مطلب دوم: مرحوم آخوند میفرماید: استعمال لفظ در اكثر از معنای واحد، محال است مطلقاً، یعنی چه لفظِ مفرد باشد و چه لفظِ تثنیه و چه جمع، و چه لفظِ مشترك باشد و چه لفظِ غیر مشترك باشد. مثلاً كسی میگوید ‹رأیتُ عیناً› و در اینجا لفظِ ‹عین› را در ‹عین جاریه› و ‹عینِ باكیه› به نحو مستقل استعمال كند، كه این محال میباشد. اما گاهی ممكن است لفظِ مشترك نباشد، مثل این كه بگوید ‹جائنی زیدٌ› و زید را مستقلاً در زید و پدرش استعمال كند، كه اینجا هم محال است، چه استعمال حقیقی باشد و چه مجازی؛ یا این كه مثلاً لفظِ تثنیه به كار ببرد و بگوید ‹رأیتُ عینَین›، و بگوید مقصودِ من از ‹عینَین›، عینَینِ جاریه و عینَینِ باكیه میباشد، و این هم محال میباشد؛ یا اگر بگوید ‹رأیتُ رجالاً› و لفظِ ‹رجال› را مثلاً در سه معنا مستقلاً استعمال كند، یكی رجل و یكی مرأة و یكی هم بَقَر، این هم محال میباشد.
پس استعمال یك لفظ در اكثر از معنای واحد محال است، چه این استعمال حقیقی باشد و چه مجازی و چه این استعمال به لفظِ واحد باشد و چه به لفظِ تثنیه و جمع، و چه مشترك باشد و چه غیر مشترك.
اما دلیلِ محال بودن این است كه ابتدا باید معنای استعمال را بفهمیم. استعمال یعنی ‹جَعْْْلُ اللفظِ وجهاً و عنواناً و مرآتاً للمعنیٰ أو إلقاءُ المعنیٰ فى ذهن المخاطب بِإلقاء اللفظ أو إحضارُ المعنیٰ فى ذهن المخاطب بإحضار اللفظ›، و همهٔ این تعبیرات، به یك معنا میباشد.
اما وجه و عنوان به این معناست كه مثلاً به این شیئی كه جلوی دهانِ من قرار گرفته، هم بلندگو میگویند و هم میكروفن و هم صدا بلند كُن و...، و تمام این تعبیرات، وجه و عنوان برای این شئ میباشند، پس آنچه بر این شئ اطلاق میشود و این شئ را معلوم میكند و نشان میدهد، وجه و عناوینِ آن شئ نامیده میشود.
مثلاً وقتی لفظِ كتاب را در كتاب كفایه استعمال كنم، به این معناست كه لفظِ كتاب را وجه و عنوان برای كتابِ كفایه قرار دادم و وقتی میگویم ‹كتاب را بیاور›، در اینجا لفظِ كتاب را مستقیماً در ذهنِ شما انداخته ام و چون لفظِ كتاب، عنوان برای كتابِ كفایه است، پس به واسطهٔ لفظِ كتاب، كتابِ كفایه هم در ذهن شما حاضر میشود، در اینجا لفظِ كتاب به نحوی روی معنا ـ كه كتاب كفایه باشد ـ افتاده است كه مانند آیینهای است كه تمام معنا را نشان میدهد.
توضیح مطلب: یك وقت شما دو تا عكس دارید ـ مثلاً عكسِ شما و پدرتان ـ و میخواهید این دو عكس را در یك صفحهٔ كاغذ قرار دهید، در اینجا باید این دو عكس را كوچك كنید و بعد بر روی كاغذ قرار دهید، و این مثل این میماند كه یك لفظ را در دو معنای جزئی استعمال كنید كه در اینجا نیز لفظ بر روی معنا افتاده است و لكن هر كدام از این معانی، نصفِ لفظ را گرفتهاند، و لفظ را بر روی مجموعِ این دو معنا قرار میدهیم همان طور كه كاغذ را برای مجموع آن دو عكس قرار میدهیم. اما اگر بخواهیم دو عكس را در یك كادرِ كاغذ قرار دهید به نحوی كه تمام كادر برای عكسِ شما قرار داده شود و در همان لحظه تمام كادر نیز برای عكسِ پدرتان قرار بگیرد، این نمیشود و محال است.
پس همان طور كه ممكن نیست در یك كادر، هم عكس شما و هم عكسِ پدرتان جای بگیرد در حالی كه هر كدام از دو عكس، تمام كادر را پُر كرده باشد، استعمالِ لفظ هم مانند آینه و مانند همان كادرِ كاغذ برای قرار گرفتن معنا میباشد و نمیشود كه دو معنا را بر روی یك كادرِ لفظ قرار داد به نحوی كه هر كدام از دو معنا در یك لحظه، تمام كادرِ لفظ را پُر كرده باشند.
