درس کفایة الاصول - جلد دوم

جلسه ۶۰: برائت ۹

 
۱

خطبه

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمدلله رب العالمین و صلى الله على سیدنا محمد و آله الطاهرین

۲

خلاصه مباحث گذشته

«ان قلت نعم لکنّه اذا لم یکن العلم بها مسبوقاً بالعلم بالتکلیف».

خلاصه‌ای از جلسه گذشته

مرحوم آخوند در پاسخ از دلیل عقلی فرمود، علم اجمالی منحل می‌شود به تکالیفی که از طرق و امارات و اصول مثبته به دست ما می‌رسد. در انحلال علم اجمالی شرطی وجود دارد که باید آن علم اجمالی یقینا در علم تفصیلی موجود باشد. به این صورت که اگر سئوال کنند که آیا موارد علم اجمالی اگر هزار مورد است همان مقدار در علم تفصیلی نیز موجود باشد، در این صورت علم اجمالی منحل شده و موارد باقی مانده شبهه بدویه می‌شوند.

۳

ان قلت و قلت

کلام مرحوم شیخ انصاری

مرحوم شیخ معتقد است در انحلال زمان علم تفصیلی مهم نیست که قبل علم اجمالی باشد یا بعد آن یا هم زمان با آن؛ مثلا شخص می‌تواند بعد از آنکه یقینا دانست ظرفی نجس شده است، ظرفی بدان اضافه شود و سبب ایجاد علم اجمالی شود؛ حتی می‌تواند ابتدا علم اجمالی داشته باشد که یکی از این دو ظرف نجس است، بعد یقینا بداند که یک ظرف مشخص نجس شده است. در هر دو صورت علم اجمالی منحل می‌شود.

اشکال مرحوم آخوند

مرحوم آخوند در حاشیه رسائل این اطلاق را نپذیرفته و اشکال می‌کنند، معتقد است اگر علم تفصیلی قبل علم اجمالی باشد سبب انحلال است؛ اما اگر بعد علم اجمالی باشد سبب انحلال نیست و برای علم اجمالی فرقی نمی‌کند دائره علم اجمالی که علتی غیر این داشته با این علم اجمالی تغییر نمی‌کند.

اشکال: در کفایه بنابر آنچه که در حاشیه رسائل فرمودند اشکال می‌کنند. شما در حاشیه رسائل فرمودید: علم تفصیلی بعد از علم اجمالی اثر ندارد. در مانحن فیه نیز چنین است، چراکه فقیه ابتدا علم اجمالی به وجود تکالیفی در شریعت دارد، بعد علم تفصیلی پیدا میکند که همان موارد معلوم بالاجمالش در همین موارد تفصیلی است و علم اجمالی آن منحل می‌شود. این تضاد در مبنا است.

جواب: مرحوم آخوند در مقام پاسخ می‌فرمایند: شرط انحلال این است که مطابقت و عینیت باشد نه اینکه تکلیفی جدید در علم تفصیلی لاحق باشد. در این انحلالی که ما بیان کردیم مجتهد بعد از جست و جو فحص علم تفصیلی که پیدا می‌کند، همان موارد معلوم بالاجمال است و فرد و حکم جدیدی نیست. در مثالی که بیان شد علم اجمالی به نجاست یکی از این دو ظرف یک حکم از نجاست است، اما وقتی علم تفصیلی پیدا کرد یا دید که بول در ظرف الف افتاد. این نجاست جدیده است نه اینکه همان نجاست معلوم بالاجمال باشد. پس علم تفصیلی لاحق در صورتی سبب انحلال نیست که مغایر با علم اجمالی باشد، ولی اگر همان باشد سبب انحلال خواهد بود.

۴

تطبیق ان قلت و قلت

«ان قلت نعم» یعنی این انحلالی که شما گفتید قبول داریم علم اجمالی با علم تفصیلی منحل می‌شود «اذا لم یکن العلم بها»، وقتی که نباشد علم به این طرق و اصولی که مثبت تکلیفه است نباشد «مسبوقا بالعلم بالتکالیف» یعنی علم اجمالی مسبوق همان لاحق بودن است. یعنی اگر علم به طرق که علم تفصیلی است مسبوق باشد بر علم اجمالی به تکالیف مسبوق باشد، یعنی بعد باشد یا قبل باشد؟ اگر بعد از آن باشد مستشکل می‌گوید: انحلال را قبول نمی‌کنیم. مرحوم آخوند هم فرموده است و این اشکال، اشکالی است که ناشی تحقیق ایشان در حاشیه رسائل است که علم تفصیلی بعد از علم اجمالی را سبب انحلال ندانستند.

