درس کفایة الاصول - اصول عملیه و تعارض

جلسه ۷۸: استصحاب ۱۹

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

صاحب کفایه فرمودند احکام وضعیه بر سه نوع است (ایشان می‌گویند چیزهایی که علماء اسم آن را وضع نامیده‌اند سه نوع است):

احکام وضعیه‌ای که مجعول تشریعی نیست نه استقلالا و نه تبعا بلکه مجعول تکوینی تبعی است.

مجعول تشریعی نیستند استقلال و تبعا، یعنی شارع بما هو شارع اینها را جعل نکرده است نه مستقیم و نه غیر مستقیم. اما مجعول تکوینی تبعی هستند، یعنی شارع بما هو خالق یک چیزی را جعل می‌کند یا خلق می‌کند یا ایجاد می‌کند و به تبع خلق آن، حکم وضعی خلق می‌شود.

۲. احکام وضعیه‌ای که مجعول تشریعی تبعی هستند، یعنی شارع بما هو شارع یکی چیزی را جعل می‌کند و به تبع آن این وضع هم جعل می‌شود.

۳. احکام وضعیه‌ای که ثبوتا قابل جعل تشریعی استقلالی یا تبعی هستند ولی اثباتا جعل استقلالی دارند و احکام تکلیفیه از آنها انتزاع می‌شوند.

۳

نوع اول احکام وضعی

مقدمه: چهار مثال برای احکام وضعیه نوع اول:

الف: سببیت برای سبب تکلیف، مثل سببیت دلوک؛ دلوک سبب برای وجوب نماز است و تا دلوک نیاید سبب وجوب نماز نمی‌آید. پس سببیت سبب، حکم وضعی است.

ب: شرطیت برای شرط تکلیف، مثل شرطیت بلوغ؛ یکی از شرایط وجوب نماز، بلوغ است، حال شرطیت شرط (ّبلوغ) حکم وضعی نوع اول است.

ج: مانعیت برای مانع تکلیف، مثل مانعیت حیض قبل از دخول وقت، حیض مانع از وجوب نماز می‌شود، حال مانعیت مانع، حکم وضعی است.

د: رافعیت برای رافع تکلیف، مثل رافعیت حیض بعد از دخول وقت، با اذان ظهر، نماز واجب می‌شود و حیض رافع وجوب نماز می‌شود، حال رافعیت رافع، حکم وضعی نوع اول است.

مانع، مانع از حدوث است و رافع، مانع از بقاء است.

حال با حفظ این نکته، مصنف درباره نوع اول از احکام وضعیه، دو مدعا دارند:

۱. نوع اول از احکام وضعیه، انتزاع از تکلیف نشده‌اند و به عبارت دیگر مجعول تشریعی تبعی نیستند. یعنی مولا نگفته است صل و از آن شرطیت بلوغ انتزاع نشده است.

دلیل: صغری: اگر نوع اول از احکام وضعیه از تکلیف انتزاع شده باشند، لازمه‌اش خلف است (ما فرضناه متقدما یکون متاخرا و ما فرضناه متاخره یکون متقدما).

کبری: و اللازم باطل.

نتیجه: فالملزوم مثله.

توضیح صغری: اگر سببیت از تکلیف انتزاع شود، موجب خلف می‌شود، به اینکه در ترتیب عقلی اول باید سبب باشد و بعد سببیت سبب باشد و بعد تکلیف باشد، در اینجا سبب و سببیت تقدم رتبی دارد. مثلا عقل می‌گوید اول دلوک و بعد سبب بودن دلوک برای نماز و بعد وجوب نماز.

حال اگر سببیت را از تکلیف انتزاع کنید، تکلیف می‌شود منشاء انتزاع و منشاء انتزاع باید مقدم بر منتزع باشد و این خلف است.

و اگر شرطیت از تکلیف انتزاع شود، موجب خلف می‌شود، به اینکه در ترتیب عقلی اول باید شرط باشد و بعد شرطیت شرط باشد و بعد تکلیف باشد، در اینجا شرط و شرطیت تقدم رتبی دارد. حال اگر شرطیت را از تکلیف انتزاع کنید، تکلیف می‌شود منشاء انتزاع و منشاء انتزاع باید مقدم بر منتزع باشد و این خلف است.

و اگر مانعیت از تکلیف انتزاع شود، موجب خلف می‌شود، به اینکه در ترتیب عقلی اول باید مانع باشد و بعد مانعیت مانع بیاید و بعد عدم تکلیف بیاید. حال تلکیف و عدم تکلیف، متناقضان هستند و رتبه متناقضان یک رتبه هستند همیشه. در نتیجه مانعیت بر تکلیف مقدم می‌شود.

