درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۲۲: مقدمات ۲۲

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

۳

جواب اشکال

نكتهٔ چهارم: مرحوم آخوند در مقام جواب از این اشكال می‌فرمایند:

ما ملتزم می‌شویم به این كه معنای صلاة، مركّب نیست، بلكه بسیط است اما نه به معنای مطلوبٌ، بلكه ملازم و لازمِ مطلوبٌ است، فقط به این ملازم و لازم، یك اشكال می‌شود كه اشكال سوم باشد.

ایشان در جواب می‌فرمایند: در مواردی كه امر به یك عنوان بسیط می‌خورد ـ مثل موارد دوران امر بین أقلّ و اكثر ـ این دو صورت دارد: یك وقت هست كه عنوان بسیط، منطبق بر این مركّب است، یعنی در خارج متّحدند و یك وجود دارند، و یك وقت هست كه این عنوان بسیط، منطبق نیست و یك وجود جداگانه دارد.

مثلاً اگر كسی بگوید: مراد از طهارت، طهارتِ روح است و پرواز روح است، پس آن پرواز كردن، غیر از این وضوء است، پس نتیجه این می‌شود كه وجودِ آن مسبّب و آن امر بسیط، غیر از این اجزاء و شرایط باشد. مثل این می‌ماند كه شما یك غذایی می‌خوری و آهنِ خونِ شما بالا می‌رود، در اینجا بالا رفتنِ آهن، یك چیز است و این غذا هم یك چیز است و آن مترتب بر این است. پس در مورادی كه عنوان بسیط و آن مركّب دو تا وجود داشته باشند، اینجا جای شك در محصِّل و محلّ جریان احتیاط می‌باشد.

اما در جایی كه این دو در خارج بر یك وجود منطبق باشند، مانند انسان و ‹مَن›، در اینجا اگر از شما بپرسند كه این ‹مَن› را آیا به دست می‌گویی؟ می‌گویی نه، اگر دست هم نباشد ‹مَن› هست، این در خارج مانند یك بستهٔ ده كیلویی است كه عنوان ده كیلویی، یك امر بسیط است، یعنی این گونه نیست كه وقتی ۹ كیلو بود بگویند نصف ۱۰ كیلو آمده و یك مقدارِ دیگر از ۱۰ كیلو باقی مانده، ولی این بستهٔ ۱۰ كیلویی مثلاً وقتی كه بازش كنی می‌بینی كه ژاكت در آن هست، كتاب هم در آن هست، خربزه هم در آن هست، ولی این عنوانِ ۱۰ كیلو نیست، این طور نیست كه ده كیلو بودن، یك وجود جدا از این اجزاء داشته باشد بلكه این ده كیلو، منطبق بر خود همین مجموعه است.

یا مثلاً به شما می‌گویند این موكت، شش در چهار است، در اینجا شما نمی‌گویی كه ‹شش در چهارش كجاست، این كه تمامش موكت است›، می‌گوییم این عنوانِ ‹شش در چهار› این گونه نیست كه یك وجود جداگانه داشته باشد، بلكه آن منطبق بر خودِ همین وجود است.

بنا بر این اگر عنوان بسیط در خارج، متّحد و منطبق بر خودِ اجزاء و شرائط باشد، در دوران امر بین اقل و اكثر مجرای برائت است نه مجرای احتیاط، زیرا احتیاط در صورتی جاری می‌شود كه این اجزاء با آن امر بسیط، دو وجودِ جداگانه داشته باشند، مانند مثال وضوء كه بیان شد، و در ما نحن فیه كه می‌گوییم لفظ صلاة برای ملازمِ مطلوبٌ وضع شده، به این معناست كه عنوانِ ملازمِ مطلوب، منطبق بر خودِ همین اجزاء است و منافات ندارد كه دوران امر بین اقل و اكثر باشد و بسیط هم باشد و برائت هم جاری شود.

