درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۶۸: اوامر ۱۵

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

۲

ان قلت مقدر و قلت

إن قلت: فرقِ بین قصد قربت و سایر أجزاء و شرایط در چه می‌باشد که در سایر اجزاء و شرایط، شما قائل به برائت شدید در دوران امر بین اقل و اکثر ارتباطی، اگر نمی‌دانی یک تکلیفی آیا ۱۰ جزء است یا ۹ جزء و نمی‌دانی که قنوت هم جزو نماز هست یا نیست، در اینجا ‹رُفع ما لا یعلمون› جاری می‌شود، پس چه فرقی هست بین قنوت و بین قصد قربت که شما در قنوت برائت جاری می‌کنی ولی در قصد قربت احتیاط جاری می‌کنی؟

می‌فرماید در قنوت خودِ تعلُّقِ تکلیف به قنوت مشکوک است و نمی‌دانم تکلیف آیا به ۱۰ جزء تعلُّق گرفته یا به ۹ جزء، که اگر به ۹ جزء تعلُّق گرفته باشد قطعاً امتثال کرده ام و به ۱۰ جزء درست است که امتثال نکردم منتهىٰ شک دارم در تعلُّق تکلیف به جزء دهُم و ‹رفع ما لا یعلمون› جاری می‌شود و وقتی که جاری شد، آنجا یقین دارم که اگر هم فى علم الله تکلیف به جزء دهم تعلُّق گرفته باشد، تکلیف، فعلی نیست، وقتی که برائت جاری شد، قطع پیدا می‌کنم که تکلیف بالنسبة به جزء اکثر، فعلی نیست و لذا ذمّه به او مشغول نشده تا بخواهم بیاورم.

ان قلت آقای آخوند فرق بین قصد قربت و قنوت در چیست؟ از دو حال خارج نیست یا شما به لحاظِ عالَمِ تکلیف می‌سنجی و یا به لحاظ عالم غرض می‌سنجی، اگر به لحاظ عالم تکلیف می‌سنجی، به لحاظر عالمِ تکلیف شما می‌گویی که در دوران امر تکلیف نسبت به جزئیاتِ آن که قنوت باشد قطعاً فعلی نیست، چون شک داریم و ‹رفع ما لا یعلمون› جاری می‌کنیم و هر کجا که جاری شد، قطع پیدا می‌کنیم به عدمِ فعلیتِ تکلیف، می‌گوییم خیلی خوب، همان طوری که در آنجا قطع داریم به عدم تعلُّق تکلیف فعلی به ۱۰ جزء، اینجا هم قطع داریم به عدم تعلُّق تکلیف فعلی به قصد قربت چون قصد قربت اصلاً محال است که أخذ شود؛ اگر به لحاظ عالَم غرض نگاه می‌کنی و می‌گویی در این ۹ جزء، مولا یک غرضی دارد، این درست است و اگر شک داری که این غرض بدون قصد قربت استیفا می‌شود یا نه، این درست است و باید با قصد قربت بیاوری، امّا در اقل و اکثر می‌گوییم که در این اقل یک غرضی دارد و همین که تکلیف به او تعلُّق گرفته که ۹ جزء است یک غرضی دارد و شک داریم که آیا آن غرض ساقط می‌شود یا نه و برائت جاری می‌کنیم، پس فرقش با قصد قربت چه می‌شود؟

جواب: ما در اقل و اکثر در ۹ جزء می‌گوییم که این ۹ جزء که یک غرض در آن هست، خودِ غرض، دوران امر بین اقل و اکثر است، یعنی نمی‌دانم که آیا غرض فقط بر ۹ جزء منطبق است یا بر ۱۰ جزء منطبق است، امّا در قصد قربت، یک غرض را یقین دارم که از این ۹ جزء است منتهىٰ نمی‌دانم که این غرضِ از این ۹ جزء آیا بدون قصد قربت ساقط می‌شود یا نه، امّا در دوران امر من یک غرضِ یقینی ندارم و خودِ غرض، مشکوک می‌باشد که نمی‌دانم که آیا غرض بر ۹ جزء است یا بر ۱۰ جزء، اگر اکثر واجب باشد که غرض بر ۱۰ جزء است چون خودِ اکثر هم مشتمل بر غرض است، و اگر این نباشد پس بر ۹ جزء است، پس بنا بر این فرقِ بین ما نحن فیه و بین قصد قربت این است که در قصد قربت همان غرضی که من یقین دارم بر ۹ جزء منطبق است، همان غرض را شک دارم که آیا استیفا شده یا نه، ولی در دوران امر بین اقل و اکثر ارتباطی، آن غرضی که بر ۹ جزء منطبق است قطعاً استیفا شده ولی نمی‌دانم که یک غرض دیگر هم بر جزء دهم منطبق هست یا منطبق نیست و ‹رفع ما لا یعلمون› جاری می‌شود.

