماز این است که لباسِ مصلّى طاهر باشد، در اینجا طهارت، فعلِ مصلّی نیست بلکه فعلِ خداوند است و اوست که باید حکم به طهارت کند، و این طهارت، مقدورِ من نیست، می‌گوییم سببش که صلاة باشد بر تو مقدور است و لذا حکم بر وجوبِ صلاة برای تو کافیست.

۸

جواب مصنف به اشکال

مرحوم آخوند در جواب از این اشکال می‌فرماید: این صلاة غیر از این که یک فائدهٔ مترتّبه دارد، خودش هم یک عنوان حسن بر او مترتّب است، یعنی نفسِ این عملِ من حسن است، یعنی الصومُ حسنٌ، الصلاةُ حسنٌ و...، و چون این عناوینِ مُحَسِّنِه بر این افعال منطبق است، لذا وجوبِ این افعال به خاطرِ حُسنِ خودِ فعل می‌باشد، به خلافِ وضوء که خودش حَسَن نیست بلکه به خاطر حُسنِ نماز است که واجب شده است.

إن قلت: کار خراب شد، الآن آیا نماز ظهر، وجوب غیری دارد یا ندارد؟ دارد زیرا شرطِ نماز عصر است، و در عین حال، همین نماز عنوان حَسَن هم بر آن مترتّب است، پس خلاف شد.

قلت: واجبِ غیری آن است که به خاطر عنوانِ حُسنش به آن امر نشده نه این که عنوان حَسَن نداشته باشد بلکه دارد ولی جَهَتِ وجوبش، آن عنوانِ حَسَن نیست و منافات ندارد که یک شیئی، هم واجبِ نفسی باشد و هم واجبِ غیری، ما نگفتیم که واجب غیری آن است که عنوان حسن ندارد تا شما به نماز ظهر نقض کنید، بلکه ما می‌گوییم که واجب غیری آن است که جهتِ وجوبش عنوانِ حَسَنَش نیست.

