درس کفایة الاصول - اصول عملیه و تعارض

جلسه ۱۱۱: استصحاب ۵۲

 
۱

خطبه

۲

ملاک در بقاء موضوع به حسب ثبوت

یکی از شرایط استصحاب، بقاء موضوع است، یعنی موضوعی که قبلا بوده الان باید باقی باشد تا حق استصحاب داشته باشیم، مثلا زید عادل بود، الان زید هست و عدالت مستصحب است که الان زید است و استصحاب می‌شود.

حال بحث در این است که ملاک در بقاء موضوع چیست که سه احتمال است:

۱. یحتمل ملاک در بقاء موضوع، حکم عقل است که موشکافانه می‌شود (موضوع عقلی).

۲. یحتمل ملاک در بقاء موضوع، نظر عرف است که اهل مسامحه است (موضوع عرفی).

۳. یحتمل ملاک در بقاء موضوع، بقاء موضوع به حسب لسان دلیل است (موضوع دلیلی). یعنی دلیلی که دلالت بر حکم می‌کند، موضوع حکم را پیدا می‌کنیم و همان اگر باقی بود، استصحاب جاری است.

این بحث به حسب ثبوت و احتمالات بود.

نکته اول: ثمره اختلاف در مرجِع:

ثمره اول: اگر ملاک، عقل باشد، استصحاب احکام جاری نیست و اگر عرف ملاک باشد، استصحاب احکام جاری است و اگر ملاک موضوع به حسب لسان دلیل باشد، باز هم استصحاب احکام جاری است. چون شک در حکم بخاطر تغیر موضوع است و با این احتمال، عقل موشکافانه برخورد می‌کند و می‌گوید موضوع عوض شده و استصحاب جاری نمی‌شود.

مثلا در عصر حضور نماز جمعه واجب بوده و اگر شک کنیم در زمان غیب واجب است یا خیر، عقل می‌گوید شاید نماز جمعه در زمان حضور واجب بوده و الان که زمان غیبت است، موضوع عوض شده است و استصحاب جاری نیست اما اگر ملاک عرف باشد مسامحه می‌کند و می‌گوید موضوع همان است و زمان ظرف است و یا اگر موضوع به حسب لسان دلیل باشد، می‌گوید زمان، ظرف است.

ثمره دوم: در بعضی از امثله اگر ملاک بقاء موضوع، عرف باشد، استصحاب جاری است و اگر موضوع به حسب لسان دلیل باشد، می‌گوید موضوع باقی است.

مثلا العنب اذا غلی یحرم، عنب موضوع است و حکم آن حرمت در فرض غلیان است، حال اگر عنب کشمش شد، عرف می‌گوید زبیبیت، از صفات است و موضوع باقی است و اگر ملاک، موضوع به حسب لسان دلیل باشد، استصحاب جاری نیست چون در لسان دلیل عنب آمده و این عنب است.

اشکال: ما گفتیم ملاک بقاء موضوع، سه چیز است و مستشکل می‌گوید موضوع دلیلی و موضوع عرفی یک چیز است.

مستشکل می‌گوید در ثمره دوم گفتیم اگر ملاک در بقاء عرفی باشد، استصحاب جاری است و اگر ملاک، بقاء دلیلی باشد، استصحاب جاری نیست و این حرف صحیح نیست چون مرجع در بقاء دلیلی هم عرف است.

جواب: این دو با هم فرق دارد. جایی که می‌گوئیم مرجع در دلیل، عرف است، منظور این است که اگر دلیلی را به عرف دادیم و گفتیم در چهارچوب این دلیل چه می‌فهمی، در اینجا می‌گویند مرجع دلیل عرف است و حق ندارد از چارچوب خارج شود و عرف می‌گوید عنب است و از چارچوب خارج نمی‌شود، در اینجا می‌گویند موضوع بقاء، به حساب لسان دلیل است.

اما اگر مرجع بقاء موضوع، عرف است، می‌گوئیم عرف با ارتکازاتش و با توجه به محاوری بودنش، چه می‌فهمد.

مرحوم مشکینی به بیان دیگری وارد بحث شده است.

۳

ملاک در بقاء موضوع به حسب اثبات

اگر ما باشیم و ادله استصحاب، ملاک عرف است. یعنی خطاب شارع به عرف است و عرف در جایی می‌گوید یقین را به شک نقض نکن که خودش تشخیص در موضوع دهد.

۴

جزوه ملاک در بقاء موضوع به حسب ثبوت

درباره بقاء موضوع (اتحاد قضیه متیقنه و مشکوک موضوعا) دو بحث وجود دارد:

۱. بحث بحسب مقام ثبوت و احتمالات:

یحتمل بقاء عقلی و یحتمل بقاء دلیلی و یحتمل بقاء عرفی ملاک باشد.

