درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۲۵: مقدمات ۲۵

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

۲

مقدمه پنجم و ثمره اول

مقدمهٔ پنجم در بیان ثمرهٔ این نزاع می‌باشد: برای بحث صحیح و أعم سه ثمره ذكر شده كه مرحوم آخوند دو ثمره را ردّّ كرده و فقط یك ثمره را قبول می‌فرماید؛ پس در اینجا سه مطلب مورد بحث قرار می‌گیرد: ۱ ـ ثمراتی كه برای بحث صحیح و أعم ادّعا شده ۲ ـ مختارِ مرحوم آخوند كه كدام ثمره صحیح و كدام باطل است ۳ ـ ردِّ آن دو ثمره كه گفته شده.

اما مطلب اول: سه ثمره برای بحث صحیح و أعم ذكر شده است:

ثمرهٔ اول تمسّك به اطلاق خطابات است بنا بر قولِ أعمّی، و اجمالِ خطابات و عدم جواز تمسّك به إطلاقِ خطابات است بنا بر قول صحیحی.

مثلاً شخصی سؤال می‌كند: بنده وقتی به سجدهٔ اول رفتم و بعد به سجدهٔ دوم، بین دو سجده، جلسهٔ استراحت به جا نیاوردم، آیا این نماز اشكال دارد یا نه؟ مرحوم آخوند می‌فرماید: مجتهد باید فحص كند و اگر بعد از فحص، دلیلی بر لزوم و اشتراط جلسهٔ استراحت در نماز پیدا نكرد، آن وقت می‌تواند به عدمِ لزومِ آن حكم نماید. مثلاً بگوید: در آیهٔ « أقیموا الصلاة »، در اینجا نمی‌گوید ‹أقیموا الصلاة مع جلسة الاستراحة›، لذا جلسهٔ استراحت لازم نیست و به اطلاق آیه تمسُّك می‌كنیم.

ولی اگر كسی صحیحی شد و گفت نماز برای خصوصِ صحیح وضع شده است، چنین فردی دیگر نمی‌تواند به اطلاق تمسك كند، زیرا اصلاً نمازِ فاقدِ جلسهٔ استراحت را شك دارد كه نماز هست یا نه. مثل این می‌ماند كه میوه فروش یك چیزی آورده و معلوم نیست آیا كدو هست یا خربزه و به ما بگوید: به تو گفته‌اند خربزه بخر، تو به اطلاقِ این كلام تمسك كن و همین را بخر، به او می‌گوییم: اگر بخواهم به اطلاقِ كلام تمسك كنم معنای اطلاق این است كه آن خربزه شیرین باشد یا نباشد، گرم باشد یا سرد باشد، خربزهٔ مشهدی باشد یا غیر مشهدی، اما این كه خربزه باشد یا كدو، این كه جای تمسك به اطلاق نیست، برای تمسُّك به اطلاق باید آن عنوانی كه در خطاب أخذ شده است، قطعاً إحراز شود، ولی اشكالی ندارد كه در قیودش شك داشته باشیم، امّا در ما نحن فیه شما كه صحیحی هستید، نمازِ فاقدِ یك شرط یا یك جزء را أصلاً نماز نمی‌دانید.

۳

ثمره دوم

ثمرهٔ دوم این است كه گفته‌اند: اگر شك كردیم و اطلاقی نداشتیم، أعمّی به برائت رجوع می‌كند، ولی صحیحی به اشتغال رجوع می‌كند.

مثلاً شك كردیم كه جلسهٔ استراحت آیا واجب است یا نه، در اینجا می‌گویید به اطلاق تمسك می‌كنیم و شرط اطلاق این است كه متكلّم در مقام بیان باشد؛ مثلاً بنده می‌گویم: فردا ساعت ۸ یك جلسهٔ علمی پیرامون كفایه هست اما خصوصیاتش را بعداً می‌گویم، در اینجا شخصی می‌گوید: این آقا فردا ساعت ۸ می‌خواهد اشكال بر كفایه كند، از او می‌پرسیم: شما از كجا می‌گویید؟ آیا علمِ غیب دارید؟! می‌گوید: از آنجا كه لفظِ ‹جلسهٔ علمی›، اطلاق دارد و شامل اشكال بر كفایه هم می‌شود، به او می‌گوییم: اطلاق موقعی است كه متكلم در مقام بیان باشد، یعنی بخواهد با این خطاب، مقصودش را با تمام أجزاء و شرائط و خصوصیاتش تفهیم كند، ولی وقتی خودش بگوید كه خصوصیاتش را بعداً می‌گویم و مجمل باشد و در مقام بیان نباشد، اینجا دیگر جای تمسك به اطلاق نیست، لذا ممكن است شخصی أعمّی باشد ولی در عینِ حال، به اطلاق خطاب تمسك نكند.

