درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۸۷: مقدمه واجب ۷

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

۲

جواب اشکال در شرایط مامور به

امّا شرائطِ مأمورٌ به: مرحوم آخوند از اشکالِ موجود در شرائطِ مأمورٌ به جواب می‌دهد و می‌فرماید: مولا وقتی یک چیزی را امر می‌کند، آن چیز متعلَّقِ غرضش می‌شود و تا چیزی متعلَّقِ غرضش نباشد، به آن امر نمی‌کند، امّا گاهی اوقات یک عنوانی منطبق بر فعل می‌شود که سبب می‌شود این فعل متعلّقِ غرضِ مولا شود، و گاهی اوقات این عنوان منطبق بر فعل نمی‌شود و لذا این فعل، متعلّقِ غرضِ مولا نمی‌شود.

مثلاً مولا می‌بیند این که عبدش در را برای پدرِ مولا باز کند، بر این در باز کردنِ برای پدرِ مولا، عنوانِ احترام منطبق است و چون در عنوان احترام، مولا غرض دارد لذا به در باز کردن امر می‌کند، و لکن اگر مولا می‌بیند که پدرش در خانه نشسته و هوا سرد است و اگر در را باز کند، نه تنها که عنوان احترام بر این در باز کردن منطبق نمی‌شود بلکه عنوان اذیت و آزار منطبق می‌شود، در این صورت دیگر مولا غرضی در در باز کردن ندارد و به آن امر نمی‌کند، پس در باز کردن، موقعی متعلّقِ غرضِ مولا می‌شود که عنوان احترام بر آن منطبق شود، امّا این عنوان احترام نسبت به این در باز کردن بالإضافه بالشروط والخصوصیات فرق می‌کند، یعنی اگر هوا گرم باشد و مولا ببیند که پدرش دارد اذیت می‌شود در اینجا عنوان احترام صدق می‌کند که بگوید در را باز کن ولی اگر هوا سرد باشد و اگر در را باز کند پدرش سرما می‌خورد و عنوان احترام منطبق نمی‌شود، در اینجا به عبدش امر نمی‌کند که در را باز کند، پس این عنوان احترام که می‌خواهد بر این فعل منطبق شود که این فعل به لحاظِ انطباق این عنوان متعلّقِ غرضِ مولا هست، این عنوان با شرائط و خصوصیات فرق می‌کند، ممکن است بالإضافه به یک حالت، این عنوان صدق کند مثلِ این که هوا گرم باشد و بالإضافه به یک حالت، این عنوان صدق نکند مثلِ این که هوا سرد باشد، و این امر واقعی است.

حالا در احکام شرعیه مثلاً شارع می‌بیند که در رابطه با صوم مستحاضه اگر آن زن امشب غسل کند، بالإضافه به این غسل یک عنوانی بر این صوم منطبق می‌شود که آن عنوان، حسن است و مولا در آن غرض دارد و لذا امر می‌کند، ولی اگر آن زن غسل را در شب نکند و اگر صوم بالاضافه به آن شرط نباشد، عنوان حسن بر فعل منطبق نمی‌شود، مثلاً شارع می‌بیند که صوم مستحاضه اگر بالإضافه به غسلِ شب باشد، عنوان ‹جُنّةٌ مِن النار› بر آن صدق می‌کند، لذا به این صوم به شرطِ انجام آن غسل امر می‌کند زیرا عنوان حسن بر آن منطبق می‌شود، امّا می‌بیند که صوم مستحاضه اگر بالإضافه به غسل شب نباشد، عنوان حسن بر آن منطبق نمی‌شود و لذا به این صوم امر نمی‌کند.

پس امر و نهی مولا تابعِ اغراض و عناوینِ حسن و قبح است و عناوینِ حسن و قبح نیز با طَرَیان وجوه و عناوین فرق می‌کنند، مثلاً ضربِ یتیم اگر با عنوان تأدیب باشد، این عنوان حَسن است و همین ضربِ یتیم اگر با عنوان ظُلم باشد، قبیح است، باز این عنوان حسن که عنوانِ تأدیب است می‌بیند که اگر الآن او را بزند و امشب هم به او شام دهد، پس این ضربِ به شرطِ شام دادنِ امشب به او، عنوانِ تأدیب بر آن منطبق است ولی اگر شب به او شام ندهد، عنوان تأدیب منطبق نمی‌شود، پس وجوه و عناوین بالإضافه به شروط فرق می‌کند و وقتی که وجهِ حَسن پیدا شد، مولا امر می‌کند و هیچ انخرامِ قاعدهٔ عقلیه‌ای هم در کار نیست.

