درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۲۷: مقدمات ۲۷

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

۳

دلیل سوم بر صحیح

سپس مرحوم آخوند در دلیل سوم بر قول صحیحی‌ها سه مطلب بیان می‌فرمایند: مطلب اول تقریبِ این دلیل است، مطلب دوم اشكال بر این دلیل بوده و مطلب سوم جواب از این اشكال می‌باشد و بعد در آخر با كلمهٔ ‹فافهم› نكته‌ای را متذكّر می‌شوند.

مطلب اول: مرحوم مصنف در تقریبِ این دلیل می‌فرمایند: ما دو طائفه از روایات داریم كه بر وضع این الفاظ برای صحیح دلالت می‌كند:

طائفهٔ اول روایاتی است كه برای این ماهیات و این مسمّیات و بر هر چیزی كه عنوان عبادات بر آن منطبق است آثاری بیان كرده‌اند. مانند ‹الصلاة قربان كلّ تقى› یا ‹الصوم جُنّةٌ مِن النار› و...، كه این‌ها آثاری هستند كه برای این معانی در روایات ذكر شده است، و از طرفی دیگر شكّی نیست كه این آثار برای معانی صحیحه است و برای أعمّ از صحیح و فاسد نمی‌باشد، زیرا كدام صوم است كه ‹جُنّةٌ مِن النار› باشد یا كدام صلاة است كه ‹قربان كلّ تقى باشد› و...، قطعاً صوم صحیح و صلاة صحیح از چنین آثاری برخوردار می‌باشند.

اما طائفهٔ دوم روایاتی است كه نفی ماهیت و مسمّی می‌كند از آن عبادتی كه بعضی از اجزاء و شرائط را نداشته باشد، مانند « لا صلاةَ إلاّ بفاتحة الكتاب » یا «لا صلاةَ إلاّ مستقبل القبلة » و....

اگر در طایفهٔ اول، دو مقدمه را كنارِ هم بگذارید، استدلال مرحوم آخوند تمام می‌شود: مقدمهٔ اول این است كه این آثار را شارع برای مسمّیٰ بار كرده یعنی مثلاً هرچه اسمش صلاة باشد، ‹عمود الدّین› است یا هرچه كه به آن صوم گویند ‹جُنّةٌ مِن النار› است و...

اما مقدّمهٔ دوم این است كه هیچ شُبهه‌ای نیست كه این آثار برای فعلِ صحیح بار می‌شود نه برای فعل فاسد، یعنی نماز فاسد، ‹عمود الدّین› نمی‌باشد.

بنا بر این از طرفی این آثار برای صلاةِ صحیح است و از طرفی دیگر این آثار برای مسمّیٰ بار شده‌اند یعنی هرچه كه اسمش صلاة باشد، پس نتیجه می‌گیریم كه لفظِ صلاة برای صلاةِ صحیح وضع شده و یا لفظِ صوم برای صوم صحیح وضع شده است، و همچنین در طایفهٔ دوم در مورادی كه از فاقدِ أجزاء، نفی حقیقت شده نیز همین طور است مثلاً در « لا صلاةَ إلاّ بطَهور »، شبهه‌ای نیست كه ‹طَهور› شرطِ صحّتِ صلاة است و از طرفی فرموده ‹لا صلاةَ›، یعنی نفی ماهیت كرده، پس نتیجه این می‌شود كه این صلاة باید برای صلاةِ صحیح وضع شده باشد تا نفیش صحیح باشد و گرنه نفی صلاة در اینجا صحیح نخواهد بود.