كما این كه فرموده‌اند: اطلاقات آیات شریفه در مورد عبادات، هیچ كدام قابلِ أخذ نیستند، اگر كسی بگوید: شما از خودتان می‌گویید كه نماز باید چهار ركعت باشد و هر چند ركعت كه خواندی اختیار با خودت هست، چون كدام آیهٔ قرآن دارد كه چهار ركعت باید خواند و در آیهٔ « أقیموا الصلاة » لفظِ ‹أقیموا الصلاة›، مطلق است و هر چند ركعت كه دلت خواست می‌توانی بخوانی. می‌گوییم: آیهٔ ‹أقیموا الصلاة›، در مقام بیان أجزاء و شرایطِ نماز نیست بلكه در مقام بیان اصل تشریعِ وجوب است.

صلاة بر خلاف بیع است، در بیع، عُرف یك چیزی از بیع می‌فهمد و یك شرایطی هم دارد و شك داریم آیا شارع چیزی اضافه كرده یا نه، لذا به اطلاقش تمسك می‌كنیم، ولی صلاة یك چیزی است كه هیچكس هیچ چیزی از آن نمی‌فهمد و وقتی هیچكس چیزی نفهمید، آن وقت اگر این آیه می‌خواست در مقام بیان باشد، لا اقل باید پنج تا از اجزاء را بیان می‌كرد تا لا اقل یك چیزی بفهمیم كه این صلاة، چه چیزی است، پس از آنجا كه این مركّب، مركّبی است كه مردم نسبت به آن نا آگاه و جاهلند و شارع در این آیه هیچ قید و شرطی برای آن بیان نفرموده، معلوم می‌شود كه او از لحاظِ قیودِ متعلّق، در مقام بیان نیست، زیرا اگر در مقام بیان بود، نقضِ غرض می‌شد. مثل این می‌ماند كه فردی به شما بگوید: من در مقام بیان هستم كه آنچه می‌خواهم، به تو بگویم و بگوید ‹اون را بیاور! ›، می‌گوییم ‹اون› یعنی چه؟ می‌گوید ‹ای بابا! اون را بیاور! ›، می‌گوییم چرا ناراحت می‌شوی؟!!، پس كسی كه در مقام بیان است باید مقصودش را تفهیم كند تا ما بفهمیم، در اینجا نیز قضیهٔ صلاة مانند قضیهٔ ‹اون را بیاور› می‌باشد و مرادش معلوم نیست.

اشكال: نماز در قدیم هم بوده و قبل از نزول این آیه، نماز بوده است، مخصوصاً در اُمّت‌های گذشته و مردم با نماز آشنا بوده‌اند و این طور نبوده كه چیزی از نماز ندانند، لذا آیه در مقام بیان است اتّكالا بر همان أجزاء و شرایطی كه مردم خودشان می‌دانستند.

جواب: اولًا معلوم نیست كه مردم قبل از نزول این آیهٔ شریفه، نماز می‌خواندند، این كه پیغمبر نماز می‌خواندند ربطی به نماز نخواندن مردم ندارد و خلاصه این كه نماز در سال اولِ بعثت نبوده، زیرا اگر همان روز اول، پیغمبر بفرماید ‹أیها الناس! نماز بخوانید›، یك نفر هم مسلمان نمی‌شد، شاید آیهٔ ‹أقیموا الصلاة› در همان سال‌های اولِ بعثت نازل نشده باشد و شما نمی‌توانید به اطلاق آن تمسك كنید، ثانیاً این آیه لغو می‌شود زیرا اگر مقصود این باشد كه همان نمازی كه آن‌ها می‌خواندند بخوانید، این به دردِ ما نمی‌خورد، زیرا ما

