درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۳۱: مقدمات ۳۱

 
۱

خطبه

۲

امور ماخوذ در مامور به

اموری كه در مأمورٌ به أخذ می‌شوند:

امر بعدی در كفایه در بیان امورِ پنجگانه‌ای است كه در مأمورٌ به أخذ می‌شوند. غرضِ مرحوم آخوند از این امر این است كه: بنا بر قولِ وضعِ الفاظ عبادات برای صحیح، كدام امور داخل در مسمّیٰ می‌باشند؟

ایشان ابتدا این پنج قسم را تفكیك می‌كنند و بعد مختارِ خودشان را بیان می‌فرمایند؛ مرحوم آخوند می‌فرماید: اموری كه در مأمورٌ به أخذ می‌شوند، پنج قسم می‌باشند:

قسم اول: امری كه جزء مأمورٌ به باشد، یعنی ماهیتِ مأمورٌ به از او و از سایرِ اجزاء تشكیل می‌شود، مثلاً در صلاة، ركوع جزءِ مأمورٌ به است، یعنی امر بر روی ركوع و بقیهٔ اجزاء رفته است.

قسم دوم: امری كه شرطِ در مأمورٌ به باشد، یعنی خودش در مأمور به أخذ نشده، بلكه یك خصوصیتی در مأمور به أخذ شده كه آن خصوصیت در خارج محقَّق نمی‌شود مگر با وجود این امر. مثلاً شارع در نماز، خصوصیتِ مقارنتِ با طهارت را أخذ كرده است كه نمازِ شما باید این خصوصیت را داشته باشد كه مقارن با طهارت باشد و برای تحقُّقِ این خصوصیت در خارج ـ یعنی این مقارنت ـ قطعاً باید آن طهارت را حاصل كنیم و تا موقعی كه وضوء نگرفته‌ایم، نمازِ ما نمازِ مقارن با طهارت نخواهد شد. پس قسم دوم آنجایی است كه در مأمور به یك خصوصیتی أخذ شده كه آن خصوصیت در خارج محقَّق نمی‌شود مگر با وجودِ این شئ، یا مثل نماز كه باید مستقبلاً إلی القبله باشد، اما چه موقع نماز مستقبلاً الی القبله می‌شود؟ وقتی كه رو به قبله بایستی، پس این قبله، محقِّقِ این شرط است.

قسم سوم و چهارم: آن امری كه در مأمور به دخیل نیست، بلكه در آن چیزی كه مأمور به در وجودِ او تشخُّص پیدا می‌كند، دخیل می‌باشد. مثلاً كسی می‌گوید: آیا قِوام انسان به قد بلندی است؟ می‌گوییم نه، می‌گوید به قد كوتاهی است؟ می‌گوییم نه، می‌گوید به قد متوسط است؟ می‌گوییم نه. یا می‌پرسد قوام انسان به رنگ زرد است یا به رنگ سفید؟ می‌گوییم به هیچكدام، ولی این قدّ كوتاه و قد بلند و...، این خصوصیات اگر مأمور به بخواهد در خارج در ضمنِ این فرد و خصوصیت موجود و متشخّص شود، این خصوصیت لازم است و بدون این شئ، آن فرد محقَّق نمی‌شود و به عبارت دیگر، این خصوصیات، مقوِّمِ فرد می‌باشند. مثلاً فردی از نماز كه با قنوت است، بدون قنوت محقَّق نمی‌شود، و همین طور فردی از صلاة كه نماز جماعت است، این فرد بدون خصوصیتِ جماعت، محقَّق نمی‌شود، لذا قنوت و جماعت، از مقوّمات و خصوصیات فرد است نه طبیعی، به خلافِ دو قسمِ اوّل.

حالا این خصوصیاتی كه در افرادِ مأمورٌ به موجود است، گاهی به خاطر این خصوصیت، یك مزیتی در مأمور به ایجاد می‌شود، و گاهی ممكن است كه یك منقصتی نیز ایجاد شود، پس هم ممكن است مزیت ایجاد شود و هم ممكن است منقصت ایجاد شود.

آنجایی كه مزیت ایجاد شود مثلِ قنوت یا مثلِ نمازِ در مسجد، و آنجایی كه منقصت ایجاد شود مثلِ آخرِ وقت خواندنِ نماز یا در حمّام نماز خواندن یا بدون حضورِ قلب خواندن.