پس استعمال به این معنا میباشد كه یعنی لفظ را تمام آینه و تمام كادر برای معنا قرار دهیم و نمیشود تمام یك لفظ را برای دو معنا به نحو مستقل در هر كدام قرار داد، مگر این كه شخصی چشمهایش چپ باشد و یك چیز را دو تا ببیند و یك لفظ را دو تا لفظ ببیند، پس اگر یك لفظ باشد و دو معنا باشد و محلِّ نزاع را بدانید و حقیقتِ استعمال را نیز بدانید، محال بودنِ چنین استعمالی مثلِ روز برایت روشن میشود.
مرحوم آخوند میفرماید: تمام افرادی كه گفتهاند استعمال لفظ در اكثر از معنای واحد جایز است، اینها یا معنای استعمال را نفهمیدهاند و یا محلّ بحث را متوجّه نشدهاند.
اما ممكن است بگویید: چه كسی گفته استعمال یعنی ‹فناءُ اللفظ فى المعنیٰ› و چه كسی گفته استعمال یعنی ‹جعْلُ اللفظ وجهاً للمعنیٰ›؟! بلكه استعمال به این معناست كه ‹جعْلُ اللفظِ علامةً للمعنیٰ›، و وقتی استعمال به معنای علامت شد، پس ممكن است كه انسان یك لفظ را علامتِ چند معنا قرار دهد، مثلاً مینویسد ‹ب› و میگوید این علامت است بر این كه برو و بنشین و بخور و بگو و بخند و بیا و...، و این ‹ب› رمز برای این معانی میباشد.
مرحوم آخوند میفرماید: چنین مطلبی صحیح نیست، زیرا استعمال به معنای رمز گذاری نمیباشد. شاهدش در این است كه شما اگر به كسی فُحش بدهید و بگویید ‹بی شعور›، آن شخص عصبانی میشود، به او میگویید چرا ناراحت میشوی؟! من فقط لفظِ ‹بی شعور› را گفتم و در این لفظ، حرف ‹ب› وجود دارد كه حرفِ بدی نیست مثلاً میگویم كه ‹بیا پول بگیر›، و حرفِ ‹ش› نیز وجود دارد كه آن هم حرف ِ بدی نیست و نیز حرفِ ‹ع› وجود دارد و آن هم حرفِ بدی نیست مثلاً میگویم كه ‹عزیزم بیا اینجا› و...، پس چرا از این لفظِ ‹بی شعور› بَدَت میآید؟! در اینجا علّتِ بد آمدنِ شما از این لفظ در این است كه لفظ، آنچنان فانی در معنا میشود كه اصلا حُسن و قُبح از معنا به لفظ سرایت میكند.
پس معنای فنای لفظ در معنا این است كه اصلا لفظ، دیده نمیشود. مثلاً شما هر روز خودتان را در آینه مرتّب میكنید و بچهٔ شما هم در گوشهٔ آینه نوشته ‹پدرِ من درس نمیخواند›، حالا یك روز به خانهٔ شما مهمان بیاید و به شما بگویند آیا دیدهای گوشهٔ آینه چه نوشته؟ میگویید نه، میگویند مگر شما هر روز به آینه نگاه نمیكنید؟ میگویید من به آینه نگاه نمیكنم، بلكه به خودم نگاه میكنم؛ در اینجا نظر كردن به آینه نظرِ فانی و مِرآتی میباشد و اصلا آینه را نمیبینی و در واقع، خودت را میبینی.
اما گاهی شما به آینه فروشی میروید كه آینه بخرید، در اینجا آن آینه را بررسی میكنید كه موج نداشته باشد و تیز نباشد و سالم باشد و...، و بعد كه از مغازه بیرون میآیید رفیقتان به شما میگوید: شما كه در آیینه فروشی بودید و این همه آینه جلوی شما بود، چرا موهای روی پیشانی ات را مرتّب نكردی؟ در اینجا شما به او میگویید: من اصلا به خودم نگاه نمیكردم، بلكه به آینه نگاه میكردم.
پس لحاظ و نظر كردن به آینه بر دو قسم است، و لفظ هم مانند آینه میباشد و معنای فنای لفظ در معنا، همان معنای قسم اول میباشد، یعنی اصلاً لفظ را نمیبیند، بلكه فقط معنا را میبیند.
پس بعد از روشن شدنِ حقیقتِ استعمال، قطعاً استعمال لفظ در اكثر از یك معنا محال میشود، زیرا با یك لفظ، یك معنا را بیشتر نمیشود دید و این مانند حرف ‹ب› نیست كه آن را برای چند معنا علامت قرار دهیم و استعمال لفظ، قرار دادنِ لفظ علامت برای معنا نیست، زیرا حُسن و قُبح، از معانی به لفظ سرایت میكنند و لازمهٔ این مطلب، فانی شدنِ لفظ در معنا میباشد.