درس کفایة الاصول - جلد دوم

جلسه ۴۱: حجیت خبر واحد ۷

 
۱

خطبه

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمدلله رب العالمین و صلى الله على سیدنا محمد و آله الطاهرین

۲

استدلال به روایات برای حجیت خبر واحد

«فصلٌ فی الأخبار الّتی دلّت الاعتبار اخبار الآحاد».

دلالت اخبار بر حجیت خبر واحد

مرحوم آخوند دلالت آیات را بر حجیت خبر واحد نپذیرفتند و عموم تعلیل را آیه نبا معقتد شدند و شامل خبر فاسق و عادل دانستند، آیه نفر را سه اشکال کردند و بقیه آیات نیز اشکالاتی داشت حال به بیان دلیل دوم بر حجیت خبر واحد می‌پردازند که دلالت توده‌ای از روایات بر حجیت خبر واحد است. مرحوم شیخ این روایات را مفصل بیان کرده‌اند لذا مرحوم آخوند به اشاره رد می‌شود، ما نیز چند طائفه را به صورت اجمال مطرح می‌کنیم و می‌توانیم به بحث رسائل یا خود کتاب وسائل این روایات را بررسی کنید.

چند طائفه روایت مطرح است:

طائفه اول

روایاتی داریم که ارجاع به شخص خاصی داده شده است مثلا در مورد زراره به فیض بن مختار فرمودند «فإذا اردتَ حدیثنا فعلیک بهذا الجالس»، که اشاره به زراره است.

طائفه دوم

اخباری هستند که به صورت کلی دلالت بر حجیت خبر واحد می‌کنند و مفادشان این است که خبر ثقه و صادق القول حجت است به عنوان مثال در توقیع شریف دارد که «لا اُذِر احدٍ من موالینا التّشکیک فیما یرویه ثقاتنا»، آنچه را که ثقات ما نقل می‌کنند را کسی حق تشکیک ندارد.

طائفه سوم

در این طائفه امر به رجوع به علماء شده است مثلا فرموده‌اند: «أمّا الحوادث الواقعة فرجعوا فیها إلی روات أحادیثنا یا حدیثنا»،

 طائفه چهارم

روایاتی است که در بحث خبرین متعارضین دستور داده‌اند که به کدام اخذ کنیم اگر خبر واحد حجت نباشد این اخبار علاجیه اساسا لغو خواهند شد وحضرات معصومین اشاره‌ای به عدم حجیت خبر واحد ننموده‌اند.

طائفه‌های دیگری نیز وجود دارد که ترغیب به حفظ و نشر روایات داده‌اند مثل این روایت «من حفظ علی امّتی اربعین حدیثاً بعثه الله یوم القیامه فقیهاً عالما»، اگر خبر واحد حجت نباشد این ترغیب‌ها معنا ندارد.

از مجموع این روایات به دست می‌آید که خبر واحد حجت است.

۳

اشکال و جواب

اشکال بر روایات

مهم‌ترین اشکال این روایات این است که اینها خود خبر واحد هستند و تواتر لفظی ندارند که بر یک لفظ دلالت کنند و تواتر معنوی نیز ندارند که بر معنای واحد دلالت کنند لذا استدلال به این روایات دور است

پاسخ از این اشکال

مرحوم آخوند پاسخ می‌دهند که درست است که تواتر لفظی و معنوی ندارند و خود آحاد هستند، اما از همه این روایات تواتر اجمالی بر حجیت خبر واحد بدست می‌آید واجمالا علم پیدا می‌کنیم که خبر واحد حجت است. وقتی به تواتر اجمالی خبرواحد حجت شد باید سراغ اخص مضمونا رفت و آن حجت خواهد بود مثلا اگر در چند طائفه موردی بگوید خبر عادل و طائفه بگوید عادل امامی و یا طائفه بگوید امامی عادل و ثقه، مورد سوم که تعدادش ضیق‌تر است تمسک می‌کنیم و تعداد کمتری را شامل است.

درست است که دانه دانه اینها خبر واحدند اما چون علم اجمالی به صدق بعضی از اینها داریم، باید اخصّ مضمون اینها را بگیریم یعنی در بین این طوائف، آنی که مضمونش ضیق‌تر از همه و اخصّ از همه است. مضمون کدام اخصّ است آنی که در این مثالی که عرض کردم آنی که می‌گوید به خبر ثقه امامی عادل مطابق با مشهور مثلاً عمل بکن. علت انی امر این است که طائفه‌ای که از همه ضیق‌تر است در ضمن تمام طوائف وجود دارد و با عمل به این طائفه بقیه طوائف نیز عمل شده است و مشترک بین تمام طوائف خواهد بود. این به خلاف مشترک معنوی است که هر عنوان بدون لحاظ عنوان مطرح شده در بقیه روایات است مثلا اگر ثقه مطرح میشود کاری به عادل و غیر عادل ندارد یا اگر ثقه عادل است به امامی و غیر امامی بودن کاری ندارد به مصادیق کاری ندارد ولی در تواتر اجمالی به دنبال مصادیق و اخص مصداقا هستیم که آ مصداق در همه طوائف موجود است.