حالا این شیئی كه در مأمور به دخیل نیست و در فرد دخیل است و موجب منقصت و یا موجب مزیت می‌شود، خود بر دو قسم است:

یا مقوِّمِ فرد و جزءِ فرد است (قسم سوم) مثلِ قنوت كه جزء فرد است؛ و یا این كه جزء فرد نیست، بلكه در این فرد یك خصوصیتی أخذ شده كه آن خصوصیت در خارج محقَّق نمی‌شود مگر با این شرط (قسم چهارم)، مثلِ نمازِ با عبا، كه این عبا در این فردِ نماز دخیل نیست و این طور نیست كه یكی از اجزاء صلاة، عبا باشد، اما این نماز، یك خصوصیتی در آن أخذ شده كه باید مصلّى متلبّس به عبا باشد كه این خصوصیتِ مصلّى در خارج موجود نمی‌شود مگر با پوشیدنِ عبا.

تا اینجا از چهار قسم سخن گفتیم: جزء ماهیت، شرط ماهیت، جزء فرد، شرطِ فرد.

۳

قسم پنجم از امور ماخوذ در مامور به

اما قسم پنجم: آن چیزی است كه نه جزء ماهیت است و نه شرط ماهیت و نه جزء فرد و نه شرطِ فرد، بلكه یك مستحبّ مستقلّی است كه ظرفش مأمورٌ به می‌باشد، مانند دعاهای ماه رمضان، یعنی اگر كسی در ماه رمضان روزه بگیرد و آن دعاها را نخواند، مصلحتِ روزه‌اش كم نمی‌شود و یا منقصت پیدا نمی‌كند، بلكه چه دعا بخواند و چه دعا نخواند، مصلحتِ روزه بر جای خودش باقی است، یعنی آن كسی كه در ماه رمضان اصلا دعا و تعقیبات به جای نمی‌آورد، با آن كسی كه به جا می‌آورد از حیثِ ارزشِ روزه یكسان می‌باشند، ولی اگر كسی آن اعمال را در ماه رمضان به جای آورد، یك ثواب جداگانه و یك مصلحتِ جداگانه‌ای نصیبش می‌گردد و كسی كه به جای نیاورد، مصلحت و ثواب جداگانه‌ای نصیبش نمی‌شود.

مثلاً كسی كه اصول بخواند و در كنارش كلام هم بخواند، در اینجا، كلام خواندن ربطی در تقویتِ اصولش ندارد، ولی در كنار اصول، یك چیزِ دیگر هم فرا می‌گیرد.

حتی ممكن است یك چیزی واجب باشد و لكن ظرفِ این واجب، صلاة باشد، مثلِ إقامه. بعضی‌ها قائل شده‌اند كه اقامه جزء نماز و شرط نماز نیست و اگر كسی عمداً إقامه را ترك كند، نمازش صحیح است. در اینجا إقامه مستحب نیست، بلكه واجب است، ولی یك واجبِ نفسی است كه جایش قبل از صلاة است. مثلاً در حجّ می‌گویند رمی جمرهٔ عقبه در روز دهم، جزء حجّ است، یعنی اگر كسی رمی نكند حجّش باطل است، ولی رمی روز یازدهم و دوازهم یك واجبِ مستقل است، ولی این واجبِ مستقل، جایش داخلِ حجّ است؛ و یا مثلِ بیتوته كه باید شب یازدهم و شب دوازدهم را بیتوته كند كه این یك واجب نفسی است، یعنی اگر كسی عمداً بیتوته نكرد و به مكّه آمد، حجّش درست است و فقط یك گناه كرده. پس چه بسا لحاظِ شیئی در مأمور به استحباباً یا وجوباً، ممكن است به عنوان یك واجب مستقل یا یك مستحبّ مستقل بوده باشد ولی ظرفش داخل در مأمور به باشد، یعنی اگر كسی همین طوری بخواهد قنوت بخواند مستحب نیست، بلكه قنوتی مستحب است كه مثلاً در ركعتِ دوم باشد.

سپس مرحوم آخوند می‌فرماید: از این پنج قسم فقط قسم اول و دوم دخیل در مسمّی است، و ما كه می‌گوییم لفظ صلاة برای صلاة صحیح وضع شده، مقصودِ ما این نیست كه هر پنج قسم داخل باشند، بلكه فقط قسم اول و قسم دوم ـ یعنی اجزاء مأمور به و شرطِ مأمور به ـ دخیل در مسمّیٰ می‌باشند.

