درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۸۴: مقدمه واجب ۴

 
۱

برگشت مقدمه شرعیه به عقلیه و مقدمه عادیه

بنا بر این مقدّمهٔ شرعیه بر گشتش به مقدّمهٔ عقلیه است، به خاطر این که یک چیزی در صورتی مقدّمهٔ شرعیه می‌شود که شارع، آن چیز را در ذى المقدّمه شرطاً یا قیداً أخذ کند، اگر شارع، وضوء را در صلاة شرطاً أخذ کند، آن وقت صلاةِ با وضوء متوقّف بر وضوء می‌شود و اگر چنین أخذی نکند، آن وقت وضوء مقدّمیت نخواهد داشت، پس اگر شارع وضوء را در صلاة أخذ کرد آن وقت صلاةِ مقید به وضوء، توقّفش بر وضوء عقلاً می‌باشد، زیرا هر مقیدی عقلاً بدون قیدش محال است که در خارج محقَّق شود، پس صلاةِ با وضوء عقلاً متوقّف بر وضوء می‌شود بنا بر این ما مقدّمهٔ شرعیه نداریم و همهٔ مقدّمات شرعیه برگشتشان به مقدّمهٔ عقلیه است، زیرا اگر شارع، وضوء را در صلاة أخذ نکند، پس صلاة اصلاً توقُّف بر وضوء ندارد و اگر أخذ کند، پس توقّفش عقلی می‌باشد.

امّا در مقدّمهٔ عادیه، مرحوم آخوند می‌فرماید که ما نفهمیدیم یعنی چه، اگر ذى المقدّمه بدون این مقدّمه محقَّق می‌شود ولو این که عادتاً با این مقدّمه است ـ مثلاً کسانی که می‌خواهند به تهران بروند عادتاً با ماشین می‌روند ولی حالا ممکن است کسی پیاده هم برود ـ پس عقلاً ذى المقدّمه بر این مقدّمه متوقّف نیست ولی عادتاً با این مقدّمه انجام می‌شود ولی بدون این مقدّمه هم امکان دارد، بنا بر این اگر مقصود از مقدّمهٔ عادیه این است که یعنی ذى المقدّمه توقّفُ بر آن مقدّمه ندارد ولو خارجاً همیشه با این مقدّمه است پس این که اصلاً مقدّمه نیست، زیرا مقدّمه آن است که ذى المقدّمه متوقّف بر آن باشد، ولی اگر بگوییم که مقدّمهٔ عادیه این است که یعنی بنده که طی الأرض ندارم اگر بخواهم از اینجا به تهران بروم، بایستی یا با ماشین بروم و یا با هواپیما بروم و یا با دوچرخه بروم و... خلاصه این مسیر را باید طی کنم، بنا بر این اگر مقصود از مقدّمهٔ عادیه این است، پس مقدّمهٔ عقلیه است یعنی در این ظرف نسبت به بنده که طی الأرض ندارم، رفتنِ من به تهران عقلاً متوقّف بر طی مسیر می‌باشد، بله خداوند می‌توانست یک قدرت دیگری به من بدهد ولی وقتی نداده، عقلاً باید طی مسیر کنم.

پس اگر مقصودِ شما از مقدّمهٔ عادیه آن چیزی است که خارجاً ذى المقدّمه بدون این مقدّمه موجود می‌شود، پس این که اصلاً مقدّمه نیست، بله عادتاً به این مقدّمه گفته می‌شود ولی اگر با این شرایطی که داریم قطعاً باید از این راه برود، پس این که عقلی می‌شود یعنی فعلاً با این اوصافی که هست، ذى المقدّمه متوقّف است، مثلِ این که الآن کسانی که بخواهند از این اتاق خارج شوند باید از این در خارج شوند، بله خداوند می‌تواند إعجاز کند و دیوار را بشکافد ولی فعلاً إعجازی در کار نیست، پس در ظرفی که إعجاز نیست، توقّفِ ذى المقدّمه بر این مقدّمه، عقلی می‌باشد.