حال اگر مانعیت از تکلیف انتزاع شود، خلف می‌شود.

و اگر رافع و رافعیت رافع و عدم بقاء نماز را دست عقل دهید، می‌گوید اول رافع و بعد رافعیت رافع و بعد عدم بقاء نماز. حال نماز و عدم نماز، متناقضان هستند و در یک رتبه هستند.

حال اگر رافعیت از تکلیف انتزاع شود، خلف می‌شود.

۲. نوع اول از احکام وضعیه مجعول تشریعی استقلالی نیستند، خدا نمی‌تواند بگوید الحیض مانع للصلاة بقاءا مثلا به نحو شارع بما هو شارع..

دلیل: دلیل در ضمن سه مرحله بیان می‌شود:

مرحله اول: هر شیء دخیل در شیء دیگر باید واجد خصوصیت موجبه رفع باشد و الا لصدر کل شیء من کل شیء.

یعنی هر شیءای که دخیل در شیءای است باید در شیء اول خصوصیتی باشد که رابطه‌ای و تناسب شدید باشد که بتواند دخیل در شیء دوم باشد. مثلا نار دخیل در حرارت است و در نار باید یک خصوصیت باشد که ارتباط شدید بین نار و حرارت شود.

مرحله دوم: سببیت و نظائر آن از این خصوصیت انتزاع و استفاده شده است. یعنی سببیت نار، از خصوصیتی که در نار است استفاده و انتزاع شده است.

مرحله سوم: آن خصوصیت، امر تکوینی ذاتی است (قابل جعل شارع بما هو شارع نیست) و لذا اگر آن خصوصیت باشد، سببیت و نظائر است و لو انشاء شارع نباشد و اگر آن خصوصیت نباشد، سببیت و نظائر نیست و لو انشاء شارع باشد.

۴

تطبیق نوع اول احکام وضعی

أمّا النحو الأوّل: فهو كالسببيّة والشرطيّة والمانعيّة والرافعيّة لما هو («ما») سبب التكليف وشرطه (تکلیف) ومانعه (تکلیف) ورافعه (تکلیف)، (مدعای اول:) حيث أنّه لا يكاد يعقل انتزاع هذه العناوين (سببیت و شرطیت و مانعیت و رافعیت) لها (سبب و شرط و مانع و رافع) من التكليف المتأخّر عنها (عناوین) ذاتا حدوثا (در سبب و شرط و مانع) أو ارتفاعا (در رافع)؛ (مدعای دوم:) كما أنّ اتّصافها (سبب و شرط و مانع و رافع) بها (خصوصیت) ليس إلّا لأجل ما عليها (سبب و شرط و مانع و رافع) من الخصوصيّة المستدعية لذلك (اتصاف) تكوينا (قید خصوصیت است)، للزوم أن يكون في العلّة بأجزائها (علت) ربطٌ خاصّ به (ربط خاص) كانت مؤثرة في معلولها (علت)، لا في غيره (معلول)، ولا غيرها (علت) فيه (معلول)، وإلّا (اگر ربط نباشد) لزم أن يكون كلّ شيء مؤثّرا في كلّ شيء. وتلك الخصوصيّة (تکوینیه) لا تكاد توجد فيها (شرط، سبب، مانع و رافع) بمجرّد إنشاء مفاهيم العناوين و (عطف بر انشاء است) مثل قول «دلوك الشمس سبب لوجوب الصلاة» إنشاء لا إخبارا، ضرورة بقاء الدلوك على ما (خصوصیت) هو عليه قبل إنشاء السببيّة له من كونه واجدا لخصوصيّة مقتضية لوجوبها أو فاقدا لها،

غيرها ، مع أنّه لا تكاد تظهر ثمرة مهمّة علميّة أو عمليّة للنزاع في ذلك.

وإنّما المهمّ في النزاع هو أنّ الوضع كالتكليف في أنّه مجعول تشريعا بحيث يصحّ انتزاعه بمجرّد إنشائه ، أو غير مجعول كذلك ، بل إنّما هو منتزع عن التكليف ومجعول بتبعه وبجعله؟

والتحقيق أنّ ما عدّ من الوضع على أنحاء :

منها : ما لا يكاد يتطرّق إليه الجعل تشريعا أصلا ، لا استقلالا ولا تبعا ، وإن كان مجعولا تكوينا عرضا بعين جعل موضوعه كذلك.

ومنها : ما لا يكاد يتطرّق إليه الجعل التشريعيّ إلّا تبعا للتكليف.