۴

مطلبی باقی مانده از جلسه قبل

مرحوم آخوند می‌فرماید: الفاظ معاملات با این كه برای صحیح وضع شده‌اند ولی با این حال مجمل نمی‌شوند، زیرا اگر مولا در مقام بیان باشد، ظهورِ این خطابات در این است كه شارع می‌خواهد بفهماند كه عقدی را كه عُرف صحیح می‌داند، من هم صحیح می‌دانم، لذا اگر یك شرطی باشد كه یقین داریم عُرفاً دخیل نیست، ولی احتمال دهیم كه شرعاً دخیل باشد مثل بیع تلفونی كه احتمال دهیم وحدتِ مكان شرعاً در بیع دخیل باشد ـ یعنی بیعی درست است كه بایع و مشتری در یك مكان باشند ـ اینجا می‌توانیم به عموم ‹أحلّ الله البیع› تمسك كنیم و بگوییم وحدت مكان شرط نیست، زیرا ظاهرِ ‹أحلّ الله البیع› این است كه هرچه را كه عُرف صحیح می‌داند، شرع هم صحیح بداند و هر قیدی را كه عُرف داخل در موضوعِ صحّت نمی‌داند، شرع هم دخیل نداند.

امّا اگر چیزی را شك كردیم كه آیا عُرف آن را صحیح می‌داند یا نه، مثلاً نمی‌دانیم كه آیا عُرفاً موالات در صحّتِ بیع أخذ شده یا نه، مانند این كه بایع بگوید ‹بعتُ كتاب المكاسب بألفین تومان› و مشتری سكوت كند و برود و بعد از چهار روز بگوید ‹آن كتابِ مكاسبی را كه فروختی قبول كردم›، الآن در اینجا بین ایجاب و قبول، موالات از بین رفته و فاصله شده است، پس اگر مجتهد شك كرد كه این بیع آیا صحیح است یا صحیح نیست، و نیز شك دارد كه آیا عقدی كه موالات در آن نباشد را عُرف صحیح می‌داند یا صحیح نمی‌داند، در اینجا نمی‌تواند به اطلاق ‹أحلّ الله البیع› تمسك كند زیرا تمسك به عام در شبههٔ مفهومیه می‌شود، پس باید به اصل عملی رجوع كند و همیشه اصل عملی در معاملات، اصالة الفساد می‌باشد، یعنی نمی‌دانم آیا این كتابِ مكاسب مِلكِ مشتری شد یا نه؟ در اینجا استصحاب می‌گوید ملك مشتری نشده، و نمی‌دانم آیا این ثمن، مِلك بایع شد یا نه؟ در اینجا استصحاب می‌گوید ملك بایع نشده است.

۵

تطبیق مطلبی باقی مانده از جلسه قبل

(نعم لو شُکّ فى اعتبار شیءٍ فیها عُرفاً بله اگر در اعتبار چیزی در معاملات شك كنیم به این كه ندانیم آیا عُرف آن را صحیح می‌داند یا فاسد، (فلا مجالَ للتمسُّک بإطلاقها فى عدم اعتباره در این صورت نمی‌توان به اطلاق الفاظ معاملات در عدمِ اعتبارِ آن چیز تمسّك كنیم، (بل لابدّ مِن اعتباره، لأصالة عدم الأثر بدونه بلكه باید بگوییم آن شئ اعتبار دارد، زیرا اصل بر این است كه اثر بدون این شئ حاصل نمی‌شود؛ و اصل در معاملات بر خلاف اصل در عبادات است. اصل عملی در تكالیف، أصالةُ البراءة می‌باشد، ولی اصل عملی در معاملات، أصالةُ الفساد می‌باشد، لذا خوانده‌اید كه اگر شك دارید آیا این نماز ده جزء است یا یازده جزء، در اینجا از جزء یازدهم برائت جاری می‌كنیم، ولی اگر شك دارید كه معامله آیا چهار جزء است یا پنج جزء، باید بگویید كه پنج جزء است (فتأمّل جیداً).