فتلخّص ممّا ذکرنا که ما هرچه مقدّمه داریم، مقدّمهٔ عقلی است، و مقدّمهٔ شرعیه و عادیه، برگشتشان به مقدّمهٔ عقلیه می‌باشد.

۲

تطبیق مقدمه عادیه

(وأمّا العادیة: فإن کانت بمعنیٰ أن یکون التوقُّف [علیها] بحسب العادة، بحیث یمکن تحقُّقُ ذیها بدونها، إلّا أنّ العادة جَرَت علیٰ الإتیان به بواسطتها)، امّا مقدّمهٔ عادیه اگر به این معنا باشد که توقّفِ ذى المقدّمه بر این مقدّمه به حسبِ عادت باشد، (یعنی عادتاً کسانی که می‌خواهند به تهران بروند با ماشین می‌روند) به گونه‌ای که تحقُّقِ ذى المقدّمه بدونِ این مقدّمه ممکن می‌شود، (یعنی ممکن است کسی پیاده برود) إلّا این که عادت و عُرف جاری شود بر إتیان ذى المقدّمه به واسطهٔ این مقدّمه (یعنی عادتاً کسانی که می‌خواهند به تهران بروند، با ماشین می‌روند)، پس اگر معنای مقدّمهٔ عادیه این گونه است، (فهى وإن کانت غیر راجعة إلیٰ العقلیة، إلّا أنّه لا ینبغى توهُّمُ دخولِها فى محلّ النزاع)، پس این مقدّمه اگرچه که به مقدّمهٔ عقلیه بر نمی‌گردد (چون عقلاً ذى المقدّمه بر مقدّمه متوقّف نیست) إلّا این که سزاوار نیست که توهُّمِ دخولِ این مقدّمه در محلّ نزاع شود و این مقدّمه با این معنا قطعاً از محلّ نزاع خارج می‌باشد.

این که می‌گوییم مقدّمهٔ واجب آیا وجوب غیری دارد یا نه، این نزاع در رابطه با مقدّمهٔ عادیه نمی‌باشد، مثلا ظهر شنبه مولا به عبدش بگوید که باید صبحِ یکشنبه در تهران باشی و عبدش پیاده برود و عصرِ یکشنبه برسد، در اینجا مولا به او می‌گوید چرا دیر رسیدی و با چه آمدی؟ عبدش می‌گوید که پیاده آمدم، مولا می‌گوید که چرا واجب را انجام ندادی، عبدش می‌گوید که مقدّمهٔ واجب را انجام دادم، مولا می‌گوید واجب (یعنی صبح در تهران بودن) که متوقّف بر این مقدّمه (پیاده آمدن) نیست و باید با اتوبوس می‌آمدی، در اینجا واجب بر این مقدّمه توقّف ندارد و این مقدّمه وجوبِ غیری ندارد، بلکه آنجایی مقدّمهٔ واجب وجوبِ غیری پیدا می‌کند که عقلاً ذى المقدّمه متوقّف بر آن مقدّمه باشد، پس آنچه که به مقدّمهٔ عقلیه إرجاع داده نمی‌شود از محلّ نزاع قطعاً خارج است یعنی أحَدی از کسانی که قائل به وجوبِ غیری برای مقدّمه شده‌اند، این مقدّمه را نگفته‌اند که وجوب غیری دارد بلکه آن مقدّمه‌ای را گفته‌اند وجوب غیری دارد که ذى المقدّمه بدون آن محقَّق نمی‌شود.