ومنها : ما يمكن فيه الجعل استقلالا ـ بإنشائه ـ وتبعا للتكليف ـ بكونه منشأ لانتزاعه ـ ، وإن كان الصحيح انتزاعه من إنشائه وجعله ، وكون التكليف من آثاره وأحكامه على ما تأتي الإشارة إليه.

أمّا النحو الأوّل : فهو كالسببيّة والشرطيّة والمانعيّة والرافعيّة لما هو سبب التكليف وشرطه ومانعة ورافعه (١) ، حيث أنّه لا يكاد يعقل انتزاع هذه العناوين لها من التكليف المتأخّر عنها ذاتا حدوثا (٢) أو ارتفاعا (٣) ؛ كما أنّ اتّصافها بها ليس إلّا لأجل ما عليها من الخصوصيّة المستدعية لذلك (٤) تكوينا ، للزوم أن يكون في العلّة بأجزائها ربط خاصّ (٥) به كانت مؤثرة (٦) في معلولها ، لا في غيره ، ولا غيرها فيه ، وإلّا لزم أن يكون كلّ شيء مؤثّرا في كلّ

__________________

(١) المثال للسببيّة هو دلوك الشمس لوجوب الصلاة ، وللشرطيّة هو الاستطاعة الشرعيّة لوجوب الحج ، وللمانعيّة هو العجز المانع عن التكليف بالطهارة المائيّة ، وللرافعيّة هو أحد نواقض الوضوء الرافع لجواز الدخول فيما يشترط فيه الطهارة.

(٢) كما في السبب والشرط والمانع.

(٣) كما في الرافع.

(٤) أي : لاتّصاف السبب والشرط والمانع والرافع بالسببيّة والشرطيّة والمانعيّة والرافعيّة.

(٥) وفي بعض النسخ : «من ربط خاصّ». والصحيح ما أثبتناه.

(٦) وفي بعض النسخ : «كان مؤثّرا». والصحيح ما أثبتناه.

شيء. وتلك الخصوصيّة لا تكاد توجد فيها بمجرّد إنشاء مفاهيم العناوين ومثل قول «دلوك الشمس سبب لوجوب الصلاة» إنشاء لا إخبارا ، ضرورة بقاء الدلوك على ما هو عليه قبل إنشاء السببيّة له من كونه واجدا لخصوصيّة مقتضية لوجوبها أو فاقدا لها ، وأنّ الصلاة لا تكاد تكون واجبة عند الدلوك ما لم يكن هناك ما يدعو إلى وجوبها ، ومعه (١) تكون واجبة لا محالة وإن لم ينشأ السببيّة للدلوك أصلا.

ومنه انقدح أيضا عدم صحّة انتزاع السببيّة له حقيقة من إيجاب الصلاة عنده (٢) ، لعدم اتّصافه بها بذلك ضرورة (٣).

نعم ، لا بأس باتّصافه بها عناية ، وإطلاق السبب عليه مجازا. كما لا بأس بأن يعبّر عن إنشاء وجوب الصلاة عند الدلوك ـ مثلا ـ بأنّه سبب لوجوبها ، فكنّي به (٤) عن الوجوب عنده.

فظهر بذلك : أنّه لا منشأ الانتزاع السببيّة وسائر ما لأجزاء العلّة للتكليف إلّا ما هي عليه (٥) من الخصوصيّة الموجبة لدخل كلّ فيه على نحو غير دخل الآخر ، فتدبّر جيّدا (٦).

__________________

(١) أي : مع ما يدعو إلى وجوبها. وهو تلك الخصوصيّة.

(٢) هذا الضمير وضمير قوله : «له» يرجعان إلى الدلوك.

(٣) أي : من الضروريّ عدم اتّصاف الدلوك بالسببيّة بسبب إيجاب الصلاة عنده.

(٤) أي : بكونه سببا.

(٥) وفي بعض النسخ : «ما هي عليها». والصحيح ما أثبتناه.

(٦) والحاصل : أنّ المصنّف قدس‌سره استدلّ على أنّ النحو الأوّل غير مجعول ـ لا استقلالا ولا تبعا ـ بوجهين :

الأوّل : أنّه لا يمكن أن تكون السببيّة ونحوها منتزعة عن التكليف ، لتأخّره عنها ، فإذا كانت منتزعة عنه لزم تأخّرها عنه ، وهو خلف. فلا يعقل جعلها تبعا.

الثاني : أنّ سببيّة الشيء ـ كالدلوك ـ للتكليف لا بدّ وأن تكون ناشئة عن خصوصيّة في ـ