۳

تطبیق جواب اشکال در شرایط مامور به

(وأمّا الثانى:) دوّمین نوع از شروط، شروطِ متأخِّر یا متقدِّمِ مأمورٌٍ به می‌باشد (شرطِ متأخِّرِ مأمورٌ به مثل این که صوم مستحاضه در امروز در صورتی صحیح است که امشب غسل بکند، و شرطِ متقدِّم مثلِ این که صوم مستحاضه در امروز در صورتی صحیح است که دیشب غسل کرده باشد)، (فکونُ شىءِ شرطاً للمأمور به لیس إلّا ما یحصِّلُ لذاتِ المأمور به بالإضافةِ إلیه، وجهاً وعنواناً، به یکون حَسَناً أو متعلَّقاً للغرض، بحیث لولاها لَما کان کذلک)، قبل از ترجمهٔ عبارت برای توضیح بیشتر، مثالی می‌زنیم: می‌گوییم شرطِ حُسنِ ضربِ یتیم به این است که اگر او را زدی، در شبِ همان روزی که او را زدی، به او شام دهی، چون آن شامِ شب باعث می‌شود که این ضرب، عنوانِ تأدیب پیدا کند که وقتی عنوان تأدیب پیدا کرد، آن وقت این ضرب، حَسَن می‌شود، پس شرط، آن چیزی است که این فعل به اضافه به آن چیز وقتی سنجیده می‌شود، یک عنوانِ حَسَنی پیدا می‌کند که با آن عنوانِ حَسَن، متعلَّقِ غرض می‌شود و در نتیجه مأمورٌ به می‌شود.

اشکال: با این بیان درست است که عنوان از همان قدیم موجود بوده ولی ما بعدِ مأمور به سببِ به وجود آمدنِ این عنوان شده و تأثیر بعد در قبل می‌باشد، بله درست است که تأثیر بعد در حکم نیست ولی تأثیرِ بعد در خودِ همان شئ است که عنوانش تغییر می‌کند، پس ما بعد در حکم اثری ایجاد نمی‌کند ولی در عنوان که اثری ایجاد می‌کند.

جواب: از شما سؤال می‌کنیم که امروز آیا قبل از فردا هست یا بعد از فردا؟ امروز یک امر انتزاعی بوده و قبل از فردا می‌باشد، حالا اگر فردا نباشد آیا امروز قبل از فردا می‌شود یا نه؟ امروز یک امر انتزاعی است و به خودی خود حقیقتی ندارد، وجه و عنوان هم یک امر انتزاعی عقلی است، تأدیب هم همین طور مثلِ قبلیت است و این‌ها عناوینِ انتزاعی یا عُرفی اند که عقل با توجّه به یک امرِ متأخِّری از این انتزاع می‌کند، پس قبلیت در الآن است نه این که فردا باشد و الآن می‌گوییم که امروز قبل از فردا می‌باشد.

ترجمه: این که چیزی شرط برای مأمورٌ به باشد این نیست مگر آنچه که برای ذاتِ مأمورٌ به بالإضافه به آن چیز، وجه و عنوانی تحصیل می‌کند (مثلِ تأدیب) که به خاطرِ آن وجه و عنوان، مأمورٌ به حَسَن یا متعلَّقِ غرض می‌شود (متعلّقِ غرض مانند این که فردی بگوید این أجناس را انبار کن زیرا بعداً این‌ها را گران می‌خرند، البته به شرطی گران می‌خرند که اوضاعِ اقتصادی جهان تغییر نکند زیرا اگر تغییر کند، آن وقت این جنس از خارج وارد می‌شود و از انحصار در می‌آید و زیاد می‌شود و عرضه که زیاد شد، خود به خود قیمت‌ها پایین می‌آید، به او می‌گوید که این کارِ خوبی نیست، می‌گوید خوب چیه، تو می‌خواهی پول در بیاوری، و این متعلَّقِ غرض است، پس ممکن است یک فعلی حَسَن نباشد ولی متعلّقِ غرض باشد) به گونه‌ای که اگر آن إضافه نباشد (مثل این که اگر هوا سرد نبود یا اگر آن شام نبود) این مأمورٌ به حسن نمی‌شد (زیرا عنوان تأدیب بر او بار نمی‌شد و لذا حَسَن نمی‌شد و در نتیجه به آن امر نمی‌شد).

