درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۳۲: مقدمات ۳۲

 
۱

خطبه

۲

اشتراک لفظی و نظریه مرحوم آخوند

الأمر الحادى عشر: بحث اشتراك لفظی

امر یازدهم در كفایه، بحث اشتراك لفظی می‌باشد كه آیا اشتراك لفظی داریم یا نداریم؟ مرحوم آخوند در اینجا چند مطلب را بیان می‌فرمایند:

مطلب اول: مدّعا و مُختار مرحوم آخوند و دلیل ایشان بر این مُختار.

مطلب دوم: اشكال بر مُختارِ ایشان و جوابِ آن.

مطلب سوم: اشكال بر وجودِ اشتراك در قرآن كه آیا در قرآن لفظِ مشترك داریم یا نداریم.

مطلب چهارم اشكالی است كه بر وقوع مشترك در قرآن شده و جوابِ آن.

مطلب پنجم ادلّهٔ قائلینی كه قائل شده‌اند به وجوب و ضرورتِ اشتراك كه قطعاً باید مشترك باشد، و جواب از این استدلال.

مطلب اول: مرحوم آخوند می‌فرمایند: ‹الحقُّ وقوع الاشتراک›، حق این است كه اشتراك وجود دارد، اما نه این گونه كه وجودش ضرورت داشته باشد، بلكه لفظِ مشترك نه ممتنع است و نه واجب و لكن وجود دارد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند: ما به سه دلیل لفظ مشترك در خارج داریم:

۱ ـ به دلیل نقل، یعنی وقتی به لغت نامه رجوع می‌كنیم، می‌بینیم كه برای بعضی از كلمات چندین معنا ذكر شده است.

۲ ـ به دلیل تبادر، مثلاً وقتی لفظِ ‹عین› را بشنویم، چندین معنا به ذهن خطور می‌كند.

۳ ـ به دلیل عدم صحّتِ سلب، مثلاً اگر شما بخواهید بگویید ‹العینُ الباكیة لیست بعینٍ› یا بگویید ‹العینُ الجاریة لیست بعینٍ›، می‌بینید كه چنین چیزی صحیح نیست و این سلب، غلط است، پس عدمِ صحّتِ سلبِ این معانی از كلمهٔ ‹عین›، علامتِ این است كه كلمهٔ ‹عین› در همهٔ این معانی، حقیقت می‌باشد.

مطلب دوم: اشكالی است كه بر اشتراك كرده‌اند و جوابی است كه مرحوم آخوند بر اشتراك بیان فرموده‌اند.

اشكال: اشتراك، خلافِ حكمتِ وضع است و مُخلّ به غرض می‌باشد، زیرا غرضِ از وضع، تفهیم و تفهُّم می‌باشد و سبب وضع الفاظ، فهماندنِ مرادات است، پس اگر لفظی را به صورت مشترك لفظی وضع كنید، این بر خلافِ حكمتِ وضع می‌باشد، زیرا معنای مراد، فهمانده نمی‌شود.

جواب: این حرف درست نیست، زیرا اولاً حكمتِ وضع هرچند تفهیم و تفهُّم است، ولی این تفهیم و تفهُّم در مشترك نیز ممكن است، یعنی مثلاً می‌توانید بگویید ‹رأیتُ عیناً باكیة›، پس وقتی با قرینه (مثل باكیة) بتوانید معنا را تفهیم كنید، این منافاتی با غرضِ وضع نخواهد داشت، و ثانیاً مُخلِّ به غرض نمی‌شود، زیرا چه بسا غَرَضش اجمال گویی باشد. مثلاً دو نفر با یكدیگر صحبت‌های خصوصی می‌كنند و برای این كه دیگران متوجّه نشوند، از الفاظ مشترك استعمال كنند، پس گاهی اوقات، غرض در اجمال گویی می‌باشد.

مطلب سوم: مرحوم آخوند می‌فرماید: حقّ این است كه لفظِ مشترك در قرآن نیز وجود دارد، امّا بعضی گفته‌اند لفظِ مشترك وجود دارد، ولی در قرآن، لفظِ مشترك به كار برده نشده است.