۴

تصویر اول نزاع بنا بر قول به اعم و بررسی آن

نكتهٔ پنجم: تصویر جامع است بنا بر قول به أعمّ، كه بنا بر این قول می‌فرماید: كلُّ ما قیل أو یمكن أن یقال، این است كه شش جامع تصوُّر دارد كه بعضی از این شش صُوَر را دیگران هم فرموده‌اند و یا كسی نگفته ولی به ذهن می‌آید كه بگوییم:

تصویر اول: أعمّی می‌گوید: لفظِ صلاة برای اركان وضع شده است، مرحوم آخوند به این اركان دو اشكال گرفته‌اند:

اشكال اول: قطعاً صدقِ صلاة، دائر مدارِ اركان نیست، مثلاً یكی از اركان، ركوع است، اگر كسی یك نماز چهار ركعتی خواند، ولی در هیچ ركعتی ركوع به جای نیاورد، آیا می‌شود گفت چنین كسی نماز نخوانده؟ قطعاً به این فعل، نماز می‌گویند و حال آن كه یكی از اركان را ندارد و اگر صلاة برای اركان وضع شده باشد، پس باید به این فعل، صدقِ صلاة نكند و حال آن كه قطعاً صدقِ صلاة می‌كند. از طرفی هم اگر كسی به ركوع رفت و به سجده رفت و یك الله اكبر هم گفت و بعد بلند شد و رفت و گفت نماز خواندم، در اینجا هیچكس به یك الله اكبر و یك ركوع و یك سجده، نماز نمی‌گوید. نگویید ما أعمّی هستیم و صلاة برای أعمّ از صحیح و فاسد وضع شده و یكی از اركان صلاة هم ركوع است.

مرحوم آخوند می‌فرماید: أعمّی هم قبول دارد كه به هر صلاةِ فاسدی، صلاة نمی‌گویند و یك بخشی از أجزاء را باید داشته باشد؛ پس می‌بینیم كه صدقِ صلاة عرفاً دائر مدارِ اركان نیست، نه اطراداً و نه انعكاساً، یعنی تعریف باید مطّرد و منعكس باشد یعنی مانع أغیار وجامع افراد باشد، و حال آن كه این تعریف نه جامع افراد است و نه مانع اغیار. امّا جامع افراد نیست، زیرا بعضی از افرادِ صلاة هستند كه همهٔ اركان را دارند به غیر از ركوع كه عُرف در اینجا قطعا به آن صلاة می‌گوید؛ امّا مانع اغیار نیست، زیرا بعضی از افراد صلاة هستند كه همهٔ اركان را دارند، ولی عرف به آن صلاة نمی‌گوید مثل این كه كسی بگوید الله اكبر و خم شود و به سجده برود و سلام دهد كه عرف به این فعل، صلاة نمی‌گوید.

اشكال دوم: لازمهٔ وضعِ صلاة برای اركان این است كه استعمالش در صحیح، مجاز شود، زیرا لفظی كه برای چند جزء وضع شده اگر در كلّ استعمال شود، مَجاز می‌شود، و أعمّی هیچگاه ملتزم به مجاز شدن نمی‌شود، زیرا أعمّی می‌گوید لفظِ صلاة، هم در صحیح حقیقت است و هم در أعمّ، هیچكس نمی‌گوید: لفظِ صلاة، در فاسد حقیقت بوده و در صحیح، مَجاز باشد، أعمّی بودن یعنی همین و گرنه خصوصی می‌شدیعنی برای خصوصِ فاسد، پس ما دو قول بیشتر نداریم: صحیحی و أعمّی و قول سوّمی به نام فاسدی نداریم، زیرا اگر استعمالِ لفظِ صلاة مَجاز باشد، لازمه‌اش وضعِ لفظ صلاة فقط برای فاسد است و حال آن كه این طور نیست.

مثلاً قرآن می‌فرماید « أقیموا الصلاة »، پس باید این مجاز شود، زیرا صلاتی كه در این آیه مأمورٌ به است، در همهٔ أجزاء و شرائط استعمال شده و أعمّی هم قائل است كه مأمورٌ به، بیشتر از أجزاءِ مسمّیٰ است، اما اگر لفظ صلاة برای اركان كه پنج جزء هستند وضع شده باشد، پس لفظی كه برای جزء وضع شده، اگر آن را در كلّ استعمال كنی، این استعمال، مَجازاً می‌شود.