خلاصه این که غرض همیشه بر اجزاء منطبق می‌شود ولی قصد قربت جزء نمی‌باشد که غرض بر او منطبق شود.

۳

تطبیق ان قلت مقدر و قلت

إن قلت مقدر که فرق بین این جزء و این شرط با بقیه در چیست؟ می‌فرماید: (ودَخْلُ الجزء والشرط فیه) دخْل جزء و شرط در غرض (وإن كان كذلک) اگرچه که این‌ها هم واقعی است؛ یعنی همان طوری که دخْل قصد قربت در غرض، واقعی است، دخْل رکوع هم در غرض، واقعی می‌باشد (إلّا أنّهما قابلان للوضع والرفع شرعاً)، إلّا این که این جزء و شرط قابلیت دارند که وضع شوند؛ یعنی شارع می‌تواند یک جزء را أخذ بکند مثلاً رکوع را أخذ بکند و می‌تواند رکوع را رفع بکند پس شرعاً، هم می‌تواند جزئیت را أخذ کند و هم می‌تواند رفع کند، و وقتی که این طوری شد (فبدلیلِ الرفعِ ـ ولو كان أصلاً ـ یكشف أنّه لیس هناک أمرٌ فعلىٌّ بما یعتبر فیه المشكوک، یجب الخروج عن عهدته عقلاً)، پس به دلیلِ حدیث رفع ـ و اگرچه اصل عملی باشد ـ کشف می‌شود و قطع پیدا می‌کنیم که اینجا امر فعلی نیست، (زیرا مبنای مرحوم آخوند در موارد اصول عملیه می‌فرماید که تکلیفِ إنشائی هست، این که می‌گویند احکام مشترکند بین عالم و جاهل، یعنی تکیف، إنشائی است، امّا تکلیف فعلی که ارادهٔ مولا باشد به فعل امر، هر جا که جاهل باشد، این تکلیفِ فعلی نیست، یعنی احتمال می‌دهیم که تکلیف انشائی باشد امّا بعد از جریانِ رفع ما لا یعلمون، قطع پیدا می‌کنیم به عدمِ تکلیفِ فعلی ولو اصلِ عملی باشد) پس اینجا امر فعلی نیست به آنچه که مشکوک در آن معتبر هست یعنی ۱۰ جزء، که باید عقلاً از ذمّه‌اش خارج شویم (یعنی قطع داریم به عدمِ امر فعلی به آن واجبی که معتبر هست در آن مشکوک، یعنی ۱۰ جزء، و یقین نداریم که تکلیف به چیزی خورده که قنوت هم در آن باشد که واجب باشد از عهده‌اش خروج پیدا کنیم)، (بخلاف المقام، فإنّه عُلم بثبوت الأمر الفعلىّ كما عرفتَ، فافهم)، به خلاف قصد قربت که قطع داریم به ثبوت امر فعلی؛ چون یقین داریم که قصد قربت در متعلّق تکلیف أخذ نشده و یقین داریم که امرِ فعلی مولا تعلُّق گرفته به همین ۹ جزء و قصدِ قربت در آن نیست، کما این که دانستی چون گفتیم که محال است که در آن باشد، اصلاً در ما نحن فیه قطع داریم که امر فعلی به این ۹ جزء تعلُّق گرفته و لکن در آنجا قطع نداریم.

