درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۷۳: اوامر ۲۳

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

۲

ان قلت و قلت

مطلب دوم در اینجا إن قلتی است که مرحوم آخوند به مدّعای خودش وارد می‌کند، می‌فرماید: ما در بحث إجزاء، سه تا بحث داریم:

۱ ـ هل الإتیان بالمأمور به الواقعى یقتضى الإجزاء عن الأمرِ الواقعى أم لا؟ ۲ ـ هل الإتیان بالمأمور به الإضطرارى یقتضى الإجزاء عن المأمور به الواقعى أم لا؟ ۳ ـ هل الإتیان بالمأمور به الظاهرى یقتضى الإجزاء عن الأمرِ الواقعى أم لا؟

در بحث دوم و سوم، یعنی این که آیا مأمورٌ به اضطراری از مأمورٌ به واقعی مُجزی هست یا نه؟ و این که آیا مأتىٌّ به ظاهری از مأمورٌ به واقعی مُجزی هست یا نه؟، در این دو مورد، برای چه نزاع و اختلاف است؟ زیرا بحث در دلالتِ دلیل است که امر ظاهری چقدر دلالت دارد یا امر اضطراری چقدر دلالت دارد، پس بحث در این دو، بحث از دلالتِ دلیل است و اقتضاء باید به معنای یدلّ باشد، زیرا در اینجا که بحث از علّیت و تأثیر نیست و عمدهٔ بحثِ إجزاء هم این دو تاست، پس کلامِ شما در مأمورٌ به اضطراری و ظاهری غلط است زیرا آنجا بحث از علّیت نیست بلکه بحث از دلالتِ دلیل است.

مرحوم آخوند در جواب می‌فرماید: آنجا هم بحث از علّیت است منتهىٰ دلیل بر علّیت چیست و دلیل بر این که مأمورٌ به ظاهری تأثیر در إجزاء می‌گذارد چیست؟ دلیلِ آن، دلالتِ دلیل می‌باشد یعنی دلالتِ دلیل، دلیل بر تأثیر است نه این که اقتضاء به معنای دلالت باشد؛ مثل این می‌ماند که به فردی بگویی: برو به فلانی بگو که امروز بیا برویم فلان جا، می‌گوید: این حرف فایده ندارد زیرا او امروز کار دارد و چون کار دارد لذا نمی‌تواند بیاید و بیخود دنبالش نرو، می‌گویی: چرا کار دارد؟ می‌گوید: به خاطر این که پدرش دیروز به او گفته که فردا بیا، می‌گویی: نه، آن کلامِ پدرش ظهور نداشت که فردا بیا بلکه می‌گوید پس فردا بیا می‌گوید: ظهور داشت فردا بیا، در اینجا دلیل بر این که او نمی‌تواند بیاید این است که کار دارد، چرا کار دارد و این کار داشتن به خاطر دلالتِ آن خطابِ پدر است.

در ما نحن فیه نیز ‹یقتضی› به معنای ‹یؤثّرُ› می‌باشد منتهىٰ دلیل بر این که تأثیر در إجزاء می‌گذارد این است که آیا آن امرِ ظاهری این مقدار دلالت دارد که إجزاء را بفهماند یا این که آیا آن امرِ اضطراری این مقدار دلالت را دارد یا ندارد، پس کلمهٔ ‹یقتضى› در تمام این سه قسم، به معنای ‹یؤثِّرُ› و علّت است ولو این که دلیلِ بر تأثیر، نزاع لفظی و نزاع در مدلول لفظ باشد.