مستشکل میگوید: جناب آخوند در ما نحن فیه اول علم اجمالی است یا تفصیلی؟ مکلف علم اجمالی دارد که در شریعت تکالیف بر آن است و علم تفصیلی به تکالیف دارد از راه طرق و در اینجا علم تفصیلی بعد است و شما در حاشیه رسائل گفتید اگر علم تفصیلی بعد از علم اجمالی باشد، سبب انحلال نمی‌شود.

«قلت انما» مرحوم آخوند می‌فرماید: «انما یضر السبق اذا کان المعلوم اللاحق حادثا» مسبوق بودن ضرر می‌رساند در صورتی که معلوم لاحق حادث باشد. یعنی اگر علم تفصیلی و معلوم لاحق، یعنی بعد از علم اجمالی حادث باشد و تکلیف جدید برای ما بیاورد، این اشکال درست است؛ مثل مثالی که عرض کردیم: اول علم اجمالی داریم که یکی از دو ظرف به بول نجس است و بعد علم تفصیلی می‌یابیم که یک ظرف معین قطره خون در آن است. اینجا مرحوم آخوند می‌فرمایند: انحلال را قبول نمی‌کنیم. اینجا که تکلیف جدیدی است آن علم اجمالی اثرش باقی می‌ماند.

اختلاف مرحوم شیخ و مرحوم آخوند در این نیست که بعد از علم اجمالی اگر علم تفصیلی آمد، علم اجمالی باقی می‌ماند یا نمی‌ماند. قطعاً علم اجمالی از بین می‌رود، مرحوم شیخ می‌فرماید: بعد از اینکه علم تفصیلی آمد، هم علم اجمالی می‌رود و هم اثر علم اجمالی که عبارت از وجوب احتیاط در همه اطراف است. مرحوم آخوند می‌فرماید: نه وقتی که علم اجمالی اول بود و علم تفصیلی بعد آمد، درست است که اجمال از بین می‌رود و این دو ظرف معین نجس است و واجب الاحتراز است؛ اما اثر علم اجمالی نسبت به ظرف دیگر باقی است.

آن وقت این جا اضافه دارند که این علم تفصیلی که جلوی انحلال را می‌گیرد که باید حادث باشد. در این مثال حرف مرحوم آخوند متقن است و این نکته را عرض کنم که مسئله عقلایی و روشن است، مسئله انحلال چیزی که مبانی دقیقه اصولی بخواهد نیست. شما علم اجمالی دارید یکی از این دو ظرف نجس است و آمدند یک ظرف را به طور کلی از بین بردند، اجمال از بین می‌رود. وقتی اطراف از بین می‌رود اجمال هم از بین می‌رود و ما دنبال انحلال هستیم می‌خواهیم ببینیم بعد از علم اجمالی به تکالیف پیدا شد، انحلال علم اجمالی می‌شود یا نمی‌شود؟

در این مثال می‌گوییم علم اجمالی داریم یکی از این دو ظرف نجس است به بول بعداً علم تفصیلی می‌یابیم که ظرف معین با خون نجس شده است، اینجا مرحوم آخوند می‌فرماید: درست است که علم اجمالی از بین میرود و اجمالی در کار نیست و ظرف معین کاملاً واجب الاجتناب است و آن ظرف می‌ماند و اجمال نیست و اثر علم اجمالی که عبارت از وجوب احتیاط و تنجز، نسبت به آن ظرف باقی است. اجمال همیشه دو طرف لازم دارد علم اجمالی که وقتی آمد یا این آقا زید است یا این آقا بکر است. یکی از این‌ها از بین رفت نمی‌توانیم بگوییم یا این یا آن. ما مثال در دو تا می‌گوییم، می‌گوییم وقتی علم تفصیلی پیدا شد، مرحوم شیخ می‌فرماید: هم علم اجمالی از بین می‌رود و هم اصل و مرحوم آخوند می‌فرماید: اجمالی که در کار نیست از بین رفته است و اثر علم اجمالی که تنجز است باقی است.