فافهم، ممکن است کسی بگوید که آقای آخوند! شما الآن یک امر فعلی در دوران امر داری یا نداری؟ می‌فرماید دارم، می‌گوید پس آن امر را باید طوری امتثال کنی که محصِّلِ غرضِ مولا باشد، شاید وقتی که شما می‌آوری، غرضِ مولا حاصل نشود مخصوصاً که دیگر هیچ مفرّی نداری مخصوصاً در شرطیت، چون آن‌هایی که ما مثال می‌زدیم همه در رکوع و قنوت بود، ممکن است جایی شک باشد یبن دوران امر بین مطلق و مشروط، مثلِ این که نمی‌دانی که نماز آیا مشروط است که با عبا خوانده شود یا مشروط نیست، امری به ذمّهٔ شما تعلُّق گرفته و باید طوری امتثال کنی که محصِّلِ غرضِ مولا باشد، پس فرقش با قصد قربت در چیست؟؛ فافهم می‌فرماید که این اشتباه را نکن، مرحوم آخوند می‌فرماید: آنچه که عقل از عبد می‌خواهد، امتثالِ اوامرِ مولاست، لذا اگر شارع می‌فرمود که من در مسواک زدن ملاک می‌بینیم، پس هر کسی که حالش را داشت مسواک می‌زد، امّا یک وقت هست که می‌گوید من مسواک زدن را از شما می‌خواهم، عقل می‌گوید که شما باید تکلیفِ مولا را که به ذمّه‌ات آمده را قطعاً امتثال کنی، در قصد قربت یقین داری که تکلیفِ ۹ جزء به ذمّه‌ات آمده و همینی را که یقین داری به ذمّه‌ات آمده، همین را شک داری که از ذمّه‌ات ساقط شده یا نه، ولی در دوران امر بین مطلق و مشروط، آن تکلیفی که به ذمّه‌ات آمده، خودش مشکوک است و رُفع ما لا یعلمون می‌گوید که قطعاً شرطش به ذمّه‌ات نیامده و اگر غرضش در بیشتر بود باید بیان می‌کرد، امر به هر چیزی که بُرد، کاشف از این است که به آن غرض دارد چون اگر غرض نمی‌داشت، امر نمی‌شد به خلاف قصد قربت که در اینجا کاشف نیست چون نمی‌توانست امر به قصد قربت بکند و اگر می‌توانست امر بکند درست بود، فافهم اشاره به این نکته دارد.

۴

مبحث ششم

مبحث ششم

بحث اول این است که ما یک وجوب نفسی داریم که یعنی مصلحت در خودش هست و شارع خودش را می‌خواهد مثلِ نماز و روزه و حجّ و زکات و...، و یک وجوب غیری داریم مثل وضوء، که شارع خود وضوء را نمی‌خواهد بلکه وضوء را برای نماز می‌خواهد، حالا اگر شک کردیم که آیا مثلاً وجوب صوم، وجوب نفسی است یا وجوب غیری، در اینجا مقتضای قاعده چه می‌باشد؟

بحث دوم این است که شک بکنیم آیا این وجوب، تعیینی است یا تخییری، اگر کسی گفت که عبادت بجز خدمتِ خلق نیست و شما در ماه رمضان روزه نگیر وبرو کار بکن و پولش را بده برای فقراء که خیلی ثوابش بیشتر است، و شاید روزه واجبِ تخییری باشد یعنی تو یا برو روزه بگیر و یا برو کار بکن و پولت را به فقراء بده، در اینجا باید چه کنیم؟

بحث سوم این است که شک کنیم وجوب آیا عینی است یا کفائی، نمی‌دانیم که روزه آیا واجب کفائی است که اگر یک عدّه روزه بگیرند از گردنِ ما ساقط شود و یا واجب عینی است و بر همهٔ افراد واجب است؟