(واختلافُ الحُسنِ والقُبح والغرض باختلافِ الوجوه والإعتباراتِ الناشئةِ مِن الإضافات، ممّا لا شُبهةَ فیه ولا شکَّ یعتریه)، و اختلافِ حُسن و قبح و غرض به سببِ اختلافِ وجوه و اعتباراتی که ناشی از اضافات می‌شوند (اضافات مثلِ غسلِ زنِ مستحاضه در شب، یا آن هوای سرد، یا این که اقتصاد جهانی تغییر نکند)، این یک امرِ واضح و بدون شبهه‌ای است و شکی در آن نیست.

(والإضافة کما تکون إلیٰ المقارن، تکون إلیٰ المتأخِّر أو المتقدِّم بلا تفاوتٍ أصلاً، کما لا یخفیٰ علیٰ المتأمِّل)، و این اضافه کما این که ممکن است نسبت به یک شرطِ مقارن باشد (مثلِ این که الآن هوا سرد است و عنوان احترام بر در بستن منطبق می‌شود) همین طور این اضافه می‌تواند نسبت به شرطِ متأخِّر یا متقدِّم باشد (مانند این که فردی بگوید ما امروز خانهٔ شما می‌آییم و با شما بیعت می‌کنیم، می‌گویید این بیعت خوب است به شرطی که امشب هم که من سخنرانی دارم، بیایی و پای سخنرانی من بنشینی ولی اگر امشب پای سخنرانی من نیایی، آمدنِ امروز برای بیعت کردن فایده‌ای ندارد، پس این حُسنِ بیعت در الآن، بالإضافه به حضور در سخنرانی این آقا در شب است، پس این فعل به اضافه به یک امر متأخِّری، عنوان حَسَن بر آن بار می‌شود).

(فکما تکون إضافةُ شىءٍ إلیٰ مقارنٍ له موجبةً لکونه معنوناً بعنوانٍ یکون) ذلک الشىء (بذلک العنوان حَسَناً ومتعلّقاً للغرض، کذلک إضافته) أى إضافةُ ذلک الشئ (إلیٰ متأخِّرٍ أو متقدِّمٍ)، پس همان طوری که اضافهٔ شیئی (مثلِ در بستن) به مقارن برای آن شئ (مثلِ سرد بودنِ هوا)، موجب می‌شود برای این که این شئ یک عنوانی پیدا کند که آن شئ به سبب آن عنوان (مثلِ عنوان احترام)، حَسَن و متعلَّقِ غرض شود (پس در بستن در صورتی که هوا سرد باشد، معنون به عنوان احترام شده و حَسَن می‌شود)، همین طور است اضافهٔ این شئ به یک امرِ متأخِّر یا متقدِّم (مانند این که بیعتِ امروز با فلان آقا در صورتی حَسَن می‌شود که شب هم در سخنرانی او شرکت کنیم).