۳

اشکال و جواب

مطلب چهارم: به کلامِ مرحوم آخوند اشکال شده که در قرآن، لفظِ مشترک به کار برده نشده و استعمال لفظ مشترک در قرآن، محال است، زیرا اگر لفظِ مشترک در قرآن همراه با قرینه‌ای بیاید، مُخِلِّ به فصاحت و بلاغت است، به دلیل این که در قرآن، إطناب و حرف بیهوده وجود ندارد، و قرآن یک کتابِ موجزی است که حرفِ اضافه در آن نیست؛ و اگر هم قرینه‌ای آورده نشود، پس آن لفظ، مجمل می‌شود، در حالی که خداوند متعال در رابطه با قرآن می‌فرماید « وَ نَزَّلْنا عَلَیک الْکتابَ تِبْیاناً لِکلِّ شَی‏ءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً وَبُشْریٰ لِلْمُسْلِمینَ »[۱]، پس در صورت اجمال، تبیان بودن منتفی می‌شود.

مرحوم آخوند در جواب از این اشكال می‌فرمایند:

اولاً ما می‌پذیریم كه ممكن است در قرآن لفظِ مشترك همراه با قرینه بیاید، اما این منافاتی با فصاحت و بلاغت نخواهد داشت، زیرا ممكن است كه بر قرینهٔ حالیه تكیه كند، مثلاً از خصوصیات و از كیفیتِ شأن نزول، معلوم شود كه مراد از این لفظ مشترك، چه می‌باشد، پس دیگر اطناب گویی نخواهد شد، زیرا در این صورت، لفظِ اضافه آورده نشده است.

یا ممكن است قرینهٔ لفظیه آورده شود و لكن آن لفظ، دو كاره باشد، یعنی هم قرینه شود بر آن معنای مشترك و هم خودش یك معنای جدیدی را تفهیم كند، مثلاً اگر در قرآن آورده شود ‹كلّ عینٍ بَكَت مِن خشیة الله فهى آمنةٌ مِن عذاب یومِ الفَزَعِ الأكبر›، در اینجا بوسیلهٔ لفظِ ‹بَكَت› مرادِ از عین فهمانده می‌شود كه منظور چشم باشد، و در عین حال، معنای دیگری را نیز تفهیم می‌كند به این كه چشمی كه از خوف خدا گریه كند، از عذاب روز قیامت در امان است، پس منافات ندارد كه در قرآن لفظِ مشترك باشد و قرینهٔ لفظیه هم بیاورد و اطناب هم نباشد، زیرا آن قرینهٔ مقالیه و لفظیه، دو كار انجام می‌دهد، هم مرادِ از آن مجمل را مشخص می‌كند و هم معنای جدید را تفهیم می‌كند.

و ثانیاً این که قرآن تبیانِ کلّ شئ بوده و کتابِ تدبّر و اعتبار و کتاب هدایت است، بدین معنا نیست که آیه به آیه و کلمه به کلمه‌اش این گونه باشد، زیرا خودِ قرآن هم می‌فرماید: « منه آیاتٌ محکمات هنّ اُمّ الکتاب واُخَر متشابهات »[۲]، یعنیدر قرآن نیز متشابهات و الفاظ مشترک وجود دارد و اصلا غرضِ از قرآن در بسیاری از آیات، اجمال می‌باشد، و این یک امر طبیعی است و هر فردی که قانون اساسی می‌نویسد، آن را مجمل می‌نویسد، زیرا اگر مبین و مفصّل بنویسد، حکومتش در همان روز اول از بین می‌رود؛ مثلاً اگر قرآن به جای «إنّما ولیکم الله ورسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و... »[۳]، اگر می‌فرمود ‹ إنّما ولیکم الله ورسوله و علىٌ أمیر المؤمنین ›، پس در این صورت افرادی که به غرض دنیا و ریاست، إظهارِ اسلام می‌کردند، دیگر به سوی اسلام نمی‌آمدند و چه بسا قرآن را نیز آتش می‌زدند و تحریف می‌کردند، پس قطعاً در قرآن مجمل گویی هست تا مردم احساس نیاز کنند و به درِ خانهٔ اهل بیت عليهم‌السلام روند و دیگر این که در قرآن تحریفی صورت نگیرد[۴].


