درس کفایة الاصول - اصول عملیه و تعارض

جلسه ۶۷: استصحاب ۸

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

صاحب کفایه فرمودند در روایت لا ینقض الیقین بالشک ابدا، نقض به خود یقین استناد داده شده است به ملاحظه خود یقین نه به ملاحظه متیقن. چون یقین یک امر ثابت و مستحکمی است، چون وقتی یقین به چیزی دارید، احتمال خلاف نمی‌دهید و آن رخنه در یقین نمی‌کند که از حالت استحکام فروپاشی کند. اما در ظن و شک و وهم، احتمال خلاف در آنها وجود دارد و اینها را از هم می‌پاشاند.

۳

دلیل بر مصحح اسناد نقض به یقین، خود یقین است

مصحح اسناد نقض به یقین، خود یقین است نه اقتضاء بقائی که در متیقن است که شیخ فرمود، چون:

صغری: اگر مصحح اسناد نقض به یقین، اقتضاء بقائی باشد که در متیقن است، لازمه‌اش دو چیز است:

الف: اسناد نقض به خود چیزی که در او اقتضاء بقاء است، صحیح باشد، مثل نقضت الحجر من مکانه.

یعنی اگر نقض را مستقیما به چیزی که در آن اقتضاء بقاء داشته باشد، این استناد باید صحیح باشد، مثلا سنگ اقتضاء وجود در مکان را بخاطر سنگینی دارد تا زمانی که رافعی بیاید و این مثال باید صحیح باشد.

ب: اسناد نقض به یقین در مثال انتقض الیقین باشتعال السراج در صورت شک در مقتضی صحیح نباشد.

یعنی در مثال باید گفت از بین رفت یقین به روشن بودن چراغ، صحیح نیست، چون اشتعال چراغ، اقتضاء بقاء ندارد و شک در مقتضی می‌باشد و نباید صحیح باشد.

کبری: و اللازم باطل.

نتیجه: فالملزوم مثله.

۴

اشکال

ان قلت: مستشکلی می‌خواهد از شیخ دفاع کند و می‌گوید: در استصحاب، یقین حقیقتا نقض نشده است بر خلاف قاعده الیقین و شک ساری (که یقین حقیقتا از بین رفته است). مثلا اول روز یقین به طهارت دارید و وسط روز شک در طهارت می‌کنید، در اینجا یقین به طهارت اول روز است و می‌گوید در این زمان طهارت از بین نرفته است.

اما در قاعده الیقین و شک ساری، یقین حقیقتا نقض می‌شود، مثلا دو ساعت پیش یقین به طهارت دارید و الان شک دارید که دو ساعت پیش طهارت داشتید یا خیر که یقین حقیقتا از بین رفته است.

با حفظ این نکته، متعلق یقین دو صورت دارد:

الف: گاهی امری است که در او اقتضاء بقاء و استمرار است که در این صورت:

اولا: متعلق یقین و شک واحد است.

ثانیا: مجازا می‌شود گفت یقین به وسیله شک نقض شده است.

ب: گاهی امری است که در او اقتضاء بقاء و استمرار نیست که در این صورت:

اولا: متعلق یقین و شک واحد نیست.

ثانیا: مجازی نمی‌شود گفت یقین به وسیله شک نقض شده است.

توضیح: متعلق یقین، متیقن است که این دو صورت دارد: گاهی امری است که در آن اقتضاء بقاء و استمرار است، مثل طهارت که لحظه‌ای که یقین به حدوث طهارت پیدا کردید، یقین به استمرار پیدا می‌کنید، در اینجا می‌توانید بگویید یقین با شک نقض شده مجازا چون یقین و شک روی یک چیز رفته است.

اما اگر یقین و شک روی دو چیز رفت، نمی‌توان گفت یقین با شک نقض شده است، چون یقین روی یک چیز دیگر رفته است.

و گاهی امری است که در آن اقتضاء بقاء استمرار نیست، مثل یقین به اشتعال سراج یا یقین به روز و شب، چون یقین به حدوث پیدا می‌کنید اما یقین به بقاء و استمرار ندارید. حال که متعلق دو تا می‌شود مجازا نمی‌توان گفت نقض صورت گرفته است، چون دو متعلق است.

نتیجه اشکال: محتوای روایات حجیت استصحاب در شک در رافع است، چون شک در رافع قریب به معنای حقیقی نقض است.

۵

جواب

قلت: در استصحاب متعلق یقین و شک، ذاتا واحد است اما زمانا مختلف است، در استصحاب، شما یقین دارید به طهارت دو ساعت پیش و شک دارید در طهارت الان و هر دو طهارت است اما زمانا مختلف است.