اگر مثلاً شخصی بپرسد كه شما در كجا درس می‌خوانی؟ بگویید كه من در آشپزخانه درس می‌خوانم، می‌گوید چطور؟! می‌گویید این لفظِ آشپزخانه یك جزئی از این مدرسه است و من این را در كلّش استعمال كردم، می‌گوید باید قرینه‌ای می‌آوردی.

پس لفظی كه برای جزء وضع شده، اگر در كلّ استعمال شود، این استعمال، مَجاز می‌شود. در ما نحن فیه هم باید بپذیرید كه همهٔ استعمالاتِ صلاة در صلاةِ مأمورٌ بها، مَجاز می‌شوند و حال آن كه قطعاً مجاز نیستند.

إن قلت، اگر كسی گفت: ‹جائنى انسانٌ› و لفظ انسان را در زید استعمال كرد و مقصودش زید بود، آیا این مَجاز می‌شود؟ می‌گوییم: نه، می‌گوید: پس فرقش با اینجا در چیست؟

قلت، مرحوم آخوند می‌فرماید: ما یك جزئی و كلّی داریم و یك جزء و كل، لفظی كه برای كلّ وضع شده، اطلاقش بر جزئی مجاز نمی‌باشد، ولی لفظی كه برای جزء وضع شده، اطلاقش بر كلّ مجاز است، فتدبّر، این بود جامعِ اول.

۵

تصویر دوم نزاع بنا بر قول به اعم و بررسی آن

تصویر دوم برای جامع: قائلِ به أعمّ می‌گوید: لفظِ صلاة برای مُعظمِ أجزاء وضع شده است؛ موردِ قبلی را اسم برد و گفت برای اركان، اما در اینجا اسم نمی‌برد و می‌گوید برای مُعظم أجزاء، مثلاً شما كوچك‌ترین نماز كه نماز وتر باشد را در نظر بگیرید، چند جزء دارد؟ تكبیرة الاحرام، نیت، حمد، سوره، ركوع، سجود، تشهّد، سلام و ذكرهایی كه گفته می‌شود و تقریباً دوازده جزء می‌شود و مراد از معظم أجزاء یعنی نُه جزء. پس هر صلاتی كه نُه تا از این دوازده تا را داشته باشد، این می‌شود صلاة، حالا معظمِ أجزاء ممكن است حمد و سوره و ركوع باشد و ممكن است ركوع و سجود و تشهّد باشد و اسم ندارد، لذا آن اشكال اوّلی كه می‌گفت صدقِ صلاة، دائر مدارِ اركان نیست، اینجا وارد نیست، زیرا اینجا دیگر اسم نبرده، ولی اشكال دوّمی اینجا وارد است كه لفظی كه برای جزء وضع شده، آن را در كلّ استعمال نموده‌ایم؛ در اینجا نیز لفظِ صلاة وضع شده برای مُعظم[۱]و جزء، ولی در كلّ استعمال می‌شود، كه این می‌شود مجاز. غیر از این اشكال دو اشكال دیگر هم در اینجا وارد است:


مراد از مُعظم در اینجا، معظم به حمل شایع صناعی می‌باشد یعنی همین اجزاء، لذا مرحوم مصنّف اشکال نفرمودند که لازمه این حرف این است که صلاة و مُعظم مترادفان باشند.

