درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۲۳: مقدمات ۲۳

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

۲

تصویر دوم جامع بنا بر قول به اعم و بررسی آن

تصویر دوم برای جامع: قائلِ به أعمّ می‌گوید: لفظِ صلاة برای مُعظمِ أجزاء وضع شده است؛ موردِ قبلی را اسم برد و گفت برای اركان، اما در اینجا اسم نمی‌برد و می‌گوید برای مُعظم أجزاء، مثلاً شما كوچك‌ترین نماز كه نماز وتر باشد را در نظر بگیرید، چند جزء دارد؟ تكبیرة الاحرام، نیت، حمد، سوره، ركوع، سجود، تشهّد، سلام و ذكرهایی كه گفته می‌شود و تقریباً دوازده جزء می‌شود و مراد از معظم أجزاء یعنی نُه جزء. پس هر صلاتی كه نُه تا از این دوازده تا را داشته باشد، این می‌شود صلاة، حالا معظمِ أجزاء ممكن است حمد و سوره و ركوع باشد و ممكن است ركوع و سجود و تشهّد باشد و اسم ندارد، لذا آن اشكال اوّلی كه می‌گفت صدقِ صلاة، دائر مدارِ اركان نیست، اینجا وارد نیست، زیرا اینجا دیگر اسم نبرده، ولی اشكال دوّمی اینجا وارد است كه لفظی كه برای جزء وضع شده، آن را در كلّ استعمال نموده‌ایم؛ در اینجا نیز لفظِ صلاة وضع شده برای مُعظم[۱]و جزء، ولی در كلّ استعمال می‌شود، كه این می‌شود مجاز. غیر از این اشكال دو اشكال دیگر هم در اینجا وارد است:

اشكال اول: مثلاً اگر شخصی نمازِ بدون ركوع خواند كه مُعظمِ اجزای او غیر از ركوع است، و شخصی دیگر نماز فاسدی خواند بدون سجده كه مُعظمِ اجزای او غیر از سجده است، اینجا تبادلِ در ماهیت روی می‌دهد، زیرا این صلاة نسبت به آن شخصِ اوّلی، ركوع مقوّمش بوده و نسبت به شخص دوّمی سجود مقوّمش می‌باشد، زیرا گاهی اوقات معظم أجزاء را كه مثلاً نُه تا باشد كه می‌شماری، آن ركوع مقوّمش می‌شود ولی یك نفر ركوع به جای نیاورده و سجده به جای آورده كه معظمِ اجزایش سجده می‌شود، و این تبادل در ماهیت است كه محال است، یعنی لازم می‌آید یك چیزی هم جزء ماهیت باشد و هم نباشد، و لازم می‌آید یك چیزی هم جزء ذاتیات باشد و هم نباشد.

ممكن است بگویی چه اشكالی دارد؟ می‌گوییم اشكالش واضح است، زیرا ذاتیات و مقوِّم یعنی چه؟ یعنی اگر این جزءِ مقوِّم نباشد، آن فعل صدق نمی‌كند مثل انسانی كه ناطق نباشد كه انسان نیست، و از طرفی دیگر اگر نبودِ این جزء هم ضرری نزند، پس اجتماع نقیضین لازم می‌آید یعنی این جزء، هم مقوِّمِ ماهیت هست و هم نیست كه چنین چیزی محال می‌باشد.

اشكال دوم: تردیدِ در اجزاء لازم می‌آید. توضیح مطلب:

