درس کفایة الاصول - اصول عملیه و تعارض

جلسه ۶۸: استصحاب ۹

 
۱

خطبه

۲

هیئت لا ینقض الیقین

درباره لا ینقض الیقین، دو بحث وجود دارد:

۱. بحث درباره ماده لا ینقض الیقین، یعنی نقض. این بحث گذشت.

۲. بحث درباره هیئت لا ینقض الیقین.

عقیده مرحوم شیخ این است که مراد از لا ینقض الیقین، لا ینقض المتیقن یا لا ینقض آثار الیقین است.

در روایت آمده که لا ینقض الیقین که به صورت شک نهی است، حال شیخ انصاری می‌گوید یا لا ینقض الیقین را به معنای لا ینقض المتیقن می‌گیرید که مجاز در کلمه می‌شود و یا باید بگوئید یک کلمه حذف شده است که کلمه آثار باشد که مجاز در حذف است.

اینکه شیخ انصاری می‌گوید آثار الیقین، مراد آثار یقین نیست بلکه منظور آثاری است که برای متیقن است از جهت یقین به آن. مثلا انسان برای ورود به نماز، باید با وضوی یقینی وارد شود، حال دو ساعت پیش وضو داشتید، از این جهت یک اثر داشته که دخول در نماز است، حال شیخ می‌فرماید منظور از آثار یقین، آثار متیقن است از جهت اینکه به متیقن یقین داشتید که جواز دخول در نماز باشد و حال فرد نباید این را نقض کند و می‌تواند در نماز داخل شود.

دلیل: صغری: نقض الیقین، متعلق نهی است.

کبری: متعلق نهی باید مقدور مکلف باشد و اگر خواست بتواند آن را انجام بدهد و اگر نخواست بتواند آن را انجام ندهد.

نتیجه: نقض الیقین باید مقدور مکلف باشد و حال آنکه نیست. چون در حالت شک، یقین قهرا و بدون اختیار نقض می‌شود. پس باید یا مجاز در حذف گرفت یا مجاز در کلمه.

جواب مصنف: درباره نقض، دو احتمال است:

۱. یحتمل مراد از نقض، نقض حقیقی باشد. یعنی فرد حقیقتا نباید نقض کند. طبق این احتمال، نهی از نقض الیقین صحیح نیست مطلقا (نقض الیقین بنفسه، نقض المتیقن، نفس آثار الیقین). چون:

صغری: شرط نهی، مقدور بودن متعلق است. متعلق در اینجا مطلق است.

کبری: مقدور بودن متعلق در این احتمال منتفی است.

نتیجه: شرط نهی در این احتمال منتفی است.

توضیح: اگر مراد از یقین، خود یقین باشد، در اینجا متعلق نهی، نقض الیقین است و این مقدور مکلف نیست، چون در حال شک مکلف بخواهد یا نخواهد، یقینش نقض می‌شود.

و اگر مراد از یقین، متیقن باشد، در اینجا باز هم نهی از نقض متیقن صحیح نیست اگر مراد از نقض، نقض حقیقی باشد، چون متیقن در مثال، طهارت است و بودن و نبود طهارت، تابع بودن علت و عدم بودن علتش است و مکلف هیچ قدرتی در آن ندارد.

و اگر مراد از یقین، آثار الیقین باشد، در اینجا باز هم مقدور مکلف نیست، چون مثلا اثر یقین به طهارت، جواز دخول در نماز بود که این نقض و عدم نقض به دست مکلف نیست و دست شارع است.

۲. نقض بنائی و عملی باشد. یعنی عملا نقض کن و ترجمه این می‌شود که فرد نباید بناء بر نقض بگذارد. طبق این احتمال، نهی از نقض الیقین صحیح است مطلقا. دلیل:

صغری: شرط نهی، مقدور بودن متعلق است. متعلق در اینجا مطلق است.

کبری: مقدور بودن متعلق در این احتمال موجود است.

نتیجه: شرط نهی در این احتمال موجود است.

توضیح: مکلف می‌تواند بناء را بر متیقن بگذارد و می‌تواند نگذرد، یعنی می‌تواند بگوید وضو دارم و وارد نماز شود و یا بناء نگذارد و وضوی جدید بگیرد.

۳

اشکال

اشکال: مراد از لا ینقض الیقین، اگر مراد لا ینقض المتیقن باشد، این تنافی با مورد روایت ندارد و اگر مراد لا تنقض الآثار باشد، این تنافی با مورد روایت دارد.

توضیح: مورد روایت در یقین به وضو است و جواز دخول به نماز، اثر وضو است نه اثر یقین، حال اگر مراد از لا ینقض الیقین، لا ینقض المتیقن است و مکلف نباید متیقن را نقض کند و باید بناء را بر آن بگذارد، در اینجا لا ینقض الیقین، منافی با مورد نیست، چون مورد اثر متیقن است و روایت هم می‌گوید لا ینقض الیقین.