مرحوم آخوند می‌فرمایند: خوشبختانه اخص مضمونا وجود دارد که خبر ثقه را مطرح کرده‌اند امام صادق علیه السلام به احمد بن اسحاق می‌فرمایند: خبر ثقه حجت است؛ وقتی مضمون این روایت به تواتر اجمالی ثابت شد، تعدی به بقیه روایات می‌کنیم و مطلق خبر ثقه حجت می‌شود.

۴

تطبیق استدلال به روایات برای حجیت خبر واحد

«فی الأخبار الّتی دلّت الاعتبار اخبار الآحاد»، اخباری که دلالت بر اعتبار اخبار آحاد دارد. «وهی» این اخبار «وإن کان الطوائف کثیرة»، طوائف زیادی است که ما به آن طوائف اشاره کردیم، «کما یظهر من مراجعة الوسائل وغیر وسائل»، مثل کتاب رسائل شیخ انصاری یا کتب روایی دیگر.

۵

تطبیق اشکال و جواب

«إلاّ أنّه یشکل الإستدلال بها علی حجیة اخبار الآحاد»، استدلال به این روایات بر حجیت اخبار آحاد مشکل است. اشکالش چیست؟ «یشکلُ بأنّها اخبار الآحاد»، این وجه اشکال است. این روایات خودش هم خبر واحد است. با خبر واحد که نمی‌شود اثبات کرد که خبر واحد حجیت دارد.

«فإنّها»، این روایات «غیر متّفقة علی لفظٍ»، نه اتفاق لفظی دارد یعنی نه تواتر لفظی در کار است «ولا علی معنا»، تواتر معنوی هم ندارد. «وتکون متواترةً لفظاً أو معنا»، وتکونُ یعنی اگر متّفق بود. اگر متفق بود بر لفظ یا معنا، تواتر لفظی یا معنوی می‌شود. «ولکن» این اشکال «مندفعٌ»، «بأنّها وإن کانت کذلک»، درست این روایات کذلک، یعنی تواتر لفظی و معنوی ندارند. «إلاّ أنّها متواترةٌ إجمالاً»، تواتر اجمالی دارند. ما قبلاً تواتر اجمالی و اینها را مفصل در اوائل بحث خبر واحد معنا کردیم.

تواتر اجمالی معنایش این است که علم اجمالی داریم به صدق بعضی از این روایات اما کدامش مشخص نیست و باید اخص المضمون را بگیریم. «إلاّ أنّها متواترةٌ اجمالاً ضرورة أنّه یعلم إجمالاً بصدور بعضها منهم علیهم السلام»، علم اجمالی داریم به صدور بعضی از این روایات از ائمه علیهم السلام، «وقضیته»، یعنی قضیه تواتر اجمالی، قضیه یعنی مقتضای تواتر اجمالی، گر چه حجیت خبری است که «دلّ علی حجیته اخصّ مضموناً»، متقضای تواتر اجمالی ولو اینکه حجیت خبری است که دلالت بر آن حجیت خبر اخص این روایات مضموناً می‌کند. عرض کردیم اخصّ مضمونش آنی است که ثقه عادل امامی یا قیودی دیگر هم باشد.

«إلاّ أنّه یتعدّی عنه»، یعنی تعدّی از این اخص مضمون می‌شود. «فیما اذا کان بینها ما کان بهذه الخصوصیه»، اگر در موردی که در این روایات این خصوصیات را دارد، یعنی خصوصیت اخص مضمونی را، خصوصیت اخص مضمونی یعنی سندش ثقه عادل امامی هست و حال آنکه «قد دلّ علی حجیة ما کان اعم»، اما دلالت می‌کنند بر حجیت خبری که اعم از این اخص است یعنی می‌گوید خبر هر ثقه‌ای حجیت دارد، آنوقت مشخص هم شده در بعضی از شروح آن روایتی که سندش بر طبق اخص مضمون است. یعنی سند روایت ثقه‌ی عادل امامی مطابق با مشهور یا قیود دیگر نیز چنین است، امّا دلالت بر حجیت هر خبر ثقه دارد، «صحیحه احمد بن اسحاق عن اباالحسن الرضا علیه السلام، سألته من اُعاملُ»، من با چه کسی در دین خودم سر و کار داشته باشم؟

«وأمّن آخِذُ»، از چه کسی حرف بگیرم؟ «وقول من أقبل؟»، و قول چه کسی را قبول بکنم؟ حضرت فرمود: «الأمری ثقةٌ»، اشاره به شخص است. «فما أدّی إلیک عنی فعنی یؤدی»، آنوقت در دنباله‌اش دارد «فإنّه الثّقة المأموم». روایت تعلیل دارد می‌گوید قول امری را بگیر چون امری ثقه است. پس معلوم می‌شود هر خبر ثقه برای ما حجیت دارد.