۶

تطبیق امور ماخوذ در مامور به

الأمرُ (الثالث: أنّ دخلَ شىءٍ وجودىٍّ أو عدمىٍّ فى المأمور به:)، همانا دخیل بودنِ یك شئ وجودی یا عدمی در مأمور به، پنج صورت دارد:

(تارةً بأن یكون داخلاً فیما یأتَلِفُ منه و مِن غیره گاهی آن شئ داخل است در آن چیزی كه آن چیز از این شئ و غیر این شئ تشكیل می‌شود (وجُعِلَ جُملَتُهُ متعلِّقاً للأمر و این شئ و غیر این شئ همه با هم متعلّق امر قرار داده شوند، (فیكون جزءاً له وداخلاً فى قوامه پس در این صورت آن شئ، جزءِ مأمور به و داخل در مقوّماتِ مأمور به می‌شود.

اما مثال‌هایی كه زدیم مربوط به شئ وجودی بود كه آن شئ، جزء مأمور به می‌باشد، مثل ركوع و سجود و قرائت و...، اما شئ عدمی كه داخل در مأمور به باشد، مثل صوم كه مركب از چند عدم می‌باشد، مثلِ عدم أكل، عدم شرب، و...، و آن‌هایی كه می‌گویند مقوّمِ صوم، متروكات است، در آنجا شئِ عدمی لحاظ می‌شود، ولی در صلاة، شئِ عدمی كه مقوّم باشد نداریم.

(وأُخری بأن یكون) ذلک الشئ (خارجاً عنه وگاهی این شئ، خارج از مأمورٌ به می‌باشد (لكنّه كان ممّا لا یحصُلُ الخصوصیةُ المأخوذةُ فیه بدونه لكن این شئ، از آن چیزهایی است كه آن خصوصیتِ أخذ شده در مأمور به، بدون این شئ، در خارج حاصل و محقَّق نمی‌شود؛ مثلاً در نماز، مقارنت با طهارت أخذ شده، ولی این خصوصیتِ مقارنت، بدون وضوء محقَّق نمی‌شود، (كما إذا أُخِذَ شىءٌ مسبوقاً أو ملحوقاً به) أى أُخذ المأمور به مسبوقاً أو ملحوقاً بالشئ الخارج عن ماهیة المأمور به، وأُخذ المأمور به هكذا متعلّقاً للأمر؛ یعنی كما این كه طبیعت با این خصوصیت كه مسبوق یا ملحوق به آن شیئی باشد كه خارج از آن طبیعت است، متعلّقِ امر واقع شده باشد. مثل نماز عصر كه شرطش این است كه قبلش نماز ظهر خوانده شود، و مثلِ حجّ كه مثلاً اگر اعمال را انجام دهی و به عرفات یا مشعر نرسی، در اینجا مرحوم آیت الله خویی می‌فرمایند هم عمره‌ای كه انجام دادی باطل است و هم حجّ شما باطل است، زیرا شرطِ عمرهٔ تمتّع این است كه دنبالش حجّ بیاید و اگر حجّ به آن ملحق نشود، مثلِ نمازِ بی‌وضوء می‌ماند و باطل است، لذا اگر كسی مُحِرم شود و به مكه برود و هیچ عملی انجام ندهد تا این كه زمان حجّ بگذرد، در اینجا گناه كرده، ولی از إحرام در می‌آید، یعنی كشف می‌شود كه از اوّل، إحرامش باطل بوده است؛ (أو) اُخذ المأمور به شیئاً (مقارناً له) أى مقارناً لذلک الشئ الخارج عن ماهیة المأمور به، (مُتعلِّقاً للأمر یا این كه مأمور به، شیئی مقارن با آن شئ خارجی أخذ شود و به این نحو متعلّقِ امر قرار گرفته باشد؛ یعنی مثل صلاة كه مقارن با طهارت باشد، (فیكون) هذا الشئ الخارج عن ماهیة المأمور به (مِن مقدّماته لا مقوِّماته أى مِن مقدّمات المأمور به لا مِن مقوّمات المأمور به؛ پس این شئ خارجی، از مقدّمات مأمورٌ به می‌شود نه از مقوّماتش تا داخل در مأمور به شود.