۶

تطبیق ادامه جواب

اشكال سوم: (وعدمِ جریان البراءة مع الشکّ فى أجزاء العبادات وشرائطها) چرا؟ (لعدمِ الإجمال حینئذٍ فى المأمور به فیها)، و دیگر این كه در صورت شك در أجزاء و شرائطِ عبادات، برائت جاری نمی‌شود، زیرا برائت در جایی جاری می‌شود كه مأمورٌ به مجمل بوده و مردّد بین أقلّ و أكثر باشد، ولی در اینجا اگر بگویی معنای صلاة ‹مطلوبٌ› است، مأمورٌ به، مجمل نخواهد بود، بلكه محصِّل و سببش مجمل است، و شك در محصِّل، مجرای احتیاط می‌باشد، (وإنّما الإجمالُ فیما یتَحقَّقُ به)، وهمانا اجمال در آن چیزی است كه مأمورٌ به بوسیلهٔ او محقَّق می‌شود، (وفى مثله) و در مثل این مواردی كه شك در محقِّق و شك در محصِّل است، (لا مجال لها) أى لا مجال لإجراء البراءة، (كما حُقّق فى محلّه، مع أنّ المشهور، القائلینَ بالصحیح) مجالی برای برائت نیست با این كه مشهور، قائل به صحیح می‌باشند و در عین حال، (قائلون بها) أى بالبراءة (فى الشکّ فیها) أى فى أجزاء العبادات وشرائطها؛ و مشهور در صورت شك در أجزاء و شرائط عبادات، قائل به إجراء برائت شده‌اند؛ (وبهذا یشكل لو كان البسیط، هو ملزوم المطلوب أیضاً)، و ازاین اشكالِ سوم معلوم می‌شود كه اگر معنای صلاة، بسیط باشد، و آن بسیط هم ملزومِ مطلوب باشد، یعنی معنای صلاة را مطلوبٌ نگیریم بلكه ملزومِ مطلوبٌ بگیریم، آن اشكال اینجا هم وارد است و در این اشكال با هم مشترك هستند، لذا مرحوم آخوند اگر همین اشكال آخری را جواب دهند كافی است، زیرا می‌گوید ما می‌پذیریم كه آن عنوان، بسیط است، و آن بسیط هم ملازمِ مطلوبٌ است، و متعرّضِ آن دو اشكال قبلی نمی‌شود زیرا آن‌ها را قبول دارد،

۷

تطبیق جواب به اشکال

والإشكال فیه... (مدفوعٌ: بأنّ الجامع این اشكال دفع می‌شود به این كه آن جامعی كه لفظِ صلاة برایش وضع شده، (إنّما هو مفهومٌ واحدٌ منتزَعٌ عن هذه المركّبات المختلفة زیادةً ونقیصةً بحسب اختلاف الحالات، متّحدٌ معها نحو اتّحادٍ) همانا آن جامع، یك مفهومِ واحدی است كه از این مركّبات مختلفه انتزاع شده كه به حسب اختلاف حالات، از جهت زیاده و نقصان مختلف می‌شوند و این مفهومِ واحد با آن مركّبات، متّحد است به یك نحوه‌ای از اتّحاد.

مانند همان مثال كیسهٔ ۱۰ كیلویی كه ۱۰ كیلو منطبق بر تمامش است، مثلاً ۳۰ تا بستهٔ ۱۰ كیلویی در یك قطار است، یك بسته را باز می‌كند و می‌بیند در آن شكر و قند و نخود و كشمش و...، می‌گوید معلوم می‌شود كه صاحب این بسته بقّالی دارد و یك بسته را باز می‌كند و می‌بیند در آن دستكش و جاكت و پیراهن و شلوار و مقنعه و... است، می‌گوید معلوم می‌شود كه صاحب این بسته لباس فروش است، ولی همهٔ این‌ها ۱۰ كیلویی است و عنوان ۱۰ كیلو بر همهٔ این‌ها منطبق است.

زیاده و نقیصه یعنی مثلاً ممكن است در یكی از آن بسته‌ها ۲۰ تا ژاكت باشد و بشود ۱۰ كیلو و در یك بسته هم ممكن است دو تا شكر و قندش بشود ۱۰ كیلو و این مهم نیست؛ بحسب اختلاف حالات مثلاً در ما نحن فیه كسی كه مسافر است نمازش كم دارد و كسی كه حاضر است نمازش نسبت به او زیاد دارد، یا نماز سه ركعتی زیادتر از نماز دو ركعتی دارد؛ نحوه‌ای از اتّحاد یعنی شبیه به اتّحادِ كلّی و فرد است و اتّحاد مصداق و مفهوم است.