اما اگر مراد، آثار الیقین باشد، در این صورت منافی با مورد است که در آن بحث از آثار الیقین نیست.

۴

جواب

جواب: صاحب کفایه می‌فرماید مراد از کلمه الیقین، دو احتمال است:

۱. مراد یقین موضوعی است، یعنی مراد امام، نگاه استقلالی است، طبق این احتمال، لا ینقض الیقین، منافات با مورد دارد، چون معنا این می‌شود که نباید نقض کند آثار آن یقینی که نگاه امام به آن، یقینی استقلالی است، چون قبل از این فراز، صحبتی از آثار یقین نبود.

۲. مراد یقین طریقی است، یعنی مراد امام، نگاه آلی است و نگاه به چیزی است که یقین آن را نشان می‌دهد، در این صورت لا ینقض الیقین، منافات با مورد ندارد، چون آثار الیقین، عبارة الاخری از متیقن می‌شود، در این صورت می‌شود لا تنض آثار المتیقن و آثر متیقن، دخول در نماز است.

و بودن یقین طریقی، مقدم است به چند دلیل:

الف: ظاهر؛ یقین ظهور در یقین طریقی دارد.

ب: غلبه؛ غالب یقین‌ها، یقین طریقی است.

۵

تطبیق هیئت لا ینقض الیقین

وأمّا الهيئة (هیئت لا ینقض): فلا محالة يكون المراد منها (هیئت) النهي عن الانتقاض بحسب (متتعلق به انتقاض است) البناء والعمل (تفسیر است)، لا الحقيقة، لعدم كون الانتقاض بحسبها (حقیقت) تحت الاختيار، سواء كان (نقض) متعلّقا باليقين ـ كما هو (تعلق نقض به یقین) ظاهر القضيّة ـ أو بالمتيقّن أو بآثار اليقين، (قید برای متیقن و آثار:) بناء على التصرّف فيها (قضیه) بالتجوّز (یقین به معنای متیقن) أو الإضمار (تقدیر گرفتن آثار)، (علت برای تعمیم:) بداهة أنّه كما لا يتعلّق النقض الاختياريّ القابل لورود النهي عليه (نقض) بنفس اليقين، كذلك لا يتعلّق بما (متعلق) كان على يقين منه (متعلق) أو أحكام (آثار) اليقين (متیقن)، فلا يكاد يجدي التصرّف (تصرف شیخ) بذلك (تجوّز و اضمار) في بقاء الصيغة (لا ینقض) على حقيقتها (صیغه)، فلا مجوّز له (تصرف)، فضلا عن الملزم كما توهّم.

۶

تطبیق اشکال

لا يقال: لا محيص عنه (تصرف در یقین به اراده متیقن)، فإنّ النهي عن النقض بحسب (متعلق به نقض است) العمل لا يكاد يراد بالنسبة إلى اليقين وآثاره (یقین)، لمنافاته (نقض به حسب عمل) مع المورد.

۷

تطبیق جواب

فإنّه يقال: إنّما يلزم لو كان اليقين ملحوظا بنفسه وبالنظر الاستقلاليّ، لا ما إذا كان ملحوظا بنحو المرآتيّة وبالنظر الآليّ، كما هو (کون الملحوظ بنحو المرآتیة) الظاهر في مثل قضيّة «لا تنقض اليقين»، (علت کما هو الظاهر) حيث تكون ظاهرة عرفا في أنّها كناية عن لزوم البناء والعمل بالتزام

أنّه صحّ إسناده إليه مجازا ، فإنّ اليقين معه كأنّه تعلّق بأمر مستمرّ مستحكم قد انحلّ وانفصم بسبب الشكّ فيه من جهة الشكّ في رافعه.

قلت : الظاهر أنّ وجه الإسناد هو لحاظ اتّحاد متعلّقي اليقين والشكّ ذاتا وعدم ملاحظة تعدّدهما زمانا ؛ وهو كاف عرفا في صحّة إسناد النقض إليه واستعارته له ، بلا تفاوت في ذلك أصلا في نظر أهل العرف بين ما كان هناك اقتضاء البقاء وما لم يكن. وكونه (١) مع المقتضي أقرب بالانتقاض وأشبه لا يقتضي تعيينه لأجل قاعدة «إذا تعذّرت الحقيقة» ، فإنّ الاعتبار في الأقربيّة إنّما هو بنظر العرف لا الاعتبار ، وقد عرفت عدم التفاوت بحسب نظر أهله. هذا كلّه في المادّة.

