درس کفایة الاصول - اصول عملیه و تعارض

جلسه ۱۳۱: تعارض الدلیلین ۱۳

 
۱

خطبه

۲

ادله تعدی از مرجحات منصوصه

درباره‌ی تعدی از مرجحات منصوصه دو نظریه وجود دارد (یک اموری هست که در روایات این امور را سبب ترجیح یک خبر بر خبر دیگر قرار داده شده است. به این امور می‌گویند مرجحات منصوصه. مثلا در روایت امده است؛ خذ بما یقوله اصدقهما لذا به اصدق بودن راوی مرجح منصوص می‌گویند. حالا آیا تعدی کردن از مرجحات منصوصه جایز است یا نیست یعنی اگر دو خبر با یکدیگر تعارض کردند بعد در احد الخبرین یک مزیتی بود که در روایات نامی از این خبر برده نشده بود، ایا ما می‌توانیم به وسیله‌ی این مزیت خبر را بر خبر دیگری ترجیح بدهیم یا خیر مثل اضبط بودن، دو روایت باهم تعارض کردند و یکی از این راویان روایات اضبط است یعنی حافظه‌اش بهتر است، ایا با اضبط بودن راوی می‌توان یک خبر را بر خبر دیگر ترجیح داد با این که در هیچ روایتی اضبط بودن را جزء مرجحات ذکر نکرده‌اند؟؟):

  • نظریه‌ی اخباریون: تعدی جایز نیست.

اخباریون می‌گویند وقتی دو خبر بایکدیگر تعارض کردند، شما فقط با مزیتی که در روایت نام برده شده می‌توانید ترجیح بدهید مثل اوثق بودن، اصدق بودن، اعدل بودن..... اخباریون برای خودشان ادله‌ای دارند که صاحب وسائل هم در بعضی جاها، در عنواین باب‌ها یک علت‌هایی ذکر کرده است.

  • نظریه مشهور و شیخ انصاری: تعدی جایز است به ۳ دلیل:

دلیل اول: اصدقیت در مقبوله و اوثقیت در مرفوعه.

در مقبوله عمر بن حنظله، امام (علیه السلام) می‌فرماید خذ بما یقوله اصدقهما (منظور از اصدق یعنی این که هم و غمش نسبت به راست گویی بیشتر است). شیخ می‌فرماید همین اصدق بودن دلیل بر تعدی است.

در روایت مرفوعه زراره، امام (علیه السلام) می‌فرماید خذ بما یقوله اوثقهما (کسی که بیشتر مورد اعتماد است)

کیفیت استدلال با اصدقیت و اوثقیت بر جواز تعدی:

مرجح بودن این دو، به مناط اقربیت به واقع است. پس هر مزیتی که موجب اقربیت خبر الی الواقع بشود مرجح است ولو منصوصه نباشد.

شیخ می‌فرماید اگر امام (علیه السلام) می‌فرماید آن روایتی که راویش راستگوتر است را بگیر، بخاطر این است که اصدق بودن راوی سبب می‌شود که این خبر نزدیک‌تر باشد به واقع. و اوثق بودن هم بخاطر همین است یعنی سبب می‌شود این خبر نزدیک‌تر به واقع باشد.

در نتیجه مناط اقرب بودن به واقع است.

دلیل دوم: عبارت امام (علیه السلام) که می‌فرمایند خذ بما اشتهر (منظور شهرت روایی است یعنی روات زیادی این روایت را نقل کرده‌اند) و دع الشاذ النادر، فان المجمع علیه (مراد مشهور است) لاریب فیه.

این جمله و عبارت امام (علیه السلام) چگونه دال بر تعدی است؟

اولا مراد از المجمع علیه، مشهور است. چرا مراد مشهور است؟ زیرا قبلش دارد بما اشتهر. بعد راوی سوال می‌کند که اگر هردو مشهور بودند چه کنم؟ این همه‌اش قرینه است بر این که مراد مشهور است.