مراد از فافهم

دو تفسیر برای فافهم بیان شده است:

تفسیر اول: این روایات تواترمعنوی دارد و آن معنای متفق علیه این است که خبر واحد حجت است چه خبر عادل یا امامی یا ثقه باشد لذا نیازی به تکلف تواتر اجمالی و اخص مضمونا نیست.

تفسیر دوم:

نکته اخص مضمونا انحلال علم اجمالی است که علم اجمالی ما به وجود روایات حجتی در شریعت، منحل می‌شود به اخص‌ترین موضوع، این انحلال به اخص مضمونا با روایت احمد بن اسحاق در تنافی است نه اینکه همسو باشد چراکه خبر احمد بن اسحاق می‌گوید خبر ثقه مطلقا حجت است و روایات می‌گوید اخص مضمونا حجت است و باید روایت اسحاق را کنار گذاشت و تنها روایات اخض مضمونا حجت خواهد بود نه مطلق خبر ثقه.

نتیجه بحث:

مرحوم آخوند دلالت آیات را بر حجیت خبر واحد نپذیرفتند اما دلالت روایات را بر نحو تواتر اجمالی پذیرفتند

۶

تمسک به اجماع برای حجیت خبر واحد

دلیل دیگر اجماع

دیگر دلیلی که بر حجیت خبر واحد اقامه شده است اجماع است مرحوم شیخ انصاری شش بیان را مطرح فرمودند، اما مرحوم آخوند به سه بیان اکتفا می‌کند.

بیان اول

مرحوم آخوند چنین بیان می‌کنند از زمان ما تا زمان شیخ طوسی را بررسی کردیم دیدیم جمیع فقها یا اکثر آنها قائل به حجیت خبر هستند حال نظر آنها را مایا به تتبع یافته‌ایم یا اینکه اجماع منقول شده است و نقل سبب نموده‌اند یعنی اگر اجماع منقول از حهت مسبب که مفاد اجماع منقول است حجت نیست؛ اما از حیث سبب که صرف نقل آن است بدون در نظر گرفتن حجیت اجماع منقول صرف نقل آن معنایش پذیرش خبرواحد است.

اشکال

مرحوم آخوند این بیان را نمی‌پذیرند چراکه اختلافات کثیره‌ای بین فقها در خصوصیات خبر حجت دارند، برخی قائل به خبر امامی است برخی قائل به عدل امامی و برخی ثقه امامی را معتبر میدانند، تحصیل این اجماع بعید به نظر می‌رسد؛ البته ممکن است تصور شود در این تواتر اجماعی یک معنای مشترک بدست می‌آید و آن اینکه خبر واحد حجت است، لکن اثبات این تصور بسیار سخت است و خرط القتاد است.

معنای کلمه خرط القتاد

خرط القتاد اصطلاحی است برای مطالب بسیار سخت ولی ممکن، قتاد نوعی گیاه است که خار‌های بزرگی دارد و نوعی کاکتوس است اگر دست رو از بالا به پایین بکشید که خارها را بتراشید همه خار‌ها به دست می‌رود ولی اگر پایین به بالا بکشی خار‌ها کنده نمی‌شود و صدمه خاصی نمی‌بیند، پس مراد این است که اگر بخواهیم این مطلب را اثبات کنیم با دست خرط القتاد کنیم راحت‌تر است.

بیان دوم

اجماع عملی بر حجیت خبر واحد وجود دارد چراکه سیره کافه مسلین درامور شرعیه خود بر عمل به خبر واحد است و به صرف نقل فتوا از جانب مجتهد کسی در خبر واحد بودنش خدشه نمی‌کند و حکم به عدم حجیت آ ن نکرده و قولش را می‌پذیرند.

اشکال به بیان دوم

مرحوم آخوند بر این بیان دو اشکال را وارد می‌داند:

اشکال اول

با وجود اختلافات در حجیت خبر واحد نمی‌توان به حجیت مطلق خبر ثقه رسید چراکه هر قائلی قائل دیگر را نفی می‌کند کسی که قائل به حجیت خبر عدل امامی است کسی که قائل به مطلق امامی است را نفی میکند و از این اجماع بدست نمی‌آید.

اشکال دوم

اینکه اجماع عملی وجود دارد بحثی نیست اما اینکه از چه باب عمل می‌کردند مهم است از باب اینکه متدین هستند این عمل را انجام میدادند و مورد پذیرش شما شده است یا اینکه به جهت عقلاء بودنش بوده است؟ اگر از باب تدین باشد سیره متشرعه میشود و نیاز به اتصال دارد و امضا نیاز ندارد ولی اشکال اول پا برجاست؛ اما اگر از باب عمل عقلاء است به سیره عقلاء بر میگردد و نیازمند امضا است که در بحث سیره عقلاء باید بررسی کنیم امضا شده است یا خیر به هرحال این اجماع نیست و سیره عقلاء خواهد بود.