نمی‌دانیم كه آن‌ها به چه نحوی نماز می‌خواندند، و آیه لغو می‌شود؛ مضافاً به این كه نزولِ این آیه برای خودِ آن‌ها هم لغو می‌شود، زیرا آیه می‌فرماید: نماز را به پا كنید، در حالی كه خودشان به پا می‌داشتند، و لذا آیه در مقام بیان چیزِ جدیدی نبوده و اگر در مقام بیان چیز جدیدی بود، بیان می‌فرمود؛ البته ممكن است كسی جواب دهد كه آیه می‌خواهد بفرماید نمازِ شریعتِ سابق، اینجا هم امضاء شده است و این آیه در مقام تأكید وجوب است نه در مقام بیان اجزاء...، به خلاف بیع كه معنای عُرفی داشته و آن معنای عُرفی برای ما هم هست و شك می‌كنیم كه اضافه بر آن معنا آیا چیزی را شارع شرط می‌كند یا نه، اطلاقِ ‹أحلّ الله البیع› می‌فرماید كه شرط نمی‌كند.

۴

توهم و بررسی آن

أمّا ثمرهٔ ثانیه در كفایه این است كه مرحوم آخوند می‌فرماید: بعضی‌ها توهّم كرده‌اند كه صحیحی اگر شك كرد، باید قائل به اشتغال شود و أعمی باید قائل به براءة شود؛ مثلاً شك می‌كنیم كه جلسهٔ استراحت كه بین دو سجده بنشیند یا بعد از سجدهٔ دوم بنشیند و بعد بلند شود، آیا این جلسهٔ استراحت، جزء اجزاء نماز هست یا نه؟ فرموده‌اند كه اگر صحیحی شوی باید اشتغال جاری كنی، زیرا شك در مسبّب و محصِّل می‌باشد، یعنی شارع از من صلاة خواسته و شك دارم كه این عملی كه من آوردم آیا صلاة هست یا نیست، پس بنا بر قول به صحیح، مقتضای قاعده، اشتغال است، أمّا بنا بر قول به أعم، مقتضای قاعده، برائت است، زیرا نمی‌دانم آیا شارع از من صلاة خواسته یا صلاة با جلسهٔ استراحت را خواسته، در اینجا اصل صلاة را می‌دانم، اما جلسهٔ استراحتش را نمی‌دانم و شك دارم، لذا برائت جاری می‌كنم.

مرحوم آخوند می‌فرماید: این ثمرهٔ دوم درست نیست، زیرا چه صحیحی شوی و چه أعمّی، مقتضای قاعده این است كه باید ببینی در نزاعِ اقل و اكثر نتیجه چه می‌شود، اگر كسی در نزاع اقل و اكثر ارتباطی، برائتی شد، اینجا هم برائتی می‌شود و اگر كسی در آنجا اشتغالی شد، اینجا هم اشتغالی می‌شود، در حالی كه نزاعِ صحیح و أعم هیچ ربطی به نزاع دوران امر بین اقل و اكثر ارتباطی ندارد.

توضیح مطلب این كه: اقل و اكثر دو قسم است، ارتباطی و استقلالی، امّا أقل و اكثر استقلالی یعنی این كه انسان نمی‌داند ۱۰۰ تومان بدهكار است یا ۱۵۰ تومان، ۱۰۰ تومان یقینی است ولی ۱۵۰ تومان را شك دارد، امّا چرا می‌گوییم اقل و اكثر استقلالی؟ زیرا اگر فى علم الله، ۱۵۰ تومان بدهكار باشد، ۱۰۰ تومان را كه بدهد پس به اندازهٔ همان ۱۰۰ تومان بریء الذمه شده است، به خلاف اقل و اكثر ارتباطی كه نمی‌دانیم آیا نماز ۱۱ جزء است یا ۱۰ جزء و اگر كسی ۱۰ جزء آورد و فی علم الله ۱۱ جزء واجب بود، این ۱۰ جزء فایده‌ای ندارد نه این كه ۱۰ جزئش ساقط شده و یك جزئش باقی مانده باشد؛ اقل و اكثر ارتباطی با هم زنجیرند، یعنی یا همه ساقط می‌شوند و یا هیچ كدام ساقط نمی‌شوند به خلاف اقل و اكثر استقلالی.