النحل: ۸۹

آل عمران: ۷

المائدة: ۵۵

اما این که خداوند در سوره حجر آیه ۹ فرموده: « إنّا نحن نزّلنا الذکر و إنّا له لحافظون » شاید مراد همین قرآنی باشد که در آن اجمال گویی است و الاّ اگر همه چیز در آن بیان می‌شد و چیزی مجمل نمی‌ماند، چه بسا دیگر این حفاظت تحقّق نمی‌بخشید.

۴

توهم

مطلب پنجم: بعضی گفته‌اند مشترک، یقیناً باید باشد و وجودش ضرورت دارد، زیرا معانی بی‌نهایت هستند، و آیهٔ قرآن نیز می‌فرماید « وإن تعدّوا نعمة الله لا تُحصوها »[۱]، و نعمت‌های خدا، همه جزء معانی می‌باشند که قابلِ إحصاء و شمارش نیستند، و غیر از نعمت‌های الهی، شیطنت‌های شیاطین نیز وجود دارد که بی‌نهایت است، پس معانی، غیرِ متناهی و بی‌نهایت می‌باشند و لکن الفاظ، متناهی هستند، زیرا الفاظ بنا بر زبان فارسی از ۳۲ حرف و بنا بر زبان عربی از ۲۸ حرف تشکیل می‌شوند، و طبقِ زبان‌های دیگر نیز تعدادِ حروف معلوم است، پس حروف محدود می‌باشند و لذا آن کلماتی که از این حروف تشکیل می‌شوند، آن‌ها نیز محدود می‌شوند، حالا شما بی‌نهایت معنا دارید و نیز تعدادِ محدودی لفظ دارید، در اینجا باید از الفاظ مشترک استفاده کنید، پس اشتراک، ضرورت نیز دارد[۲].


إبراهیم: ۳۴ _ النحل: ۱۸

سؤال: اگر قرار است که مجموعه‌ای از اجزاء محدوده، مرکّباتش با نهایت و محدود شود، پس چرا می‌گویند مجموعه اعداد طبیعی، بی‌نهایت است و حال آن که اعداد طبیعی از ۱ تا ۹ می‌باشد و می‌گویند از ۹ بی‌نهایت و چرا نمی‌گویند از ۳۲ تا بی‌نهایت؟ جواب: سرّش در این است که در واقع مجموعه اعداد طبیعی از ۱ تا ۹ نیست بلکه از ۱ تا ۹ به علاوه تکرار می‌باشد و لذا بی‌نهایت می‌شوند زیرا تکرار، حدّی ندارد، ولی در حروف و در الفاظ نمی‌شود گفت که تکرار، بی‌نهایت است و خیلی بی‌معناست اگر کسی بگوید ففففف...، ولی عدد یک چیز فرضی است، پس این که مجموعه اعداد طبیعی بی‌نهایت است به این معناست کع یعنی هر عددی که در ذهن شما بیاید، می‌شود آن را تا بی‌نهایت تکرار کرد.