۷

تطبیق تمسک به اجماع برای حجیت خبر واحد

«فصلٌ»، در اجماع بر حجیت خبر، تقریر اجماع بر وجوهی است: احد وجوه دعوای اجماع از دو راه. ۱ـ وجه اول اجماع قولی است. «من تتبّع فتاوی الأصحاب»، فتاوای فقها را بر حجیت تتبع کنیم، «من زماننا إلی زمان شیخ»، تا زمان شیخ طوسی، چون قبل از زمان شیخ طوسی سید مرتضی و اینها مفصل می‌‌گفتند اجماع داریم بر اینکه خبر واحد حجیت ندارد. آنوقت عرض کردیم بعد از زمان شیخ طوسی ما به ابن ادریس می‌رسیم، ابن ادریس هم خبر واحد را حجت نمی‌‌داند. آنوقت این روی مبنای متأخرین است که روی مبنای متأخرین مخالفت یکی و دوتا ضربه‌ای نمی‌رساند. وقتی عده زیادی از فقهای قولی را گفتند که ما حدس به قول معصوم بزنیم، کافی است.

«فیکشفُ رضاه»، مکشوف می‌شود رضای امام علیه السلام، «بذلک»، یعنی به این فتاوای فقها، یعنی به عمل کردن به خبر واحد، «ویقطع به»، قطع پیدا می‌شود به اعتبار خبر واحد. «أو من تتبّع الإجماعات المنقولة علی الحجیة»، یا از تتبع اجماعات منقوله، که عرض کردیم اجماعات منقوله اگر از حیث مسبب هم معتبر نباشد، اما از حیث سبب یعنی نقل فتوا، گفتیم وقتی شیخ می‌گوید اجماع داریم شیخ عادل است، قطعا همه فتاوا را دیده است، همه فتاوا را به لفظ الإجماع که حکایت اجمالی از فتاوای فقها دارد برای ما نقل می‌‌‌کند.

بعد می‌فرماید «ولا یخفی مجازفة هذه الدعوی»، مجازفه و بیخود بودن دعوا مخفی نیست، ما نمی‌توانیم بگوییم فقها همه اتفاق دارند، «لاختلاف الفتاوا فی ما اُخِذَ فاعتباره من الخصوصیات»، فتاوای فقها در آنچه که اخذ شده است در اعتبار خبر. من الخصوصیات بیان ما اُخذ است. خصوصیات، فقها اختلاف دارند برخی خبر ثقه را حجت میداند، برخی خبر عادل، برخی خبر امامی، با وجود این اختلاف چطور ما می‌توانیم بگوییم اینها اتفاق بر حجیت خبر دارند؟ «ومعه»، یعنی مع اختلاف، «لا مجال لتحصیل القطع برضا امام علیه السلام» از تتبع فتاوا. «وهکذا»، حال تتبّع اجماعات منقول هم همینطور است. آن هم بخاطر این اختلاف در این خصوصیات از بین می‌رود.

«اللّهم إلاّ ان یدّعا»، مگر اینکه کسی ادعا کند «تواطئها»، یعنی توافق این فتاوا بر حجیت فی الجمله. یعنی بگوییم اجمالاً همه اصل حجیت خبر واحد را قبول دارند حالا بعضی‌ها در خصوصیات اختلاف دارند او مسئله‌‌‌ای نیست. «وإنّما الإختلاف» در خصوصیات معتبره در این فتاواست. یا در حجیت. خصوصیاتی که معتبر است در حجیت. بعد می‌فرماید «ولکن دون اثباته»، آسان‌‌تر از اثبات این مطلب، خرط القطاد است. یعنی اثبات تواطع بر حجیت خبر فی الجمله. یعنی ما این را هم نمی‌توانیم اثبات کنیم و بگوییم فی الجمله فقها اجماع دارند بر اینکه خبر واحد حجت است، کاری به خصوصیات نداشته باشیم، مرحوم آخوند می‌فرماید: اثبات این مطلب هم خیلی مشکل است، آسان‌تر از آن خرط القطاد است.

در حواشی به این قسمت «ولکن دون اثباته» اشکال کردند که فی الجمله‌‌اش معنا ندارد. فی الجمله‌اش معونه‌ای ندارد که بگوییم اصل اینکه فقها بر حجیت خبر واحد اجمالاً توافق دارند این قابل اثبات است و اثباتش خیلی مشکل نیست.

وجه دوم: دعوای اتفاق علما عملاً. اجماع عملی بلکه کافّه مسلمین بر عمل به خبر واحد در امور شرعیه است.