سپس مرحوم آخوند می‌فرماید: نزاعِ صحیح و أعم ربطی به نزاع اقل و اكثر ندارد و جواب آن توهّم نیز قبلا گذشت، یعنی همان جوابی كه از اشكالِ شك در محصّل بیان فرمود، زیرا مرحوم آخوند فرمود: شك در محصّل در جایی است كه محصِّل و محصَّل، دو وجود جداگانه داشته باشند، اما آنجایی كه محصَّل و محصِّل یك وجود باشد و در خارج با هم متّحد باشند، آنجا مجرای برائت می‌باشد.

۵

تطبیق ادامه مقدمه چهارم

(واحتمال كون الموضوعِ له) فى الفاظ العبادات (خاصّاً، بعیدٌ جدّاً و احتمالِ این كه موضوع له در الفاظ عبادات خاص باشد، خیلی بعید است، چرا؟ (لاستلزامه كونَ استعمالها فى الجامع، فى مثل « الصلاةُ تنهیٰ عن الفحشاء » و « الصلاةُ معراجُ المؤمن » و « عمود الدّین »، و « الصوم جُنّةٌ مِن النار »، مجازاً زیرا مستلزمِ این است كه استعمالِ این الفاظ در جامع (در مثال‌های مذكور)، استعمالِ مجازی باشد؛ زیرا اگر وضع عام و موضوع له خاص باشد، به این معناست كه لفظ، برای افراد وضع شده باشد و اگر لفظی كه برای افراد وضع شده را در جامع استعمال كنید، استعمال در غیر ما وُضع له و استعمال مجازی خواهد شد.

(أو) لاستلزامه (منع استعمالها فیه) أى فى الجامع (فى مثلها) أى فى مثلِ هذه الموارد؛ یا این كه اگر وضع الفاظ عبادات را وضع عام و موضوع له خاص بگیریم، مستلزمِ این است كه منع كنیم استعمال این الفاظ را در جامع در مثل مواردِ مذكور یعنی «الصلاة تنهی عن الفحشاء » و...؛ یعنی در این موارد هم در فرد استعمال شده باشند، (وكلٌ منهما بعیدٌ إلی الغایة، كما لا یخفیٰ علی أُولى النهایة و هر كدام از این دو وجه، بعید می‌باشد؛ اما مجازیت چون مجاز قرینه و عنایة می‌خواهد و در اینجا هیچ قرینه و عنایتی نیست، امّا این كه در جامع استعمال نشده باشد و در فرد استعمال شده باشد، بُعدش این است كه اگر مقصود این باشد كه فقط در یك فرد استعمال شده باشد، یعنی فقط یك نماز ‹تنهی عن الفحشاء› باشد، این قطعاً صحیح نیست و كلامِ لغو است، و اگر مقصود این باشد كه در همهٔ افراد استعمال شده باشد، پس استعمال لفظ در اكثر از معنای واحد لازم می‌آید و صحیح نیست.

۶

تطبیق مقدمه پنجم و ثمره اول

(ومنها: أنّ ثمرة النزاع إجمال الخطاب علیٰ قول الصحیحى و[۱]عدم جواز الرجوع إلیٰ إطلاقه) أى إطلاق الخطاب (فى رفعِ ما إذا شُکّ فى جزئیة شیءٍ للمأمور به أو شرطیته أصلاً [۲])، اولین ثمرهٔ نزاع، اجمال خطاب بنا بر قول صحیحی می‌باشد و این که نتوانیم برای رفع شک در جزئیت یا شرطیت چیزی برای مأمور به، به اطلاق خطاب تمسّک نماییم اصلاً. یعنی اگر مثلاً در شرطیتِ جلسهٔ استراحت برای نماز (مأمورٌ به) شک کردیم، نمی‌توانیم به اطلاقِ ‹أقیموا الصلاة › تمسّک کرده و شک را بر طرف کنیم، چرا؟ (لاحتمالِ دخوله) أى دخول هذا الشىء المشکوک (فى المسمّیٰ، کما لا یخفیٰ)، زیرا احتمال دارد که این شئِ مشکوک، در مسمّی داخل باشد؛ چون بنا بر قول به صحیح، مسمّیٰ شامل هر جزء و شرطی می‌شود که دخیل در مأمورٌ به باشد، و مسمّیٰ و مأمورٌ به در أجزاء و شرائط مساوی می‌باشند، و وقتی احتمال دهیم که این شئ، جزءِ مأمورٌ به باشد، احتمال می‌دهیم که به فاقدِ این شئ، صلاة گفته نشود،