(بداهةَ أنّ الإضافة إلیٰ أحدِهِما) أى المتقدِّم أو المتأخِّر (ربما توجب ذلک أیضاً)، زیرا بدیهی است که شئ با اضافه به متأخِّر یا متقدِّم نیز یک عنوانی پیدا می‌کند که با آن عنوان، حَسَن می‌شود، (فلولا حدوثُ المتأخِّر فى محلِّهِ، لَما کانت للمتقدِّم تلک الإضافةِ الموجبة لحُسنِهِ الموجب لِطَلَبِه والأمر به، کما هو الحال فى المقارن أیضاً)، پس اگر آن امرِ متأخِّر در محلَّش نباشد (مثلاً اگر حضورت در سخنرانی شب نباشد) پس برای آن شئِ متقدِّم، دیگر آن اضافه به عنوانی که موجبِ حُسنِ آن شئ که موجبِ طلب و امر به آن شئ شود، وجود ندارد (یعنی اگر حضورت در سخنرانی شب نباشد، پس این بیعتی که با او کردی دیگر اضافه به آن عنوان وفا داری که موجبِ حُسنِ بیعتی که موجب طلب و امر به این بیعت شود، دیگر برای این بیعت، اضافه به این عنوان وفا داری موجود نمی‌شود)، کما این که در شرطِ مقارن هم همین طور است (یعنی این فعل بالإضافه به این شرطِ مقارن، یک عنوانی پیدا می‌کند که موجب حُسنِ آن فعل شده و وقتی حَسَن شد، آن وقت مولا به آن فعل امر می‌کند، مثلاً این صلاة به اضافه به وضوء که مقارن با آن است، عنوانِ ‹قربان کلّ تقى› پیدا می‌کند که بوسیلهٔ این عنوان، حَسَن می‌شود و وقتی حَسَن شد، آن وقت مولا به این فعلِ صلاة، امر می‌کند؛ پس همان طوری که در شرطِ مقارن، اضافهٔ مأمورٌ به به او موجبِ یک عنوانی می‌شود که آن عنوان موجبِ حُسن می‌شود و آن حُسن هم موجبِ امر می‌شود، در شرطِ متقدِّم و متأخِّر هم همین طور است)، (ولذلک اُطلِقَ علیه الشرط مثلُهُ، بِلا انخرامٍ للقاعدة أصلاً)، و به همین جهت، به متقدِّم یا متأخِِّر، شرط إطلاق می‌شود مثلِ مقارن بدون این که اصلاً قاعدهٔ عقلیهٔ تقدُّمِ علت بر معلول شکسته شود؛ چرا؟ (لأنّ المتقدِّمَ أو المتأخِّر کالمقارن لیس إلّا طَرَفُ الإضافةِ الموجبةِ للخصوصیةِ الموجبةِ للحُسن)، زیرا متقدِّم یا متأخِّر همانند مقارن، نمی‌باشند مگر آن طرفِ اضافه‌ای که موجبِ خصوصیت و عنوانی برای شئ می‌شود که موجبِ حُسنِ آن شئ می‌گردد (یعنی همان طور که این سردی موجب می‌شود که عنوان و خصوصیتِ إحسان و احترام بر در بستن منطبق شود، همین طور حضور در سخنرانی فلان آقا نیز باعث می‌شود که بر بیعت با او، عنوانِ وفا داری منطبق شود که به سبب این عنوان، آن بیعت نیز حَسَن و مأمورٌ به می‌شود)، (وقد حُقِّقَ فى محلِّه أنّه) أى أنَّ الحُسن یکون (بالوجوه والإعتبارات)، و در جای خودش ثابت شد که این حُسن، یک امرِ واقعی نیست بلکه یک امر اعتباری است مانند ضربِ یتیم که به یک اعتبار، حَسَن می‌شود و به یک اعتبار، قبیح می‌گردد، (ومِن الواضح أنّها) أى أنّ الوجوه و الإعتبارات (تکون بالإضافات)، و واضح است که این وجوه و اعتبارات، با اضافات می‌باشد؛ یعنی با اضافه به هوای سرد، بر این در بستن عنوانِ إحسان و احترام صدق می‌کند و اگر هوا گرم بود، عنوان احسان صدق نمی‌کرد، یا با اضافه به حضور در سخنرانی شب، بر این بیعت عنوان حسن صدق می‌کند و اگر این حضور نباشد، عنوان حَسَن صدق نمی‌کند.

پس آنچه که مستشکل را به اشتباه انداخته، آن است که شرط بر متأخِّر إطلاق شده و حال آن که شرط حقیقتاً اضافه به آن متأخِّر می‌باشد نه این که خودِ آن متأخِّر باشد، لذا می‌فرماید: (فمنشأُ توهُّمِ الإنخرام، إطلاقُ الشرط علیٰ المتأخِّر)، منشأِ توهُّمِ انخرامِ قاعدهٔ عقلیهٔ تقدُّمِ علّت بر معلول به خاطر این است که بر متأخِّر، اسمِ شرط إطلاق شده و لذا اشکال کرده‌اند که شرط از أجزاءِ علت است و چگونه ممکن است که أجزاء علّت، متأخِّر از معلول باشند، (وقد عرفتَ أنّ إطلاقَه علیه فیه کإطلاقِه علیٰ المقارِن إنّما یکون لأجلِ کونِه طَرَفاً للإضافة الموجبة للوجهِ الذى یکون) المأمور به (بذاک الوجه مرغوباً ومطلوباً)، و حال آن که دانستی که إطلاقِ شرط بر این متأخِّر در این موردِ شرطِ مأمورٌ به، همانندِ إطلاقِ شرط بر مقارِن همانا این إطلاق فقط به خاطر این است که این متأخِّر، طرفِ اضافه‌ای واقع شده که این اضافه موجب وجه و عنوانی می‌شود که مأمورٌ به به سبب این وجه، حَسَن و موردِ رغبتِ مولا واقع شده و در نتیجه موردِ مطلوبِ مولا واقع می‌شود (مثلاً این روزه را وقتی که به اضافه با غسلِ شب می‌سنجی، عنوانِ ‹جُنّةٌ مِن النار› بر او بار می‌شود که این عنوان، حَسَن است).

