درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۶۲: اوامر ۹

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

۲

تطبیق ادامه قلت

(وإنّما یكون كذباً إذا لم یكن بجوادٍ)، و همانا در صورتی کذب محقَّق می‌شود که مثلاً آقای زید، جود و سخاوت نداشته باشد.

(فیكون الطلبُ بالخبر فى مقام التأكید أبلغ، فإنّه مقالٌ بمقتضىٰ الحال)، توضیح مطلب این که: مثلاً اگر شما می‌خواهی که در زود بسته شود، باید خیلی محکم و با شتاب امر کنی نه خیلی آرام و با خواهش، این را مقتضای حال می‌گویند یعنی حال اقتضا می‌کند که در زود بسته شود و باید کلامی بیاوری که با این حال مناسبت داشته باشد، بنا بر این کسی که در مقامِ طلبِ لزومی است و می‌خواهد این فعل در خارج ایجاد شود، هر چیزی که شدّتِ طلب را بیشتر بفهماند، به مقتضای حال أوفق است، زیرا کلامِ بلیغ یعنی کلامِ مناسب با مقتضای حال یعنی این که حال اقتضاء می‌کند که من یک چیزی بگویم که دیگر صد در صد مقصودِ من انجام شود، لذا در اینجا مطابق با مقتضای حال این است که به جملهٔ خبریه امر بکند نه به جملهٔ انشائیه زیرا جملهٔ خبریه دلالتش بر طلب أشدّ است و تحقُّقِ فعل در خارج را بیشتر می‌فهماند، پس طلب بوسیلهٔ جملهٔ خبریه در مقام تأکید، أبلغ از طلب با جملهٔ انشائیه می‌باشد، زیرا کلام بلیغ یعنی کلامِ مناسب با مقتضای حال، پس همانا طلب با جملهٔ خبریه یک کلامی است که مطابق با مقتضای حال می‌باشد یعنی حال اقتضاء می‌کند که مثلاً در زود بسته شود و باید یک جمله‌ای بگوید که طرف مقابل، این معنا را زود بفهمد، یا مثلاً حال اقتضاء می‌کند که مطلوب من در خارج ایجاد شود و باید یک جمله‌ای بگویم که با آن سازگاری داشته باشد؛ این بود جوابِ اوّل، پس خلاصهٔ جواب اول این شد که جملهٔ خبریه وقتی در مقام طلب گفته شود، منصرف به طلبِ وجوبی است، و طلبِ استحبابی، خلافِ ظاهر می‌باشد.

۳

جواب دوم به ان قلت

جواب دوم: اگر کسی بگوید که ما این انصراف را قبول نداریم، به او می‌گوییم: این جُمَل خبریه مثل تعید، تصلّى، یتوضّأُ و...، این جُمَل وقتی که در مقام طلب استعمال شوند و در مقام إخبار نباشند، ما یقین داریم که مقصودشان طلب است، حالا این طلب یا طلبِ وجوبی است و یا طلبِ استحبابی و سوّمی ندارد، اگر مراد طلبِ استحبابی باشد، باید بیان کند و قید بیاورد و اگر طلبِ وجوبی مراد باشد، بیان و قید نمی‌خواهد، پس بنا بر مقدّمات حکمت، مولا در مقام بیان است و اگر مقصودش طلبِ استحبابی باشد باید بیان کند و حالا که بیان نکرده، معلوم می‌شود که مقصودش طلبِ استحبابی نیست.

یک نکتهٔ کور در این استدلال وجود دارد که آقای آخوند! چرا طلبِ وجوبی بیان نمی‌خواهد ولی طلب استحبابی بیان می‌خواهد؟ می‌فرماید: به خاطرِ این که این یک امر وجدانی است، توضیح مطلب این که: استحباب، طلبِ مقید است یعنی طلبِ با ترخیص در ترک می‌باشد، پس اگر مولا بخواهد ترخیص در ترک بدهد، باید بیان کند و این یک امر وجودی است و احتیاج به بیان دارد، ولی طلبِ وجوبی، طلبِ بدون ترخیص در ترک می‌باشد، پس اگر مقصودش وجوب باشد، بیان نمی‌خواهد زیرا وجوب عبارتست از طلبِ به تنهایی و بدونِ ترخیص در ترک، ولی استحباب عبارتست از طلب به علاوهٔ قیدِ ترخیص در ترک و این ترخیص بدون بیانِ مولا فهمیده نمی‌شود، پس اگر انصراف را قبول نکنیم، لازمهٔ اطلاقِ طلب و مقدّمات حکمت این است که صیغهٔ مضارع مثل ‹تُعید›، ظهور در وجوب پیدا کند.