واوِ عطف در اینجا، بیانگر عطف تفسیری برای (اجمال الخطاب) می‌باشد.

بیانِ قیدِ (أصلاً) به خاطر این است که در مقابل قولِ أعمّی باشد، زیرا أعمّی به اطلاق تمسک می‌‌کند ولی في الجمله، يعنی موارد شکِّ در جزئیت یا شرطیتِ چیزی در مأمورٌ به، بر سه قِسم است، دو قسمش را هم صحیحی نمی‌تواند تمسک کند و هم أعمّی، و یک قسمش را صحیحی نمی‌تواند تمسک کند، ولی أعمّی می‌تواند تمسک نماید، و قیدِ (أصلاً) می‌فرماید: صحیحی در هیچ موردی از این سه قسم نمی‌تواند به إطلاق خطاب تمسک نماید، اما این سه مورد عبارتند از: ۱ _ جایی که مولا در مقام بیان نباشد که صحیحی و أعمی نمی‌توانند به اطلاق تمسک کنند ۲_ جایی که مولا در مقام بیان باشد، ولی آنچه که شک داریم، آن چیز داخل در مسمّی و مقوّم باشد، مانند این که شخصی بگوید لفظ صلاة برای ارکان وضع شده و بعد بگوید نمی‌دانم که قنوت آیا جزء صلاة هست یا نه و اگر جزء صلاة باشد، شک می‌کنم که آیا رکن هم هست یا نه، یعنی هم شک در رکنیّتش دارد و هم شک در جزئیّتش داشته باشد؛ در اینجا نیز صحیحی و أعنی نمی‌توانند به اطلاق تمسک کنند، زیرا بنا بر أعمّی نیز صدقِ صلاة بر این نماز، مشکوک می‌باشد، البته آن أعمّی که می‌گوید صلاة برای ارکان وضع شده است ۳_ جایی که مولا در مقام بیان باشد و فقط شک در جزئیّتِ چیزی در مأمورٌ به باشد که در اینجا أعمّی می‌تواند تمسک کند به خلاف صحیحی.

۷

تطبیق ثمره دوم

(و[۱]جوازُ الرجوع إلیه) أى إلی الخطاب (فى ذلک) أى فى رفعِ ما إذا شُکّ فى جزئیةِ شیءٍ للمأمور به أو شرطیته (علیٰ القول الأعمّى یعنی اولین ثمرهٔ نزاع، جواز رجوع به خطاب می‌باشد بنا بر قولِ أعمّی در این که بتواند شک در جزئیت یا شرطیت چیزی در مأمور به را با تمسک نمودن به اطلاق خطاب، بر طرف نماید، البته (فى غیر ما احتُمل دخولُه فیه) أى فى المسمّیٰ (ممّا شُکّ فى جزئیته أو شرطیته یعنی تمسک نمودنِ أعمی به اطلاق، در غیرِ آن چیزی است که احتمال داده شود دخول آن چیز در مسمّی، یعنی شئِ مشکوک از آن چیزهایی باشد که شک شود در جزئیتش یا شرطیتش، ولی یقین داریم که بر فرضِ جزئیت یا شرطیت، دخیل در مسمّیٰ نمی‌باشد؛ ولی اگر چیزی را شک داشته باشیم و در عین حال احتمال دهیم که جزء ارکان هم باشد، أعمّی نیز نمی‌تواند به اطلاق تمسّک کند، البته آن أعمّی که می‌گوید لفظِ صلاة برای ارکان وضع شده، او نمی‌تواند تمسک کند، زیرا شک دارد نمازِ بدون جلسهٔ استراحت آیا مسمّی به آن صدق می‌کند یا نه؛ با این بیان، یک قسم از اقسام سه گانهٔ موارد شک در جزئیت یا شرطیتِ شئِ مشکوک خارج شد و حالا با بیانِ بعدی، قسم دوم را خارج می‌کند:

(نعم لا بدّ فى الرجوع إلیه) أى إلی إطلاق الخطاب (فیما ذُکر) أى فى رفعِ الشکّ فى الجزئیة أو الشرطیة، (مِن کونه) أى کون الخطاب (وارداً مورد البیان می‌فرماید: بله، برای رجوع به خطاب برای بر طرف کردن شک، باید خطاب در مقام بیان باشد، یعنی گوینده بخواهد مقصودش را با این خطاب بیان کند؛ ولی اگر در مقام بیان نباشد، آن وقت نه صحیحی می‌تواند به اطلاق خطاب تمسک کند و نه أعمّی، أمّا یک جا باقی می‌ماند که مولا در مقام بیان بوده و آن شئِ مشکوک هم مقوّمِ مسمّی نباشد که در اینجا اعمّی می‌تواند تمسّک کند ولی صحیحی نمی‌تواند تمسک نماید.

سپس مرحوم آخوند می‌فرماید: این که خطابِ مطلق باید در مقام بیان باشد تا بنا بر قولِ أعمّی به آن تمسک شود، مختصِّ به اینجا نیست، (کما لابدّ منه) أى مِن کون الخطاب وارداً مورد البیان (فى الرجوع إلی سائر المُطلقات) یعنی همان طوری که در تمسک نمودن به سایرِ مطلقات نیز باید مولی در مقام بیان باشد، (وبدونه) أى بدون کون الخطاب وارداً موردَ البیان، (لا مرجعَ أیضاً) أى حتی علیٰ القول بالأعمّ (إلّا البراءة أو الإشتغال و اگر مولی در مقام بیان نباشد، پس همان طور که صحیحی باید به أصالة البراءة یا أصالة الاشتغال رجوع کند، أعمّی هم باید همین گونه عمل نماید، (علی الخلاف فى مسألة دوران الأمر بین الأقلّ والأکثر الارتباطیین بنا بر اختلافی که در مسألهٔ دوران أمر بین أقلّ و أکثر إرتباطی وجود دارد. یعنی همان طوری که صحیحی چاره‌ای ندارد مگر این که به یکی از این دو اصلِ عملی رجوع کند، أعمّی نیز اگر مولی در مقام بیان نباشد، چاره‌ای ندارد مگر این که به یکی از این دو اصل رجوع نماید.

پس بنا بر قول به أعم با دو شرط می‌توان به اطلاق خطابات تمسک نمود: یکی این که مولی در مقام بیان باشد و دوم این که آن شئِ مشکوک داخل در مسمّی نباشد.


واوِ عظف در اینجا عطف به (عدم جواز الرجوع إلی اطلاقه...) می‌باشد و بیانگر اولین ثمره نزاع بنا بر قول أعمّی می‌باشد.

ونقيصةً (١)، فلا يكون هناك ما يلحظ (٢) الزائد والناقص بالقياس إليه (٣) كي يوضع اللفظ لما هو الأعمّ، فتدبّر جيّداً.

الأمر الرابع: عموميّة الوضع والموضوع له في ألفاظ العبادات

ومنها: أنّ الظاهر أن يكون الوضع والموضوع له في ألفاظ العبادات عامّين. واحتمالُ كون الموضوع له خاصّاً بعيدٌ جدّاً ؛ لاستلزامه كَوْنَ استعمالها في الجامع - في مثل: « الصّلاة تنهى عن الفحشاء » و « الصّلاة معراج المؤمن » و « عمود الدين » و « الصوم جُنّة من النار » - مجازاً، أو مَنْعَ استعمالها فيه في مثلها. وكلٌّ منهما بعيدٌ إلى الغاية، كما لا يخفى على اولي النهاية (٤).