(وثالثةً: بأن یكون) ذلک الشئ (ممّا یتَشَخَّصُ به المأمور به یعنی آن شئ نه جزء مأمورٌ به و نه مقوِّمِ مأمورٌ به باشد، بلكه موجب تشخُّصِ فردِ مأمورٌ به باشد و مأمورٌ به اگر بخواهد در خارج متشخّص شود، در آن شئ متشخّص می‌شود. مثلاً شما اگر بخواهید در خارج نمازِ با عبا تشخّص پیدا كند و به وجود بیاید، باید عبا بپوشید، یا اگر بخواهید نماز با قنوت در خارج حاصل شود، باید قنوت بخوانید. پس ‹یتشخّص به المأمور به› به معنای فرد می‌باشد و بهتر بود بفرمایند (بأن یكون ممّا یدخل فى الفرد) یعنی آن شئ، جزءِ فردِ مأمورٌ به باشد، (بحیث یصدُقُ علی المتشخّص به، عنوانه به طوری كه عنوان مأمورٌ به بر متشخِّصِ به آن شئ، صادق باشد، مثلاً صدقِ عنوان نماز ـ كه مأمورٌ به است ـ بر نمازِ جماعت و یا بر نماز اول وقت و یا نمازِ در مسجد یا نمازِ در حمّام یا نمازِ با قنوت یا نمازِ با عبا و...، (وربما یحصل له) أى یحصل للمتشخّص أى للمأمور به المتشخّص بهذه الخصوصیة (بسببه) أى بسبب الشئ الموجب لتشخّصه (مزیةٌ أو نقیصة یعنی چه بسا به سبب این شئ، یك مزیتی برای مأمور به حاصل می‌شود، مثل نماز جماعت یا نماز اول وقت یا نمازِ با قنوت، و گاهی هم نقیصه‌ای برای مأمورٌ به حاصل می‌شود، مانند نمازِ در حمّام كه كراهت دارد.

(ودَخْلُ هذا) الشئ (فیه) أى فى المتشخّص (أیضاً) أى كدخْلِ هذا الشئ فى المأمور به، یكون (طوراً بنحو الشطریة وآخر بنحو الشرطیة و دخیل بودنِ این شئ در متشخّص، همانند دخیل بودنش در مأمور به، گاهی به نحو جزئیت است، مثل قنوت، و گاهی هم به نحو شرطیه است، مثل جماعت و اول وقت و هكذا، بنا بر این، قسم سوم و چهارم از اینجا معلوم می‌شود.

(فیكون الإخلالُ بما له دَخْلٌ ـ بأحد النحوین ـ فى حقیقةِ المأمور به وماهیته، موجباً لفساده لا محالة پس اخلال رساندن به آن شیئی كه به نحو جزئیت یا شرطیت، در حقیقت و ماهیتِ مأمور به دخیل باشد، بدون شك موجبِ فسادِ مأمورٌ به می‌شود، یعنی قسم اول و دوم، (بخلاف ما له الدخل فى تشخُّصِهِ وتحقُّقِهِ مطلقاً ـ شطراً كان أو شرطاً ـ حیث لا یكون الإخلال به إلاّ إخلالاً بتلک الخصوصیة بر خلاف قسم سوم و چهارم كه آن شئ، مطلقاً ـ چه به نحو جزئیت و چه به نحو شرطیت ـ داخل در تشخُّص و تحقُّقِ مأمورٌ به می‌باشد، یعنی داخل در فردِ مأمورٌ به می‌باشد، به گونه‌ای كه إخلال رساندن به آن شئ، فقط سبب اخلال رساندن به آن خصوصیتِ مأخوذه در مأمورٌ به می‌شود و فقط همان فردِ مأمورٌ به فاسد می‌شود؛ یعنی اگر در مسجد نماز نخواندی پس فقط نمازِ در مسجد محقَّق نمی‌شود، ولی نمازِ در خانه محقّق می‌شود كه فردِ دیگری از مأمورٌ به می‌باشد، (مع تحقّق الماهیة بخصوصیةٍ أُخریٰ غیر موجبة لتلک المزیة با این كه آن ماهیتِ صلاة، با یك خصوصیت دیگری محقّق می‌شود، مثلِ نمازِ در خانه، ولی این خصوصیتِ أُخریٰ، دیگر مزیتِ آن خصوصیتِ فائته را ندارد، یعنی نمازِ در خانه، دیگر مزیتِ نمازِ در مسجد را ندارد، (بل كانت موجبةً لنقصانها، كما أشرنا إلیه، كالصلاة فى الحمام بلكه آن خصوصیت أُخریٰ نه تنها آن مزیت را ندارد، بلكه گاهی اوقات موجب نُقصان آن ماهیت نیز می‌شود، مانند نمازِ در حمام كه كراهت دارد.