۴

تطبیق جواب دوم به ان قلت

(هذا مع أنّه إذا أُتى بها) أى أُتى بجُملة الخبریة (فى مقام البیان، فمقدّمات الحكمة مقتضیةٌ لحملها علىٰ الوجوب)، علاوه بر این که اگر این جملهٔ خبریه در مقام بیان إتیان شود، پس مقدّمات حکمت اقتضا دارند حملِ این جمله را بر وجوب؛ چرا؟ (فإنّ تلک النكتة إن لم تكن موجبةً لظهورها فیه، فلا أقلّ مِن كونها موجبة لتعینه مِن بین محتملات ما هو بصدده)، قبل از توضیح عبارت باید بگویم که آن بیانی که ما تقریر کردیم با بیانی که مرحوم آخوند در کفایه تقریر فرموده فرق می‌کند، ایشان می‌فرماید: یک نکته‌ای ما گفتیم که آن نکته دلالت می‌کرد بر این که جُمل خبریه منصرف به وجوب است و آن نکته این است که إخبارِ از شئ، مناسبت با وجوب دارد، زیرا إخبارِ از شئ، معلول است و معلول، دلالت می‌کند بر این که علّتِ تامّه محقَّق شده و علّتِ تامّهٔ فعلِ عبد نیز وجوب و لزوم از جانبِ امرِ مولا می‌باشد ولی اگر امرِ مولا استحبابی باشد، دیگر علّتِ تامّه برای فعلِ عبد نمی‌شود، زیرا عبد اگر خیلی هم خوب باشد امّا ممکن است مستحب را ترک کند و لو معصوم باشد؛ در فقه خوانده‌ایم که فعل معصوم فقط دلالت بر جواز بالمعنىٰ الأعمّ می‌کند و فقط می‌فهماند که این کار، حرام نیست و چه بسا مکروه را معصوم با مصلحتی انجام دهد یا مستحب را ترک کند؛ بنا بر این آنچه که مناسبت با إخبار دارد، لزوم است، زیرا لزومِ مولا و طلبِ وجوبی مولا سبب می‌شود که عبدی که مطیع و مقهورِ ارادهٔ مولاست، آن فعل را انجام می‌دهد، پس این نکتهٔ مناسبت، منشأِ انصراف می‌شود و اگر کسی بگوید که این نکته منشأِ انصراف نمی‌شود، می‌گوییم: حدّ اقلّ منشأِ تعینِ أحدُ المحتملات برای لفظِ جملهٔ خبریه می‌شود.

مثلاً راوی سؤال کرده ‹اصاب ثوبی البول و نسیتُ أن أغسله و صلّىتُ› و حضرت مثلاً می‌فرمایند ‹تغسله و تعید›، در اینجا این دو جمله، مطلق می‌باشند و احتمال دارد که مراد حضرت، استحباب و یا وجوب بوده باشد، مرحوم آخوند در اینجا می‌فرماید: مولا در مقام بیان بوده و اگر مقصودش استحباب بود باید بیان می‌فرمود ولی اگر مقصودش وجوب باشد، بیان لازم ندارد زیرا خودِ شدّتِ مناسبتِ وجوب با إخبار، کفایت می‌کند در این که لفظِ مطلقی که در آن دو جهت محتمل است، بر وجوب حمل شود، ولی اگر مرادش استحباب باشد، چون استحباب مناسبت با إخبار ندارد، احتیاج به بیان دارد یعنی گویا مِمّا یغفل عنه می‌باشد و ذهن به سوی آن منصرف نمی‌شود، مانند این که فردی بگوید ‹من فردا می‌آیم›، در اینجا ذهن انسان به فردا صبح یا فردا عصر یا فردا شب می‌روم ولی اگر فردا ساعتِ چهارِ بعد از نصف شب بیاید، باید این را بیان می‌کرد زیرا کلمهٔ ‹چهارِ بعد از نصف شب›، مناسبتی با کلمهٔ فردا ندارد و چون بعید است لذا احتیاج به بیان دارد به خلاف فردا صبح یا فردا عصر؛ در ما نحن فیه نیز درست است که طلب هم می‌تواند طلب استحبابی باشد و هم طلب وجوبی، ولی چون طلبِ وجوبی با إخبار مناسبت دارد، لذا احتیاجی به بیان ندارد ولی طلبِ استحبابی چون دور از ذهن است و با إخبار مناسبت ندارد لذا احتیاج به بیان دارد، پس مولا در مقام بیان است و قیدی بر استحباب ذکر نکرده، پس معلوم می‌شود که مقصودش وجوب است؛ پس چرا وجوب احتیاج به بیان ندارد؟ به خاطر این که وجوب مناسبت با إخبار دارد و همین مناسبت کافیست برای این که مولا وجوب را اراده کند اگرچه وجوبی بودنِ آن را بیان نکند.