ما یك تبادلِ در اجزاء و یك تردیدِ در اجزاء داریم. تردید در اجزاء یعنی مثلاً شخصی یك نماز چهار ركعتی كامل بخواند، اگر فردی از او بپرسد كه مسمّای صلاة در اینجا چیست، می‌گوید: تكبیر، حمد، سوره، ركوع، سجود، و اما معظمِ أجزاء چیست؟ می‌گوید: تكبیرة الاحرام، تسبیحاتِ اربعه، قرائت، سلام. اگر شما ۱۰ تا سیب داشته باشید، یكی سیب زرد و یكی قرمز و یكی سیاه و یكی سبز و یكی سفید و...، اگر بگویند مُعظمش را بردار، معظمِ ۱۰ تا مثلاً ۷ تا می‌شود، حالا این ۷ تا اگر یك بار سفید در آن باشد و یك بار زرد و یك بار سبز در آن باشد و...، در این صورت تردید در ماهیت لازم می‌آید، یعنی ماهیتِ این شئ، ۱۰ تا در آن هست كه شما می‌گویی ۷ تا از این‌ها مقوِّم است و این ۷ تا هم مردّد می‌شود، و حال آن كه تردید در اجزاءِ ماهیت محال است، زیرا شئِ مردّد، در خارج قابل تحقّق نیست، بلكه مردّد بما هو مردّد نه در خارج قابل تحقُّق است و نه در ذهن، زیرا تردید، یك انتزاع ذهنی است و یك مفهومی است كه به حملِ اوّلی مرددّ است ولی به حمل شایع، در ذهن مشخّص و موجود است و إلّا مردّد بما هو مردّد نه در ذهن موجود است و نه در خارج و حال آن كه در ما نحن فیه ماهیتِ صلاة، مردد می‌شود، مانند این كه كسی بگوید كه فصلِ انسان مردّد است بین این و آن، پس هم تبادل در اجزاء عقلاً محال است و هم تردیدِ در أجزاء.

پس سه اشكال شد: لازم آمدنِ مجازیت، تبادل در اجزاء و تردید در اجزاء.


مراد از مُعظم در اینجا، معظم به حمل شایع صناعی می‌باشد یعنی همین اجزاء، لذا مرحوم مصنّف اشکال نفرمودند که لازمه این حرف این است که صلاة و مُعظم مترادفان باشند.

۳

تصویر سوم جامع بنا بر قول به اعم و بررسی آن

تصویر سوم برای جامع: أعمّی می‌گوید اگر از شما سؤال كنیم كه آیا پسر داری؟ می‌گویی بله، میرزا محمد، می‌پرسیم این محمد را اسم برای چه چیزی گذاشتی؟ می‌گوید برای همین پسر؛ حالا این پسر موقعی كه شیر خوار باشد اسمش محمّد است و وقتی كه جوان می‌شود اسمش محمّد است، اگر یك دستش قطع شود اسمش محمّد است، اگر وزنش ۸۰ كیلو شود اسمش محمّد است، اگر وزنش ۲۰ كیلو هم باشد اسمش محمّد است، حالا آن ۴۰ كیلوی اضافه آیا دخیل در این مسمّی هست یا نیست؟ اگر هست پس وقتی كه ۲۰ كیلو باشد، باید اسمش محمّد نباشد و حال آن كه این طور نیست. در اینجا هم می‌گوییم صلاة نیز همانندِ اسمِ محمّد وضع شده است و این كم و زیاد‌ها به آن ضرری نمی‌زند.

مرحوم آخوند در جواب می‌فرمایند: فرق صلاة با محمّد در این است كه در اعلام شخصیه، یك حافظِ وحدت داریم كه در واقع، همین حافظِ وحدت است كه مسمّی می‌باشد، مثلاً آقای محمد می‌گوید من الآن ۸۰ كیلو هستم و موقعی كه ۲۰ كیلو بودم، ورزش كردم و هیكل پیدا كردم؛ در اینجا همهٔ این حالت‌ها چه ۲۰ كیلو بودن و چه جوان بودن و چه پیر بودن و...، همهٔ این‌ها یك شخصیتی دارد به نام ‹مَن› و كلمهٔ محمّد، اسم برای همان ‹مَن› می‌باشد و این ‹مَن› همیشه هست و كم و زیاد نمی‌شود و در همهٔ حالات محفوظ است، ولی در عبادات، حافظِ وحدت باید یك چیزی باشد كه تغییر نكند و چنین چیزی نداریم.