۵

ادامه تطبیق مطالب جلسه گذشته

(وأمّا ما له الدخْل شرطاً فى أصل ماهیتها، فیمكن الذهاب ـ أیضاً ـ إلی عدم دخْله فى التسمیة بها)، اما آن شیئی كه به عنوان شرط، دخیل در اصل ماهیت مأمورٌ به و عبادات باشد، ممكن است بگوییم در اینجا هم دخلی در مسمّیٰ نداشته باشد، یعنی نمازِ بی‌وضوء، نماز باشد حتی بنا بر قول به صحیح (مع الذهاب إلی دخْلِ ما له الدخْلُ جزءاً فیها)، با این كه بگوییم آن شیئی كه به عنوان جزء، دخیل در اصل مأمور به و عبادت است، آن شئ، دخیل در مسمّیٰ نیز باشد، (فیكون الإخلال بالجزء مُخلّاً بها) أى بالتسمیة (دون الإخلال بالشرط)، پس اخلال رساندن به آن جزء، سبب اخلال در مسمّیٰ نیز می‌شود در حالی كه اخلال رساندن به شرط، این گونه نیست، و بنا بر قول صحیحی، بین شرط و جزء تفصیل دهیم، (لكنّک عَرِفتَ أنّ الصحیح اعتبارهما فیها)، ولی دانستی كه صحیح آن است كه بگوییم الفاظ عبادات، برای آن عملی وضع شده‌اند كه هم اجزاء در آن باشد و هم شرایط، زیرا قبلاً بیان كردیم كه صلاةِ صحیح، صلاتی است كه آثار بر آن بار شود، مثلاً آن چیزی كه ناهی از فحشاء و منكر باشد، و برای تحقّق این آثار، باید مجموع اجزاء و شرائط در نظر گرفته شود و لذا باید شروط هم در مسمّیٰ دخیل باشد.

۶

تطبیق اشتراک لفظی و نظریه مرحوم آخوند

(الحقّ وقوع الاشتراک؛ للنقل والتبادر وعدم صحّة السلب بالنسبة إلی معنیین أو أكثر للفظٍ واحد حق بر وقوع اشتراك است، به خاطرِ نقلِ لُغوی‌ها و نیز به سبب تبادر و عدمِ صحّت سلبْ نسبت به دو معنا یا بیشتر برای یك لفظِ واحد؛ یعنی بالمداقة این سلب صحیح نیست كه بگویید ‹العین الباكیة لیست بعینٍ› و از لفظِ ‹عین› چندین معنا به ذهن تبادر می‌كند، و چندین معنا برای لفظِ ‹عین› در كُتُبِ لغت ذكر شده است.

مطلب دوم: (وإن أحالَه بعضٌ، لإخلاله بالتفهُّم المقصود) مِن الوضع (لخفاء القرائن یعنی حق بر وقوع اشتراك است، اگرچه بعضی از اصولیین آن را محال دانسته‌اند، زیرا اشتراك به خاطر مخفی بودن و واضح نبونِ قرائن، به آن تفهّمی كه مقصودِ از وضع می‌باشد اخلال می‌رساند.

اما چرا حقّ بر وقوع اشتراك است؟ (لمنع الإخلال) بالتفهُّم (اوّلاً، لإمكان الاتّكال علی القرائن الواضحة زیرا اولاً اشتراك، خِلَلی در تفهُّم نمی‌رساند، زیرا امكان دارد كه متكلم در بیان این لفظِ مشترك، قرائنِ واضحی نیز بیاورد، مثلاً بگوید ‹عینی را دیدم كه مانند ابرِ بهاری گریه می‌كرد›؛ ودلیل دیگر این كه (ومنعُ كونه مُخلاًّ بالحكمة ثانیاً، لتعلُّقِ الغرض بالإجمال أحیاناً و ثانیاً اشتراك، اخلالی در حكمتِ از وضع نمی‌رساند، زیرا گاهی غرضِ متكلّم، به مجمل گویی تعلُّق می‌گیرد.

۷

تطبیق اشکال و جواب

مطلب سوم: (كما أنّ استعمالَ المشترک فى القرآن لیس بمُحالٍ كما تُوُهِّمَ همان طور كه استعمال مشترك در قرآن محال نیست. البته بعضی توهّم كرده‌اند كه استعمال مشترك در قرآن محال است. اما چرا گفته‌اند كه محال است؟

مطلب چهارم: (لأجلِ لزوم التطویل بلا طائل مع الاتّكال علیٰ القرائن و) لأجل لزوم (الإجمال فى المقال لولا الاتّكال علیها، وكلاهما غیر لائقٍ بكلامه تعالیٰ، كما لا یخفیٰ زیرا اگر بخواهد برای معنای مراد، قرینه‌ای بیاید، پس تطویل و بیهوده گویی لازم می‌آید، زیرا اگر لفظ در همان معنای مقصود استعمال می‌شد و از لفظِ مشترك استفاده نمی‌شد، دیگر احتیاجی به قرینه و طولانی صحبت كردن نداشت؛ و اگر قرینه هم نیاورد، پس كلام مجمل می‌شود، و این دو مطلب، شایستهٔ كلامِ خداوند متعال نمی‌باشد.