کلام مرحوم حکیم

اینجا یک نکته‌ای مرحوم آقای حکیم در حقائق الأصول دارد. فرق بین اجماع عملی و اجماع قولی در این میداند اجماع قولی واقع است ولی اجماع عملی طریق است. یعنی اجماع عملی طریق به اجماع قولی است، اجماع قولی خود واقع است یعنی وقتی که فقها می‌آیند عمل می‌کنند، قبل از عمل، این قول را دارند که می‌‌آیند عمل می‌کنند. در نتیجه اجماع عملی مستقل از اجماع قولی نیست؛ اما بعضی‌ها مثل منتهی الدرایه اشکال کردند و گفتند نه، همانطور که اجماع قولی کاشف از قول معصوم است اجماع عملی هم همینطور است.

«کما یظهر من أخذ» از اخذ فتاوای و عمل به فتاوا عمل به خبر واحد روشن می‌شود، «مجتهدین من الناقلین لها»، آنهائی که فتاوا را نقل می‌کنند. «وفیه مضافاً إلی فی عرفتَ ممّا یردُ علی الوجه الأوّل»، مضافاً به اشکالی که در وجه اول گفتیم در وجه اول گفتیم با وجود اختلاف در خصوصیات دیگر ما اجماعی را بدست نمی‌آوریم. همانطوری که با وجود اختلاف در خصوصیات اجماع قولی به دست نمی‌آوریم، اجماع عملی هم بدست نمی‌آوریم. «أنّه»، اشکال دوم. «لو سلّم». ما بر فرضی که آن اشکال دوم را صرف نظر کنیم «وسلّم اتّفاقهم علی ذلک»، بر عمل به خبر واحد اتفاق فقها و کافه مسلمین اجماع دارند.

«علی ذلک» بر عمل به خبر واحد امّا «لم یحرز أنّهم إتّفقوا بما هم مسلمون و متدینون بهذا الدین»، به عنوان اینکه مسلمانند یا متدین به دین هستند یا «بما هم عقلاء ولو لم یلتزم بدینٍ»، ولو اینکه التزام به دین نداشته باشند. «کما هم عقلا، لایزالون»، همیشه، «یعملون بها فی غیر الأمور الدینیة»، عمل می‌کنند به اخبار آحاد در امور غیر دینینه از امور عادیه. می‌گوییم خب اگر بما هم عقلاء باشد اشکالش چیست؟ اشکالش این است که دیگر سیره شرعیه نمی‌شود. این به اجماع عقلائی و سیره عقلائیه برمی‌گردد.

«فیرجع»، یرجع وجه دوم، «إلی ثالث الوجوه»، وجه سوم، «وهو دعوی استقرار سیرة العقلا من ذوی الأدیان»، سیره عقلایه استقرار دارد از ذوی الأدیان و غیرهم. غیر صاحبان دین. سیره‌شان بر عمل خبر به ثقه استقرار دارد. «واستمرّت»، ‌این سیره به زمان ما، «ولم یرد عنه نبی ولا وصی نبی». نبی و وصی نبی از این سیره ردع نکرده است، چرا؟ «ضرورة أنّه لو کان»، اگر امام یا پیامبر این سیره عقلائیه را قبول نداشت، مثلاً پیامبر و خداوند سیره عقلائیه در باب ربا را نپذیرفتند فرمود: «حرّم الله ربا»، اگر این سیره عقلائیه هم مورد نظرشان نباشد، «لو کان»، یعنی اگر ردعی باشد، «لاشتهر و بان»، آن ردع هر آینه مشهور می‌شد و آشکار می‌شود «ومن الواضح أنّه یکشف عن رضا الشارع به»، أنّ این عمل عقلا به خبر واحد، یعنی این عدم ردع، ضمیر به عدم ردع می‌خورد.

«أنّ» این عدم ردع کشف می‌کند از رضایت شارع به عمل خبر واحد در شرعیات، «ایضاً»، همانطور که در غیر شرعیات عقلا عمل می‌کنند.

فصل

في الأخبار الّتي دلّت على اعتبار أخبار الآحاد

وهي وإن كانت طوائف كثيرة (١) ـ كما يظهر من مراجعة الوسائل

__________________

(١) الطائفة الأولى : الأخبار العلاجيّة المتكفّلة لبيان حكم الروايات المتعارضة من الأخذ بالأعدل والأصدق والمشهور والتخيير عند التساوي ، فإنّها دليل على أنّ حجّيّة خبر الواحد عند عدم ابتلائه بالمعارض مفروغ عنها ، وأنّه يجب الأخذ بأحد الخبرين المتعارضين بمجرّد كونه صادرا من الأعدل أو الأوثق أو كونه مشهورا ، أو الأخذ بأحدهما عند التساوي ، ولو لم يعلم بصدوره.