۴

تصویر چهارم جامع بنا بر قول به اعم و بررسی آن

تصویر چهارم برای جامع: مثلاً می‌گویند « كباب شاندیز »، در ابتدا كه كباب شاندیز درست می‌شود، گوشت و پیاز و همه چیزش مرتب است و هر سیخش ۷۰ گرم گوشت دارد، بعد هر رستورانی كه باز می‌شود، اسمش را كباب شاندیز می‌گذارد و ۷۰ گرم گوشت را ۶۰ گرم كرده، پیازش هم به اندازه نبوده و نان خشك هم مخلوطش كرده و به عنوان كباب شاندیز به مردم می‌دهند، و همه جا به این كباب، كباب شاندیز گفته می‌شود. در اینجا می‌گویند اصل كباب شاندیز ۷۰ گرمی است و كباب‌های دیگر مجازاً در آن استعمال می‌شوند اما آن قدر استعمال شده‌اند كه خود به خود حقیقت شده است؛ در اینجا هم شارع، ابتدا نماز را برای صحیح وضع كرده و بعد افعالی كه شبیه به نماز هستند نیز در عنوان نماز داخل شده‌اند.

مرحوم آخوند در جواب می‌فرماید: این مطلب در كباب شاندیز درست است اما در صلاة درست نیست، زیرا خودِ صلاةِ صحیح چندین مصداق دارد و شما برای سنجشِ صلاة فاسد، با كدام یك از مصادیق صلاة می‌خواهی بسنجی؟ آیا با آن نماز چهار ركعتی می‌سنجی یا با این نماز دو ركعتی یا با آن نمازی كه قدرت بر ركوع ندارد یا....؛ بنا بر این در اسامی معاجین، معجون اولی یك چیز است و بعد بقیه را با آن می‌سنجند ولی در صلاة، یك چیزِ واحد كه با آن سنجیده شود وجود ندارد.

۵

تطبیق تصویر دوم جامع بنا بر قول به اعم و بررسی آن

(ثانیها:) دومین تصویرِ أعمّی‌ها برای جامع: (أن تكونَ) أسماءُ العبادات (موضوعةً لمُعظَمِ الأجزاء، التى تدور مدارَها التسمیة عُرفاً یعنی اسماء عبادات وضع شده باشند برای مُعظم اجزاء، و آن مُعظم اجزاء به مقداری باشد كه عُرفاً به آن مقدار، صلاة گفته شود.

(فصِدقُ الإسم [علیه]) أى علیٰ المعظم (كذلک) أى عُرفاً (یكشِفُ عن وجودِ المُسمّیٰ یعنی اگر عرفاً اسمِ صلاة بر مُعظمِ آن اجزاء صدق كند، كشف می‌كند كه مسمّای صلاة وجود دارد، (وعدم صدقه أى عدم صدق الإسم علیه كذلک، یكشف (عن عدمه أى عن عدم وجود المسمّیٰ؛ و اگر عُرفاً اسم صلاة بر آن معظمِ أجزاء صدق نكند، كشف می‌كند كه مسمّای صلاة وجود ندارد.

(وفیه ـ مُضافاً إلیٰ ما اُورِدَ علیٰ الأوّلِ أخیراً ـ و علاوه بر آن اشكالِ آخری (یعنی اشكال دوم) كه در تصویر اولِ جامع بیان شد، دو اشكال دیگر هم در اینجا وارد است: (أنّه علیه همانا بنا بر این كه صلاة برای مُعظمِ أجزاء وضع شده باشد، (یتَبادَلُ ما هو المُعتَبَر فى المُسمّیٰ لازم می‌آید آنچه كه در مسّمیٰ معتبر است، تبادل پیدا كند و عوض شود و در نتیجه، ماهیتِ مسمّی به صلاة، تبادل و تغییر پیدا می‌كند، (فكان شئٌ واحدٌ داخلاً فیه) أى فى المسمّیٰ (تارةً، وخارجاً عنه اُخریٰ پس لازم می‌آید كه یك چیزِ واحدی یك بار در ماهیتِ مسمّی داخل شود و یك بار هم در جایی دیگر، از آن خارج گردد. مثلاً اگر شخصی نماز فاسد كه فقط معظمِ أجزاء را دارد و بدون ركوع است بخواند و شخصی دیگر هم نماز فاسد بدون سجده بخواند، باید بگوییم آنجا ركوع مقوِّم نیست و سجده مقوِّم است و اینجا بر عكس است.