ثانیا مراد از لا ریب فیه، لاریب فیه اضافی است نه مطلق و من جمیع الجهات. یعنی این خبر مشهور است و دیگری شاذ. اگر می‌گوییم این خبر مشهور لاریب فیه است یعنی نسبت به ان خبر شاذ لا ریب فیه است والا ممکن اس در خودش هزارتا ریب باشد.

حالا معنای روایت چه می‌شود؟ هر خبری که ریب و احتمال مخالفت آن با واقع کمتر باشد، مقدم می‌شود. پس هر مزیتی که سبب شود ریب در خبر و احتمال مخالفت خبر با واقع کمتر باشد، مرجح است.

دلیل سوم: عبارت امام (علیه السلام) که فرمودند خذ ما خالف العامه. فان الرشد فی خلافهم.

مخالفت با عامه، اماره‌ی حقی است غالبا. پس هر مزیتی که غالبا اماره‌ی حق است مرجح است ولو مرجح منصوص نباشد.

۳

اشکال دلیل اول

اشکالات صاحب کفایه به ۳ دلیل:

  • اشکال بر دلیل اول:

یحتمل اصدقیت و اوثقیت موضوعیت داشته باشد و شاهد ان وحدت سیاق است.

شیخ انصاری فرمود که امام (علیه السلام) فرمودند که خذ بما یقوله اصدقهما، بعد فرمود اگر که امام می‌فرمایند روایتی را بگیر که راویش اصدق است بخاطر این است که اصدق بودن سبب می‌شود که این خبر اقرب به واقع باشد یعنی مناط این که امام علیه السلام اصدق بودن را مرجح کرده‌اند، اقربیت الی الواقع است. حالا صاحب کفایه می‌فرماید یحتمل این اصدق بودن موضوعیت داشته باشد یعنی این که امام (علیه السلام) می‌گویند اصدق را بگیر، به مناط اقربیت الی الواقع نیست بلکه به مناط اصدقیت است. حالا که چنین احتمالی وجود دارد، ما حق تعدی نداریم.

شاهدش این است که امام (علیه السلام) در کنار اوثق و اصدق در یک روایت چیزی را ذکر کرده است که ان چیز خودش موضوعیت دارد. لذا وحدت سیاق اقتضی می‌کند همه‌ی این موارد موضوعیت داشته باشند.

حالا این چیز که موضوعیت دارد و اوثق و اصدق را کنار آن قرار داده است، چیست؟ افقهیت. امام (علیه السلام) می‌فرماید خذ بما یقوله اوثقهما و اصدقهما و افقههما. و افقه بودن سبب نمی‌شود که این روایت اقربیت به واقع پیدا بکند. فافهم [۱].

__________

[۱] فافهم: افقه بودن دخالت در اقربیت به واقع دارد چون باعث می‌شود الفاظ را درست نقل کند.

۴

اشکال دلیل دوم

  • اشکال بر دلیل دوم:

الحاصل لایفید المستدل و المفید للمستدل غیر حاصل.

آنی که در این خبر حاصل است این است که مراد از شهرت، شهرتی است که موجب اطمینان به صدور خبر باشد (از کجا این معنی در می‌آید؟ چون این شهرت، شهرت زمان امام (علیه السلام) است. اگر یک خبری در زمان امام علیه السلام شهرت داشته باشد و روات زیادی ان را نقل بکنند، این سبب می‌شود که انسان اطمینان پیدا کند که این خبر از امام (علیه السلام) صادر شده است و شهرت در زمان امام با شهرت در زمان متاخریم فرق دارد)

و این بدرد مستدل نمی‌خورد زیرا مستدل می‌خواهد بگوید تعدی می‌خورد به هر مزیتی که موجب اقربیت الی الواقع است، اعم از این که اطمینانی باشد یا اطمینانی نباشد. به عبارت دیگر این دلیل اخص از مدعی است.

مستدل می‌خواهد حرف وسیع تری بزند و می‌خواهد توسعه بدهد به هر مزیتی که موجب ظن به صدور می‌شود اعم از این که این ظن اطمینانی باشد یا خیر.