مطلب سوم در امرِ دوم که بحث اقتضاء باشد این است که می‌فرماید: یک فرقی بینِ این سه نزاع وجود دارد، فرقش این است که نزاع در إجزاء در قسم اوّل، نزاعش کبروی است که عقلاً آیا مُجزی هست یا نیست، امّا در دو قسم دیگر بعد از آن که قسم اوّل معلوم شد و بحث شد، نزاعش صُغروی است، یعنی می‌خواهیم ببینیم آیا دلیل، دلالت می‌کند بر این که مأمورٌ بهِ ظاهری یا مأمورٌ بهِ اضطراری مشتمِل بر تمامِ مصلحتِ واقعی یا مُعظمِ مصلحتِ واقعی هست یا نه؟ و إلّا اگر مشتمل بر تمام یا مُعظم باشد، إجزاء، قهری است و نزاع در این است که آیا دلالت می‌کند یا نه، به خلافِ قسم اول که در آنجا مسلَّم است که مشتمِل بر تمام مصلحت است ولی با این حال بحث می‌کنیم که آیا مُجزی هست یا مُجزی نیست.

پس مطلبِ سوم این شد که فرق در این است که نزاع در قسم اول، کبروی است ولی نزاع در قسم دوم و سوم، صُغروی است.

۳

مقدمه سوم

امّا امرِ سوم که باید توضیح دهیم، کلمهٔ ‹إجزاء› است که به چه معناست؟

إجزاء به معنای کفایت است یعنی معنایش در اینجا، همان معنای لُغوی اش می‌باشد، إجزاء در اینجا به همان معنای لُغوی است و این طور نیست که مثلاً اصولیین در این بحث إجزاء، یک اصطلاحِ خاصّی داشته باشند، پس إجزاء یعنی کفایت و بس بودن، منتهىٰ کفایت از چی؟ مثلاً وقتی می‌گوییم آیا إتیان به امر ظاهری، مُجزی از واقع هست یا نه، در اینجا مراد کافی بودن از قضاء می‌باشد که نماز را دوباره قضاء بکند یا نکند، و یا وقتی می‌گوییم مأمورٌ بهِ اضطراری کافی است به این معناست که بگوییم اگر کسی ۲۰ روز با تیمُّم نماز می‌خوانده و حالا حالش خوب شد، آیا باید نمازهایش را قضاء بکند؟ می‌گوییم نه، همان نمازِ با تیمُّم کافی است.

در مُجزی بودنِ إتیان به مأمورٌ بهِ واقعی از امرِ واقعی، آنجا هم به معنای کافی است منتهىٰ کافی از تعبُّدِ به آن ثانیاً، یعنی آیا دوباره به قصد امتثال، نماز بخواند یا نه؟ پس فرق در متعلِّقِ إجزاء است و إلّا خودِ إجزاء در هر سه قسم به یک معناست و آن هم به معنای لُغوی یعنی ‹یکفى› می‌باشد.

۴

مقدمه چهارم

امر رابع این است که ما دو تا مسئله داریم که ظاهرِ این دو مسأله شبیه به بحثِ إجزاء است و لذا جای سؤال در ذهن ایجاد می‌کند که فرقِ این‌ها با إجزاء در چه است؟

ما سه تا مسأله داریم: ۱ ـ آیا امر دلالت بر مرّه یا تکرار می‌کند یا دلالت نمی‌کند ۲ ـ بحثِ إجزاء که الآن داریم می‌خوانیم ۳ ـ یک بحث هم در آخر اوامر می‌خوانیم که آیا قضاء، تابعِ أداء هست یا نه؛ این بحث‌ها از لحاظِ شکلی و ساختاری مثلِ هم هستند، یعنی وقتی شما می‌گویی امر دلالت بر تکرار می‌کند یعنی دو تا نماز باید بخوانی یا وقتی می‌گویی امر، مُجزی نیست یعنی دو تا نماز باید بخوانی، یا اگر بگویی قضاء تابعِ أداء هست یعنی اگر نمازت را أداء نکردی، حالا قضایش را باید به جای بیاوری، کما این که وقتی بحث می‌کنیم در امر ظاهری یا اضطراری که آیا مُجزی هست یا مُجزی نیست، یعنی آیا قضاء لازم دارد یا ندارد؛ پس بحث مرّة و تکرار شبیه به قسمِ اول در بحث إجزاء است که آیا إتیان به امر واقعی مُجزی از امر واقعی هست یا نیست؟، آن‌هایی که می‌گویند امر دلالت بر تکرار می‌کند یعنی همین فعلی را که الآن آوردی، دو مرتبه هم بیاور و در قسمِ اول در بحث إجزاء نیز اگر بگوییم مُجزی نیست یعنی نمازت را دو مرتبه بیاور؛ اما آن بحثِ قضاء تابعِ أداء هست یا نه، آن هم شبیه به به بحثِ قسم دوم و سوم می‌شود.