(کما کان) هذا الشرط (فى الحکم لأجلِ دَخْلِ تصوُّرِهِ فیه، کدَخْلِ تصوُّرِ سائرِ الأطراف والحدود التى لولا لحاظُها لَما حَصَلَ له الرغبة فى التکلیف، أو لَما صحّ عنده الوضع)، توضیح مطلب این که: کما این که در شرائطِ حکم، به این جهت بود که تصوُّرش دخیل است، زیرا گفتیم که شرط یعنی آنچه که تصوُّرش و لحاظش دخیل است، در شرطِ مأمورٌ به نیز ‹شرط› آن چیزی است که اضافه‌اش دخیل است، پس در هیچ کدام از سه موردِ توهُّمِ انخرامِ قاعده، متأخِّر نشد، نه شرط در مأمورٌ به حقیقتاً متأخِّر شد چون اضافه الآن موجود است، و نه در حکم متأخِّر شد چون لحاظ الآن موجود است و اگر کسی امر به صلاة می‌کند به شرطِ این که دو ساعتِ دیگر خسوف شود، تصوُّرِ خسوفِ دو ساعت بعد در الآن شرط است و تصوُّرِ دو ساعت بعد هم که الآن مقارن است و متأخِّر نیست.

ترجمه: کما این که این شرط در حکم به خاطرِ دَخْلِ تصوُّرِ این شرط در حکم است مثلِ دخْلِ تصوُّرِ سایرِ أطراف و حدودی که اگر لحاظِ آن‌ها نباشد، برای مولا رغبتی در امرِ تکلیفی نمودن حاصل نمی‌شود یا برای او رغبتی در امرِ وضعی نمودن حاصل نمی‌شود (مثل این که الآن می‌خواهد امر به صلاة کند که باید ابتدا مکلَّف را تصوُّر کند و قدرت و... را تصوُّر کند، و همان طوری که تصوُّرِ همهٔ این‌ها دخیل است، همین طور تصوُّرِ آن شرطِ متأخِّر هم دخیل است و شرطِ متأخِّر هم که خودش متأخِّر است و تصوُّرش که متأخِّر نیست، پس آنچه که متأخِّر است، حقیقتاً شرط نیست و آنچه که شرط است، متأخِّر نمی‌باشد؛ همین طور در حکم وضعی اگر آن اجازهٔ متأخّره نبود، حکم به صحّت نمی‌کرد).

(وهذه خلاصةُ ما بَسَطْناهُ مِن المقال ـ فى دفعِ هذا الإشکال ـ فى بعضِ فوائدنا، ولم یسبِقْنى إلیه أحدٌ فیما أعلم، فافهم واغتنم)، این خلاصهٔ آنچه بود که در دفعِ این اشکال در بعضی از فوائدِ ما در حاشیهٔ رسائل ذکر کردیم و کسی قبل از من متعرِّض این مطلب نشده است.

وغيره بتصوّره ولحاظه، وهو مقارن. فأين انخرام القاعدة العقليّة في غير المقارن ؟ فتأمّل تعرف.

الجواب عن الإشكال في شرط المأمور به

وأمّا الثاني: فكون شيءٍ شرطاً للمأمور به (١) ليس إلّا (٢) ما يحصّل لذات المأمور به بالإضافة إليه وجهاً وعنواناً (٣)، به يكون حَسَناً أو متعلّقاً للغرض، بحيث لولاها لما كان كذلك.