اشكال سوم: (بل) كان شئٌ واحد (مردّداً بین أن یكون هو الخارج) عن المسمّیٰ (أو غیره عند اجتماع تمام الأجزاء بلكه لازم می‌آید كه شیءِ واحد، مردّد باشد كه او خارج از مسمّیٰ باشد یا شیءِ دیگر، در موقعی كه همهٔ أجزاءِ صلاة جمع باشند. به عبارتِ دیگر، در صورتِ اجتماعِ همهٔ أجزاء، هر یك از اجزاء مردّد است بین این كه آیا او خارج از ماهیت و مسمّیٰ باشد یا جزء دیگر، (وهو كما تریٰ و تردید در ماهیت همان طوری كه می‌بینی، استحاله‌اش واضح است؛ یعنی هم تبادل در ذاتیات محال است و هم تردّد در ذاتیات، زیرا از یك طرف این شئ مقوِّم است یعنی اگر نباشد، به آن عمل، صلاة گفته نمی‌شود و از طرفی اگر این شئ نباشد باز هم صلاة هست، پس این شئ را نمی‌توان مقوِّم نامید؛ و نیز از طرفی می‌گویی كه مقوِّمِ صلاة آیا این شئ است یا آن، در حالی كه شئ مردّد، أصلاً وجودِ خارجی ندارد تا بخواهد مقوِّم باشد، زیرا مقوِّم باید در خارج متحقّق باشد.

پس تردید و تبادل بین دو چیز محال است چه رسد كه بین چندین جزء باشد كه در صلاة همین طور است، یعنی به سبب اختلافِ فاحش بین افراد صحیحه، این تردید و تبادل، بینِ چندین جزء اتّفاق می‌افتد، لذا می‌فرماید: ([لا] سیما إذا لوحظ هذا) أى هذا التردّد و التبادل (مع ما علیه[۱] العبادات، مِن الاختلاف الفاحش بحسب الحالات مخصوصاً زمانی كه این تردّد و تبادل ملاحظه شوند با آن اختلافِ زیادی كه عبادات صحیحه به حسب حالات با هم دارند. مثلاً شخصی مریض است و باید تیمّم كند و ایستاده هم نمی‌تواند نماز بخواند و چشمش هم كور باشد و نتواند با اشارهٔ چشم نماز بخواند و دهانش هم مشكل داشته باشد و نتواند حمد را بخواند، و شخصی دیگر بگوید كه من فقط باید بایستم و نباید خم شوم، وشخصی دیگر بگوید من جُنُب هستم و باید غُسل كنم، این حالاتِ مختلف برای نماز است كه سبب اختلاف فاحش در تردّد و تبادل می‌شود[۲].


مقصود از (ما) اختلاف فاحش بوده و ضمیرِ (علیه) نیز به آن بر می‌گردد.

نکته‌ای که باید گفته شود این است که نماز غَرقی و نماز میّت، این‌ها نماز نیستند که بخواهیم بگوییم این تصویر دوم شامل اینجا هم می‌شود، بلکه در این دو مجازاً لفظِ صلاة استعمال شده و لذا اشکال عدم جامعیّت به این تصویرِ دوم وارد نمی‌باشد.

۶

تطبیق تصویر سوم جامع بنا بر قول به اعم و بررسی آن

تصویر سوم برای جامع: (ثالثها: أن یكون وضعها) أى وضع ألفاظ العبادات (كوضع الأعلام الشخصیة ك« زید »، فكما لا یضرّ فى التسمیة فیها) أى فى الأعلام الشخصیة (تبادُل الحالات المختلفة فى الصِّغَرِ والكِبَر، ونقصِ بعضِ الأجزاء و زیادته، كذلک فیها) أى فى الفاظ العبادات.