اما چرا استعمال مشترك در قرآن محال نیست؟ (وذلک لعدم لزوم التطویل فیما كان الاتّكال علی حالٍ أو مقالٍ اُتى به لغرضٍ آخر یعنی عدم مُحالیت به خاطر این است كه هر جا قرینه باشد، ما لزومِ تطویل را نمی‌پذیریم، زیرا ممكن است بر قرینهٔ حالیه اعتماد كند، مثل این كه از شأنِ نزولِ آیه، مقصود از لفظِ مشترك معلوم گردد؛ یا این كه اعتماد كند بر یك قرینهٔ مقالیه و لفظیه ولی همراهِ با این قرینه، غرضِ دیگری نیز داشته باشد، مثلاً قصدِ تفهیمِ مطلب دیگری نیز داشته باشد، مانند ‹كلّ عینٍ بَكَت مِن خشیة الله... › كه با قرینهٔ ‹بَكَت› هم مقصودِ از ‹عین› واضح می‌شود و هم معنای دیگری هم افاده می‌كند، پس تطویلِ بلا طائل لازم نمی‌آید.

اما جوابِ مرحوم آخوند از لزوم اجمال در صورت عدم قرینه این است که: (ومنعُ کون الإجمالِ غیرَ لائقٍ بکلامه تعالیٰ، مع کونه) أى کون الإجمال (ممّا یتعلّق به الغرض والاّ لَما وقع المُشتبه فى کلامه)، یعنی این مطلب که اجمال گویی، شایستهٔ کلامِ الهی نیست، ممنوع است، زیرا اجمال گویی، از جمله چیزهایی است که غرض خداوند متعال به آن تعلّق می‌گیرد و الاّ اگر غرض به اجمال گویی تعلّق نمی‌گرفت، پس باید هیچ کلامِ مُشتبهی در قرآن یافت نمی‌شد و حال آن که این گونه نیست (وقد أخبر فى کتابه الکریم بوقوعه فیه و حال آن که خداوند متعال در قرآن کریم، به وقوعِ لفظِ مشترک و مجمل در قرآن خبر داده است: (قال الله تعالیٰ:) منه آیاتٌ مُحکمات هُنّ أُمُّ الکتاب واُخَر مُتشابهات ([۱]).


آل عمران: ۷

۸

تطبیق توهم

مطلب پنجم: (وربما تُوهِّم وجوب وقوع الإشتراک فى اللّغات، لأجل عدم تناهى المعانى وتناهی الألفاظ المركّبات، فلابدّ مِن الاشتراک فیها یعنی توهّم شده كه وقوع اشتراك در لغات واجب است، زیرا معانی بدون حد و بی‌نهایت هستند ولی الفاظِ مركّب، محدود و متناهی می‌باشند، پس باید در این الفاظ، اشتراكِ معانی وجود داشته باشد.

ثمّ إنّه ربما يكون الشيء ممّا يندب إليه فيه، بلا دخل له أصلاً - لا شطراً ولا شرطاً - في حقيقته، ولا في خصوصيّته وتشخّصه، بل له دَخْلٌ ظرفاً في مطلوبيّته، بحيث لا يكون مطلوباً إلّا إذا وقع في أثنائه، فيكون مطلوباً نفسيّاً في واجب أو مستحبّ، كما إذا كان مطلوباً كذلك قبل أحدهما أو بعده، فلا يكون الإخلال به موجباً للإخلال به ماهيّةً، ولا تشخّصاً وخصوصيّة أصلاً.

إذا عرفت هذا كلّه، فلا شبهة في عدم دخل ما ندب إليه في العبادات نفسيّاً في التسمية بأساميها، وكذا في ما له (١) دَخْلٌ في تشخّصها مطلقاً.

