درس کفایة الاصول - اصول عملیه و تعارض

جلسه ۶۶: استصحاب ۷

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

عقیده صاحب کفایه این است که استصحاب مطلقا حجت است، مطلقا یعنی اعم از اینکه شک در رافع باشد یا مقتضی باشد، شک در حکم باشد یا در موضوع باشد، مشکوک وضو باشد یا غیر وضو باشد.

صاحب کفایه چهار دلیل ذکر کرده‌اند که سه روایت را رد کرده‌اند.

ایشان دلیل چهارم که روایات باشد را قبول کرده‌اند.

روایت اول، صحیحه اول زراره است که در آن دارد فانه علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین بالشک ابدا. کیفیت استدلال در ضمن دو مرحله بود:

مرحله اول: در جواب ان سه احتمال است:

۱. جواب محذوف است.

۲. جواب فانه علی یقین که مردود است.

۳. لا ینقض الیقین بالشک ابدا است که مردود است.

مرحله دوم: طبق احتمال اول، به چهار دلیل مراد از شک و یقینی که در این روایت آمده است، خصوص شک و یقین در باب وضو نیست و مراد مطلق شک و یقین است. و این به چهار دلیل می‌باشد که سه دلیل بیان شد.

۳

دلیل چهارم بر عدم بودن شک و یقین منحصر در وضو

دلیل چهارم: بر فرض که ال در الیقین برای عهد ذکری باشد، الیقین ظهور در یقین به وضو ندارد، چون در من وضوئه دو احتمال است:

الف: متعلق به یقین باشد، طبق این احتمال، یقین مقید است.

ب: متعلق به علی یقین باشد، طبق این احتمال، یقین مطلق است.

و اذا جاء الاحتمال بطل الظهور.

توضیح: ال در الیقین، عهد ذکری از یقین قبل باشد و معنای لا ینقی الیقین بالشک این می‌شود که فرد نباید یقین به وضو را نقض کند با شک در وضو و این را گفته‌اند دلیل است که این روایت مختص به باب وضو است. حال صاحب کفایه می‌فرماید بر فرض که ال، عهد ذکری باشد، معنایش این است که فرد نباید آن یقین را نقض کند به وسیله شک، حال نسبت به کلمه من وضوئه دو احتمال است:

الف: متعلق به یقین است، در این صورت یقینٍ که در صغری آمده است مقید است و معنایش این است که همان یقین به وضو را نباید نقض کند.

ب: متعلق به علی یقین باشد، یعنی متعلق باشد به متعلق علی یقین و ترجمه روایت می‌شود که آن مرد می‌باشد از ناحیه وضوئش، بر یقین می‌باشد. در این صورت یقین مطلق است نه مقید، چون علی وضوئه به آن متعلق نبود که مقید شود.

استاد: صاحب کفایه در عبارت کلمه کان آورده و بعد من وضوئه آورده است که از این عبارت در می‌آید که اگر من وضوئه متعلق به علی یقین باشد، متعلق به متعلق علی یقین است و این کلام باطل است، چون گاهی متعلق می‌تواند ظرف و جار و مجرور مستقر است و خود اینها می‌توانند متعلق باشند نه اینکه متعلق، متعلق اینها می‌باشد. - مرحوم آقای حکیم می‌فرمایند چه متعلق به علی یقین باشد یا متعلق به متعلق علی یقین باشد، معنا واحد است.

۴

تطبیق دلیل چهارم بر عدم بودن شک و یقین منحصر در وضو

مع أنّه (الیقین) غير ظاهر في اليقين بالوضوء، لقوّة احتمال أن يكون «من وضوئه» متعلّقا بالظرف (علی یقین)، لا ب«يقين» (تا یقین مقید شود)، (اگر متعلق به ظرف شود، معنا این می‌شود:) وكان المعنى: «فإنّه كان من طرف وضوئه على يقين»، وعليه (احتمال که من وضوئه متعلق به علی یقین باشد) لا يكون الأوسط (لفظی که در کبری و صغری آمده است) إلّا اليقين، لا اليقين بالوضوء، كما لا يخفى على المتأمّل.

وبالجملة: لا يكاد يشكّ في ظهور القضيّة (لا ینقض الیقین بالشک ابدا) في عموم اليقين والشكّ، خصوصا بعد ملاحظة تطبيقها (قضیه) في الأخبار على غير الوضوء أيضا (مثل وضو).

۵

نظریه شیخ انصاری در استصحاب و بررسی آن

شیخ انصاری می‌فرماید: مستفاد از روایات حجیت استصحاب در شک در رافع است نه شک در مقتضی.