منها : رواية عمر بن حنظلة. قال : سألت أبا عبد الله عليه‌السلام عن رجلين من أصحابنا ، بينهما منازعة في دين أو ميراث ، فتحاكما ... فإن كان كلّ واحد اختار رجلا من أصحابنا ، فرضيا أن يكونا الناظرين في حقّهما ، واختلفا فيما حكما ، وكلاهما اختلفا في حديثكم؟ فقال عليه‌السلام : «الحكم ما حكم به أعدلهما وأفقههما وأصدقهما في الحديث وأورعهما ، ولا يلتفت إلى ما يحكم به الآخر». فقلت : فإنّهما عدلان مرضيّان عند أصحابنا ، لا يفضل واحد منهما على صاحبه. فقال عليه‌السلام : «ينظر إلى ما كان من رواياتهما عنّا في ذلك الّذي حكما به المجمع عليه عند أصحابك ، فيؤخذ به من حكمنا ، ويترك الشاذّ الذي ليس بمشهور عند أصحابك ، فإنّ المجمع عليه لا ريب فيه» ... [قلت] : فإن كان الخبران عنكم مشهورين قد رواهما الثقات عنكم؟ قال عليه‌السلام : «ينظر ، فما وافق حكمه حكم الكتاب والسنّة وخالف العامّة فيؤخذ به ، ويترك ما خالف حكمه حكم الكتاب والسنّة ووافق العامّة». قلت : جعلت فداك ، أرأيت إن كان الفقيهان عرفا حكمه من الكتاب والسنّة ، ووجدنا أحد الخبرين موافقا للعامّة ، والآخر مخالفا لهم ، بأيّ الخبرين يؤخذ؟ فقال عليه‌السلام : «ما خالف العامّة ففيه الرشاد». فقلت : جعلت ـ

وغيرها (١) ـ إلّا أنّه يشكل الاستدلال بها على حجّيّة أخبار الآحاد بأنّها أخبار

__________________

ـ فداك ، فإن وافقهما الخبران جميعا؟ قال عليه‌السلام : «ينظر إلى ما هم إليه أميل حكّامهم وقضاتهم فيترك ، ويؤخذ بالآخر». قلت : فإن وافق حكّامهم الخبرين جميعا؟ قال عليه‌السلام : «إذا كان ذلك فارجئه حتّى تلقي إمامك ، فإنّ الوقوف عند الشبهات خير من الاقتحام في الهلكات». وسائل الشيعة ١٨ : ٧٥ ـ ٧٦ ، الباب ٩ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ١.

وورد بهذا المضمون روايات كثيرة. فراجع وسائل الشيعة ١٨ : ٧٦ ـ ٨٩ ، الباب ٩ من أبواب صفات القاضي ، وجامع أحاديث الشيعة ١ : ٢٥٤ ـ ٢٦٠.

الطائفة الثانية : ما دلّ على إرجاع آحاد الرواة إلى آحاد أصحاب الأئمّة عليه‌السلام ، كإرجاع أبي الحسنعليه‌السلام إلى العمري وابنه بقوله : «العمري وابنه ثقتان ، فما أدّيا إليك عنّي فعنّي يؤدّيان» ، وإرجاع الإمام الصادق عليه‌السلام إلى زرارة بقوله ـ مشيرا إليه ـ : «إذا أردت حديثنا فعليك بهذا الجالس» ، وارجاع الإمام الرضاعليه‌السلام إلى زكريّا بن آدم بقوله : «عليك بزكريّا بن آدم القميّ المأمون على الدين والدنيا» ، وإرجاعه إلى يونس بن عبد الرحمن بقوله : «نعم» بعد قول الراوي : أفيونس بن عبد الرحمن ثقة نأخذ معالم ديننا عنه؟. راجع وسائل الشيعة ١٨ : ٩٨ ، الباب ١١ من أبواب صفات القاضي ، الأحاديث ٤ و ١٩ و ٢٧ و ٣٣.

الطائفة الثالثة : ما دلّ على وجوب الرجوع إلى الروايات والثقات والعلماء.

منها : ما رواه أحمد بن إبراهيم المراغي ، قال : ورد على القاسم بن العلاء ، وذكر توقيعا شريفا يقول فيه: «فإنّه لا عذر لأحد من موالينا في التشكيك فيما يرويه عن ثقاتنا ...». وسائل الشيعة ١٨ : ١٠٨ ، الباب ١١ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٤٠.

ومنها : ما ورد في التوقيع الشريف بخطّ مولانا صاحب الزمان ـ عجّل الله تعالى فرجه ـ : «وأمّا الحوادث الواقعة فارجعوا إلى رواة أحاديثنا ، فإنّهم حجّتي عليكم وأنا حجّة الله». المصدر السابق : ١٠١ ، الحديث ٩.

الطائفة الرابعة : ما ورد في الأمر بحفظ الروايات واستماعها وضبطها وإبلاغها.

منها : ما عن رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله ، وكان مضمونه : «من حفظ على امّتي أربعين حديثا بعثه الله فقيها عالما يوم القيامة». وسائل الشيعة ١٨ : ٦٥ ـ ٧٠ ، الباب ٨ من أبواب صفات القاضي ، الأحاديث ٤٨ و ٥٤ و ٥٨ ـ ٦٢ و ٦٤.