۷

تطبیق قسم پنجم از امور ماخوذ در مامور به

قسم پنجم: (ثمّ إنّه ربما یكون الشىء ممّا یندبُ إلیه فیه) أى فى المأمور به (بِلا دَخْلٍ له أصلاً ـ لا شطراً ولا شرطاً ـ فى حقیقته، ولا فى خصوصیته و تشخُّصه) یعنی چه بسا ممكن است آن شئ، از آن چیزهایی باشد كه مستحب می‌شود در ضمنِ مأمورٌ به، به گونه‌ای كه نه داخل در حقیقت مأمورٌ به شود و نه داخل در فرد و تشخُّصِ آن شود، چه به نحو جزئیت و چه به نحو شرطیت، مثل أدعیهٔ ماه رمضان، (بل له) أى للمأمور به (دخلٌ ظرفاً فى مطلوبیته بلكه دخیل بودنِ آن شئ در مأمور به، به نحوی باشد كه مأمورٌ به، ظرفی برای مطلوبیتِ آن شئ باشد. مثلاً اگر كسی بگوید من دعای ‹یا من أرجوه... › را می‌خواهم در غیرِ ماه رجب بخوانم، به او می‌گوییم: ظرفِ این دعا در ماه رجب می‌باشد و در غیر این ماه، مطلوبیت ندارد، (بحیث لا یكون مطلوباً إلاّ إذا وقع فى أثنائه یعنی به گونه‌ای كه آن شئ، مطلوب نشود، مگر موقعی كه در أثناءِ مأمورٌ به واقع شود، (فیكون) ذلک الشئ (مطلوباً نفسیاً فى واجبٍ أو مستحبٍّ پس خودِ این شئ، یك مطلوبِ نفسی است كه درونِ یك واجب قرار می‌گیرد، مثلِ دعاهایی كه در روزهٔ ماه رمضان وجود دارد، یا در درون یك مستحب قرار می‌گیرد، مانند دعای عقیقه كردن كه در عقیقه كردن وجود دارد یا مثل دعای أمّ داوود در اعتكاف، (كما إذا كان مطلوباً كذلک) أى علی نحو الاستحباب و المطلوبیة النفسى (قبل أحدهما أو بعده همان گونه كه آن شئِ مطلوب می‌تواند داخل در فعل نباشد، بلكه یا قبل از آن فعلِ واجب یا فعلِ مستحب باشد، مانند اذان قبل از نماز یا تسبیحاتِ اربعه گفتن قبل از زیارتِ حضرت معصومه سلام الله علیها، و یا آن شئ بعد از آن عملِ واجب یا عملِ مستحب باشد، مانند نافلهٔ مغرب كه بعد از نماز مغرب است و سجدهٔ شكر خواندن بعد از نماز شب، (فلا یكون الإخلال به) أى بذلک الشئ (موجباً للإخلال به) أى بالمأمور به (ماهیةً ولا تشخّصاً وخصوصیةً أصلاً پس اخلال رساندن به آن شئ، نه اخلال به ماهیت مأمور به می‌رساند و نه خِلَلی در فرد و خصوصیت مأمور ایجاد می‌كند، بلكه چیزی جداگانه می‌باشد.

(إذا عرفتَ هذا كُلَّه، فلا شُبهَةَ فى عدم دخْل ما نُدب إلیه فى العبادات نفسیاً فى التسمیة بأسامیها وقتی این مطلب را دانستی، پس آن شیئی كه در عبادات، استحبابِ نفسی دارد، یقیناً دَخلی در مسمّای آن عبادت نخواهد داشت و این قسم پنجم از محلّ نزاعِ صحیحی و أعمّی خارج است،

ما اعتبر فيه عندهم، كما ينزّل عليه إطلاق كلام غيره، حيث إنّه منهم، ولو اعتبر في تأثيره ما شُكّ في اعتباره كان عليه البيان ونصبُ القرينة عليه، وحيث لم ينصب بان عدَمُ اعتباره عنده أيضاً ؛ ولذا يتمسّكون بالإطلاق في أبواب المعاملات مع ذهابهم إلى كون ألفاظها موضوعةً للصحيح.