۴

اشکال

مطلب دوم: اشكال بر این استدلال است به این كه: آن روایاتی كه إثبات آثار برای الفاظ عبادات كرده، مرادشان این است كه ‹الصلاة الصحیح قربان كلّ تقى› یا ‹الصوم الصحیح جُنّةٌ مِن النار› و...، و در همهٔ این‌ها قیدِ ‹الصحیح› وجود دارد، نه این كه مثلاً لفظ صلاة برای صحیح وضع شده باشد، و در « لا صلاةَ إلاّ بفاتحة الكتاب » نیز این قیدِ صحّت وجود دارد یعنی « لا صلاةَ صحیحةَ إلاّ بفاتحة الكتاب »، پس این روایات دلالت نمی‌كنند بر این كه لفظ صلاة برای صلاةِ صحیح وضع شده باشد، بلكه لفظ صلاة برای أعمّ از صحیح و فاسد وضع شده، ولی در همهٔ موراد بالا، قیدِ صحّت در تقدیر می‌باشد و از باب تعدّد دالّ و مدلول می‌باشد، مثل این است كه بگوییم ‹انسان باید از خدا بترسد›، اما انسان جاهل كه از خدا نمی‌ترسد بلكه انسان عالم است كه از خدا می‌ترسد، لذا در اینجا مراد از انسان، انسان عالم است به تعدّد دالّ و مدلول، نه این كه انسان در انسانِ عالم استعمال شده باشد و معنایش انسان عالم باشد.

۵

جواب اشکال

مطلب سوم: جواب از اشکال است به این که: اگر بگویید در ‹ الصلاة معراج المؤمن › مراد ‹ الصلاة الصحیح معراج المؤمن › است، می‌گوییم: این دو صورت و دو وجه دارد: یا باید بگویید لفظ صلاة در صلاة صحیح استعمال شده و یا باید بگویید لفظ صلاة در صلاة صحیح استعمال نشده، ولی در مواردِ بالا قیدِ صحّت در تقدیر است.

مرحوم آخوند با دو اصل از این دو صورت جواب می‌دهند و می‌فرمایند هر دو صورت، خلافِ ظاهر است و ‹ لا یصار إلیه مع عدم نصب قرینةٍ علیه ›، زیرا اگر لفظ صلاة، معنایش أعمّ باشد، ولی در صلاةِ صحیح استعمال شود، مَجاز می‌شود، و حال آن که اصالة الحقیقة می‌گوید اصل این است که در صورت عدم قرینه، باید هر لفظی در معنای حقیقی استعمال شده باشد و معنای حقیقی اش نیز مراد باشد و در معنای مجازی استعمال نشده باشد[۱]؛ و نیز اگر لفظِ صلاة در همان معنای صلاة استعمال شده باشد نه در صلاةِ صحیح و لکن مرادِ جدّی اش صلاة صحیح باشد، این هم خلاف اصل است، زیرا اصل این است که هر لفظی در هر معنایی که استعمال شد، اگر قرینه‌ای در بین نباشد، مراد جدّی نیز همان مراد استعمالی خواهد بود و با هم مطابق می‌باشند؛ و اگر بگویید لفظِ صلاة در معنای جامع استعمال شده و به دالِّ دیگر که در تقدیر است، معنای صحیح فهمانده شده و لذا مستعملٌ فیه ‹ صلاةِ صحیح › می‌باشد و لکن به تعدُّدِ دالّ و مدلول، این هم جوابش این است که تقدیر، خلاف ظاهر می‌باشد و اصل بر عدمِ تقدیر است.

پس این روایات مقصودشان ‹ صلاة صحیح › نیست، زیرا چه بگوییم صلاة در صلاة صحیح استعمال شده و چه بگوییم در همان معنای صلاة استعمال شده و لکن مراد جدّی، صلاة صحیح می‌باشد، هر دو صورت خلافِ ظاهر و خلافِ اصل می‌باشد.

بنا بر این در ما نحن فیه، مقتضای ظاهر و اصل، این است که صلاة بما هو صلاة موضوع و مقصود می‌باشد و از خارج هم می‌دانیم که این آثار برای صلاةِ فاسد ثابت نیست، پس نتیجه می‌گیریم که صلاة بما هو صلاة، اسم است برای صلاة صحیح و برای صلاة صحیح وضع شده است.