ومنها : ما عن المفضّل بن عمر ، قال : قال لي أبو عبد الله عليه‌السلام : «اكتب وبثّ علمك في بني عمّك ، فإنّه يأتي زمان هرج لا يأنسون إلّا بكتبهم». وسائل الشيعة ١٨ : ٥٦ ، الباب ٨ من أبواب صفات القاضي الحديث ١٨.

(١) راجع وسائل الشيعة ١٨ : الباب ٨ و ٩ و ١١ من أبواب صفات القاضي ، وجامع أحاديث ـ

آحاد ، فإنّها غير متّفقة على لفظ ولا على معنى فتكون متواترة لفظا أو معنى (١).

ولكنّه مندفع : بأنّها وإن كانت كذلك ، إلّا أنّها متواترة إجمالا (٢) ، ضرورة أنّه يعلم إجمالا بصدور بعضها منهم عليهم‌السلام ، وقضيّته (٣) وإن كان حجّيّة خبر دلّ على حجّيّته أخصّها مضمونا (٤) ، إلّا أنّه يتعدّى عنه (٥) فيما إذا كان بينها ما كان بهذه الخصوصيّة وقد دلّ على حجّيّة ما كان أعمّ (٦) ،

__________________

ـ الشيعة ١ : ٢٢٣ ـ ٢٢٤ و ١ : ٢٥٤ ـ ٢٦٠ ، وبحار الأنوار ٢ : ٢٤٦ و ٢٥١.

(١) وحاصل الإشكال : أنّ هذه الأخبار في أنفسها أخبار آحاد ، وليست متواترة لفظا ولا معنى ، فلا اعتبار لها إلّا إذا ثبتت حجّيّة أخبار الآحاد. وحينئذ لا يمكن الاستدلال بها على حجّيّة أخبار الآحاد ، وإلّا لزم الدور.

(٢) وتابعة في ذلك المحقّقان الحائريّ والخوئيّ. وأنكر المحقّق النائيني التواتر الإجماليّ ، بل حصر التواتر في التواتر اللفظيّ والتواتر المعنويّ. راجع درر الفوائد ٢ : ٤٧ ، مصباح الاصول ٢ : ١٩٣ ، فوائد الاصول ٣ : ١٩١.

(٣) أي : قضيّة العلم الإجماليّ بصدور بعض هذه الأخبار.

(٤) وهو الخبر الصحيح الّذي كان المخبر به ثقة عدلا.

(٥) أي : عن ذلك الخبر الصحيح.

(٦) والحاصل : أنّ المتيقّن من هذه الأخبار هو خصوص الخبر الصحيح الّذي كان المخبر به ثقة عدلا ، إلّا أنّه يوجد فيها خبر عادل على حجّيّة خبر الثقة ، فيثبت به حجّيّة خبر الثقة وإن لم يكن عادلا.

وقد أنكر السيّد الإمام الخمينيّ وجود ما يدلّ على حجّيّة مطلق خبر الثقة في الأخبار المذكورة. ثمّ أفاد وجها آخر لإثبات حجّيّة مطلق خبر الثقة. وحاصله : أنّه لا إشكال في بناء العقلاء على حجّيّة خبر الثقة. فإن ثبت بناؤهم على العمل بمطلق خبر الثقة ـ كما هو الظاهر ـ فهو ، وإلّا فالقدر المتيقّن من بنائهم هو العمل على الخبر العالي السند إذا كان جميع رواته مزكّى بتزكية جمع من العدول ؛ وفي الروايات المذكورة ما يكون بهذا الوصف مع دلالته على حجّيّة مطلق خبر الثقة ، كصحيحة أحمد بن إسحاق ، حيث روى محمّد بن يعقوب عن محمّد بن عبد الله الحميريّ ومحمّد بن يحيى جميعا عن عبد الله بن جعفر الحميريّ عن أحمد بن إسحاق عن أبي الحسن عليه‌السلام ، قال : سألته وقلت : من اعامل وعمن آخذ وقول من أقبل؟ فقال عليه‌السلام : «العمري ثقتي ، فما أدّى إليك عنّي فعنّي يؤدّي ، وما قال لك عنّي فعنّي يقول ، فاسمع له وأطع ، فإنّه الثقة المأمون» ، فلا إشكال في بناء العقلاء على العمل بمثلها ، وبمقتضى ـ

فافهم (١).

__________________

ـ تعليلها نتعدّى إلى كلّ خبر ثقة مأمون. فهذه الروايات وإن لم تدلّ على جعل الحجّيّة أو تتميم الكشف ، لكن تدلّ على كون العمل بقول مطلق الثقة المأمون كان معروفا في تلك الأزمنة وجائزا من قبل الشرع. أنوار الهداية ١ : ٣١٢.

(١) لعلّه إشارة إلى أنّه يمكن دعوى تواتر المعنويّ في الأخبار المذكورة الدالّة على حجّيّة خبر الثقة ـ كما ادّعاه العلمان المحقّقان النائينيّ والعراقيّ على ما في أجود التقريرات ٢ : ١١٤ ، نهاية الأفكار ٣ : ١٣٤ ـ ، فلا يحتاج في الاستدلال بها إلى إثبات التواتر الإجماليّ وارتكاب التكلّف المذكور.