(وفى مثله و در مثلِ این شكِّ در جامع، (تجرى البراءة در اینجا برائت جاری می‌شود؛ امّا كجا برائت جاری نمی‌شود؟ (وإنّما لا تجرى) البراءة (فیما إذا كان المأمورُ به أمراً واحداً خارجّیاً، مُسبَّباً عن مركَّبٍ مردَّدٍ بین الأقلّ والأكثر همانا برائت جاری نمی‌شود در جایی كه مأمورٌ به یك امر خارجی باشد كه مسبَّب از مركّبی باشد كه مردّد بین اقل و اكثر باشد؛ مانند آن مثالی كه بیان شد كه مثلاً به شما می‌گویند این غذا را درست كن و بخور كه قندت پایین می‌آید، در اینجا پایین آمدنِ قند، چیزی جداگانه از این غذاست ولی با هم مرتبطند، (كالطهارةِ المسبَّبةِ عن الغُسل والوضوء فیما إذا شُک فى أجزائهما مانند طهارت كه مسبَّب از غسل و وضوء می‌باشد در جایی كه شك شود در اجزاء این سبب ـ یعنی غُسل و وضوء ـ كه در این صورت باید احتیاط جاری نمود، (هذا علیٰ الصحیح این سخنان بنا بر قول به صحیح بود و بنا بر این قول، جامع را تصوُّر كردیم.

۸

تطبیق تصویر اول نزاع بنا بر قول به اعم و بررسی آن

(وأمّا علیٰ الأعمّ، فتصویر الجامع فى غایة الإشكال امّا بنا بر قول به أعمّ، تصویر جامع خیلی مشكل است، (فما قیل فى تصویره أو یقال، وجوهٌ:) اگر كسی از شما بپرسد كه مرحوم آخوند، آیا صحیحی است یا أعمّی؟ می‌گوییم صحیحی، زیرا فرمود: چه صحیحی و چه أعمّی جامع می‌خواهد و أعمّی هم جامع ندارد، أمّا آن چیزهایی كه برای تصویر جامع گفته شده وجوهی است:

(أحدها: أن یكون) الجامع (عبارةً عن جملةٍ مِن أجزاء العبادة، كالأركان فى الصلاة مثلاً اوّلاً این كه جامع عبارت است از تعدادی از أجزاء عبادت مانند أركان در صلاة؛ حالا اگر این صلاة برای اركان وضع شده باشد، پس بقیهٔ أجزاء چه می‌شوند؟ (وكان الزائدُ علیها) و آن اجزائی كه زائد بر اركان هستند مانند حمد و سوره و تشهّد و سلام، (معتبراً فى المأمورِ به لا فى المسمّیٰ این اجزاء، در مأمورٌ به دخیل باشند نه در مسمّیٰ؛ مانند این كه كسی بگوید برای من آشِ كَلم درست كن و برای او آشِ ماش درست كنیم و در جوابِ اعتراض او بگوییم كه این هم آش است، او می‌گوید: بله آش هست، ولی من آشِ كلم از تو خواستم. اینجا هم اركان را می‌آورد و می‌گوید این هم صلاة است، می‌گوییم: بله، صلاة هست ولی من گفتم صلاةِ با تشهد و حمد و سوره و سلام بیاور، این‌ها در مأمورٌ به دخیل اند نه در مسمّیٰ.

(وفیه ما لا یخفیٰ یعنی در این تصویر از جامع، اشكالی هست كه مخفی نیست، (فإنّ التسمیة بها) أى التسمیة بالصلاة (حقیقةً[۱]لا تدور مدارها)، همانا اسم صلاة عُرفاًً دائر مدارِ اركان نیست، چرا؟ (ضرورةَ صدقِ الصلاة مع الإخلال ببعض الأركان زیرا شبهه‌ای نیست كه در صورت اخلال به بعضی از اركانِ صلاة، باز هم لفظِ صلاة، صدق می‌كند. مثلاً ركوع را به جا نیاورده كه در اینجا قطعاً نام صلاة حقیقتاً صدق می‌كند نه مجازاً (بل وعدم الصدق علیها مع الإخلال بسائر الأجزاء والشرائط عند الأعمّى بلكه آن عملی كه فقطِ اركانِ تنها باشد و سایر اجزاء و شرایط را نداشته باشد، در نزد أعمّی هم بر آن فعل، صلاة صدق نمی‌كند. یعنی حتی اگر أعمّی هم باشی، قطعاً یك چیزهایی را در صِدقِ صلاة معتبر می‌دانی.