(وإن کانت) العادیة (بمعنیٰ أنّ التوقُّف علیها وإن کان فعلاً واقعیاً، کنصبِ السُّلَّم ونحوه للصعود علیٰ السطح، إلّا أنّه لأجلِ عدمِ التمکن عادةً مِن الطَیران الممکن عقلاً)، و اگر مقدّمه عادیه به این معنا باشد که توقُّفِ ذى المقدّمه بر آن مقدّمه اگرچه که فعلاً چنین توقّفی واقعاً وجود دارد (یعنی در این ظرف، فعلاً چنین توقّفی هست) مانند نصبِ نردبان برای صعود نمودن بر پشتِ بام، (پس کسی که الآن نمی‌تواند پرواز کند و نمی‌تواند إعجاز کند، این شخص فعلاً با این وضعیتی که دارد، بر پشتِ بام رفتنش قطعاً متوقّف بر نردبان است و این توقّف، عقلی می‌باشد) إلّا این که نصب نردبان برای صعودِ علیٰ السطح، به خاطر این است که عادتاً این شخص متمکن از پرواز نیست ولو این که پرواز کردن عقلاً ممکن است (این مثلِ وجودِ ممکن بدون واجب نیست، معلول بدون علّت، عقلاً محال است ولی طیران عقلاً محال نیست)، (فهى أیضاً راجعةٌ إلیٰ العقلیة)، پس این مقدّمهٔ عادیه به این معنا نیز به مقدّمهٔ عقلیه بر می‌گردد؛ چرا؟ (ضرورة استحالةِ الصعود بدون مثلِ النصبِ) السُّلَّم (عقلاً لغیر الطائر فعلاً، وإن کان طَیرانه ممکناً ذاتاً)، زیرا صعود بدون مثلِ نصبِ نردبان عقلاً محال است برای کسی که الآن و فعلاً نمی‌تواند پرواز کند، و اگرچه پرواز کردنش ذاتاً و عقلاً، ممکن باشد، پس این مقدّمه نیز عقلی می‌شود.

(فافهم)، اشاره به این است آنچه که مقدّمه است، جامعِ بین طَیران و نصبِ سُلَّم است نه خصوص نصبِ سُلَّم، اگرچه که یک فردش محال است، عقل می‌گوید که این صعود الآن توقّف دارد بر جامعِ بینِ طَیران و نصبِ سُلَّم، و منافات ندارد، زیرا مقدّمه اگر یک فردش قابلِ ایجاد باشد، کافی است، اگر یک ذى المقدّمه‌ای دو تا مقدّمه داشت که یکی محال و یکی ممکن بود، اینجا وجوب غیری به همان جامع ترشُّح می‌کند، و مقدّمه نیز همان جامع است، نه خصوصِ این فرد.

۳

مقدمه وجوب و صحت و وجوب و علم

مقدّمةُ الوجود و مقدّمةُ الصحّة و مقدّمةُ الوجوب و مقدّمةُ االعلم:

یکی دیگر از تقسیمات مقدّمه این است که: یک مقدّمةُ الوجود داریم یعنی ذى المقدّمه بدون او محقَّق نمی‌شود، مانند این که صعود علیٰ السطح بدون نردبان محقَّق نمی‌شود؛ و یک مقدّمةُ الوجوب داریم یعنی ذى المقدّمه بدون آن مقدّمه، واجب نمی‌شود مانند وقت نسبت به صلاةِ ظهر، در اینجا وقت، مقدّمةُ الوجوب است و تا ظهر نشود، نماز هم واجب نمی‌شود؛ و یک مقدّمةُ الصحّة داریم یعنی ذى المقدّمه اگر بخواهد صحیح باشد، متوقّف بر آن مقدّمه می‌باشد، مثلِ نماز که اگر بخواهد در خارج صحیح باشد، متوقّف بر وضو می‌باشد، این بر خلافِ صعود علیٰ السطح است که اگر مثلاً بدون نردبان بالا رفت، به او نمی‌گویند که باطل بالا آمدی و باید از نردبان می‌آمدی و این معنا ندارد؛ و یک مقدّمةُ العلم داریم، مانند این که بنده دو تا لباس دارم و یقین دارم که یکی از آن‌ها نجس است، در اینجا اگر بخواهم علم پیدا کنم که نمازم را در لباس پاک خوانده ام، باید در هر دو تا لباس نماز بخوانم، این مقدّمةُ الوجود نیست، چرا؟ زیرا چه بسا ممکن است فى علم الله همان لباسی که من ابتدا پوشیدم و با آن نماز خواندم، همان لباسِ طاهر باشد، پس در مقدّمةُ العلم، وجودِ خارجی ذى المقدّمه متوقّف بر آن نیست بلکه علم به وجودِ ذى المقدّمه متوقّف بر آن مقدّمه است.

