«لا یقال»، مستشکل به مرحوم آخوند میگوید: شما برای دور چرا راه دور میروی؟ اگر خود سیره بخواهد خبر واحد را حجت کند، خود این مستلزم دور است، یعنی با حجیت سیره اگر بخواهیم خبر واحد را حجت کنیم، مستلزم دور است، یعنی لازم میآید که حجیت سیره متوقف بر حجیت سیره باشد.
دور را چنین بیان میفرمایند: «علی هذا»، یعنی بنا بر دور بودن، «لا یکون اعتبار خبر ثقه»، نمیباشد اعتبار خبر ثقه به سیره «إیضاً إلاّ علی وجهٌ دایر»، یعنی اگر بخواهیم با حجیت خبر را درست کنیم دور لازم میآید. «فإنّ إعتبار خبر»، ایضاً یعنی همانطوی که شما گفتید، آنجا دور لازم میآید، این هم دور لازم میآید. همانطور که در رادعیت دور لازم میآید در حجیت هم دور لازم میآید، یعنی در حجیت سیره برای خبر، یعنی اگر بخواهیم در سیره خبر واحد را حجت کنیم. این هم دور لازم میآید.
هدف مستشکل این است که این دور دیگر کفایت از آن دور میکند. چرا؟ «فإنّ إعتباره بها»، اعتبار خبر به سیره «فعلاً»، یعنی بالفعل، «یتوقّف علی عدم الردع بها عنها»، توقف بر عدم ردع به سبب آن آیات از سیره دارد. در چه صورت سیره میتواند حجت باشد؟ در صورتی که آیات رادع سیره نباشد. «وهو»، یعنی عدم ردع توقف دارد «علی تخصیص هذا»، توقف دارد که تخصیص زده شود آیات به سیره. یعنی اگر آیات آمد مخصص واقع شد به سبب این سیره، دیگر آن آیات نمیتواند رادع سیره باشد.
پس «وهو عدم ردع»، توقف دارد بر تخصیص آیات به سیره، «وهو»، یعنی تخصیص توقف دارد بر عدم ردع «بها»، یعنی به سبب آیات، «عنها»، یعنی از سیره؛ نتیجه حجیت سیره میشود: یعنی در اینجا دو سه تا قضیه را باید بگوییم:
۱ـ حجیت سیره توقف دارد بر عدم ردع آیات. ۲ـ عدم ردع آیات توقف دارد بر تخصیص. یعنی قبلاً این آیات باید به همین سیره تخصیص بخورد، تا اینکه آیه رادع نباشد. تخصیص توقف بر عدم ردع دارد؛ عدم ردع توقف بر حجیت سیره دارد؛ پس از آن قضیه اول که شروع کردیم حجیت سیره توقف پیدا میکند بر حجیت سیره و این دور میشود.
«فإنّه یقال»، لا یقال، چون «فإنّه یقال إنّما یکفی» در حجیت خبر به سبب سیره، «یکفی عدم الثبوت الردّع». اینها قائل در لایقال، قائل گفت حجیت سیره توقف بر عدم ردع دارد. مرحوم آخوند میگوید: عدم ردع واقعی را میگوئید یا عدم ثبوت ردع را میگوئید. اگر عدم ردع واقعی باشد، حرف شما درست است؛ اما در حالی که چنین نیست، حجیت سیره عقلا متوقف است بر اینکه شما علم به ردع پیدا نکنید یعنی عدم ثبوت ردع.
حجیت خبر به سیره کفایت میکند «عدم ثبوت الردع عنها». عدم ثبوت ردع از سیره. «لعدم نهوض ما یصلح لردعها»، آنی که صلاحیت به ردعش دارد قائم نشده است. «کما یکفی فی تخصیصها لها ذلک»، همانطوری که کفایت در تخصیص آیات میکند، «لها ذلک»، یعنی در تخصیص آیات به سیره همین عدم ثبوت ردع کفایت میکند. یعنی همین مقدار که شما علم ندارید به اینکه این آیات رادعند، کفایت میکند که با همین مقدار شما آیات را با سیره تخصیص یا تقیید بزنید.
عدم علم به ردع شرط حجیت سیره است، یعنی سیره توقف دارد به عدم علم به ردع. اما عدم علم به ردع توقف بر حجیت سیره ندارد. مرحوم آخوند میفرماید که حجیت سیره متوقف بر عدم علم به ردع است. عدم علم به ردع همین مقدار که الان برای من علم حاصل نمیکند که این آیات رادع است، کافی است. دیگر همین مقدار که الان من علم ندارم که این آیات رادع است کافی است. همین مقدار در تخصیص آیات هم کفایت میکند. همین مقدار که نمیدانم این آیات رادع است کافی است که ما آیات را تخصیص به همین سیره بزنیم.