مرحوم آخوند می‌فرماید: این گونه نیست، این‌ها ولو از لحاظ ظاهر و ساختارشان یکی باشند ولی لُبّشان فرق می‌کند، در بحث مرّة و تکرار، بحث از مدلول امر است که آیا امر دلالت بر تکرار می‌کند یا دلالت نمی‌کند ولی بحث در إجزاء، بحثِ از این نیست و و از این بحث فارق شده‌ایم، یعنی گفتیم که امر دلالت بر تکرار نمی‌کند، یعنی همان چیزی که مأمورٌ به است با این که مأمورٌ به را آوردی آیا خودش مُجزی هست یا نیست، پس بحثِ مرّة و تکرار، بحثِ از تشخیصِ مدلول امر است و بحث از مُفادِ امر است ولی بحثِ در إجزاء، بحث عقلی است یعنی بعد از آن که مفادِ امر مشخّص شد و او را آوردی، نمی‌دانیم که آیا مجدّداً باید بیاوریم یا نه؟.

امّا بحثِ تابعیتِ قضاء از أداء که آیا قضاء تابعِ أداء هست یا به امرِ جدید است، در واقع بحثش این است که آیا مفادِ امر، وقتی که مثلاً می‌فرماید ‹إذا زالتِ الشمس فصلِّ وأنتَ فى وقتٍ منهما حتّىٰ تَغرُبَ الشمس إلّا أنّ هذه قبل هذه› که وقتی ظهر می‌شود، نماز واجب می‌شود و این وجوب تا مغرب هست و ادامه دارد و فقط فرقش این است که ظهر باید قبل از عصر خوانده شود، آنجا بحث می‌کنیم که این امرِ موقّت، آیا وحدتِ مطلوب است یا دو تا مطلوب است یعنی این که می‌گوید اوّلاً نماز بخوان و ثانیاً نماز را در وقت بخوان، حالا اذان که گفتند، فقط یک مطلوب می‌افتد یعنی نمازِ در وقت ولی مطلوب دیگرش باقی است، لذا می‌گویند این که قضاء تابعِ أداء هست یا نه، در اینجا یک مطلوب بیشتر نیست، می‌گوید که نماز را در وقت بخوان، حالا وقتی که وقت تمام شد، پس این مطلوب ساقط شده و اگر قضاء بخواهد پس یک امر جدید می‌خواهد، به خلافِ بحث إجزاء که در بحث إجزاء، ما قبول داریم که در امر اضطراری، یک مطلوب بوده و تعدُّدِ مطلوب نمی‌باشد، منتهىٰ نمی‌دانیم آیا او مشتمل بر تمام مصلحت هست یا نیست، یعنی بحثِ إجزاء جا دارد ولو این که بگوییم قضاء به امر جدید است، زیرا کلام در این است که حالا اگر ما گفتیم که قضاء به امر جدید است آیا اینجا امر جدید آمده یا نیامده، لذا این‌ها را با همدیگر نباید خَلط کنیم و این سه تا مسأله با همدیگر فرق می‌کنند.