ثمرات اختلاف در مرجع بقاء:

الف: اگر ملاک بقاء عقلی باشد، استصحاب در احکام جاری نمی‌شود (چون منشا شک در حکم، احتمال تغیر موضوع است و با احتمال تغیر موضوع عقل حکم به بقاء نمی‌کند) ولی اگر ملاک بقاء دلیلی یا عرفی باشد چه بسا استصحاب جاری شود، مثلا استصحاب وجوب نماز جمعه.

ب: در بعضی از امثله اگر ملاک، بقاء دلیلی باشد، استصحاب جاری نمی‌شود اما اگر ملاک، بقاء عرفی باشد، استصحاب جاری می‌شود، مثل العنب اذا غلی یحرم که به حسب لسان دلیل در زبیب موضوع باقی نیست اما به حسب عرف موضوع باقی است.

اشکال: چگونه موضوع دلیلی باقی نیست ولی موضوع عرفی باقی است در حالی که مرجع در فهم دلیل، عرف است.

جواب: مرجع در فهم دلیل عرف است به این معناست که مرجع در معنای کلام و ظاهر کلام عرف است لان العرف من اهل المحاورة ولی مرجع در بقاء موضوع عرف است به این معنا است که عرف به حسب مرتکزات ذهنیه چه امری از مقومات و چه امری را از حالات موضوع می‌داند. به بیان دیگر در بقاء دلیلی سخن در فهم عرف با در نظر گرفتن دلیل است ولی در بقاء عرفی سخن در نظر عرف با قطع نظر از دلیل و با توجه به مرتکزات است اگرچه خلاف ظاهر کلام باشد.

۵

تطبیق ثمره دوم اختلاف در مرجع بقاء موضوع

كما أنّه ربما لا يكون موضوع الدليل بنظر العرف بخصوصه (موضوع) موضوعا، مثلا: إذا ورد «العنب إذا غلى يحرم»، كان العنب بحسب ما هو المفهوم عرفا هو (عنب) خصوص العنب، ولكنّ العرف بحسب ما يرتكز في أذهانهم ويتخيّلونه («ما») من المناسبات بين الحكم وموضوعه (حکم) يجعلون الموضوع للحرمة ما يعمّ الزبيب، ويرون العنبيّة والزبيبيّة من حالاته (موضوع) المتبادلة (جایگزین هم می‌شود)، بحيث لو لم يكن الزبيب محكوما بما حُكم به (حکم شده) العنب كان عندهم من ارتفاع الحكم عن موضوعه، ولو كان محكوما به (حکم عنب) كان (محکومیت) من بقائه (حکم در موضوع)، ولا ضير في أن يكون الدليل بحسب فهمهم (عرف) على خلاف ما ارتكز في أذهانهم بسبب ما تخيّلوه («ما») من الجهات والمناسبات فيما إذا لم تكن بمثابة تصلح قرينة على صرفه عمّا هو ظاهر فيه.

۶

تطبیق ملاک در بقاء موضوع به حسب اثبات

(مقدمه مقام اثبات:) ولا يخفى: أنّ النقض وعدمه حقيقة يختلف بحسب الملحوظ من الموضوع، فيكون نقضا بلحاظ موضوع (دلیلی و عرفی) ولا يكون بلحاظ موضوع آخر (عقلی). فلا بدّ في تعيين أنّ المناط في الاتّحاد هو الموضوع العرفيّ أو غيره من بيان أنّ خطاب «لا تنقض» قد سيق بأيّ لحاظ (دلیلی یا عرفی یا عقلی)؟.

فالتحقيق أن يقال: إنّ قضيّة إطلاق (استعمال) خطاب «لا تنقض» هي (قضیه) أن يكون بلحاظ الموضوع العرفيّ، لأنّه (لحاظ موضوع عرفی) المنساق من الإطلاق في المحاورات العرفيّة، ومنها الخطابات الشرعيّة، 

موضوعه ، لاحتمال دخله فيه (١) ، ويختصّ بالموضوعات (٢) ، بداهة أنّه إذا شكّ في حياة زيد شكّ في نفس ما كان على يقين منه حقيقة.