ترجمهٔ متن:

فانّ تلک النکتة.... همان آن نکته یعنی شدّتِ مناسبتِ وجوب با إخبار (قبلاً فرمود: لشدّةِ مناسبته.... إظهاراً بأنّه لا یرضىٰ إلاّ بوقوعه)، این نکته اگر موجب نباشد برای ظهور جملهٔ خبریه در وجوب یعنی موجب انصراف به وجوب نشود، پس قدر متیقّن و حدّ اقلّ این است که این نکته موجب می‌شود برای تعینِ وجوب از بین محتملاتِ آن چیزی که آن چیز را مولا در صددِ بیانش است (فإنّ شدّةَ مناسبةِ الإخبارِ بالوقوع مع الوجوب موجبةٌ لتعینِ إرادته إذا كان بصدد البیان، مع عدم نصب قرینةٍ خاصّة علىٰ غیره) أى غیر الوجوب؛ پس همانا شدّتِ مناسبتِ إخبارِ به وقوع با وجوب (یعنی إخبار به وقوع، علّتِ تامّه‌اش موجود شده که وجوب می‌باشد و استحباب، علّتِ تامّه‌اش نیست چون ممکن است عبد، آن فعلِ مستحبّ را انجام ندهد)، این موجب می‌شود که ارادهٔ وجوب معین شود (و جملهٔ خبریه بر وجوب حمل شود) وقتی که مولا در مقام بیان باشد و قرینهٔ خاصّه‌ای هم بر غیرِ وجوب نصب نکرده باشد (امّا اگر قرینه بر استحباب بیاورد پس دلالت بر استحباب می‌کند مثل این که بفرماید ‹أحبُّ أن تغسله› یا یک قیدی بیاورد که دلالت بر استحباب کند).

(فافهم)، اشاره به این است که آقای آخوند! این کلامِ شما در صورتی درست می‌شود که وجوب و استحباب، مرکب باشند، یعنی وجوب، مرکب باشد از طلبِ با عدمِ ترخیص و استحباب، مرکب باشد از طلبِ با ترخیص و حال آن که شما در کفایه فرمودی که وجوب و استحباب، هر دو بسیط هستند؛ امّا از این ‹فافهم› جوابی داده شده است که تحقیق شود.

۵

مبحث رابع

مبحث رابع

مرحوم آخوند در مبحث ثالث فرمود که صیغهٔ إفعل برای وجوب وضع شده و تبادرِ وجوب از آن می‌کند البته وجوبِ انشائی نه وجوب حقیقی و مؤیدی هم ذکر فرمود، حالا این مبحثِ رابع که بهتر بود در ذیلِ مبحثِ ثالث بیان می‌شد این است که اگر کسی منکر شود و بگوید که صیغهٔ إفعل دلالت وضعی و ظهورِ وضعی برای وجوب ندارد، بلکه برای جامعِ طلب وضع شده اعمّ از طلب وجوبی و طلبِ استحبابی، در این صورت آیا غیر از ظهورِ وضعی، ظهورِ دیگری برای وجوب دارد یا ندارد؟