۵

تطبیق ان قلت و قلت

(إن قلت: هذا) این که اقتضاء در اینجا به معنای علّیت و تأثیر باشد (إنّما یكون كذلک بالنسبة إلىٰ أمره) این درست است به نسبت به امرِ خودش؛ یعنی امرِ واقعی از امر واقعی، امر اضطراری از امر اضطراری، امر ظاهری از امر ظاهری، و هر کدام به نسبت به امر خودش به معنای علّیت است (وأمّا بالنسبة إلىٰ أمرٍ آخر، كالإتیان بالمأمور به الاضطراری أو الظاهرى بالنسبة إلىٰ الأمرِ الواقعى، فالنزاع فى الحقیقة فى دلالةِ دلیلهما علىٰ اعتباره بنحوٍ یفید الإجزاء أو بنحوٍ آخر لا یفیده)، امّا این اقتضاء به نسبت به امرِ دیگر، یعنی مثلِ إتیان به مأمور به با امر اضطراری یا ظاهری به نسبت به امر واقعی، پس نزاع در حقیقت در دلالتِ دلیلِ امرِ ظاهری و اضطراری می‌باشد بر اعتبارِ این امر به نحوی که مفیدِ إجزاء باشد (یعنی آیا دلالت می‌کند که این مأمورٌ به اضطراری مشتمل بر تمام یا مُعظم ملاک هست) یا دلالت نمی‌کند که مشتمل بر تمام ملاک است و به معنای دیگری باشد که مفیدِ إجزاء نباشد.

(قلتُ: نعم)، درست است که در این دو تا، نزاع در دلالتِ دلیل است، (لكنّه لا ینافى كونَ النزاع فیهما كان فى الإقتضاء بالمعنىٰ المتقدِّم)، لکن این که نزاع در این دو تا در دلالتِ دلیل است، منافات ندارد که نزاع در این دو تا، در اقتضاء به معنای متقدِّم یعنی علّیت و تأثیر باشد، (غایتُهُ أنّ العُمدة فى سبب الإختلاف فیهما، إنّما هو الخلاف فى دلالةِ دلیلهما)، بله، عمده در این که اختلاف شده که آیا إتیان، تأثیر در إجزاء می‌گذارد یا نمی‌گذارد، عمده در سبب اختلاف در تأثیر و عدمِ تأثیر، اختلافِ در دلالتِ دلیلِ این دو تاست که (هل أنّه علىٰ نحوٍ یستقلّ العقل بأنّ الإتیان به موجبٌ للإجزاء ویؤثِّر فیه؟ وعدمِ دلالتِهِ)، که دلیلِ امر ظاهری و امر واقعی آیا بر نحوی هست که عقل مستقل باشد که إتیان به آن مأمورٌ به، موجبِ إجزاء باشد و تأثیر در إجزاء بگذارد (چگونه عقل مستقل است؟ این گونه که آیا دلالت می‌کند که مأمورٌ بهِ اضطراری مشتمل بر مُعظم یا تمام ملاک است) و عدمِ دلالتِ دلیلشان بر این که مشتمل بر جمیع یا مُعظم ملاک است؛ یعنی در واقع، این دلیل علىٰ الدلیل است، یعنی یقتضی به معنای یؤثِّرُ است و دلیلِ بر یؤثِّرُ، آن دلالتِ دلیل است، (ویكون النزاعُ فیه) أى فى الإتیان بالنسبة إلىٰ امرٍ آخر (صُغرویاً أیضاً)، پس نزاع در این که إتیان به نسبت به امر دیگر آیا مُجزی هست یا نه، این نزاع صُغروی است؛ یعنی مازادِ بر آن نزاعِ کبروی، صُغروی هم هست زیرا باید ببینیم که مشتمل بر جمیع ملاک هست یا نه، (بخلافه فى الإجزاء بالإضافة إلىٰ أمره، فإنّه لا یكون إلاّ كُبرویاً لو كان هناک نزاعٌ، كما نُقل عن بعضٍ)، به خلافِ این إجزاء در إجزاءِ به اضافه به امر خودش (یعنی إجزاء امر واقعی از امر واقعی و إجزاء امر ظاهری از امر ظاهری و...) که نزاع فقط کبروی است، البته اگر نزاعی باشد کما این که نقل شده از بعضی از عامّه که إتیان به مأمورٌ بهِ واقعی، از خودِ امرِ واقعی مُجزی نیست.