نسبت به اینکه این ظرف واجب الاجتناب است کنار می‌رود و این تفسیر اثرش همین است و الا نمی‌خواهیم موضوع خارجی را بیان کنیم که حقیقا بول است یا نیست و نسبت به حکم شرعی آن است و نسبت به حکم شرعی از دایره اجمال بیرون می‌رود و این تفصیلاً می‌دانیم خون دارد و نسبت به آن یک فرد اجمال معنا ندارد.

«و اما اذا لم یکن کذلک» یعنی این معلول لاحق حادث باشد لم یکن یعنی حادث نباشد، «بل مما ینطبق علیه» از اموری است که منطبق می‌شود بر او «ما علم اولاً» یعنی بر همین معلول تفسیر آن معلول به اجمال انطباق می‌یابد و کلمه انطباق را خط بکشید زیرش که مرحوم آخوند انطباق به انحلال را انطباق نمی‌داند. «فلا محالة قد انحل» انحلال می‌یابد علم اجمالی به تفصیلی و به شک بدوی.

۵

ان قلت و قلت

اشکال: انطباق را می‌پذیریم، ولی مشکلی که وجود دارد این است که دو مبنا در حجیت امارات و اصول وجود دارد: اگر مبنای سببیت را بپذیریم، انحلال معنا پیدا می‌کند؛ اما اگر طریقیت را قائل شدیم، همانطور که شمای مرحوم اخوند قائل هستید، دیگر انحلال معنا ندارد، چراکه بنابر مبنای سببیت خود مودای امارات و طرق دارای مصلحت هستند و اگر مصیب به واقع نشدند، خودش دارای مصلحت و حکم است. همین امر سبب می‌شود که مودای طرق وامارات برای ما ایجاد حکم کنند و انحلال علم اجمالی را در پی داشته باشد، چون مثبت حکم هستند. در مبنای طریقیت امارات و طرق چنین نیست. در این مبنا طرق و امارات حکمی را در پی ندارند. اثبات حکم نمی‌کنند تا سبب انحلال شود. مبنای طریقیت معنایش این است که اگر بر طبق اماره یا اصل عمل کردید منجز و معذر دارید. اگر مصیب بود که ثواب داده می‌شود و امتثال کرده‌اید و اگر خطا باشد عذر خواهید داشت. این معنایش اثبات حکم نیست تا سبب از بین رفتن علم اجمالی و جایگزینی علم تفصیلی شود. به دیگر سخن، در انحلال شرطی که بیان کردید اثبات حکم بود که در مبنای طریقیت وجود ندارد.

جواب: مرحوم آخوند از این اشکال دو پاسخ میدهند:

پاسخ اول: ما دو نوع انحلال داریم انحلال حقیقی و انحلال حکمی.

در انحلال حقیقی منجل کننده علم است و در انحلال حکمی در حکم علم است. مثل امارات و اصول بعد از اعتبار شارع در حکم علم خواهند بود. وقتی اماره را طبق مبنای طریقیت پذیرفتیم، معنایش این است که علم است و شارع آن را به منزله علم قرار داده است. همانطور که علم سبب تنجیز و تعذیر است، امارات و طرق نیز منجز و معذر خواهند بود و در حکم علم هستند.

پاسخ دوم: برای انحلال لزومی ندارد که فقط حقیقی باشد می‌تواند حکمی باشد.

۶

ان قلت و قلت

«ان قلت» مستشکل می‌گوید: «انما یوجب العلم بقیام طرق المثبتة له بمقدار المعلوم بالاجمال ذلک» یوجب فاعلش علم است و مفعولش ذلک است، یوجب العلم به قیام طرق المثبت با قیام این طرق مثبته علم به وجود می‌آید به مقدار معلوم به اجمال المثبت له، یعنی مثبت تکلیف است به مقدار معلوم به اجمال این علم سبب می‌شود، ذلک انحلال را «اذا کان قضیه قیام الطریق علی تکلیف موجبا لثبوته فعلاً» مقتضی قیام طریق بر تکلیف موجب سقوط بر تکلیف باشد فعلاً و این جا محشین گفته‌اند که عبارت مشوش است و عبارت اینطور باشد «اذا کان قیام الطریق علی التکلیف موجبا لثبوته فعلاً» قیام طریق بر تکلیف موجب ثبوت تکلیف باشد. یک راه این است که قضیه را خط بزنیم و یک راه این است که قضیه باشد «موجب لثبوته» کلمه لام را خط بزنیم.