مرحوم آخوند می‌فرماید: ما غیر از ظهور وضعی، دو ظهور دیگر داریم، یعنی ظهور انصرافی و ظهور اطلاقی، در مبحث ثالث گفتیم که صیغهٔ إفعل، ظهور و دلالتِ وضعی در وجوب دارد، امّا در مبحث رابع می‌گوییم بر فرض که کلامِ ما در مبحث ثالث غلط باشد و منکر داشته باشد، امّا در مبحث رابع بحث می‌کنیم که آیا غیر از ظهور وضعی، آیا ظهور انصرافی یا اطلاقی نیز برای صیغهٔ إفعل در وجوب وجود دارد یا نه؟

بعضی‌ها ادّعا کرده‌اند که اگر صیغهٔ إفعل برای وجوب نشده و ظهور وضعی در وجوب ندارد، حدّ اقلّ، ظهورِ انصرافی دارد، و منشأِ انصراف یا کثرتِ استعمال است و یا غلبهٔ وجود است و یا اکملیتِ فرد است، امّا اکملیت فرد به این معنا می‌باشد که طلب، دو فرد دارد که یک فردش وجوب و یک فردش استحباب می‌باشد و فردِ وجوبی، اکمل و اشدّ بوده و لفظ هم منصرف به اکملِ افرادش می‌باشد، زیرا کامل‌ترین طلب، آن طلب و خواسته‌ای است که دیگر در آن ترخیص نباشد.

مرحوم آخوند، ظهورِ انصرافی صیغهٔ إفعل در وجوب و ادلّهٔ آن را منکر می‌شود و می‌فرماید: امّا غلبهٔ استعمال را قبول نداریم زیرا اگر استعمالِ صیغهٔ إفعل در ندب بیشتر نباشد، کمتر نیست، و امّا غلبهٔ وجودی را قبول نداریم زیرا تعدادِ استحباب‌ها چه آن‌هایی که با صیغهٔ إفعل انشاء می‌شوند و چه آن‌هایی که با مادّهٔ امر انشاء می‌شوند و چه آن‌هایی که با جملهٔ خبریه انشاء می‌شوند، این‌ها هم اگر تعدادشان بیشتر از وجوب‌ها در خاج نباشد، کمتر نیست، و امّا دلیل اکملیتِ افراد را نیز کبرایش را قبول نداریم که لفظ منصرف به اکملِ افرادش باشد، زیرا اگر قرار باشد که لفظ منصرف به اکملِ افرادش باشد پس لازم می‌آید که لفظِ انسان فقط منصرف به خاتم الأنبیاء صلوات الله علیه باشد که اشرفِ مخلوقات و اکملِ انسان هاست و حال آن که قطعاً این طور نیست.

سپس می‌فرماید: بله بعید نیست ادّعا کنیم که صیغهٔ إفعل، ظهورِ اطلاقی در وجوب دارد یعنی اگر مولا در مقام بیان باشد و صیغهٔ إفعل را بگوید و قرینه‌ای بر استحباب نیاورد، مقتضای مقدّمات حکمت این است که مقصودش وجوب است، زیرا اگر مقصودش استحباب بود باید بیان می‌کرد و قید می‌آورد زیرا استحباب، عبارتست از طلب و یک حدّ جداگانه‌ای که ترخیص در ترک باشد یا عدمِ المنع مِن الترک، و این زیاده را باید بیان کند به خلاف وجوب که حدّ ندارد نه این که وجوب مرکب باشد از طلب به علاوهٔ منعِ از ترکش، بنا بر این چون وجوب، احتیاج به بیان ندارد چون قیدِ جداگانه‌ای ندارد و لکن استحباب، احتیاج به بیان دارد چون یک مؤونه و یک قیدِ زائده دارد، پس مقتضای مقدّمات حکمت، وجوب می‌باشد.

سپس می‌فرماید: فافهم، که شاید اشاره به این باشد که آقای آخوند! شما می‌فرمایید که استحباب و وجوب، هیچ کدام مرکب نیستند بلکه هر دو بسیط می‌باشند، منتهىٰ استحباب، طلبِ ضعیف است ولی وجوب، طلبِ شدید است؛ ایشان می‌فرماید: بله اشکال ندارد و درست است که ما قبول داریم استحباب، طلبِ ضعیف است و وجوب، طلبِ شدید است ولی اگر مقصودِ مولا، طلبِ ضعیف باشد، آن ضعفش را باید بیان کند؛ این بود تمامِ کلام در المبحث الرابع که ظهورِ صیغهٔ إفعل در وجوب است اگر وضع را منکر شویم.