۹

تطبیق جواب مصنف به اشکال

(فالأولیٰ أن یقال: إنّ الأثرَ المترتِّب علیه وإن کان لازماً، إلّا أنّ ذا الأثر لَمّا کان مُعنوناً بعنوانٍ حَسَن ـ یستقلُّ العقل بمدحِ فاعلِه، بل وبذمِّ تارکه ـ صار) ذا الأثر (متعلَّقاً للإیجاب بما هو کذلک) أى بما هو معنوناً بعنوانٍ حَسَن؛ اَولیٰ این است که گفته شود: همانا آن اثری که بر واجب مترتّب است اگرچه لازم است إلّا این که صاحب اثر یعنی فعلِ واجب، به خاطرِ این که معنون به عنوان حَسَن است ـ که عقل مستقل است به مدحِ فاعلش بلکه و به ذمِّ فاعلش ـ لذا آن صاحب اثر و آن واجب، به خاطر این که عنوانِ حسن دارد، متعلَّقِ وجوب قرار گرفته است؛ نگویی که ممکن است یک فعلی هم عنوان حَسن داشته باشد و هم به خاطر یک واجبِ دیگر هم واجب شده باشد مثلِ نماز ظهر، می‌فرماید که منافات ندارد، زیرا شارع آن موقعی که وجوب نفسی جَعل می‌کند، فقط نظر به عنوان حَسن دارد و آن موقعی که واجب غیری جَعل می‌کند، فقط نظر دارد به عنوان إیصال إلیٰ واجبٍ آخَر، (نکته: فائده غیر از عنوان حَسن است، مثلاً انقیاد فایده ندارد ولی خودش حَسن است، منافات ندارد که عنوان حسن بر یک فعلی منطبق شود ولو منشأِ این عنوان به سبب فائده‌ای باشد که دارد)، (ولا ینافیهِ) أى تعلُّقُ ذا الأثر للإیجاب بما هو معنوناً بعنوانٍ حَسن لا ینافى (کونَه مقدِّمةً لأمرٍ مطلوب واقعاً)، و این که فعلِ دارای اثر متعلَّقِ وجوب شود به خاطرِ عنوان حَسنَش، این منافات ندارد که این فعل در عینِ حال، مقدّمه برای یک امرِ مطلوبِ دیگری هم باشد؛ مثل نماز ظهر که هم خودش عنوان حَسن دارد و وجوبش به خاطر عنوان حَسنَش هست، و هم این که مقدّمه برای یک مطلوب دیگر است که نماز عصر باشد، (بخلافِ الواجبِ الغیرى، لِتمحُّضِ وجوبِه فى أنّه لکونِه مقدّمةً لواجبٍ نفسىّ)، به خلافِ واجبِ غیری که وجوبش محض است در این که این وجوب بر آن بار می‌شود به خاطرِ بودنِ واجب به عنوان مقدّمه برای یک واجبِ نفسی؛ و این که وجوبش محض برای مقدّمه بودنش باشد، این با صلاةِ ظهر نقض نمی‌شود، لذا می‌فرماید (وهذا أیضاً لا ینافى أن یکون) الواجبُ الغیرى (معنوناً بعنوانٍ حَسن فى نفسه إلّا أنّه لا دَخْلَ له) أى لهذا العنوان الحَسن (فى إیجابِهِ الغیرى)، و منافات ندارد که این واجب غیری، فی نفسه یک عنوان حَسن داشته باشد و لکن این عنوانِ حسن، دخالتی در إیجابِ غیری آن واجب نداشته باشد، (یعنی وقتی برای نماز ظهر، وجوب غیری جَعْل می‌کند، در این جَعْلِ وجوبِ غیری، آن عنوان حَسن هیچ دخالتی نداشته باشد)، (ولعلَّهُ مرادُ مَن فَسَّرَهما بما اُمِرَ به لنفسِه، وما اُمِرَ به لأجلِ غیرِه)، و این که بعضی‌ها واجب نفسی را معنا کرده‌اند به آن چیزی که امر شده به آن چیز به خاطر خودش، و واجب غیری را معنا کرده‌اند به آن چیزی که امر شده به آن چیز به خاطرِ غیرِ خودش، شاید مرادشان همین باشد که واجب نفسی آن چیزی است که به آن امر شده به خاطر عنوان حَسنی که بر آن منطبق است و واجب غیری آن چیزی است که به آن امر شده به خاطر یک واجب دیگر، پس اگر مقصودشان این باشد، (فلا یتوجّه) الإعتراض (علیه) أى علیٰ مَن فَسَّرَهُما...، (بأنَّ جُلَّ الواجبات ـ لولا الکلّ [۱] ـ یلزمُ أن یکون مِن الواجبات الغیریة)، پس دیگر نمی‌شود به آن‌ها اعتراض کرد به این که اکثرِ واجبات ـ اگر نگوییم تمامشان ـ لازم می‌آید که از واجبات غیریه باشند؛ زیرا درست است که بر اکثر واجبات یک فایده‌ای مترتّب است ولی وجوبش به خاطر آن فائدهٔ مترتّبه نیست بلکه وجوبش به خاطر عنوان حَسنی است که بر این واجب، منطبق است؛ پس چرا لازم می‌آید که اکثر واجبات، غیری شوند؟ به خاطر این که (فإنّ المطلوبَ النفسى قَلَّما یوجَد فى الأوامر، فإنّ جُلّها مطلوباتٌ لأجلِ الغایات التى هى خارجة عن حقیقتها)، زیرا واجبِ نفسى خیلی کم در اوامر یافت می‌شود، (زیرا اگر معرفةُ الرَّب را کنار بگذاریم، همهٔ واجبات به خاطر فوائدی هستند که بر آن‌ها مترتّب می‌شود) پس همانا اکثر واجبات به خاطر آن غایات و اهدافی هستند که از از حقیقت واجبات خارج می‌باشند (این مطلب را به خاطر این می‌گوید که اگر یک واجبی پیدا کنید که یک فائده‌ای داشته باشد ولی آن فائده منطبق بر خودش باشد یعنی وجودِ جداگانه نداشته باشد مثلِ ‹معرفةُ الرَّب› که درست است که برای کمالِ نفس است ولی خودش کمالِ نفس است نه این که کمالِ نفس برای یک چیزِ دیگر باشد به خلافِ نماز که نماز، یک چیز است و ناهی بودن از فحشائ و منکر، یک چیز دیگر است؛ می‌گوید اکثر واجبات این گونه هستند که فوائدی که بر آن‌ها مترتّب است که از حقیقتشان خارج است لذا نقض می‌شود، می‌فرماید: با توجیهی که ما کردیم، نقض نمی‌شود زیرا درست است که این‌ها فایدهٔ برای غیر هستند ولی علّتِ وجوبشان، فائده بودن برای غیر نمی‌باشد بلکه علّتِ وجوبشان، عنوان حَسنی است که بر آن‌ها منطبق است)، (فتأمَّل) که اینجا یک مغالطه‌ای کردیم که دقّت کنید.


چون ممکن است کسی در (معرفةُ الرَّب) نیز اشکال کند و بگوید که این هم به خاطر یک مصلحتِ دیگر است.

المنعقد للمطلق ببركة مقدّمات الحكمة، ومع انتفاء المقدّمات لا يكاد ينعقد له هناك ظهور ليكون (١) ذاك العمل - المشارك مع التقييد في الأثر، وبطلانِ العمل بإطلاق المطلق - مشاركاً معه في خلاف الأصل أيضاً.

