«و أما الرجوع إلى الأصول»، این شروع در مطلب دوم از مقدمه رابعه است. رجوع به اصول عملیه عرض کردیم سه جور اصل داریم یک اصلی که فقط مثبت است. یک اصلی که فقط نافی تکلیف است، یک اصلی که در بعضی از موارد مثبت و در بعضی از موارد نافی. «فبالنسبة إلى الأصول المثبتة»، نسبت به اصول مثبته، دیگر نظریه شیخ را هم بیان کردیم نظر شیخ انصاری که شیخ فرمود نه اصول مثبته جاری است نه اصول نافیه، دلیل هم برایش آورد. اما مرحوم آخوند میفرمایند: همهاش جاری است. «من احتیاطٍ»، که احتیاط مثبت محض است. «أو استصحابٍ مثبت للتكلیف»، استصحابی که مثبت تکلیف است، استصحاب در بعضی از موارد مثبت است در بعضی از موارد نافی، اینجا قیدش را آورده است، «فلا مانع عن إجرائها»، مانعی از اجراء اصول مثبته نیست، «عقلا »، چون مقتضیاش موجود است «مع حكم العقل»، این حکم عقل مقتضی برای اصالة الاحتیاط است. «و عموم النقل»، مقتضی برای استصحاب است. استصحاب که دلیلش دلیل نقلی است، «لا تنقض الیقین بالشک»، این عمومیت دارد.
در چنین مواردی هم که ما علم اجمالی داریم این موارد را هم شامل میشود و باید استصحاب کنیم. پس مقتضی موجود مانع هم مفقود است که مرحوم آخوند این را باز نمیکنند؛ اما همین که میفرمایند: «فلا مانع عن إجرائها عقلاً»، یعنی علاوه بر اینکه مقتضی موجود است مانع هم مفقود است که بیان مفقود بودن مانع را هم عرض کردیم. مانع را شما چه میخواهید بگویید، علم اجمالی. علم اجمالی که با استصحاب مثبت یا با اصالة الاحتیاط تنافی با هم ندارند. به قول شما مهیجش هم شاید باشد. شارع اهتمام به تکالیف اهتمام دارد آن هم باز با این همراه است بین اهتمام شارع یا اجماع بر اینکه اهمال احکام جایز نیست و اجرای اصول مثبته هیچ تنافی وجود ندارد.
فرض کنید که در هر مورد خاص با وجود شرائط اصالة الاحتیاط آیا میتوانیم احتیاط کنیم یا خیر؟ حتی فرق بین این احتیاط تام و احتیاط فی مسئلةٍ یا موردٍ واحد این است: شما ممکن است که در یک موردی شک دارید که آیا دعا عند رؤیت الهلال واجب است، احتیاط تام میگوید ولو اینکه شک دارید اما عقل میگوید روی قاعده احتیاط تام این را باید دعاء عند رؤیت الهلال هم بخوانید. اما روی اصالة الاحتیاط چه؟ نه.
در موارد خاصی مثل خصوص استهلال مرحوم آخوند میفرمایند: احتیاط در آن عسر و حرج لازم نمیآید. آنی که موجب اختلال نظام یا عسر و حرج است آن احتیاط تام است، اما در تمام اینها ما سی مورد شاید پیدا بکنیم که مورد اصالة الاحتیاط اینچنینی باشد آن هم مورد عسر و حرج و آن هم موجب اختلال نظام است. اشکال به شیخ است. شیخ اشکال کرد شیخ فرمود که موجب عسر و حرج است.