۶

تطبیق مبحث رابع

(المبحث الرابع: أنّه إذا سُلِّمَ أنّ الصیغة لا تكون حقیقةً فى الوجوب، هل لا تكون) بالإنصراف (ظاهرةً فیه) أى فى الوجوب (أیضاً أو تكون؟)، اگر قبول کنیم که صیغهٔ إفعل حقیقت در وجوب نیست (و برای وجوب وضع نشده)، آیا با انصراف نیز ظهور در وجوب ندارد یا این که ظهور در وجوب دارد؟

(قیل: بظهورها فیه، إمّا لغلبة الإستعمال فیه أو لغلبة وجوده أو أكملیته)، گفته شده که صیغهٔ إفعل ظهور در وجوب دارد یا به خاطر غلبهٔ استعمالِ صیغهٔ إفعل در وجوب و یا به خاطر غلبهٔ وجودِ وجوب (یعنی طلب‌هایی که در خارج موجود است، این طلب‌ها اگر ۵۰۰ تا باشد ۴۰۰ تا از آن‌ها وجوبی است، امّا فرقِ غلبهٔ استعمال با غلبهٔ در وجود در این است که در غلبهٔ استعمال، خودِ صیغهٔ إفعل غالباً در وجوب استعمال شده ولی در غلبهٔ در وجود، طلب‌های وجوبی غالباً زیاد هستند که ممکن است با مادّهٔ امر باشد و یا با جملهٔ خبریه باشد و...) و یا به خاطرِ أکمل بودنِ وجوب نسبت به استحباب (می‌گویند که لفظ، منصرف به أکملِ أفرادش می‌باشد، در اینجا هم وجوب، أکملِ أفرادِ طلب است و استحباب، جزو افراد ضعیفِ طلب است و همیشه نفسِ انسان منصرف به أکملِ أفراد می‌باشد).

مرحوم آخوند در جواب می‌فرماید: (والكلُّ كما ترىٰ، ضرورةَ أنّ الاستعمال فى الندب ـ وكذا وجوده ـ لیس بأقلّ) مِن الوجوب (لو لم یكن بأكثر)، همهٔ این حرف‌ها غلط می‌باشد، (زیرا ما قبول نداریم که استعمال صیغهٔ إفعل و وجودش در وجوب بیشتر باشد) زیرا استعمالِ صیغهٔ إفعل و وجودش در ندب اگر بیشتر از وجوب نباشد کمتر نیست.

توضیح مطلب این که: اگر شما می‌گویید که غلبهٔ خارجی موجب انصراف می‌شود، در جای خودش منقّح شد که غلبهٔ وجودی موجبِ انصراف نمی‌شود و إلاّ اگر این طور باشد، نزاع به وجود می‌آید، مثلاً الآن پول‌هایی که در خارج موجود است، اکثراً ۵۰۰۰ تومانی و ۲۰۰۰ تومانی و ۱۰۰۰ تومانی و غیره است و ایران چک ۱۰۰۰۰۰ تومانی طرحِ جدید کم است، پس اگر کسی گفت پول بده و ۵۰۰۰ تومان به او بدهی، به او بر می‌خورد، می‌گویید ما خوانده‌ایم که لفظ انصراف دارد به آنچه که در خارج بیشتر است، او می‌گوید مگر ۱۰۰۰۰۰ تومانی پول نیست، پس این طور نیست که غلبهٔ وجودی منشأِ انصراف باشد، و نیز اگر قرار باشد که أکملیت، موجبِ انصراف شود پس وقتی که می‌گویند علماء شیعه در عصر حاضر را احترام کنید و بگویید که این منصرف به أکملِ افرادش است پس فقط دو یا سه نفر را شامل می‌شود و به بقیه بر می‌خورد.

پس غلبهٔ استعمال، منشأِ انصراف می‌شود ولی صغرای قضیه را قبول نداریم که بگوییم وجوب بیشتر از ندب استعمال می‌شود، و امّا غلبهٔ وجودی و أکملیت هم جواب داده شد.

پس استعمالِ وجوب در ندب و نیز وجودِ ندب اگر بیشتر از وجوب نباشد، کمتر نخواهد بود، شما در رساله اگر نگاه کنید، وجود مستحبات اگر بیشتر از وجوب نباشد کمتر نیست.