بخلاف ما لو كان بنظر العرف أو بحسب لسان الدليل ، ضرورة أنّ انتفاء بعض الخصوصيّات وإن كان موجبا للشكّ في بقاء الحكم ، لاحتمال دخله في موضوعه ، إلّا أنّه ربما لا يكون بنظر العرف ولا في لسان الدليل من مقوّماته ، كما أنّه ربما لا يكون موضوع الدليل بنظر العرف بخصوصه موضوعا ، مثلا : إذا ورد «العنب إذا غلى يحرم» ، كان العنب بحسب ما هو المفهوم عرفا هو خصوص العنب ، ولكنّ العرف بحسب ما يرتكز في أذهانهم ويتخيّلونه من المناسبات بين الحكم وموضوعه يجعلون الموضوع للحرمة ما يعمّ الزبيب ، ويرون العنبيّة والزبيبيّة من حالاته المتبادلة (٣) ، بحيث لو لم يكن الزبيب محكوما بما حكم به العنب كان عندهم من ارتفاع الحكم عن موضوعه ، ولو كان محكوما به كان من بقائه ، ولا ضير في أن يكون الدليل بحسب فهمهم على خلاف ما ارتكز في أذهانهم بسبب ما تخيّلوه من الجهات والمناسبات فيما إذا لم تكن بمثابة تصلح قرينة على صرفه (٤) عمّا هو ظاهر فيه.

ولا يخفى : أنّ النقض وعدمه حقيقة يختلف بحسب الملحوظ من الموضوع ، فيكون نقضا بلحاظ موضوع ولا يكون بلحاظ موضوع آخر (٥). فلا بدّ في تعيين

__________________

(١) أي : لاحتمال دخل بعض الخصوصيّات في الموضوع ، فإذا زال بعض الخصوصيّات زال الموضوع.

(٢) أي : الموضوعات الّتي يحكم العقل بوحدتها في القضيّتين المتيقّنة والمشكوكة.

(٣) الّتي لا يوجب انتفاؤها ارتفاع الموضوع.

(٤) أي : صرف الدليل.

(٥) أي : قد يصدق نقض اليقين بالشكّ على رفع اليد عن الحكم السابق في مورد بلحاظ ، ولا يصدق النقض المذكور في نفس المورد بلحاظ آخر ، فيصدق النقض بلحاظ حكم العرف باتّحاد الموضوع في القضيّتين ، ولا يصدق بلحاظ حكم العقل بمغايرته فيهما ، أو يصدق النقض في مورد بلحاظ لسان دليل ، ولا يصدق في نفس المورد بلحاظ لسان دليل آخر.

أنّ المناط في الاتّحاد هو الموضوع العرفيّ أو غيره من بيان أنّ خطاب «لا تنقض» قد سيق بأيّ لحاظ؟.

فالتحقيق أن يقال : إنّ قضيّة إطلاق خطاب «لا تنقض» هي أن يكون بلحاظ الموضوع العرفيّ ، لأنّه المنساق من الإطلاق في المحاورات العرفيّة ، ومنها الخطابات الشرعيّة (١) ، فما لم يكن هناك دلالة على أنّ النهي فيه (٢) بنظر آخر غير ما هو الملحوظ في محاوراتهم ، لا محيص عن الحمل على أنّه بذاك اللحاظ ، فيكون المناط في بقاء الموضوع هو الاتّحاد بحسب نظر العرف وإن لم يحرز بحسب العقل أو لم يساعده النقل ، فيستصحب مثلا ما ثبت بالدليل للعنب إذا صار زبيبا ، لبقاء الموضوع واتّحاد القضيّتين عرفا. ولا يستصحب فيما لا اتّحاد كذلك وإن كان هناك اتّحاد عقلا ، كما مرّت الإشارة إليه في القسم الثالث من أقسام استصحاب الكلّيّ ، فراجع (٣).

المقام الثاني : [اعتبار عدم الأمارة المعتبرة في مورد الاستصحاب]

أنّه لا شبهة في عدم جريان الاستصحاب مع الأمارة المعتبرة في مورده ، وإنّما الكلام في أنّه للورود (٤) أو

__________________

(١) الّتي يكون العرف مخاطبين بها.

(٢) أي : النهي عن نقض اليقين بالشكّ في خطاب «لا تنقض».

(٣) راجع الصفحة : ٢٢١ من هذا الجزء.

(٤) معنى مورد أحد الدليلين على الآخر هو كونه رافعا لموضوع الآخر حقيقة بعناية التعبّد به.

وبعبارة اخرى : الورود هو كون أحد الدليلين متضمّنا لخروج فرد عن موضوع دليل آخر حقيقة بواسطة التعبّد الشرعيّ ، بحيث يكون خروج ذلك الفرد عن الدليل الآخر ناشئا عن تصرّف من ناحية الحاكم ، بحيث لو لا هذا التصرّف لكان الدليل الآخر شاملا له ، كما إذا كان الثوب ـ مثلا ـ متنجّسا وشكّ في طهارته ، وشهدت بيّنة بطهارته ، فهذا الثوب المشتبه عند قيام البيّنة يخرج عن موضوع الاستصحاب ـ وهو الشكّ ـ ببركة التعبّد بالأمارة ـ وهي البيّنة في المقام ـ الّذي هو نحو تصرّف من ناحية الحاكم ، فلولا التعبّد بها كان الثوب داخلا ـ