با حفظ این نکته می‌گوید اگر می‌خواهد اسناد نقض به یقین صحیح باشد، لحاظ اتحاد ذاتی کافی است، در روایت نقض به یقین اسناد داده شده است و متعلق یقین و شک ذاتا یکی هستند، حال ما همان اتحاد ذاتی را در نظر می‌گیریم، یعنی اختلاف زمانی را در نظر نمی‌گیریم و عرف می‌گوید اسناد نقض به یقین درست است، چون اگر شما زمان را کنار بگذاری، یقین به طهارت است و شک هم به طهارت است و در اینجا می‌توان گفت یقین با شک نقض شد.

۶

تطبیق دلیل بر مصحح اسناد نقض به یقین، خود یقین است

وإلّا (اگر مصحح اسناد نقض به یقین، اقتضاء بقائی باشد که در متیقن است) لصحّ أن يُسَند (نقض) إلى نفس ما فيه المقتضي له (بقاء) مع ركاكة (زشت) مثل «نقضت الحجر من مكانه»، ولما صحّ أن يقال: «انتقض اليقين باشتعال السراج» فيما إذا شكّ في بقائه (اشتعال سراج) للشكّ في استعداده (سراج)، مع بداهة صحّته (استعمال) وحسنه (استعمال).

وبالجملة: لا يكاد يشكّ في أنّ اليقين ـ كالبيعة والعهد ـ إنّما يكون حسن إسناد النقض إليه (یقین) بملاحظته (یقین)، لا بملاحظة متعلّقه (یقین)، فلا موجب (سبب) لإرادة ما (متیقنی که) هو أقرب إلى الأمر المبرم (مستحکم) أو أشبه بالمتين المستحكم ممّا فيه اقتضاء البقاء (علت اراده:) لقاعدة: «إذا تعذّرت الحقيقة فأقرب المجازات» بعد تعذّر إرادة مثل ذاك الأمر (امر مبرم محسوس) ممّا يصحّ إسناد النقض إليه حقيقة.

۷

تطبیق اشکال

فإن قلت: نعم (اسناد نقض به یقین، به ملاحظه خود یقین است)، ولكنّه حيث لا انتقاض لليقين في باب الاستصحاب حقيقة، فلو لم يكن هناك (در باب استصحاب) اقتضاء البقاء في المتيقّن لمّا صحّ إسناد الانتقاض إليه (یقین) بوجه ولو مجازا؛ بخلاف ما إذا كان (اقتضاء بقاء) هناك (در متیقن)، فإنّه وإن لم يكن معه (اقتضاء بقاء در متیقن) أيضا (مثل عدم اقتضاء بقاء در متیقن) انتقاض حقيقة، إلّا أنّه صحّ إسناده إليه مجازا، فإنّ اليقين معه (اقتضاء بقاء در متیقن) كأنّه (یقین) تعلّق بأمر مستمرّ مستحكم قد انحلّ (امر مستمر) وانفصم بسبب الشكّ فيه (امر) من جهة الشكّ في رافعه (امر).

۸

تطبیق جواب

قلت: الظاهر أنّ وجه الإسناد هو (علت اسناد) لحاظ اتّحاد متعلّقي اليقين والشكّ ذاتا وعدم ملاحظة تعدّدهما (متعلق یقین و شک) زمانا؛ وهو (اتحاد ذاتی) كاف عرفا في صحّة إسناد النقض إليه (یقین) واستعارته (نقض) له (یقین)، بلا تفاوت في ذلك (صحت اسناد) أصلا في نظر أهل العرف بين ما كان هناك (در متیقن) اقتضاء البقاء وما لم يكن. وكونه (نقض) مع المقتضي (مقتضی بقاء) أقرب بالانتقاض وأشبه لا يقتضي (اقرب بودن) تعيينه (مقتضی بقاء را) لأجل قاعدة «إذا تعذّرت الحقيقة»، فإنّ الاعتبار في الأقربيّة إنّما هو بنظر العرف لا الاعتبار، وقد عرفت عدم التفاوت بحسب نظر أهله (عرف). هذا كلّه في المادّة.

بما ليس فيه اقتضاء البقاء والاستمرار ، لما يتخيّل فيه من الاستحكام (١) ؛ بخلاف الظنّ ، فإنّه يظنّ أنّه ليس فيه إبرام واستحكام وإن كان متعلّقا بما فيه اقتضاء ذلك ؛ وإلّا (٢) لصحّ أن يسند إلى نفس ما فيه المقتضي له مع ركاكة مثل «نقضت الحجر من مكانه» ، ولما صحّ أن يقال : «انتقض اليقين باشتعال السراج» فيما إذا شكّ في بقائه للشكّ في استعداده ، مع بداهة صحّته وحسنه.

وبالجملة : لا يكاد يشكّ في أنّ اليقين ـ كالبيعة والعهد ـ إنّما يكون حسن إسناد النقض إليه بملاحظته ، لا بملاحظة متعلّقه ، فلا موجب لإرادة ما هو أقرب إلى الأمر المبرم أو أشبه بالمتين المستحكم ممّا فيه اقتضاء البقاء لقاعدة : «إذا تعذّرت الحقيقة فأقرب المجازات» بعد تعذّر إرادة مثل ذاك الأمر ممّا يصحّ إسناد النقض إليه حقيقة.