(فافهم)، اشاره به این است که این نزاع در هر دو صُغروی است زیرا اگر نزاع را در اینجا کبروی قرار دهی، پس وقتی که او واضح است... معنا ندارد امری که محلّ کلام و محلّ مناقشه است آن را محلّ نزاع قرار ندهند و محلّ نزاع را یک چیزی قرار دهند که او واضح و آشکار است، زیرا فرض بر این است که آن نزاعِ کبروی جای شبهه ندارد، بنا بر این در آن دو تایی که نزاعِ صُغروی است و جای شبهه دارد، نزاع در همان دو می‌شود و لذا اقتضاء به معنای یدلّ می‌شود.

۶

تطبیق مقدمه سوم

(ثالثها: الظاهر أنّ الإجزاء ـ هاهنا ـ) یکون (بمعناه لغةً، وهو الكفایة، وإن كان یختلف ما یكفى عنه)، ظاهر این است که ‹إجزاء› در اینجا به معنای خودِ إجزاء است در لغت که به معنای کفایت باشد، اگر چه که متعلّقِ کفایت فرق می‌کند، (فإنّ الإتیان بالمأمور به بالأمر الواقعى یكفى، فیسقُطُ به) أى بهذا الإتیان یسقُطُ (التعبُّدُ به ثانیاً)، پس إتیان به مأمورٌ به با امر واقعی کافی است و با این اتیان، ساقط می‌شود این که بخواهد دو مرتبه إتیان کند یعنی دو مرتبه نمی‌توانی تعبُّد بکنی، (و) الإتیان بالمأمور به (بالأمر الإضطرارى أو الظاهرى [الجَعْلى] یكفى، فیسقط به القضاء)، امّا إجزاء در آن امرِ اضطراری یا ظاهری جَعْلی (یعنی اگر یک وقت یک حکم ظاهری باشد مثل حکم عقل، کسی در اینجا قائل به إجزاء نشده، آن‌هایی که قائل به إجزاء می‌شوند در آن جایی است که آن حکم ظاهری، شرعی باشد، پس جَعلی یعنی شرعی)، پس در اینجا قضاء ساقط می‌شود (لا أنّه) أى أنّ الإجزاء (یكون هاهنا اصطلاحاً، بمعنىٰ إسقاطِ التعبُّد أو القضاء، فإنّه بعیدٌ جدّاً)، نه این که إجزاء در اینجا یک اصطلاحی باشد که إجزاء یعنی سقوطِ قضاء و تعبُّد باشد، زیرا بعید است که به معنای جدید باشد (زیرا اصل اولی این است که هر متکلّمی هر لفظی را استعمال می‌کند، ظهورش این است که در همان معنای حقیقی خودش است و اگر معنای اصطلاحی بود باید قرینه می‌آورد) بلکه إجزاء در اینجا به همان معنای لُغویش است.

۷

تطبیق مقدمه چهارم

(رابعُها: الفرق بینِ هذه المسألة ومسألة المرّة والتكرار، لا یكاد یخفىٰ)، این دو بحث با همدیگر خَلط نشوند (فإنّ البحث هاهنا فى أنّ الإتیان بما هو المأمور به یجزى عقلاً، بخلافه فى تلک المسألة، فإنّه فى تعیین ما هو المأمور به شرعاً بحسب دلالةِ الصیغة بنفسها، أو بدلالةٍ أُخرىٰ)، پس همانا بحث در إجزاء، در این است که إتیان به مأمورٌ به، آیا عقلاً مُجزی است، به خلافِ بحث در آن مسأله یعنی مسألهٔ مرّة و تکرار، پس همانا بحث در آنجا در این که مفادِ امر چیست و بحث در تعیین مأمورٌ به شرعاً به حسب دلالت صیغه می‌باشد به نفسش یا به دلیل دیگری مثل مقدّمات حکمت، ولی اینجا بعد از این که تعیین شد و مفاد امر معلوم شد، آن وقت بحث از إجزاءِ این مأمورٌ به می‌کنیم.