 یعنی اذا کان قضیه قیام علی طریق تکلیف ثوبته فعلاً کلمه موجب و لام را خط بزنیم و راه سوم هم دارد. ذلک مفعول برای یوجب است و تشویش از اذا به بعد است و ذلک اذا کان انما یوجب مفعول یوجب چه می‌شود ذلک اذا کان تشویش اندر تشویش است. پس یکی از این دو راه باید طی شود برای اصلاح عبارت و این عبارت را در خارج مطلب بیان کردیم که طرق را از باب سببیت و موضوعیت بدانیم و موجب لثبوت تکلیف فعلاً این طرق برای ما تکلیف بیاورد، در صورتی است که حجیت طرق را از باب سببیت بدانیم و «اما بناء علی ان قضیه حجیته» دقت کنید، مستشکل می‌گوید: اگر از باب سببیت باشد می‌گوییم این مقدار تکلیفی که طرق برای ما اثبات می‌کند به اندازه مقدار معلوم بالاجمال است، انحلال درست می‌شود؛ اماطبق قول به طریقیت مستشکل می‌گوید: درست نیست.

«و اما بنائا علی ان قضیه حجیته و اعتباره شرعاً» بنابراین مقتضی حجیت طریق و اعتبار شرعی «لیس الا ترتیب ما للطریق المعتبر عقلا و هو تنجز ما اصابه و العذرعما اخطا عنه فلا انحلال لما علم اجمالا بالانحلال» این طرق برای ما تکلیفی را اثبات نکرده است و روی قول به طریقیت خبر واحد می‌گوید: نماز جمعه واجب است، این طریق برای شما تکلیفی را اثبات نمی‌کند. این طریق است برای مطابقت واقع یا مخالفت؛ اگر مطابق در بیاید منجز و اگر مخالف باشد معذر می‌شود.

«قلت» را می‌خوانیم و یک معنای دیگر که برای اشکال است و در اینجاست که اصلاً کاری به موضوعیت ندارد، یک مطلب دیگری است به آن اشاره می‌کنیم. «قلت قضیة الاعتباره شرعاً» مقتضی اعتبار طریق «الاختلاف ااسنه ادلته» با اختلاف السنه ادله طریق یعنی یک دلیل می‌گوید: لا تنقض یقین به شک هم دلیل مختلف است و هم تعابیری که فقها دارند؛ مثلاً بعضی‌ها می‌گویند: تنزل المودی منزلة الواقع، بعضی تعبیر می‌کنند به نام تتمیم الکشف که گفته‌ایم یا تنزیل المودی منزل الواقع، مرحوم آخوند می‌فرمایند: هر طور می‌خواهند تعبیر کنند چه ادله و تعابیری که برای حجیت شرعیه بیان می‌شود، قضیه اعتبار و امکان ذلک، ذلک یعنی همان منجزیت و معذریت یعنی در بحث قطع یا بحث ظن تقویت کردیم که طرق ظنیه حجیتشان به معنای منجزیت و معذریت است.

«الا ان نهوض الحجة علی ما ینطبق علیه المعلوم بالاجمال» نحوض یعنی قیام، قیام حجت بر آنچه منطبق است به معلوم اجمال در بعضی از اطراف «یکون عقلا بحکم الانحلال» این قیام حجت در حکم انحلال است و صرف تنجزه الی ما اذا کان فیه ذلک طرف منصرف می‌کند و بر می‌گرداند تنجز تکلیف را به موردی که تکلیف در آن طرفی که حجت بر آن قائل شده است «و العذر» معذر می‌کند «عما اذا کان« تکلیف در سایر اهداف باشد. «مثلاً اذا علم اجمالا بحرمة اناء زید بین الانائین» علم اجمالی شود که ظرف زید که بین دو ظرف حرام است «و قامت بینة علی ان هذا انائه» و بینه بیاید که اناء زید است و علم تفصیلی نمی‌آید و بینه می‌گوید: انا زید است.