مرحوم آخوند می‌فرماید: مقدّمةُ الصحّة به مقدّمةُ الوجود بر می‌گردد، زیرا شارع از من نمازِ صحیح را خواسته و نماز صحیح هم عقلاً متوقّف بر وضوء می‌باشد، همان طوری که اگر من نصبِ سُلَّم نکنم نمی‌توانم به پشت بام بروم، همین طور اگر وضوء هم نگیرم پس نمازِ صحیح محقَّق نمی‌شود.

امّا مقدّمةُ الوجوب از محلّ نزاع خارج می‌باشد، زیرا تا مقدّمه نیاید، اصلاً وجوبِ ذى المقدّمه محقَّق نمی‌شود، و وقتی هم که بیاید، تحصیلِ حاصل است، مثلاً تا وقتی که استطاعت نیاید، وجوبی برای حجّ نیست که ترشُّح به استطاعت کند، و اگر هم استطاعت بیاید پس ذى المقدّمه هم واجب شده، پس اگر برای این واجب یک وجوب دیگر بیاید، تحصیلِ حاصل می‌شود زیرا دیگر استطاعت حاصل شده و چیزِ دیگری لازم نیست، پس مقدّمةُ الوجوب از محلّ نزاع خارج می‌باشد.

امّا مقدّمةُ العلم هم از محلّ بحث خارج است، زیرا وجوبِ غیری ندارد، بله اگر بخواهی مستحقِّ عِقاب نشوی و قطع پیدا کنی که عِقاب نداری، بایستی امتثال را تکرار کنی تا چنین یقینی پیدا کنی.

۴

تطبیق مقدمه وجوب و صحت و وجوب و علم

(ومنها: تقسیمها إلیٰ مقدّمةِ الوجود)، مثلِ نصبِ سُلَّم برای رفتن به پشت بام (ومقدّمةِ الصحّة)، مثلِ وضوء برای صحّتِ نماز (ومقدّمةِ الوجوب)، مثلِ وقت یا استطاعت نسبت به حجّ (ومقدّمةِ العلم)، مثلِ دو نماز خواندن با دو لباسی که یقین به نجاستِ یکی از آن‌ها داریم.

(لا یخفیٰ رجوعُ مقدّمةِ الصّحّة إلیٰ مقدّمةِ الوجود)، مخفی نماند که مقدّمةُ الصحّة به مقدّمةُ الوجود بر می‌گردد.

اشکال: آقای آخوند! اگر الفاظ برای اعمّ وضع شده باشند، پس صلاة موجود شده، بله اگر الفاظ عبادات برای صحیح وضع شده باشند، حرفِ شما درست است، زیرا تا وقتی که صحیح نباشد، مسمّیٰ نیست ولی اگر الفاظ عبادات برای اعمّ از صحیح و فاسد وضع شده باشند، پس دیگر معنا ندارد که مقدّمةُ الصحّة رجوع به مقدّمةُ الوجود کند.

جواب: شما که می‌گویید الفاظ برای اعمّ وضع شده‌اند به این معنا می‌باشد که مسمّیٰ در صلاةِ فاسد هم محقَّق می‌شود، حالا ما مقدّمه را چه گفتیم؟ آیا گفتیم مقدّمه آن است که مسمّیٰ متوّقف بر او باشد یا آن است که مأمورٌ به متوقّف بر آن باشد؟ اگر گفتیم مقدّمه آن است که مسمّیٰ متوقّف بر آن باشد، پس اشکالِ شما جا دارد، ولی ما گفتیم مقدّمه آن است که مأمورٌ به متوقّف بر آن باشد، و در اینجا به صلاةِ صحیح امر می‌شود ولو این که صلاة برای اعم از صحیح و فاسد وضع شده باشد ولی مأمورٌ به، همیشه وجودِ صحیح است، پس مأمورٌ به متوقّف است.