الأمر الخامس: ثمرة النزاع

ومنها: أنّ ثمرة النزاع إجمال الخطاب على قول الصحيحيّ (٥)، وعدمُ جواز الرجوع إلى إطلاقه في رفع ما إذا شُكّ (٦) في جزئيّة شيءٍ للمأمور به أو شرطيّته أصلاً ؛ لاحتمال دخوله في المسمّى كما لا يخفى، وجوازُ الرجوع إليه في ذلك على قول (٧) الأعمّيّ (٨) في غير ما احتمل دخوله فيه ممّا شُكَّ في جزئيّته أو شرطيّته.

نعم، لابدّ في الرجوع إليه في ما ذكر من كونه وارداً مورد البيان،

__________________

(١) كان الأولى التعبير عنه ب « أنّه يختلف أجزاءً » وليس مما يشترك في أجزاء معيّنة حتّى يلحظ الزائد والناقص بالقياس إليهما. ( حقائق الأُصول ١: ٦٥ ).

(٢) أثبتنا الكلمة من « ق »، « ش »، « ر » ومنتهى الدراية، وفي غيرها: يلاحظ.

(٣) أثبتنا الكلمة من منتهى الدراية، وفي غيره: عليه.

(٤) كذا، والصواب: أُولي النُهى - كما استُظهر في هامش « ش » - والنُهى بمعنى العقول. وأما النهاية فهي: غاية الشيء، ولم ترد بمعنى العقل.

(٥) أثبتناه من « ر » و « ش »، وفي الأصل وسائر الطبعات: القول الصحيحي.

(٦) يعني: رفع الشك، ولعلّ أصل العبارة ذلك. ( حقائق الأُصول ١: ٦٧ ).

(٧) أثبتناه من « ر »، « ق » و « ش »، وفي الأصل وسائر الطبعات: القول.

(٨) أشار الشيخ الأعظم الأنصاري إلى هذه الثمرة في بحث الأقلّ والأكثر الارتباطيين من فرائد الأُصول ٢: ٣٤٧، وفي مطارح الأنظار ١: ٦١.

كما لابدّ منه في الرجوع إلى سائر المطلقات، وبدونه لا مرجع أيضاً إلّا البراءة أو الاشتغال، على الخلاف في مسألة دوران الأمر بين الأقلّ والأكثر الارتباطيّين.

وقد انقدح بذلك: أنّ الرجوع إلى البراءة أو الاشتغال في موارد إجمال الخطاب أو إهماله على القولين ؛ فلا وجه لجعل الثمرة هو الرجوع إلى البراءة على الأعمّ، والاشتغال على الصحيح (١)، ولذا ذهب المشهور إلى البراءة مع ذهابهم إلى الصحيح.

وربما قيل (٢) بظهور الثمرة في النذر أيضاً.

قلت: وإن كان تظهر في ما لو نذر لمن صلّى إعطاءَ درهم، في البُرء (٣)، في ما لو أعطاه لمن صلّى ولو علم بفساد صلاته - لإخلاله بما لا يعتبر في الاسم - على الأعمّ، وعدم البرء على الصحيح، إلّا أنّه ليس بثمرة لمثل هذه المسألة ؛ لما عرفت من أنّ ثمرة (٤) المسألة الاصوليّة هي أن تكون نتيجتها واقعة في طريق استنباط الأحكام الفرعيّة، فافهم.

وجوه القول بالصحيح:

وكيف كان فقد استُدلّ للصحيحيّ بوجوه:

١ - التبادر

أحدها: التبادر، ودعوى أنّ المنسبق إلى الأذهان منها هو الصحيح.

__________________

(١) كما في القوانين ١: ٤٣.

(٢) قاله المحقّق القمّي في قوانينه ١: ٤٣.

(٣) برئ فلان من دَينه: سقط عنه طلبُه. وفي بعض الطبعات: في البِرّ - بالتشديد - وهو بمعنى التصديق. برّ الله قسمه: أي صدّقه. راجع مجمع البحرين ١: ٥٠ ( برأ ) و٣: ٢١٨ ( برر ).

(٤) الأولى: إسقاط لفظ « ثمرة » ؛ فإنّ ثمرة المسألة الأُصولية نفس الحكم المستنبط، لا وقوع المسألة في طريق استنباطه. ( حقائق الأُصول ١: ٦٩ ).