و عینِ همین جواب را در « لا صلاةَ إلاّ بفاتحة الکتاب » نیز بیان می‌فرمایند که اگر بگویید مراد « لا صلاةَ صحیحةَ... » می‌باشد، پس یا باید لفظ صلاة در صلاة صحیح استعمال شده باشد و یا این که مرادِ جدّی صلاة صحیح باشد و هر کدام که باشد باطل و خلاف ظاهر و خلافِ اصل است.

سپس مرحوم آخوند در انتهای بحث با عبارتِ ‹ فافهم ›، به اشکالی بر اشکالِ خود اشاره می‌کنند که: گاهی اوقات مرادِ استعمالی را می‌دانیم به این که لفظِ صلاة در أعمّ استعمال شده ولی نمی‌دانیم این استعمال آیا حقیقی است یا مجازی، اینجا اصلی به نام اصالةُ الحقیقة نداریم تا بگوییم استعمالِ مجازی، خلافِ اصل است؛ بله، گاهی هست که نمی‌دانیم لفظ در معنای حقیقی استعمال شده یا مجازی که اینجا استعمالِ مجازی، خلافِ اصل است، این در صورتی است که ادّعا کنیم مراد استعمالی در این روایات، صلاةِ صحیح است، ولی اگر کسی بگوید مراد جدّی صلاةِ صحیح است، و لکن نمی‌دانیم لفظ در خصوص صلاةِ صحیح استعمال شده یا در جامع، غایةُ الأمر این که مراد جدّی، خصوصِ صحیح است، در این صورت امر أصعب است، زیرا ما نمی‌توانیم مراد استعمالی را احراز کنیم چه رسد به این که بگوییم حقیقی است یا مجازی، زیرا بین مراد استعمالی و مرادِ جدّی، أصالةُ التطابق می‌باشد، یعنی اگر مراد استعمالی مشخّص شد ولی در مراد جدّی شک کردیم، عُقلاء می‌گویند مراد جدّی مطابق با مراد استعمالی است، ولی اگر امر بالعکس شد، در این صورت اصلی نداریم که بگوید مراد استعمالی با مرادِ جدّی مطابق است، و روی این اساس ممکن است بگوییم لفظ در این روایات در خصوص جامع استعمال شده و مراد جدّی، فعلِ صحیح است.

خلاصهٔ مطلب این که: آقای آخوند! شما می‌گویید اگر لفظِ صلاة را در معنای مجازی استعمال کنید، خلافِ اصل است، می‌گوییم کدام اصل؟! ما اصلی نداریم که اگر شک کنیم لفظ در معنای مجازی استعمال شده یا معنای حقیقی، بگوییم اصل بر عدمِ مجاز است، بعد از آن که مستعملٌ فیه مشخّص است تا چه رسد به این که بگوییم مراد جدّی معلوم است و مراد استعمالی نامشخّص، همان طوری که توضیح دادیم.


مثلاً اگر عمرو بگوید (هندوانه) می‌خواهم و بگویید مقصودش آب سرد است و در اینجا لفظ هندوانه را مجازا در آب سرد استعمال کرده، می‌گوییم: نزد عُقلاء یک اصلی وجود دارد که هر کس لفظی را بدون قرینه بیان کند، این لفظ در معنای موضوعٌ له و معنای حقیقی و ظاهرش استعمال می‌شود، و مرادِ جدّی‌اش نیز همان معنای حقیق می‌باشد.

۶

دلیل چهارم بر صحیح

اما دلیل چهارم برای قائلین به صحیح این است كه: طریقه و سیرهٔ عُقلا بر این است كه در مركّبات، الفاظ را برای مركّبِ تام وضع می‌كنند و سرّش در این است كه حكمتِ وضع، اقتضا می‌كند لفظ برای صحیح وضع شود، زیرا حكمت وضع، این است كه در موقعِ استعمال، از قرینه كمتر استفاده شود و كلام، مختصر و مفید باشد.