می‌فرماید: مخفی نماند که مقدّمةُ الصحّة به مقدّمةُ الوجود بر می‌گردد (ولو علیٰ القول بکونِ الأسامى موضوعةً للأعمّ)، ولو این که بگوییم أسامی برای اعمّ وضع شده‌اند؛ چرا؟ (ضرورةَ أنّ الکلام فى مقدّمةِ الواجب، لا فى مقدّمةِ المسمّیٰ بأحَدِها) أى بأحدِ هذه الأسامى (کما لا یخفیٰ)، زیرا کلام در آن چیزی است که مقدّمهٔ واجب است نه آنچه که مقدّمهٔ مسمّیٰ است.

(ولا إشکالَ فى خروجِ مقدّمةِ الوجوب عن محلّ النزاع و) لا إشکال فى (بداهةِ عدمِ اتّصافها بالوجوب مِن قِبَلِ الوجوب المشروط بها)، و شکی نیست که مقدّمةُ الوجوب (مثلِ استطاعت) از محلّ نزاع خارج است، زیرا شبهه‌ای نیست که این مقدّمهٔ وجوب از قِبَل این وجوبی که مشروط به این مقدّمه هست، هیچ وقت متّصف به وجوب نمی‌شود؛ زیرا مثلاً قبل از تحقُّقِ استطاعت اصلاً حجّی واجب نیست تا وجوب به این استطاعت ترشُّح کند، زیرا وجوبِ مقدّمه از ذى المقدّمه می‌آید، پس قبل از تحقُّقش اصلاً وجوبی برای مشروط نیست تا آن وجوب بر روی این مقدّمه بیاید، و بعد از تحقّقش هم تحصیلِ حاصل است زیرا بعد از تحقّقش، وجوبِ ذى المقدّمه می‌آید و اگر استطاعت هم بخواهد ذى المقدّمه را دوباره واجب کند، پس تحصیلِ حاصل لازم می‌آید.

(وکذلک المقدّمةُ العِلمیة)، و مقدّمهٔ علمیه هم از محلّ بحث خارج است، (وإن استقلّ العقلُ بوجوبها)، و اگرچه عقل (از باب دفعِ ضررِ محتَمَل و از باب این که قطع به عدمِ عِقاب پیدا کند) به وجوبِ چنین مقدّمه‌ای حکم می‌کند، (إلّا أنّه) أى أنّ حکمَ العقل بوجوبِ هذه المقدّمة یکون (مِن باب وجوبِ الإطاعة إرشاداً لِیؤْمَنَ مِن العقوبة علیٰ مخالفةِ الواجبِ المنجَّز، لا مولویاً مِن باب الملازمة وترشُّحِ الوجوب علیها مِن قِبَلِ وجوبِ ذى المقدّمة)، إلّا این که این وجوبِ عقلی از باب وجوبِ اطاعت است (چرا می‌گوید اطاعت بکن؟ به خاطر این که ایمن از عذاب باشی، به همان دلیلی که عقل امر به اطاعت می‌کند، به همان دلیل هم امر به مقدّمهٔ علمیه می‌کند و می‌گوید اگر می‌خواهی ایمن از عذاب باشی، باید این مقدّمه را نیز بیاوری) پس حکم عقل به وجوبِ مقدّمهٔ علمیه از باب امرِ ارشادی عقل به وجوبِ اطاعت است تا این که شخص ایمن باشد از عقوبتِ مخالفت نمودن با واجبِ منجَّز (پس اگر واجب، منجَّز شد، آن وقت ‹اشتغال الیقینی یستدعی براءةً یقینیة›، پس این وجوب، إرشادی است) نه این که مولوی باشد از باب این که وجوب ذى المقدّمه ملازم با وجوب مقدّمه باشد، و نه این که وجوب از ذى المقدّمه که صلاة باشد، ترشُّح بکند (و بگوید که دو تا نماز در دو تا لباس بخوان).

هذا كلّه في المقدّمة الداخليّة.

وأمّا المقدّمة الخارجيّة: فهي ما كان خارجاً عن المأمور به، وكان له دخلٌ في تحقّقه، لايكاد يتحقّق بدونه. وقد ذكر لها أقسام، واطيل الكلام في تحديدها بالنقض والإبرام، إلّا أنّه غير مهمّ في المقام.