پس الحاصل لایفید للمستدل و المفید للمستدل (مراد از شهرت، شهرتی باشد که موجب ظن به صدور باشد چون می‌خواهد از این شهرت تعدی بکند به هر مزیتی که موجب ظن به صدور است لذا این شهرت هم باید موجب ظن به صدور باشد نه اطمینان به صدور) غیر حاصل.

۵

تطبیق ادله تعدی از مرجحات منصوصه

فصل

[الاقتصار على المرجّحات المنصوصة]

هل هو على القول بالترجيح يقتصر فيه (ترجیح) على المرجحات المخصوصة المنصوصة أو يتعدى إلى غيرها (مرجحات منصوصه)؟

قيل (مشهور و شیخ)‏ بالتعدي لما (بخاطر آن نکته‌ای که در ترجیح به وسیله‌ی اصدقیت و اوثقیت است) في الترجيح بمثل الأصدقية و الأوثقية و نحوهما مما فيه (بیان نحوهما – از ان مرجحاتی که می‌باشد کشف از واقع در ان مرجحات) من (بیان برا ما) الدلالة على أن المناط في الترجيح بها (اصدقیت و اوثقیت) هو كونها موجبة للأقربية إلى الواقع و لما في التعليل بأن المشهور مما لا ريب فيه من استظهار أن العلة هو عدم الريب فيه بالإضافة إلى الخبر الآخر و لو كان فيه ألف ريب و لما في التعليل بأن الرشد في خلافهم.

۶

تطبیق اشکال دلیل اول

ولا يخفى ما في الاستدلال بها (ادله):

أمّا الأوّل: فإنّ جعل (قرار دادن شارع) خصوص شيء (خبر ثقه - اصدقیت) فيه (شیء) جهة الإراءة والطريقيّة (کشف از واقع) حجّة أو مرجّحا لا دلالة فيه (جعل) على أنّ الملاك فيه (جعل) بتمامه (ملاک) جهة إراءته (شیء)، بل لا إشعار فيه (جعل) كما لا يخفى، لاحتمال دخل خصوصيّته (شیء) في مرجّحيّته (شیء) أو حجّيّته (شیء)، لا سيّما قد ذكر فيها (مرجحات) ما لا يحتمل الترجيح به إلّا تعبّدا (موضوعا)، فافهم.

۷

تطبیق اشکال دلیل دوم

وأمّا الثاني: فلتوقّفه على عدم 

فصل

[الاقتصار على المرجّحات المنصوصة]

هل على القول بالترجيح يقتصر فيه على المرجّحات المخصوصة المنصوصة ، أو يتعدّى إلى غيرها؟

قيل : بالتعدّي (١) ، لما في الترجيح بمثل الأصدقيّة (٢) والأوثقيّة (٣) ونحوهما ممّا فيه من الدلالة (٤) على أنّ المناط في الترجيح بها هو كونها موجبة للأقربيّة إلى الواقع (٥).

ولما في التعليل (٦) ب «أنّ المشهور ممّا لا ريب فيه» من استظهار أنّ

__________________

(١) والقائل هو الشيخ الأعظم الأنصاريّ تبعا لجمهور المجتهدين. فراجع معارج الاصول : ١٥٤ ـ ١٥٥ ، الفوائد الحائريّة : ٢٠٧ ـ ٢١٤ و ٢٢١ ، الفصول الغرويّة : ٤٤٢ ، قوانين الاصول ٢ : ٢٩٣ ، مفاتيح الاصول : ٦٨٨ ، فرائد الاصول ٤ : ٧٥٠.

ونسب إلى الأخباريّين عدم جواز التعدّي عن المرجّحات المنصوصة. راجع الحدائق الناضرة ١ : ٩٠.

(٢) في المقبولة.

(٣) في المرفوعة.

(٤) هكذا في جميع النسخ. والصحيح أن يحذف قوله : «ممّا فيه» ، وأن يقول : «ونحوهما من الدلالة ...».

(٥) هذا أوّل ما استدلّ به على القول بالتعدّي. راجع معارج الاصول : ١٥٥ ، وفرائد الاصول ٤ : ٧٦.