فصل

في الإجماع على حجّيّة الخبر

وتقريره من وجوه :

[الوجه الأوّل : الإجماع القوليّ]

أحدها : دعوى الإجماع من تتبّع فتاوى الأصحاب على الحجّيّة من زماننا إلى زمان الشيخ (١) ، فيكشف رضاه عليه‌السلام بذلك ويقطع به ، أو من تتبّع الإجماعات المنقولة على الحجّيّة (٢).

ولا يخفى : مجازفة هذه الدعوى ، لاختلاف الفتاوى فيما اخذ في اعتباره من الخصوصيّات (٣) ، ومعه لا مجال لتحصيل القطع برضاه عليه‌السلام من تتبّعها ؛ وهكذا حال تتبّع الإجماعات المنقولة (٤) ؛ اللهمّ إلّا أن يدّعى تواطؤها على الحجّيّة في الجملة ،

__________________

(١) أي : شيخ الطائفة الشيخ الطوسيّ.

(٢) وهذا الوجه هو ما يدّعيه الشيخ الأعظم الأنصاريّ في فرائد الاصول ١ : ٣١١ ـ ٣٤١.

(٣) ففي بعض الفتاوى : أنّ المجمع عليه خبر الثقة. وفي بعض آخر : أنّه خبر العدل الإماميّ.

وفي بعض آخر : أنّه خبر الثقة الذي يكون مقبولا عند الأصحاب.

(٤) وعلى رأس الناقلين للإجماع شيخ الطائفة الطوسيّ في كتاب عدّة الاصول ١ : ١٢٦ ، حيث قال : «والّذي يدلّ على ذلك إجماع الفرقة المحقّة ، فإنّي وجدتها مجمعة على العمل بهذه الأخبار التي رووها في تصانيفهم ودوّنوها في اصولهم ، لا يتناكرون ذلك ولا يتدافعونه ، حتّى أنّ واحدا منهم إذا أفتى بشيء لا يعرفونه سألوه من أين قلت هذا؟ فإذا أحالهم على كتاب ـ

وإنّما الاختلاف في الخصوصيّات المعتبرة فيها ، ولكن دون إثباته خرط القتاد.

[الوجه الثاني : الإجماع العمليّ]

ثانيها : دعوى اتّفاق العلماء عملا ـ بل كافّة المسلمين ـ على العمل بخبر الواحد في امورهم الشرعيّة ، كما يظهر من أخذ فتاوى المجتهدين من الناقلين لها.

وفيه : ـ مضافا إلى ما عرفت ممّا يرد على الوجه الأوّل (١) ـ أنّه لو سلّم اتّفاقهم على ذلك ، لم يحرز أنّهم اتّفقوا بما هم مسلمون ومتديّنون بهذا الدين أو بما هم عقلاء ولو لم يلتزموا بدين ، كما هم لا يزالون يعملون بها في غير الامور الدينيّة من الامور العاديّة.

فيرجع إلى ثالث الوجوه.

[الوجه الثالث : سيرة العقلاء]

وهو دعوى استقرار سيرة العقلاء من ذوي الأديان وغيرهم على العمل بخبر الثقة ، واستمرّت إلى زماننا ، ولم يردع عنه نبيّ ولا وصيّ نبيّ ، ضرورة أنّه لو كان لاشتهر وبان ، ومن الواضح أنّه يكشف عن رضاء الشارع به (٢) في الشرعيّات أيضا (٣).

__________________

ـ معروف أو أصل مشهور وكان راويه ثقة لا ينكر حديثه ، سكتوا وسلّموا الأمر في ذلك وقبلوا قوله ، وهذه عادتهم وسجيّتهم من عهد النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله ومن بعده من الأئمّة عليهم‌السلام ، ومن زمن الصادق جعفر بن محمّد عليه‌السلام الّذي انتشر العلم عنه وكثرت الرواية من جهته. فلو لا أنّ العمل بهذه الأخبار كان جائزا لما أجمعوا على ذلك ، ولأنكروه ، لأنّ إجماعهم فيه معصوم لا يجوز فيه الغلط والسهو».

وتبعه على ذلك السيّد رضي الدين بن طاوس ـ على ما في فرائد الاصول ١ : ٢٣٢ ، والعلّامة في نهاية الوصول (مخطوط) : ٢٩٦ ، والمحدّث المجلسيّ في بحار الأنوار ٢ : ٢٤٥.

(١) من أنّ المتشرّعة اختلفوا فيما هو مناط اعتبار خبر الواحد والعمل به.

(٢) أي : بالعمل بخبر الثقة.

(٣) وهذا رابع الوجوه الّتي ذكرها الشيخ الأعظم الأنصاريّ في تقريب الإجماع. راجع فرائد الاصول ١ : ٣٤٥.