سومین تصویر برای جامع این است كه وضع الفاظ عبادات همانند وضع اعلام شخصیه باشد مانند « زید »، پس همان طور كه تبادل حالات مختلفه در نام گذاری اعلام شخصیه ضرر نمی‌زند ـ چه این تبادل حالات در كوچكی و بزرگی باشد یعنی اگر ۲۰ سالش باشد به او می‌گویند « زید » و اگر ۱۰۰ سالش هم باشد باز هم به او می‌گویند « زید »، یا اگر دستش قطع شود باز هم به او می‌گویند « زید » و اگر قدّش ۳۰ سانت زیاد شود هم باز به او می‌گویند « زید » ـ همین طور است در الفاظ عبادات كه تبادل حالات، ضرری در نامگذاری وارد نمی‌سازد.

(وفیه: أنّ الأعلام إنّما تكون موضوعةً للأشخاص اشكال تصویر سوم در این است كه أعلام برای شخص وضع می‌شوند؛ حالا این شخص آیا وقتی ۸۰ كیلو است شخص است یا موقعی كه ۲۰ كیلو باشد؟ می‌فرماید: (والتشخُّص إنّما یكون بالوجود الخاصّ همانا تشخُّص به سببِ آن مرتبهٔ وجودی خاص است نه به سببِ آن اجزاء ۸۰ كیلو یا ۲۰ كیلو، (ویكون الشخصُ حقیقةً باقیاً مادام وجوده باقیاً و همانا این شخص در حقیقت تا موقعی باقی است كه آن وجودِ خاص باقی باشد، (وإن تَغَیرت عوارضُهُ مِن الزیادة والنقصان واگرچه عوارضِ این شخص از زیادی و كمی تغییر كند (وغیرهما مِن الحالات و غیر زیاده و نقصان از حالات، مثلاً قبلاً زرد بوده و حالا سیاه شده یا قبلا بد اخلاق بوده و الآن خوش اخلاق شده (والكیفیات و كیفیات مثلاً قبلاً رانندگی بلد نبود و حالا بلد شده یا قبلا جاهل بود و حالا عالم شده و هكذا، (فكما لا یضرّ اختلافها فى التشخُّص پس همان طوری كه اختلاف در اعلام شخصیه ضرری در تشخُّصِ آن‌ها نمی‌زند، (لا یضرّ اختلافها فى التسمیة همچنین اختلافِ آن حالات در نامگذاری نیز ضرری وارد نمی‌سازند، (وهذا بخلاف مثلِ ألفاظ العبادات ممّا كانت موضوعةً للمركّبات) أى من الأجزاء (والمقیدات) أى من الشرائط؛ یعنی مطلبی كه در اعلام شخصیه بیان شد بر خلاف الفاظ عبادات است كه برای مركّبات از أجزاء و مقیدات با شرائط وضع شده‌اند. مثلاً یك قید این است كه با طهارت باشد و یك قید این است كه بدن نجس نباشد و...، (ولا یكادُ یكونُ موضوعاً له إلاّ ما كان جامعاً لشتاتها وحاویاً لمُتفرّقاتِها و معنای موضوعٌ له برای این الفاظِ عبادات نمی‌باشد مگر یك جامعی كه تمام این حالات مختلفه و متفرّقه را جمع كند و در بَر داشته باشد، (كما عرفتَ فى الصحیح منها همان گونه كه در قول به صحیح این مطلب را دانستی كه موضوع له، یك جامع است و اینجا هم شما به یك جامع احتیاج دارید.