وأيّده الشيخ الأعظم الأنصاريّ بأنّ الراوي بعد سماع الترجيح بمجموع الصفات لم يسأل عن صورة وجود بعضها ، وإنّما سأل عن حكم صورة تساوي الراويين في جميع المزايا المنصوصة وغيرها ، حتّى قال : «لا يفضل أحدهما على الآخر». وهذا يكشف عن أنّه فهم من كلامه كون كلّ هذه الصفات وما شابهها مزيّة مستقلّة توجب الترجيح. فرائد الاصول ٤ : ٧٦ ـ ٧٧.

(٦) هذا ثاني الوجوه الّتي استدلّ بها الشيخ على القول بجواز التعدّي. راجع فرائد الاصول ٤ : ٧٧.

العلّة (١) هو عدم الريب فيه بالإضافة إلى الخبر الآخر ولو كان فيه ألف ريب.

ولما في التعليل بأنّ الرشد في خلافهم (٢).

ولا يخفى ما في الاستدلال بها :

أمّا الأوّل : فإنّ (٣) جعل خصوص شيء فيه جهة الإراءة والطريقيّة حجّة أو مرجّحا لا دلالة فيه على أنّ الملاك فيه بتمامه جهة إراءته ، بل لا إشعار فيه كما لا يخفى ، لاحتمال دخل خصوصيّته في مرجّحيّته أو حجّيّته ، لا سيّما قد ذكر فيها ما لا يحتمل الترجيح به إلّا تعبّدا (٤) ، فافهم (٥).

وأمّا الثاني : فلتوقّفه على عدم كون الرواية المشهورة في نفسها ممّا لا ريب فيها ، مع أنّ الشهرة في الصدر الأوّل بين الرواة وأصحاب الأئمّة عليهم‌السلام موجبة لكون الرواية ممّا يطمأنّ بصدورها ، بحيث يصحّ أن يقال عرفا : «إنّها ممّا لا ريب فيها» ، كما لا يخفى. ولا بأس بالتعدّي منه إلى مثله ممّا يوجب الوثوق والاطمئنان بالصدور ، لا إلى كلّ مزيّة ولو لم توجب إلّا أقربيّة ذي المزيّة إلى الواقع من المعارض الفاقد لها.

__________________

(١) أي : العلّة في ترجيح المشهور على الخبر الشاذّ.

(٢) وهذا ثالث الوجوه الّتي استدلّ بها الشيخ على القول بالتعدّي. راجع فرائد الاصول ٤ : ٧٧.

(٣) هكذا في النسخ. والاولى أن يقول : «فلأنّ».

(٤) حاصل الجواب : أنّ مثل الأصدقيّة والأوثقيّة وإن جعل مرجّحا لما فيه جهة الإراءة والكشف عن الواقع ، إلّا أنّه لم يعلم كون تمام الملاك في جعله مرجّحا هو ما فيه من جهة الإراءة ، بل يحتمل دخالة خصوصيّة في جعله مرجّحا ، خصوصا بملاحظة أنّه جعل مثل الأفقهيّة أيضا مرجّحا ، فإنّه ممّا لا يحتمل الترجيح به إلّا تعبّدا ، لعدم جهة الطريقيّة فيها.

(٥) لعلّه إشارة إلى ما أفاد المحقّق الأصفهانيّ ، وحاصله : أنّ اعتبار الأعدليّة والأورعيّة أيضا بلحاظ شدّة مراقبة الراوي وكثرة مداقّته في النقل ، لا بلحاظ الجهات الأجنبيّة عن مرحلة النقل ، كي يكون مرجّحا تعبّديّا. وكذا اعتبار الأفقهيّة يكون بلحاظ دخلها في بيان ما صدر من المعصوم عليه‌السلام ، حيث أنّ الغالب في بيان الروايات هو النقل بالمعنى ، لا بلحاظ مجرّد اطّلاع الراوي الفقيه على ما هو أجنبيّ عن مرحلة النقل ، كي يكون مرجّحا تعبّديّا. نهاية الدراية ٣ : ٣٨٧.