مثلاً اگر برای پنجره لفظی وضع نشده باشد، در اینجا برای این كه به دیگری بگوییم ‹پنجره را ببند› باید از جملات مختلف استفاده كنیم تا مقصودمان را به او تفهیم نماییم، پس حكمتِ وضع در اختصار كردن می‌باشد و وقتی كارِ وضع، اختصار كردن باشد، هر چیزی كه بیشتر به تفهیمِ آن احتیاج باشد، حكمت اقتضا می‌كند كه لفظ هم برای همان چیز وضع شود؛ مثلاً اگر شما لفظِ پنجره را در روز ۵۰۰ دفعه در دهان استعمال كرده و ۲ دفعه هم در همین پنجرهٔ خارجی استعمال می‌كنید و بعد بگویید: من لفظ پنجره را وضع كردم برای همین پنجره تا در دهان، مجازاً استعمال شود، به شما می‌گوییم: این خلافِ حكمت و خلافِ عقل است، زیرا تو می‌خواهی ۵۰۰ دفعه قرینه بیاوری؟! به جای این كار، لفظِ پنجره را برای آن چیزی وضع كن كه ۵۰۰ دفعه احتیاج داری و فقط برای آن ۲ دفعه، قرینه بیاور!

پس چون حكمت وضع در اختصار و اجتناب از قرینه است، لذا لفظ برای آن معنایی كه غالباً مورد احتیاج است وضع می‌شود و چون در مركّبات، تفهیمِ مركّبِ تام و صحیح بیشتر لازم است، حكمت اقتضا می‌كند كه لفظ برای صحیح وضع شود و شبهه‌ای نیست كه شارع در استعمالاتش به صلاة صحیح بیشتر از صلاةِ فاسد احتیاج دارد، پس حكمت اقتضا می‌كند كه لفظِ صلاة هم برای صلاةِ صحیح وضع شود.

و اگر گاهی احتیاج پیدا می‌كند به تفهیمِ صلاة فاسد، اینجا دو راه وجود دارد:

راه اول این كه لفظ را برای صلاةِ فاسد وضع كند كه این خلافِ حكمت است، و راه دوم این است كه لفظ را برای جامع وضع كند كه این هم خلافِ حكمتِ وضع می‌باشد، زیرا اگر لفظِ صلاة را ۵۰۰ دفعه بخواهد در صلاةِ صحیح استعمال كند، ۵۰۰ دفعه هم احتیاج به قرینه دارد، و نیز برای استعمال در صلاةِ فاسد هم احتیاج به قرینه دارد، پس هرچند شارع گاهی مواقع احتیاج پیدا می‌كند برای استعمال در صلاةِ فاسد، و لكن حَذَراً عن الاحتیاج بالقرینة و موافقاً لحكمةِ الوضع، الفاظ عبادات برای صحیح وضع می‌شوند، و برای تفهیمِ صلاة فاسد، لازم نیست كه لفظ به نحو حقیقت در صلاة فاسد استعمال شود، بلكه می‌تواند به نحو مَجاز استعمال شود.

پس این استدلال دو مقدمه دارد: ۱ ـ سیرهٔ عُقلاء و طریقهٔ عُرف بر این است كه لفظ برای مركّباتِ تام وضع شود، زیرا حكمت، چنین اقتضا می‌كند ۲ ـ شارع نیز از این طریقه، تخطّی نفرموده است.