(نعم كان التكرار عملاً موافقاً لعدم الإجزاء)، بله اگر شما گفتید که امر دلالت بر تکرار می‌کند، پس از حیث ظاهر و شکل، شبیه به عدمِ إجزاء می‌شود که قائلِ به آن می‌گوید که فعل را دو مرتبه باید بیاوری، (لكنّه لا بملاكه)، لکن آن تکرار به ملاک عدمِ إجزاء نیست؛ بلکه به ملاک خودش هست که مدلولش دلالت دارد.

(وهكذا الفرق بینها) أى بین مسألةِ الإجزاء (وبین مسألة تبعیةِ القضاء للأداء)، و نیز فرق است بین مسألهٔ إجزاء و آن مسأله که آیا قضاء تابعِ أداء هست یا نه (یعنی خودِ آن امرِ ادائی دو تا مطلوب دارد، یکی افتاده و دیگری باقی می‌ماند) (فإنّ البحث فى تلک المسألة) یکون (فى دلالةِ الصیغة علىٰ التبعیة وعدمها، بخلافِ هذه المسألة، فإنّه ـ كما عرفتَ ـ فى أنّ الإتیان بالمأمور به یجزى عقلاً عن إتیانه ثانیاً أداءً أو قضاءً، أو لا یجزى؟) پس همانا بحث در آن مسئلهٔ تبعیتِ قضاء از اداء، بحث در دلالتِ صیغه است (که آیا صیغهٔ امر در واجب‌های موقَّت، آیا آن امر، دو تا مطلوب دارد یا یک مطلوب، اگر بگوییم دو تا مطلوب دارد یعنی یکی نماز بخوان و یکی نماز در وقت بخوان، حالا اگر وقتش تمام شود، مطلوب دیگر باقی می‌ماند و قضاء تابعِ اداء هست، امّا اگر بگوییم که یک مطلوب دارد پس قضاء تابعِ اداء نیست) پس بحث در آن مسأله در دلالتِ صیغة بر تبعیت و عدمِ تبعیت است، به خلافِ این مسأله که بحث در این است که اگر امر اضطراری را آوردی، وقتی که اضرار در وقت بر طرف شود آیا باید دو دفعه بیاوری یا اگر اضطرار در خارجِ وقت بر طرف شود آیا باید قضایش را بیاوری، یا این که در هر دو حال آن امر اضطراری مُجزی می‌باشد؟ (فلا عُلقةَ بین المسألة والمسألتین أصلاً)، پس هیچ ربطی بین مسأله إجزاء و آن دو مسأله نیست.

الواجبات - لا وجه لاختصاصه بالذكر (١) على تقدير الاعتبار ؛ فلابدّ من إرادة ما يندرج فيه من المعنى، وهو ما ذكرناه، كما لا يخفى.

٢ - المراد من « الاقتضاء »

ثانيها: الظاهر أنّ المراد من « الاقتضاء » هاهنا الاقتضاء بنحو العلّيّة والتأثير، لا بنحو الكشف والدلالة، ولذا نُسب إلى الإتيان، لا إلى الصيغة.

إن قلت: هذا إنّما يكون كذلك بالنسبة إلى أمره، وأمّا بالنسبة إلى أمرٍ آخر، كالإتيان بالمأمور به بالأمر الاضطراريّ أو الظاهريّ بالنسبة إلى الأمر الواقعيّ، فالنزاع في الحقيقة في دلالة دليلهما على اعتباره، بنحوٍ يفيد الإجزاء، أو بنحوٍ آخر لا يفيده.

قلت: نعم، لكنّه لا ينافي كون النزاع فيهما كان في الاقتضاء بالمعنى المتقدّم، غايتُهُ أنّ العمدة في سبب الاختلاف فيهما إنّما هو الخلاف في دلالة دليلهما - هل أنّه على نحوٍ يستقلّ العقل بأنّ الإتيان به موجبٌ للإجزاء ويؤثّر فيه - وعدمِ دلالته، ويكون النزاع فيه صغرويّاً أيضاً. بخلافه في الإجزاء بالإضافة إلى أمره، فإنّه لا يكون إلّا كبرويّاً لو كان هناك نزاعٌ، كما نُقِلَ عن بعض (٢)، فافهم.