۷

تطبیق تصویر چهارم جامع بنا بر قول به اعم و بررسی آن

تصویر چهارم برای جامع: (رابعها: أنّ ما وُضعت له الألفاظ) العبادات (ابتداءً هو الصحیح التامّ الواجد لتمام الأجزاء و الشرائط همانا آن چیزی كه در ابتدا الفاظ عبادات برای آن وضع می‌شوند، همان عمل صحیحِ كاملِ دارای تمام أجزاء و شرائط می‌باشد؛ یا در مثال كباب شاندیز، در ابتدا وضع شده بود برای كباب ۷۰ گرمی، (إلاّ أنّ العُرف یتسامحون كما هو دِیدَنُهُم إلّا این كه عُرف ـ همان گونه كه شیوه و روشِ اوست ـ تسامح و سهلنگاری می‌كنند، (ویطلقون تلک الألفاظ علیٰ الفاقد للبعض، تنزیلاً له منزلة الواجد) لتمام الأجزاء والشرائط؛ یعنی عُرف با تسامح، آن الفاظ عبادات را بر عملی كه بعضی از اجزاء و شرائط را نداشته باشد اطلاق می‌كنند، به این طریق كه آن عمل را به منزلهٔ عملی كه دارای تمام اجزاء و شرائط باشد در نظر می‌گیرند، (فلا یكون مجازاً فى الكلمة علیٰ ما ذهب إلیه السكّاكى فى الإستعارة و استعمالِ لفظِ صلاة در فاقدِ بعضی از أجزاء بعد از تنزُّلِ آن صلاة به منزلهٔ واجد، مَجاز در كلمه نمی‌شود[۱]، بلكه مجاز در إسناد است، همان طوری كه سكّاكی در استعاره، به این مطلب ملتزم شده است، (بل یمكن دعویٰ صیرورته حیقیقةً فیه، بعد الاستعمال فیه) أى فى الفاقد (كذلک) أى تنزیلا له منزلة الواجد، (دفعةً أو دفعات بلكه ممكن است بگوییم بر اثر كثرتِ استعمال، استعمالِ آن لفظ در این فاقدِ أجزاء و شرائط حقیقی می‌شود. در اینجا می‌فرماید: فرق است بینِ ما نحن فیه و سایرِ مجازات، زیرا سایرِ مجازات اگر بخواهند حقیقت شوند باید مثلاً ۵۰۰ دفعه استعمال شوند، زیرا ممكن است كسی لفظِ هندوانه را مجازاً در آبِ سرد استعمال كند، ولی چون بعید از ذهن است، تا بخواهد ذهن با این معنا اُنس بگیرد به طوری كه از شنیدنِ این لفظ، این معنا به ذهن خطور كند، باید چندین دفعه استعمال شود، ولی اگر بگوید كباب شاندیز می‌خواهم و به او كباب شاندیز بدهند كه ۶۰ گرم باشد، این خیلی بعید از ذهن نیست و با دو دفعه استعمال، زود حقیقت می‌شود، (مِن دون حاجةٍ إلیٰ الكثرة والشهرة یعنی در اینجا برای حقیقت شدن، نیازی به كثرت استعمال و شهرت نیست، چرا؟ (للاُنس الحاصل مِن جهة المُشابهة فى الصورة) زیرا در اینجا معنای دوم به ذهن مأنوس است و این اُنس یا از جهت این است كه در صورت و شكل شبیه به یكدیگرند (أو المشاركة فى التأثیر) یا این كه در تأثیر با هم شریكند، به این معنا كه هر دو دارای یك اثر می‌باشند، (كما فى أسامى المعاجین الموضوعة ابتداءً لخصوص مركّبات واجدة لأجزاء خاصّة مانند أسماء معجون‌هایی كه در ابتدا وضع می‌شود برای مخصوص آن مركّباتی كه دارای أجزاء مخصوصی باشد، (حیث یصحّ إطلاقها) أى إطلاقُ أسامى المعاجین (علیٰ الفاقد لبعضِ الأجزاء، المشابه له) أى لخصوصِ المركبّاتِ الواجدة (صورةً، والمشارک فى المهمّ أثراً چون صحیح است اطلاق أسامی معاجین بر آن معجونی كه فاقد بعضی از اجزاء باشد، ولی از جهت شكل و صورت شبیه به آن مركّباتِ واجده بوده و در اثر هم، با مركّباتِ واجده مشترك باشد، و در این صورت، یصحّ اطلاقها علی الفاقد (تنزیلاً أو حقیقةً و این استعمال در فاقد، یا از جهتِ این است كه فاقد را به منزلهٔ واجد گرفته و لفظ را در واجد استعمال می‌كنند و یا این كه استعمالِ لفظ در همین فاقد، به نحو استعمالِ حقیقی باشد.