«هذا»، یعنی خُذ هذا، «و لو قیل بعدم جریان الاستصحاب فی أطراف العلم الإجمالی»، یعنی ما استصحاب مثبت را جاری میدانیم ولو اینکه بگوییم این استصحاب در سایر موارد در اطراف علم اجمالی جاری نیست. خب در موارد دیگر چرا استصحاب جاری نیست؟ «لاستلزام شمول دلیله لها»، اطراف علم اجمالی را، «التناقض فی مدلوله»، مستلزم در مدلول دلیل استصحاب است. حالا مرحوم آخوند تناقض را بیان میکند، «بداهة»، مدلول دلیل، همان دلیل استصحاب، «بداهة تناقض حرمة النقض فی كل منها»، چون بدیهی است تناقض دارد حرمت نقض در هر کدام یک از اطراف «بمقتضى لا تنقض»، الان علم اجمالی داریم که یکی از این دو تا ظرف نجس است حالت سابقه هر دو هم طهارت است.
لا تنقض میگوید: نقض یقین حرام است، این با این حرمت نقض با وجوب نقض در بعض اطراف، چون علم اجمالی داریم به یکی از اینها، علم اجمالی میگوید: یکی از اینها قطعاً باید بگویی نجس است، این با وجوب تناقض دارد، «لوجوبه فی البعض كما هو قضیة و لكن تنقضه بیقین آخر»، این تنقضه از آن استفاده میشود که اگر یقین دیگر پیدا کردی و گفتیم این یقین دیگر اعم از یقین تفصیلی و یقین اجمالی است، باید نقض بکنی. «و ذلك»، یعنی شما چرا گفتید اگر در یک مواردی دیگر که در اطراف علم اجمالی استصحاب جاری نشود؛ اما در اینجا جاری میشود؟ ذلک بیان این مطلب است.
میفرماید: «لأنه إنّما یلزم لأنّ» این تناقض لازم میآید، «فیما إذا كان الشكّ فی أطرافه»، شک در اطراف علم اجمالی «فعلیا». الان بالفعل شک دارم این ظرف نجس است یا نه، و شک دارم آن ظرف هم نجس است یا نه.
«و أما إذا لم یكن كذلك»، یعنی اگر شک فعلی نباشد، «بل لم یكن الشك فعلا إلا فی بعض أطرافه»، بلکه شک فقط در بعضی از اطراف علم اجمالی باشد، «و كان بعض أطرافه الأخر»، بعضی از اطراف دیگر، غیر ملتفت إلیه فعلا أصلا»، التفاتی به او نیست بالفعل اصلاً، «كما هو»، هو یعنی بعضی از اطراف مورد توجه نیست، «حال المجتهد فی مقام استنباط الأحكام»، مجتهد وقتی میخواهد استنباط کند ببینید آیا در زمان غیبت نماز جمعه واجب است یا نیست اصلاً کاری ندارد به دعاء در رؤیت الهلال، توجهی به او ندارد. کاری ندارد به اینکه آیا تسبیحات اربعه در نماز سه بار خوانده بشود یا یک بار. کاری ندارد به اینکه آیا خمر نجس است یا نه.
وقتی متمرکز به اینکه آیا استنباط میخواهد بکند دعاء نماز جمعه در زمان غیبت واجب است یا نه، هیچ توجهی به تکالیف و اطراف دیگر علم اجمالیاش ندارد. «كما لا یخفى» که مطلب روشن است. شک فعلی معنایش این است که الان که من علم اجمالی پیدا کردم که یکی از این دو تا ظرف نجس است و همچنین شک دارم که آیا این ظرف نجس شده یا نه، اما در ما نحن فیه الان مجتهد دارد راجع به نماز جمعه میخواهد استنباط کند، اصلاً توجهی به دعاء در رؤیت الهلال ندارد. در اینجا اصلاً نمیتوانیم بگوییم که تو متوجه یک ظرف باش، کاری به ظرف دیگر نداشته باش مگر اینکه آن ظرف از محل ابتلائش خارج شده باشد که در رسائل خواندیم.