«فلا ینبغی الشک فی انه کما انه علم» و این بینه قائل می‌شود که علم پیدا کنیم که این اناء زید است «ولا ینبغی الشک» یعنی این موردی که بینه آمده است، «کما» مثل آن موردی است که «اذا علم انه انائه و علم» بیابیم که اناء زید است «و فی عدم لزوم الاجتناب الا عن خصوصه» فقط از خصوص ظرف اجتناب کنیم و ظرف دیگر اجتناب لازم نیست.

«ولو لا ذلک» اگر این انحلال را قبول نکنیم، لولا ما ذکرنا که امارات بر طریقیت به حکم انحلال است، «لو لا ذلک» یعنی اگر انحلال حکمی به طریقیت نباشد و اگر انحلال حکمی را به قول طریقیت نپذیریم، حتی روی قول به سببت هم انحلال نیست. «لما کان یجدی القول بان قضیة اعتبار الامارات هو کون مؤدیات احکاما شرعیة» فعلیه هر آینه مجدی نیست و قول به سببیت فایده ندارد و بر طبق یک تفسیر این اشکال را می‌گوییم. یعنی سببیه و مرحوم آخوند می‌فرماید: به قول سببیت هم انحلال نمی‌آید، همان حرفی که از جواب ان قلت اول زد و می‌فرماید: روی قول سببیت تکلیف جدید درست می‌کند،

«ضرورة انها تکون کذلک» یعنی احکام شرعیه فعلیه به سبب حادثه یعنی به سبب جدید و ما گفتیم که علم تفصیلی که تکلیف جدید و سبب جدید داشته باشد، این سبب انحلال نمی‌شود. «ضرورة انها مودیات تکون کذلک» به سبب حادث چون به روی قول سببیت خود خبر واحد سبب می‌شود در حدوث مصلحت در متعلق آن یعنی ولو اینکه خبر واحد نماز جمعه واجب است ولو در واقع نماز جمعه حرام باشد. روی قول به سببیت سبب می‌شود در حدوث مصحلت در نماز جمعه پس این سببیت می‌آید، تکلیف جدیدی برای نماز جمعه می‌آورد و این با تکلیف لوح محفوظ قابل انطباق نیست. «ضروره انها تکون کذلک» به سبب حادث «و هو کونها مودیات» یعنی کون احکام شرعیه مودیات امارات شرعیه است و توضیح را عرض کردیم هذا جواب دوم است.

إن قلت : نعم ، لكنّه (١) إذا لم يكن العلم بها (٢) مسبوقا بالعلم بالتكاليف (٣).

__________________

ـ المعتبرة ، فإنّا نعلم إجمالا بمطابقة جملة من الأمارات المعتبرة للواقع. ومعلوم أنّ العقل يحكم بلزوم الاحتياط في أطراف الشبهات إذا لم ينحلّ العلم الإجماليّ الكبير بالعلم الإجماليّ الصغير إلى علم تفصيليّ وشكّ بدويّ ، وإلّا فلا يحكم به. وقد انحلّ العلم الإجماليّ الكبير هاهنا. والوجه في انحلاله انّا نعلم بالعلم الإجماليّ الصغير بمطابقة جملة من مؤدّيات الأمارات المعتبرة للواقع ، ونعلم أيضا أن لا يكون المعلوم بالإجمال في العلم الإجماليّ الصغير أقلّ عددا من المعلوم بالإجمال في العلم الإجماليّ الكبير ، بحيث لو أفرزنا من أطراف العلم الإجماليّ الكبير بمقدار المعلوم بالإجمال في العلم الإجماليّ الصغير لم يبق لنا علم إجماليّ في بقيّة الأطراف. مثلا : إذا علمنا إجمالا بوجود مائة حكم ـ مثلا ـ في جميع المشتبهات وموارد الأخبار والأمارات المعتبرة وغير المعتبرة ، وعلمنا بوجود هذا العدد ـ أو أزيد ـ أيضا في الأمارات المعتبرة ، لم يبق لنا علم إجماليّ بثبوت تكاليف في غير موارد الأمارات المعتبرة ، لإمكان انطباق المعلوم بالإجمال في العلم الإجماليّ الكبير ـ وهو مائة حكم ـ على المعلوم بالإجمال في الصغير ـ وهو أيضا مائة حكم ـ ؛ فحينئذ نعلم تفصيلا بثبوت تلك المائة من التكاليف في الأمارات المعتبرة الّتي نعلم اجمالا بصدور كثير منها ، ونشكّ في ثبوتها في غيرها شكّا بدويّا ، فلا يجب الاحتياط إلّا في أطراف العلم الاجماليّ الصغير ـ وهو موارد الأخبار والأمارات المعتبرة ـ ، وأمّا أطراف العلم الاجماليّ الكبير ـ من الشبهات وموارد الأمارات غير المعتبرة ـ فلا يجب الاحتياط فيها.