سکّاکی گفته: لفظ در معنای مجازی استعمال نمی‌شود بلکه چیزی را که ناقص است، این را ادّعاءً می‌گویند که کامل و تامّ است، ولی لفظ را در همان واجد استعمال کرده و مَجازاً بر فاقد تطبیق می‌کنند.

الجواب عن الإشكال

مدفوع: بأنّ الجامع إنّما هو مفهومٌ واحدٌ منتزعٌ عن هذه المركّبات المختلفة - زيادةً ونقيصةً بحسب اختلاف الحالات -، متّحدٌ معها نحوَ اتّحادٍ، وفي مثله تجري البراءة، وإنّما لا تجري في ما إذا كان المأمور به أمراً واحداً خارجيّاً، مسبّباً عن مركّبٍ مردّدٍ بين الأقلّ والأكثر، كالطهارة المسبَّبة عن الغُسل والوضوء في ما إذا شُكّ في أجزائهما.

هذا على الصحيح.

وجوه تصوير الجامع على القول بالأعم والمناقشة فيها

وأمّا على الأعمّ، فتصوير الجامع في غاية الإشكال، فما قيل في تصويره أو يقال وجوه:

١ - الجامع هوجملة من أجزاءالعبادة

أحدها: أن يكون عبارة عن جملةٍ من أجزاء العبادة، كالأركان في الصّلاة - مثلاً -، وكان الزائد عليها معتبراً في المأمور به، لا في المسمّى (١).

وفيه ما لا يخفى، فإنّ التسمية بها حقيقةً لا تدور مدارها ؛ ضرورةَ صدق الصّلاة مع الإخلال ببعض الأركان، بل وعدم الصدق عليها مع الإخلال بسائر الأجزاء والشرائط عند الأعميّ، مع أنّه يلزم أن يكون الاستعمال في ما هو المأمور به - بأجزائه وشرائطه - مجازاً عنده، وكان من باب استعمال اللفظ الموضوع للجزء في الكلّ، لا من باب إطلاق الكلّيّ على الفرد والجزئيّ - كما هو واضح -، ولا يلتزم به القائل بالأعمّ، فافهم.

٢ - الجامع هومعظم الأجزاء

ثانيها: أن تكون موضوعةً لمعظم الأجزاء التي تدور مدارها التسمية عرفاً ؛ فصدق الاسم كذلك يكشف عن وجود المسمّى، وعدم صدقه عن عدمه (٢).

__________________

(١) حكاه في مطارح الأنظار ١: ٥١ عن المحقّق القمّي وأورد عليه بالوجوه المذكورة هنا. راجع أيضاً القوانين ١: ٦٠.

(٢) في مطارح الأنظار ١: ٥٤: « نسبه البعض إلى جماعة من القائلين بالأعم، بل قيل وهو المعروف بينهم ».

وفيه: - مضافاً إلى ما أُورد على الأوّل أخيراً - أنّه عليه يتبادل ما هو المعتبر في المسمّى ؛ فكان شيءٌ واحدٌ داخلاً فيه تارةً، وخارجاً عنه أُخرى، بل مردّداً بين أن يكون هو الخارج أو غيره عند اجتماع تمام الأجزاء، وهو كما ترى، سيّما إذا لوحظ هذا مع ما عليه العبادات من الاختلاف الفاحش بحسب الحالات.

٣ - أن يكون وضع العبادات كوضع الأعلام الشخصية

ثالثها: أن يكون وضعها كوضع الأعلام الشخصيّة كـ « زيد »، فكما لا يضرّ في التسمية فيها تبادل الحالات المختلفة من الصِغَر والكِبَر، ونقصِ بعض الأجزاء وزيادته، كذلك فيها (١).