نعم، لو شُكّ في اعتبار شيءٍ فيها عرفاً، فلا مجال للتمسّك بإطلاقها في عدم اعتباره، بل لابدّ من اعتباره ؛ لأصالة عدم الأثر بدونه، فتأمّل جيّداً.

٣ - أنحاء دخل الشيء في المأمور به

الثالث: أنّ دَخْلَ شيءٍ وجوديٍّ أو عدميٍّ في المأمور به:

تارةً: بأن يكون داخلاً في ما يأتلف منه ومن غيره، وجُعل جملته متعلّقاً للأمر، فيكون جزءاً له وداخلاً في قوامه.

و أُخرى: بأن يكون خارجاً عنه، لكنّه كان ممّا لا تحصل الخصوصيّة المأخوذة فيه بدونه، كما إذا أُخذ شيءٌ - مسبوقاً أو ملحوقاً به أو مقارناً له - متعلّقاً للأمر، فيكون من مقدّماته لا مقوّماته.

و ثالثةً: بأن يكون ممّا يتشخّص به المأمور به، بحيث يصدق على المتشخّص به عنوانُه، وربما يحصل له بسببه مزيّةٌ أو نقيصة.

ودخلُ هذا فيه أيضاً طوراً بنحو الشطريّة، وآخَر بنحو الشرطيّة، فيكون الإخلال بما له دَخْلٌ - بأحد النحوين - في حقيقة المأمور به وماهيّته موجباً لفساده لا محالة، بخلاف ما له الدخل في تشخّصه وتحقّقه مطلقاً، - شطراً كان أو شرطاً - حيث لا يكون الإخلال به إلّا إخلالاً بتلك الخصوصيّة، مع تحقّق الماهيّة بخصوصيّة أُخرى غيرِ موجبة لتلك المزيّة، بل كانت موجبة لنقصانها، كما أشرنا إليه (١)، كالصلاة في الحمّام.

__________________

(١) آنفاً بقوله: وربما يحصل له بسببه مزيّة أو نقيصة.

ثمّ إنّه ربما يكون الشيء ممّا يندب إليه فيه، بلا دخل له أصلاً - لا شطراً ولا شرطاً - في حقيقته، ولا في خصوصيّته وتشخّصه، بل له دَخْلٌ ظرفاً في مطلوبيّته، بحيث لا يكون مطلوباً إلّا إذا وقع في أثنائه، فيكون مطلوباً نفسيّاً في واجب أو مستحبّ، كما إذا كان مطلوباً كذلك قبل أحدهما أو بعده، فلا يكون الإخلال به موجباً للإخلال به ماهيّةً، ولا تشخّصاً وخصوصيّة أصلاً.

إذا عرفت هذا كلّه، فلا شبهة في عدم دخل ما ندب إليه في العبادات نفسيّاً في التسمية بأساميها، وكذا في ما له (١) دَخْلٌ في تشخّصها مطلقاً.

وأمّا ما له الدخل شرطاً في أصل ماهيّتها، فيمكن الذهاب أيضاً إلى عدم دخله في التسمية بها، مع الذهاب إلى دخل ما له الدخل جزءاً فيها (٢)، فيكون الإخلال بالجزء مخلاًّ بها، دون الإخلال بالشرط، لكنّك عرفت (٣) أنّ الصحيح اعتبارهما فيها.

الحادي عشر
[ الاشتراك ]

توهّم استحالة وقوع الاشتراك والجواب عنه

الحقّ: وقوع الاشتراك ؛ للنقل، والتبادر، وعدم صحّة السلب بالنسبة إلى معنيين أو أكثر للفظٍ واحد، وإن أحاله بعض (٤) ؛ لإخلاله بالتفهّم المقصود من الوضع ؛ لخفاء القرائن.

__________________

(١) كذا في الأصل وطبعاته. والظاهر: زيادة « في ».

(٢) نُسب إلى الوحيد البهبهاني قدس‌سره ذهابه إلى دخل جزء الماهيّة في التسمية، دون شرط الماهيّة ؛ لخروجه عن المسمّى. ( منتهى الدراية ١: ١٦٩ ).

(٣) في أدلّة القول بالصحيح.

(٤) كالأبهري والبلخيّ وتغلب من القدماء - على ما في مفاتيح الأُصول: ٢٣ -، والمحقّق النهاوندي من المتأخّرين في تشريح الأُصول: ٤٧.