المقدّمة العقليّة والشرعيّة والعاديّة

ومنها: تقسيمها إلى العقليّة، والشرعيّة، والعاديّة:

فالعقليّة: هي ما استحيل واقعاً وجود ذي المقدّمة بدونه.

والشرعيّة - على ما قيل (١) -: ما استحيل وجوده بدونه شرعاً.

ولكنّه لا يخفى رجوع الشرعيّة إلى العقليّة ؛ ضرورةَ أنّه لا يكاد يكون مستحيلاً ذلك شرعاً إلّا إذا أُخذ فيه شرطاً وقيداً، واستحالة المشروط والمقيّد بدون شرطه وقيده يكون عقليّاً (٢).

وأمّا العاديّة: فإن كانت بمعنى أن يكون التوقّف عليها بحسب العادة - بحيث يمكن تحقّق ذيها بدونها، إلّا أنّ العادة جرت على الإتيان به بواسطتها - فهي وإن كانت غير راجعة إلى العقليّة، إلّا أنّه لا ينبغي توهّم دخولها في محلّ النزاع.

وإن كانت بمعنى أنّ التوقّف عليها وإن كان فعلاً واقعيّاً - كنصب السلّم ونحوه للصعود على السطح -، إلّا أنّه لأجل عدم التمكّن عادةً من الطيران الممكن عقلاً، فهي أيضاً راجعة إلى العقليّة ؛ ضرورةَ استحالة الصعود بدون مثل النصب عقلاً لغير الطائر فعلاً، وإن كان طيرانه ممكناً ذاتاً، فافهم.

__________________

(١) يظهر ذلك من عبارة مطارح الأنظار ١: ٢١٤.

(٢) الحكم بالرجوع وتعليله مذكوران في مطارح الأنظار ١: ٢١٤ - ٢١٥.

مقدّمة الوجود والصحّة والوجوب والعلم

ومنها: تقسيمها إلى مقدّمة الوجود، ومقدّمة الصحّة، ومقدّمة الوجوب، ومقدّمة العلم.

لا يخفى رجوع مقدّمة الصحّة إلى مقدّمة الوجود، ولو على القول بكون الأسامي موضوعةً للأعمّ ؛ ضرورةَ أنّ الكلام في مقدّمة الواجب لا في مقدّمة المسمّى بأحدها، كما لا يخفى.

ولا إشكال في خروج مقدّمة الوجوب عن محلّ النزاع، وبداهةِ (١) عدم اتّصافها بالوجوب من قِبَل الوجوب المشروط بها.

وكذلك المقدّمة العلميّة وإن استقلّ العقلُ بوجوبها، إلّا أنّه من باب وجوب الإطاعة إرشاداً، ليؤمن من العقوبة على مخالفة الواجب المنجّز، لا مولويّاً من باب الملازمة، وترشُّحِ الوجوب عليها من قِبَل وجوب ذي المقدّمة.

المقدّمة المتقدّمة والمقارنة والمتأخّرة

ومنها: تقسيمها إلى المتقدّم، والمقارن، والمتأخّر (٢)، بحسب الوجود بالإضافة إلى ذي المقدّمة.

الإشكال في الشرط المتأخّر بل المتقدّم أيضاً

وحيث إنّها كانت من أجزاء العلّة - ولابدّ من تقدّمها بجميع أجزائها على المعلول - اشكل الأمر في المقدّمة المتأخّرة، كالأغسال الليليّة المعتبرة في صحّة صوم المستحاضة عند بعضٍ، والإجازةِ في صحّة العقد على الكشف كذلك، بل في الشرط أو المقتضي المتقدّم على المشروط زماناً، المتصرِّم حينه، كالعقد في الوصيّة والصرف والسّلَم، بل في كلّ عقد بالنسبة إلى غالب أجزائه ؛ لتصرّمها حين تأثيره، مع ضرورةِ اعتبار مقارنتها (٣) معه زماناً.

__________________

(١) في « ر »: عن محلّ النزاع ؛ بديهة.

(٢) كذا، والأولى التأنيث: المتقدمة والمقارنة و....

(٣) في الأصل: مقارنتهما، وفي « ن » وسائر الطبعات كما أثبتناه.