وفيه: أنّ الأعلام إنّما تكون موضوعة للأشخاص، والتشخّص إنّما يكون بالوجود الخاصّ، ويكون الشخص حقيقةً باقياً مادام وجوده باقياً، وإن تغيّرت عوارضه من الزيادة والنقصان وغيرهما من الحالات والكيفيّات، فكما لا يضرّ اختلافها في التشخّص، لا يضرّ اختلافها في التسمية.

وهذا بخلاف مثل ألفاظ العبادات ممّا كانت موضوعة للمركّبات والمقيّدات، ولا يكاد يكون موضوعاً له إلّا ما كان جامعاً لشتاتها وحاوياً لمتفرّقاتها، كما عرفت في الصحيح منها (٢).

٤ - أن يكون الموضوع له هوالصحيح التام والتوسعة تتمّ بتسامح العرف

رابعها: أنّ ما وضعت له الألفاظ ابتداءً هو الصحيح التامّ الواجد لتمام الأجزاء والشرائط، إلّا أنّ العرف يتسامحون - كما هو ديدنهم - ويطلقون تلك الألفاظ على الفاقد للبعض، تنزيلاً له منزلة الواجد، فلا يكون مجازاً

__________________

(١) انظر مطارح الأنظار ١: ٥٥.

(٢) ذكر الشيخ الأعظم هذا الإشكال في مطارح الأنظار ١: ٥٥ - ٥٦ لكنّه ناقش فيه، وأورد إشكالاً آخر على الوجه.

في الكلمة - على ما ذهب إليه السكّاكي في الاستعارة (١) -، بل يمكن دعوى صيرورته حقيقةً فيه بعد الاستعمال فيه كذلك دفعةً أو دفعات، من دون حاجةٍ إلى الكثرة والشهرة ؛ للُانس الحاصل من جهة المشابهة في الصورة، أو المشاركة في التأثير، كما في أسامي المعاجين الموضوعة ابتداءً لخصوص مركّبات واجدة لأجزاء خاصّة، حيث يصحّ إطلاقها على الفاقد لبعض الأجزاء المشابه له (٢) صورةً، والمشارك في المهمّ أثراً، تنزيلاً أو حقيقةً.

وفيه: أنّه إنّما يتمّ في مثل أسامي المعاجين وسائر المركّبات الخارجيّة، ممّا يكون الموضوع له فيها ابتداءً مركّباً خاصّاً. ولا يكاد يتمّ في مثل العبادات الّتي عرفت أنّ الصحيح منها يختلف حَسَب اختلاف الحالات، وكون الصحيح بحسب حالةٍ فاسداً بحسب حالةٍ أُخرى، كما لا يخفى، فتأمّل جيّداً (٣).

٥ - أن يكون حال أسامي العبادات حال أسامي المقادير والأوزان

خامسها: أن يكون حالها حال أسامي المقادير والأوزان، مثل المثقال، والحُقّة، والوزنة، إلى غير ذلك ممّا لا شبهة في كونها حقيقةً في الزائد والناقص في الجملة، فإنّ الواضع وإن لاحظ مقداراً خاصّاً إلّا أنّه لم يضع له بخصوصه، بل للأعمّ منه ومن الزائد والناقص، أو أنّه وإن خصّ به أوّلاً إلّا أنّه بالاستعمال كثيراً فيهما - بعناية أنّهما منه - قد صار حقيقةً في الأعمّ ثانياً (٤).

وفيه: أنّ الصحيح - كما عرفت في الوجه السابق - يختلف زيادةً

__________________

(١) مفتاح العلوم: ١٥٦.

(٢) الضمير يرجع إلى « التام » المفهوم من العبارة، فمرجعه حكمي، وإلّا فالصواب: تأنيث الضمير ؛ لرجوعه إلى « مركّبات ». ( منتهى الدراية ١: ١٢٤ ).

(٣) الوجه والإشكال عليه مذكوران في مطارح الأنظار ١: ٥٦ - ٥٧.

(٤) أفاده المحقّق الرشتي بعنوان الوجه الرابع وقال عنه: وهو أحسن الوجوه، بدائع الأفكار: ١٣٩.