پس إذا شُکَّ فى کون الواجب نفسیاً أو غیریاً، تعیینیاً أو تخییریاً، عینیاً أو کفائیاً؟ مرحوم آخوند در جواب می‌فرماید: إطلاقُ الصیغة یقتضى العینیةَ والنفسیةَ والتعیینیة، دون الکفائیةَ والغیریةَ و التخییریة، چرا؟ زیرا می‌فرماید: واجبِ غیری و واجب تخییری و واجب کفائی هر کدام احتیاج به قید دارد، قیدِ واجب غیری این است که باید بگوید ‹کتب علیکم الصیام.... إذا کتِب علیکم الصلاة› یعنی ‹إذا وجب الصوم، وجب الصلاة› یعنی وجوبی در ظرفِ وجوبِ دیگر، پس مولا در مقام بیان است و اگر مقصودش واجبِ غیری بود باید بیان می‌کرد و قید می‌زد و حالا که قید نزده معلوم می‌شود که قید ندارد یعنی واجب نفسی است، امّا در واجب تخییری باید بگوید ‹کتب علیکم الصیام.... إذا لم تُنفِق مالاً للفقراء›، مولا در مقام بیان است و اصل این است که قیدی نیاورده پس می‌شود تعیینی، و امّا در واجب کفائی باید بگوید ‹کتب علیکم الصیام... إذا لم یصوموا آخرین› یعنی اگر دیگران روزه نگیرند آن وقت بر شما روزه واجب است که بشود واجب کفایی، و حال آن که در قرآن چیزی از این قیود وجود ندارد.

۵

تطبیق مبحث ششم

(المبحث السادس: قضیةُ إطلاقِ الصیغة) یعنی اطلاق صیغه در مقدّمات حکمت که مولا در مقام بیان است و قیدی نیاورده و اگر مقصودش مقید بود، قید را ذکر می‌کرد (كونُ الوجوبِ نفسیاً تعیینیاً عینیاً)، می‌فرماید: مقتضای اطلاق صیغهٔ إفعل این است که وجوب، نفسی و تعیینی و عینی باشد، چرا؟ (لكونِ كلِّ واحدٍ ممّا یقابِلُها یكون فیه تقیدُ الوجوب وتضیقُ دائرته)، زیرا هر یک از آن چیزهایی که در مقابل این‌ها هست که مقابل نفسی، غیری بوده و مقابل تعیینی، تخییری بوده و مقابل عینی، کفائی می‌باشد، هر یک از این وجوب‌هایی که در مقابل این سه تا هستند، وجوب در آن‌ها مقید است و دائره‌اش هم ضیق می‌باشد، زیرا باید قید بزند (فإذا كان) الآمر (فى مقام البیان ولَم ینْصَبْ قرینةً علیه) أى علىٰ التقید (فالحكمة تقتضى كونه مطلقاً)، پس وقتی که آمر و مولا در مقام بیان باشد و قرینه‌ای بر این تقید ذکر نکند، پس مقدّمات حکمت، این وجوب را به نحو مطلق اقتضا می‌کند، امّا وجوب مطلق یعنی این که (وَجَبَ هناک شىءٌ آخر أو لا)، که واجب غیری را خارج می‌کند چون واجب غیری در صورتی است که یک چیز دیگر هم واجب شود، (أتىٰ بشىءٍ آخر أو لا)، که این واجب تخییری را خارج کرد، (أتىٰ به آخر أو لا)، که این واجب کفائی را خارج کرد که اگر دیگری بیاورد از شما ساقط می‌شود، (كما هو واضحٌ لا یخفىٰ).

۶

مبحث هفتم

مبحث هفتم

گذشت که صیغه إفعل برای وجوب وضع شده است، و بعد فرمود که اگر وضعش برای وجوب را هم قبول نکنیم، ظهورِ إطلاقی در وجوب دارد، حالا اگر در یک جایی امر عقیب الحظر بیاید یا در مقام توهّمِ حظر استعمال شود، مثلاً آیه شریفه می‌فرماید: « یسئلونک عن الشهر الحرام قتالٍ فیه »[۱]بعد می‌فرماید: « فإذا انْسلخ الأشهُرُ الحُرُم فاقْتلوا المشرکینَ حیث وجدْتموهم »[۲]، الآن امر عقیب الحظر آمده یعنی در ماه‌های حرام، قتل حرام بوده و حالا عقیبش امر آمده که « فاقتلوا المشرکین... »، آیا این امری که عقیب الحظر واقع می‌شود، این هم دلالت بر وجوب می‌کند یا دلالت بر وجوب نمی‌کند بلکه دلالت بر ترخیص می‌کند؟ مشهور این است که امرِ عقیب الحظر دلالت بر إباحه می‌کند ‹فاقتلوا.. › یعنی دیگر حرمت بر داشته شد و مباح است، نه این که باید این کار را انجام دهی.