وأمّا الهيئة : فلا محالة يكون المراد منها النهي عن الانتقاض بحسب البناء والعمل ، لا الحقيقة ، لعدم كون الانتقاض بحسبها (٢) تحت الاختيار ، سواء كان متعلّقا باليقين ـ كما هو ظاهر القضيّة ـ أو بالمتيقّن أو بآثار اليقين ، بناء على التصرّف فيها بالتجوّز (٣) أو الإضمار (٤) ، بداهة أنّه كما لا يتعلّق النقض الاختياريّ القابل لورود النهي عليه بنفس اليقين ، كذلك لا يتعلّق بما كان على يقين منه (٥) أو أحكام اليقين ، فلا يكاد يجدي التصرّف بذلك (٦) في بقاء الصيغة على حقيقتها ، فلا مجوّز له ، فضلا عن الملزم كما توهّم(٧).

لا يقال : لا محيص عنه (٨) ، فإنّ النهي عن النقض بحسب العمل لا يكاد يراد بالنسبة إلى اليقين وآثاره ، لمنافاته مع المورد (٩).

__________________

(١) أي : كون النقض.

(٢) أي : بحسب الحقيقة.

(٣) بأن يذكر اليقين ويراد المتيقّن.

(٤) بأن يقدّر الآثار ـ أي آثار اليقين ـ.

(٥) أي : لا يتعلّق بالمتيقّن.

(٦) أي : بالتجوّز أو الإضمار.

(٧) والمتوهّم الشيخ الأعظم الأنصاريّ في فرائد الاصول ٣ : ٣٣٣ ـ ٣٣٤.

(٨) أي : لا محيص عن التصرّف في متعلّق النقض وإرادة نفس المتيقّن.

(٩) أي : مورد النصوص. ـ

فإنّه يقال : إنّما يلزم لو كان اليقين ملحوظا بنفسه وبالنظر الاستقلاليّ ، لا ما إذا كان ملحوظا بنحو المرآتيّة وبالنظر الآليّ ، كما هو الظاهر في مثل قضيّة «لا تنقض اليقين» ، حيث تكون ظاهرة عرفا في أنّها كناية عن لزوم البناء والعمل بالتزام حكم مماثل للمتيقّن تعبّدا إذا كان حكما ، ولحكمه إذا كان موضوعا ، لا عبارة عن لزوم العمل بآثار نفس اليقين بالالتزام بحكم مماثل لحكمه شرعا ، وذلك لسراية الآليّة والمرآتيّة من اليقين الخارجيّ إلى مفهومه الكلّيّ ، فيؤخذ في موضوع الحكم في مقام بيان حكمه مع عدم دخله فيه أصلا ، كما ربما يؤخذ فيما له دخل فيه أو تمام الدخل ، فافهم (١).

__________________

ـ حاصل الإشكال : أنّه لا محيص عن التصرّف في اليقين الّذي تعلّق به النقض بحمله على إرادة المتيقّن ، لأنّ المنهي عنه وإن كان هو النقض عملا لكنّه لا يكاد يراد بالنسبة إلى اليقين وآثاره ، لمنافاته لمورد النصوص ، فلا بدّ من أن يحمل الحديث على نقض المتيقّن بحسب العمل.

(١) لعلّه إشارة إلى ما أفاد المحقّق العراقيّ إيرادا على جعل اليقين مرآة لمتعلّقه. وحاصل ما أفاده وجهان :

الأوّل : أنّه مخالف لأصالة ظهور كلّ عنوان في الحكاية عن إرادة مفهومه استقلالا ، فهو خلاف ما يقتضيه ظهور القضيّة في كون اليقين المأخوذ فيها ملحوظا في إضافة النقض إليه مستقلّا.

الثاني : أنّه مستلزم لعدم قيام الاستصحاب مقام العلم الموضوعيّ ، بداهة أنّ قيامه مقامه انّما هو من لوازم ثبوت العلم التنزيليّ بالواقع ، وهو متفرّع على كون نظر التنزيل في القضيّة إلى نفس اليقين مستقلّا ، لا مرآة إلى المتيقّن. نهاية الأفكار ٤ : ٧٩.

ثمّ إنّه أفاد ـ قبل ذلك ـ في تصحيح إسناد النقض إلى نفس اليقين وجها آخر ، وهو لا يخلو من الغموض ، فراجع نهاية الأفكار ٤ : ٧٨ و ٨٤.

وبالجملة : فالمصنّف قدس‌سره ذهب إلى دلالة الصحيحة الاولى على حجّيّة الاستصحاب مطلقا ، سواء كان الشكّ في البقاء لأجل الشكّ في المقتضي أو كان لأجل الشكّ في الرافع.

وتبعه المحقّقان الاصفهانيّ والعراقيّ والسيّدان العلمان الخمينيّ والخوئيّ. راجع نهاية الدراية ٣ : ٥٧ ، نهاية الأفكار ٤ : ٨٧ ، الرسائل (للإمام الخمينيّ) ١ : ٩٦ ، موسوعة الإمام الخوئيّ (مصباح الاصول) ٤٨ : ٣٥.