۷

تطبیق دلیل سوم بر صحیح

(ثالثها: الأخبار الظاهرة فى إثباتِ بعضِ الخواصِّ والآثار للمُسَمَّیات دلیل سوم روایاتی است که ظهور دارد در اثبات بعضی از خواصّ و آثار برای مسمّیات، یعنی برای معانی این الفاظ، مثل آثاری که برای صلاة در روایات فرموده‌اند (مثل: « الصلاة عمودُ الدین »[۱] أو « معراج المؤمن »[۲]، و« الصوم جُنّةٌ مِن النار »، إلی غیر ذلک، أو) الأخبار الظاهرة فى (نفى ماهیتها وطبائعها یا روایاتی که نفی ماهیت و طبیعتِ آن مسمّیات کرده در صورتی که بعضی از اجزاء یا شرائط را نداشته باشد، (مثل: « لا صلاةَ إلاّ بفاتحة الکتاب »[۳] ونحوه) که در اینجا فرموده نمازی که بدون سورهٔ حمد باشد، نماز نیست، یا مانند « لا صلاةَ إلاّ بطَهور »[۴]، یعنی نمازی که بدون طهارت باشد، نماز نیست و این روایات، در نفی حقیقت ظهور دارند، (ممّا کان ظاهراً فى نفى الحقیقة بمجرّد فَقْدِ ما یعتَبَر فى الصحّة شطراً أو شرطاً از آن روایاتی که ظهور در نفی حقیقت[۵]دارند به مجرّدِ فِقدانِ آنچه که در صحّت صلاة اعتبار دارد، چه آنچه که دخیل در مأمورٌ به است، شطر و جزء باشد، مثل « لا صلاةَ إلاّ بفاتحة الکتاب »، یا این که شرط باشد، مثل « لا صلاةَ إلاّ بطَهور »، اگرچه از آن چیزهایی باشد که قطع داشته باشیم که مقوِّمِ صلاة در نزدِ أعمّی نیستند وگرنه اگر آن جزء یا شرطِ مفقود از آن چیزهایی باشد که نزدِ أعمّی هم در مسمّیٰ دخیل باشد و با فقدانِ آن جزء و شرط، اسم صلاة در نزدِ أعمّی هم صدق نکند، مثلاً بگوید ‹ لا صلاةَ إلاّ وإرادةُ خصوص الصحیح مِن الطائفة الأُولی، ونفى الصحّة مِن الثانیه ـ لشیوعِ إستعمالِ هذا الترکیب فى نفى مثلِ الصحّة أو الکمال ـ خلافُ الظاهر، لا یصارُ إلیه مع عدم نصبِ قرینةٍ علیه، برکوعٍ › در اینجا أعمی هم می‌گوید که این صلاةِ بدونِ رکوع، صلاة نیست، زیرا صلاة برای ارکان وضع شده است و نفی ماهیت در صورتِ نفی این چنین أجزاء و شرائطی، دلالت بر قول صحیحی نمی‌کند.


الکافي: ۲ / ۱۹، دعائم الإسلام: ۱ / ۱۳۳

اعتقادات المجلسي: ص۳۹

عوالي اللآلي: ۱ / ۱۹۶، مستدرک الوسائل: ۴ / ۱۵۸

الفقیه: ۱ / ۳۳

حرفِ (لا) در مواردِ (لا صلاةَ إلا...)، برای نفی جنس و نفی حقیقت صلاة می‌باشد.

 

۸

تطبیق اشکال

مطلب دوم: (وإرادةُ خصوص الصحیح مِن الطائفة الأُولی، ونفى الصحّة مِن الثانیه ـ لشیوعِ إستعمالِ هذا التركیب فى نفى مثلِ الصحّة أو الكمال ـ بر استدلال سوّمِ صحیحی‌ها اشكال شده به این كه: اگر كسی بگوید در امثالِ آن تركیبات، مقصود نفی ماهیت نیست بلكه مقصود از روایاتِ طایفهٔ اُولیٰ، یعنی روایاتی كه آثار را برای ماهیت ذكر می‌كنند، مقصود از آن ماهیت، ماهیتِ صحیح است، یعنی صلاة صحیحة، و مقصود از روایاتِ طایفهٔ دوم كه در صورتِ فقدانِ جزء یا شرط، نفی ماهیت می‌كنند، مقصودشان نفی صحّت است نه نفی أصلِ ماهیت و وجود ـ دلیلش هم در این است كه أمثالِ این تركیب‌ها، در نفی صحّت یا نفی كمال زیاد استعمال می‌شوند و لذا گویا ظهورِ ثانویه پیدا كرده‌اند ـ؛