اشكال دوم: (مع أنّه یلزم أن یكون الإستعمال فیما هو المأمور به اگر لفظِ صلاة در آن چیزی كه مأمورٌ به است استعمال شود، (بأجزائه وشرائطه یعنی در جمیع اجزاء و شرائط، (مجازاً عنده یعنی لازم می‌آید كه این استعمال در نزدِ أعمّی مجاز باشد و حال آن كه أعمّی لفظِ صلاة را، هم برای صلاةِ صحیح می‌گوید و هم برای صلاةِ فاسد و حال آن كه اینجا فقط خصوصی می‌شود، منتهیٰ خصوصِ فاسد، و كسی نگفته كه صلاة وضع شده برای خصوصِ فاسد، امّا لازمهٔ حرفِ شما این است كه صلاة برای خصوص فاسد وضع شده باشد، (وكان مِن باب استعمال اللفظ الموضوع للجزء فى الكلّ و این استعمالِ لفظِ صلاتی كه برای اركان وضع شده است در صلاةِ صحیح، از باب این است كه لفظی كه برای جزء وضع شده، در كلّ استعمال شود؛ جزء یعنی همان اركان و كلّ یعنی همهٔ أجزاء و شرائط. اگر كسی بگوید: این طور نیست بلكه این مثلِ زید و انسان است، می‌فرماید: نه (لا مِن باب إطلاق الكلّى علیٰ الفرد والجزئى كما هو واضح این مثلِ انسان و زید نیست، زیرا در آنجا انسان برای سه جزء وضع نشده، بلكه انسان برای آن چیزی وضع شده كه آن چیز بر زید منطبق می‌شود، (ولا یلتزم به القائل بالأعمّ و این حرف را قائل به أعمّ هم ملتزم نمی‌شود، زیرا می‌گوید لفظِ صلاة، هم برای صحیح حقیقت است و هم برای فاسد، چون أعمّی است نه فاسدی، (فافهم بدان كه این اشكال وارد نیست.

توضیح مطلب: مثلاً الآن یك اتوبوس بدون در و پنجره و صندلی و شیشه می‌آید و اعتراض می‌كنی و یك اتوبوس نو و شیك برای شما می‌فرستند، اینجا لفظ اتوبوس، هم بر آن اتوبوسِ كهنه صدق می‌كرد و هم بر این اتوبوسِ جدید، حالا این اتوبوس برای چه وضع شده؟ فافهم، یعنی این كه اشكالاتِ شما در مثالِ اتوبوس جواب داده می‌شود، زیرا اگر قرار باشد لفظِ اتوبوس برای همهٔ اجزاء آن وضع شده باشد پس آن اتوبوسِ قبلی كه آمده بود اتوبوس نیست، پس معلوم می‌شود كه با هم فرق می‌كنند.

می‌فرماید: لفظ اتوبوس، لا بشرط وضع شده، یعنی اگر این اجزاء باشند، پس جزء مسمّی هم هست و اگر نباشند نیست، مانند این كه به رفیقت بگویی: فردا اگر شِكر آوردی، شكرِ تو را هم می‌خریم، اگر هم نیاوردی باز هم بقیهٔ اجناست را می‌خریم. فافهم به این كه اشكالِ شما به مجازیت وارد نیست، بلكه ممكن است كسی بگوید منافات ندارد كه صلاة برای معنای لا بشرط هم وضع نشده باشد، بلكه صلاة فقط برای همان پنج جزء وضع شده است و لكن مع ذلک مَجاز نباشد، زیرا سؤال می‌كنیم كه در ‹اكرم العالم العادل› آیا معنای عالم، عالمِ عادل است؟ هیچكس نگفته معنای عالم، عالم عادل است، در عین حال ‹اكرم العالم العادل›، مجاز هم نیست، بلكه اسمش تعدّد دالّ و مدلول است. مثل این می‌ماند كه بگوید من آشِ ماش می‌خواهم، آیا او این فرد آش را در معنای مجازی استعمال كرده؟ نه، ولی در عین حال، هر آشی را هم نمی‌خواهد، می‌گویند آشش را به وسیلهٔ كلمهٔ آش فهمانده و ماشش را هم به وسیلهٔ كلمهٔ ماش، این را اسمش را تعدّد دال و مدلول می‌گذارند.