البقرة: ۲۱۷

التوبة: ۵

۷

تطبیق مبحث هفتم

(المبحث السابع: إنّه اختلف القائلون بظهور صیغة الأمر فى الوجوب ـ وضعاً أو إطلاقاً ـ فیما إذا وقع عقیب الحَظْر أو فى مقام توهُّمِه علىٰ أقوال:)، اختلاف کرده‌اند کسانی که قائل به ظهور صیغهٔ امر در وجوب شده‌اند ـ چه بگوییم وضعاً دالِّ بر وجوب است که نظرِ مرحوم آخوند بود، یا اطلاقاً و با مقدّمات حکمت باشد که دیگران فرمودند ـ در آنجایی که امر بعد از حظر واقع شود یا در مقام توهّم حظر واقع شود؛ مانند این که مثلاً تازه پیامبر مبعوث شده و یک حرمتی در شریعت حضرتِ عیسی علیه السلام بوده و حالا توهّم می‌کنند که این حرمتی که در آن شریعت بوده، الآن هم باشد یا واقعاً حظری نبوده و خیال می‌کنند که در آن زمان منع بوده یا مثلاً یک حکومتی می‌آید و یک قانونی می‌گذارد و بعد حکومت عوض می‌شود، حالا آیا قانون هم عوض شده است؟

(نُسِبَ إلىٰ المشهور ظهورها فى الإباحة، وإلىٰ بعضِ العامّة ظهورها فى الوجوب، وإلىٰ بعضٍ تبعیتُها لما قَبل النهی إن عُلّق الأمرُ بزوال علّة النهی، إلىٰ غیر ذلک)، بعضی گفته‌اند که ظهور در إباحه دارد و بعضی گفته‌اند که ظهور در وجوب دارد و بعضی گفته‌اند که این تابعِ ما قبلِ نهی است؛ مثلاً قبل از نهی از قتال مشرکین در ماه‌های حرام، حکمش هر چیزی که بود الآن هم همان است منتهىٰ اگر امر را معلّق کند و بگوید که اگر چنانچه این علتِ نهی برداشته شد، پس انجام دهید، مثل این که بگوید ‹فاقتلوا المشرکین إن زال أشهر الحُرُم›، اگر یک جایی امر معلَّق شود بر زوالِ علّتِ نهی، آنجا فرموده‌اند که حکمِ امر، حکم سابق است.

حيث ليس منهما عينٌ ولا أثر في الأخبار والآثار، وكانا ممّا يغفل عنه العامّة، وإن احتمل اعتبارَه (١) بعضُ الخاصّة (٢)، فتدبّر جيّداً.

عدم جريان البراءة الشرعية في المقام

ثمّ إنّه لا أظنّك أن تتوهّم وتقول: إنّ أدلّة البراءة الشرعيّة مقتضية لعدم الاعتبار، وإن كان قضيّة الاشتغال عقلاً هو الاعتبار ؛ لوضوح أنّه لابدّ في عمومها من شيءٍ قابلٍ للرفع والوضع شرعاً، وليس هاهنا ؛ فإنّ دَخْلَ قصد القربة ونحوها في الغرض ليس بشرعيّ، بل واقعيٌّ.

ودَخْلُ الجزء والشرط فيه وإن كان كذلك، إلّا أنّهما قابلان للوضع والرفع شرعاً، فبدليل الرفع - ولو كان أصلاً - يُكشف أنّه ليس هناك أمر فعليّ بما يعتبر فيه المشكوك، يجب الخروج عن عهدته عقلاً، بخلاف المقام، فإنّه عُلم بثبوت الأمر الفعليّ، كما عرفت (٣)، فافهم.