وكأنّه توهَّم: أنّ إطلاق المطلق كعموم العامّ ثابتٌ، ورَفْع اليد عن العمل به: تارةً لأجل التقييد، وأُخرى بالعمل المبطل للعمل به.

وهو فاسد ؛ لأنّه لا يكون إطلاقٌ إلّا في ما جرت هناك المقدّمات.

نعم، إذا كان التقييد بمنفصل، ودار الأمر بين الرجوع إلى المادّة أو الهيئة، كان لهذا التوهّم مجالٌ ؛ حيث انعقد للمطلق إطلاق، وقد استقرّ له ظهور ولو بقرينة الحكمة، فتأمّل.

ومنها: تقسيمه إلى النفسيّ والغيريّ.

تعريف الواجب النفسيّ والغيريّ

وحيث كان طلبُ شيءٍ وإيجابُه لا يكاد يكون بلا داعٍ، فإن كان الداعي فيه هو التوصّل به إلى واجب لا يكاد يمكن (٢) التوصّل بدونه إليه - لتوقُّفِهِ عليه -، فالواجب غيريّ، وإلّا فهو نفسيّ، سواء كان الداعي محبوبيّةَ الواجب بنفسه، كالمعرفة بالله، أو محبوبيَّته بما له من فائدة مترتّبة عليه، كأكثر الواجبات من العبادات والتوصّليّات (٣)، هذا.

الإشكال على التعريف

لكنّه لا يخفى: أنّ الداعي لو كان هو محبوبيّته كذلك - أي بما له من الفائدة المترتّبة عليه - كان الواجب في الحقيقة واجباً غيريّاً ؛ فإنّه لو لم يكن وجود هذه الفائدة لازماً لما دعا إلى إيجاب ذي الفائدة.

فإن قلت: نعم، وإن كان وجودها محبوباً لزوماً، إلّا أنّه حيث كانت من

__________________

(١) أثبتنا ما في حقائق الأُصول ومنتهى الدراية، وفي غيرهما: كان.

(٢) أثبتنا « يمكن » من حقائق الأُصول.

(٣) هذا التعريف مذكور في مطارح الأنظار ١: ٣٢٩.

الخواصّ المترتّبة على الأفعال الّتي ليست داخلة تحت قدرة المكلّف، لما كاد (١) يتعلّق بها الإيجاب (٢).

قلت: بل هي داخلةٌ تحت القدرة ؛ لدخول أسبابها تحتها، والقدرة على السبب قدرةٌ على المسبّب، وهو واضح، وإلّا لما صحّ وقوع مثل التطهير والتمليك والتزويج والطلاق والعتاق... إلى غير ذلك من المسبّبات، مورداً لحكم من الأحكام التكليفيّة.

دفع الإشكال

فالأولى أن يقال: إنّ الأثر المترتّب عليه وإن كان لازماً، إلّا أنّ ذا الأثر لمّا كان معنوناً بعنوانٍ حَسَنٍ - يستقلّ العقلُ بمدح فاعله، بل وذمّ (٣) تاركه - صار متعلّقاً للإيجاب بما هو كذلك، ولا ينافيه كونه مقدّمة لأمر مطلوبٍ واقعاً.

بخلاف الواجب الغيريّ ؛ لتمحُّض وجوبه في أنّه لكونه مقدّمةً لواجب نفسيّ، وهذا أيضاً لا ينافي أن يكون معنوناً بعنوانٍ حَسَنٍ في نفسه، إلّا أنّه لا دخل له في إيجابه الغيريّ.

ولعلّه مراد من فَسَّرهما بما أُمر به لنفسه، وما أُمر به لأجل غيره (٤).

فلا يتوجّه عليه الاعتراض (٥) بأنّ جلّ الواجبات - لولا الكلّ - يلزم أن يكون من الواجبات الغيريّة ؛ فإنّ المطلوب النفسيّ قلّ ما يوجد في الأوامر، فإنّ جلّها مطلوبات لأجل الغايات الّتي هي خارجة عن حقيقتها (٦)، فتأمّل.

__________________

(١) الأولى: فلا يكاد.

(٢) في حقائق الأُصول ومنتهى الدراية: بهذا الإيجاب.

(٣) أثبتناها من « ق » و « ر » وفي غيرهما: بذمّ.

(٤) راجع الفصول: ٨٠، وهداية المسترشدين ٢: ٨٩.

(٥) كلمة « الاعتراض » أثبتناها من « ش »، حقائق الأُصول ومنتهى الدراية.

(٦) إشارة إلى الاعتراض الذي أورده الشيخ الأعظم على التفسير المذكور. راجع مطارح الأنظار ١: ٣٣٠.