(وأمّا الأكملیة فغیرُ موجبةٍ للظهور، إذ الظهور لا یكاد یكون إلاّ لشدّةِ اُنس اللفظ بالمعنىٰ، بحیث یصیر) اللفظ (وجهاً له) أى للمعنىٰ، (ومجرّدُ الأكملیة لا یوجبُهُ) أى لا یوجب الاُنس (كما لا یخفىٰ)، امّا أکملیت موجب انصراف و ظهور در وجوب نمی‌شود زیرا ظهور نمی‌باشد مگر به سبب شدّتِ اُنس و نزدیکی لفظ به معنا به گونه‌ای که این لفظ، وجه و آینه‌ای برای معنا شود (وجه یعنی آن چیزی که نشان می‌دهد، مثلاً می‌گویند ‹فلانی آمد›، می‌گوییم ‹ای وای! مزاحم آمد›، در اینجا معنای فلانی، مزاحم نمی‌باشد ولی هر وقت او آمده، مزاحمت ایجاد کرده و گویا مزاحمت به او چسبیده و تا می‌گویی آقای فلانی، این مزاحمت هم به ذهن می‌آید)، و صِرفِ أکملیت موجبِ اُنس نمی‌شود.

اما عرض کردیم که یک ظهورِ وضعی داریم و یک ظهور انصرافی و یک ظهور اطلاقی، اگر ظهور وضعی را قبول نکردیم، ظهورِ انصرافی را هم قبول نمی‌کنیم ولی ظهور إطلاقی اشکالی ندارد، (نعم فیما كان الآمر بصَددِ البیان، فقضیةُ مقدّمات الحكمة هو الحمل علىٰ الوجوب)، بله اگر آمِر در مقام بیان باشد، پس مقتضای مقدّمات حکمت، حمل نمودن بر وجوب می‌باشد؛ چرا؟ (فإنّ الندبَ كأنّه یحتاجُ إلىٰ مؤونةِ بیانِ التحدید والتقیید بعدم المنع مِن الترک، بخلاف الوجوب، فإنّه لا تحدیدَ فیه للطلب ولا تقیید)، زیرا همانا ندب احتیاج به بیانِ تحدید و بیان تقیید به عدمِ منع از ترک دارد به خلاف وجوب که فقط طلبِ خالی می‌باشد و هیچ قیدی ندارد (فإطلاق اللفظ وعدمُ تقییده ـ مع كون المطلِق فى مقام البیان ـ كافٍ فى بیانه) أى بیان الوجوب؛ پس وقتی که لفظ گفته شود و قیدی نخورد ـ با این که مولا در مقام بیان باشد ـ همین مقدار در بیانِ وجوب کافی می‌باشد، (فافهم)، اشاره به این است که اگر شما می‌گویید در وجوب، تحدیدی در طلب نیست، پس معنای طلب باید وجوب باشد یعنی معنای صیغهٔ إفعل باید وجوب باشد و حال آن که این طور نیست، زیرا فرض بر این است که ما از مبحثِ ثالث رفع ید کنیم و لذا باید بگوییم که دیگر لفظِ صیغهٔ إفعل معنایش وجوب نیست بلکه فقط برای طلب است و طلب، هم با وجوب می‌سازد و هم با استحباب، پس همان طوری که استحباب قید دارد، وجوب هم قید دارد و این مشکلی ایجاد نمی‌کند زیرا استحباب، قیدِ وجودی دارد که قید وجودی احتیاج به بیان دارد ولی وجوب، قیدِ عدمی دارد که قید عدمی احتیاج به بیان ندارد.

استعمال تلك الجمل في معناها الخبري

الطلب - مستعملةً في غير معناها، بل تكون مستعملةً فيه، إلّا أنّه ليس بداعي الإعلام، بل بداعي البعث بنحوٍ آكد ؛ حيث إنّه أخبرَ بوقوع مطلوبه في مقام طلبه، إظهاراً بأنّه لا يرضى إلّا بوقوعه، فيكون آكدَ في البعث من الصيغة، كما هو الحال في الصيغ الإنشائيّة - على ما عرفت من أنّها أبداً تستعمل في معانيها الإيقاعيّة لكن بدواعٍ اخر -، كما مرّ (١).