المبحث السادس

مقتضى إطلاق الصيغة هو الوجوب النفسيّ التعيينيّ العينيّ

قضيّة إطلاق الصيغة كون الوجوب نفسيّاً، تعيينيّاً، عينيّاً ؛ لكون كلّ واحد ممّا يقابلها يكون فيه تقييد الوجوب وتضييق دائرته (٤). فإذا كان في مقام

__________________

(١) الأولى: تثنية الضمير، باعتبار الوجه والتمييز، وإن كان إفراده صحيحاً أيضاً، باعتبار رجوعه إلى « القصد ». ( منتهى الدراية ١: ٤٩٢ ).

(٢) نسب اعتبار قصدهما في مفتاح الكرامة ٢: ٣١٤ إلى جماعة من الفقهاء، منهم: الراوندي وابن البرّاج وأبي الصلاح والمحقّق في الشرائع والشهيدين والمحقّق الثاني و....

(٣) في تأسيس الأصل، حيث قال في الصفحة السابقة: فاعلم أنّه لا مجال هاهنا إلّا لأصالة الاشتغال.

(٤) أثبتنا الجملة كما وردت في « ر » وحقائق الأُصول، وفي الأصل وبعض الطبعات: « تقييد الوجوب وتضيّق دائرته »، وفي « ن » و « ش »: « تقيّد الوجوب وتضيّق دائرته ».

البيان، ولم ينصب قرينةً عليه، فالحكمة تقتضي كونَه مطلقاً، وجب هناك شيءٌ آخر أوْ لا، أتى بشيءٍ آخر أوْ لا، أتى به آخرُ أو لا، كما هو واضح لا يخفى.

المبحث السابع

وقوع الأمر عقيب الحظر أو ما يوهمه و الأقوال فيه

انّه اختلف القائلون بظهور صيغة الأمر في الوجوب - وضعاً أو إطلاقاً - في ما إذا وقع عقيب الحظر أو في مقام توهّمِه على أقوال:

نُسِبَ إلى المشهور: ظهورها في الإباحة (١).

وإلى بعض العامّة: ظهورها في الوجوب (٢).

وإلى بعضٍ: تبعيّتها (٣) لما قبل النهي إن عُلّق الأمر بزوال علّة النهي (٤)، إلى غير ذلك (٥).

التحقيق:

الالتزام ببقاء الصيغة على ظهورها أو الالتزام بإجمالها

والتحقيق: أنّه لا مجال للتشبُّث بموارد الاستعمال (٦) ؛ فإنّه قلّ مورد منها يكون خالياً عن قرينةٍ على الوجوب، أو الإباحة، أو التبعيّة. ومع فرض

__________________

(١) نسبه الشيخ الطوسي ( عدة الأُصول ١: ١٨٣ ) إلى أكثر الفقهاء ومن صنّف في أُصول الفقه.

(٢) ذهب إلى ذلك الفخر الرازي في المحصول ٢: ٩٦ - ٩٨، وابن حزم في الإحكام ٣: ٣٢١.

(٣) أثبتناها من « ش » ومنتهى الدراية، وفي الأصل وسائر الطبعات: تبعيّته.

(٤) اختاره العضدي في شرح مختصر الأُصول: ٢٠٥، والغزالي في المستصفى: ٢١١.

(٥) كقول السيّد المرتضى ( الذريعة ١: ٧٣ ) والشيخ الطوسي ( العدة ١: ١٨٣ ) - بل حكي في مفاتيح الأُصول: ١١٦ نسبته إلى أكثر المحققين - بأنّ حكم الأمر الواقع بعد الحظر هو حكم الأمر المبتدأ، فإن كان مبتدأه على الوجوب أو الندب أو الوقف بين الحالين، فهو كذلك بعد الحظر، وكقول بعض بأنّه يفيد الندب، وقول إمام الحرمين بالتوقف. راجع مفاتيح الأُصول: ١١٦.

(٦) إشارة إلى إبطال استدلال بعضهم - على مدّعاه - ببعض موارد الاستعمال، كقوله تعالى: ﴿ وإذا حللتم فاصطادوا المائدة: ٢، وغيره من الآيات. راجع حقائق الأُصول ١: ١٨١.