یعنی آنی که مرحوم آخوند میفرماید که اگر ردع واقعی باشد من همین مقدار که احتمال میدهم این آیات ردع واقعی داشته باشد، حجیت سیره بر آن توقف پیدا میکند؛ اما اگر عدم العلم شد، الان که من علم ندارم. همین مقدار که من علم ندارم سیره حجیتش تمام میشود چون حجیت سیره متوقف بر عدم علم به ردع است. و همین عدم علم به ردع، در اینکه ما این آیات را تخصیص بزنیم کافی است.
«کما لا یخفی ضرورة أنّ ما جرت علیه السیرة المستمرّه»، آنچه که سیره مستمره جاری است در مقام اطاعت. (از اینجا یک شاهد مرحوم آخوند میخواهد بیاورد.) در مقام اطاعت و معصیت و در استحقاب عقوبت به سبب مخالفت و عدم استحقاق عقوبت در صورت موافقت، ولو «فی صورة المخالفة عن الواقع»، ولو در صورت مخالفت از واقع یا للواقع. للواقع بهتر است یعنی انجائی که عقل میگوید این موافقت است ولو اینکه در واقع هم مخالفت باشد، «یکونُ» خبر برای آن ما جرت است «أنّ ما جرت یکون عقلاً فی الشرع متّبعا»، یعنی آنچه که عقل و سیره بر او جاری است در شرع بر او متّبع است.
«ما لم ینهض دلیلٌ»، مادامی که دلیلی قائم نشود، «علی المنع عن إتّباعه»، اتباعه یعنی اتباع ماجرة در شرعیات، یعنی مادامی که شما علم به رادع پیدا نکنید. شاهد قضیه این است که الان آنچه که عقل میگوید، عقل میگوید این موافقت است مگر اینکه علم پیدا کنی به اینکه مخالفت است.
قیدش از علم به مخالفت است یا عدم العلم. عقل مسئله را مشروط میکند به علم و عدم العلم. کاری به واقع ندارد. میگوید من اگر به تو گفتم این در ظاهر اطاعت است تو اگر آمدی نماز خواندی عقل گفت این اطاعت است. حالا این فرضاً نماز یک اشکالی داشته و اطاعت هم نباشد. عقل میگوید این اطاعت است و بر اطاعت هم باید ثواب مترتب بشود. بعد مرحوم آخوند یک فافهم و تأمّل دارند که خود مرحوم آخوند فافهم و تأمّل را در حاشیه خودشان معنا کردند.
کلام مرحوم آخوند در حاشیه کفایه
در حاشیه مرحوم آخوند فرمودند: خبر ثقه حجیت دارد و لو اینکه ما هم سیره را کنار بگذاریم هم اطلاق و عموم آیات را کنار بگذاریم.
در حاشیه میفرمایند: این مسئله اطلاق و سیره، نظیر جریان خاص مقدّم و عام مؤخّر است. شما در معالم اصول الفقه را در جلد اول کفایه خواندید. اگر خاص مقدم و عام مؤخر شد، دوران بین این است که خاص مخصّص عام مؤخر واقع شود یا عام مؤخر ناسخ واقع شود. اینجا دوران امر بین این است که سیره این اطلاق عمومات را تقیید بزند، یا اطلاق عمومات سیره را از بین ببرد. حالا که این دو اینچنین است هر دو را باید کنار بگذاریم. هم اطلاق و هم سیره را کنار میگذاریم، قائل میشویم به اینکه خبر ثقه از راه استصحاب حجّة است.
میگوییم قبل از شرع ما، خبر عادل ثقه حجت بود، بعد که شریعت آمد شک میکنیم حجیتش از بین رفت یا از بین نرفت، حجیت سابقه را استصحاب میکنیم. این مطلبی است که مرحوم آخوند خودشان در حاشیه بیان کردند، البته با یک مطلب اضافه که در آنجا آوردند.
الان که بخواهیم استصحاب کنیم دیگر یقین به سیره نداریم ببینید سیره معنایش این است که بگوییم عقلا این روش را دارند ببینیم شارع این روش را منع کرده یا نکرده؟ اما میگوییم در این که عقلا قبل از دین اسلام خبر ثقه را اعتماد به آن میکردند شکی به آن دارید؟ در اینکه شکی نداریم. عقلا فرق نمیکنند بماهم عقلا این کار را انجام دادیم. آن موقع این کار را انجام دادند یقیناً، یعنی در قبل از دین ما خبر ثقه برای عقلا حجت بوده. حالا شک میکنیم حجت است یا نه استصحاب میکنیم نه کاری به سیره الان داریم چون آن سیره عقلائیه که میگوییم یعنی سیره عقلائیهای که در زمان شارع باشد و شارع آن را ردع نکرده باشد. ما کاری به این نداریم میگوییم قبل از دین، قبل از شریعت باشد تفاوتی نمیکند.