وأمّا ما له الدخل شرطاً في أصل ماهيّتها، فيمكن الذهاب أيضاً إلى عدم دخله في التسمية بها، مع الذهاب إلى دخل ما له الدخل جزءاً فيها (٢)، فيكون الإخلال بالجزء مخلاًّ بها، دون الإخلال بالشرط، لكنّك عرفت (٣) أنّ الصحيح اعتبارهما فيها.

الحادي عشر
[ الاشتراك ]

توهّم استحالة وقوع الاشتراك والجواب عنه

الحقّ: وقوع الاشتراك ؛ للنقل، والتبادر، وعدم صحّة السلب بالنسبة إلى معنيين أو أكثر للفظٍ واحد، وإن أحاله بعض (٤) ؛ لإخلاله بالتفهّم المقصود من الوضع ؛ لخفاء القرائن.

__________________

(١) كذا في الأصل وطبعاته. والظاهر: زيادة « في ».

(٢) نُسب إلى الوحيد البهبهاني قدس‌سره ذهابه إلى دخل جزء الماهيّة في التسمية، دون شرط الماهيّة ؛ لخروجه عن المسمّى. ( منتهى الدراية ١: ١٦٩ ).

(٣) في أدلّة القول بالصحيح.

(٤) كالأبهري والبلخيّ وتغلب من القدماء - على ما في مفاتيح الأُصول: ٢٣ -، والمحقّق النهاوندي من المتأخّرين في تشريح الأُصول: ٤٧.

لمنع الإخلال (١) أوّلاً ؛ لإمكان الاتّكال على القرائن الواضحة، ومَنْعِ كونه مخلّاً بالحكمة ثانياً ؛ لتعلّق الغرض بالإجمال أحياناً (٢).

توهّم منع استعمال المشترك في القرآن والجواب عنه

كما أنّ استعمال المشترك في القرآن ليس بمحال كما تُوُهّم (٣) ؛ لأجل لزوم التطويل بلا طائل مع الاتّكال على القرائن، والإجمال في المقال لولا الاتّكال عليها، وكلاهما غير لائقٍ بكلامه - تعالى -، كما لا يخفى.

وذلك لعدم لزوم التطويل في ما كان الاتّكال على حالٍ أو مقالٍ أُتي به لغرضٍ آخر (٤)، ومَنْعِ كون الإجمال غيرَ لائقٍ بكلامه - تعالى -، مع كونه ممّا يتعلّق به الغرض، وإلّا لما وقع المشتبه في كلامه، وقد أخبر في كتابه بوقوعه فيه، قال الله - تعالى -: ﴿مِنْهُ آياتٌ مُحْكَمات هُنَّ أمُّ الكِتابِ واخَرُ مُتَشابِهات (٥).

توهّم لزوم وقوع الاشتراك في اللغات والجواب عنه

وربما تُوُهّم (٦) وجوبُ وقوع الاشتراك في اللغات (٧) ؛ لأجل عدم تناهي المعاني، وتناهي الألفاظ المركّبات، فلابدّ من الاشتراك فيها.

وهو فاسد ؛ لوضوح امتناع الاشتراك في هذه المعاني ؛ لاستدعائه

__________________

(١) سوق العبارة يقتضي أن تكون هكذا: لكنّه فاسد ؛ لمنع الإخلال. ( منتهى الدراية ١: ١٧١ ).

(٢) هذان الجوابان مذكوران في الفصول: ٣١.

(٣) قال في الفصول: ٣١: ثمّ من القائلين بوقوعه في اللغة من منع وقوعه في القرآن.

(٤) انظر توضيح هذا الجواب في الفصول: ٣١.

(٥) آل عمران: ٧.

(٦) كما توهّمه الفيّوميّ في فصل الجمع من خاتمة المصباح المنير: ٩٥٦.

(٧) هذا من جملة الأقوال في الإمكان الوقوعي، فالأولى تقديمه على البحث في إمكان استعمال المشترك في القرآن. راجع كفاية الأُصول مع حاشية المشكيني ١: ٢٠٥.