قید (حقیقةً) به این منظور است که اگر کسی بگوید صلاة بر نمازِ بدون رکوع هم صدق می‌کند، می‌گوییم بله مجازاٌ صدق می‌کند ومنافات ندارد که کسی بگوید صلاة برای ارکان وضع شده، ولی در عین حال با غیر رکوع هم صلاة گفته شود مجازاً؛ مرحوم آخوند می‌فرماید: این حقیقتاً می‌گویند نه مجازاً. اگر قیدِ حقیقةً نبود، جوابِ آن شخص نمی‌شد، می‌گوید: تسمیه به این صلاة حقیقتاً، این دائر مدارِ ارکان نیست.

ومنه ينقدح: أنّ الصحّة والفساد أمران إضافيّان، فيختلف شيءٌ واحدٌ صحّةً وفساداً بحسب الحالات، فيكون تامّاً بحسب حالةٍ، وفاسداً بحسب أُخرى، فتدبّر جيّداً.

الأمر الثالث: لزوم تصوير الجامع على القولين

ومنها: أنّه لابدّ على كلا القولين من قدر جامع في البين، كان هو المسمّى بلفظ كذا.

تصوير الجامع على القول بالصحيح

ولا إشكال في وجوده بين الأفراد الصحيحة، وإمكان الإشارة إليه بخواصّها وآثارها ؛ فإنّ الاشتراك في الأثر كاشفٌ عن الاشتراك في جامعٍ واحدٍ، يؤثّر الكلُّ فيه بذاك الجامع، فيصحّ تصوير المسمّى بلفظ الصلاة - مثلاً - ب « الناهية عن الفحشاء » وما هو « معراج المؤمن » ونحوهما.

إشكال الشيخ الأعظم على تصوير الجامع

والإشكال فيه (١): بأنّ الجامع لا يكاد يكون أمراً مركّباً ؛ إذ كلّ ما فُرض جامعاً، يمكن أن يكون صحيحاً وفاسداً ؛ لما عرفت (٢)، ولا أمراً بسيطاً ؛ لأنّه لا يخلو: إمّا أن يكون هو عنوان المطلوب، أو ملزوماً مساوياً له:

والأوّل غير معقول ؛ لبداهة استحالة أخذ ما لا يتأتّى إلّا من قِبَل الطلب في متعلّقه، مع لزوم الترادف بين لفظة « الصّلاة » و « المطلوب »، وعدمِ جريان البراءة مع الشّك في أجزاء العبادات وشرائطها ؛ لعدم الإجمال حينئذٍ في المأمور به فيها، وإنّما الإجمال في ما يتحقّق به، وفي مثله لا مجال لها - كما حقّق في محلّه - مع أنّ المشهور القائلين بالصحيح قائلون بها في الشكّ فيها.

وبهذا يشكل لو كان البسيط هو ملزوم المطلوب أيضاً.

__________________

(١) أُنظر تفصيله في مطارح الأنظار ١: ٤٦ - ٤٩.

(٢) آنفاً، من كون الصحّة والفساد أمرين إضافييّن.

الجواب عن الإشكال

مدفوع: بأنّ الجامع إنّما هو مفهومٌ واحدٌ منتزعٌ عن هذه المركّبات المختلفة - زيادةً ونقيصةً بحسب اختلاف الحالات -، متّحدٌ معها نحوَ اتّحادٍ، وفي مثله تجري البراءة، وإنّما لا تجري في ما إذا كان المأمور به أمراً واحداً خارجيّاً، مسبّباً عن مركّبٍ مردّدٍ بين الأقلّ والأكثر، كالطهارة المسبَّبة عن الغُسل والوضوء في ما إذا شُكّ في أجزائهما.

هذا على الصحيح.