توضیح: شک در رافع، یعنی مستصحب قابلیت بقاء و استمرار دارد و شکی در این نداریم تا اینکه رافعی بیاید، یعنی در ناحیه قابلیت بقاء استمرار، شکی نیست. مثلا کسی که وضو می‌گیرد، طهارت قابلیت بقاء و استمرار دارد تا اینکه رافعی بیاید. پس شک در طهارت، شک در رافع است.

شک در مقتضی، یعنی شک داریم که مستصحب قابلیت بقاء و استمرار دارد یا خیر، مثلا در غروب شک می‌کنید که روزی باقی است یا خیر و دلیل این شک این است که شک دارید که روز قابلیت بقاء تا الان را دارد یا خیر.

حال شیخ می‌گوید از روایات بر می‌آید روایات فقط در رافع حجت است نه در شک در مقتضی. چون:

مرحله اول: کلمه نقض، سه معنا دارد:

۱. معنای حقیقی: برداشتن هیئت اتصالیه و بهم پیوسته‌ای که در محسوسات وجود دارد. مثلا میلیمتر اول نخ متصل به میلیمتر به دوم است و همینطور سایر میلیمتر، حال اگر با قیچی نخ را نصف کردید، این هیئت اتصالیه برداشته می‌شود و به این نقض می‌گویند.

۲. معنای مجازی اول: برداشتن امر ثابتی و مستحکمی که در آن اقتضاء بقاء و استمرار است. این مجازی است چون بحث از محسوسات نیست.

۳. معنای مجازی دوم: مطلق دست برداشتن از شیء اعم از اینکه شیء قابلیت بقاء داشته باشد یا خیر.

مرحله دوم: رکن اول: کلمه نقض در روایات در معنای حقیقی به کار نرفته است، چون یقین امر محسوس نیست.

رکن دوم: اذا تعذرت الحقیقة فاقرب المجازات اولی، یعنی اگر لفظی نتواند حمل بر معنای حقیقی شود، باید به نزدیکترین معنای مجازی به حقیقی حمل شود.

رکن سوم: معنای مجازی اول اقرب به معنای حقیقی است کان روایت فرموده است لا تنقض المتیقن الذی فیه اقتضاء البقاء و الاستمرار.

معنای مجازی اول اقرب است، چون این معنا خیلی شباهت معنای حقیقی است.

رکن چهارم: محتوای روایت حجیت استصحاب در شک در رافع است.

اشکال: کلمه نقض در معنای حقیقی به کار نرفته است، چون یقین امر محسوس نیست، اما نقض به ملاحظه یقین استناد داده می‌شود نه به ملاحظه متعلق یقین که متیقن باشد، چون یقین امر ثابت و مستحکمی است و احتمال خلاف نمی‌دهید، پس اگر نقض به خود یقین هم استناد داده شود، به معنای حقیقی نزدیک می‌شود. به اینکه معنای حقیقی برداشتن هیئت اتصالیه بود، حال در یقین هم چون احتمال خلاف نیست، اگر نقض را به خود یقین اسناد بدهید، شبیه این می‌شود که هیئت اتصالیه بهم نخورده است. پس از روایات شک در رافع و مقتضی هر دو در می‌آید.

۶

تطبیق نظریه شیخ انصاری در استصحاب و بررسی آن

ثمّ لا يخفى حسن إسناد (در علم بلاغت به این ایقاع می‌گویند) النقض ـ وهو (نقض) ضدّ الإبرام (استحکام) ـ إلى اليقين (به ملاحظه خود یقین نه متیقن)، ولو كان (یقین) متعلّقا بما ليس فيه اقتضاء البقاء والاستمرار، (دلیل حسن اسناد:) لما يتخيّل (اعتقاد می‌باشد) فيه (یقین) من الاستحكام؛ بخلاف الظنّ، فإنّه يظنّ (یتخیل) أنّه ليس فيه إبرام واستحكام وإن كان متعلّقا بما فيه اقتضاء ذلك (بقاء)؛ 

بهذه القضيّة أو ما يرادفها ، فتأمّل جيّدا. هذا.

مع أنّه لا موجب لاحتماله إلّا احتمال كون اللام في اليقين للعهد ، إشارة إلى اليقين في «فإنّه على يقين من وضوئه» ، مع أنّ الظاهر أنّه للجنس (١) ، كما هو الأصل فيه ؛ وسبق «فإنّه على يقين ...» لا يكون قرينة عليه (٢) مع كمال الملاءمة مع الجنس أيضا ، فافهم.

مع أنّه (٣) غير ظاهر في اليقين بالوضوء ، لقوّة احتمال أن يكون «من وضوئه» متعلّقا بالظرف (٤) ، لا ب «يقين» (٥) ، وكان المعنى : «فإنّه كان من طرف وضوئه على يقين» ، وعليه لا يكون الأوسط إلّا اليقين ، لا اليقين بالوضوء ، كما لا يخفى على المتأمّل(٦).