ولا يخفى : أنّ ما أفاده المصنّف رحمه‌الله هاهنا في تقرير وجه الانحلال يختلف عما أفاده في تقريره في الوجه الأوّل من الوجوه العقليّة الّتي اقيمت على حجّيّة خبر الواحد ، فإنّه جعل هناك أطراف العلم الإجماليّ الصغير خصوص موارد الأخبار المعتبرة ، وجعل هنا أطرافه الأمارات والاصول المعتبرة ـ كالأخبار والشهرة والسيرة ـ.

(١) أي : الانحلال.

(٢) أي : العلم بالأحكام الّتي هي مؤدّيات الأمارات وموارد الاصول.

(٣) وفي بعض النسخ : «بالواجبات». والصحيح ما أثبتناه.

وتوضيح الإشكال : أنّ العلم الإجماليّ بثبوت تكاليف فعليّة في موارد الطرق والاصول العمليّة المعتبرة متأخّر عن العلم الإجماليّ بثبوتها في مطلق المشتبهات وموارد الأمارات والاصول العمليّة ، ضرورة أنّ العلم الإجماليّ الكبير يحصل من أوّل البلوغ والالتفات إلى الشريعة ، والعلم الإجماليّ الصغير يحصل بعد التتبّع في موارد الطرق والاصول ، فالعلم الإجماليّ الصغير متأخّر عن العلم الإجماليّ الكبير ، والعلم الإجماليّ المتأخّر لا يؤثّر ـ

قلت : إنّما يضرّ السبق إذا كان المعلوم اللاحق حادثا ، وأمّا إذا لم يكن كذلك ، بل ممّا ينطبق عليه ما علم أوّلا ، فلا محالة قد انحلّ العلم الإجماليّ إلى التفصيليّ والشكّ البدويّ(١).

إن قلت : إنّما يوجب العلم بقيام الطرق المثبتة له بمقدار المعلوم بالإجمال ، ذلك (٢) إذا كان قضيّة قيام الطريق على تكليف موجبا لثبوته فعلا (٣). وأمّا بناء على أنّ قضيّة حجّيّته واعتباره شرعا ليست إلّا ترتيب ما للطريق المعتبر عقلا ـ وهو (٤) تنجّز ما أصابه والعذر عمّا أخطأ عنه ـ فلا انحلال لما علم بالإجمال أوّلا ، كما لا يخفى (٥).

__________________

ـ في انحلال العلم الإجماليّ المتقدّم ، بل انّما يؤثّر في انحلاله ويمنع من تأثيره فيما إذا كان متقدّما عليه أو مقارنا له.

(١) وتوضيح الجواب : أنّ المعتبر في الانحلال هو مطابقة المعلوم بالعلم الإجماليّ الصغير مع المعلوم بالعلم الإجماليّ الكبير ، لا مقارنة العلم الإجماليّ الصغير مع العلم الإجماليّ الكبير أو سبقه عليه ، فإذا تعلّق العلم الإجماليّ الكبير ـ مثلا ـ بإصابة قطرة دم بأحد الإنائين ، ثمّ تعلّق العلم الإجماليّ الصغير بوقوع تلك القطرة في الإناء الأبيض تحقّق انحلال العلم الإجماليّ الكبير بالعلم الإجماليّ الصغير ، سواء كان متأخّرا عنه أو مقارنا له أو سابقا عليه. وكذلك في المقام ، لأنّا نعلم إجمالا بثبوت تلك المائة في موارد الأمارات والاصول المعتبرة ، فيحتمل انطباق المعلوم بالعلم الإجماليّ الكبير على المعلوم بالعلم الإجماليّ الصغير ، فيتّحد المعلومان وينحلّ العلم الإجماليّ الكبير بالعلم الإجماليّ الصغير مطلقا ، سواء تقدّم الصغير على الكبير أو قارنه أو تأخّر عنه.

(٢) مفعول لقوله : «يوجب». والمشار إليه هو الانحلال.