واختلاف الحُسن والقبح والغرض باختلاف الوجوه والاعتبارات الناشئة من الإضافات، ممّا لا شبهة فيه ولا شكّ يعتريه.

والإضافة كما تكون إلى المقارن، تكون إلى المتأخّر أو المتقدّم بلا تفاوتٍ أصلاً، كما لا يخفى على المتأمّل.

فكما تكون إضافة شيءٍ إلى مقارنٍ له موجباً لكونه معنوناً بعنوان، يكون بذلك العنوان حَسَناً ومتعلّقاً للغرض، كذلك إضافته إلى متأخّر أو متقدّم ؛ بداهةَ أنّ الإضافة إلى أحدهما ربما توجب ذلك أيضاً، فلولا حدوث المتأخّر في محلّه لما كانت للمتقدّم تلك الإضافةُ الموجبة لحُسنه الموجِب لطلبه

__________________

(١) لا يخفى: أنّ قضيّة العبارة هو جعله ثالثاً، إلّا أنّه لمّا قاس الوضع على التكليف من غير إفراده بعنوان مستقل جعل شرط المأمور به أمراً ثانياً. ( كفاية الأُصول مع حاشية المشكيني ١: ٤٧٢ ). وراجع حقائق الأُصول ١: ٢٢٦، ومنتهى الدراية ٢: ١٤٥.

(٢) في « ش »: ليس إلّا ( أنّ - نسخة بدل ).

(٣) وردت هذه العبارة بصياغات مختلفة في أصل الكتاب وطبعاته وشروحه:

- فالذي أثبتناه هو الوارد في الأصل وحقائق الأُصول ومنتهى الدراية، ولكن كتبت في الأصل فوق « وجهاً وعنواناً »: « وجهٌ وعنوانٌ ».

- وفي « ن » وبعض الطبعات: وجه وعنوان.

- وفي « ر »: ليس إلّا أنّ ما يحصل... وجهٌ مّا وعنوانٌ مّا.

والأمرِ به، كما هو الحال في المقارن أيضاً، ولذلك اطلق عليه الشرط مثله، بلا انخرام للقاعدة أصلاً ؛ لأنّ المتقدّم أو المتأخّر - كالمقارن - ليس إلّا طرف الإضافة الموجبة للخصوصيّة الموجبة للحُسن، وقد حُقّق في محلّه أنّه بالوجوه والاعتبارات، ومن الواضح أنّها تكون بالإضافات.

فمنشأ توهّم الانخرام: إطلاق الشرط على المتأخّر، وقد عرفت أنّ إطلاقه عليه فيه - كإطلاقه على المقارن - إنّما يكون لأجل كونه طرفاً للإضافة الموجبة للوجه، الّذي يكون بذاك الوجه مرغوباً ومطلوباً، كما كان في الحكم لأجل دَخْلِ تصوّره فيه، كدخل تصوُّرِ سائر الأطراف والحدود الّتي لولا لحاظُها لما حصل له الرغبة في التكليف، أو لما صحّ عنده الوضع.

وهذه خلاصة ما بسطناه من المقال في دفع هذا الإشكال في بعض فوائدنا (١)، لم يسبقني إليه أحد في ما أعلم، فافهم واغتنم.

ولا يخفى: أنّها بجميع أقسامها داخلة في محلّ النزاع (٢)، وبناءً على الملازمة يتّصف اللاحق بالوجوب، كالمقارن والسابق ؛ إذ بدونه لا تكاد تحصل الموافقة، ويكون سقوط الأمر بإتيان المشروط به مراعى بإتيانه، فلولا اغتسالها في الليل - على القول بالاشتراط - لما صحّ الصوم في اليوم.

__________________

(١) الفوائد: ٣٠١ - ٣٠٣.

(٢) المراد من الجميع ليس جميع الأقسام التسعة المتقدمة، كما قد توهمه العبارة، بل المراد: أقسام خصوص شرط المأمور به، وأمّا شروط التكليف فلا يعقل اتصافها بالوجوب... وشروط الوضع خارجة - أيضاً - ؛ لعدم وجوبه حتّى تتصف مقدّماته به على الملازمة، نعم ربما يتعلق به الأمر، فيدخل في محلّ النزاع ( كفاية الأُصول مع حاشية المشكيني ١: ٤٧٧ ).