وجوه تصوير الجامع على القول بالأعم والمناقشة فيها

وأمّا على الأعمّ، فتصوير الجامع في غاية الإشكال، فما قيل في تصويره أو يقال وجوه:

١ - الجامع هوجملة من أجزاءالعبادة

أحدها: أن يكون عبارة عن جملةٍ من أجزاء العبادة، كالأركان في الصّلاة - مثلاً -، وكان الزائد عليها معتبراً في المأمور به، لا في المسمّى (١).

وفيه ما لا يخفى، فإنّ التسمية بها حقيقةً لا تدور مدارها ؛ ضرورةَ صدق الصّلاة مع الإخلال ببعض الأركان، بل وعدم الصدق عليها مع الإخلال بسائر الأجزاء والشرائط عند الأعميّ، مع أنّه يلزم أن يكون الاستعمال في ما هو المأمور به - بأجزائه وشرائطه - مجازاً عنده، وكان من باب استعمال اللفظ الموضوع للجزء في الكلّ، لا من باب إطلاق الكلّيّ على الفرد والجزئيّ - كما هو واضح -، ولا يلتزم به القائل بالأعمّ، فافهم.

٢ - الجامع هومعظم الأجزاء

ثانيها: أن تكون موضوعةً لمعظم الأجزاء التي تدور مدارها التسمية عرفاً ؛ فصدق الاسم كذلك يكشف عن وجود المسمّى، وعدم صدقه عن عدمه (٢).

__________________

(١) حكاه في مطارح الأنظار ١: ٥١ عن المحقّق القمّي وأورد عليه بالوجوه المذكورة هنا. راجع أيضاً القوانين ١: ٦٠.

(٢) في مطارح الأنظار ١: ٥٤: « نسبه البعض إلى جماعة من القائلين بالأعم، بل قيل وهو المعروف بينهم ».

وفيه: - مضافاً إلى ما أُورد على الأوّل أخيراً - أنّه عليه يتبادل ما هو المعتبر في المسمّى ؛ فكان شيءٌ واحدٌ داخلاً فيه تارةً، وخارجاً عنه أُخرى، بل مردّداً بين أن يكون هو الخارج أو غيره عند اجتماع تمام الأجزاء، وهو كما ترى، سيّما إذا لوحظ هذا مع ما عليه العبادات من الاختلاف الفاحش بحسب الحالات.

٣ - أن يكون وضع العبادات كوضع الأعلام الشخصية

ثالثها: أن يكون وضعها كوضع الأعلام الشخصيّة كـ « زيد »، فكما لا يضرّ في التسمية فيها تبادل الحالات المختلفة من الصِغَر والكِبَر، ونقصِ بعض الأجزاء وزيادته، كذلك فيها (١).

وفيه: أنّ الأعلام إنّما تكون موضوعة للأشخاص، والتشخّص إنّما يكون بالوجود الخاصّ، ويكون الشخص حقيقةً باقياً مادام وجوده باقياً، وإن تغيّرت عوارضه من الزيادة والنقصان وغيرهما من الحالات والكيفيّات، فكما لا يضرّ اختلافها في التشخّص، لا يضرّ اختلافها في التسمية.

وهذا بخلاف مثل ألفاظ العبادات ممّا كانت موضوعة للمركّبات والمقيّدات، ولا يكاد يكون موضوعاً له إلّا ما كان جامعاً لشتاتها وحاوياً لمتفرّقاتها، كما عرفت في الصحيح منها (٢).

٤ - أن يكون الموضوع له هوالصحيح التام والتوسعة تتمّ بتسامح العرف

رابعها: أنّ ما وضعت له الألفاظ ابتداءً هو الصحيح التامّ الواجد لتمام الأجزاء والشرائط، إلّا أنّ العرف يتسامحون - كما هو ديدنهم - ويطلقون تلك الألفاظ على الفاقد للبعض، تنزيلاً له منزلة الواجد، فلا يكون مجازاً

__________________

(١) انظر مطارح الأنظار ١: ٥٥.

(٢) ذكر الشيخ الأعظم هذا الإشكال في مطارح الأنظار ١: ٥٥ - ٥٦ لكنّه ناقش فيه، وأورد إشكالاً آخر على الوجه.