الإشكال ذلك والجواب عنه

لا يقال: كيف ؟ ويلزم الكذب كثيراً ؛ لكثرة عدم وقوع المطلوب كذلك في الخارج، تعالى الله وأولياؤه عن ذلك علوّاً كبيراً.

فإنّه يقال: إنّما يلزم الكذب إذا أُتي بها بداعي الإخبار والإعلام، لا لداعي البعث. كيف ؟ وإلّا يلزم الكذب في غالب الكنايات، فمثل: « زيدٌ كثير الرماد » أو « مهزول الفصيل » لا يكون كذباً إذا قيل كنايةً عن جُوده، ولو لم يكن له رمادٌ أو فصيلٌ أصلاً، وإنّما يكون كذباً إذا لم يكن بجواد، فيكون الطلب بالخبر في مقام التأكيد أبلغ ؛ فإنّه مقال بمقتضى الحال، هذا.

مع أنّه إذا أُتي بها في مقام البيان فمقدّمات الحكمة مقتضيةٌ لحملها على الوجوب ؛ فإنّ تلك النكتة إن لم تكن موجبةً لظهورها فيه، فلا أقلّ من كونها موجبةً لتعيُّنه من بين محتملات ما هو بصدده ؛ فإنّ شدّة مناسبة الإخبار بالوقوع مع الوجوب، موجبةٌ لتعيُّن إرادته إذا كان بصدد البيان، مع عدم نصب قرينة خاصّة على غيره، فافهم.

المبحث الرابع

هل صيغة الأمر ظاهرة في الوجوب ؟

إنّه إذا سلّم أنّ الصيغة لا تكون حقيقةً في الوجوب، هل لا تكون ظاهرةً فيه أيضاً، أو تكون ؟

__________________

(١) في بداية المبحث الأول من هذا الفصل.

دعوى ظهور لصيغة في الوجوب و الكلام فيها

قيل بظهورها فيه ؛ إمّا لغلبة الاستعمال فيه، أو لغلبة وجوده، أو أكمليّته (١).

والكلّ كما ترى ؛ ضرورةَ أنّ الاستعمال في الندب، وكذا وجوده ليس بأقلّ لو لم يكن بأكثر.

وأمّا الأكمليّة فغيرُ موجبةٍ للظهور ؛ إذ الظهور لا يكاد يكون إلّا لشدّة انس اللفظ بالمعنى، بحيث يصير وجهاً له، ومجرّد الأكمليّة لا يوجبه، كما لا يخفى.

مقتضى إطلاق الصيغة هوالحمل على الوجوب

نعم، في ما كان الآمر بصدد البيان فقضيّة مقدّمات الحكمة هو الحمل على الوجوب ؛ فإنّ الندب كأنّه يحتاج إلى مؤونة بيان التحديد، والتقييد بعدم المنع من الترك، بخلاف الوجوب، فإنّه لا تحديد فيه للطلب ولا تقييد، فإطلاقُ اللفظ وعدم تقييده مع كون المطلِق في مقام البيان كافٍ في بيانه، فافهم.

المبحث الخامس

إطلاق الصيغة هل يقتضي التوصلية أم لابدّ من الرجوع إلى الأُصول ؟

إنّ إطلاق الصيغة (٢) هل يقتضي كونَ الوجوب توصّليّاً - فيجزئ إتيانه مطلقاً، ولو بدون قصد القربة - أو لا - فلابدّ من الرجوع في ما شكّ في تعبّديّته وتوصّليّته إلى الأصل - ؟

لابدّ في تحقيق ذلك من تمهيد مقدّمات:

١ - معنى الواجب التوصّلي والتعبّدي

إحداها: الوجوبُ التوصّليّ هو ما كان الغرض منه يحصل بمجرّد حصول

__________________

(١) ادّعى المحقّق الإصفهاني في هداية المسترشدين ١: ٥٩٤ و٦٠٥ إنصراف الصيغة إلى الوجوب من جهة أكمليّته.

(٢) الظاهر: عدم اختصاص هذا البحث بالصيغة، بل يجري في غيرها ممّا قُصد به الأمر، كما لا يخفى وجهه. ( منتهى الدراية ١: ٤٥٦ ).