این الان هر دو مورد ابتلائش هست. در ما نحن فیه اینچنین نیست. در ما نحن فیه آنچه که مورد ابتلائش هست در مقام استنباط مسئله نماز جمعه است کاری به دعاءٍ در رؤیت هلال ندارد. لذا این میشود که بگوییم نسبت به این فعلی میشود، اما نسبت به بقیه نه تنها شک ندارد؛ بلکه اصلاً نسبت به او جاهل بسیط است. جهل بسیط دارد اصلاً توجه و التفاتی ندارد. الان مرحوم آخوند این را میخواهد نفی کند، میخواهد بگوید اگر در یک جائی که شک دارید یا اینکه علم دارید که یکی از این دوتا ظرف نجس است، همه همه بیایند بگویند در اینجا استصحاب جاری نیست، چون تناقض لازم دارد، اما در ما نحن فیه با وجود اینکه یک علم اجمالی کبیر دارد به یک سری از تکالیف، اما در خصوص نماز جمعه مثلاً میتواند استصحاب را جاری بکند.
چون در آنجائی که مسئله ظروف است در اطراف علم اجمالی به مرحله فعلیت رسیده است. یعنی الان هر دو مورد ابتلائش هست، اما در اینجا آنی که مورد ابتلاء و توجهش هست، فقط مسئله نماز جمعه است، در استنباط در خصوص نماز جمعه حالا دخلی ندارد که دعاء عند رؤیت الهلال واجب باشد یا نباشد. یا به بیان دیگر ما الان در این دو تا ظرف اگر الان مجتهد شک میکند که این ظرف نجس است یا نه، این شکش مرتبط به آن شک در ظرف دیگر است. یعنی اگر آن ظرف دیگر را بردارد دور بیندازد، اصلاً علم اجمالی و اینها از بین میرود.
این شک در اینکه آیا این ظرف نجس است یا نه، با شک در نجاست دیگر ارتباط دارد، اما در مقام استنباط، مجتهد وقتی دارد استنباط میکند که آیا نماز جمعه در زمان غیبت واجب است یا نه؟ شک در این وجوب هیچ ارتباطی با شک در وجوب دعاء رؤیت الهلال ندارد. هیچ ارتباطی با نجاست خمر یا با سائر تکالیف ندارد و لذاست مجتهد میتواند نسبت به موارد دیگر کاملاً بیالتفات باشد. اصلاً بگوید من میخواهم در شریعت فقط یک حکم استنباط کنم یک حکم، میخواهم راجع به نماز جمعه استنباط بکنم بقیهاش هم مورد نیاز من نیست اصلاً. چه اشکالی دارد استصحاب بکند بگوید در نماز حضور امام نماز جمعه واجب بوده است.
حالائی که نسبت به اطراف دیگر التفات ندارد، «فلا یكاد یلزم ذلك»، یعنی فلا یکاد یلزم تناقض. «فإن قضیة لا تنقض لیست حینئذ» حینئذ یعنی حالا که بعضی از اطراف غیر ملتفتٍ إلیه است، «لیست إلا حرمة النقض فی خصوص الطرف المشكوك»، در خصوص این طرف، نقض حرام است. «و لیس فیه علم بالانتقاض»، علم به انتقاض در خصوص این طرف مشکوک ما نداریم. «كی یلزم التناقض فی مدلول دلیله من شموله له»، این مورد مشکوک را. تناقض دیگر لازم نمیآید اینجا دیگر علم اجمالی که بیاید بگوییم علم اجمالی که بگوید نقض واجب است حتی در خصوص این مورد، ما نداریم. این خلاصه بیان مرحوم آخوند است بعد یک فافهم دارد.
«فافهم» اشاره به این نکته دارد که شما در مقدمه اولی گفتید علم اجمالی به یک سری از تکالیف فعلیه داریم. قید فعلیه آوردید. ممکن است در زمان غیبت، نماز جمعه بالفعل حرام باشد این هم در دائره علم اجمالی شما هست دیگر. شما بگوئید علم اجمالی داریم به یک سری از واجبات و یک سری محرمات، خب وقتی اینطور شد، دیگر جلوی استصحاب مثبت وجوب نماز جمعه را این علم اجمالی میگیرد قطعاً. تا اینجا بحث اصول مثبته تمام شد. میآییم سراغ اصول نافیه.