فإن قلت : نعم ، ولكنّه حيث لا انتقاض لليقين في باب الاستصحاب حقيقة (٣) ، فلو لم يكن هناك اقتضاء البقاء في المتيقّن لمّا صحّ إسناد الانتقاض إليه بوجه ولو مجازا ؛ بخلاف ما إذا كان هناك (٤) ، فإنّه وإن لم يكن معه أيضا انتقاض حقيقة ، إلّا

__________________

ـ ٢ : ٣٤٧.

ولكن المحقّق الأصفهانيّ قال : «الظاهر أنّ النقض نقيض الإبرام ، وتقابلهما ليس بنحو التضادّ ، ولا بنحو السلب والإيجاب ، بل بنحو العدم والملكة ، فهو الإبرام عمّا من شأنه أن يكون مبرما».

ثمّ أفاد أنّ الإبرام ليس بمعنى الهيئة الاتّصاليّة ـ كما زعمه الشيخ ـ ، ولا بمعنى الإتقان والاستحكام ـ كما زعمه المصنّف ـ ، بل بمعنى هيئة التماسك والاستمساك. والنقض أيضا لا يكون بمعنى رفع الهيئة الاتّصاليّة ، ولا بمعنى عدم الإتقان ، بل بمعنى رفع هيئة التماسك. نهاية الدراية ٣ : ٥٣ ـ ٥٤.

(١) قوله : «لما يتخيّل فيه من الاستحكام» تعليل لحسن إسناد النقض إلى اليقين. وضمير «فيه» راجع إلى اليقين.

(٢) أي : وإن لم يكن مصحّح إسناد النقض إلى اليقين ما في اليقين من الإبرام والاستحكام ، بل كان المصحّح له ما في المتيقّن من اقتضاء الدوام والاستمرار.

(٣) إذ اليقين بالحدوث ثابت ، وانّما الشكّ في البقاء.

(٤) أي : بخلاف ما إذا احرز اقتضاء البقاء في المتيقّن.

أنّه صحّ إسناده إليه مجازا ، فإنّ اليقين معه كأنّه تعلّق بأمر مستمرّ مستحكم قد انحلّ وانفصم بسبب الشكّ فيه من جهة الشكّ في رافعه.

قلت : الظاهر أنّ وجه الإسناد هو لحاظ اتّحاد متعلّقي اليقين والشكّ ذاتا وعدم ملاحظة تعدّدهما زمانا ؛ وهو كاف عرفا في صحّة إسناد النقض إليه واستعارته له ، بلا تفاوت في ذلك أصلا في نظر أهل العرف بين ما كان هناك اقتضاء البقاء وما لم يكن. وكونه (١) مع المقتضي أقرب بالانتقاض وأشبه لا يقتضي تعيينه لأجل قاعدة «إذا تعذّرت الحقيقة» ، فإنّ الاعتبار في الأقربيّة إنّما هو بنظر العرف لا الاعتبار ، وقد عرفت عدم التفاوت بحسب نظر أهله. هذا كلّه في المادّة.

وأمّا الهيئة : فلا محالة يكون المراد منها النهي عن الانتقاض بحسب البناء والعمل ، لا الحقيقة ، لعدم كون الانتقاض بحسبها (٢) تحت الاختيار ، سواء كان متعلّقا باليقين ـ كما هو ظاهر القضيّة ـ أو بالمتيقّن أو بآثار اليقين ، بناء على التصرّف فيها بالتجوّز (٣) أو الإضمار (٤) ، بداهة أنّه كما لا يتعلّق النقض الاختياريّ القابل لورود النهي عليه بنفس اليقين ، كذلك لا يتعلّق بما كان على يقين منه (٥) أو أحكام اليقين ، فلا يكاد يجدي التصرّف بذلك (٦) في بقاء الصيغة على حقيقتها ، فلا مجوّز له ، فضلا عن الملزم كما توهّم(٧).

لا يقال : لا محيص عنه (٨) ، فإنّ النهي عن النقض بحسب العمل لا يكاد يراد بالنسبة إلى اليقين وآثاره ، لمنافاته مع المورد (٩).

__________________

(١) أي : كون النقض.

(٢) أي : بحسب الحقيقة.

(٣) بأن يذكر اليقين ويراد المتيقّن.

(٤) بأن يقدّر الآثار ـ أي آثار اليقين ـ.

(٥) أي : لا يتعلّق بالمتيقّن.

(٦) أي : بالتجوّز أو الإضمار.

(٧) والمتوهّم الشيخ الأعظم الأنصاريّ في فرائد الاصول ٣ : ٣٣٣ ـ ٣٣٤.

(٨) أي : لا محيص عن التصرّف في متعلّق النقض وإرادة نفس المتيقّن.

(٩) أي : مورد النصوص. ـ