__________________

(١) لا يخفى : أنّه ينافي ما تقدّم منه في الجزء الثاني : ٢٠٧ ـ ٢٠٨ من قوله : «فالظاهر أنّ اللام مطلقا تكون للتزيين ، كما في الحسن والحسين. واستفادة الخصوصيّات انّما تكون بالقرائن الّتي لا بدّ منها لتعيينها على كلّ حال».

(٢) أي : على كون اللام في «اليقين» للعهد.

(٣) أي : قوله : «فإنّه على يقين من وضوئه».

(٤) أي : بالظرف المقدّر ، وهو «كان».

(٥) ولعلّ الوجه في كون «من وضوئه» متعلّقا بالظرف لا باليقين أنّ اليقين إنّما يتعدّى متعلّقه ب «الباء» لا ب «من» ، فيقال : «تيقّن بكذا» ولا يقال : «تيقّن من كذا».

(٦) ولا يخفى : أنّ المحقّق العراقيّ ـ بعد ما أفاد عدم اختصاص الرواية بباب الوضوء ، وأنّ إضافة اليقين إلى الوضوء من جهة كونه موردا لسؤال الراوي لا من جهة خصوصيّة فيه ، واستشهد له بوقوع هذه الجملة كبرى لصغريات متعدّدة في الروايات الأخر ، واستشهد له أيضا بظهور سوق الرواية في كونه في مقام إدراج المورد تحت كبرى ارتكازيّة هي عدم نقض اليقين بالشيء بالشكّ فيه ـ ناقش في دعوى المصنّف قدس‌سره من قوّة احتمال تعلّق «من وضوئه» بالظرف من وجوه :

الأوّل : أنّه مجرّد احتمال لا يجدي شيئا ما لم يبلغ إلى مرتبة الظهور المعتدّ به.

الثاني : أنّ غاية ذلك خروج «من وضوئه» من كونه من الجهات التقييديّة لليقين إلى التعليليّة ، وهو لا يوجب إطلاقا في اليقين المأخوذ في الصغرى ، فإنّ اليقين ـ على العلّيّة ـ وإن لم يكن مقيّدا ب «من وضوئه» ، إلّا أنّه لا إطلاق له أيضا يشمل اليقين المتعلّق بغير الوضوء ، كما هو الشأن في جميع المعاليل بالإضافة إلى عللها. وعليه يكون اليقين متعلّقا بالوضوء عاريا من حيثيّة الإطلاق والتقييد به ، وحينئذ إذا كان الألف واللام في الكبرى ـ

وبالجملة : لا يكاد يشكّ في ظهور القضيّة في عموم اليقين والشكّ ، خصوصا بعد ملاحظة تطبيقها في الأخبار على غير الوضوء أيضا.

[فساد تخصيص الرواية بالشكّ في الرافع] (١)

ثمّ لا يخفى حسن إسناد النقض ـ وهو ضدّ الإبرام (٢) ـ إلى اليقين ، ولو كان متعلّقا

__________________

ـ للعهد تلزمه الإشارة إلى اليقين الناشئ من قبل الوضوء.

الثالث : أنّ استفادة الإطلاق من الكبرى فرع تماميّة مقدّمات الحكمة ، وهي منوط بعدم وجود المتيقّن في مقام التخاطب ، وهو موجود في المقام ، فإنّ المتيقّن هو اليقين المتعلّق بالوضوء. نهاية الأفكار ٤ : ٤٢ ـ ٤٤.

(١) ذهب بعض الأعلام إلى التفصيل بين مورد الشكّ في البقاء لأجل الشكّ في المقتضي وبين الشكّ فيه لأجل الشكّ في الرافع ، فلا يكون الاستصحاب حجّة في الأوّل ، ويكون حجّة في الثاني. ذهب إليه المحقّق الخوانساريّ في مشارق الشموس : ٧٦ ؛ واختاره الشيخ الأعظم في فرائد الاصول ٣ : ٧٨ ؛ وتبعهما المحقّق النائينيّ في فوائد الاصول ٤ : ٣٣٣.