۹

تطبیق جواب اشکال

و إرادةُ خصوص الصحیح... (خلافُ الظاهر، لا یصارُ إلیه مع عدم نصبِ قرینةٍ علیه جوابِ اشكال این است كه این معنا، خلافِ ظاهر است و در صورتِ عدمِ نصبِ قرینه، نباید بر این معنا حمل شود اگرچه در نفی صحّت هم استعمال می‌شود، زیرا ظهورِ اوّلی كلمهٔ ‹لا› در نفی جنس است و ظهور ثانوی برای این كلمه منعقد نشده است، پس در صورتی كه قرینه‌ای آورده نشود، استعمال صلاة در صلاة صحیح، خلافِ ظاهر خواهد بود.

نكتهٔ دیگری كه می‌فرماید این است كه: شما اگر ‹لا صلاةَ› را حمل كنید بر ‹لا صلاةَ صحیحةَ›، این تركیب، بی‌فایده می‌شود، زیرا این تركیب در مقام مبالغه است، و این مبالغه موقعی است كه لفظ در معنای خودش استعمال شود ولی تطبیقش در جمله، تطبیقِ إدّعایی باشد، مثلاً اگر بگویی ‹شیر آمد›، این جمله موقعی مبالغه در شجاعت است كه شیر در معنای خودش یعنی ‹حیوان مفترس› استعمال شود و ادّعا شود كه فلانی نیز شیر می‌باشد وگرنه اگر شیر را در ‹انسان شجاع› استعمال كنید، دیگر مبالغهٔ در شجاعت فهمیده نمی‌شود؛ مرحوم آخوند می‌فرماید: این كه لفظِ صلاة بخواهد مجازا در صلاة صحیح استعمال شود، این خیلی بی‌فایده است، ایشان تا قبل از عبارتِ بعدی فرمودند كه این استعمال خلاف ظاهر است، امّا حالا می‌فرمایند:

([بَل] واستعمالُ هذا الترکیب) أى ‹ لا صلاةَ... › (فى نفى الصفة) أى ‹ لا صلاةَ صحیحةَ › أو ‹ لا صلاةَ کاملةَ › (ممکن المنع یعنی بلکه این استعمال، امکانِ منع دارد، (حتی فى مثلِ: « لا صلاةَ لجار المسجد إلاّ فى المسجد »[۱]، ممّا یعلَم أنّ المراد نفى الکمال مرحوم آخوند ترقّی کرده و می‌فرماید: حتی در آن مواردی که یقین داریم برای نفی کمال هستند نه برای نفی صحّت، در این موارد هم لفظ در معنای حقیقی خودش استعمال شده و مقصود نفی حقیقت است مانند ‹ لا صلاةَ لجار المسجد إلّا فى المسجد ›؛ و این جواب برای اشکال مقدر است به این که شما در « لا صلاةَ إلّا بفاتحة الکتاب » گفتید که نفی حقیقت شده، حالا در مثالِ « لا صلاةَ لجار المسجد... » آیا می‌توانید بگویید که نفی صفة (کمال) نیست بلکه نفی حقیقت است؟ می‌فرماید: بله، زیرا این مثال در مقام مبالغه است، ولی تفاوت در این است که در « لا صلاةَ إلّا بفاتحة الکتاب » در اینجا نفی حقیقت است حقیقتاً ولی در « لا صلاةَ لجار المسجد... » نفی حقیقت است ادّعائاً، (بدعویٰ استعماله) أى استعمال هذا الترکیب أی ‹ لا صلاةَ › (فى نفى الحقیقة فى مثله) أى فى مثل « لا صلاةَ لجار المسجد... » (أیضاً)، یعنی همان طوری که در « لا صلاةَ إلّا بفاتحة الکتاب »، این ترکیب در نفی حقیقت بود، در اینجا هم در نفی حقیقت است منتهیٰ در آنجا نفی حقیقت بود حقیقتاً ولی اینجا نفی حقیقت است ادّعائاً و (بنحوٍ مِن العنایة، لا علیٰ الحقیقة، وإلاّ) و إلّا اگر بخواهد این ترکیب در مثل این موارد در نفی حقیقت، استعمال نشود (لَما دلّ علیٰ المبالغة پس دیگر بر مبالغه دلالت نمی‌کرد، بلکه موقعی مبالغه و ارزشِ مسجد را می‌رسانَد که در نفی حقیقت استعمال شده باشد و إلّا بین این مثال که ‹ لا صلاة لجار المسجد إلّا فى المسجد › و بین این که بگویند ‹ نمازِ همسایهٔ مسجد که در خانه خوانده شود، نمازِ کامل و درجه یک نیست › هیچ فرقی نخواهد بود.