٣ - المراد من « الإجزاء »

ثالثها: الظاهر: أنّ « الإجزاء » هاهنا بمعناه لغةً، وهو الكفاية، وإن كان يختلف ما يكفي عنه ؛ فإنّ الإتيان بالمأمور به بالأمر الواقعيّ يكفي، فيسقط به التعبّد به ثانياً، وبالأمر الاضطراريّ أو الظاهريّ يكفي (٣)، فيسقط به القضاء،

__________________

(١) أثبتنا الجملة كما هي في « ش » ومنتهى الدراية، وفي الأصل وبعض الطبعات: لا وجه لاختصاصه به بالذكر.

(٢) فقد نقل الآمدي ( الإحكام ٢: ١٧٥ ) عن القاضي عبد الجبار قوله بأنّ الإتيان بالمأمور به غير موجب لسقوط القضاء. راجع أيضاً مفاتيح الأُصول: ١٢٦.

(٣) في « ن » وبعض الطبعات: الجعلي، بدل: يكفي.

لا أنّه يكون هاهنا اصطلاحاً (١) - بمعنى إسقاط التعبّد أو القضاء -، فإنّه بعيدٌ جداً.

٤ - الفرق بين هذه المسألة و مسألة المرّة والتكرار

رابعها: الفرق بين هذه المسألة ومسألة المرّة والتكرار لا يكاد يخفى ؛ فإنّ البحث هاهنا في أنّ الإتيان بما هو المأمور به يجزئ عقلاً ؟ بخلافه في تلك المسألة، فإنّه في تعيين ما هو المأمور به شرعاً بحسب دلالة الصيغة بنفسها، أو بدلالة أُخرى (٢). نعم، كان التكرار عملاً موافقاً لعدم الإجزاء، لكنّه لا بملاكه.

الفرق بين هذه المسألة ومسألة تبعية القضاء للأداء

وهكذا الفرق بينها وبين مسألة تبعيّة القضاء للأداء ؛ فإنّ البحث في تلك المسألة في دلالة الصيغة على التبعيّة وعدمها. بخلاف هذه المسألة، فإنّه - كما عرفت - في أنّ الإتيان بالمأمور به يجزئ عقلاً عن إتيانه ثانياً - أداءً أو قضاءً - أو لا يجزئ ؟ فلا عُلقة بين المسألة والمسألتين أصلاً.

تحقيق المسألة في موضعين:

إذا عرفت هذه الأُمور، فتحقيق المقام يستدعي البحث والكلام في موضعين:

الموضع الأول: إجزاء الإتيان بالمأمور به عن أمر نفسه دون غيره

الأوّل:

إنّ الإتيان بالمأمور به بالأمر الواقعيّ، - بل (١) بالأمر الاضطراريّ أو

__________________

(١) استظهر في هامش « ش » أن تكون الكلمة: اصطلاحٌ.

(٢) إمّا عطف على قوله: بنفسها، فيكون المراد: ما ينعقد للصيغة ظهور من القرائن العامة المكتنفة بها ؛ إذ من المعلوم عدم كون الظهور الناشئ من القرائن الشخصية محلاًّ للكلام. أو عطف على قوله: دلالة الصيغة، فيكون المراد: ما ينعقد به لها ظهور من القرائن العامة المنفصلة، وأمّا القرائن الشخصية المنفصلة فليست محلّ الكلام، ولكن مرّ سابقاً [ كفاية الأُصول مع حاشية المشكيني ١: ٤٠٠، مبحث الفور والتراخي ]: أنّ الظاهر في هذه المباحث كون النزاع في الظهورات الوضعية، والأولى: ترك قوله: أو بدلالة أُخرى ( كفاية الأُصول مع حاشية المشكيني ١: ٤١٢ ).