وجدير بالذكر ما أفاد الشيخ الأعظم الأنصاريّ في المقام مقدّمة لإيضاح ما أفاد المصنّف قدس‌سره في مقام الإيراد عليه. ومحصّل كلامه : أنّ حقيقة النقض عبارة عن رفع الهيئة الاتّصاليّة ، كما في نقض الحبل ونقض العزل ، وحيث لم يستعمل النقض في النصّ في هذا المعنى فلا بدّ من حمله على أقرب المجازات. فيدور الأمر بين حمله على رفع الأمر الثابت الّذي له اقتضاء الاستمرار ، وبين حمله على مطلق رفع اليد عن الشيء بعد الأخذ به وإن لم يكن في متعلّقه استعداد الاستمرار. والأوّل هو المتعيّن ، لأنّه أقرب المجازات إلى المعنى الحقيقيّ. وجه الأقربيّة ما تقرّر في محلّه من أنّ الجملة إذا اشتملت على فعل تعلّق بشيء وكان الأخذ بمدلول كليهما متعذّرا ، فيقدّم ظهور الفعل على ظهور متعلّقه ، نظير قول القائل : «لا تضرب أحدا» ، فإنّ ظهور الضرب في العموم يقتضي حمله على الأحياء وغير الأحياء ، والمقرّر في محلّه أنّ الفعل الخاصّ يكون مخصّصا لعموم متعلّقه ، فيكون ظهور الفعل في الخاصّ منشأ لتخصيص «أحد» بالأحياء. وفي المقام أيضا حيث كان إرادة رفع اليد عمّا من شأنه البقاء أقرب إلى المعنى الحقيقيّ للنقض فيتصرّف في عموم متعلّقه ـ أي اليقين ـ ويخصّص بما فيه استعداد البقاء. فرائد الاصول ٤ : ٣٣٣ ـ ٣٣٤.

وأورد عليه المصنّف قدس‌سره بما في المتن من بيان ما هو التحقيق في مفاد مادّة النقض وهيئة «لا تنقض». وما أفاده واضح جدّا.

(٢) كما قال في القاموس : «النقض في البناء والحبل والعهد ضدّ الإبرام». القاموس المحيط ـ

بما ليس فيه اقتضاء البقاء والاستمرار ، لما يتخيّل فيه من الاستحكام (١) ؛ بخلاف الظنّ ، فإنّه يظنّ أنّه ليس فيه إبرام واستحكام وإن كان متعلّقا بما فيه اقتضاء ذلك ؛ وإلّا (٢) لصحّ أن يسند إلى نفس ما فيه المقتضي له مع ركاكة مثل «نقضت الحجر من مكانه» ، ولما صحّ أن يقال : «انتقض اليقين باشتعال السراج» فيما إذا شكّ في بقائه للشكّ في استعداده ، مع بداهة صحّته وحسنه.

وبالجملة : لا يكاد يشكّ في أنّ اليقين ـ كالبيعة والعهد ـ إنّما يكون حسن إسناد النقض إليه بملاحظته ، لا بملاحظة متعلّقه ، فلا موجب لإرادة ما هو أقرب إلى الأمر المبرم أو أشبه بالمتين المستحكم ممّا فيه اقتضاء البقاء لقاعدة : «إذا تعذّرت الحقيقة فأقرب المجازات» بعد تعذّر إرادة مثل ذاك الأمر ممّا يصحّ إسناد النقض إليه حقيقة.

فإن قلت : نعم ، ولكنّه حيث لا انتقاض لليقين في باب الاستصحاب حقيقة (٣) ، فلو لم يكن هناك اقتضاء البقاء في المتيقّن لمّا صحّ إسناد الانتقاض إليه بوجه ولو مجازا ؛ بخلاف ما إذا كان هناك (٤) ، فإنّه وإن لم يكن معه أيضا انتقاض حقيقة ، إلّا

__________________

ـ ٢ : ٣٤٧.

ولكن المحقّق الأصفهانيّ قال : «الظاهر أنّ النقض نقيض الإبرام ، وتقابلهما ليس بنحو التضادّ ، ولا بنحو السلب والإيجاب ، بل بنحو العدم والملكة ، فهو الإبرام عمّا من شأنه أن يكون مبرما».

ثمّ أفاد أنّ الإبرام ليس بمعنى الهيئة الاتّصاليّة ـ كما زعمه الشيخ ـ ، ولا بمعنى الإتقان والاستحكام ـ كما زعمه المصنّف ـ ، بل بمعنى هيئة التماسك والاستمساك. والنقض أيضا لا يكون بمعنى رفع الهيئة الاتّصاليّة ، ولا بمعنى عدم الإتقان ، بل بمعنى رفع هيئة التماسك. نهاية الدراية ٣ : ٥٣ ـ ٥٤.

(١) قوله : «لما يتخيّل فيه من الاستحكام» تعليل لحسن إسناد النقض إلى اليقين. وضمير «فيه» راجع إلى اليقين.

(٢) أي : وإن لم يكن مصحّح إسناد النقض إلى اليقين ما في اليقين من الإبرام والاستحكام ، بل كان المصحّح له ما في المتيقّن من اقتضاء الدوام والاستمرار.

(٣) إذ اليقين بالحدوث ثابت ، وانّما الشكّ في البقاء.

(٤) أي : بخلاف ما إذا احرز اقتضاء البقاء في المتيقّن.