(فافهم اشاره به این است كه چون در مقام، مراد را می‌دانیم ولی شك داریم كه آیا معنای حقیقی است یا مجازی، لذا أصالةُ الحقیقة جاری نمی‌شود.


التهذیب: ۳ / ۲۶۱ _ وسائل الشیعة: ۳ / ۴۷۸

۱۰

تطبیق دلیل چهارم بر صحیح و بررسی آن

(رابعها: دعویٰ القطع بأنّ طریقةَ الواضعین ودیدنهم وضْعُ الألفاظ للمركّبات التامّة وجه چهارم این است كه ادعای قطع و یقین شده بر این كه روشِ واضعین و سیرهٔ آنان بر وضعِ الفاظ برای مركّبات تامه است، (كما هو قضیةُ الحكمةِ الداعیة إلیه كما این كه حكمتِ وضع، این مطلب را اقتضا می‌كند؛ یعنی همان حكمتی كه اصلِ وضع را اقتضا می‌كند، همین طور وضع برای مركّبِ تام را نیز اقتضا می‌كند، زیرا گفتیم كه حكمت وضع در اختصار نمودن و عدم احتیاج داشتن به قرینه است و اگر قرار باشد كه الفاظ برای أعمّ از مركّب تام و ناقص وضع شده باشند، پس در استعمالات این الفاظ در معانیشان نیاز به قرینه داریم.

حالا اگر اشکال شود که گاهی اوقات واضع احتیاج پیدا می‌کند که این الفاظ را در مرکب ناقص استعمال کند، پس چه کند؟ قلت: (والحاجة وإن دَعَت أحیاناً إلیٰ استعمالها فى الناقص أیضاً، إلاّ أنّه لا تقتضى أن یکون) هذا الاستعمال (بنحوِ الحقیقة، بل ولو کان مسامحةً، 

ولا منافاة بين دعوى ذلك، وبين كون الألفاظ على هذا القول مجملات ؛ فإنّ المنافاة إنّما تكون في ما إذا لم تكن معانيها على هذا (١) مبيَّنةً بوجهٍ، وقد عرفت (٢) كونها مبيّنةً بغير وجهٍ.

٢ - صحّة السلب عن الفاسد

ثانيها: صحّة السلب عن الفاسد بسبب الإخلال ببعض أجزائه أو شرائطه بالمداقّة، وإن صحّ الإطلاق عليه بالعناية.

٣ – الأخبار

ثالثها: الأخبار الظاهرة في إثبات بعض الخواصّ والآثار للمسمّيات، مثل: « الصّلاة عمود الدين » (٣) أو « معراج المؤمن » (٤) و « الصوم جُنّة من النار » (٥) إلى غير ذلك (٦)، أو نفي ماهيّتها وطبائعها، مثل: « لا صلاة إلّا بفاتحة الكتاب » (٧)، ونحوه (٨) ممّا كان ظاهراً في نفي الحقيقة بمجرّد فَقْد ما يعتبر في الصحّة شطراً أو شرطاً.