(٣) هكذا في جميع النسخ. والصحيح أن يقول : «إذا كان قيام الطريق على تكليف موجبا لثبوته فعلا» ، أو يقول : «إذا كانت قضيّة قيام الطريق على تكليف ثبوته فعلا».

(٤) أي : ما للطريق المعتبر.

(٥) توضيح الإشكال يتوقّف على تقديم مقدّمة :

وهي : أنّ في حجّيّة الأمارات والطرق مذهبان : (أحدهما) : أنّها حجّة مجعولة على نحو السببيّة ، بمعنى أنّها تكون سببا لحدوث مصلحة في مؤدّاها وموجبا لكونه حكما فعليّا للمكلّف. (ثانيهما) : أنّها مجعولة على نحو الطريقيّة ، بمعنى أنّها مجعولة لتكون طريقا ـ

قلت : قضيّة الاعتبار شرعا على اختلاف ألسنة أدلّته وإن كانت ذلك (١) ـ على ما قوّينا في البحث (٢) ـ ، إلّا أنّ نهوض الحجّة على ما ينطبق عليه المعلوم بالإجمال في بعض الأطراف ، يكون عقلا بحكم الانحلال وصرف تنجّزه إلى ما إذا كان في ذاك الطرف ، والعذر عمّا إذا كان في سائر الأطراف ؛ مثلا : إذا علم إجمالا بحرمة إناء زيد بين الإنائين ، وقامت البيّنة على أنّ هذا إناؤه ، فلا ينبغي الشكّ في أنّه (٣) كما إذا علم أنّه إناؤه في عدم لزوم الاجتناب إلّا عن خصوصه دون الآخر. ولو لا ذلك لما كان يجدي القول بأنّ قضيّة اعتبار الأمارات هي كون المؤدّيات أحكاما شرعيّة فعليّة ، ضرورة أنّها تكون كذلك بسبب حادث ، وهو كونها مؤدّيات الأمارات الشرعيّة.

هذا إذا لم يعلم بثبوت التكاليف الواقعيّة في موارد الطرق المثبتة بمقدار

__________________

ـ إلى الواقع وكاشفا عنه ، فيترتّب عليها ما يترتّب على الطريق المعتبر من أنّها منجّزة للواقع فيما إذا أصابته ومعذّرة للمكلّف في مخالفته فيما إذا أخطأته.

وذهب المصنّف قدس‌سره إلى الثاني.

إذا عرفت هذه المقدّمة ، فيقال ـ إيرادا على المصنّف قدس‌سره ـ : أنّ الظاهر من كلامه أنّه ادّعى الانحلال الحقيقيّ في المقام ، بمعنى أنّ التتبّع في موارد الطرق والاصول يوجب العلم الإجماليّ بوجود تكاليف واقعيّة فعليّة تؤدّيها الأمارات والاصول ، وهي بمقدار يحتمل انطباقها على الأحكام الواقعيّة المعلومة بالعلم الإجماليّ الكبير ، فينحلّ العلم الإجماليّ الكبير بالعلم الإجماليّ الصغير ، بل يكشف بالعلم الإجماليّ الصغير عدم تعلّق العلم الإجماليّ الكبير بالتكاليف الواقعيّة من أوّل الأمر. وأنت خبير بأنّ دعوى هذا الانحلال إنّما يصحّ على القول بحجّيّة الأمارات على نحو السببيّة ، حيث أنّ مؤدّاها حينئذ تكاليف حقيقيّة فعليّة ، فيحتمل انطباق الأحكام الواقعيّة المعلومة بالعلم الإجماليّ الكبير على تلك المؤدّيات. وأمّا على القول بحجّيّتها على نحو الطريقيّة وأنّ المجعول هو المنجّزيّة والمعذّريّة ـ كما عليه المصنّف قدس‌سره ـ فلا يتمّ ما ذكر ، لعدم كون مؤدّاها تكاليف حقيقيّة فعليّة كي يدّعى احتمال انطباق الأحكام الواقعيّة المعلومة ثبوتها بالعلم الإجماليّ الكبير عليها.

(١) وفي بعض النسخ : «وإن كان ذلك». والصحيح ما أثبتناه. والمشار إليه بقوله : «ذلك» هو ترتيب التنجّز والتعذير.

(٢) من حجّيّة الأمارات على نحو الطريقيّة.

(٣) أي : قيام البيّنة