وإرادةُ خصوص الصحيح من الطائفة الأُولى، ونفي الصحّة من الثانية - لشيوع استعمال هذا التركيب في نفي مثل الصحّة أو الكمال - خلاف الظاهر، لا يصار إليه مع عدم نصب قرينة عليه.

بل (٩) واستعمال: هذا التركيب في نفي الصفة ممكن المنع، حتّى في

__________________

(١) في « ش »: هذا الوجه.

(٢) في تصوير الجامع، حيث قال في الصفحة ٤٢: وإمكان الإشارة إليه بخواصّها وآثارها.

(٣) عوالي اللآلي ١: ٣٢٢، ودعائم الإسلام ١: ١٣٣.

(٤) مستدرك سفينة البحار ٦: ٣٤٣.

(٥) تهذيب الأحكام ٤: ١٥١.

(٦) كقول الصادق عليه‌السلام: من حجّ حجّة فقد حلّ عقدة من النار من عنقه. ( التهذيب ٢: ١٩٦ ).

(٧) مستدرك الوسائل ٤: ١٨٥.

(٨) كقوله عليه‌السلام: « لا صلاة إلّا بطهور ». ( التهذيب ١: ٥٠ ).

(٩) أثبتنا « بل » من « ق » و « ش ».

مثل « لا صلاة لجار المسجد إلّا في المسجد » (١) ممّا يعلم أنّ المراد: نفيُ الكمال، بدعوى استعماله في نفي الحقيقة في مثله أيضاً بنحوٍ من العناية، لا على الحقيقة، وإلّا لما دلّ على المبالغة، فافهم (*).

٤ - طريقةالواضعين هي الوضع للصحيح، والشارع لم يتخطَّ عنها

رابعها: دعوى القطع بأنّ طريقة الواضعين وديدنَهم: وضعُ الألفاظ للمركّبات التامّة - كما هو قضيّة الحكمة الداعية إليه - والحاجةُ وإن دعت أحياناً إلى استعمالها في الناقص أيضاً، إلّا أنّه لا يقتضي (٢) أن يكون بنحو الحقيقة، بل ولو كان مسامحة، تنزيلاً للفاقد منزلة الواجد. والظاهر: أنّ الشارع غير متخطٍّ عن هذه الطريقة.

ولا يخفى: أنّ هذه الدعوى وإن كانت غيرَ بعيدة إلّا أنّها قابلة للمنع، فتأمّل.

وجوه القول بالأعم:

وقد استُدلّ للأعمّيّ أيضاً بوجوه:

١ – التبادر

منها: تبادُر الأعمّ.

وفيه: أنّه قد عرفت الإشكال في تصوير الجامع الّذي لابدّ منه، فكيف يصحّ معه دعوى التبادر ؟

٢ - عدم صحّة السلب

ومنها: عدم صحّة السلب عن الفاسد.

وفيه منعٌ ؛ لما عرفت (٣).

__________________

(١) مستدرك الوسائل ٣: ٣٦٥.

(*) إشارة إلى أنّ الأخبار المثبتة للآثار وإن كانت ظاهرة في ذلك، لمكان أصالة الحقيقة، ولازم ذلك كون الموضوع له للأسماء هو الصحيح ؛ ضرورة اختصاص تلك الآثار به، إلّا أنّه لا يثبت بأصالتها كما لا يخفى ؛ لإجرائها العقلاء في إثبات المراد، لا في أنّه على نحو الحقيقة لا المجاز، فتأمّل جيّداً. ( منه قدس‌سره ).

(٢) في هامش « ش »: إلّا أنّها لا تقتضي ظ.

(٣) في الدليل الثاني من أدلّة الصحيحي.